سروده‌ها در وادی اسرار

نوع مقاله : حج در آیینه ادب فارسی

موضوعات


ارمغان حبیب
در گوش ما جز آیه «انّی قریب» نیست بر لب به‌جز ترانه «امّن‌یجیب» نیست
ما شیعه‌ایم و پیرو آل محمّدیم با مدّعی بگو که «ولایت» غریب نیست
لب تشنه فرات و تب‌آلود تربتیم ما را شمیم عشق، به‌جز بوی سیب نیست
سودای اهل بیت، جهانگیر گشته است بیچاره آن‌که زین همه هیچش نصیب نیست
بسیار بوده‌اند غریبان، ولی کسی چون اهل بیت در وطنِ خود غریب نیست
محبوب عرشیان ومطاف فرشتگان گر در دیار خویش‌غریب‌اند، عجیب نیست
گویا که بوستان ولایت خزان زده است بر هیچ گل، ترنّم هیچ عندلیب نیست
مرهم برای قلب پریشان و داغدار جز انتظار آمدن آن حبیب نیست
هر جمعه می‌وزد زدل ندبه عطر یاس دل را درون سینه قرار و شکیب نیست
هرچند دلشکسته‌تر از اشک غربتیم خرسند ودلخوشیم که این دل غریب نیست
بیمار آن نگار به غیبت نشسته‌ایم درمان ما به‌جز نظر آن طبیب نیست
عمری است در نشیب غمیم و فراز عشق راه جنون تُهی ز فراز و نشیب نیست
ما دلسپردگان، پیِ قرآن و عترتیم هر راه و دعوت دگری جز فریب نیست
در روز حشر پشت و پناهی برای ما چون عترت رسول و خدای مجیب نیست
جواد محدّثی/ مکه معظمه، اسفند 79

ص: 153
ارمغان حج
رفتم به کعبه تا که دل از غم رها کنم رفتم که تا فریضه حق را ادا کنم
رفتم به کعبه تا که دل دردمند را اندر حریم قدس الهی دوا کنم
رفتم به کعبه و حرم و جلوه‌گاه حق تا طُوف خانه از سر صدق و صفا کنم
رفتم که دل صفا دهم از نور ایزدی اندر صفا و مروه به‌حق التجا کنم
در زیر ناودان طلا گریه سردهم اقرار بر گناه و خطا و ریا کنم
بویم حریم پاک و زنم بوسه بر حَجَر و آنگاه رو به‌جانب آب بقا کنم
نوشم ز آب زمزم و تن شست وشو دهم تا روح و جسم را ز پلیدی جدا کنم
اندر مقام و رکن به‌درگاه ذوالجلال بر مؤمنین و ملتمسین من دعا کنم
احرام را به‌قامت خود سازم استوار تا آن‌که یاد محشر روز جزا کنم
اندر منا به‌دیو لعین سنگ‌ها زنم ابلیس و دودمان وِرا زیر پا کنم
همچون خلیل روی به‌قربانگه آورم قربان به روز عید به‌راه خدا کنم
از بعد حج به جانب یثرب روان شوم جان را به‌پای قبر پیمبر فدا کنم
در گلستان خلد بقیع روی آورم چون بلبلان عاشق و شیدا نوا کنم
از پرتو چهار مَه برج معرفت تابان و پرفروغ دل بینوا کنم
می‌خواهد از خدای خطابخش (عسکری) نگذارد آن‌که بار دگر تا خطا کنم
حاج محمد حسین عسکری فراهانی
سیری دیگر در سفری دیگر
شدم وارد به شهر آشنایی که دارد رمز و راز دلربایی
دلم را قبّه خضرا ربوده که تحتش جان جانانم غنوده
همان شهری که از بعد پیمبر صلی الله علیه و آله شده محنتگهِ زهرا و حیدر
در آستان بقیع
بقیع و آن قبور تابناکش چه غم‌انگیز باشد خاک پاکش
دل هر شیعه زین ماتم غمین است که بیند قبر آنها این چنین است
دلِ شب عاشقان آل اطهار بقیع آیند امّا پشت دیوار
در میقات
خدایا! بی‌نوایم بی‌نوایم در عین بی‌نوایی آشنایم
کرم کردی به میقاتم رساندی زجام بی‌خودی ما را چشاندی
فکندی در دلم سوز و گدازی که باشد با توأم راز و نیازی
بر افروز این دلم در کوی اقبال که نبود جز تو در آن هیچ آمال
دل زارم به عشق خود بسوزان در آن نور حقیقت برفروزان
در میقات
به میقات آمدم هم راز و خسته ز دوری مدینه دل شکسته
چنان مستم من از پیمانه دوست که از مستی نگنجد روح در پوست
گرو بگذاشتم دل در مدینه زبانِ دل بود با سوز سینه
در آنجا چون خدا بگرفت دستم در آن میقات، خوش احرام بستم
لباس معصیت از تن بکندم به پوشیدم لباسِ طاعت آن دم
در این وادی چه اسراری نهفته یکی از صد هزارش کس نگفته
در طواف
بیا جانا طواف از سر بگیریم که شاید دامن دلبر بگیریم
بکن یکدم حجر را استلامی ز عمق جان بگو با او کلامی
پس از طوف حریم ذات دادار نمازی در مقام (1)
دوست بگزار
در سعی
پس آنگه در صفا بگذار گامی زخمّ نیستی بر گیر جامی
بیا در سعی، ما و من رها کن دل خود را حریم کبریا کن
بدان بس رازها از حیّ سبحان در احکام و مناسک هست پنهان
تو خود از پیش چشمت پرده بردار که برخی رازها گردید پدیدار
خودی گر رفت، می‌گردی الهی بیابی از خدا هر چیز خواهی
به باغ وصل ایزد راه یابی بیابی صد هزاران کامیابی
سؤال از نتیجه مناسک
حرم رفتی شدی از خود مبرّی؟ وز اخلاق رذیلت هم معرّی؟
ز احرام و طواف و سعی و تقصیر نشد جز ظاهرش بهر تو تفسیر؟
و یا از هر یکی معنی گرفتی به روی بام عرفان جا گرفتی؟
چو پروانه بریدی دل ز هستی به گرد شمع حق با شور و مستی؟
گرفتی زاد تقوی اندرین راه؟ که باشد توشه مردان آگاه
نشان آورده‌ای از کوی دلدار و یا هستی اسیر نفس بدکار؟
نشان از کوی او اخلاص و توحید گر آوردی به تو تحسین و تمجید
اگر داری نشان، محکم نگهدار مباد از کف رباید دیو غدّار
به توحید و به اخلاص و به تقوی به صدر باغ خلدت هست مأوی
در مدینه
مدینه آستان ملک جان است مدینه کعبه افلاکیان است
به سوی مسجد و قبر پیمبر صلی الله علیه و آله برفتم با خروش و دیده تر
مدینه صد هزاران راز دارد اگر گوشی بود آواز دارد
در احد و مشاهد و مساجد
احد رفتم به سوادی زیارت در آنجا نیز دیدم هست غربت
در اینجا حمزه افتاده است از پا به راه دین حقّ آن سرو بالا
مشاهد با مساجد جمله دیدم که قبلًا نام آنها می‌شنیدم
قبا و قبلتین و فتح و سلمان علی و فاطمه آن مهر تابان
دهد هر یک نشان از روزگاری که بوده واقعه یا کار زاری
نظر کردم جهانی آه دیدم هزاران دل در آن درگاه دیدم
در این وادی ز گلزار پیمبر صلی الله علیه و آله بهر گوشه گلی گردیده پر پر
بقیع و خاطرات او یکی نیست از آنچه بشنوی زان اندکی نیست
کنار آن مشاهد دل کباب است به غم آغشته و در التهاب است
هر آن شیعه که بیند قبر ایشان به جای اشک خون بارد ز چشمان


1- مقام خلیل ابراهیم علیه السلام.

ص: 156
کجا گوشی چنین غربت شنیده کجا چشمی چنین ویرانه دیده
سپاس حق که او بال و پرم داد به لطفش منزلم اندر حرم داد
به طوف کعبه رفتم زار و خسته به لطف حق تعالی دل ببسته
حجر بوسیدم و ارکان خانه چه خوش بیتی عتیق و جاودانه
ز زمزم کردم آهنگ صفا را رعایت کردم آیین وفا را
ز زمزم آب نوشیدم که گردم بری‌ء از سُقم ها و جمله دردم
مشاعر دیدم و خَیف و مِنا را جبالِ رحمت و ثور و حِرا را
به آه و حسرت و قلب پریشان به غم کردم وداع کوی جانان
درباره معراج
حرم رفتم ولی مَحرم نگشتم منِ مجرم در آن نامحرم هستم
غرض ز احرام و میقاتِ و عبادات ز حجّ و عمره و سعی و مناجات
همان عرفانِ ذات ذوالجلال است ز نقصان آمدن سوی کمال است
خدا! جامی ز خمّ معرفت ده ز لطف خود مرا این منزلت ده
که در گیتی بجز راهت نپویم به غیر حمد تو چیزی نگویم
شفای قلب خود جز تو ندانم بجز مدح تو حرفی را نخوانم
چه کم گردد ز سلطانی که گاهی به مسکینی کند یکدم نگاهی
شرابی ده که گردم پاک گوهر ز دست ساقیش ساقی کوثر