الَّذی رَضیتَ وَارْتَضَیْتَ وَسَمَیّتَ وَکَتَبْت، اللَّهُمَّ فَتَمّم لی حَجَّی وَعُمْرَتی، اللَّهُمَّ إنّی أُریدُ الَّتمَتُّعَ بِالْعُمْرَةِ إلی الْحَجِّ عَلی کِتابِکَ وَسُنَّةِ نَبِیِّکَ، فَإنْ عَرَضَ لی شیءٌ یَحْبِسُنی فَحِلَّنی حَیْثُ حَبَسْتَنی بِقَدْرِکَ الذی قَدَّرْتَ عَلَیَّ، اللَّهُمَّ إنْ لَمْ یَکُنْ حَجَّةً فَعُمْرَةً احْرِمُ لَکَ شَعْری وَبَشَری وَلَحْمی وَدَمی وَعِظَامی وَمُخّی وَعَصَبی، مِنَ النِّساءِ وَالثِّیابِ وَالطّیبِ، ابتَغی بِذلِکَ وَجْهَکَ وَالدّار الآخِرَة.»
همین که شخص غُسل کرده مشغول احرام بستن شد باید این [را] ملاحظه بکند که دست از همه لذائذ دنیا شُسته، خود را از ارجاس
ونجاسات ظاهریه و باطنّیه پاک و منزّه مینمایم، و عمامه بزرگی و خواجگی از سر نهد، و لباس تکبّر و خودپسندی از بدن برکند، و ازار
و ردای درویشی به خود پیچیده به فکر پوشیدن کفن افتد، و یاد آورد زمانی را که او را به کفن خواهند پیچید، و با آن جامه به حضور پروردگار خواهند برد، و با این انتقالات علیالدّوام در فکر و صدد آن باشد که خلعت و سرباله انوار الهی را پوشیده و به واسطه آن خود را از کردار عذاب سرمدی نجات دهد، چنان عذابی که خلاصی نمیشود از آن مگر به پوشیدن این خلعت که لباس مغفرت و نجات است.
و مادامی که در احرام میباشد حرام است بر او چند چیز، خواه آن مُحرم مرد باشد یا زن:
کردن، هر چندی که خود مباشر نشود بلکه سبب شود، [قتل آن که] اشاره نماید، یا آن که بنویسد و بفهماند او را، پس جمیع اقسام دلالت
بر صید، حرام است.
دوم: جماع نمودن مطلقا.
سیّم: عقد نکاح بر وجه دوام یا انقطاع.
چهارم: بوسیدن زن و کنیز و همچنین دست به بدن آنها زدن، یا نظر کردن به شهوت.
«5» به هر نحوی که بوده باشد.
نمودن به خوردن و بوییدن، حتّی در دکّان عطر فروش نشستن به جهت آن که لباس و بدن او خوشبو شود.
هفتم: گرفتن دماغ از بوی بد و مکروه.
ص: 121
خوردن روغن در حال اختیار اگر [چه] بوی خوش نداشته باشد، چنانچه جایز است استعمال آن در حال اضطرار.
نهم: سُرمه سیاه در چشم کشیدن.
دهم: نظر کردن به آینه اگر چه به قصد زینت نباشد.
یازدهم: بیرون آوردن خون از بدن به فصد
(1)، یا حجامت، یا خاریدن، یا مسواک کردن.
دوازدهم: ناخن گرفتن در حال اختیار.
سیزدهم: موی از سر یا بدن جدا کردن.
چهاردهم: انگشتر در انگشت کردن به قصد زینت، و جایز است به قصد استحباب.
پانزدهم: کشتن جانور که در بدن میباشد بر وجه مباشرت یا بر وجه علاج و سبب، مثل آن که به لباس خود جیوه بمالد، و فرق نیست در حکم مذکور میان آن که آنها در بدن باشد یا در لباس.
شانزدهم: دروغ گفتن، و احوط
(2) آن است که ترک کند تفاخر
(3) و دشنام را و بد گفتن را، و بهتر مرتبه احتیاط آنست که از هر لفظ قبیح اجتناب نماید.
هفدهم: جدال کردن و آن عبارت است از «لا واللَّه» یا «بلی واللَّه» گفتن، بلکه واجب [است] اجتناب از هر نوع قَسَم در مقام خصومت.
هجدهم: خضاب کردن به حنا به قصد زینت.
نوزدهم: دندان کندن.
بیستم: آلات حرب بر خود بستن بدون ضرورت.
بیست و یکم: کندن درخت و گیاهی که در حرم روئیده باشد.
بیست و دوم: استعمال کردن کافور و سایر انواع طیب مُحرَّم را بعد از مُردن مُحْرِم در غُسل و حنوط او.
محرمات فی مختصات الرّجال:
و از مُحرَّمات چند چیز است که مخصوص مرد میباشد؛
اوّل: پیراهن و زیر جامه و قبا و هر لباس تکمه دار که بعد از پوشیدن آن تکمبههایش را گره بزند، و هر لباسی که آستین داشته باشد و دستهای خود را در آستین آن وارد نماید، بلکه
1- رگ زدن.
2- احتیاط.
3- فخر فروشی.
ص: 122
مطلق رخت دوخته.
دوّم: پوشیدن چیزی که پشت قدم را بپوشد مثل جوراب و چکمه و امثال آنها.
سوم: پوشیدن سر به هر چیزی که بوده باشد، از قبیل ملبوس
(1) یا گل یا حنا یا دوا یا چیزی که آن را بر سر خود بر دارد؛ و در حکم پوشیدن سر است ارتماس
(2).
چهارم: با اختیار در وقت راه رفتن، در سایه چیزی برود که آن چیز در بالای سر بوده باشد نه در یک طرف از اطراف آن، پس جایز نیست نشستن در محمل و تخت روان که روپوش داشته باشد الّا در حین اضطرار.
مُختصَّات النّساء:
و چند چیز است از محرمات که مخصوص میباشد به زنان:
اوّل: زیور کردن، خواه به جنس طلا باشد یا نقره و نحو آنها.
دوّم: اظهار زینت خود برای زوج و محارم خود، بلکه مطلقاً.
سیّم: پوشیدن روی اگر چه به واسطه باد زن بوده باشد، ولکن جایز است که یک طرف آن چیزی را که سر خود را به آن پوشانیده بیاویزد بر وجهی که نزدیک به روی او نشود.
مکروهات مُحْرِم:
و مکروه است برای مُحْرِم احرام بستن در لباس سیاه، بلکه در هر لباس غیر از سفید بنا بر مشهور، و در لباسی که چرک داشته باشد، و در لباسی که الوان
(3) مختلف داشته باشد، خواه اختلاف الوان از حال بافتن باشد یا بعد از آن.
و مکروه است لبیک گفتن در جواب کسی که بخواند او را، بلکه در جواب او «یا سعد» بگوید.
و مکروه است به حمّام رفتن و شست و شو کردن در آن، حتی در غیر حمّام.
و مکروه است خاریدن بدن اگر [چه] خون نیاید و موی آن را نکنده باشد، و بعضی از علما فرمودهاند که مکروه میباشد شستن سر به سدر و خطمی در حال احرام، و بسیار مسواک کردن، و حرفهای لغو
(4) زدن، و غُسل کردن از برای خنک شدن.
و همچنین مکروه است کُشتی گرفتن و شعر خواندن.
1- کلاه.
2- سر را در زیر آب فرو بردن.
3- رنگها.
4- بیهوده.
ص: 123
در بیان تَلبیت گفتن:
بدان که واجبات احرام سه چیز است:
اول نیّت است: به این که قصد کند احرام بستن را از برای عُمره تَمتُّعِ حَجَّةُالإِسلام به جهت اطاعت فرمان الهی. و معنی احرام بستن- چنانچه فرمودهاند- به خود قرار دادن است ترک اموراتی را که در فصل سابق گذشت به جهت توجه به مکه برای ادای افعال معهوده.
دوم پوشیدن دو جامه احرام: قبل از نیت، یکی از آنها را ستر
(1) کند ما بین ناف و زانو که آن را رداء گویند، آن قدر باشد که ساتر
(2) منکبین
(3) نگردد.
سیّم تلبیه است: و صورت آن: «اسْئَلُکَ اللَّهُمَّ لَبَّیکَ، لَبَّیکَ لا شَریکَ لَکَ لَبَیّکَ، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِعْمَةَ لَکَ وَالْمُلْک لا شَریکَ لَکَ.»
و مستحب است جهر
(4) نمودن تلبیه و مکرّر گفتن آن در اکثر اوقات به قدر استطاعت.
و در چند حال تلبیه گفتن برای حاج مستحب است:
اوّل: وقتی که به بلندی صعود کند.
دوّم: وقتی که به گودی نزول کند.
سیّم: وقت بیدار شدن از خواب.
چهارم: وقت سوار شدن.
پنجم: وقت پائین آمدن از سواری.
ششم: وقت ملاقات نمودن به سوار [دیگری].
هفتم: در وقت برخاستن شتری که سوار آن شده است.
هشتم: وقت سحر.
نهم: بعد از هر نماز واجب و یا مستحب.
دهم: مستحب است که علاوه نماید بر تلبیه واجب بعضی فقرات دیگر، پس به این نوع بگوید:
«لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَیْکَ لَبَّیکَ لا شَریکَ لَکَ لَبَّیْکَ، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِعْمَةَ لَکَ وَالْمُلْکَ لا شَریکَ لَکَ، لَبَّیْکَ ذا الْمَعارِجِ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ داعِیاً إلی دارِ السَّلام لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ غَفَّار الذُّنوبِ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ أهلَ التلْبِیَةِ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ ذَا الْجَلالِ وَالاکْرام لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ تَبْدَءُ وَالْمَعادُ الَیْکَ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ تَسْتَغْنی وَتُفْتَقَرُ الَیْکَ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ مَرهُوداً
1- بپوشاند.
2- پوشاننده.
3- دو شانه.
4- صدای بلند.
ص: 124
وَمَرعُوداً الَیْکَ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ إلهَ الْحَقِّ لَبَّیْکَ، لَبَّیکَ ذا النَّعماءِ وَالْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَمیل لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ کَشّافَ الْکَربِ العِظام لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ عَبْدُکَ وَابنُ عَبْدِکَ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ یا کَریم لَبَّیْکَ، یا رَحیمُ لَبَّیْکَ.»
و کسی که احرام حج داشته باشد در وقت زوال روز عرفه تلبیات را قطع میکند و بیزبان تلبیه را از خواطر میگذراند. مرد و زن در تلبیه گفتن مساوی هستند، مگر این که [بر] زن بلند گفتن تلبیه لازم نیست.
در بیان دعوت حضرت ابراهیم علیه السلام و لبیک گفتن خلایق در جواب آن:
فیالحدیث: چون ابراهیم علیه السلام بنای کعبه را تمام نمود، خطاب الهی رسید یاابراهیم ندا کن جمیع خلایق را به حج.
عرض کرد: الهی صدای من به کجا خواهد رسید که تمام خلق را اعلام نمایم؟
خطاب رسید: از توست که ندا کنی، و از ماست که صدای تو را به تمام خلایق برسانیم.
پس آن حضرت در مقام ایستاد، و مقام آن قدر بلند شد و ابراهیم را آن قدر بلند کرد تا این که از تمامی کوههای عالم بلندتر شد، پس ابراهیم علیه السلام دو انگشت خود را بگوش نهاده و روی مبارک را به مشرق و مغرب نموده به صدای بلند آواز نموده فرمود: (أیُّها النّاس هَلُمَّ إلی الحَجِّ)؛ یعنی ای مردم بیائید و خانه خدا را حجّ کنید.
پس خلّاق عالم صدای او را به همه خلایق رسانید، حتی کسانی که در صُلب مردان و رَحِم مادران بودند که متولد میشوند تا روز قیامت.
پس جواب داد بر آن ندا از زیر دریاها، و از مابین مشرق و مغرب و اصلاب آباء
(1)، و ارحام امّهات
(2)، آن کسانی که حجّ خانه خدا مینمایند، پس گفتند: (لبیکَ داعی اللَّه)، پس هر که یک بار حج کردنی بود یک بار لبیک گفت، و هر کس بیشتر حج کردنی بود، به عدد هر حجّ یک مرتبه لبیک گفت، و هر که در دنیا حجّ کردنی نبود لبیّک نگفت.
دعای حضرت ابراهیم در حق امّت مرحومه:
و بعد از آن ابراهیم علیه السلام زبان گشوده در خصوص امّت محمد صلی الله علیه و آله دعا کرده گفت: «اللّهُمَ مَنْ حَجَّ مِنْ شُیُوخ امَّةِ مُحَمَّدٍ علیه السلام فَهَبهُ لی»، اسمعیل و هاجر آمین گفتند.
1- پدران.
2- مادران.
ص: 125
بعد از آن اسمعیل علیه السلام دعا کرده گفت: «اللّهُمَ مَنْ حَجَّ مِنْ شباب امَّةِ مُحَمَّدٍ علیه السلام فَهَبهُ لی».
ابراهیم و هاجر آمین گفتند.
بعد از آن هاجر دست به دعا برداشت گفت: اللّهُمَ مَنْ حَجَّ مِنْ نسآء امَّةِ مُحَمَّدٍ علیه السلام فَهَبهُ لی». پس ابراهیم و اسمعیل علیهما السلام آمین گفتند.
فواید تلبیه معنویّه:
بدان که حاجّ همین که احرام بسته مشغول تلبیه گفتن شد، باید تصوّر کند که این تلبیه اجابت ندای خداوندی است، و مقام لبیّک مقام اضمحلال در سِحْر عبودیت است که یکسر خود را در خدمت مولای خود بر پای ایستاده ببیند، و یکجا هواس ظاهریه و باطنیّه خود را مصروف به جانب او نماید، اگر چه باید امید به قول لبیّک از جانب خداوندی داشته باشد، امّا از رد آن نیز خوفناک گردد و بترسد مبادا «لا لبیّک و لا سعدیک» از جانب خداوندی داشته باشد، میان خوف و رجاء از خود و عمل خود ناامید و به فضل و کرم [خداوند] امیدوار باشد، و بداند وقت لبیک گفتن ابتدای حجّ و محلّ خطر است، همین که حاجّ زبان به تلبیه گشود و صدای تلبیه مردان بلند شد، متذکّر شود که این اجابت ندای خداوندی است، و از این ندا، یاد کند نفخ صور و برآمدن مردم از قبور را که کفنها در گردن به عرصات
(1) قیامت ایشان را میخواند، که آنها کفن پوشیده رو به محشر میگذارند، پس به جهت این ملاحظه و تفکّر و شوق، در گفتن تلبیه زیاد کرده متذکّر آن باشد که به هر قدمی که بر میدارد نزدیک میشود به جوار رحمت شاهنشاه عالم، و تلبیه را هر قدر بیشتر بگوید بر ثوابش بیشتر نایل شود.
ثواب تلبیه و فضیلت آن:
فی الحدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: آن کس که احرام بسته تلبیه گوید بنویسد خدای تعالی به هر تلبیه گفتن او ده حسنه و محو گرداند ده سیّئه.
ایضاً: امیر [المؤمنین«] فرموده: که هیچ کس آواز خود را به تلبیه بلند نسازد در احرام مگر آن که لبیّک گوید به او به آواز بلند هر چه از جانب راست و از جانب چپ اوست تا منتهای زمین، و هر که لبیک گوید در احرام خود هفتاد بار از روی ایمان و احتساب
(2)، خداوند عالم گواه میگیرد برای او هزار ملائکه را براتی از آتش و براتی از نفاق.
1- صحراهای.
2- در نظر گرفتن خداوند.
ص: 126
تحقیقات در ندای حضرت ابراهیم علیه السلام:
چنانچه ذکر شد حضرت ابراهیم علیه السلام بعد از اتمام [ساختمان] کعبه ندا کرد و فرمود «أیّها النّاس هَلُمَّ إلی الحجّ» به صیغه مفرد، به جهت این که خطاب شامل شود بر اشخاصی که در آن زمان موجود و در عالم شهود بودند، و به کسانی که بعد از آنها خواهند آمد تا روز قیامت.
در حدیث است که هر گاه «هَلُّموا» میفرمود به صیغه جمع شامل نمیشد مگر به حاضرین در آن زمان، و علما (رضوان اللَّه علیهم) در این مطلب تحقیقاتی فرمودهاند، از آنها آنچه به نظر رسیده این است:
اوّل: به درستی که حقیقت و ماهیّت انسان موجود است به وجود فردی از افراد آن، و شامل است به جمیع افراد انسان، موجود باشد یا نه، ولکن فرد خاص و معیّن از انسان پس نمیگردد فرد خاصّ و جزئی از او مادامی که موجود نشده، پس ابراهیم علیه السلام به کلمه «هَلُمَّ» که مفرد است، ندای حقیقت انسان و طبیعت واحده آن نموده که شامل شود بر موجود و غیر موجود، و اگر «هَلُّمُوا» میگفت از این خطاب معدود معیّن مستفاد میشد، و بر معدومین در آن زمان شمولیّت نمیرساند.
دوم: علما فرمودهاند که استغراق مفرد اشمل است از استغراق جمع، چنانچه زمخشری
(1) در چند موضع از کتاب «کشّاف» تصریح به این مطلب نموده است، پس اراده ابراهیم علیه السلام استغراق جمیع افراد ناس بوده از حاضر و غایب.
سوم: بدرستی که صیغه خطاب شامل میشود غیر موجود را مگر مجازاً و با قرینه، و با جمع قرینه ندارد که دلالت کند به شمولیّت آن به غیر موجودین به خلاف مفرد، پس بدرستی که قرائن حالیه و مقالیه قائم است به عدم اراده خطاب به معیّن، و در علم معانی مقرر است اینکه بسااوقات ترکمیشود خطاب بامعین بهغیر به جهت قصد عموم و اراده جمع اشخاصی کهبهاین خطاب صلاحیت داشته باشند، چنانچه درآیه شریفه وَلَوْ تَریاذْ وُقِفُوا عَلَی النّارِ
(2) که کلمه «تری» در لغت عربی موضوع است بر خطاب با معیّن، ولکن از خطاب معیّن عدول نموده شده بر معین و غیر آن به جهت شمول موعظه و تنبیه به همه از مخاطب و غیر آن.
بیان حال کسانی که در جواب ابراهیم علیه السلام لبیّک نگفتهاند:
کسانی که حجّ کردنی نبودند و لبیک نگفتهاند، ایشان بر سه قسم میباشند:
1- وی ابوالقاسم جاراللَّه، محمود بن عمر بن محمد زمخشری خوارزمی از مشاهیر دانشمندان مسلمان است. که از فنون مختلف و علوم چندی همچون زبان و ادبیات عرب، تفسیر، شعر و جز اینها آگاه بود و سرآمد دانشمندان دوره خود به شمار میرفته است. وی در خوارزم از ولایات ماوراء النهر در 27 رجب سال 467 ه به دنیا آمد و برای کسب علم و تحصیل به سفرهای طولانی رفت و سالها در مکه مجاورت گزید و در آنجا تفسیر مشهور خود به نام کشاف را نگاشت و از وی کتابهای فراوانی برجای مانده است. وی در سال 538 ه در جرجانیه درگذشت.
2- انعام: 27
ص: 127
اوّل: آن طایفه است که با وجود استطاعت ترک آن نموده [و] شقاوت ابدی را بر خود قبول میکند، و جزای این کس در فصل ترک حجّ گذشت.
دوم: آن طایفهاند که به جهت عدم امکان و استطاعت، مقتدر از حجّ کردن نمیباشند، در خصوص این جور اشخاص خداوند کریم عوض قرار داده، پس مسجدهای جامع در خصوص فقرا به منزله کعبه است در حقّ اغنیا.