سفرنامه ناصر خسرو

نوع مقاله : تاریخ و رجال

نویسنده

چکیده

ندارد

کلیدواژه‌ها

موضوعات


«به جوزجانان شدم ... و پیوسته شراب خوردمی ... شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی: «چند خواهی خوردن از این شراب که خِرَد از مردم زایل کند؟ اگر به هوش باشی. بهتر ... چیزی باید طلبید که خِرَد و هوش را بیفزاید.» گفتم که: «من این از کجا آرم؟» گفت: «جوینده یابنده باشد.» و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت». ناصرخسرو
مردی دیوانی. کامران و برخوردار از جاه و مال و آسایش، پس از گذر از میانه عمر و افتادن در سراشیبی مرگ، ناگاه احساس ملال و بیهوده‌گویی می‌کند. به راه رفته خود واپس می‌نگرد. اما جز تباهی و پوچی نمی‌بیند. شغل خود را نومیدانه رها کرده، به گوشه‌ای می‌رود و برای فرار از واقعیت اندوهبار تن به شادخواری و خرد به باده می‌دهد و تا یک ماه کارش چنین است تا این که در شب خوابی می‌بیند که زندگیش را دگرگون می‌کند:
شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت: «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند! اگر بهوش باشی بهتر ...» من جواب گفتم‌که: «حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوهِ دنیا کم کند.» جواب دادی: «در بی‌خودی و بی‌هوشی راحتی نباشد. حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بی‌هوشی رهنمون باشد؛ بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید.» گفتم که: «من این از کجا آرم؟» گفت: «جوینده یابنده باشد.» و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت.» (1)
این خواب و گفت و شنود او را یکسره از گذشته جدا می‌کند و به آینده روشن پیوندش می‌زند و مرد، برانگیخته از اثر آن، با خود می‌گوید: «از خواب دوشین بیدار شدم، اکنون باید از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم!» (2) و بر آن می‌شود تا همه اعمال و افعال خود را بَدَل کند و از این رنج فرج یابد.
بدین ترتیب، تعلّقات خود را فرو می‌هلد. همراه با برادر کِهتر و غلام خود عزم مکّه می‌کند و از طریق مصر به مکه می‌رود. چهار بار حج می‌کند و سرانجام از سفر هفت‌ساله خود باز می‌گردد و گزارش سفر خود را می‌نویسد و بر ایمان به میراث می‌نهد و نام خود را جاوید می‌سازد. ناصر خسرو.
ناصر: یک کتاب زندگی پرآشوب 


1- سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی مروزی، به کوشش نادر وزین‌پور، تهران، کتابهای جیبی، 1370، ص 2.
2- سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی مروزی، به کوشش نادر وزین‌پور، تهران، کتابهای جیبی، 1370، ص 2.

ص: 52
ناصر در سال 394 ق در قبادیان بلخ زاده شد، علوم و معارف دوران خود را فراگرفت، قرآن را از حفظ داشت، ملل و نحل را آموخت و از نقاشی نیز بهره یافت و گاه از آن تکسّب می‌کرد.
در جوانی به دربار امیران راه یافت و دربارهای محمود و مسعود غزنوی را دید و تا 43 سالگی شغل دیوانی و دبیری داشت. در این سن دچار انقلاب روحی گشت و عزم سفر کرد. در مصر با فاطمیان از نزدیک آشنا شد و به مذهب آنان گروید و نزدیک به سه سال در آن‌جا اقامت کرد پس از پایان سفر، به عنوان مبلّغ آنان، با سمت حجت جزیره خراسان بازگشت. زان‌پس همواره در حال اختفا و گریز بود و ناچار به یمگان از توابع بدخشان پناه برد و در آن‌جا همچنان در تنهایی و عزلت زیست تا آن که در سال 481 ق از این جهان رخت بربست. (1)
ناصر پس از بازگشت به خراسان خود را وقف آیین جدیدش کرد و یک دم از تبلیغ آن فروگذار نکرد. قدرت شعر و سلاح قلم را در این راه به کار گرفت و بر آثار خود صبغه
باطنی زد.
آثار ناصر خسرو
ناصر برخوردار از علوم متعارف زمان خود، با طبعی شاعرانه و عقلی استدلالی و با تجربه سفر هفت ساله خود، یکسره به دفاع از آیین تازه خود برخاست و آثاری در تأیید مذهب اسماعیلی نوشت.
آثار ناصر کوششی است برای توجیه نظریات اسماعیلی و باطنیگری بر اساس اصول موضوعه روزگار خود. ناصر در این راه گاه تا حدّ زیرپا نهادن مسلّمات عقل و خشک‌اندیشی فرقه‌گرایانه، پیش می‌رود و غیر باطنیان را کافر می‌شمارد. لیکن در مجموع آثارش از نظمی منطقی برخوردار است. عمده این آثار عبارتند از:
دیوان اشعار، خوان الإخوان، زادالمسافرین، وجه دین، گشایش و رهایش و سفرنامه.
سفرنامه
تنها اثر ناصر که از رنگ و بوی باطنیگری رهاست، سفرنامه است. تا آن‌جا که عده‌ای برآنند که او هنگام نوشتن گزارش سفر خود کمترین گرایشی به این آیین نداشته است. (2)
ناصر پس از بازگشت از سفر، یادداشتهای خود را گردآوری کرده و سفرنامه‌اش را با بی‌نظری حیرت‌آوری تنظیم می‌کند. آن‌سان که امروزه از بهترین نمونه‌های نوشتن مشاهدات و عینیت‌گرایی به شمار می‌رود.
ناصر در این سفرنامه، از شغل خود و علّت کناره‌گیری از آن و خواب بیدار کننده‌اش می‌آغازد و راهی را که رفته، شهرهایی را که دیده و حوادثی را که شنیده است یکایک توضیح می‌دهد و با شرح بازگشت از سفر به بلخ در سال 444 ق گزارش خود را پایان می‌دهد.
ویژگیهای سفرنامه
ناصر کوشیده است تا در این کتاب از جاده صواب دور نشود و بدور از علایق خود و بی‌توجه به آنها حقایق را بازنمایاند. نتیجه این رویکرد آن است که کتابش به دلایل زیر مقبول خاص و عام است:
1. صداقت و صمیمیت در بیان حقایق، حتی برضد خود.
در آغاز سفرنامه از باده‌خواری یکماهه خود سخن می‌گوید و این درس را از پیامبر اکرم- ص- به گوشمان می‌خواند که «قولوا الحق ولو علی أنفسکم.» (3)
2. رعایت اختصار و ایجاز و دوری از پرگویی و زیاده‌نویسی.
ناصر مشاهدات و مسموعات هفت ساله خود را تنها در حدود 125 صفحه می‌گنجاند و این نشانه قدرت نویسنده بر استفاده بجا از کلمات است.
3. مشاهده دقیق، توصیف و تصویر دیده‌های خود.
ناصر به سادگی از کنار اشیاء نمی‌گذرد، بلکه حق چشم و گوش را نیک ادا می‌کند و آن‌چنان دیده‌هایش را وصف می‌کند که گویی این ماییم که داریم مشاهدات خود را بازگو می‌کنیم.
صاحب‌نظری در این مورد می‌گوید:
«کسی که وصف مکه و خانه کعبه و اعمال حج را به دقت از این کتاب خوانده باشد و زیارت بیت‌اللَّه الحرام او را دست دهد، با وجود فاصله هزار ساله، در انجام دادن اعمال حج، از آنان که پیشتر به ادای این مراسم توفیق داشته‌اند بازپس نخواهد ماند.» (4)
در این راه ناصر اطلاعات فراوانی در اختیار خواننده می‌گذارد. او را با جغرافیای شهرها، شیوه معماری، آداب دینی و اجتماعی، سازمانهای اداری، عادات مردم، مقیاسها و حتی مسأله آب و درجه بهره‌مندی از آن، آشنا می‌کند.
4. نثر ساده و بدور از تعقید.
ناصر به زبان مکتوب چونان وسیله ارتباط و انتقال اطلاعات می‌نگرد. از این‌رو کمتر گرفتار و در بند بازیهای لفظی است و از آلودگیهای مترسّلانه و ادیبانه دور است. با این که ناصر خود ادیب و منشی است. لیک اینها موانع کار او نیستند.
چنین است که کتابش پس از هزار سال خواندنی و مفهوم است. اگر گاه در متن کتاب نیز با کلمات یا جملاتی دشوار روبرو می‌شویم، به سبب بعد عهد است. در حقیقت این کلمات و عبارات در زمان نگارش کتاب کاملًا متداول بوده است.
5. عینیت در نقل مطالب.
ناصر با آن که مسلمانی صافی اعتقاد است، دیدگاههای خود را در نقل مشاهدات و مسموعات دخالت نمی‌دهد و به اصطلاح امروزه پایبند «عینیّت» است. این نکته. کتاب را- حتی برای مخالفان عقاید ناصر خسرو- خواندنی و خواستنی می‌کند.
ویژگیهای فوق به اضافه موضوع کتاب و عواملی چند، موجب شده تا این کتاب بارها به چاپ رسد. ترجمه شود و مطمح نظر محققان قرار گیرد.
این کتاب تاکنون به شکل کامل، گزیده و محقّق چاپ شده و ترجمه‌های عربی، ترکی، فرانسوی و انگلیسی از آن منتشر شده است. (5)
در این‌جا بخشهایی از سفرنامه را که مربوط به حج است نقل می‌کنیم:
«پس به مرو رفتم و از آن شغل که به عهده من بود معاف خواستم و گفتم که مرا عزمِ سفرِ قبله است. پس حسابی که بود جواب گفتم و از دنیاوی آن چه بود ترک کردم مگر اندک ضروری (ص 4).
پس من از آن‌جا [مشهد خلیل در ده حبرون] به بیت المقدس آمدم و از بیت المقدس پیاده با جمعی که عزم سفرِ حجاز داشتند، برفتیم. دلیل ما مردی جلد و پیاده و نیکوروی بود. او را ابوبکر همدانی می‌گفتند. به نیمه ذی‌القعده سنه ثمان و ثلاثین و أربعمائه (438) از بیت‌المقدس برفتم. سه روز را به جایی رسیدیم که آن را «ارعز» می‌گفتند. و از آن‌جا نیز آب روان و اشجار بود. به منزلی دیگر رسیدیم که آن را «وادی القری» می‌گفتند. و از آن‌جا به منزلی دیگر رسیدیم و از آن‌جا به ده روز به مکه رسیدیم.
و آن سال قافله از هیچ طرف نیامد و طعام یافت نمی‌شد. پس به سِکّة العطارین فرود آمدیم؛ برابرِ باب النبی- علیه السلام-.
روز دوشنبه به عرفات بودیم، مردم پرخطر بودند از عرب. چون از عرفات بازگشتم دو روز به مکه بایستادم و به راه شام، بازگشتم سوی بیت‌المقدس.
پنجم محرّم سنه تسع و ثلاثین و أربعمائه (439) هلالیه به قدس رسیدیم.
شرح مکه وحج این‌جا ذکر نکردم، تابه حج آخرین، به شرح بازگویم. (صص 44، 43)
پس از بیت‌المقدس عزم کردم که در دریا نشینم و به مصر روم و باز از آن‌جا به مکه روم (ص 46).
سفر دوم حج
در سنه تسع و ثلاثین و أربعمائه (439) سِجِّل سلطان [مصر] بر مردم خواندند که امیرالمؤمنین می‌فرماید که: «حجاج را امسال مصلحت نیست که سفر حجاز کنند، که امسال آن جا قحط و تنگی است و خلقِ بسیار مرده است. این معنی به شفقتِ مسلمانی می‌گویم.» و حُجّاج در توقّف ماندند. و سلطان جامه کعبه می‌فرستاد به قرار معهود- که هر سال دو نوبت جامه کعبه بفرستادی- و این سال چون جامه به راهِ قُلْزم گسیل کردند من با ایشان برفتم.
غرّه شهر ذی‌القعده از مصر بیرون شدم و بیستم ماه به قلزم رسیدیم و از آن‌جا کشتی براندیم، به پانزده روز به شهری رسیدیم که آن‌را جار می‌گفتند و بیست و دوم ماه بود. و از آن‌جابه چهار روز به مدینه رسول اللَّه- صلی‌الله علیه وسلّم- رسیدیم.
مدینه
مدینه رسول اللَّه- علیه السلام- شهری است بر کناره صحرایی نهاده و زمینِ نمناک و شوره دارد و آب روان است اما اندک و خرماستان است. و آن جا قبله سوی جنوب افتاده است. و مسجد رسول اللَّه- علیه الصلاة و السلام- چندان است که مسجد الحرام. و حظیره رسول‌اللَّه- علیه السلام- در پهلوی منبرِ مسجد است، چون رو به قبله نمایند جانب چپ؛ چنانکه چون خطیب از منبرْ ذکر پیغمبر- علیه السلام- کند و صلوات دهد، روی به جانب راست کند و اشاره به مقبره کند.
و آن خانه‌ای مخمّس است و دیوارها از میان ستونهای مسجد برآورده است و پنج ستون درگرفته است. و بر سر این خانه همچو حظیره کرده به دارافزین، تا کسی بدان جا نرود و دامْ در گشادگیِ آن کشید تا مرغ بر آن جا نرود. و میان مقبره و منبر هم حظیره‌ای است از سنگهای رُخام کرده، چون پیشگاهی، و آن را روضه گویند. و گویند آن بستانی از بُستانهای بهشت است؛ چه، رسول‌اللَّه- علیه السلام- فرموده است: «بین قبری و منبری روضةٌ من ریاض الجنة.» و شیعه گویند:- آن جا قبر فاطمه زهرا است- علیها السلام- و مسجد را دری است. و از شهر بیرون، سوی جنوب، صحرایی است و گورستانی است و قبر حمزة بن عبدالمطلب- رضی‌اللَّه عنه- آن‌جاست. و آن موضع را قبور الشهدا گویند.
پس ما دو روز به مدینه مقام کردیم و چون وقت تنگ بود، برفتیم. راه سوی مشرق بود. به دو منزل از مدینه کوه بود و تنگه‌هایی چون دره که آن را «جُحْفه» می‌گفتند. و آن میقاتِ مغرب و شام و مصر است؛ و میقاتْ آن موضع باشد که حج را احرام گیرند. و گویند یک سال آن جا حُجّاج فرود آمده بود. خلقی بسیار، ناگاه سیلی درآمده و ایشان را هلاک کرد. و آن را بدین سبب «جحفه» نام کردند. و میان مکه و مدینه صد فرسنگ باشد، اما سنگ است و ما به هشت روز رفتیم.
مکّه
یکشنبه، ششم ذی الحجه، به مکه رسیدیم. به باب‌الصفا فرو آمدیم. و این سال به مکه قحطی بود. چهار من نان به یک دینارِ نیشابوری بود. و مجاوران از مکه می‌رفتند. و از هیچ طرف حاج نیامده بود. روز چهارشنبه به یاری حق- سبحانه و تعالی- به عرفاتْ حج بگزاردیم. و دو روز به مکه بودیم. و خلقِ بسیار از گرسنگی و بیچارگی از حجاز روی بیرون نهادند به هر طرف.
و در این نوبتْ شرحِ حج و وصفِ مکه نمی‌گویم، تا دیگر نوبت که بدین جا رسم. که نوبت دیگر، شش‌ماه مجاور بودم، و آن چه دیدم به شرح بگویم (صص 72- 69).
سفر سوّم حج
و در رجب سنه أربعین و أربعمائه (440) دیگر بار مثالِ سلطان بر خلق خواندند که: «به حجاز قحطی است و رفتن حجاج مصلحت نیست. بر خویشتن ببخشایند. و آن چه خدای، تعالی فرموده است بکنند.» اندرین سال نیز حاج نرفتند. و وظیفه سلطان را- که هر سال به حجاز فرستادی- البته قصور و احتباس نبودی و آن جامه کعبه و از آنِ خدم و حاشیه و امرای مکه و مدینه و صِله امیر مکه و مشاهره او- هر ماه سه هزار دینار- و اسب و خلعت بود، به دو وقت فرستادی.
در این سالْ شخصی بود که او را قاضی عبداللَّه می‌گفتند و به شامْ قاضی بود، این وظیفه به دست و صحبت او روانه کردند و من با وی برفتم به راه قُلْزم و این نوبت کشتی به جار رسید، بیست و پنجم ذی القعده، و حج نزدیک تنگ درآمده، اشتری به پنج دینار بود، به تعجیل برفتم.
هشتم ذی‌الحجه به مکه رسیدم و به یاریِ حق- سبحانه و تعالی- حج بگزاردم. (صص 74 و 75).
و من چون حج بکردم، باز به جانب مصر برفتم، که کتب داشتم آن جا، و نیت بازآمدن نداشتم (ص 76).
سفر چهارم حج
اکنون شرح بازگشتن خویش به جانب خانه، به راه مکه- حرسها اللَّه تعالی من الآفات- از مصر بازگویم. در قاهره نماز عید بکردم، و سه‌شنبه چهاردهم ذی‌الحجة، سنه احدی و أربعین و أربعمائه (441) از مصر در کشتی نشستم و به راه صعید الاعلی روانه شدم (ص 79).
جدّه
جدّه شهری بزرگ است و باره‌ای حصین دارد، بر لب دریا، و در او پنج‌هزار مرد باشد. بر شمال دریا نهاده است و بازارهای نیک دارد و قبله مسجدِ آدینه سوی مشرق است و بیرون از شهر هیچ عمارت نیست، الا مسجدی که معروف است به مسجدِ رسول‌اللَّه- علیه الصلاة و السلام- و دو دروازه است شهر را: یکی سوی مشرق که رو با مکه دارد و دیگر سوی مغرب که رو با دریا دارد ... و از آن جا تا مکه دوازده فرسنگ است. و امیر جده بنده امیر مکه بود و او را تاج‌المعالی بن أبی الفتوح می‌گفتند و مدینه را هم امیر، وی بود. و من نزدیک امیر جده شدم و با من کرامت کرد و آن قدر باجی که به من می‌رسید از من معاف داشت و نخواست، چنانکه از دروازه مسلم گذر کردم، به مکه نوشت که: «این مردی دانشمند است از وی چیزی نشاید بستدن.»
روز آدینه، نماز دیگر، از جده برفتیم. یکشنبه سلخ جمادی الآخره به در شهر مکه رسیدیم. و از نواحی حجاز و یمن خلق بسیار، عمره را، در مکه حاضر باشند، اول رجب؛ و آن موسمی عظیم باشد و عیدِ رمضان همچنین. و به وقت حج بیایند. و چون راه ایشان نزدیک و سهل است، هر سال سه بار بیایند.
صفت شهر مکه- شرّفها اللَّه تعالی-
شهر مکه اندر میان کوهها نهاده است بلند و از هرجانب که به شهر روند تا به مکه نرسند نتوان دید. و بلندترین کوهی که به مکه نزدیک است کوه ابوقُبَیس است و آن چون گنبدی گِردْ است، چنانکه اگر از پای آن تیری بیندازند بر سر رسد. و در مشرقی شهر افتاده است، چنانکه چون در مسجد حرام باشند، به دی ماه، آفتاب از سر آن برآید. و بر سر آن میلی است از سنگ برآورده. گویند ابراهیم- علیه السلام- برآورده است. و این عرصه که در میان کوه است شهر است؛ دو تیر پرتاب در دو بیش نیست و مسجد الحرام به میانه این فراخنایْ اندر است. و گِرد بر گِردِ مسجدِ حرامْ شهر است و کوچه‌ها و بازارها. و هر کجا رخنه‌ای به میانِ کوهْ در است، دیوار باره ساخته‌اند و دروازه بر نهاده. و اندر شهر هیچ درخت نیست مگر بر درِ مسجد حرام، که سوی مغرب است، شده. و از مسجد حرام بر جانب مشرق بازاری بزرگ کشیده است، از جنوب سوی شمال. و بر سربازار، از جانب جنوب، کوه ابوقبیس است و دامن کوه ابوقبیس «صفا» ست؛ و آن‌چنان است که دامن کوه را همچون درجات بزرگ کرده‌اند و سنگها به ترتیب رانده که بر آن آستانه‌ها روند خلق و دعا کنند. و به آخر بازار، از جانب شمال، کوه مروه است و آن اندک بالای است و بر او خانه‌های بسیار ساخته‌اند و در میان شهر است. و در این بازار بدوند از این سر تا بدان سر، و آن چه گویند «صفا و مروه کنند» آن است و چون کسی عُمره خواهند کرد. اگر از جای دورآید، به نیم فرسنگی مکه هرجا میله‌ها کرده‌اند و مسجدها ساخته، که عمره را، از آن‌جا احرام گیرند. و احرام گرفتن آن باشد که جامه دوخته از تن بیرون کنند و ازاری بر میان بندند و ازاری دیگر یا چادری بر خویشتن درپیچند و به آوازی بلند می‌گویند که: «لبّیک اللّهمّ لبّیک ...» و سوی مکه می‌آیند. و اگر کسی به مکه باشد و خواهد که عمره کند، تا بدان میله‌ها بروند و از آن جا احرام گیرد و لبیک می‌زند و به مکه درآید به نیّت عمره و چون به شهر آید به مسجد حرام درآید و نزدیک خانه رود و بر دست راست بگردد، چنانکه خانه بر دست چپ او باشد و بدان رکن شود که: حجرالاسود در اوست، و حجر را بوسه دهد، و از حجر بگذرد، و بر همان ولا بگردد، و باز به حجر رسد، و بوسه دهد: یک طَوْف باشد. و بر این ولا هفت طوف بکند: سه بار به تعجیل بدود و چهار بار آهسته برود. و چون طواف تمام شد، به مقام ابراهیم- علیه‌السلام- رود- که برابر خانه است- و از پسِ مقام بایستد، چنانکه مقام مابین او و خانه باشد، و آنجا دو رکعت نماز بکند: آن را نماز طواف گویند. پس از آن، در خانه زمزم شود، و از آن آب بخورد، یا به روی بمالد. و از مسجد حرام به باب الصفا بیرون شود- و آن دری است از درهای مسجد، که چون از آنجا بیرون شوند کوه صفاست- بر آن آستانه‌های کوه صفا شود، و روی به خانه کند، و دعا کند- و دعا معلوم است. چون خوانده باشد، فرو آید، و در این بازار سوی مروه برود و آنچنان باشد که از جنوب سوی شمال رود و در این بازار که می‌رود بر درهای مسجد حرام می‌گردد. و اندرین بازار- آنجا که رسول، علیه الصلوة و السلام، سعی کرده است و شتافته، و دیگران را شتاب فرموده- گامی پنجاه باشد. بر دو طرفِ این موضع، چهار مناره است از دو جانب، که مردم که از کوه صفا به میان آن دو مناره رسند، از آنجا بشتابند تا میان دو مناره دیگر، که از آن طرف بازار باشد. و بعد از آن آهسته روند تا به کوه مروه. و چون به آستانه‌ها رسند، بر آنجا روند، و آن دعا که معلوم است بخوانند، و بازگردند. و دیگر بار در همین بازار درآیند، چنانکه چهار بار از صفا به مروه شوند و سه بار از مروه به صفا، چنانکه هفت بار از آن بازار گذشته باشند. چون از کوه مروه فرود آیند، همانجا بازاری است، بیست دکّان روی به روی باشند، همه حجّام نشسته، موی سر تراشند. چون عمره تمام شد و از حرم بیرون آیند
، در این بازار بزرگ که سوی مشرق است درآیند. و آن را سوق العطّارین گویند: بناهای نیکوست و همه دارو فروشان باشند.
و در مکّه دو گرمابه است، فرشِ آن سنگ سبز، که فسان می‌سازند. و چنان تقدیر کردم که در مکّه دوهزار مرد شهری بیش نباشد. باقی قریب پانصد مرد غربا و مجاوران باشند. و در آن وقت خود قحط بود و شانزده من گندم به یک دینار مغربی و مبلغی از آنجا رفته بودند. و اندر شهر مکّه اهل هر شهری را از بلاد خراسان، و ماوراءالنهر، و عراق، و غیره، سراها بوده، اما اکثر آن خراب بود و ویران. و خلفای بغداد عمارتهای بسیار و بناهای نیکو کرده‌اند آنجا. و در آن وقت که ما رسیدیم، بعضی از آن خراب شده بود و بعضی مِلْک ساخته بودند.
آب چاههای مکّه، همه، شور و تلخ باشد، چنانکه نتوان خورد، اما حوضها و مصانعِ بزرگ بسیار کرده‌اند، که هریک از آن به مقدار ده‌هزار دینار برآمده باشد. و آن وقت به آب باران که از دره‌ها فرو می‌آید پر می‌کرده‌اند. و در آن تاریخ که ما آنجا بودیم تهی بودند. و یکی امیر عدن بود، و او را پسر شاد دل می‌گفتند، آبی در زیرزمین به مکّه آورده بود، و اموالِ بسیار بر آن صرف کرده، و در عرفات برآن کشت و زرع کرده بودند. و آن آب را بر آنجا بسته بودند و پالیزها ساخته و اندکی به مکّه می‌آمد و به شهر نمی‌رسید. و حوضی ساخته‌اند که آن آب در آنجا جمع می‌شود. و سقّایان آن را برگیرند و به شهر آورند و فروشند. و به راه برقه، به نیم فرسنگی، چاهی است که آن را بئرالزاهد گویند. آنجا مسجدی نیکوست. آب آن چاه خوش است و سقّایان از آنجا نیز بیاورند و به شهر بفروشند. 


1- ناصر وصف حال خود و دشمنان خود را طی قصیده بلندی بیان داشته است که قسمتی از آن چنین است:
بگذر ای باد دل‌افروز خراسانی بر یکی مانده به‌یمگان دره زندانی
اندر این تنگی بی راحت بنشسته خالی از نعمت وز ضیعت و دهقانی
................ ................ ................ ................ ................ ................
بی‌گناهی شده همواره بر او دشمن ترک و تازیّ و عراقی و خراسانی
بَهْنه‌جویان و جز این هیچ بهانه نه که تو بد مذهبی و دشمن یارانی
................ ................ ................ ................ ................ ................
آن همی گوید امروز مرا بد دین که بجز نام نداند ز مسلمانی
................ ................ ................ ................ ................ ................
باده پخته حلال است به نزد تو که تو بر مذهب یوسف و نعمانی
کتب حیلت چون آب زبرداری مفتی بلخ و نشابور و هری زانی
برای تفصیل بیشتر درباره این قصیده رک: یوسفی، غلامحسین. چشمه روشن: دیداری با شاعران تهران، علمی، 1369 صص 89- 79.
2- ره آورد سفر، گزیده سفرنامه ناصر خسرو. تصحیح و توضیح سید محمود دبیرسیاقی تهران، سخن، 1370، ص 19.
3- سفرنامه، ص 2.
4- سفرنامه حکیم ناصر خسرو قبادیانی مروزی، به کوشش سید محمد دبیر سیاقی تهران، زوار، 1356 ص 39.
5- برای کسب اطلاعات بیشتر درباب چاپهای این کتاب، بنگرید به: تحلیل سفرنامه ناصر خسرو از جعفر شعار تهران، قطره، 1371 ص 28.

ص: 53
هوای مکّه عظیم گرم باشد. و آخر بهمن ماه قدیم، خیار و با درنگ و بادنجان تازه دیدم آنجا. و این نوبتِ چهارم که به مکّه رسیدم، غره رجب سنه اثنی و اربعین و اربعمائه (442) تا بیستم ذی‌الحجه به مکّه مجاور بودم. پانزده فروردین قدیم انگور رسیده بود، و از رُستا به شهر آورده بودند، و در بازار می‌فروختند. و اول اردیبهشت خربزه فراوان رسیده بود و خود همه میوه‌ها به زمستان آنجا یافت شود و هرگز خالی نباشد (صص 88- 85).
صفت مسجد الحرام و بیت کعبه گفته‌ایم که خانه کعبه در میان مسجد حرام، و مسجد حرام در میان شهر مکّه، و طول آن از مشرق به مغرب است و عرض آن از شمال به جنوب. اما دیوارِ مسجدْ قائمه نیست و رکنها در مالیده است تا به مدورّی مایل است؛ زیرا که چون در مسجد نماز کنند، از همه جوانب، روی به خانه باید کرد. و آنجا که مسجد طولانی‌تر است از باب ابراهیم- علیه السلام- است تا به باب بنی‌هاشم: چهارصد و بیست و چهار ارش است. و عرضش از باب الندوه، که سوی شمال است، تا به باب‌الصفا، که سوی جنوب است؛ و فراختر جایش سیصد و چهار ارش است. و به سبب مدوّری، جایی تنگتر نماید و جایی فراختر. و همه گِرد بر گِرد مسجد، سه رواق است به پوشش، به عمودهای رخام برداشته‌اند، و میان سرای را چهارسو کرده، و درازای پوشش که به سوی ساحت مسجد است به چهل و پنج طاق است، و پهنایش به بیست‌و سه طاق، و عمودهای رخام تمامت صدو هشتادو چهار است. و گفتند این همه عمودها را خلفای بغداد فرمودند از جانب شام به راه دریا بردن. و گفتند چون این عمودها به مکّه رسانیدند، آن ریسمانها که در کشتیها و گردونه‌ها بسته بودند و پاره شده بود، چون بفروختند از قیمت آن شصت هزار دینار مغربی حاصل شد. و از جمله آن عمودها یکی در آنجاست که باب‌النّدوه گویند: ستونی سرخ رُخامی است. گفتند این ستون را همسنگِ دینار خریده‌اند. و به قیاس، آن یک ستون سه‌هزار من بود.
مسجد حرام را هیجده در است، همه به طاقها ساخته‌اند بر سرِ ستونهای رخام، و بر هیچ کدام در ننشانده‌اند که فراز توان کرد.
برجانب مشرق چهار در است. از گوشه شمالی باب النبی، و آن به سه طاق است بسته. و هم بر این دیوار- گوشه جنوبی- دری دیگر است که آن را هم باب‌النبی گویند. و میان آن دو درصد ارش بیش است. و این در به دو طاق است. و چون از این در بیرون شوی بازار عطّاران است که خانه رسول- علیه السلام- در آن کوی بوده است، و بدان در به نماز اندر مسجد شدی. و چون از این در بگذری هم بر این دیوار مشرقی باب علی- علیه السلام- است. و این، آن در است که امیرالمؤمنین علی- علیه السلام- در مسجد رفتی به نماز. و این در به سه طاق است. و چون از این در بگذری بر گوشه مسجد مناره‌ای دیگر است بر سرِ سعی: از آن مناره که باب بنی‌هاشم است تا بدینجا بباید شتافتن و این مناره هم از آن چهارگانه مذکور است.
و بر دیوار جنوبی که آن طول مسجد است هفت در است: نخستین بر رکن- که نیم‌گرد کرده‌اند- باب الدقاقین است، و آن به دو طاق است. و چون اندکی به جانب غربی بروی، دری دیگر است به دو طاق، و آن را باب الفسانین گویند. و همچنان قدری دیگر بروند باب الصفا گویند. و این در را پنج طاق است، و از همه این طاقِ میانین بزرگتر است، و [هر] جانب او دو طاق کوچک. و رسول اللَّه- علیه السلام- از این در بیرون آمده است که به صفا شود و دعا کند. و عتبه این طاقِ میانین سنگی سپید است عظیم، و سنگی سیاه بوده است که رسول- علیه السلام والصّلوة- پای مبارک خود بر آنجا نهاده است. و آن سنگْ نقشِ قدمِ متبرّک او- علیه السلام- گرفته و آن نشان قدم را از آن سنگ سیاه ببریده‌اند، و در آن سنگ سپید ترکیب کرده، چنانکه سر انگشتهای پا اندرون مسجد دارد. و حُجّاج، بعضی، روی بر آن نشانِ قدم نهند و بعضی پای، تبرّک را، و من روی بر آن نشان نهادن واجبتر دانستم. و از باب‌الصفا سوی مغرب مقداری دیگر بروند، باب‌الطوی است به دو طاق، و از آنجا مقداری دیگر بروند باب التمارین به دو طاق، و چون از آن بگذرند باب المعامل به دو طاق، و برابر این، سرای ابوجهل است که اکنون مستراح است.
بر دیوار مغربی که آن عرضِ مسجد است سه در است: نخست آن گوشه‌ای که با جنوب دارد با عروه به دو طاق است. به میانه این ضلع، باب ابراهیم- علیه السلام- است به سه طاق.
و بر دیوار شمالی که آن طول مسجد است چهار در است. بر گوشه مغربی باب‌الوسیط است به یک طاق. چون از آن بگذری سوی مشرق باب العجله است به یک طاق. و چون از آن بگذری، به میانه ضلع شمالی، باب النّدوه است به دو طاق. و چون از آن بگذری باب المشاوره است به یک طاق.
و چون به گوشه مسجد رسی، شمالی مشرقی، دری است، باب بنی شیبه گویند.
و خانه کعبه به میان ساحت مسجد است، مربع طولانی، که طولش از شمال به جنوب است و عرضش از مشرق به مغرب. و طولش سی ارش است و عرض شانزده. و در خانه سوی مشرق است. و چون در خانه روند، رکنِ عراقی بر دست راست باشد و رکن حجرالاسود بر دست چپ. و رکن مغربیِ جنوبی را رکن یمانی گویند، و رکنِ شمالی مغربی را رکن شامی گویند. و حجرالاسود در گوشه دیوار به سنگی بزرگ اندر ترکیب کرده‌اند و در آنجا نشانده، چنانکه چون مردی تمام قامت بایستد با سینه او مقابل باشد. و حجرالاسود به درازی بدستی چهار انگشت باشد و به عرض هشت انگشت باشد، و شکلش مدور است. و از حجرالاسود تا در خانه چهار ارش است و آنجا را که میان حجرالاسود و در خانه است ملتزم گویند. درِ خانه از زمین به چهار ارش برتر است، چنانکه مردی تمام قامت، بر زمین ایستاده، بر عتبه رسد. و نردبان ساخته‌اند از چوب، چنانکه به وقتِ حاجت در پیش در نهند، تا مردم بر آن بر روند و در خانه روند. و آن چنان است که به فراخی، ده متر بر پهلوی هم به آنجا برتوانند رفت و فرود آیند. و زمینِ خانه بلند است بدین مقدار که گفته شد.
صفت در کعبه: دری است از چوب ساج، به دو مصراع، و بالایِ در شش ارش و نیم است. و پهنای هر مصراعی یک گز و سه چهار یک، چنانکه هر دو مصراع سه گز و نیم باشد. و روی در، و در فراز هم، نبشته و بر آن نقره کاری دایره‌ها و کتابتها نقاشی منبت کرده‌اند، و کتابتهای بزر کرده، و سیم سوخته در رانده، و این آیت را تا آخر بر آنجا نوشته: «انّ اوَّلَ بَیْتَ وُضِعَ لِلْناسِ لَلَّذی بِبَکَة ... الایه». و دو حلقه نقرگینِ بزرگ که از غزنین فرستاده‌اند بر دو مصراعِ در زده، چنانکه دست هرکس که خواهد بدان نرسد. و دو حلقه دیگر نقرگین، خُردتر از آن، هم بر دو مصراعِ در زده، چنانکه دست هرکس که خواهد بدان رسد. و قفل بزرگ از نقره بر این دو حلقه زیرین بگذارنیده که بستن در به آن باشد، و تا آن قفل برنگیرند درگشوده نشود.
صفت اندرون کعبه
عرض دیوار، یعنی ثخانتش شش شِبرْ است. و زمین خانه را فرش از رخام است، همه سپید. و در خانه سه خلوتِ کوچک است بر مثال دکانها: یکی مقابل در، و دو بر جانب و شمال. و ستونها که در خانه است و در زیر سقف زده‌اند همه چوبین است، چهار سو تراشیده، از چوب ساج، الّا یک ستون مدوّر است. و از جانب شمال تخته سنگی رُخامِ سرخ است طولانی که فرش زمین است. و می‌گویند که رسول- عَلَیْهِ الصلوةِ والسّلام- بر آنجا نماز کرده است. و هرکه آن را شناسد جهد کند که نماز بر آنجا کند.
و دیوارِ خانه همه به تخته‌های رخام پوشیده است از الوان. و بر جانب غربی، شش محراب است از نقره ساخته، و به میخ بر دیوار دوخته. هر یکی به بالای مردی، به تکلّف بسیار، از زرکاری و سواد سیم‌سوخته و چنان است که این محرابها از زمین بلندتر است. و مقدار چهار ارش دیوار خانه از زمین برتر نهاده است، و بالاتر از آن، همه دیوار از رُخام است تا سقف، به نقارت و نقاشی کرده و اغلب به زر پوشیده هر چهار دیوار.
و در آن سه خلوت که صفت کرده شد، که یکی در رکن عراقی است و یکی در رکن شامی و یکی در رکن یمانی، در هر بیغوله، دو تخته چوبین به مسمار نقره بر دیوارها دوخته‌اند، و آن تخته‌ها از کشتیِ نوح- علیه‌السّلام- است. هر تخته پنج گز طول و یک گز عرض دارد. و در آن خلوت که قفای حجرالاسود است دیبای سرخ در کشیده‌اند. و چون از درِ خانه در روند، بر دست راست، زاویه خانه چهارسو کرده، مقدار سه گز در سه گز. و در آنجا درجه‌ای است که آن راهِ بامِ خانه است. و دری نقرگین، به یک طبقه، بر آنجا نهاده و آن را «باب الرّحمه» خوانند. و قفلِ نقرگین بر او نهاده باشد. و چون بر بام شدی دری دیگر است افکنده هچون درِ بامی؛ هر دو رویِ آن در، نقره گرفته. و بام خانه به چوب پوشیده است، و همه پوشش را به دیبا درگرفته، چنانکه چوب هیچ پیدا نیست. و بر دیوار پیش خانه از بالای چوبها کتابه‌ای است زرین بر دیوار آن دوخته، و نام سلطان مصر بر آنجا نوشته که مکّه گرفته، و از دست خلفای بنی‌عبّاس بیرون برده، و آن العزیزُلِدینِ‌اللَّه بوده است. و چهار تخته نقرگین بزرگ دیگر هست برابر یکدیگر، هم بر دیوارخانه دوخته، به مسمارهای نقرگین، و بر هر یک نام سلطانی از سلاطین مصر نوشته، که هر یک از ایشان به روزگار خود، آن تخته‌ها فرستاده‌اند. و اندر میان ستونها سه قندیل نقره آویخته است. و پشت خانه به رُخامِ یمانی پوشیده است، که همچون بلور است. و خانه را چهار روزن است به چهار گوشه. و بر هر روزنی از آن، تخته‌ای آبگینه نهاده که خانه بدان روشن است، و باران فرو نیاید. و ناودانِ خانه از جانب شمال است. بر میانه جای. و طول ناودان سه گز است، و سرتاسر به زر نوشته است. و جامه‌ای که خانه بدان پوشیده بود، سپید بود و به دو موضع طراز داشت، [هر] طرازی را یک گز عرض، و میان هر دو طراز ده گز به تقریب، و زیر و بالا به همین قیاس، چنانکه به واسطه دو طراز علوّ خانه به سه قسمت بود و هر یک به قیاس ده گز، و بر چهار جانب جامه، محرابهای رنگین بافته‌اند و نقش کرده، به زر رشته و پرداخته، و بر هر دیواری سه محراب: یکی بزرگ در میان، و دو کوچک بر دوطرف؛ چنانکه بر چهار دیوار دوازده محراب است.
حِجْر اسماعیل: بر آن خانه، برجانب شمال، بیرونِ خانه دیواری ساخته‌اند مقدار یک گز و نیم؛ و هر دو سر دیوار تا نزدیک ارکان خانه برده، چنانکه این دیوار مقوّس است چون نصف دایره‌ای. و میانجایِ این دیوار از دیوارِ خانه مقدار پانزده گز دور است. و دیوار و زمین این موضع مرخّم کرده‌اند به رُخام خانه مقدار پانزده گز است. و دیوار و زمین این موضع مرخّم کرده‌اند به رُخام ملوّن و منقّش. و این موضع را حِجرْ گویند. و آب ناودانِ بامِ خانه در این حِجرْ ریزد. و در زیر ناودان، تخته سنگی سبز نهاده است، بر شکل محرابی، که آب ناودان بر آن افتد. و آن سنگ چندان است که مردی بر آن نماز تواند کردن.
مقام ابراهیم: و مقام ابراهیم- علیه السلام- از خانه سوی مشرق است. و آن سنگی است که نشانِ دو قدمِ ابراهیم- علیه السلام- بر آنجاست. و آن را در سنگی دیگر نهاده است و غلاف چهارسو کرده، که به بالای مردی باشد، از چوب، به عملْ هر چه نیکوتر و طبلهای نقره برآورده و آن غلاف را دو جانب به زنجیرها در سنگهای عظیم بسته، و دو قفل بر آن زده، تا کسی دست بدان نکند و میان مقام و خانه سی ارش است.
چاه زمزم:
بئر زمزم از خانه کعبه هم سوی مشرق است، و بر گوشه حجرالاسود است. و میان بئر زمزم و خانه چهل و شش ارش است. و فراخیِ چاه سه گز و نیم در سه گز ونیم است. و آبش شوری دارد لیکن بتوان خورد. و سر چاه را حظیره کرده‌اند از تخته‌های رُخامِ سپید، بالای آن، دو ارش. و چهار سویِ خانه زمزم آخرها کرده‌اند که آب در آن ریزند و مردم وضو سازند. و زمینِ خانه زمزم را مشبّک چوبی کرده‌اند تا آب که می‌ریزند فرو می‌رود. و درِ این خانه سوی مشرق است. و برابرِ خانه زمزم، هم از جانب مشرق، خانه‌ای دیگر است مربّع، و گنبدی بر آن نهاده، و آن را سقایة الحاج گویند. اندر آنجا خُمها نهاده باشد که حاجیان از آنجا آب خورند. و از این سقایة الحاج سوی مشرق خانه ای دیگر است طولانی، و سه گنبد بر سر آن نهاده است، و آن را خزانة الزیت گویند، اندر او شمع و روغن و قنادیل باشد. و گِرد بر گِرد خانه کعبه ستونها فرو برده‌اند. و بر سرِ هر دو ستون چوبها افکنده و بر آن تکلفات کرده از نقارت و نقش، و بر آن حلقه‌ها و قلابها آویخته تا، شب، شمعها و چراغها بر آنجا نهند و قندیل آویزند؛ و آن را مشاعل گویند. و میان دیوارِ خانه کعبه و این مشاعل- که ذکر شد- صد و پنجاه گز باشد، و آن طوافگاه است. و جمله خانه‌ها که در ساحتِ مسجد الحرام است، بجز کعبه معظّم- شَرَّفَهَااللَّهُ تَعالی- سه خانه است: یکی خانه زمزم و دیگر سقایة الحاج و دیگر خزانة الزیت. و اندر پوشش که بر گِردِ مسجد است، پهلوی دیوار، صندوقهاست از آنِ هر شهری از بلاد مغرب و مصر و شام و روم و عراقَیْن و خراسان و ماوراءالنهر و غیره. و به چهار فرسنگی از مکّه، ناحیتی است از جانب شمال، که آن را برقه گویند: امیر مکّه آنجا نشیند با لشکری که او را باشد. و آنجا آب روان و درختان است. و آن ناحیتی است در مقدار دو فرسنگ طول و همین مقدار عرض. و من در این سال، از اول رجب، به مکّه مجاور بودم. و رسمِ ایشان است که مدام در ماه رجب هر روز درِ کعبه بگشایند، بدان وقت که آفتاب برآید.
صفت گشودن در کعبه- شَرَّفَهَا اللَّهُ تَعالی-:
کلید خانه کعبه، گروهی از عرب دارند که ایشان را بنی‌شیبه گویند، و خدمتِ خانه ایشان کنند. و از سلطان مصر ایشان را مشاهره و خلعت بودی. و ایشان را رئیسی است که کلید به دست او باشد، و چون او بیاید پنج شش کس دیگر با او باشند. چون بدانجا رسند از حاجیان مردی دَه بروند و آن نردبان- که صفت کرده‌ایم- برگیرند و بیارند و پیشِ در نهند. و آن پیر برآنجا رود و بر آستانه بایستد. و دو تن دیگر بر آنجا روند و جامه و دیبای در را باز کنند. یک سر از آن، یکی از این دو مرد بگیرد، و سری مردی دیگر، همچون لباده‌ای که آن پیر را بپوشند که در گشاید. و او قفل بگشاید و از آن حلقه‌ها بیرون کند. و خلقی از حاجیان پیشِ درِ خانه ایستاده باشند. و چون در باز کنند، ایشان دست به دعا بردارند و دعا کنند. و هر که در مکّه باشد، چون آواز حاجیان بشنود، داند که درِ حَرَم گشودند: همه خلق به یکبار به آوازی بلند دعا کنند، چنانکه غلغله‌ای عظیم در مکّه افتد. پس آن پیر در اندرون شود- و آن دو شخص همچنان آن جامه می‌دارند- و دو رکعت نماز کند، و بیاید، و هر دو مصراعِ در باز کند، و بر آستانه بایستد، و خطبه برخواند- به آوازی بلند- و بر رسول‌اللَّه- علیه الصلوة و السّلام- صلوات فرستد و بر اهل بیت او. آن وقت آن پیر و یارانِ او بر دو طرفِ درِ خانه بایستد. و حاجّ در رفتن گیرند، و به خانه در می‌روند، و هر یک دو رکعت نماز می‌کنند و بیرون می‌آیند، تا آن وقت که نیمروز نزدیک آید. و در خانه که نماز کنند، رو به در کنند و به دیگر جوانب نیز رواست. وقتی که خانه پر مردم شده بود که دیگر جای نبود که در روند، مردم را شمردم، هفتصد و بیست مرد بودند.
مردم یمن که به حج آیند، عامّه آن، چون هندوان، هر یک لنگی بربسته، و مویها فروگذاشته، و ریشها بافته، و هر یک کتاره قطیفی، چنانکه هندوان، در میان زده. و گویند اصل هندوان از یمن بوده است. و کتاره قتاله بوده است معرّب کرده‌اند.
و در میان شعبان و رمضان و شوال، روزهای دوشنبه و پنجشنبه و آدینه، درِ کعبه بگشایند. و چون ماه ذی‌القعده در آید دیگر درِ کعبه بازنکنند.
عمره جعرانه:
به چهار فرسنگی مکه، از جانبِ شمال، جایی است، آن را جِعرانه گویند. مصطفی- صلّی‌اللَّه علیهِ وسلّم- آنجا بوده است و با لشکری. شانزدهم ذی‌القعده از آنجا احرام گرفته است و به مکه آمده و عمره کرده. و آنجا دو چاه است: یکی را بئر الرسول گویند و یکی را بئر علی بن ابی‌طالب- صلوات‌اللَّه علیهما- و هر دو چاه را آبْ تمام خوش باشد. و میان هر دو چاه ده گز باشد. و آن سنّت برجا دارند و بدان موسم، آن عُمره بکنند. و نزدیک آن چاهها کوهپاره‌ای است که بدان موضع گَوْها در سنگ افتاده است همچو کاسه‌ها. گویند پیغمبر- علیه الصلوة و السلام- به دست خود در آن گَوْ آرد سرشته است. خلق که آنجا روند در آن گَوْها آرد سَرِشَند با آن آب چاهها. و همانجا درختان بسیار است، هیزم بکنند و نان پزند و به تبرک به ولایتها برند. و همانجا کوهپاره‌ای بلند است که گویند بلالِ حبشی بر آنجا بانگ نماز گفته است، مردم بر آنجا روند و بانگ نماز گویند. و در آن وقت که من آنجا رفتم غلبه‌ای بود که زیادت از هزار شتر عِماری در آنجا بود تا به دیگر چه رسد.
عرفات:
و از مصر تا مکه، بدین راه که این نوبت آمدم، سیصد فرسنگ بود، و از مکه تا یمن دوازده فرسنگ. و دشتِ عرفات در میان کوههای خُرد است چون پشته‌ها. و مقدار دشتْ دو فرسنگ است در دو فرسنگ. در آن دشت مسجدی بوده است که ابراهیم- علیه السلام- کرده است؛ و این ساعتْ منبری خراب از خشت مانده است؛ و چون وقت نمازِ پیشین شود، خطیب بر آنجا رود و خطبه جاری کند؛ پس بانگ نماز بگویند و دو رکعت نماز به جماعت، به رسمِ مسافران بکنند. و همه در آن وقتْ قامتیِ نماز بگویند و دو رکعت دیگر نماز به جماعت بکنند. پس خطیب بر شتر نشیند و سوی مشرق بروند.
جَبَلُ الرَّحمه:
به یک فرسنگی آنجا کوهی خُرد سنگین است که آن را جَبَلُ الرَّحمه گویند. بر آنجا بایستند و دعا کنند تا آن وقت که آفتاب فرو رود.
و پسرِ شاد دل، که امیر عدن بود، آب آورده بود از جای دور و مال بسیار بر آن خرج کرده، و آب را از آن کوه آورده و به دشتِ عرفات برده، و آنجا حوضها ساخته که در ایام حج پر آب کنند تا حاج را آب باشد. و هم این شاددل بر سرِ جَبَلُ الرَّحمة چهار طاقی ساخته عظیم که روز و شبِ عرفاتْ بر گنبدِ آن خانه چراغها و شمعهای بسیار بنهند که از دو فرسنگ بتوان دید. چنین گفتند که امیر مکّه از او هزار دینار بستد که اجازت داد تا آن خانه بساخت.
مشعر الحرام
نهم ذی الحجة سنه اثنی و اربعین و اربعمائه (442) حج چهارم به یاری خدای، سُبْحانَهُ و تَعالی، بگزاردم. و چون آفتاب غروب کرد حاج و خطیب از عرفات بازگشتند، و یک فرسنگ بیامدند تا به مشعر الحرام. و آنجا را مزدلفه گویند. بنایی ساخته‌اند خوب، همچون مقصوره، که مردمْ آنجا نماز کنند و سنگ رجم را که به مِنا اندازند از آنجا برگیرند. و رسمْ چنان است که آن شب، یعنی شب عید، آنجا باشند، و بامداد نماز کنند، و چون آفتاب طلوع کند، به مِنا روند. و حاجّ آنجا قربان کنند. و مسجدی بزرگ است آنجا که آن مسجد را خیف گویند. و آن روز خطبه و نمازِ عید کردن به مِنا رسمْ نیست، و مصطفی- صلی‌اللَّه علیه وسلم- نفرموده است. روز دهم به مِنا باشند و سنگ بیندازند و شرحِ آن در مناسکِ حج گفته‌اند. دوازدهمِ ماه، هر کس که عزم بازگشتن داشته باشد، هم از آنجا بازگردد، و هر که به مکه خواهد بود به مکه رود (صص 99- 90).