میکندو آنها نخواستند به حکم خدا عمل کنند.
2- با این وجود هنگامی که ابوبکر شاهد خواست، حضرت زهرا علیها السلام علی علیه السلام و حسنین علیهما السلام و امّأیمن را به گواهی فراخواند. امّا خلیفه شهادت این بزرگواران را رد کرد که این بزرگترین اهانت به ساحت قدس آلاللَّه بود که قرآن به طهارت و صدق و عصمتشان گواهی داده و آیه «تطهیر» در شأن ایشان فرود آمده است و همه راویان؛ اعمّ از شیعه و سنّی اتفاق نظر دارند که آیه تطهیر جز برای این خاندان نازل نشده و به همین خاطر است که در زیارتِ غدیرِ حضرت امیر المؤمنین علیه السلام این اقدام مصیبتی بزرگتر از غصب خلافت خوانده شده است؛ زیرا اگر غصب خلافت یک ظلم آشکار بود امّا ردّ شهادت صدیقه امت، حضرت فاطمه علیها السلام و صدیق اکبر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و دو سبط پیامبر علیهما السلام از بُعد معنوی خسارتی بود جبرانناپذیر و اهانتی آشکار و پشتسر انداختن آیه تطهیر و نادیده گرفتن مقامات و فضائلی که رسول گرامی برای علی و زهرا و حسنین علیهم السلام گفته بود و دوست و دشمن و خود ابوبکر بدان گواهی دادهاند.
«إنّ النبیّ صلی الله علیه و آله قال لفاطمة إنّاللَّهَ یَغْضِبُ لِغَضَبِکَ وَیَرضی لِرِضاکَ».
«هر که با علی و فاطمه و حسنین بستیزد من با آنها بستیزم و هر که مسالمت کند با وی مسالمت کنم.»
ص: 168
ارزشمند خود؛ «انّها فاطمة الزهراء» فصلی را به فقه حضرت فاطمه اختصاص داده و در بخشهایی از آن مینویسد:
«شکّی نیست که آن جناب سرآمد زنان عالم است، سیّده فقیهه و فاطمه که در انتقال دادن دین و دعوت و شناخت قرآن و سنّت توانمندی بالایی داشت ...
هنگامی که از فقه و دانش او در قالب روایات سخن میگوییم میبینیم در موارد بسیاری با مسائل فقهی مواجه بوده و در آن مسائل به نور خدای عزّوجلّ مینگریسته و خداوند قلب او را نورانی ساخته و وی را گرامی داشته و از زنان برگزیده عالم قرار داده است.»
(1) «اگر در کتابهای روایی تتبّع کنیم موارد بسیاری از فقه و درایت فاطمه را خواهیم یافت که به اعتراف اهل تحقیق، به صورت یک کتاب مستقل میتوان ارائه داد. حضرت فاطمه علیها السلام دارای روحی دانا و فهمی دقیق نسبت به اسلام و احکام آن بود ... او با فقه کامل از کتاب خدا و سنّت رسول صلی الله علیه و آله عمل میکرده و اصرار داشته که همه اعمال و رفتارش تابع سنّت مصطفی و هدایت آن حضرت باشد.»
(2) و در همین کتاب از قول عایشه آورده که گفت: «کسی را ندیدم راستگوتر از فاطمه»
(3) و بالاخره سراسر این کتاب و صدها نظیر آن از قلم عامّه و خاصّه مشحون از فضائل صدیقه طاهره علیها السلام است. و اینها را دستگاه خلافت نیز مانند هزاران راوی و محدّث دیگر به یاد داشته است؛ امّا در ماجرای فدک برخوردشان چنان بود که دیدیم و نیز درباره امیرمؤمنان علیه السلام و مقامات و فضایل و حقانیت و صدق و علم و منزلت معنوی او احدی تردید نداشته و کتب عامّه نیز آکنده از ذکر مناقب آن حضرت است.
ابن حجر هیثمی با اینکه از متعصّبان سرسخت عامّه است، در کتاب صواعق، چهل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل امیرالمؤمنین آورده و علاوه بر آن، فضائل دیگری برای آن حضرت و خاندانش برشمرده است. از جمله:
«عَلِیْ مَعَ الْقُرْآن وَالْقُرآن مَعَ عَلِیّ لا یَفْتَرِقان حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوض»؛
(4)«علی با قرآن و قرآن با علی است و این دو جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر نزد من آیند.»
1- کتاب فاطمه زهرا، صص 261 و 263 دکتر محمّد عبده یمانی، ترجمه محمّدتقی رهبر.
2- کتاب فاطمه زهرا، صص 261 و 263 دکتر محمّد عبده یمانی، ترجمه محمّدتقی رهبر.
3- انّها فاطمة الزهراء، ص 311
4- صواعق، ص 361 و کنز العمال، ج 11، ص 603
ص: 169
و «أقضاکم علیّ»؛ یعنی از همه شما بهتر علی قضاوت و داوری کند. و دعا درباره او که: «اللَّهُمَّ اهْدِ قَلبَهُ وَثَبِّتْ لِسانَهُ»؛
(1)«خدایا قلبش را هدایت کن و زبانش را استوار دار!»
و نیز: «الصدیقون ثَلاثَة؛ وَعَلِیّ بْن أبِیطالِب أَفْضَلُهُمْ»؛
(2)«سه تن صدیقاناند، حبیب نجار و مؤمنِ آل یاسین و علی که افضل همه آنهاست.»
و نیز از سخن پیامبر است: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیّ لَنْ یَزُولا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوض»؛
(3)«علی با حقّ است و حق با علی، از یکدیگر جدا نشوند تا در کنار کوثر نزد من آیند.»
و نیز: «عَلِیٌّ مِنّی بِمَنْزِلَة رَأسی مِنْ جَسَدِی»؛
(4)«علی نسبت به من، همانند سر من نسبت به پیکر من است.»
همچنین ابن حجر از قول ابوبکر آورده که گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که میفرمود:
«علیّ مِنّی بمنزلتی من ربّی»؛
(5)«علی نسبت به من همانند منزلت من با خدای من است.»
حال با چنین فضایلی آیا جای آن داشت که خلیفه از زهرا علیها السلام شاهد بخواهد و شهادت علی علیه السلام را رد کند و گواهی حسنین را نادیده بگیرد؟! اسفبارتر اینکه در مناقشات مربوط به فدک حرمت حریم ولایت را پاس ندارد؟!
ابن ابیالحدید متن خطبهای را از ابوبکر در پاسخ به خطابه تاریخی حضرت زهرا علیها السلام نقل کرده که از گستاخی و جسارت وی نسبت به اهلبیت پرده برمیدارد و نگارنده این مقال حتّی نقل آن سخنان را دور از ادب میداند.
وی پس از نقل آن خطبه موهن، مینویسد: من سخنان ابوبکر را برای نقیب ابویحیی جعفر بن یحیی بن ابوزید خواندم و گفتم: او به چه کسی گوشه میزند؟ پاسخ داد: گوشه نمیزند بلکه به صراحت میگوید! گفتم: اگر صریح بود از تو نمیپرسیدم. او خندید و گفت: علی بن ابیطالب علیه السلام را اراده کرده است. گفتم همه این سخنان را برای علی گفته است؟! پاسخ داد: آری، پسرم، پادشاهی است! گفتم: انصار کجا بودند؟ گفت:
آنها نام علی را فریاد کردند و او برای جلوگیری از بلوا و آشوب آنها را نهی کرد.»
(6) آری پادشاهی است! دنیا و حکومت و ریاست چند روزه که آدمی را به اینجا میکشاند تا حرمت حریم حق را میشکند و همه ارزشها را زیر پا میگذارد!
1- همان، ص 351
2- همان، ص 365
3- راغب، محاضرات، ج 2، ص 478
4- صواعق، ص 366؛ کنز العمال، ج 11، ص 603
5- همان، ص 517
6- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 111، چاپ بیروت.
ص: 170
3- چنانکه در مناقشات فدک آمد، پاسخ خلیفه به فاطمه زهرا علیها السلام در پی اعتراض به غضب فدک استناد به روایتی بود که جز وی آن را نقل نکرده است؛ «ما پیامبران ارث نمیگذاریم.» در حالی که در آغاز امر، سخن از میراث نبود. فاطمه رفع تعرض از ملکی را میخواست که در تصرف وی بوده و پیامبر سه سال قبل از رحلت، خالصه خود را به دخترش داده بود، امّا ابوبکر به جای اینکه با منطق صحیح پاسخ زهرا را بدهد، سخن را به انحراف برد و بحث میراث را پیش کشید.
و چون سخن از میراث به میان آمد، ناگزیر دفاع زهرا علیها السلام در این حال به گونه دیگر شد و در حقیقت به یک بحث اساسی در باب میراث به عنوان حکمی از احکاماللَّه تبدیل گشت و موضع حضرت زهرا علیها السلام در این مناقشه درست ردّ دعاوی خلیفه بود که مدعی شد «از پیامبر کسی ارث نمیبرد.» که این بر خلاف قانون ارث است که به صورت عام برای همه در قرآن تعیین شده و تخصیص آن غیر موجّه و بدون دلیل است. همانگونه که وراثت انبیا نیز در قرآن طی آیاتی مطرح گردیده و در این جهت فرقی میان آنها و دیگران نیست و وارث؛ اعم ازاینکه دختر باشد یا پسر، از اسلاف خود ارث میبرد و روایت مورد استناد ابیبکر خبر واحدی بیش نیست که جز خلیفه راوی ندارد و هرگز نمیتوان با چنین روایتی عمومات قرآنی را تخصیص زد. به عبارت دیگر میراث از احکام مصرّح و عام است که کتاباللَّه بدان ناطق است و روایت ابیبکر به فرض صحّت خبر واحد و قطع نظر از مشخصات راوی، اگر شرایط و قراین حالیه و موقعیّت زمان و مکان و بحران امر خلافت را هم در نظر بگیریم کمترین اعتباری برای آن خبر نمیتوان در نظر گرفت. نه تنها از نظر شیعه بلکه از دیدگاه بسیاری از محقّقین عامّه که تخصیص کتاباللَّه را با خبر واحد جایز نمیدانند. به هر حال با توجّه به شرایط پیشگفته، حضرت زهرا علیها السلام مصمّم به میدان آمد تا از حریم دین دفاع کند که از مسأله فدک فراتر و مهمتر بود.
دفاع زهرا و شکایت به جمع عمومی
پس از آنکه ابوبکر به استناد روایتی به تصرف فدک اقدام کرد و وکیل فاطمه زهرا علیها السلام را خلع ید نمود و آن حضرت از این اقدام آگاه شد، چادر بر سر افکند و با جمعی از زنان بنیهاشم راهی مسجد گردید و این در حالی بود که ابوبکر در جمع مهاجر و
ص: 171
انصار حضور داشت. آنگاه پردهای زدند و زهرا علیها السلام نالهای از دل برآورد که همه اهل مسجد به گریه افتادند. سپس اندکی درنگ کرد تا صدای گریه فرونشست و آغاز سخن نمود و خطبه غرّایی ایراد فرمود و از نعمت رسالت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و فلسفه احکام آسمانی سخن گفت، آنگاه در مورد خطر رجعت به جاهلیّت به مردم هشدار داد و در فرازی از آن خطابه تاریخی مسأله میراث خود را از رسول خدا عنوان کرد و محرومیّت از ارث پدر را حکم جاهلیّت خواند و مردم را مورد نکوهش قرار داد که چرا در برابر این جریان سکوت کردهاند؟! گفت: «هیهات، مسلمانان! ای پسر ابیقحافه چرا من از ارث پدر محروم شوم؟ آیا خداوند گفته تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟! چه حکم ناروایی آوردی و گستاخانه به قطع رحم دست یازیدی و عهد و پیمان شکستی! کتاب خدا پیش روی شماست و به عمد به آن پشتپا زدید و به دور افکندید. خدای عزّوجلّ میفرماید: وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ ... و در داستان یحیی و زکریا میگوید: فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً* یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً
(1)و نیز میفرماید:
یُوصِیکُمْ اللَّهُ فِی أَوْلَادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ ... و همچنین فرمود: إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ ...
(2)و شما پندارید که من بهره و میراثی از پدر ندارم! آیا خداوند آیهای را به شما اختصاص داده و پدر مرا از حکم آن استثنا کرده است؟ یا میگویید: (ما اهل دو ملتایم) اهل دو ملّت از یکدیگر ارث نمیبرند؟! آیا من و پدرم از اهل یک ملّت و دین نیستیم؟! آیا شما به خاصّ و عام قرآن از پیامبر داناترید؟! و ...
(3) چنانکه ملاحظه میکنیم: تمام تکیه سخن دختر گرامی پیغمبر این است که چرا خلیفه و یارانش کتاب خدا را نادیده گرفتهاند و به احکام جاهلیّت رجعت نمودهاند. در حقیقت فدک بهانه است برای مسألهای مهمتر و آن اعتراض به زیر پا گذاشتن آیات صریح قرآن با دستاویز روایتی مجهول که جز خلیفه راوی ندارد. در حالی که چند صباحی بیش از رحلت آن حضرت نگذشته و جریانهای روز، اسلام و مسلمین را با شتاب به جاهلیت منسوخ پیشین سوق داده است و اگر در لحظات نخستین غیبت پیغمبر چنین رجعتی آغاز گردد، آینده تاریخ چه خواهد شد؟! و این بود رسالت فاطمه زهرا علیها السلام در دفاع بیوقفه از آیینی که پدرش بنیان نهاده و احکامی که پیافکنده و باید برای آینده
1- مریم: 6 و 7
2- بقره: 180
3- دلائل طبری، صص 116 و 117؛ شرح نهج البلاغه، ج 4، صص 129 و 130
ص: 172
بشریت تا رستاخیز جاودانه بماند.
دفاعیّه زهرا علیها السلام هر چند در آن لحظهها در بازگرداندن حق او بیاثر ماند و ابوبکر همچنان در تصرف فدک پای فشرد امّا در وجدانها و بستر تاریخ اسلام تأثیر عمیق برجای نهاد. حقایقی را روشن کرد. مطالب زیر پردهای را افشا نمود و خط و نشانها را نقش بر آب ساخت. پرده از چهره سیاستمداران حاکم برافکند. به همگان آموخت که چگونه باید از حریم دین و قرآن و ولایت دفاع نمود و به حرکت بیامان ادامه داد و با اعراض از دستگاه خلافت و مهجور ساختن آن با مبارزه منفی و وصیت به عدم حضور غاصبان در نماز و تشییع جنازه و دفن و مزارش این طرح مقدس را تکمیل نمود و این پرسش همواره پیش روی انسانهاست که چرا دختر گرامی پیامبر شبانه دفن شد و قبرش در اختفا ماند؟!
ولأیّ الأمور تدفن سرّاً بنت خیر الوری وتعفی ثراها
حدیث مورد استناد در مصادره فدک
از بررسی منابع روایی استفاده میشود که حدیث: «لا نورث ما ترکناه صدقة» که مورد استناد خلیفه در تصرف فدک بود، از هیچ یک از روات و صحابه، جز ابوبکر نقل نشده است. بخاری از سه طریق به نقل این روایت پرداخته که هر سه به عایشه منتهی میشود و عایشه نیز از قول پدرش ابوبکر روایت میکند. بنا به روایت بخاری، زهری از قول عایشه نقل کرده که «فاطمه و عباس نزد ابوبکر آمدند و میراث خود از رسول خدا را مطالبه کردند که شامل فدک و بخشی از خیبر بود و ابوبکر در پاسخ گفت: شنیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله میفرمود: «لا نُورث ما تَرَکْناهُ صَدَقَة ...». از ما ارث برده نشود، آنچه به جای ماند صدقه است و خاندان پیامبر نیز از این مال خواهند خورد. ابوبکر اضافه کرد: به خدا کاری را که پیغمبر میکرد من ترک نکنم. در پیاظهارات ابوبکر، فاطمه علیها السلام از او روی برتافت و تازنده بود با وی حرف نزد.»
(1) همچنین ابن ابیالحدید در چند مورد از شرح نهج البلاغه تأکید میکند که مشهور این است: حدیث «لا نَورث ما تَرَکْناهُ صَدَقَة» را جز ابوبکر کسی از پیامبر نقل نکرده است.
(2)
1- صحیح بخاری، ج 8، ص 3
2- شرح نهج البلاغه، ج 4، صص 114، 117 و 127
ص: 173
همچنین از بررسی منابع عامّه چنین استفاده میشود که حدیث مورد استناد را حتّی همسران رسول خدا نشنیده بودند. ابن ابیالحدید از قول عایشه آورده است که همسران پیغمبر صلی الله علیه و آله عثمان بن عفان را نزد ابوبکر فرستادند تا میراث آنها را از خالصه و فئ رسول اللَّه مطالبه کند و من (عایشه) آنها را از این خواسته منع کردم و گفتم از خدا نمیترسید! مگر نمیدانید که پیغمبر فرمود: «ما ارث نمیگذاریم ...»
(1) حال اگر موضوع نفی وراثت از مسلّمات دین بود چگونه همسران رسول خدا آن را نشینده بودند و تنها عایشه به رد و انکار آن پرداخت؟! و چرا عثمان خودش به آنان پاسخ نداد که از پیامبر کسی ارث نمیبرد؟! چنانکه در روایت بخاری ملاحظه کردیم، گفتار عایشه نیز مستند به گفتار پدرش ابوبکر است و مستقیماً از پیامبر نقل روایت نکرده است.
از مجموع این وقایع میتوان استنباط کرد که حدیث «نفی وراثت از پیامبر» پایه محکمی نداشته و مورد قبول همگان نبوده است. مؤیّد دیگر بیپایه بودن حدیث فوق، برخورد عمر با مسأله وراثت فدک در ماجرایی است که ذیلًا از نظر میگذرد.
در صحاح اهل سنّت آمده است که: «علی علیه السلام و عباس در زمان عمر بر سر فدک اختلاف کردند، علی علیه السلام میگفت: پیامبر صلی الله علیه و آله آن را در زمان حیات خود به فاطمه علیها السلام واگذار کرد و عباس این مطلب را انکار میکرد و میگفت: ملک رسول خدا بودو من وارث او هستم! داوری نزد عمر بردند، امّا عمر از اظهار نظر خودداری کرد و گفت: «من حلّ این مسأله را به خود شما واگذار میکنم، خود بهتر میدانید چه کنید.»
(2) تعبیر یاقوت حموی در معجم البلدان چنین است:
«هنگامی که عمر به خلافت رسید و فتوحاتی نصیب مسلمانان شد و دولت اسلامی گسترش یافت، عمر با اجتهاد خود در این مسأله بر آن شد که فدک را به ورثه پیامبر برگرداند.»
(3) اگر این روایات صحیح باشد، دالّ بر این است که حکم خلیفه اوّل سیاسی و موقّتی بوده و در لحظههای حسّاس خلافتش بدان متمسّک شده است وگرنه چگونه عمر درباره تصمیم خلیفه اوّل اهمال میکرد و آن را به دور میانداخت و فدک را به علی و عباس با عنوان ورثه پیامبر واگذار مینمود؟
(4) افزون بر این، شخصیت امیرمؤمنان علیه السلام و منزلت معنوی و مقام ایمانی اوست که
1- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 115 و نیز معجم البلدان، فدک.
2- صحیح بخاری، ج 8، ص 4؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 114، چاپ بیروت.
3- معجم البلدان، ماده فدک.
4- فدک فی التاریخ، صص 47 و 48، ضمناً برای شناخت موضع خلیفه دوّم با این مسأله در زمان خلیفه اوّل، بنگرید به کافی، ج 1، ص 443
ص: 174
قویترین حجّت در این مسأله است و این چیزی است که دو خلیفه بارها به آن اعتراف کردهاند و نظر او را در مسائل و معضلات، ملاک عمل قرار میدادند و در اینجا نیز باید ملاک باشد.
به گفته ابن ابیالحدید: «اگر علی علیه السلام و عباس از پیامبر روایتی شنیده بودند که به موجب آن پیامبر ارث نمیگذارد، چگونه آمدند نزد عمر و طلب میراث کردند؟! آیا عباس این را میدانسته و با این حال مطالبه میراث کرده است؟! و آیا امکان داشت که علی علیه السلام این را بداند و به همسر خود اجازه دهد چیزی را مطالبه کند که استحقاق ندارد و به مسجد بیاید و با ابوبکر محاجّه کند و آن سخنان را بگوید؟! به طور قطع علی علیه السلام دعوی فاطمه علیها السلام را تأیید میکرده و او را برای دفاع از حقّ خود اجازه داده است.»
(1) ابن ابیالحدید میافزاید:
«اگر صحیح باشد کسی از پیامبر ارث نمیبرد، به چه دلیل شمشیر و مرکب و نعلین آن حضرت را به علی علیه السلام دادند؟ به اعتبار اینکه همسرش (فاطمه علیها السلام) وارث پیامبر است؛ زیرا اگر میراث از پیامبر صحیح نباشد در این جهت فرقی نیست که شیء موروث کم باشد یا زیاد و تفاوتی نمیکند که از چه نوع و جنس باشد.»
(2) خلاصه اینکه: حدیث «نفی وراثت از پیامبر» را کسی جز ابوبکر نقل نکرده است و اگر در عهد ابوبکر، یار و همراهش عمر بن خطاب، از اقدام ابوبکر حمایت کرده، جنبه سیاسی داشته و یک حکم شرعیِ برگرفته از کتاب و سنّت نبوده است؛ چرا که اگر حکم شرعی بود، از هر کس سزاوارتر به فهم احکام شریعت و حمایت از آن، علی بن ابیطالب علیه السلام بود که احدی از صحابه حتّی ابوبکر و عمر نیز منکر آن نشدهاند؛ همانگونه که منزلت معنوی و صدق گفتار فاطمه زهرا علیها السلام صدیقه طاهره، پاره تن پیغمبر صلی الله علیه و آله نیز به اعتراف همه و اقاریر مکرّر عایشه دختر ابوبکر جای تردید و انکار نبوده است. حال چگونه امکان داشت مطلبی در باب فدک یا مسأله میراث، از رسول خدا رسیده باشد و ابوبکر آن را بداند، امّا امیرالمؤمنین علیه السلام که باب مدینه علم و حکمت و عالم به تأویل و تنزیل قرآن است و نیز صدیقه امّت از آن آگاهی نداشته باشند و نعوذ باللَّه چیزی را ادّعا کنند که به آنان تعلّق نداشته است! و همچنین همانگونه که دیدیم، خلیفه دوّم نیز در زمان خلافت خود بر اقدام ابوبکر پافشاری نکرد و خلفای بعدی نیز در چند مقطع تاریخی،
1- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 116
2- همان.
ص: 175
فدک را به خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله واگذار کردند.
خلیفه و اعتراف به خطا
از گفتههای تاریخی میتوان استفاده کرد که شخص ابوبکر نیز در باطن امر، به حقانیت حضرت زهرا علیها السلام در امر فدک معتقد بوده است. در این خصوص به چند مورد و شاهد میتوان اشاره کرد:
1- در اصول کافی از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام روایتی نقل شده که در بخشی از آن آمده است: در پی احتجاجات حضرت زهرا علیها السلام و گواهی امیر مؤمنان علیه السلام و أمّایمن، ابوبکر در نوشتهای دستور ترک تعرّض از فدک را صادر کرد و چون فاطمه علیها السلام نامه را گرفت و برگشت، در راه عمر خبردار شد و آن نامه را گرفت و پاره کرد و دور ریخت.
(1) 2- بنابر آنچه در کتاب «الإمامة والسیاسه» ذیل صفحه، به عنوان یک روایت آمده است:
هنگامی که ابوبکر و عمر برای عذرخواهی! و عیادت به خانه فاطمه آمدند، ابوبکر با اعتراف به اشتباه خود در مورد فدک و خلافت چنین گفت:
«یا حَبِیبَة رَسُولاللَّه، أَ غَضَناکِ فِی مِیراثِکِ منه وَفِی زَوجِکِ».
(2)«ای حبیبه پیامبرخدا، ما تو را درباره میراثت از پدرت و در مورد شوهرت (امر خلافت) خشمگین و ناراحت کردیم.»
و آنگاه فاطمه علیها السلام فرمود: «چگونه خاندان تو از تو ارث ببرند و ما از حضرت محمّد صلی الله علیه و آله ارث نبریم؟!»؛ «ما بالک یرثک أهلک ولا نرث محمّداً».
(3)3- بنابه نوشته مورّخ شهیر، مسعودی: «ابوبکر هنگام مرگ از چند چیز اظهار پشیمانی و تأسف کرد؛ از جمله اینکه گفت: ای کاش به تفتیش خانه فاطمه علیها السلام اقدام نمیکردم.»
(4) در متون روایی و تاریخی، مواردی از این قبیل میتوان یافت که بیانگر حقانیت دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله در دعوای خود و مظلومیت اهلبیت و محکومیت دستگاه حاکمه در اقدام خود میباشد. و بهترین داور خداوند است.
1- اصول کافی، ج 2، ص 443
2- الامامة والسیاسه، ص 13
3- همان.
4- مروج الذهب، ج 2، ص 301
ص: 176
تحلیلی از جاحظ در موضوع بحث
علمای اهل سنّت نیز در مواردی بر پذیرش این حقیقت ناگزیر شده و عذر خلیفه را نا موجّه خواندهاند و به طور غیر مستقیم روایت خلیفه را مخدوش دانسته، مدافعات برخی متعصبان عامّه را مردود شمردهاند؛ از جمله آنان جاحظ است که در رسائل خود به این مطلب پرداخته، مینویسد:
«برخی پنداشتهاند که دلیل صدق گفتار ابوبکر وعمر در منع میراث و برائت آنها، این است که اصحاب رسولاللَّه صلی الله علیه و آله دعوی آنان را رد نکردند؛ یعنی سکوت صحابه در برابر دعوی خلیفه تأییدی بود بر مدّعای او.
سپس جاحظ به ردّ این پندار پرداخته و میگوید: «اگر ستمدیدگان و آنان که حقّشان ضایع شده بود و طرح دعوا و شکایت داشتند، معترض نبودند، در این صورت سکوت میتوانست دلیل بر صحّت مدعای خلیفه باشد در حالی که اعتراض فاطمه علیها السلام تا بدانجا پیش رفت که وصّیت کرد ابوبکر بر جنازهاش نماز نخواند و هنگامی که برای مطالبه حق خود نزد ابوبکر آمد، گفت: ای ابابکر اگر تو بمیری چه کسی از تو ارث خواهد برد؟ پاسخ داد خانوادهام و فرزندانم. فاطمه فرمود: چرا ما از پیامبر ارث نبریم، و بالاخره هنگامی که ابوبکر فاطمه را از ارث خود منع کرد و حقّش را نداد و فاطمه ناامید شد و یاوری نیافت.
گفت: به خدا تو را نفرین میکنم. و ابوبکر جواب داد به خدا تو را دعا میکنم ...
جاحظ سپس به نقل گفتگوی فاطمه با ابوبکر و ملایمت ابوبکر در برابر سخنان تند فاطمه علیها السلام اشاره کرده، در بیان راز این ملایمت مینویسد: این دلیل بر برائت از ظلم و سلامت از جور نیست؛ زیرا مکر ظالم و سیاست مکّارانه گاه تا آنجا میرسد که مظلومنمایی کند و سخن متواضعانه و منصفانه به کار بگیرد و در ادامه با اشاره به اقدام عمر در تحریم متعه میگوید: چگونه میتوان عدم اعتراض صحابه را دلیل بر صحّت اقدام کسی دانست در حالی که عمر در منبر گفت: «مُتْعَتانِ کانَتا عَلی عَهْدِ رَسُولاللَّه مُتْعَة النَّساء وَمُتْعَة الْحَجّ أَنَا أنْهی عَنْهُما وَأُعاقِبُ عَلَیهِما»؛ «دو متعه در عهد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود؛ یکی متعه زنان و دیگری تمتّع در حجّ و من از آن دو نهی میکنم و مرتکب آن را مجازات مینمایم.» با این وصف، کسی در صدد انکار و ردّ این اقدام عمر برنیامد و آن را تخطئه نکرد و اظهار شگفتی ننمود و از او توضیحی نخواست.»
(1)
1- الغدیر، ج 7، ص 229 و 230
ص: 177
مقصود جاحظ ایناست که خلفا اقدامات متعدّدی داشتند که بر خلاف سنّت و سیره نبوی بود و مردم اینها را میدیدند و اعتراض نمیکردند و این دلیل مشروعیت نمیشود.
پس به صرف اینکه مردم دعوی ابوبکر را در مورد ارث نبردن از پیامبر انکار نکردند، دلیلی بر صحت دعوی او نیست و این موارد مشابه دیگری داشته؛ چنانکه در مورد تحریم متعه حج و متعه ازدواج از عمر دیدیم، و به گفته جاحظ سکوت در برابر کسی که مسلّط بر اوضاع است و امر و نهی و قتل و عفو و حبس و یا آزادی را در دست دارد، دلیل روشن و حجّت قانع کننده نیست.
(1) غصب فدک و جنبه سیاسی آن
برخورد خشونت بار دستگاه خلافت با دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله را اگر به دیده تحقیق بنگریم، جنبه سیاسی داشته نه جنبه دینی. از یکسو میخواستند دست اهل بیت را از مال دنیا تهی کنند که پشتوانه حرکتی در جهت معارضه با غصب خلافت نباشد و از سوی دیگر زمینه را برای باز پسگیری خلافت فراهم نکنند؛ همانگونه که ابن ابیالحدید مینویسد: در شهر حلّه یکی از علویها به نام علی بن مهنا ذکی معروف به ذوفضائل به من گفت: فکر میکنی چرا ابوبکر و عمر فدک را از فاطمه گرفتند؟ پرسیدم: چه هدفی داشتند؟ گفت: «خواستند پس از آنکه خلافت را گرفتند انعطاف و نرمشی نشان ندهند و آن حضرت از آنان انعطاف نبیند و بدینسان زخمی بر زخمهای دیگر نهادند، و نیز از قول یکی از متکلمین امامیّه به نام علی بن نقی در بلده نیل آورده که هدف آن دو در تصرّف غاصبانه فدک و خارج ساختن آن از دست فاطمه علیها السلام جز این نبود که علی علیه السلام با محصول و در آمد آن قدرت پیدا کند و با ابوبکر در خلافت منازعه نماید و از فاطمه و علی و سایر بنیهاشم و فرزندان عبدالمطلب را در خمس منع کردند.»
(2) هر چند ابن ابیالحدید اینگونه اظهارات را مورد انکار و استهزا قرار داده امّا حقیقت امر جز این نبوده است.
امیر مؤمنان علیه السلام و ماجرای فدک
دوره بیست و پنج ساله سه خلیفه سپری شد و خلافت ظاهری با همه مشکلات و
1- به نقل از علامه امینی در الغدیر، ج 7، ص 225
2- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 122، چاپ بیروت.
ص: 178
بحرانهایش در کف با کفایت امیرمؤمنان قرار گرفت. در این حال، آن حضرت میتوانست حق برباد رفته اهل بیت را به خاندانش برگرداند. امّا چنین نکرد. چرا؟
این مسأله مورد تحلیلهای گونان قرار گرفت؛ برخی تصوّر کردند اقدام علی علیه السلام تأییدی بود بر سیره خلفای پیشین و امضای غصب فدک! که این تفسیر ناروایی است؛ چرا که آن حضرت از هر کس بهتر میدانست که فدک متعلّق به فاطمه زهرا علیها السلام و اهلبیت است و برای این موضوع شهادت داد که ابوبکر نپذیرفت! همچنین علی علیه السلام همدرد فاطمه بود و موضعگیریهای او را در برابر غاصبان تأیید و از وی حمایت میکرد.
بنابراین، سکوت آن حضرت در مسأله فدک همانند سکوت او در برابر تصرّف خلافت بود، پس از اتمام حجّتهای لازم که مصلحت اسلام و مسلمین آن را ایجاب میکرد.
آنچه برای علی و زهرا علیهما السلام اهمّیت داشت و هستی خود را به پای آن فدا کردند، شریعت والای احمدی صلی الله علیه و آله بود که در مقام حفظ آن از هرچه هست میتوان گذشت؛ خلافت، فدک و بالاتر از همه اینها، جان و تن و هرچه در توش و توان باشد.
علی علیه السلام پس از شهادت همسر مظلومش نیز راه و روش دیگری اتخاذ نکرد و با مظلومیت خود و خاندانش روزگار گذرانید. او هرگز علاقهای به مال و مقام دنیا نشان نداد و اندیشه آخرت از فکر دنیا مشغولش میداشت. و چنین بود همسر بزرگوارش فاطمه زهرا علیها السلام آنچه در مدافعات آن بانوی بزرگ اسلام محور بود، احکام و سنن الهی بود که پدرش پایه گذاری کرد و چنانکه گفتیم فدک بهانهای بیش نبود.
امیرمؤمنان علیه السلام در ماجرای فدک سخنی دارد که طی نامهای به عثمان بن حنیف آن را متذکر میشود و این سخن بیانگر موضع آن حضرت در ماجرای تأسّف بار فدک است.
در این نامه مینویسد:
«بَلَی کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکُ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِینَ، وَنِعْمَ الحَکَمُ اللَّهَ. وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَکَ وَغَیْرِ فَدَکَ، وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ. جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَتَغِیبُ أَخْبَارُهَا، وَحُفْرَةٌ
ص: 179
لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا، وَأَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرهَا، لَأَضْغَطَهَا الحَجَرُ وَالْمَدَرُ، وَسَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ، وَإِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقُوَی لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ، وَتَثْبُتُ عَلَی جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ.»
(1)«آری، از تمام آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، در دست ما تنها فدک بود که گروهی بر آن دیده حرص و طمع دوختند و گروهی دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین داور و حَکَم خداوند است. مرا با فدک و غیر فدک چه کار! در حالی که آرامگاه فردای آدمی قبری است که در تاریکی آن آثارش محو شود و اخبارش ناپدید گردد؛ گودالی که اگر با دست گورکن توسعه داده شود سنگ و کلوخ در آن فرو ریزند و انبوه خاک درزهایش را بپوشاند و همانا نفس سرکش را ریاضت میدهم تا در آن روزِ هراسانگیز بزرگ با امنیت در آید و در آن لغزشگاه استوار بماند.»
این سخن به صراحت میگوید: واگذاری فدک نه از روی رضایت بلکه از روی بیرغبتی و اعراض از دنیا بود و حکمیت و شکایت را نزد خدا بردن و این خود اعلام وضع صریح آن حضرت است در مورد فدک.
ابن ابیالحدید در شرح این بخش نامه، توضیح جالبی دارد. او مینویسد: «در معنای سخن امام که میفرماید: «فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِینَ» این است: «أی سامحت وأغضت ولَیسَ یعنی هیهنا بالسخاء إلّاهذا لا السّخاء الحقیقیّ لأنّه علیه السلام وأهله لم یَسْمَحوا بفدک إلّاغصباً وقسراً وقد قال: هذه الألفاظ فی موضع آخر فیما تقدّم وهو یعنی الخلافة بعد وفات رسولاللَّه صلی الله علیه و آله. ثمّ قال: ونِعْمَ الحَکَماللَّه، الحکم الحاکم وهذا الکلام کلام شاکٍ متظلّم.»
(2) اینکه میفرماید: «گروهی به فدک طمع بستند و گروهی سخاوتمند از آن گذشتند.» بدین معنی است که فدک را نادیده گرفتند و چشم از آن پوشیدند و نه جز این. سخاوت در اینجا به معنای سخاوت حقیقی نیست؛ زیرا آن حضرت و خاندانش فدک را رها نکردند مگر از روی غصب و زور. آن حضرت نظیر این الفاظ را در مورد غصب خلافت پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز دارد. و این سخنان نشانه نارضایتی اوست. لذا پس از این
1- نهج البلاغه، نامه 45
2- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 107 چاپ بیروت.
ص: 180
سخنان میگوید: بهترین حَکَم یعنی داور و حاکم خداوند است. این سخن سخن کسی است که شکایت دارد و تظلّم میکند.
در زیارت غدیرِ امیرمؤمنان علیه السلام نیز به این تظلّم و شکوه اشاره شده و پس از مطرح ساختن غصب فدک به عنوان مصیبتی اندوهبارتر از غصب خلافت و ردّ شهادت علی و حسنین علیهم السلام از سوی حاکمان چنین آمده است:
«فما أعْمَهَ مِنْ ظُلْمِکَ عَنِ الحَقِّ ثُمَّ أفْرَضوکَ سَهمَ ذَوی القُربی مَکْراً وأحادُوهُ عَنْ أهْلِهِ جَوْراً فَلَمّا آلَ الأمرُ الَیکَ أجرَیتُهُم علی ما أجْرَیا رَغْبَةً عَنْهُما بِما عِنْدَ اللَّهِ لَکَ فأشبَهَتْ مِحْنَتُکَ بِهِما مِحَنَ الأنْبِیاءِ علیهم السلام عِنْدَ الوَحْدَةِ وَعَدَمِ الأنْصارِ ...»
«چه کور دل است آنکه حقّ تو را به ستم پایمال کرد، سپس سهم ذویالقربی را با نیرنگ از تو گرفتند و با جور از اهلش دریغ داشتند. پس چون کار خلافت به تو بازگشت همانگونه که آن دو کردند، عمل کردی و به امید ثواب الهی از آن روی برتافتی. بدینسان ابتلای تو به آن دو به ابتلا و امتحان پیامبران شباهت داشت آنگاه که تنها میشدند و یار و یاوری نداشتند ...»
امیرالمؤمنین و تأسّی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
نکته دیگری که در زیارت بدان اشاره شد و روایات نیز به آن توجّه دادهاند، این است که امیرالمؤمنین علیه السلام در ماجرای فدک و خودداری کردن از اعاده آن در دوران خلافتش و تنها اعلام موضع زبانی، به پیامبران خدا و حضرت ختمی مرتبت تأسّی نمود که اگر از آنان چیزی را به زور میگرفتند از آن چشم میپوشیدند و اعراض میکردند.
در این خصوص چند روایت از امامان معصوم علیهم السلام رسیده است؛ از جمله ابراهیم کرخی از امام صادق علیه السلام میپرسد:
چرا و به چه علّت هنگامی که امیرالمؤمنین به خلافت رسید فدک را رها کرد؟
امام در پاسخ فرمود:
«اقتداءً برسولاللَّه لمّا فتح مکّه وقد باع عقیلبن ابیطالب داره. فقیل یا رسول اللَّه ألا ترجع إلی دارک؟ فقال: وهل ترک عقیل لنا داراً. إنّا أهلَ بیتٍ
ص: 181
لا نسترجع شیئاً یؤخذ منّا ظلماً فلذلک لم یسترجع فدکاً لمّا ولّی»
(1)«او به پیامبر اقتدا کرد آنگاه که مکّه را فتح نمود و عقیل خانه آن حضرت را فروخته بود. پرسیدند: یا رسولاللَّه، به خانه خود برنمیگردید؟ فرمود: مگر عقیل برای ما خانهای گذاشته است؟! ماخاندانی هستیم که اگر به ظلم از ما چیزی را بگیرند باز پس نگیریم، از اینرو امیرالمؤمنین پس از تصدّی امر، فدک را باز پس نگرفت ...»
پرونده فدک در محکمه تاریخ
پرونده فدک هرگز از دفتر محاکمات حذف نشد، نه زهرا و علی علیهما السلام آن را نادیده گرفتند و نه فرزندانشان؛ زیرا همانگونه که گفتیم بُعد معنوی فدک اصل بود و نه ارزش مادّی آن. فدک نماد و مظلومیّت اهلبیت بود و مظلوم باید از مظلومیّت خود سخن بگوید وگرنه به ظلم صحه گذاشته و این در منطق دین روا نیست. در آینده تاریخ نیز میبینیم که فرزندان فاطمه و علی علیهم السلام هرگاه فرصتی مییافتند داستان فدک را تازه میکردند تا از صفحه تاریخ و جغرافیای عقاید محو نشود و اگر خود فدک نیست پروندهاش باز باشد و وجدانها بر اساس آن داوری کنند و چنانکه وقایع تاریخی نشان میدهد، فدک از محدوده یک دهکده کوچک و یک مزرعه خارج شد و مفهوم وسیعتری گرفت؛ همان مفهومی که در مدافعات زهرا نیز نقش بنیادین داشت و بعداً پرده از روی آن برداشته شد.
مفهوم نمادین فدک
حقیقت این است که بحث فدک از مرافعه بر سر یک مزرعه فراتر رفته و شکل کلّیتری به خود گرفته است و آن به اساس حاکمیت مربوط میگردد. برای نمونه، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام گفتاری دارد با مهدی عباسی که فدک را با مفهوم نمادین آن به تصویر میکشد. علی بن ساباط میگوید: هنگامی که ابوالحسن موسی علیه السلام بر مهدی عباسی وارد شد و دید که حقوق غصب شده را باز پس میدهد، گفت: ای خلیفه، چرا آنچه از ما به ستم گرفته شده باز پس نمیدهی؟ مهدی گفت: ای ابوالحسن مقصودتان چیست؟ حضرت داستان فدک و فتح آن برای رسولاللَّه صلی الله علیه و آله را به تفصیل بیان کرد و یادآور
1- علل الشرایع، ج 1، ص 154؛ کشف الغمّه، ج 1، ص 494، و نیز نک: سوگنامه فدک، ص 202
ص: 182
شد که این خالصه رسولاللَّه بود و به امر حقّ به زهرا داده شد و در حیات پیامبر در دست فاطمه بود تا اینکه با روی کار آمدن خلیفه اوّل از دست او خارج شد ولی با مدافعات زهرا علیها السلام و گواهی امیرمؤمنان و امّایمن، ابوبکر حاضر شد آن را به فاطمه علیها السلام واگذار کند امّا عمر مانع گردید تا بالأخره در تصرّف دستگاه خلافت درآمد.
پس از نقل این ماجرا، مهدی عباسی از امام خواست که حدود فدک را مشخّص کند و امام فرمود:
«حَدّ مِنها جبل احد وحَدّ منها عریش مصر وحدّ منها سیف البحر وحدّ منها دَوْمة الجندل، فقال له کلّ هذا؟ قال نعم. هذا کلّه ممّا لم یوجف علی أهله رسول اللَّه نجیل ولا رکاب. فقال کثیرٌ و أنظر فیه».
(1)«یک حدّ آن به کوه احد، حدّ دیگرش به عریش مصر (شهری مجاور مصر قدیم) و حدّ سوم به ساحل دریا، و چهارم به دومة الجندل (ناحیهای در شام از طریق مدینه) منتهی میشود.
مهدی عباسی گفت: همه اینها؟! امام فرمود: آری اینها سرزمینهایی است که پیامبر با سپاه و لشکر از اهلش متصرّف نشده، مهدی گفت اینها زیاد است! باید در باره آن فکر کنم!»
شاید مهدی عباسی نیز مقصود امام را فهمیده که اینگونه پاسخ داده است. و ممکن است مفاد سخناماماین باشدکه قلمرو حکومتاسلامیبه غصب درتصرّف حاکمان قرار گرفته و اگر قرار است حق به صاحب آن برگردد، از محدوده فدک فراتر میرود و باید به خاندان پیامبر واگذار شود؛ زیرا آنها ولیّ امر مسلمین و صاحب اختیار کشور اسلامیاند، چون تنها آنها هستند که با عدل و داد حکومت توانند کرد و از حقوق تودهها حمایت خواهند نمود، چون اگر در اختیار افراد نالایق قرار گیرد سرگذشت فدک نیز بدانجا منتهی میشود که مثلًا معاویه آن را سه قسم کند، یک ثلث به مروان حکم بدهد، ثلث دیگر به عمرو بن عثمان بن عفان و باقی مانده را به یزید بن معاویه!
(2) و یک روز تمام آن در اختیار مروان حکم، دشمن اهلبیت قرار گیرد و همینطور دست به دست خلفا بگردد و نه تنها به بیت المال و مستضعفان نرسد بلکه در مقاصد شخصی و عیش و نوش حاکمان و
1- کافی، ج 1، ص 443
2- نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج 4، ص 111
ص: 183
حواشی آنها مانند بقیّه بیت المال صرف شود، چنانکه تحوّلات تاریخی فدک این را نشان میدهد.
البته در پارهای موارد نیز از سوی خلفا همچون عمر بن عبدالعزیز که تا حدودی به مظالم مردم میرسید، فدک به اهلبیت عودت داده شد. و یا در زمان مأمون نیز به خاندن پیامبر واگذار گردید که دعبل در این خصوص قصیدهای سرود که مطلعش این بود:
أصبح وجه الزمان قد ضحکا برد مأمون هاشم فدکاً
«بر چهره زمان لبخند شادی نشست آنگاه که مأمون فدک را به بنیهاشم برگردانید.»
نکته آخری که در اینجا اشاره میشود این است که این تحوّلات و واگذاری فدک از سوی برخی خلفا و غصب آن از سوی برخی دیگر، نشانگر دو مطلب است:
1- فدک به عنوان یک ابزار سیاسی و اهرم فشار بر اهل بیت مورد استفاده بوده چنانکه از آغاز نیز چنین بود.
2- آنها پذیرفته بودند که فدک واقعاً متعلّق به اهل بیت است و باید حقّ به حقدارش برگردد و این نتیجه مدافعات فاطمه زهرا علیها السلام بود. که بعدها نیز در این راستا حرکتهایی صورت گرفت.
در هر حال اگر چه فدک به عنوان یک مزرعه یا دهکده اهمّیت آن را نداشت که آنهمه مورد مناقشه و مناظره قرار گیرد؛ امّا از بُعد سیاسی و بعد معنوی اهمّیت داشت که این را باید محور اصلی مناقشات دانست.