خدایا! تو حال اینان را میدانی، اینها از فشار گرسنگی توانِ خود را از دست دادهاند، من هم چیزی که به کارشان بخورد، در دست ندارم.
پروردگارا! بزرگ ترین قلعه را که خوراک و روغن و گوشت فراوان داشته باشد به تصرف آنها درآور!
پیغمبر این دعا را کرد و در بامداد دیگر قلعه صعب بن معاذ، محل ذخیره خوراک را که دو روز در محاصره مسلمانان بود فتح کردند، بدین طریق لشکر از گرسنگی نجات یافت.
گر چه یهود با از دست دادن این قلعه شکست زیادی را متحمّل شدند و در مقابل، مسلمانان به پیروزیهای مهمی نائل گردیدند، ولی روحیه یهود به کلّی متزلزل نشده بود و تصمیم گرفتند تا آخرین نفس بجنگند. هر قلعهای که به دست مسلمانان میافتاد، فراریها آنچه را که میتوانستند با خود برداشته، به قلعه دیگر پناه میبردند. مسلمانان چهار قلعه را که عبارت بود از ناعم و شق و کتیبه و نطاة تصرف کرده بودند و سه قلعه وطیح، قموص و سلالم در محاصره باقی مانده بود. قلعه قموص به گفته صاحب سیره حلبیه
بیست روز در محاصره ماند.
مرحب که شجاعترین مردان یهود بود و در این قلعه میزیست، حکم خار بزرگی را داشت که در جلوی مسلمانان روییده باشد. هر روز یک تن از افسران ارشد مأمور گرفتن قلعه میشد و شکست خورده برمیگشت. روزی عمر رفت و شکست خورده برگشت. او کوشش میکرد گناه را به گردن سپاهیان بیندازد و سپاهیان هم میگفتند: ترس عمر سبب شد که ما شکست خوردیم
همچنین دیگران نیز رفتند و کاری از پیش نبردند.
شکست افسران و چیرگی دشمن ممکن بود روحیه سربازان را متزلزل سازد ولی پیغمبر تصمیم گرفت فردا کار را یکسره کند و قلعه قموص را بیش از این در محاصره نگاه ندارد. حتماً باید این قلعه گرفته شود ولی افسران ارشد که کاری از پیش نبردند و سربازان روحیه خود را باختهاند. همه اینها یک رشته احتمالات و خیالات بود که در فکر هر یک از لشکریان خطور میکرد.
ص: 150
دچار تزلزل روحی نشوند، فرمان زیر را صادر کرد:
«فردا پرچم را به دست کسی میدهم، که خدا و رسول را دوست میدارد و خدا و رسول نیز او را دوست میدارند. او حتماً پیروز شده و شکست نخواهد خورد.»
(1) تمام افسران و فرماندهان آرزو میکردند فردا صبح پرچم به دست آنها داده شود.
(2) میگویند عمر گفته است:
هیچ روزی فرماندهی را مانند آن روز دوست نداشتم.
فردا صبح، برخلاف انتظار دیدند پیغمبر پسر عموی خود علی را میخواهد.
به عرض رسید علی بیمار است.
- چه مرضی دارد؟
- درد چشم، خیلی هم سخت است.
به طوری که نمیتواند پیش پای خود را ببیند!
- فوراً حاضرش کنید!
به عجله یک دسته برای اجرای دستور و ابلاغ بشارت نزد علی علیه السلام رفتند و او را در حالیکه چشمانش را با دستمال بسته بود و یکنفر دستش را گرفته و میکشید، حاضر کردند. عجب! علی چگونه میتواند بجنگد؟! درست است که او شجاع و دلیر است ولی شجاعتِ تنها به چه دردی میخورد؟ چشم لازم است. مگر چشم دردِ به این سختی را میتوان فوری معالجه کرد؟ اینها افکاری است که شاید در مغز همه سربازان و افسران دور میزد، ولی مدّتش زیاد طول نکشید؛ زیرا دیدند که پیغمبر علی را پیش خود خواند و آب دهنش را به چشمانش کشید و فوری بهبود یافت.
(3) پس دیگر شکست یهود حتمی است. پس علی خدا و رسول را دوست میدارد و آنها هم علی را دوست میدارند!
این داستان را به همین طریق که نوشتیم بزرگان حدیث و مورّخان سنّی و شیعی نوشتهاند. حسان بن ثابت، شاعرِ انصار، داستان را همان روز به شعر در آورد که اوّلِ قصیده چنین است:
وَ کانَ عَلِیٌّ أرمَد العین یبتغی دواءً فلمّا لم یحسّ مداویاً
شفاه رسولاللَّه منه بتفلة
(4) پیغمبر: علی! پرچم را بگیر و به سوی قلعه برو تا خدا آن را به دست تو بگشاید.
- با آنها بجنگم تا مسلمان شوند؟
1- فتوحات الاسلامیه، ج 2، ص 514؛ تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 42؛ البدایة والنهایه، ج 4، ص 184؛ سیرة الحلبیه، ج 3، ص 35؛ عیون الأثر، ج 2، ص 133؛ بخاری، ج 5، ص 134؛ عقدالفرید، ج 5، ص 69؛ صحیح مسلم و طبرانی و ابن حجر الصواعق المحرقه ص 47؛ ینابیع المودّه، ص 48؛ مطالب السئول، ص 15
2- سیرة الحلبیه، ج 3، ص 35
3- البدایة والنهایه، ج 4، ص 186؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 82؛ طبری، ج 3، ص 91؛ تاریخ ابوالفداء، ج 4، ص 147؛ شرح المواهب زرقانی، ج 2، ص 223؛ مسلم و بخاری در صحیحین طبرانی در معجم نقل از ص 74 کتاب الصواعق المحرقه.
4- چشم علی درد میکرد و دوایی میخواست؛ چون کسی که معالجه او را بکند پیدا نکرد، پیغمبر درد او را با آب دهان درمان کرد.
ص: 151
- آرام آرام برو، همینکه نزدیکشان رسیدی به اسلام دعوتشان کن و بگو خدا چه چیزها بر آن ها واجب کرده است. به خدا قسم اگر مردی به دست تو راهنمایی شود، بهتر است از اینکه شتران سرخ موی قیمتی داشته باشی.
علی پرچم را میگیرد و با سربازان تحت فرمان خود به سوی قلعه میرود.
آنجا در بالای قلعه یک نفر یهودی دیدهبانی میکرد، پرسید کیستی؟
- علی فرزند ابوطالبم.
- قسم به چیزی که به موسی نازل شده، شما پیروز شدید.
علی علیه السلام حمله کرد و مرحب را کشت و قلعه قموص پس از بیست روز محاصره به دست مسلمانان افتاد.
(1) از آنجا که چراغ عُمْر یهودیان رو به خاموشی میرفت و خدا میخواست اسلام پیشرفت کند و پیغمبر فاتح شود.
در همان موقعی که قلعه شق و نطاة در محاصره سپاهیان اسلام به سر میبرد، یک تن از یهودیان نزد پیغمبر آمد و خبر داد که: یهود از ترس، روحیه خود را به کلّی باختهاند. ولی باید فکر اساسی کرد که زود تسلیم شوند؛ زیرا به فرض که محاصره دو ماه دیگر هم طول بکشد نتیجه ندارد، چون یهودیان آذوقه کافی در داخل قلعه دارند ولی احتیاجشان به آب است که شبها از راه نقب بیرون میآیند و آب میخورند. پیامبر دستور داد نقبها را بستند. یهود که از این واقعه مرگ حتمی را احساس کردند؛ قلعه را باز کردند و برای مبارزه نهایی آماده شدند، ولی پس از زد و خورد مختصری شکست خوردند و این قلعه هم تسلیم شد.
(2) باز هم مقاومت
نصب منجنیق و ختم جنگ
اگر از واقعه خیبر هزار و سیصد و شصت سال میگذرد و شما نمیتوانید صحنه جنگ را از نزدیک تماشا کنید؛ تاریخ همه چیز را برای شما ضبط کرده است. وقتی میبینید مورّخان مینویسند:
از فلان قلعه اینقدر زن اسیر شد یا این مقدار بچه و مرد گرفتار گردید و صحبتی از مال نیست، باید فهمید که یهودیها برای حفظ مال بیشتر از حفظ زن و بچه کوشش میکردند و روی همین اصل بود که یهود در نگاهداری قلعه وطیح و سلالم (آخرین قلعهها) پافشاری زیادی کردند؛ زیرا اموال باقی مانده، در این دو
1- البدایة والنهایه، ص 185 و 186
2- البدایة والنهایه، ص 4، ص 198
ص: 152
قلعه جمع شده بود. وطیح و سلالم در محاصره ماند، یک روز- دو روز و یکهفته. خیر، از تسلیم خبری نیست.
چهارده روز گذشت و این دو قلعه در محاصره ماندند.
(1) پیغمبر اسلام برای اینکه کار محاصره را پایان دهد و دشمن را مجبور به تسلیم بنماید؛ دستور داد منجنیقها را به طرف قلعه نصب کنند.
منجنیق آلتی بود که در جنگ های آن عصر برای گرفتن قلعه به کار میبردند. از بالای منجنیق سنگ و نی آتش زده و شیشههای پر از نفت به داخل قلعه میانداختند و قلعه آتش میگرفت.
پس از نصب منجنیقها، یهودیان فهمیدند که مقاومت بیفایده است و اگر تسلیم نشوند مسلمان ها قلعه را با هر چه در آن است آتش خواهند زد و سرانجام آنها را خواهند کشت. لذا بهتر دیدند که راه مسالمت آمیزی را برای فرار از خطر پیش بگیرند که هم از مرگ نجات یابند و هم تا آنجا که ممکن است بهرهای از مالها ببرند. این بود که پیشنهاد متارکه جنگ به وسیله امیّة بن ابیالحقیق به اردوی پیغمبر فرستاده شد و ضمناً شرایط متارکه را خواستند و بالأخره عهدنامه متارکه جنگ روی 6 ماده که تماماً به نفع مسلمانان بود، امضا گردید ولی در حقیقت میتوان این مصالحه را «تسلیم بدون شرط» تعبیر کرد.
متن پیمان:
1- آنچه از وسایل نقلیه، امتعه، وجوه نقدی و جواهرات در داخل قلعهها موجود است به پیغمبر اسلام واگذار میشود.
2- یهودیان با یک پیراهن که به تن پوشیدهاند، از قلعه خارج شوند و جای آنها را سپاهیان اسلام بگیرند.
3- یهودیان موظفند، محلّ دفینه و ذخایر و اماکن و اموال و اسلحه را به مسلمانان نشان دهند.
4- هر گاه پس از رسیدگی معلوم شد یهودیان در اجرای مقررات ماده 3 تخلّف ورزیدهاند یا تقلبی کردهاند محکوم به اعدام خواهند شد.
5- هر زمان پیغمبر اسلام بخواهد میتواند یهود را از خیبر خارج سازد.
6- در مقابل این تعهدات پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله حقوق زیر را برای یهود امضا میکند:
الف: پس از امضای پیمان، بلافاصله به ارتش فرمان عدم تعرّض داده میشود.
ب: ظرف اجرای مقرّرات ماده 3، تا
1- البدایة والنهایه، ج 4، ص 194؛ سیرة الحلبیه، ج 3، ص 47
ص: 153
موقعی است که ارتش اسلام در قلعهها مشغول تفتیش است و پس از انجام کار یهود حق دارند به داخل قلعه بروند.
ج: یهود حق دارند اطفال خود را همراه خود ببرند و کسی از سپاهیان متعرض آنها نخواهد شد.
(1) پس از امضای پیمان، بلافاصله نبرد پایان یافت و زمینهای وطیح و سلالم چون به دست سپاهیان فتح نشده بود، مخصوص پیامبر اسلام گردید ولی باقی زمینها به نسبت، بین مسلمانان تقسیم گشت.
(2) اهالی فدک که از آغاز جنگ خیبر منتظر پایان کار بودند، پس از شکست خیبریان برای خود چنین روزی را پیشبینی میکردند. از این رو صلاح دیدند قبل از آنکه مسلمانان متوجّه آنها شوند، از راه مسالمت با پیغمبر کنار بیایند و آنها هم مانند خیبریها چنین معاهدهای، یا اگر بشود با شرایط آسانتری، با پیغمبر ببندند. لذا پس از مشاوره، محیصة بن مسعود نامزد شد که برای عقد قرار داد به طرف مدینه رود. بنا به گفته ابیاثیر در کامل
(3) پیغمبر محیصه را فرستاد تا با یهودیان فدک مذاکره کند، ولی شکی نیست که پیشنهاد صلح قبلًا از طرف اهالی فدک تقدیم پیغمبر صلی الله علیه و آله شده بود. در هر صورت قراردادی نیز بین پیغمبر صلی الله علیه و آله و اهالی فدک امضا شد، که به موجب آن، نصف زمینهای فدک خالصه پیغمبر و نصف دیگر مال یهودیها باشد.
(4) در اینجا باز کلام فقهای سنّی بسیار متفاوت است؛ چنانکه عدهای میگویند:
آنچه بهره پیغمبر بود فقط نیمی از زمینهای فدک است. امّا زمینهای خیبر بین همه مسلمان ها تقسیم گردید. ابن عباس میگوید: آنچه خدا در آیه شریفه وَمَا أَفَاءَاللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ ... به پیغمبر داد، نیمی از خیبر بود و نیم دیگر بهره مسلمانان است
(5) ولی در اینکه فدک خالصه پیغمبر اسلام بود، ظاهراً همه موافق هستند.
واگذاری
اگر چه نمیشود درآمد سالیانه آن روز فدک را حدس زد، و پیشتر آوردیم که مورّخان به این گونه مطالب توجّهی نداشتهاند، ولی از قرائن میتوان فهمید که درآمد زیادی داشته است. چون هر کجا نویسندهها نام فدک را بردهاند، مینویسند: دارای چشمههای آب و
1- البدایة والنهایه، ج 4، ص 199؛ سیرة الحلبیه، ج 3، ص 47
2- کامل ابن اثیر، ج 2، ص 84؛ ابوالفدا، ج 3، ص 148؛ طبری، ج 3، ص 91؛ سیرة الحلبیه، ج 3، ص 57
3- ج 2، ص 85
4- معجم البلدان، ج 6، ص 343، از کتاب فتوح البلدان احمد بن جابر البلاذری؛ نهج البلاغه، ج 4، ص 78؛ اموال، ص 9
5- درّ المنثور، ج 6، ص 192
ص: 154
نخلستان های زیادی است و غیر از محصول خرما مسلماً محصولات دیگر هم داشته است. روی هم رفته شاید مبلغی را که اقلًا در سال کمتر از دویست هزار ریال نبوده عایدی میداده. این درآمد پس از عقد قرارداد، مستقیماً به پیغمبر صلی الله علیه و آله میرسید که میان بنیهاشم و فقرا و بیچارههای مدینه تقسیم میشد و یا در عروسی جوانان و شوهردادن دختران بنیهاشم هزینه میشد
(1) ولی چون آیه وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّه نازل شد، پیغمبر فاطمه علیها السلام را طلبید و فدک را به وی بخشید.
سیوطی در تفسیر خود، ذیل همین آیه از قول ابن مردویه که از حافظان قرن چهارم است و از گفته بزاز و ابو یعلی و ابن ابیحاتم از ابیسعید خدری این مطلب را نقل میکند و ابن عباس هم گفته است که: وقتی این آیه بر پیغمبر صلی الله علیه و آله نازل شد فدک را به فاطمه علیها السلام داد.
(2) ابن کثیر شامی که یکی از مورخّان قرن هشتم هجری است، این حدیث را ذیل همین آیه، در تفسیر خود
(3) از حافظ ابو بکر بزاز از ابوسعید خدری نقل کرده، میگوید: پیغمبر فدک را در زمان حیات خود به فاطمه علیها السلام بخشید ولی چون از یک سو با گفته ابوبکر (که میگوید: فدک جزو بیت المال مسلمین است و از این جهت آن را تصرف نمود) مواجه شده، نخواسته یا نتوانسته است حقیقت را اعتراف کند. از این رو شروع به ایراد تراشی نموده، میگوید: این حدیث بر فرض که سندش درست باشد بیاشکال نیست؛ زیرا سوره مکّی است در صورتی که مصالحه فدک در سال هفتم هجری و در مدینهواقع شده، پسبهتر است بگوییم حدیث را شیعهها از خود درآوردهاند!
حقیقت این است که: نه روایت را شیعهها جعل کردهاند و نه آیه مکّی است.
این دو روایت را حفاظ در کتب خود از راویان معتبر که از یاران پیغمبر بودهاند، نقل کردهاند. چگونه است که ابیسعید خدری و ابن عباس روایتشان در همه جا صحیح است غیر از این یک جا که به ضرر ابن کثیر تمام میشود؟!
محمّد عبدالباقی در معجم المفهرس
(4) به طور صریح مینویسد: آیه مدنی است و دیگر اینکه بر فرض هم سوره مکّی باشد چنین نیست که همه آیاتِ آن هم باید مکّی باشد؛ همچنانکه بسیاری از سورهها مدنی است ولی بعض از آیات آنها در مکّه نازل شده است.
1- سیرة الحلبیه، ج 3، ص 57؛ کامل ابن اثیر، ج 27 ص 85
2- درّ المنثور، ج 4، ص 177
3- ج 3، ص 36
4- ص 212
ص: 155
و همچنین زمخشری در کشاف
(1) میگوید: برخی گفتهاند: مقصود از ذویالقربی در آیه، خویشان پیغمبر میباشد و رازی در تفسیر آیه میگوید:مقصود از ذوی القربی خویشان پیغمبر است، که خدا امر کرده حقوق آنها را از خالصه و غنیمت پرداخت نمایند و این معنی را احتمالًا اوّل آیه قرار داده. روی هم رفته از گفتار این مفسران میتوان فهمید که روایت ابیسعید و ابن عباس درست است.پس از واگذاری فدک به فاطمه، دیگر حوادث مهمّی که قابل ذکر باشد رخ نداده است.پینوشتها:
1- ج 2، ص 186