شروع شد و به گفته «ابن عقبه» در میان این گروه آنچنان سردرگمی و از همگسیختگی به وجود آمد که به جای دشمن به خودیها حمله میکردند و برادر مسلمان خود را مجروح میساختند.
«مسلمانان با پدید آمدن شکست و شایعه کشته شدن رسول خدا صلی الله علیه و آله، به سه گروه تقسیم شدند: تعدادی مجروح شده و از کار افتادند. بعضی استقامت ورزیدند تا به شهادت رسیدند و گروه سوّمی فرار کردند و جان به سلامت بردند! (وکان المسلمون لمّا أصابهم ما أصابهم من البلاء اثلاثاً؛ ثلث قتیل وثلث جریح وثلث منهزم).
و این خلاصهای بود از دورنمای جنگ احد. بدیهی است اگر تمام مراحل و جزئیات آن نوشته شود، کتاب مستقلی را به خود اختصاص میدهد، ولی ما با توجّه به موضوع مقاله و بر اساس گفتار مورّخان که به هنگام هزیمت و شکست، مسلمانان به سه گروه تقسیم شدند، نکات حساس و برجستهای از این سه گروه را که میتواند مقدّمه بر هدف اصلی این بحث؛ یعنی:
«موقعیّت حضرت حمزه» و بیان کننده زوایای مختلف این جنگ و روح شجاعت و شهامت و فداکاری گروهی از اصحاب رسول خدا باشد، در اختیار خوانندگان عزیز قرار میدهیم:
پیشتر اشاره کردیم که در جنگ احد تعدادی از مسلمانان مجروح شدند و با تن مجروح و خونآلود به پیکار ادامه دادند و سرانجام از کار افتادند و به پشت جبهه انتقال یافتند و یا به مقام ارجمند شهادت نائل آمدند. امّا متأسّفانه مشخصات همه مجروحان، بجز تعدادی اندک، در منابع تاریخی منعکس نشده و این آثار ارزشمند تاریخ و زیباترین جلوههای شجاعت و ایثار در راه ایمان و عقیده، به دست فراموشی سپرده شده است.
در رأس همه مجروحانِ جنگ احد باید شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله را نام برد؛ زیرا آن بزرگوار در حالی که فرماندهی عالی جنگ را به عهده داشت و پرچمداران و فرماندهان را هدایت و تعیین میکرد، حملات دشمن و دفاع سپاهیان اسلام را زیر نظر داشت و خود نیز در حمله و دفاع
ص: 54
شرکت داشت و با شجاعت و شهامت غیر قابل وصفی، میجنگید. آنچنان جنگ کرد که تیرهایش تمام شد و مورد تعرّض دشمن قرار گرفت و به شدّت مجروح گردید.
(1)ابناسحاق در شهامت رسول خدا صلی الله علیه و آله مینویسد: آن حضرت هنگامی که در میان عدّهای از صحابه در اثر شدّت جراحات بیحال افتاده بود، گروهی از مشرکان به سرپرستی خالدبن ولید از کوه بالا رفتند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله با مشاهده آنان گفت: «أللّهمّ لا ینبغی لهُمْ أن یَعْلُونا»؛ «خدایا! سزاوار نیست که مشرکان در جایگاه بالاتر از ما مسلمانان قرار گیرند.» همین توجّه و گفتار رسول خدا موجب گردید که عدّهای از مسلمانان به گروه مشرکین حمله بردند و از کوه سرازیر کردند و متفرقشان ساختند.
(2) به هر حال در اوج شدّت جنگ، یکی از مشرکین به نام عبداللَّه بن قمئه رسول خدا را با سنگ مورد اصابت قرار دارد و در اثرِ آن، پیشانی و بینی آن حضرت به شدّت مجروح شد و دندانش شکست و لب مبارکش شکافت.
ابن اسحاق میگوید در این حال که رسول خدا صلی الله علیه و آله خون از صورتش پاک میکرد، چنین میفرمود:
«کیف یفلح قومٌ قد خضبوا وجه نبیّهم وهو یدعوهم الی ربّهم».
(3)«چگونه رستگار خواهند شد مردمی که پیامبرشان به سوی خدا دعوت میکند و آنان صورتش را به خونش رنگین میسازند!»
و بنا به نقل ابن هشام در اثر حمله عبداللَّه بن قمئه علاوه بر شکستن دندان رسولاللَّه، دو حلقه از حلقههای زره آن حضرت به گونهاش رفت، ابوعبیده جرّاح آنها را در آورد و موجب کنده شدن دو دندان دیگر آن حضرت شد.
(4) شدّت جراحات پیامبر را میتوان از دو مطلب زیر به دست آورد:
وقتی جنگ پایان یافت، امیر مؤمنان با سپر خویش از مهراس؛ آبی که در گودی سنگ های کوه جمع شده بود، میآورد و به صورت رسول خدا صلی الله علیه و آله میریخت و فاطمه زهرا علیها السلام میشست و چون با ریختن آب سیلان خون بیشتر شد، فاطمه دخت پیامبر قطعه حصیری سوزاند و خاکسترش را روی جراحات گذاشت تا خون بند آید.
(5)پس از آرام شدن صحنه جنگ، رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست فریضه ظهر را بجا آورد لیکن در اثر ضعف و جراحات، نماز را نشسته خواند.
(6)
1- ابن اثیر مینویسد: «وقاتل رسول اللَّه قتالًا شدیداً فرمی بالنبل حتّی فنی نبله وانکسرت ستّه؟؟؟ قوسه»، کامل، ج 2، ص 109
2- ابن هشام، سیره، ج 3، ص 32
3- همان، ج 3، ص 28؛ وفاء الوفا، ج 1، ص 290
4- همان، ج 3، ص 29
5- البدایة والنهایه، ج 4، ص 29؛ ابن اثیر، ج 2، ص 109؛ صحیح بخاری، ح 3874؛ صحیح مسلم، ح 1790؛ طبقات واقدی، ج 2، ص 34
6- سمهودی، وفاء الوفا، ج 1، ص 294
ص: 55
2- علی بن ابیطالب علیه السلام
در جنگ احد، دوّمین کسی که به شدّت مجروح شد و تا آخر استقامت کرد و از جان رسول خدا صلی الله علیه و آله حمایت و حراست نمود، امیر مؤمنان علیبن ابیطالب علیه السلام بود.
روشن است که نقش آن حضرت در این جنگ بیش از همه صحابه بود و ما اینک به نقل بخشی از آنچه که مورّخان و محدّثان در این زمینه آوردهاند، میپردازیم و گفتنی است که بیشترین استناد ما در این زمینه، به منابع اهلسنّت میباشد.
در جنگ احد پرچم به دست علی علیه السلام است
در جنگ احد، پرچمِ لشکر در دست امیر مؤمنان علیه السلام بود، لیکن در اثنای جنگ، چون رسول خدا صلی الله علیه و آله دید که پرچم کفر در دست شخصی از قبیله بنی عبدالدار است، فرمود: «نَحْنُ اوْفی مِنْهُم»؛ «ما، در وفای به عهد اولیتر از آنان هستیم.» ولذا پرچم را به مُصعببن عمیر، که او هم از قبیله «بنیعبدالدار» بود، تحویل داد و چون او به شهادت رسید، پرچم مجدداً در دست امیرمؤمنان علیه السلام قرار گرفت.
(1) امیر مؤمنان و پرچمداران کفر
به طوری که پیشتر اشاره کردیم، در مرحله اوّل جنگ، که ابتدا به صورت تن به تن بود، تعداد هشت یا نُه تن از پرچمداران مشرک، یکی پس از دیگری به هلاکت رسیدند و همین موضوع موجب ضعف روحیّه آنان و موجب شکست قطعی جبهه شرک گردید. طبق نظریه مورّخان و محدّثان همه این پرچمداران به وسیله امیر مؤمنان علیه السلام کشته شدند.
ابن اثیر میگوید: «وَکانَ الَّذِی قَتَل أصحاب اللّواء عَلِیّ»؛ «کسی که در جنگ تن به تن، همه پرچمداران را به قتل رسانید، علی بود.»
او تعداد این پرچمداران را مشخص نکرده، ولی در تفسیر علی بن ابراهیم تعداد آنها نُه تن آمده و هر یک به نام مشخّص گردیده و چگونگی کشته شدنشان به دست آن حضرت، به طور مشروح آمده است.
(2) اوّلین و شجاعترین پرچمدار مشرکان که وارد صحنه شد، طلحةبن عثمان بود. او فریاد برآورد:
«ای اصحاب محمّد، به زعم شما خدا، را با شمشیرهای شما وارد دوزخ و شما را با شمشیرهای ما وارد بهشت میکند، آیا در میان شما کسی هست که به شمشیر من وارد بهشت شود یا مرا به دوزخ بفرستد؟»
1- ابن هشام، سیره، ج 3، ص 23؛ ابن کثیر، تاریخ، ج 4، ص 20؛ ابن اثیر، تاریخ، ج 2، ص 108
2- قمّی، تفسیر، ج 1، ص 113
ص: 56
در این هنگام علی علیه السلام از صف بیرون آمد و در پاسخ وی گفت:
«به خدا سوگند این من هستم که تو را به جهنّم خواهم فرستاد!»
آنگاه به طلحه حمله کرد و جنگ در بین آنان درگرفت. علی علیه السلام شمشیر طلحه را با سپر رد کرد و بلافاصله پای او را قطع نمود. طلحه به روی خاک افتاد، او که مرگ را با چشم خود میدید، عورتش را آشکار ساخت و با عجز و لابه، به علی علیه السلام گفت: ای پسر عم،
(1) تو را به خدا سوگند دست از من بدار! علی علیه السلام به سوی لشکر برگشت و رسول خدا بر این پیروزی تکبیر گفت، آنگاه فرمود: ای علی، چرا دشمنت را نکشتی؟ عرض کرد: چون او عورتش را آشکار کرد و مرا سوگند داد، من هم شرم کردم به سوی او برگردم.
(2) ابن کثیر دمشقی پس از نقل این ماجرا میگوید: در دوران زندگی امیر مؤمنان علیه السلام این عملکرد مکرّر اتّفاق میافتاده است؛ زیرا در جنگ صفین آن حضرت وقتی به بسربن ارطاة حمله کرد، او هم عورتش را هویدا ساخت و علی علیه السلام از کشتن وی منصرف گردید و همچنین از کشتن عمروبن عاص هم آنگاه که عورتش را آشکار کرد، خودداری نمود.
(3) یا علی به پیش!
علی در مقابل دشمن بود که رسول خدا از کنار پرچم انصار بدو پیام فرستاد:
«أن قدّم الرایة»، به پیش بتاز. علی علیه السلام در حالی که این شعار حماسی را میداد، خود را به صفوف دشمن زد: «أنا ابوالقُصّم مَن یُبارزنی»؛ «منم دشمن شکن، کیست که به مبارزه من آید؟» در این هنگام ابوسعید که پرچم دشمن به دست او بود، فریاد زد: «ای دشمن شکن اگر مبارز میخواهی من!» مبارزه آن دو، در میان دو صف شروع گردید و شمشیرها بالا رفت و سرانجام علی علیه السلام او را از پای درآورد.
(4) لا فتی إلّاعلی
از حوادث مهمّ و نادر، که محدّثان و مورّخان اهل سنّت و شیعه از جنگ احد نقل کردهاند، این است که در وضعیّت سخت و آنگاه که عقب نشینی و فرار اصحاب رسول خدا به وقوع پیوست، گروهی از مشرکین به قصد جان رسولخدا صلی الله علیه و آله به آن حضرت یورش بردند.
رسول خدا به امیر مؤمنان دستور داد «احمل علیهم فَفَرِّقهم»؛ «از حمله آنان جلوگیریکن». امیر مؤمنان حمله کرد، تعدادی از آنها را کشت و برخی را مجروح
1- تعبیر پسر عمّ برای جلب ترحّم بوده است.
2- ابن هشام، سیره، ج 3، ص 24؛ طبری، تاریخ، ج 2، ص 374؛ ابن اثیر، تاریخ، ج 2، ص 106
3- ابن کثیر، تاریخ، ج 4، ص 20
4- ابن هشام، سیره، ج 3، ص 24؛ ابن کثیر، تاریخ، ج 4، ص 20
ص: 57
کرد و بقیّه متفرّق شدند. بلا فاصله گروه دیگر حمله کردند. باز رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «یا عَلِی احمل عَلَیهم فَفَرِّقهم». این موضوع تکرار شد و امیر مؤمنان علیه السلام در هر حمله گروهی را میکشت یا مجروح میساخت. در این میان شمشیر آن حضرت شکست و به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله برگشت و عرض کرد یا رسول اللَّه انسان با شمشیر میجنگد و اینک شمشیر من شکست.
رسول خدا شمشیر خود «ذوالفقار» را به علی علیه السلام داد و او با همین شمشیر از رسولخدا صلی الله علیه و آله دفاع میکرد و دشمن را پراکنده مینمود. تا اینکه جراحات فراوانی بر پیکرش وارد شد، به حدّی که قیافهاش شناخته نمیشد. جبرئیل نازل شد و به رسولخدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: «هذه المواسات»؛ این است عالیترین نمونه مواسات که علی انجام داد. رسول خدا فرمود: «إنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ»؛ «او از من است و من از او.» جبرئیل عرض کرد: «وَ أَنَا مِنْکُما»؛ «من هم از شمایم.»
در اینجا بود که صدای منادی در فضا پیچید: «لا سَیفَ الّا ذُوالْفِقار وَلا فَتی الّا عَلِیّ».
(1)طبری این حادثه را در مرحله اوّل جنگ احد دانسته است ولی متن روایت که صدوق از امام صادق علیه السلام نقل نموده صریح است که این حادثه در مرحله دوّم جنگ و پس از آنکه عدّهای از صحابه فرار نمودند، واقع شده است.
مرحوم صدوق پس از نقل این روایت میگوید: گفتار جبرئیل «وأنا منکما» تمنّی و آرزو است از سوی جبرئیل که او هم با پیامبر و علی علیهما السلام باشد واگر او در مقام و فضیلت بالاتر از آن دو بزرگوار بود، چنین آرزو را نمیکرد و نمیخواست از مقام والا و ارجمندش تنزّل نماید.
(2) ابن ابی الحدید پس از نقل این حادثه تاریخی میگوید: این خبر از اخبار و احادیث مشهور است که عدّه زیادی از محدّثان «اهل سنّت» آن را نقل نمودهاند و مناز استاد خودم عبدالوهاب درباره صحّت و سقم آن سؤال کردم، او پاسخ داد: «هذا خبرٌ صحیح»؛ بدو گفتم اگر این خبر صحیح است، چرا مؤلفان صحاح ششگانه نیاوردهاند؟! در پاسخ من گفت: «کَمْ قَدْ أهمَلَ طامِعوا الصِّحاح مِنَ الأخبار الصَّحِیحة»؛ «صاحبان صحاح ششگانه خبرهای صحیح بیشماری را در کتابهای خود نیاوردهاند، این خبر هم یکی از آنها است.»
(3)
1- ابن هشام، سیره، ج 3، ص 43؛ ابن اثیر، تاریخ، ج 2، ص 107؛ طبری، تاریخ، ج 2، ص 377
2- علل الشرایع، ص 7
3- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، باب 9، ص 251
ص: 58
علی علیه السلام وبیش از هفتاد زخم
طبیعی است کسی که همچون او وارد مبارزه شود و به مصاف پهلوانان و پرچمداران دشمن برود و امواج خروشانِ نیزهداران و تیراندازان و شمشیر زنان را در هم بشکند، از آسیب دشمن در امان نخواهد بود ولو اشجع الناس، علی، امیر مؤمنان باشد.
پیشتر اشاره شد که به هنگام دفع حملات مکرّر دشمنان، آنگاه که جان رسول خدا را هدف قرار داده بودند، چنان مجروح شد که لختههای خون چهرهاش را فراگرفت و قیافهاش شناخته نمیشد.
و لذا خود آن بزرگوار در پاسخ یکی از سران یهود، که از تحمّل حوادث و سختیهایش در دوران رسول خدا صلی الله علیه و آله سخن میگفت، چنین فرمود:
«وَقَدْ جُرِحْتُ بَینَ یَدَی رَسُولِاللَّه صلی الله علیه و آله نَیِّفاً وَسَبْعِینَ جُرْحَةً»؛ «در جنگ احد، آنگاه که گروهی از مهاجرین و انصار با فریاد «محمّد کشته شد» به مدینه عقبنشینی کردند، من در کنار رسول خدا بودم و بیش از هفتاد زخم بر پیکرم وارد شد. آنگاه پیراهن خود را کنار زد و دست به جای زخمها گذاشت و فرمود:
این است اثر آن زخمها.»
(1) مأموریت پس از جنگ:
از ویژگیهای امیر مؤمنان علیه السلام، در کنار جانفشانی و مبارزه با دشمن، مراقبت شدید آن حضرت از جان رسول خدا و انجام وظایفی بود که خود آن حضرت تشخیص میداد و یا از ناحیه رسول خدا صلی الله علیه و آله به انجام آن مأمور میگردید.
این موضوع را میتوان در موارد متعدّد؛ از جمله در جریان تلخیکه برای رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش آمد، مشاهده کرد، آنگاه که امیر مؤمنان سرگرم جنگ با دشمن بود و متوجّه گردید پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با بدن مجروح به داخل گودالی که دشمن تعبیه کرده بود افتاد. بیدرنگ خود را به کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله رسانید و دست و بازوی آن حضرت را گرفت و زبیر هم به کمک او شتافت تا رسول خدا را به پشت جبهه منتقل کردند.
و آنگاه که جنگ آرام شد با سپر خود از فاصله دور (مهراس) آب آورد تا پیامبر صلی الله علیه و آله از جنگِ چند ساعته و خونریزی شدید، رفع تشنگی کند و چون پیامبر در آن آب احساس کهنه بودن کرد و از خوردن آن امتناع ورزید، امیر مؤمنان علیه السلام به کمک همسرش زهرا علیها السلام سر و صورت پیامبر را با آن شستوشو داد و لختههای خون را از
1- صدوق، خصال، ج 2، ابواب السبعه؛ بحار، ج 38، ص 170، ح 1
ص: 59
چهرهاش زدود
(1) و آنگاه که دشمن قصد حرکت کرد، رسول خدا به امیر مؤمنان مأموریت داد تا آنها را تعقیب کند و حرکتشان را زیر نظر بگیرد و خطاب به وی فرمود: ای علی، مراقب دشمن باش، اگر دیدی که آنها به شترها سوار شده و اسبها را یدک میکشند، معلوم است که میخواهند به مکّه برگردند و اگر دیدی که سوار اسبها شده و شترها را به همراه میبرند قصد حمله به مدینه را دارند و به خدا سوگند در این صورت آنها را ریشه کن خواهم کرد!
امیر مؤمنان در آن وضعیت حسّاس و با بدن مجروح و خسته، این مأموریت را انجام داد و به سوی رسول خدا برگشت و گفت: یا رسول اللَّه، دشمن سوار بر شترها در حرکت هستند و معلوم شد که میخواهند به مکّه مراجعت نمایند.
(2) 3- طلحةبن عبید اللَّه
در منابع تاریخی آمده است: طلحة بن عبیداللَّه از صحابه و یاران معروف رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در جنگ احد جانفشانیها نمود و مجروح گردید.
از انس بن مالک نقل شده است که به هنگام هزیمت و عقبنشینی گروهی از مسلمانان که مشرکین جرأت یافتند و حملات خود را شدّت بخشیدند و به پیکر رسول خدا صلی الله علیه و آله جراحات متعّددی وارد گردید، دشمن مجدّداً شخص آن حضرت را هدف تیر قرار داد. در این هنگام در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله تنها دو نفر از صحابه بودند که دفاع از وجود آن حضرت را به عهده گرفتند و آنها سهل ابن حنیف و طلحه بودند که خود را سپر وجود رسول خدا قرار دادند و تیرها را به جان خریدند و مانع اصابت تیر به پیکر پیامبر شدند. در این حال تیری به دست طلحه اصابت کرد و رگ او را برید و او تا آخر عمر از کار افتاد؛ «فَرُمیَ بِسَهْمٍ فِی یَدِهِ فیبت».
(3)4- عبدالرحمان بن عوف
ابن هشام میگوید: یکی از تاریخدانان نقل کرد که در جنگ احد بیش از بیست زخم بر عبدالرحمان بن عوف وارد گردید و در اثر تیری که بر دهانش اصابت نمود، دندانش شکست و همچنین در اثر زخمها و تیرهایی که به پاهایش وارد گردید، یکی از پاهایش فلج شد و از کار افتاد.
(4) و این بود چند تن از زخمیهای جنگ احد.
1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، ح 3874؛ صحیح مسلم، کتاب الجهاد، باب غزوة احد، ح 1790
2- ابن هشام، سیره، ج 3، ص 38
3- طبری، تاریخ، ج 2، ص 381؛ ابن کثیر، تاریخ، ج 4، ص 23؛ ابن اثیر، تاریخ، ج 2، ص 110
4- ابن هشام، سیره، ج 3، ص 20
ص: 60
فراریان
إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ ...
به طوری که پیشتر اشاره کردیم، در مرحله دومِ جنگ احد و در اثر شکستگی که بر جبهه اسلام وارد گردید و خبر کشته شدن رسول خدا در میان هر دو جبهه پیچید، مسلمانان به سه گروه تقسیم شدند:
الف: مجروحان،
ب: فراریان،
ج: شهیدان.
در صفحات گذشته بر اساس نقل مورّخان، تعدادی از مجروحان را معرّفی کردیم.
و اما فراریان:
مسأله فرار تعدادی از مسلمانان، یکی از نقاط مهمّ و حساس و از عوامل شکست مسلمانان در جنگ احد به شمار میآید؛ زیرا اگر آنان هم مانند مجروحان و شهیدان، مقاومت میکردند و همانند تیراندازان، میدان را در اختیار دشمن قرار نمیدادند، شکست اوّلیه مسلمانان جبران و سرنوشت جنگ عوض میشد و پیروزی را به دست میآوردند. میتوان گفت ضربهای که از ناحیه آنها بر سپاه اسلام وارد آمد، کمتر از ضربه تیراندازان نبود که در اثر تخلّف از دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سرپیچی از فرمان عبداللَّه بن جبیر به مسلمانان وارد کردند.
از این جهت است که قرآن مجید این موضوع را با عنایت خاصّی و با لحن نکوهش آمیزی مطرح نموده است:
إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ؛
(1)«به خاطر بیاورید هنگامی را که در کوه بالا میرفتید و در بیابان پراکنده میشدید و از شدّت وحشت به عقب ماندگان نگاه نمیکردید و پیامبر از پشت سر شما را صدا میزد ...»: «إلیّ یا عبادَ اللَّه، إلیّ یا عبادَ اللَّه».
گرچه در کنار این نکوهش و ملامت، آنان را به کلّی مأیوس نساخته و مشمول فضل و عفو خویش قرار داده است؛ وَلَقَدْ عَفَا عَنْکُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ
(2)به هر حال همانگونه که قرآن اشاره میکند، آنچنان ترس و وحشت و اضطراب و نگرانی بر فراریان حاکم بود که به چپ و راست و پشت سرشان توجّهی نداشتند، فقط در فکر جایی بودند تا خود را از دسترس دشمن به دور نگهدارند و لذا بعضی از آنان به داخل مدینه و بعضی دیگر
1- آل عمران: 153
2- آلعمران: 152
ص: 61
به تپهها و درّههای اطراف این شهر گریختند.
و در میان کسانیکه به زیر سنگهای کوه احد فرار کرده بودند (اصحاب الصخره)، کسانی بودند سست ایمان و ضعیف العقیده و این حالت خود را آشکار نمودند و چنین گفتند: «لیتَ لَنا رَسُولًا الی عَبداللَّه بنِ أُبَیّ فیأخُذَ لَنا أمَنَة مِن أبیسفیان»؛
(1)«کاش کسی داشتیم و به نزد عبداللَّه بن ابیّ، سردسته منافقین، در مدینه میفرستادیم تا از ابوسفیان برای ما امان بگیرد.»
و بعضی از آنها، همراهان خود از مهاجرین را اینچنین مورد خطاب قرار دادند: «یا قَوم انَّ مُحمداً قَد قُتل فَارْجَعُوا الی قَومِکُم قَبلَ أن یَأتُوکُم فَیَقْتُلُوکُم»؛
(2)«دوستان! اینک که محمّد کشته شد، شما هر چه زودتر به سوی قوم و قبیله خود، قریش، برگردید! پیش از آنکه شما را از دم شمشیر بگذرانند.»
طبق نظریه دانشمندان، تفسیر آیه شریفه وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ
(3)در همین زمینه و در نکوهش این عده نازل گردید.
(4) اینجا بود که انس بن نضر، با اینکه در کنار فراریان بود، هیجان زده مورد خطابشان قرار داد: «یا قَومِ إن کانَ مُحمّد قَدْ قُتِل فَإنّ رَبّ مُحَمّد لَم یقتل»؛ «اگر محمّد کشته شد خدای او که زنده است.» برخیزید و در راه او با دشمنان بجنگید! آنگاه گفت: خدایا! من از آنچه اینها میگویند تبرّی میجویم و در پیشگاهت اعتذار میکنم. «أللّهمَّ إنّی أَعْتذر مِمّا یَقُولُ هؤلاء وَأبْرَءُ إلَیکَ مِمّا جاء بِهِ هؤلاء».
تعداد فراریان جنگ احد
مورّخان درباره تعداد فراریان، نظریات مختلفی آوردهاند:
1- ابن واضح یعقوبی مینویسد: به هنگام فرار مسلمانان، در نزد رسول خدا، تنها سه نفر باقی ماند: علی، طلحه و زبیر.
(5) 2- ابن کثیر دمشقی مینویسد: بعد از فرار مسلمانان، در کنار رسول خدا تنها دو نفر ماندند، لیکن با شنیدن صدای آن حضرت: «الَیَّ عِبادَ اللَّه»، سی نفر به سویش برگشتند.
(6) 3- واقدی نوشته است: «وَالْعصابَة التی ثبتت مع رسول اللَّه أربعة عَشَر رَجُلًا ...» چهارده نفر جزو فراریان نبودند، آنها استقامت ورزیدند و در کنار رسول خدا ماندند.
1- طبری، تاریخ، ج 2، ص 382؛ ابن کثیر، تاریخ، ج 4، ص 23
2- طبری، تاریخ، ج 2، ص 382؛ ابن کثیر، تاریخ، ج 4، ص 23
3- آل عمران: 144
4- طبرسی، مجمع البیان، ج 2، ص 512؛ سیوطی، درّ المنثور، ج 2، ص 80
5- یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 47
6- ابن کثیر، ج 4، ص 23
ص: 62
وی آنگاه توضیح میدهد که از این چهارده نفر، هفت تن از مهاجران و هفت تن دیگر از انصار بود: علی، ابوبکر، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابیوقّاص، طلحه، زبیر، وابوعبیده جرّاح از مهاجرین بودند و خباب، ابودجانه، عاصم، حارث، سهلبن حنیف، سعدبن معاذ و اسیدبن حضیر در شمار انصار بودند.
(1) ابن ابیالحدید پس از نقل گفتار واقدی مینویسد: با اینکه همه مورّخان درباره فرار عثمان اتفاق نظر دارند، امّا درباره عمر بن خطاب به اختلاف سخن گفتهاند. واقدی نوشته است: او هم از فراریان است ولی ابن اسحاق وبلاذری او را از کسانی شمردهاند که ثابت ماندند، ولی درباره ابوبکر، همه راویانِ اهل سنّت متّفق القولند که او جزو فراریان نبوده گرچه درباره او نه جنگی نقل شده و نه کشتن یک نفر از دشمنان ولی به هر حال خود ثبات قدم جهاد است و به تنهایی کافی است؛ «وَإنْ لَم یَکُن نقلَ عنه قتل أو قتال والثبوت جهاد وفیه وحده کفایة».
ابن ابیالحدید میافزاید: وامّا راویان و مورّخان شیعه معتقدند که از صحابه در نزد رسول خدا ثابت نمانده است مگر شش نفر: علی، طلحه، زبیر، ابودجانه، سهل بن حنیف و عاصمبن ثابت و بعضی از مورّخان شیعه هم نقل کردهاند که از صحابه؛ اعمّ از مهاجر و انصار چهارده نفر ثابت ماندند و ابو بکر و عمر را از این چهارده نفر به شمار نیاوردهاند.
او همچنین میافزاید: اکثر اصحاب حدیث نقل کردهاند که عثمان پس از سه روز بعد از جنگ؛ به حضور رسول خدا آمد، آن حضرت سؤال کرد: عثمان! تا کجا رسیدید؟ (فرار کردید) عرض کرد: تا أعْرَض، رسول خدا فرمود: «لقد ذهبتم فیها عُریضه»؛ «خیلی گشاد رفتید!».
(2) نقد کلام ابن ابیالحدید:
خلاصه کلام ابن ابیالحدید درباره فرار و ثبات خلفای سهگانه چنین است:
«فرار عثمان از مسلّمات تاریخ است و فرار عمر در میان مورّخان اهل سنّت مورد اختلاف است و امّا ابوبکر از نظر شیعیان جزو فراریان است ولی از نظر اهل سنّت جزو کسانی است که فرار نکرده و استقامت ورزیده است.»
این گفتار ابن ابیالحدید در مورد هر سه خلیفه نیازمند نقد و توضیح است و ما به همان ترتیبی که او مطرح کرده، به بیان و توضیح میپردازیم:
1- ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 20
2- ابن ابیالحدید، همان، صص 21- 20
ص: 63
عثمان بن عفان
او در باره عثمان مینویسد: همه راویان تاریخ و حدیث، بر این نظریه هستند که: عثمان در جنگ احد جزو فراریان بوده است؛ «مَعَ اتِّفاق الرّوات إنّ عُثمان لَم یثبت».
در تأیید گفتار وی، نظریه بعضی از محدّثان و مورّخان را میآوریم:
1- امام المحدّثین، بخاری، در ضمن حدیث مفصّلی مینویسد: یک نفر مصری در مسجدالحرام به عبداللَّه بن عمر گفت:
من از شما سؤالی دارم و آن اینکه: آیا این مطلب درست است که عثمان در جنگ احد فرار کرد و در جنگ بدر غایب بود و در بیعت رضوان حضور نداشت؟!
عبداللَّه بن عمر نسبت به هر سه سؤال جواب مثبت داد و عدم حضور عثمان را اینگونه توجیه کرد: «أمّا فراره یَومَ احد فَأَشْهَدُ أنَّ اللَّهَ عَفی عَنْهُ وَغَفَرَ ...»
(1)جالب این است که: بخاری این حدیث را در باب «مناقب عثمان» و جزو فضائل او نقل کرده است.
2- امام المورّخین، طبری نوشته است: عثمان بن عفّان به همراه دو نفر از انصار، به نام عقبه و سعد فرار کردند تا به «جعلب»- که کوهی است در نزدیکی مدینه- رسیدند و پس از سه روز که در آنجا بودند، نزد رسول خدا آمدند؛ (وفرّ عثمان ابن عفّان و عقبة و سعد حتّی بلغوا الجعلب وأقاموا بها ثلاثاً ثمّ رجعوا».
(2)3 و 4- همین مطلب را ابن اثیر
(3) و ابن کثیر دمشقی
(4) نیز نقل کردهاند.
عمر بن خطاب:
ابن ابیالحدید مینویسد: «قد اختلف فی عمربن الخطاب هل ثبت یومئذ أم لا؟! أمّا محمّدبن اسحاق والبلاذری فجعلاه مع من ثبت و لم یفرّ ...»
(5)یعنی تنها دو نفر از مورّخان، بلاذری و ابن اسحاق، معتقدند که عمر بن خطاب در جنگ احد فرار نکرد، و بقیه مورخان او را جزو فراریان شمردهاند.
جای تعجّب است که ابن ابیالحدید با آن غور و دقّتی که در حوادث تاریخی و اقوال گذشتگان دارد، چگونه در این مورد غفلت کرده و این مطلب را با این وضوح نادیده گرفته است! زیرا بر اساس نقل ابن هشام، ابن اسحاق هم مانند دیگر مورّخان فرار عمر را به صراحت بیان کرده است.
ابن هشام از ابن اسحاق نقل میکند که: انس بن نضر، که از کوه سرازیر شد
1- بخاری، الصحیح، باب «مناقب عثمان»، ح 3495
2- طبری، تاریخ، ج 2، ص 383
3- ابن اثیر، کامل التواریخ، ج 2، ص 110
4- ابن کثیر، تاریخ، ص 28
5- ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 20
ص: 64
و قصد حمله به مشرکین را داشت، دید که عمر بن خطاب به همراه گروهی از مهاجران و انصار، سلاح را بر زمین گذاشته و در گوشهای نشستهاند، انس از آنها پرسید: چرا در اینجا نشستهاید؟! گفتند:
چه کنیم که پیامبر کشته شده است! انس گفت: پس از پیامبر زندگی به چه درد میخورد؟! برخیزید شما هم در راه هدفی که رسول خدا کشته شد، بمیرید. این بگفت و خود را به دشمن زد تا به شهادت رسید.
(1) این متن را که مورّخان معروف، ابن اثیر
(2) و ابن کثیر
(3) هم نقل کردهاند، گویای این واقعیت است که بر خلاف آنچه ابن ابیالحدید گفته، ابن اسحاق فرار عمر را به صراحت بیان نموده است و به طوری که در کلام واقدی پیشتر آمد، او تعداد کسانی را که استقامت نمودهاند؛ اعمّ از مهاجرین و انصار، چهارده نفر معرفی میکند که نام عمر در میان آنها دیده نمیشود.
شواهد تاریخی دیگر نیز عدم پایداری عمر در جنگ احد را تأیید میکند؛ از جمله این شواهد این است که در دوران خلافتِ وی زنی مراجعه کرد و از بردهای بیتالمال که در نزد وی بود، درخواست نمود، همزمان، یکی از دختران عمر نیز بر وی مراجعه نمود و از بُردهای بیتالمال خواست. عمر به درخواست آن زن جواب مثبت داد ولی دختر خویش را رد کرد. اطرافیان عمر از عملکرد او تعجّب کرده، اعتراض نمودند که دختر تو نیز در این بیت المال دارای سهم بود، چرا او را مأیوس کردی؟!
عمر به اعتراض آنها چنین پاسخ داد:
«إنَّ أبا هذه ثبت یوم احد وأبا هذه فرّ یوم احد ولم یثبت».
(4)«آن زن بر دختر من ترجیح و امتیاز دارد؛ زیرا پدر او در جنگ احد فرار نکرد و استقامت ورزید ولی پدر دختر من فرار نمود و پایدار نماند.»
با این توضیح روشن شد که در مقابل قدمای اهل سنّت تنها یک نفر (بلاذری) آن هم بنا به نقل ابن ابیالحدید ثبات و پایداری عمر را تأیید نموده است و اگر مورّخ دیگری با وی همعقیده بود، در منابع منعکس میشد و خود ابن ابیالحدید هم از نقل آن امتناع نمیورزید.
ابوبکر:
ابن ابیالحدید درباره او مینویسد:
میان روات اهل سنّت، در پایداری و فرار نکردن او اختلاف نیست، گرچه هیچ
1- «قال ابن اسحاق انتهی انس بن النضر الی عمر بن الخطاب فی رجال من المهاجرین والأنصار وقد القو بأیدیهم فقال ما یُجلبکم قالوا: قتل رسول اللَّه، قال: فماذا تصنعون بالحیاة بعده ...»
سیره ابن هشام، چاپ دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج 3، ص 88
2- ابن اثیر، تاریخ، ج 1، ص 383
3- ابن کثیر، تاریخ، ج 4، ص 28
4- ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 32
ص: 65
جنگی و یا قتل یکی از دشمنان به دست وی نیز نقل نشده است.
سپس میافزاید: وامّا روات شیعه میگویند: تنها شش نفر و یا تنها چهارده نفر بودند که فرار نکردند. به هر حال آنان ابوبکر و عمر را جزو فراریان میدانند.
سزاست گفتار ابن ابیالحدید درباره ابو بکر را، که گفت: «وإن لم یکن نقل ...»، اینگونه اصلاح کنیم: «وإن لم یکن نقل عنه قتل أو قتال أو جرح»، زیرا همانگونه که قتل و قتالی درباره ابوبکر نقل نشده او از مجروحین و زخمیهای جنگ احد نیز معرفی نگردیده است.
در اثبات نظریه شیعه نیز که ابوبکر را از فراریان میدانند، همان جملهای که خود ابن ابیالحدید نقل کرد و آن برگرفته از نظریه مورخان ومحقّقان اهل سنّت است، کفایت میکند؛ زیرا اگر کسی در چنان شرایط حساس و در اوج حمله دشمن، در میدان جنگ و در دسترس و در مرئی و منظر او باشد عاقلانه نیست که در معرض هیچ حمله و دفاعی قرار نگیرد، نه کسی را به قتل برساند و نه خودش به قتل برسد و نه بر کسی زخمی وارد کند و نه زخمی بر او وارد شود؟!
تلاش برای رفع این اشکال:
به نظر میرسد برای رفع همین اشکال بوده که حدیثی بدین مضمون را نقل کردهاند:
«در جنگ احد عبدالرحمان بن ابوبکر که در میان مشرکین بود، به میدان آمد.
ابوبکر آماده گردید که به مبارزه فرزندش برود ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله مانع او شد و خطاب به وی چنین فرمود: «شَمِّ سَیْفَکَ وَامْتِعْنا بِکَ»؛
(1)«شمشیرت را غلاف کن و ما را از وجودت بهرهمند گردان!» و لذا او تا آخر جنگ و طبق دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله سلاح را کنار گذاشت، نه تیری به سوی دشمن رها کرد و نه شمشیری به دست گرفت!»
سه اشکال در این حدیث:
اگر این حدیث صحیح باشد، به نظر ما با سه اشکال عقلی مواجه میشود:
1- در آن هنگامه جنگ و شدّت حمله دشمن، که جز برانداختن اسلام و ریشهکن ساختن درخت توحید هدفی نداشت و با وجود آنهمه شهید و مجروح و با به خطر افتادن جان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، متصوّر نیست که پیامبر اسلام به یکی از یارانش دستور دهد سلاح را کنار بگذارد و ساکت و آرام
1- ابن اثیر، کامل، ج 2، ص 108؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 256
ص: 66
تماشاگر صحنه جنگ شود و هیچ عکس العملی از خود نشان ندهد، در صورتی که هر یک از صحابه دیگر را به نحوی تشجیع و بر حمله و دفاع ترغیب مینمود.
2- در چنان وضعیتی کنار گذاشتن سلاح و دور ساختن وسیله دفاع، ناقض غرض و عامل تضعیف شخص و تشدید خطر و موجب تجرّی دشمن و منافی با حفظ جان وی خواهد شد.
3- به فرض که ابوبکر طبق دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله از هر حرکتی امتناع ورزید و به حکم «شمّ سیفک» قتل و قتالی از وی سرنزد، ولی اگر او در صحنه جنگ حضور داشت دشمن خونخوار از چه کسی دستور گرفته بود که «شیموا سُیُوفَکُم»؛ «چون به ابوبکر رسیدید شمشیرها را غلاف کنید و بر وی آسیبی نرسانید؟!»
خلاصه اینکه: گذشته از دلایل حدیثی- تاریخی، این دلایل و شواهد عقلی موجب شده است که شیعه بگوید:
ابوبکر هم مانند عثمان و عمر در جبهه جنگ حضور نداشت و از فراریان بود.
حسان بن ثابت در قلعه فارِعْ
یکی دیگر از فراریانِ جنگ احد، حسان بن ثابت شاعر مخصوص رسول خدا است که مورّخان درباره او، افزون بر اصل فرارش، نکته ظریفی نقل کردهاند و آن اینکه:
او به هنگام فرار از جبهه، که قصد مدینه را داشت، در میانه راه به قلعهای که «فارع» نامیده میشد رسید و متوجّه شد که گروهی از زنان مدینه نیز در این قلعه گرد آمدهاند و منتظر نتیجه جنگ هستند. حسان وارد این قلعه شد. در این هنگام مردی یهودی که از آنجا میگذشت و اجتماع زنان مسلمان مدینه را دید، در کنار دروازه قلعه ایستاد و با صدای بلند فریاد زد: «الْیَومَ بَطَلَ السِّحْر»؛ «امروز سحر محمّد باطل شد.» این بگفت و به داخل قلعه هجوم برد. صفیه عمّه پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به حسان گفت: جواب این یهودی را بده و از ورود وی جلوگیری کن. حسان گفت:
«رَحِمَکِ اللَّه یا بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِب»، اگر از من مبارزه ساخته بود، در کنار پیامبر میماندم و میجنگیدم و به درون قلعه پناه نمیآوردم.
صفیه با شنیدن این سخن، خود شمشیر برداشت و مرد یهودی را از پای درآورد، آنگاه به حسان گفت: لباس و سلاح او را برگیر، حسان گفت من نه نیازی به لباس او دارم و نه به سلاح او!
ص: 67
و بنا به نقلی، رسول خدا در مقابل این عمل صفیه سهمی بر وی اختصاص داد.
(1) سمهودی این جریان را از طبرانی نقل کرده، میگوید طبرانی و دیگر مورّخان این حادثه را دلیل این میدانند که حسان آدم فوق العاده ترسو بوده است. (2) پینوشتها:
1- یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 48
2- سمهودی، وفاء الوفا، ج 1، ص 302