ص: 125
لبّیک گویان آمدی در کوی یاری؟کردی در آن درگاه عزّت آه و زاری
گشتی ز اشگ شوق چون ابر بهاریتا خار زار دل شود باغ و گلستان
دادی در آنجا بینوائی را نوائییا تشنه را آبی مریضی را دوائی
کردی رها مظلومی از رنج و بلایی؟بودی به خَلْقان مهربان چون مهر تابان؟
با زیردستان همچو سلطان داد کردی؟ویرانه دلهارا ز مهرآباد کردی؟
دلجوئی از همسایه ناشاد کردی؟بنواختی محزون یتیمی را به احسان؟
احرام چون بستی بکوی عشق ایزد؟لبّیک گفتی دعوت آن یار سرمد؟
گشتی چو محو جلوه آن حُسنِ بی حدّدیدی درون کعبه دل، نور سبحان؟
ای حاجیان رفتید چون در کوی دلبردلبر پسندد قلب پاک و دیده تر
یاد آورید از عهد وصل و روز محشرهنگام پاداش و جزای عدل و احسان
ای حاجیان بوسید چون خال جمالشمدهوش گردید از تجلای جلالش
از طور عشق آیید در کوی وصالشسرمست و مشتاقانه چون موسیِ عمران
چون جان شود محرم به تن احرام گیریکز وعده دیدار جانان کام گیری
وز زمزم چاه زنخدان جام گیریبوسی حَجَر خال لَب لعل نگاران
کار تن و جان را به ایزد واگذاریزادی بجز مهرش در این ره برنداری
گامی مزن جز بر رضای ذات باریجُز طاعتش باش از همه کاری پشیمان
رنج ار به پیش آید شمر گنج نهانیرنج ره عشق است فیض آسمانی
جور از رفیقان بینی و نامهربانیافزای بر حلم و سخا و جود و احسان
تا میتوان بخشا نوائی بینوا رابر خلق بگشا درگه صلح و صفا را
از پای مظلومی بکش خار جفا راخار جفا برکَن درخت عدل بنشان
ورود به مسجد الحرام
چون در حریم قدس عزّت پانهادیکردی هم از روز لقای دوست یادی؟
دل زین سفر از مهر خوبان یافت زادی؟تا ایزدت منزل دهد در بزم خاصان؟
محرم چو گشتی در حریم قدس داوررفتی در آن درگاه عزّت زار و مضطر؟
شد دامنت گلگون زاشک دیده تر؟مقبول آن درگه شُدی زانعام سلطان؟
بر سفره احسان خود خواندی فقیری؟کردی زپای افتادهای را دستگیری؟
خشنود و شادان ساختی قلب اسیری؟تا ملک و عزّت بخشدت سلطان خوبان
غسل احرام
چون غسل کردی تن به آب توبه شستیبا عاشقان در کوی یار احرام بستی؟
هر عهد بستی غیر عهد حق شکستی؟تا در صف پاکان شوی زین عهد و پیمان
شستی تن از زمزم دل از آب محبّت؟در بزم مشتاقان زدی ناب محبّت؟
از وزن دل تافت مهتاب محبّت؟روشن روان گشتی بنور عشق و ایمان؟
ورود به عرفات
در وادی عرفات و مشعر محفل رازخواندی دعا وزپرده دل کردی آواز؟
گشتی بدان سلطان گل با ناله دمساز؟چون بلبلان چیدی گلی با آه و افغان؟
دیدی قیامت را در آن اعراف و مشعر؟دیدی در آن صحراعیانغوغای محشر؟
دیدی خلایق را کفنها کرده در بر؟یاد از قیامت کن درآن دشت و بیابان
ص: 127
مشعر الحرام
شب چون بمشعر رفتی و بیدار ماندیذکر و دُعا با اشک و آه و ناله خواندی؟
از دیده بر خاک رهش گوهر فشاندی؟بگرفتی از دست دُعا زان یار دامان؟
شب تا سحر کردی تماشای سماوات؟دیدی خدای انجم آرای سماوات؟
گشت از عنایت باز درهای سماوات؟آگه شُدی زآه دل شب زندهداران؟
از روز سخت مرگ آنجا یاد کردی؟غمگین فقیری را به احِسان شاد کردی؟
جانی زرنج و درد و غم آزاد کردی؟تا ایزدت شادان کند در باغ رضوان
آگاه گشتید از هیاهوی قیامت؟شُستید زاب دیده گَرد حِرص و غفلت؟
ترک هوای نفس کردید از ندامت؟تا دل شود مِرآت حُسن پاک یزدان
ورود به مِنی
چون در مِنی رفتی زخود بینی حذر کنبتراش سر یعنی غرور از سر بدرکن
احرام بشکن جامه تقوا بِبَر کننفس بهیمی ذبح کن هنگام قربان
بهر خدا کردی فقیری را زغم شاد؟در ماندهای از دام رنج و محنت آزاد؟
بر جان مظلومی ترحّم کردی و داد؟تا شاد گردد جانت از الطاف رحمان
همسایه را کردی نوازش با عطائی؟مظلومی از جور و ستم دادی رهائی؟
خواندی بمهمانی فقیری بینوائی؟تا خواندت ایزد بباغ خلد، مِهمان؟
طواف و نماز طواف
آنکه نمازی بانیاز و سوز و اخلاصبگذار و شو در قلزم توحید غوّاص
تا چون خلیل اللَّه شوی در محفل خاصبعد از طواف هفت شوط حکم یزدان
سعی صفا و مروه مشتاقانه کردی؟با هَروله ذکر و دُعا مستانه کردی؟
وجدی زشوق روی صاحبخانه کردی؟با دوست دست افشان بعالم پای کوپان
رکن مستجار
رفتی بر کن مستجار و دامن یار؟بگرفتی آنجا بافغان و ناله زار؟
از دل برون کردی دو عالم را به یکبار؟تا دل شود عرش خدای فرد سبحان
جان از صفا آئینه جانان نمودی؟دِل از وفا خلوتگه سبحان نمودی؟
بر نفس کافر عرضه ایمان نمودی؟دل ساختی آئینه حقّ کعبه جان؟
دخول به کعبه
در کعبه بشکستی بُت نفس و هوی را؟بگزیدی از جان طاعت و عشق خدا را؟
بگرفتی آنجا عز تسلیم و رضا را؟تا یار بنوازد ترادر باغ رضوان
آنجا زغیر حقّ دل و جان پاک کردی؟اخلاص خاص عاشقان ادراک کردی؟
شرک و نفاق و شید را در خاک کردی؟درد ترا کرد آن طبیب عشق، درمان؟
ص: 129
از کعبه تن رَهْ به کوی دِل گرفتی؟دَر عرش رحمان از صفا منزل گرفتی؟
زنگ گناه از این دل غافل گرفتی؟در گلشن رضوان شدی زین تیره زندان؟
از کعبه جسم آمدی در کعبه دل؟چون عاشقان کردی به کوی دوست منزل؟
آئینه دل گشت با رویش مقابلتا سازدتْ حسن ازل چون ماه کنعان
وداع بیتاللَّه
وقت وداع خانه صاحب خانه دیدی؟وز دیده جان، طلعت جانانه دیدی؟
در بحر عشق آن گوهر یکدانه دیدی؟عهدش دگرمشکن بهمشگین موی جانان
مسجد خیف
در مسجد خیف وصال یار رفتی؟از خوف حقّ بادیده خون بار رفتی؟
چون عاشقان آنجا پی دیدار رفتی؟با حمد و تسبیح و دُعا و ذکر سُبحان
رمی جَمَره
رمیجمرکردی زدی بردیو دون سنگ؟هم برسر نفس شریر پُر فسون سنگ؟
انداختی بر فرق دنیای زبون سنگ؟تا جانت ایمن گردد از آفات دوران
ابلیس را راندی بدان سنگ ریاضت؟کردی براه دوست آهنگ ریاضت؟
دادی زمان نفس در چنگ ریاضت؟کز نفس اهریمن رهی با لُطف یزدان
گِرد حَرم کَردی طواف عاشقانه؟چون قدسیان بر عرش سلطان یگانه؟
ص: 130
با یاد حق کردی به فردوس آشیانه؟بوسیدی آن سنگ نشان کوی جانان؟
غسلی به آب زمزمِ اخلاص کردی؟ذکر و نمازی در مقام خاص کردی؟
روشندلازتوحید خاصالخاصکردی؟همچون خلیلاللَّه عشق پاک ایمان؟
ورود به مدینه
بعد از وداع کعبه رفتی در مدینه؟پر نور از آن سینای عشقت گشت سینه؟
شستی به آب توبه حرص و حقد کینه؟تا جام مینوشی ز دست حُور و غلمان
رفتی چو در یثرب بَرِ پیغمبر
(1) عشق؟کردی شهود حسن یکتا دِلبر عشق؟
آنجا زدی ناب طهور از کوثر عشق؟کردی دلازاشراق آنشه عرش رحمان؟
از زهره زهرا دلت گردید روشن؟از حُسْن روی مجتبی جان گشت گلشن؟
بگرفتی از سجاد ذکر و حرز و جوشن؟تا ایمن آئی از فریب نفس و شیطان
ائمه بقیع- علیهمالسلام-
دیدی امام مجتبی سلطان جان را؟و آن سیّد سجاد فخر انس و جان را؟
و آن باقر و صادق امام راستان را؟و آن حمزه عمّ مصطفی شاه
(2) شهیدان؟
شُهدای احُد
آنجا شهیدان احُد را یاد کردی؟از هجر خوبان ناله و فریاد کردی؟
جان را ز قید آب و گل آزاد کردی؟کزدام ارکان پرفشاند طایر جان؟
1- یعنی پیغمبر ملقّب به حبیباللَّه.
2- حمزه ملقب به سیّدالشهدا بود.
ص: 131
با آن دو
(1) دلبند پیمبر راز گفتی؟راز دلی با آن دو طفل ناز گفتی؟
یعنی به ابراهیم و قاسم بازگفتی؟از روزگار امّت و حال پریشان؟
با آن دو طفل مصطفی همراز گشتی؟نالان تذرو آن دو سرو ناز گشتی؟
با مادر
(2) شیر خدا دمساز گشتی؟گفتی غم دل را به آن بانوی امکان؟
بازآمدی چون از حریم حضرت یارعهد خود و صدق و صفای دل نگهدار
تا دل شود آئینه آن ماه رخسارچشم مَلَکْ گردد در آن آئینه حیران
باز آمدید ای جاجیان هرگه ز کویشباشید در بیتاللَّه دل یاد رویش
سازید دل آئینه روی نکویشتا شام تار هجر یار آید به پایان
رجوع به وطن
چون در وطن بازآمدی ای جان هشیارپیوسته نقش دیده دل کن رُخ یار
عهد خدا را ای بنی آدم نگهدارمشکن تو عهد دوست را از امر شیطان
چون از مسافرخانه دنیای فانیخواهی سفر کردن به ملک جاودانی
بر شاخه طوبای جنّت پَرفشانیای مرغ لاهوتی ببال علم و ایمان
خواهی شوی در هر دو عالم از غم آزادساز آنچه بتوانی دل غمدیدگان شاد
بسیار کن از رفتگانِ این سفر یادتا یوسف جانت رهد زین تیره زندان
چندانکه با خلق خدا کردی نکوییپاداش نیکو در دو عالم بازجویی
بگزین چون پاکان جهان افرشته خوییتا چون ملک در باغ خلد آیی خرامان
1- ابراهیم و قاسم.
2- فاطمه بنت اسد.
ص: 132
گفتند رو نیکی کن و در دجله اندازتا پاک ایزد در بیابانت دهد باز
آموز ز اهل معرفت این گوهر رازپند حکیمان بهتر از لعل بدخشان
دایم کنید ای غافلان یاد از قیامتوز گیر و دار برزخ و روز ملامت
ریزید بر خط خطا اشک ندامتشوئید ز آب دیدگان اوراق عصیان
حجّ مشتاقان
گفتار کوته حجّ مشتاقان همین استآداب و حکم کعبه جانان همین است
سجادوصادق راحدیثایجانهمین استعشق این مناسک گفت و شرع عرش بنیان
اسرار حج عاشقان نظم «الهی» استسِرِّ ازل وحی ابد بروی گواهی است
صیت شرف زین خانه از مهتا بهماهی استبگرفته ز آدم تا به خاتم عشق پیمان
مناجات با خدا
یا ربّ بسرالسر ذات بیمثالتروشندلم گردان به اشراق جمالت
عمری است دل دارد تمنّای وصالتبا یک نظر درد فراقم ساز درمان
لبّیک گویان آمدم تا محفل یارطی کرده مشتاقانه راه منزل یار
ص: 133
با دست جان یا رب نچیده نوگل یارپای دلم پرخون شد از خار مغیلان
نالم بکویت حالی از درد جداییگریم که شاید پرده از رخ برگشایی
تو افکنی بر من نگاه دلرباییمن بنگرم آن حسن کل با دیده جان
ما جُز تو یا ربّ یاور و یاری نداریمبا حضرتت حاجت به دیّاری نداریم
جز رحمتت با کس سرو کاری نداریمباز است بر بیچارگان درگاه سلطان
مائیم و درگاه تو ای سلطان هستینوشیم با یادت می ناب الَستی
چون عندلیبان از نوای عشق و مستیعالم کنیم آگه ز حُسن روی جانان
یا رب «الهی» را مقامی ده بکویتشام سیاهم روز روشن کن برویت
جان میدهم ای جان جان! در آرزویتچشم روانم بر جمالت ساز حیران