ص: 32
موسم حج سپری شد و قریش به محل زندگی خود بازگشتند و در یکی از شبهای بهار برای شبنشینی در خانه عبدالمطلب گرد آمدند و سخن از دشواریهایی که عبدالمطلب برای تأمین آب حاجیان تحمل کرده است، به میان آوردند و خدای را سپاس گفتند که شهرت و آوازه قریش را در بین اعراب حفظ نمودهاند و از چاه زمزم یاد کردند و آرزو نمودند که به آن دست یابند.
امیة بن عبد شمس که حوادث گذشته را خوب میدانست، ماجرای مضاض بن عمر و جرهمی و ناپدید شدن آثار و نشانههای زمزم توسط او را، نقل کرد. عبدالمطلب در دل آرزو کرد که اگر در پیدا کردن محل چاه زمزم موفّق شود و دیگر بار آب آن جاری شود، از دشواری آب در مکه آسوده خواهد شد.
برخی از تاریخ نگاران قدیم، در باره خوابی که عبدالمطلب دیده و در آن مأموریت یافت که زمزم را حفر کند، سخن گفتهاند.
ابن هشام میگوید: «هنگامی که عبدالمطلب در حجر به خواب رفته بود، شخصی نزدش آمد و او مأمور حفر زمزم شد» ابن هشام، این داستان را به ابن اسحاق تاریخنگار، نسبت میدهد که گفت: «نخستین چیزی که عبدالمطلب به وسیله آن حفر زمزم را آغاز نمود، چنانکه یزید بن أبی حبیب مصری از مرثد بن عبداللَّه یزنی، از عبداللَّه بن زریر غافقی، برایم روایت کرده است که شنید علی بن ابی طالب- ع- حدیث زمزم را، آن هنگام که عبدالمطلب به حفر آن مأموریت یافت نقل میکند».
عبدالمطلب، داستان خواب خویش را چنین بازگو میکند: «در حِجر
(1) خوابیده بودم که شخصی نزدم آمد و گفت: «طیبه» را حفر کن. گفتم: طیبه چیست؟ سپس از نزدم رفت، فردا که به محل خوابم برگشتم و در آن خوابیدم، پیشم آمد و گفت: «بَرّة» (2) را حفر نما.گفتم: بَرّة (3) چیست؟ و سپس از نزدم رفت، فردا که به محل خوابم آمدم و در بستر خوابیدم، نزدم آمد و گفت: «مضنونه» (4) را حفر کن. و از نزدم رفت، فرادی آن روز به محل خواب آمده و در بستر آرمیدم، نزدم آمد و گفت: «زمزم» را حفر کن.گفتم: زمزم چیست؟گفت: هرگز از آب تهی نمیشود و آبش کاستی ندارد، حاجیان بیشماری را سیراب میکند، و میان «فرث» و «دم» و در محل منقار کوبیدن کلاغ أعصم (کلاغی که یک پای آن سفید است) (5) و محل بیرون آمدن مورچهها قرار دارد.خواب عبدالمطلب این چنین محل چاه زمزم را معین کرد و آن را میان «فرث» و «دم» در محل منقار کوبیدن کلاغ أعصم در محل بیرون آمدن مورچهها معرفی کرده است. امّا فرث (سرگین) و دم (خون) (6) را مورخان اینگونه وصف کردهاند که آب آن چاه، غذا و شفای بیماریهاست. و کلاغ أعصم (بطور کنایه) اشاره به مطلبی است که از رسول اکرم- ص- رسیده است که فرمود: «فرد سیاه و لاغر کعبه را تخریب میکند» و امّا محل بیرون آمدن مورچهها، در آن نیز مشکلاتی وجود داشت.و مناسب است که بگوییم: زمزم، سرچشمه مکه است که حاجیان بر آن وارد و آبادانی از همه به سوی آن رومیآورد، و گندم و جو و دیگر حبوبات را به آنجا میآوردند، آن سرزمین کشت و زراعت نمیشد و ده مورچهها نیز کشت و زراعت نمیگردید و حبوبات از همه جا بدین منطقه آورده میشد.این روایت ابن هشام بود که از راویان مورد اعتماد است، حدیث این خواب را، بسیاری از تاریخ نگاران و نویسندگان قدیم و جدید، تکرار کردهاند، برخی از تاریخنگاران به این خواب اشارهای نکردهاند ازجمله مسعودی در کتابش (مروجالذهب) از آن غفلت ورزیده و به این جمله که: «چاه زمزم را حفر کرد» بسنده کرده است. این چاه در دوران پادشاهی کیقباد، پر شده بود. از آن چاه دو مجسمه آهو از طلا که برآن گوهر و مروارید وجود داشت، و دیگر زیورآلات و هفت شمشیر از قلع و هفت زره گشاد، یافت شد. عبدالمطلب از شمشیرها برای کعبه دری ساخت و یکی از آهوان را به عنوان ورقی زرین بر در نهاد و دیگری را در کعبه قرار داد. (7)دکتر طه حسین ادیب بزرگ، در کتاب خویش (علی هامش السیرة) خواب عبدالمطلب را در قالبی ادبی و بسیار جالب به تصویر کشیده است، وی سرگذشت آن هاتفی که عبدالمطلب او را سه شب در خواب دید و به او دستور حفر «طیبه» یا «بَرّة» و یا «مضنونه» را داد، بیان کرده است. عبدالمطلب پس از دیدن خواب، در حالتی از حیرت و اضطراب به سر میبرد تا آنجا که با خود اندیشید، سرگذشت خویش را بر فردی کاهن (پیشگو) عرضه کند، اما بیم آن داشت که کاهن به او گمان بد بورزد و ماجرا انتشار یافته و مورد تمسخر و استهزای حرب بن امیه و کینهتوزی او قرار گیرد، و جوانان مخزوم او را ریشخند نمایند. عبدالمطلب تصور میکرد که شاید این هاتف شبحی مرده از مردگان قریش باشد که قومش او را به فراموشی سپرده و به دیدارش نرفتهاند و بدو نزدیک نمیشوند. و یا اینکه شیطانی از شیاطین باشد که به انسان متمسک شده و آنان را تحت اطاعت و فرمان خود درمیآورند، و یا اینکه بیم دهندهای از یکی از معبودهاست که درخواست ذبح و قربانی دارد.وی ترجیح داد که حیرت و اضطراب خود را به عنوان مشورت، باهمسرش حبیبه سمراء در میان گذارد، همسرش بدو گفت: کار را بر خود دشوار مگیر و خویش را در بیم نیفکن و در ترسیدن، زیاده روی نکن، ملاحظه کن این خواب تا چه اندازه مردم را نزد ما در این بیابان به رنج و زحمت انداخته است که آنان جمع نشده و توجهی نکرده و اهمیتی به آن ندادند.مکه روز پر از عطا و بخششی را گذراند که در آن غذا و آشامیدنی فراوان بود، بتها در آن روز خشنود گردیدند، آن روز عبدالمطلب خوشحال و خرسند به خوابگاه خویش رفت، هاتف دیگر بار آمد و گفت: «زمزم را حفر کن».عبدالمطلب پرید: زمزم چیست؟گفت: هرگز از آب تهی نمیشود و آبش کاستی ندارد، حاجیانِ بیشماری را سیراب میکند، و آن چاه بین «فرث» و «دم» و در محل منقار کوبیدن کلاغ أعصم قرار دارد.عبدالمطلب گفت: هم اکنون دریافتم.تجدید حیات زمزمخواب عبدالمطلب محلی را تعیین کرد که اگر حفر میشد، چاه زمزم پدیدار میگشت، چشمهای که در دوران جد بزرگش اسماعیل فرزند ابراهیم- ع- جاری و روان بود، و مکه برای حیات مجدد خویش نیاز شدید بدان داشت.جایی را که هاتف تعیین کرده بود، میان دو بت به نامهای «أساف» و «نائله» قرار داشت و عبدالمطلب میبایست به ندای هاتف پاسخ مثبت دهد.ابن هشام (8) میگوید: «عبدالمطلب برای کنکاش محل چاه زمزم بیرون رفت و برای اقدام به این کار دشوار و بزرگ، کسی جز پسرش حارث با وی همراه نبود» وی میگوید: «سبب آن این بود که در آن زمان فرزندی غیر او نداشت».ولی ما معتقد نیستیم که اکتفا کردن او به این جوان بدین سبب بوده که وی فرزندی جز او نداشته است، در حالی که او به کاری بسیار بزرگ رو میآورد که به تلاش فراوان نیاز داشت، از حفر چاه گرفته تا برداشتن شن و ماسهها، عبدالمطلب زمامدار مکه و رئیس قریش بود و قادر بود، دهها، بلکه صدها تن از جوانان قریش یا مکه را برای کنکاش از چاه جدشان اسماعیل، گرد آورد، بویژه که مشکل کم آبی، مشکلی همگانی بود که به حیات همه آنان بستگی داشت.چه بسا عبدالمطلب تصور میکرد که این هاتف از قبیل خوابهای آشفته و یا از شیاطین یاوهسرا و از ارواح خبیثه است، و از اینکه مبادا در حیله و نیرنگی بیفتد، بیمناک گردید، فکر کرد که فقط او و پسرش در پی کاوش چاه زمزم باشند بهتر است. بنا گذاشت که اگر مأیوس هم شدند، رازشان را نگه دارند که دشمنانشان از ماجرا آگاه نشوند، تا مورد شماتت و تمسخر آنان قرار نگیرند.عبدالمطلب امید به موفقیت داشت و مطمئن بود که به زودی چاه اجدادش را که مردم مکه بدان نیاز مبرم دارند، کشف خواهد کرد، و این پیدایش و کشف دارای جار و جنجال بسیار و بانگ شادی در دل مکیها خواهد بود. از این رو آن مرد بزرگ تصمیم گرفت که فقط او و پسرش به این عظمت و بزرگواری نائل آیند.او و پسرش حارث، ابزاری که برای حفر و برداشتن شنهای انباشته شده نیاز داشتند مانند: بیل و کلنگ و سبدی از لیف خرما، با خود برگرفتند و بیرون رفتند و بیدرنگ آهنگ محلی کردند که هافت تعیین کرده بود، (محل بیرون آمدن مورچهها را یافتند) و کلاغ را ملاحظه کردند که در آنجا میان دو بت: أساف و نائله که قریش برای آنها شتر قربانی میکردند، منقار میکوبد.لیکن ماجرایی اتفاق افتاد که تصور آن نمیرفت، برخی از قریش آن دو را دیدند که میان دو بت مقدس آنها مشغول کاویدن زمین هستند. آنان انگیزه واقعی عبدالمطلب و پسرش را برای کندن، نفهمیدند، و چه بسا آن را هتک حرمت به این دو بت تلقی کردند و به عبدالمطلب گفتند: به خدا سوگند، تو را رها نخواهیم کرد. تو میان این دو بت را که ما بر ایشان شتر قربانی میکنیم، حفر میکنی؟ عبدالمطلب به پسرش حارث گفت: حامی من باش تا من این جا را حفر کنم. به خدا سوگند، آنچه را که مأمور شدهام انجام خواهم داد.آنها وقتی دیدند او در کاری که آغاز کرده اصرار میورزد او را به خود واگذاشته و دست از وی برداشتند.ابن هشام (9) نقل میکند: عبدالمطلب چندان حفر نکرده بود که حلقه چاه قدیم پدیدار شد و او تکبیر گفت، قریشیان دانستند که عبدالمطلب راست گفته است. وی به حفر چاه ادامه داد و به چیزهایی دست یافت که انتظار آن را نداشت، وی دو آهو از طلا و شمشیر و زرههایی گرانبها یافت. این اشیاء قیمتی از مضاض جرهمی بود که قبل از فراری شدن از برابر دشمنانش به سمت یمن، آنها را در چاه زمزم پنهان کرده بود. چون توان بردن آن اشیاء را به تبعیدگاه خود، نداشت. و سپس تودههای شن، در طول سالیان دراز، این ذخایر را از چشم و دسترسی مردم، نهان ساخت.ولی دست یابی عبدالمطلب به این اشیاء گرانبها، برایش مشکلاتی را ببار آورد که تصور آن نمیرفت، قریشیان در آنچه که او یافته بود. با او به نزاع پرداختند و بدو گفتند: ما هم در این اشیائی که یافتهای سهمی داریم و با تو شریک هستیم. وی گفت: نه، اما بیایید بگونهای عادلانه رفتار کنیم. جامهایی را برای این اشیاء قرار میدهیم و سپس قرعه میزنیم. گفتند: چگونه این کار را انجام میدهی؟ گفت: به نام کعبه دو جام و برای شما دو جام قرار میدهم. کسی که جامهایش برنده چیزی شد، از آنِ خودش باشد. و کسی که جامهایش برنده نشد، چیزی به او تعلق نمیگیرد. گفتند: به عدالت سخن گفتی. عبدالمطلب به نام کعبه، دو جام زرد رنگ و برای خود دو جام سیاه و برای قریش دو جام سفید قرار داد و سپس جامها را به مسؤول آنها سپردند که در نزد هُبل قرعه بزند- هُبل بتی در داخل کعبه بود و از بزرگترین بتهای آنان به شمار میرفت، عبدالمطلب به درگاه خداوند نیایش کرد- مسؤول جامها آنها را در حضور هُبل قرعه زد، که قرعه جامهای زرد که به نام کعبه بود به آهوان طلا، و جام سیاه که از آن عبدالمطلب بود به شمشیرها و زرهها، و جامهای قریش بیبهره ماندند- عبدالمطلب با شمشیرها دری برای کعبه ساخت و دو آهوی طلایی را در آن تعبیه کرد.ابن هشام، (10) روایت دیگری نیز پیرامون موضع قریشیان در دستیابی به این ذخایر طلایی در چاه زمزم، نقل میکند و میگوید: قریشیان خواستند در اشیاء گرانبهایی که عبدالمطلب به آنها دست یافته بود با او شریک گردند، به او گفتند: ای عبدالمطلب، آن چاهِ پدر ما اسماعیل است و ما در آن سهمی داریم، ما را با خود در آن شریک گردان، گفت: من این کار را نخواهم کرد. این قضیه اختصاص به خودِ من دارد و از شما به من اعطا گردیده است. به او گفتند: با ما عادلانه رفتار کن، ما تو را رها نمیکنیم تا در ارتباط با این اشیاء با تو نزاع و کشمکش نماییم، وی گفت: میان من و خودتان شخصی را قرار دهید که نزد او با شما به محاکمه بپردازم. گفتند: زن کاهن (پیشگوی) بنیسعد، عبدالمطلب پیشنهاد آنها را پذیرفت. آن زن در مرتفعات سرزمین شام میزیست.عبدالمطلب و چند تن از قبیله پدری خود، از بنی عبد مناف و کاروانی که از هر قبیله یک نفر مرکب شده بود، بیرون رفتند تا به بخشی از بیانهای بین حجاز و شام رسیدند، آب آشامیدنی عبدالمطلب و یارانش تمام شد و تشنه شدند، تا آنجا که یقین حاصل کردند از تشنگی جان خواهند داد، آنها از دیگر قبایل قریش که آنان را همراهی میکردند درخواست آب نمودند، امّا آنها نپذیرفتند و گفتند: ما اکنون در بیابان هستیم، میترسیم آنچه که بر سر شما آمد بر ما هم وارد شود.وقتی عبدالمطلب رفتار آن مردم را ملاحظه کرد، و از سویی بر جان خود و یارانش بیمناک بود: گفت: به نظر شما چه کنیم؟ گفتند: ما تابع نظر شما هستیم هر دستوری میخواهی بده. او گفت: نظر من این است که هر یک از شما برای خود گودالی (قبری) حفر کند. زیرا هنوز توان کار دارید، و هرگاه یکی از شما از دنیا رفت یارانش او رادر آن گودال قرار دهند و رویش را بپوشانند تا اینکه در آخر یک نفر از شما باقی باشد؛ زیرا از بین رفتن یک تن آسانتر از نابودی یک کاروان است، گفتند: بسیار خوب به آنچه گفتی عمل میکنیم، و هر یک بپاخاسته گودالی (قبری) برای خویش حفر کردند و به انتظار مرگ، در اثر تشنگی نشستند آنگاه عبدالمطلب رو به یارانش کرد و گفت: به خدا سوگند، اینگونه خود را به کام مرگ انداختن و گردش نکردن در روی زمین و دست نیافتن به چیزی برای نجات خود، کمال عجز و ناتوانی است، شاید خداوند در بعضی جاها آب روزی ما گرداند، اینک کوچ کنید.عبدالمطلب و یارانش آماده حرکت شدند، افرادی از قبایل قریش که با آنان بودند، نظارهگر بودند که آنان چه خواهند کرد، عبدالمطلب به سمت مرکب خویش رفت و سوار بر آن گشت، آنگاه که مرکب، وی را به حرکت درآورد، از زیر سُمّ آن چشمه آبِ گوارایی جوشید، عبدالمطلب تکبیر گفت و یارانش نیز تکبیر گفتند، سپس فرود آمد و آب نوشید و یارانش نیز آب نوشیدند و آبگیری کردند تا آنجا که همه ظرفهایی که با خود داشتند پر از آب نمودند، پس از آن قریشیان را فراخواند و بدانان گفت: به سمت آب بیایید، خداوند ما را سیراب ساخت، بنوشید و آب برگیرید، قریشیان به آب روی آورده و از آن نوشیدند و بیدرنگ به عبدالمطلب گفتند: ای عبدالمطلب! به خدا سوگند میان ما و تو داوری شد، به خدا سوگند در باره زمزم هرگز با تو ستیزهجویی نخواهیم کرد، آنکس که تو را در این بیابان آب نوشانید، همان است که تو را از زمزم نوشانید، تو همچنان بزرگوارانه به میقات خود برگرد. عبدالمطلب به اتفاق همراهان به مکه بازگشت و ازتصمیم کاهن (پیشگو) بینیاز گردیدند و عبدالمطلب و چاه جدش اسماعیل را به خود واگذاشتند.ابن هشام (11) از نتایج کشف چاه زمزم سخن به میان آورده و میگوید: «آب زمزم، چاههایی را که قبلًا حاجیان از آن سقایت میشدند پوشاند و محو کرد و از آنجائی که محل زمزم در مسجدالحرام بود و به جهت ارزش و قداست آن و به سبب اینکه آن چاه اسماعیل پسر ابراهیم بوده و سقایت و خدماتی که برای مردم ارائه شده، متوجه آن گردیدند. بنی عبد مناف یک خاندان بودند و برخی از آنان بر بعضی دیگر دارای شرافت و برتری بودند».عبدالمطلب در طول حفر زمزم، تجربه بزرگی را گذراند، و حوادثی را که بر آن گذشته بود، یادآور میشد، او یاد میآورد که چگونه تنها با فرزندش از کندن چاه رنج میبرد و آن خاطره برایش پیوسته تازه بود. و یادمیآورد موضع قریشیان را، آنگاه که گستاخانه از او خواستند که در اشیاء گرانبهایی که یافته است با او شریک شوند، و این هنگامی بود که عبدالمطلب احساس ضعیفی و کمبود فرزند نمود، در دورن او میل و رغبت تازهای برای داشتن فرزندان بیشتر، پدید آمد. از این رو نزد عمر بن عائذ مخزومی رفت و از دخترش فاطمه خواستگاری کرد و با او ازدواج نمود، و خداوند فرزندانی را که او میخواست به وی عنایت فرمود.از آن زمان که خدای سبحان فرزندانی چون: حارث، زبیر، حجل، ضرار، مقوم، ابولهب، عباس، حمزه، ابوطالب و عبداللَّه، و دخترانی چون: صفیّه، برّة، عاتکه، امحکیم، أصیحه و أروی بدو عنایت کرد، خاندان عبدالمطلب گسترش یافت. عبدالمطلب آرزو کرده بود که اگر خداوند به او ده پسر عنایت کند، یکی از آنها را در کنار کعبه برای تقرّب به خدا، قربانی کند.
1- سیره ابن هشام، ج 1، ص 142.
2- حیاط و آستان کعبه.
3- به زمزم «طیبه» گفته شده؛ زیرا آن ویژه مردان و زنان پاکسرشت از فرزندان ابراهیم- ع- است.
4- چون زمزم بر شایستگان جاری میگردد. زیرا غیر مؤمن از آن محروم هستند.
5- سیره ابن هشام، ج 1، ص 143. کافی، ج 4، ص 219. در محل زمزم سنگی بوده که مورچهها از آن بیرون میآمدهاند و هر روز کلاغ أعصم آنها را شکار میکرده است.
6- شاید عبارت فرث و دم کنایه از آیه شریفه «و نسقیکم مما فی بطونه من بین فرث و دم لبناً خالصاً سائغاً للشاربین» «ما شما را از شیری که در شکم او میان سرگین و خون است و برای نوشندگان خالص و گوار است، سیراب میکنیم». نحل آیه 66.
7- مروج الذهب، ج 2، ص 127.
8- سیره ابن هشام، ج 1، ص 143.
9- سیره ابن هشام، ج 1، ص 146.
10- سیره ابن هشام، ج 1، ص 144.
11- سیره ابن هشام، ج 1، ص 150.