هم عالِم است و هم معلوم.
از این رو عرفان کامل آن است که انسان را از خدا به مخلوقات و از مخلوق به خالق راهنمایی کند؛ زیرا:
آنکه از مخلوق به خالق پای برد در مراحل ابتدایی عرفان و معرفت است.
ظهور و حضور کامل و ابدی و ازلیِ الهی، خود ادلّ دلیل بر وجود او است و چون هیچگاه غایب نگشته، نیاز به دلیلی ندارد تا او را ظاهر سازد.
بزرگان عرفان و فلسفه، از دلالت ذاتی بر وجوب الهی، به برهان وجوبی (کمالی) تعبیر کرده و میگویند.
«حقیقتی که فی نفسه و بدون حیثیت علّیت و معلولیت موجود است. او حضرت واجب الوجود بالذات است.
ص: 9
و صفات برای انسان حاصل میشود. همانگونه که نور به خودی خود دلیل خویش است، انوار الهی نیز، که همه انوار جهان ملک و ملکوت فروغی از آن است، به خودی خود دلیل خویش است.
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ...؛
(1)«خدا نور آسمانها و زمین است.»
هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ ...؛
(2)«او با شماست هر جا که باشید.»
هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ ....
(3)«او در آسمان خداست و در زمین نیز خداست.»
در دعای صباح است که حضرت امیر مؤمنان علیه السلام عرض میکند:
«یَا مَنْ دَلَّ عَلَی ذَاتِهِ بِذَاتِهِ»؛ «ای خدایی که ذات او دلیل بر ذات اوست.»
همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست کور دل آنکه نبیند رخ زیبای تو را
امام خمینی
«عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیباً».
آنچه در کلمات بزرگان عرفان و ادب، در خصوص تجلّی حضرتِ حق آمده، به شکل کامل و عمیق در کلمات حضرت سید الشهدا آمده است. شاید بتوان گفت که عرفای اسلامی، با توجه به مطالب مذکور در کلمات و نیایشهای ائمه اطهار علیهم السلام توانستهاند به چنین حقایق عظیم عرفانی برسند.
«یَا مَنْ تَجَلَّی بِکَمَالِ بَهَائِهِ»؛ «ای که به کمال زیبایی و روشنایی و شکوفایی تجلّی کردهای.»
صدر الدین قونوی میگوید:
«تجلّی کننده فقط حضرت حق است. و وجود یک تجلّی از تجلّیات غیبیه است.»
(4)هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
و به قول اقبال لاهوری:
این همه یک لحظه از اوقات اوست یک تجلّی از تجلّیات اوست
(5)ظهور و بروز هر چیزی، فرعِ بر تجلّی حضرت باریتعالی است که فقط او حقیقتاً «الظاهر» است. چون هر چیزی هر چه دارد از خداست؛ اگر مظهر اسمی از اسمای الهی نیز گردد، آن مظهریت نیز به فیض الهی است. بدین جهت حضرت امام حسین علیه السلام به خداوند سبحان عرض میکند:
«آیا غیرِ تو ظهوری دارد که تو آن ظهور را نداشته باشی تا اینکه او ظاهر کنندهتر باشد؟!»؛ «أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؟».
با عاقلان بگو که رخ یار ظاهر است کاوش بس است، این همه در جستجوی دوست؟
(6)آنکه میخواهد با جستجو به خدا برسد در واقع میخواهد به خود برسد؛ زیرا خداوند در همهجا هست و نجسته پیداست.
همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست کور دل آنکه نبیند به جهان جای تورا
(7)به قول اقبال لاهوری:
«او همیشه پیداست. انسان گاهی گم میشود و به دنبال خود میگردد ولی گمان میکند که به دنبال اوست.»
که را جویی چرا در پیچ و تابی که او پیدا و تو زیر نقابی؟
تلاش او کنی جز خود نبینی تلاش خود کنی جز او نیابی
(8)امام خمینی قدس سره میفرماید: «دو جهان در پرتو نور جمالِ حضرت صاحب جمال ظاهر میشوند، اما آنکه این ظهور را نمییابد، مانند خفّاش از نعمت بینایی محروم است!
1- کلّیات اقبال لاهوری، تصحیح احمد سروش، ص 408
2- دیوان امام خمینی قدس سره، غزل 26
3- همان.
4- همان.
5- کلّیات اقبال لاهوری، تصحیح احمد سروش، ص 408
6- دیوان امام خمینی قدس سره، غزل 26
7- همان.
8- همان.
ص: 11
آن کس که رخش ندید خفّاش بود خورشید فروغ رخ زیباش بود
سرّ است و هر آنچه هست اندر دو جهان از جلوه نور روی او فاش بود
(1)حضرت سید الشهدا علیه السلام در دعای عرفه میگوید:
«أَنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأَیْتُکَ ظَاهِراً فِی کُلِّ شَیْءٍ وَ أَنْتَ الظَّاهِرُلِکُلِّ شَیْءٍ ... کَیْفَ تَخْفَی وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ؟! أَمْ کَیْفَ تَغِیبُ وَ أَنْتَ الرَّقِیبُ الْحَاضِرُ؟!».
مسأله تجلّی حق و رؤیت تجلّیات او توسط بنده حق، در اعلی درجه خویش در این جملات بیان شده است. فصل الخطاب عرفان، کلام امام العارفین حضرت امیر المؤمنین و سید الشهدا علیهما السلام است که خدا را در همه چیز و با همه چیز میبینند. همه چیز را مظهر دانسته و مظاهر را به تَبَع حضرت ظاهر میشناسند.
آن کیست که روی تو به هر کوی ندید آوای تو در هر در و منزل نشنید؟
کو آنکه سخن زهر که گفت از تو نگفت آن کیست که از می وصالت نچشید؟
(2)میبینیم که همه عارفان و ادیبان، آنچه در این زمینه گفتهاند، شرح و تفسیر کلام امراء الکلام، ائمه والا مقام علیهم السلام است.
ابن سینا در جواب نامه ابو سعید ابو الخیر، ضمن بیان مطالب اخلاقی و عرفانی میگوید:
«فَانَّهُ باطِنٌ ظاهِرٌ تَجَلّی بِکُلِّ شَیءٍ لِکُلِّ شَیءٍ».
(3)«او باطن است و ظاهر، به همه چیز در همه چیز تجلّی کردهاست.»
از این رو، عرفا همه موجودات را تجلّی وجودی حضرت واجب الوجود دانسته، میگویند:
«إنّ العالَم لَیسَ الّا تجلّیه فی صور أعیانِهِم الثابتة الَّتی یستحیل وجودها بدونه، و إنّه یتنوّع و یتصوّر بحسب حقائق هذه الأعیان و أحوالها».
(4)«به یقین، عالم جز تجلّی حق در صورتهای اعیان ثابته نیست که وجود این
1- دیوان ریاعی، شماره 45
2- همان، شماره 53
3- هشت رساله عربی، علامه حسن زاده آملی، ص 149
4- شرح فصوص، چاپ بیدار، ص 175
ص: 12
اعیان بدون وجودِ آن تجلی، محال میگردد و تنها آن تجلی است که به انواع و صور گوناگون و به مقتضای حقایق و احوال این اعیان ظهور میکند.»
داوود قیصری میگوید:
«بدان که برای خداوند سبحان و متعال به حسب آیه شریفه کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ ... شؤون و تجلّیاتی در مراتب الهیه است و برای او به حسب شؤون و مراتبش صفات و اسمهایی است ... و این شؤون جز تجلّیات ذات الهی نیست ... و ذات با یک صفت معیّن و اعتبار کردن تجلّیای از تجلّیات آن اسم نامیده میشود ... پس سمیع بودن خداوند عبارت از تجلّی خدا به علمی خداوندی که متعلق به کلام ذاتی در مقام جمع الجمع است و بصیر بودن خدا عبارت است از تجلّی و تعلّق علم او به همه حقایق بر طریق شهود. و کلام خدا عبارت است از تجلّی حاصلی از تعلق اراده و قدرت برای ظاهر ساختن آنچه در غیب است.»
(1)جلوهای کرد رخش دید ملک تاب نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
***
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلّی صفاتم دادند ...
بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
حافظ
تجلّی گر رسد بر کوه هستی شود چون خاک ره هستی ز پستی
***
تناسخ نبود این کز روی معنی ظهورات است در عین تجلّی
***
کند انوار حق بر تو تجلّی ببینی بیجهت حق را تعالی
***
تجلّی، گه جمال و گه جلال است رخ و زلف آن معانی را مثال است
(2)
1- اعلم، انّ للحقّ سبحانه و تعالی بحسب کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ ... شؤون و تجلّیات فی مراتب الإلهیّة و انّ له بحسب شؤونه و مراتبه صفات و اسماء ... و لیست الّا تجلّیات ذاته تعالی بحسب مراتبه الّتی تجمعها مرتبة الالوهیّة ... والذات مع صفة معیّنة و اعتبار تجلّ من تجلّیاتها تسمی بالإسم ... و سمعه عبارة عن تجلّیه بعلمه المتعلّق بحقیقه- الکلام الذاتی فی مقام جمع الجمع و بصره عبارة عن تجلّیه و تعلق علمه بالحقایق علی طریق الشهود و کلامه عبارة عن التجلّی الحاصل من تعلّقی الارادة و القدرة لإظهار ما فی الغیب و ایجاده. مقدمه قیصری بر فصوص فصل دوم
2- گلشن راز، شیخ محمود شبستری.
ص: 13
انواع تجلّی
عرفا تجلّیات الهی را به چند وجه تقسیم کردهاند که عبارتند از:
الف: تجلّی ذاتی
که همان تجلّی ذات به ذات برای ذات است. این مرحله از تجلی برای احدی جز خدا معلوم و مکشوف نیست و از آن به مرتبه هو هویت تعبیر میکنند.
ب: تجلّی صفاتی
این مرحله عبارت است از تجلی ذات در قالب اسماء و صفات، که از این تجلی به مرتبه واحدیت نیز تعبیر میکنند.
ج: تجلّی افعالی
کههمان تجلّیذاتدرقالب افعال ومرحله انبساط وجود وجریان فیضالهی است.
(1) جامی این تجلّیات را به چهار قسم تقسیم کرده و میگوید:
«تجلّیات حضرت حق سبحانه و تعالی بر چهارگونه است:
- یکی، تجلّی علمی غیبی که در آن تجلی به صور اعیان موجودات بر آمده است و از این قبیل است تجلی وی به صور معلومات و موهومات و خیالات بر ذوی العلم.
- دویم، تجلی وجودی شهادی که به صور اعیان موجودات بر آمده است.
- سیم، تجلّی شهودی که بر نظر شهود اصحاب تجلی ظاهر میشود و آن بر دوگونه است؛ یکی آن که موجودات عینی خارجی با علمی ذهنی همه یا بعضی لباس غیریت بیرون کنند و در نظر صاحب تجلی صور تجلیات حق سبحانه نمایند و دویم آن که آن تجلی در حضرت مثال مقید یا مطلق واقع شود و آن بر صور جمیع موجودات باشد و در صور انوار باشد، یا آن تجلی از ورای عالم مثال در کسوت معانی ذوقی باشد یا بیرون از صورت و معنی چون تجلیات ذاتی برقی.
- چهارم، تجلی علمی اعتقادی که پس از حجاب فکر یا تقلید به صورت اعتقادات مقیده بر اصحاب آن ظاهر میشود.»
(2)
1- نک: ملّا هادی سبزواری، شرح دعای صباح، چاپ دانشگاه تهران، ص 10
2- اشعة اللمعات، ص 16
ص: 14
لازم به یادآوری است که مقصود از انواع تجلّی وجود تجلیهای مختلف و متضاد نیست بلکه یک تجلی است که به صور گوناگون ظاهر میشود.
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
حافظ
و به قول جامی، پرتو خورشید وجود جز یکی بیش نیست ولی در اثر تابیدن بر قوابل و اعیان گوناگون، نمودهای متعدّد پیدا میکند.
اعیان همه شیشههای گوناگون بود تابید در او پرتو خورشید وجود
هر شیشه که سرخ بود یا زرد و کبود خورشید در او بدانچه او بود نمود
صدر المتألّهین شیرازی نیز میگوید:
«وجود حق احدی وقتی بر ماهیتی از ماهیات به حسب مفهوم و شیئیّت و لوازمش تجلّی کند، آن ماهیت، موجود به وجود حق و واجب به واسطه او میگردد که آن حقیقة الحقایق در هر موجودی به حسب خود آن تجلّی کرده و به رنگ و صفت آن درآمده است.»
(1) داود قیصری در یک تقسیم بندی، تجلّی را به انواع زیر تقسیم کرده است:
1- تجلی به صفات سلبیه
2- تجلی به صفات ثبوتیه
3- تجلی به صور کمالیه
4- تجلی به صور ناقصه
هر یک از موجودات به حسب قابلیتِ خود، مرتبهای از مراتب تجلی را میپذیرد و چه بسا به جهت ضعف وجودی یا عدم سنخیت به مرتبهای خاص، آن را نپذیرفته و منکر آن گردد.
مثل تجلی در صفات سلبیه را عقول بهتر میپذیرند؛ زیرا کار عقل تنزیه حضرت حق از تشبیه است و عقل به جهت مجرد بودنش، با این مرحله- که تنزیه از تشبیه است- سنخیت دارد. ولی نفس و وهم و قوای نفسانی و وهمی، به جهت انس با امور محسوسه و
1- اسفار، ج 2، ص 352
ص: 15
عجز از درک امور مجرّد، نمیتوانند این نوع تجلی را درک کنند. اما تجلی به صفات ثبوتیّه را که به مقام تشبیه نزدیک است بهتر درک میکنند.
تجلی ثبوتی نیز به دو صورتاست؛ تجلی در صور کمالی مانند: سمع وبصر و ادراک، و تجلی به صورت ناقصه کونیه مثل مرض، احتیاج و فقر. مانند این آیه شریفه که:
مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ ....
«کیست که به خدا قرضالحسنه بدهد و خدا بر برکت او بیفزاید ...»
این تجلّیات را عرفا قبول میکنند امامؤمنانی کهتوان درک آن را ندارند انکار میکنند مگر در حدی که در فراخور شأن و استعدادشان باشد. ولی انسان کامل کسی است که حضرت حق را در تمام تجلّیاتش قبول کرده و در همه این مواطن او را پرستش میکند.
(1) شیخ محمد لاهیجی در شرح گلشن راز، تجلّی را به چهار نوع تقسیم کرده است:
آثاری، افعالی، صفاتی و ذاتی.
(2) منظور وی از تجلّی آثاری، شهود مخلوقات است، که در واقع فرع تجلّی افعالی و صفاتی است؛ به عبارت دیگر، تجلّی نیست بلکه شهود تجلّی است.
ابن فناری میگوید:
«یقیناً تجلیات در مرکز وحدت به صفت وحدانی و وصف هیولانی است که تعددی برای آن قابل تصور نیست. اختلاف تجلّیات به اختلاف قابلها در قابلیتشان و به حکم مراتب و مواطن و اوقات و احوال و مزاجها و سایر صفات گوناگون آنهاست. همانطور که یک شیء قابل رؤیت در نظر چند نفر بیننده، که از فاصلههای متعدد به آن نگاه میکنند چندگونه دیده میشود.»
(3) شیخ الرئیس ابن سینا نیز قریب به این مضمون را بیان کرده است که جناب ملا صدرا از قول وی چنین نقل میکند:
«خیر اول- خداوند- ذاتاً ظاهر و متجلی به همه موجودات است و به جهت قصور بعضی از ذوات، از پذیرش کامل تجلی به مقدار ضعف و قصور در حجاب است
1- شرح فصوصالحکم، چاپ بیدار، ص 194، فص اسمقی و چاپ انتشارات علمی فرهنگی ص 626
2- مفاتیح الإعجاز فی شرح گلشن راز، ص 150
3- مصباح الانس، انتشارات مولی، ص 33
ص: 16
و تجلی خدا جز حقیقت ذات او نیست.»
(1) ملا صدرا در آثار فلسفی و عرفانی خود به خصوص در کتاب اسفار، در موارد متعدد به بیان این مسأله پرداخته است. وی نیز همانند دیگر عرفا معتقد است که همه موجودات، تجلی صفات جمال و جلال الهیاند. هر موجودی به حسب استعداد وجودی، مجلای ظهور قدرت خداوند و بروز کمال و جمال وی است.
«وجود تعیّنات خلقیه، یقیناً به تجلّیات الهیه، در مراتب کثرت است. از این رو، زوال آنها نیز در اثر تجلّیات ذاتیه در مراتب وحدت است. پس ماهیات صورتهای کمالات او و مظاهر اسماء و صفات ویاند که اولًا در عالم علم و ثانیاً در عالم عین ظاهر گشته است.»
(2) از نظر صدر المتألهین شیرازی، ظهور و زوال موجودات هر دو در اثر تجلّیات الهی است. ظهور در اثر تجلّی مراتب کثرت است که:
زلف آشفته او موجب جمعیت ماست چون چنین است پس آشفتهترش باید کرد
حافظ
و زوال در اثر تجلّیات مراتب وحدت است که:
چو سلطانِ عزّت عَلَم بر کشد جهان سر به جیب عدم درکشد
سعدی
مراد از زوال و عدم، زوال وجود نیست؛ زیرا هیچ چیز نقیض خود را در خود ندارد و شیء بعد از وجود، معدوم نمیگردد، بلکه مراد زوال و تعیّن و تشخّص است؛ همانگونه که نورِ شمع در مقابل نور خورشید نمود و تشخّصی ندارد با تجلی مراتب وحدت کثرات در آن محو میگردند. به عبارت دیگر، قطرات به دریا متصل گشته و در آن محو میشوند.
که گر آفتابست یک ذره نیست وگر هفت دریاست یک قطره نیست
سعدی
1- اسفار، ج 1، ص 419، چاپ بیروت.
2- اسفار، ج 1، ص 262
ص: 17
تجلّی، حجاب تجلّی
تجلّی مراتب گوناگون دارد. هر موجودی به حسب استعداد و کمالات لایق خود، میتواند مرتبهای از مراتب تجلّی را دریابد. تجلّی مرتبه لایق هر انسانی حجاب تجلیات ما فوق استعداد وی است که از آن به «حجب نور» یا «حجب نورانی» تعبیر میشود که در دعای شعبانیه از خداوند سبحان خواسته میشود تا توفیق رفع حجب نورانی را عطا فرماید:
«وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ».
«و چشمهای دل ما را به نور بینش خویش روشن فرما تا چشمهای دل حجابهای نور را بردرد و به معدن عظمت برسد.»
حجابی که حضرت سید الشهدا در این فراز از دعای عرفه بیان میکند، همان حجاب نور ناشی از تجلی خداوند سبحان است.
«یَا مَنِ احْتَجَبَ فِی سُرَادِقَاتِ عَرْشِهِ عَنْ أَنْ تُدْرِکَهُ الْأَبْصَارُ، یَا مَنْ تَجَلَّی بِکَمَالِ بَهَائِهِ».
اقتضای اسم «الظاهر» تجلی و بروز است و اقتضای اسم «الباطن» احتجاب و خفا است آنکه مظهر اسم الظاهر است به عالم شهادت واقف است و آنکه مظهر اسم الباطن است به عالم غیب و غیب الغیوب واصل است.
هرکس به قدر سعه وجودیاش میتواند با مراتب تجلیات و مجالی انوار مرتبط باشد. از این رو، در معراج پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جبرئیل رفیق نیمه راه میگردد؛ زیرا
ظرفیت وجودیِ وی طاقت رویارویی با انوار ذات را ندارد و لذا در جواب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله عرض میکند:
«لَوْ دَنُوتُ انْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ»؛
«اگر به اندازه یک بند انگشت پیش بروم، میسوزم.»
احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل تا ابد مدهوش ماند جبرئیل
چون گذشت احمد ز سدره مرصدش وز مقام جبرئیل و از حدش
ص: 18
گفت او را هین! بپر اندر پیم گفت رو رو من حریف تو نیم
باز گفتا کز پیم آی و مایست گفت رو زین پس مرا دستور نیست
باز گفت او را بیا ای پرده سوز من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت بیرون زین حد ای خوش فرّ من گز زنم پرّی بسوزد پرّ من
حیرت اندر حیرت آمد زین قصص بیهشیّ خاصگان اندر اخص
(1)با توجه به مطالب پیشگفته، میتوان گفت همه عوالم، مراتب تجلّیات گوناگون است و هرکسی به قدر کمال وجودی میتواند با عالم یا عوالمی ارتباط برقرار کند.
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی
(2)عرفا یکی از حکمتهای آفرینش عوالم را اختلاف استعدادها و علوّ مرتبه تجلی ذاتی میدانند.
میگویند اقتضای تجلیِ ذاتی و حرکت حبّی ظهور و بروز است که حدیث قدسی «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَاحْبَبْتُ أَنْ اعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَیْ اعْرَفَ»
(3)بیانگر آن است.
بهر اظهار است این خلق جهان تا نماند گنج حکمتها نهان
کنت کنزاً گفت مخفیاً شنو گوهر خود گم مکن اظهار شو
(4)و از آنجا که همگان نمیتوانند بهطور مستقیم با مبدأ آفرینش روبرو شوند؛ لذا ناگزیر باید از راه غیر مستقیم و به اصطلاح عرفانی، از ورای حجاب با انوار تجلّیات الهی مرتبط گشت و چون تجلیات الهی بینهایت است، حجب الهی نیز بینهایت بوده که در یک تقسیم بندی کلّی به «حجب ظلمانی» و «حجب نورانی» تقسیم میگردد.
حجب ظلمانی درعالم ماده و شهادت است و حجب نورانی در عالم غیب و مجرّدات.
بعضی از این حُجُب، اعتباریاند و بعضی دیگر حقیقی.
حُجُب اعتباری عبارتند از چیزهایی که آدمی خود را به آن وابسته کرده و اوقات عمر را به مشغولیت با آنها سپری میکند؛ مانند دلبستگی به پست و مقام و زر و زیور دنیا، که وجود و ارزش آنها اعتباری و غیر حقیقی است.
بعضی از عرفا پا را فراتر نهاده، کلّ عالم ماده را اعتباری دانسته و به سراب تشبیه
1- مثنوی، تصحیح رمضانی، دفتر چهارم، ص 276
2- خواجوی کرمانی، دیوان اشعار، غزل.
3- من گنج نهانی بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس مخلوقات را آفریدم تا شناخته شوم.
4- دفتر چهارم، ص 264
ص: 19
کردهاند. البته منظور از اعتباری و سرابی بودنِ عالم، نمود و تعیّنات آن است نه حقیقت عالم؛ زیرا حقیقت عالم چیزی جز تجلّی و ظهور اسم «الخالق» نیست. بدین جهت آنانکه به ظاهرِ عالم دل بستهاند و از حقایق آن غافلند؛ مانند دلبند شدن انسانِ تشنه به سراب است که وقتی بدان میرسد میبیند که وجود واقعی نداشته است.
عالم چو حباب است ولیکن چه حباب نه بر سر آب بلکه بر روی سراب
آن هم چه سرابی، که ببینند به خواب آن خواب چه خواب، خواب بد مست خراب
منشأ این حجابها نفس آدمی است که خواهشهای خود را به صور گوناگون ظاهر ساخته و آدمی را بدان سو میکشد. از این رو، گاهی به این حجابها «حُجُب نفسانی» یا «منیّت» نیز اطلاق میشود.
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
***
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد ...
ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی طمع مدار که کار دگر توانی کرد
حافظ
حُجُب حقیقی
حجب حقیقی عبارتند از حقایق موجودات و مظاهر اسما و صفات الهی در مجالی تجلّیات ربوبی هر کدام از مراتب ساحل تجلیات حجاب مراتب عالی و مراتب عالی حجاب مراتب اعلی تا برسد به منبع انوار که ذات اقدس و انوار حضرت باری تعالی است.
حُجُب نورانی در عین حجاب بودنشان، هادی و راهنما به مراتب بالا نیز هستند؛
ص: 20
زیرا انسان بدون واسطه و ابتداءً نمیتواند به نور محض نگاه کند؛ لذا ضرورتاً باید به چیزی که نور بر آن تابیده است نظر افکند و اندک اندک بعد از عادت کردن به آن مقدار از روشنایی به مراتب شدیدتر از نور توجه کند. بنابراین، اگر این حجب نورانی نبود انسان هیچگاه نمیتوانست با منبع انوار ارتباط برقرار کند. اما اینها آدمی را آماده میسازند تا به مراتب بالاتر و اعلا و اشرف تجلّیات و انوار الهی صعود کند.
صدر الدین قونوی در این خصوص میگوید:
«بدان که حضرت حق نور است و نور را در نور نمیتوان دید. و همانگونه که رؤیت نور لازمهاش وجود ظلمت است، از این رو اراده الهی بر ایجاد عالم تعلق گرفته است تا خدا به حسب شؤون هر چیزی در آن ظهور کند و چون شؤون مختلف است ولی دوام تنوّعات و ظهورات الهی و بینهایت و الی الابد بودن آن لازم میگردد.»
(1) شیخ محمود شبستری نیز میگوید:
«اگر آفتاب را نمیتوان مستقیماً دید، میتوان آن را در آب مشاهده کرد. عالم خلقت به منزله آب است تا موجودات به خصوص انسان، بتواند به واسطه آن، با مبدأ فیض مرتبط گردد.»
فرشته گرچه دارد قرب درگاه نگنجد در مقام «لی معاللَّه»
چو نور او ملک را پر بسوزد خرد را جمله پا و سر بسوزد
بود نور خرد در ذات انور بسان چشم سر در چشمه خور
چو مبصر با بَصر نزدیک گردد بصر ز ادراک آن تاریک گردد
***
اگر خواهی که بینی چشمه خور تو را حاجت فتد با چشم دیگر
چو چشم سر ندارد طاقت تاب توان خورشید تابان دید در آب
ازو چون روشنی کمتر نماید در ادراک تو حالی میفزاید
(2)ولی در ادامه کلام خود میافزاید:
«با اینکه ما نمیتوانیم به انوار الهی نگاه کنیم و برای درک تجلیات ربوبی باید به
1- الفکوک، انتشارات مولی، صص 229 و 228
2- گلشن راز.
ص: 21
وسائط و حُجُب عالم متوسل شویم، ولی در عین حال او خود ما را به سوی انوار خویش رهنمون است؛ زیرا وسائط نیز مخلوق او و مظهر اسماء و صفات الهیاند. در واقع بیننده و دیده و دیده شده همه اوست.
چو نیکو بنگری در اصل این کار هم او بیننده هم دیده است و دیدار
حدیث قدسی این معنی بیان کرد و بی یسمع و بییبصر عیان کرد
جهان را سر به سر آیینه میدان به هر یک ذرهای صد مهر تابان
به نزد آنکه جانش در تجلّی است همه عالم کتاب حق تعالی است
(1)مولوی نیز میگوید:
جان طاقت رخسار تو بی پرده ندارد وز هرچه بگوییم جمال تو زیاده
(2)صدر المتألهین شیرازی نیز میگوید:
«همه ماهیات و ممکنات آیینههای وجود حق تعالی و مجالی آن حقیقت مقدساند و خاصیت هر آینهای این است که نمایانگر صورتی باشد که در آن آیینه تجلّی کرده است.»
(3)بنابراین، هرکسی به میزان استعداد و قابلیت میتواند با تجلّیات ربوبی روبرو شده و از انوار آن مستنیر گردد. ضمن اینکه هر مرتبهای از تجلّی حجاب مرتبه مافوق است.
شعاع روی تو پوشیده کرد صورت تو که غرقه کرد چو خورشید نور سبحانت
هزار صورت هر دم زنور خورشیدت برآید از دل پاک و نماید احسانت
تو را که در دو جهان مینگنجی از عظمت ابو هریره گمان چون برد در انبانت
(4) تجلّی تام
همانطور که گفته شد همه موجودات شؤون تجلیات حضرت حق بوده و هر کدام در حد استعداد ذاتی و قابلیت وجودی خود نمودِ مرحلهای از تجلّیات حضرت ربوبی است و هر کدام از موجودات در حد توان و سعه وجودی میتواند با تجلّیات الهی روبرو شود.
1- گلشن راز.
2- کلیات شمس تبریزی، چاپ امیر کبیر، ص 870، غزل 2331
3- اشعار، ج 2، ص 356
4- کلیات شمس تبریزی، غزل شماره 486
ص: 22
انسانها هر قدر کمال وجودی یابند، به همان مقدار میتوانند با تجلیات ربوبی روبرو شده و مجلای آن گردند.
تجلّی تام و تمام فقط در موجود تام و تمام و کامل قابل تحقق است. از این رو، فقط انسانهای کامل میتوانند مظهر و مجلای تام و تمام حضرت ذوالجلال باشند که توانستهاند مضامین قرآن کریم را، که خود مظهر اسماء و صفات الهی است در خود پیاده کنند؛ زیرا قرآن نخستین مظهر تام و مجلای اسماء و صفات الهی است که هر انسانی به قدر تخلق به اخلاق قرآنی مظهر اسماء ربّانی میشود.
امیر المؤمنین علی علیه السلام در این خصوص میفرماید:
«فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ».
(1)«خداوند سبحان برای آنها در کتابش تجلّی کرد بدون اینکه او را به چشم ببینند.»
عارفانی که از فیوضات ولایت علوی برخوردار بودند و در پرتو انوار الهی آنان تربیت یافتهاند، در تفسیر کلام امام العارفین علی علیه السلام گفتهاند: تجلّی ذات حق در قالب اسماء و صفات جمالی و جلالی در قرآن کریم باعث شده است که متخلّق به اخلاق قرآنی، به اخلاق ربّانی متخلق گردد و از آنجا که اسما و صفات الهی با ذات وی اتحاد ماهوی دارند، لذا این اتحاد به قرآن و خدای قرآن نیز برمیگردد.
شیخ محمود شبستری میگوید:
متکلّم خدای ربّ رحیم به کلامی که همچو اوست قدیم
همه قرآن به کلّ است دلیل بلکه تورات نیز با انجیل
سخن او چو ذات او میدان خالی از حرف و صوت و این و زمان
سخن حق زحق نگشت جدا به خدای این چنین سزد به خود آ
(2)***
ذات حق بیسخن بود اکنون نیست لایق به حضرت بیچون
علم حق چون بدین کلام عظیم بود پیوسته او علیم و قدیم
1- نهج البلاغه، خطبه 147
2- گلشن راز.
ص: 23
کی شناسد وجود قرآن را تا نداند حقیقت آن را
متّکلم بود بدان دایم و آن معانی بدو بود قایم
زین سبب گفت شیخ ما که کلام با سخنگوست بر سبیل مدام
(1)پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و خاندان وی همه مظهر تام و تمام قرآن کریماند و خدای سبحان همانگونه که در قرآن تجلّی کرده است، در وجود مقدس آنها نیز تجلی نموده است.
حضرت امام خمینی رحمه الله در دیباچه وصیت نامه سیاسی الهی خود بدین حقیقت چنین اشاره میکند:
«الْحَمْدُ للَّهِ وَسُبْحانَکَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّدٍ وَآلِهِ مَظاهِرِ جَمالِکَ وَجَلالِکَ، وَخَزائِنِ اسْرارِ کِتابِکَ الَّذی تَجَلّی فِیهِ اْلَاحَدِیَّةُ بِجَمیعِ اسْمائِکَ حَتَّی الْمُسْتَأثَرِ مِنْها الَّذی لا یَعْلَمُهُ غَیْرُکَ».
«حمد و سپاس مخصوص خداوند است. پاک پروردگارا! بر محمد و آل او درود فرست که مظاهر جمال و جلال و خزائن اسرار کتاب تو هستند. کتابی که احدیت در او به تمامی اسماء و صفات حتی اسمای مستأثری که غیر خدا از آن خبر ندارد تجلی کرده است.»
(2) دوام تجلّی و تجدّد آن
دوام تجلّی که ناشی از کمال و قدرت بینهایت الهی است تجدد و نو شدن آن را ایجاب میکند. غنا و فیاضیت بینهایت الهی و فقر و نیاز مدام مخلوقات و خواهش و سؤال همیشگی آنها موجب بروز پی در پی برکات و خیرات ربوبی است که؛ یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ؛
(3)«هر آنچه در زمین و آسمان است از او میخواهند و او هر روز در کار جدیدی است.»
کلّ یوم هو فی شأن بخوان مر ورا بیکار و بیفعلی مدان
کمترین کارش به هر روز است آن کاو سه لشکر را کند این سو روان
لشکری زاصلاب سوی امهات بهر آن تا در رحم روید نبات
1- سعادتنامه، ص 206
2- این خطبه را در کتاب جاوید نامه شرح کردهایم.
3- الرّحمن: 29
ص: 24
لشکری زارحام سوی خاکدان تا زِ نَرّ و ماده پر گردد جهان
لشکری از خاک زان سوی اجل تا که بیند هر کسی حسن العمل
(1)باز بیشک بیش از اینها میرسد آنچه از حق سوی جانها میرسد
آنچه از جانها به دلها میرسد آنچه از دلها به گلها میرسد
اینست لشکرهای حق بیحد و مرز پی این گفت ذکری للبشر
(2) عرفا و حکما از دوام تجلی و نو شدن به عدم تکرار در تجلی نیز تعبیر میکنند.
منظور از تجدّد تجلی و عدم تکرار آن این است که هر یک از تجلیات الهی، غیر از تجلی دیگر است و خداوند دو بار به یک صورت ظاهر نمیگردد و بلکه هر دم به صور گوناگون تجلّی میکند.
هر نظرم که بگذرد جلوه رویش از نظر بار دگر ببینمش خوشتر از آنچه دیدهام
عارفان و پاکان در اثر تعالی روحی و تخلق به اخلاق الهی، همانند وی هر دم تجلی جدیدی را شهود میکنند و لذا هر لحظه بر ایشان عید است.
سالی دو عید کردن کار عوام باشد ما صوفیان جان را هر دم دو عید باید
جان گفت من مدیدم زاینده جدیدم زایندگان نو را رزق جدید باید
ما را از آن مفازه عیشی است تازه تازه آن را که تازه نبود او را قدید باید
(3)فلاسفه این مسأله را در دو جا مطرح کرده و از دو زاویه بدان توجه میکنند؛ یکی در مبحث «امتناع اعاده معدوم» و دیگر در مسأله «کیفیت مظهریّت مخلوق برای خالق».
(4) در مورد اول صحبت بر این است که خدا بر یک شیء دوبار تجلی نمیکند و در مسأله دوم گفته میشود خدا یک تجلی بیشتر ندارد و همه این کثرات «یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد».
عرفا و حکما از مسأله تجدد و تجلی به تجدد و نو شدن عالم معتقد شده و میگویند:
هر نفس نو میشود دنیا و ما بی خبر از نو شدن اندر بقا
(5)
1- مولوی، مثنوی معنوی.
2- دفتر اول، ص 85
3- کلیات شمس تبریزی، ص 347، غزل 858
4- اسفار، ج 1، ص 353 و ج 2، ص 358
5- مثنوی، دفتر 3، ص 270، رمضانی.
ص: 25
شیخ محمود شبستری میگوید:
به هر جزوی ز کل کان نیست گردد کل اندر دم ز امکان نیست گردد
جهان کلّ است و در هر طرفة العین عدم گردد و لا یبقی زمانین
دگر باره شود پیدا جهانی به هر لحظه زمین و آسمانی
به هر ساعت جوان و کهنه پیر است به هر دم اندر او حشر و نشیر است
در آن چیزی دو ساعت مینپاید در آن ساعت که میمیرد بزاید
(1)تجدّد و نو شدن در خصوص انسان به دوگونه؛ «طبیعی» و «ارادی» ظاهر میشود.
انسان در نو شدن طبیعی با سایر موجودات یکسان است. همانگونه که زمین و آسمان و جماد و نبات هر لحظه در اثر حرکت مدام در حال خارج شدن از قوه و رسیدن به فعلیت هستند، انسان نیز طبیعتاً چنین است.
اما آدمی در اثر اندیشه و عمل میتواند تعالی و کمال وجودی یافته و هر لحظه کمال نو و شهود تازه حاصل کرده و بینش او از انسان و جهان و خدا، مدام در حال تجدد و تعالی باشد و با صدای بلند بگوید.
جان ما را هر نفس بستان نو گوش ما را هر نفس دستان نو
ما میانیم اندر آن دریا که هست روز روزش گوهر و مرجان نو
عیش ما نقدست وانگه نقد نو ذات ما کانست وانگه کان نو
این شکر خور این شکر کز ذوق او میدهد اندر دهان دندان نو
(2)عارفان واقعی مصداق کلام شریف حضرت رسول صلی الله علیه و آله هستند که فرمود:
«مَنِ اسْتَوی یَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ»؛
«هرکس دو روزش مساوی باشد، او زیانکار است.» بدین جهت نه تنها هر روزشان تازه میشود، بلکه روح و جان و دل و دلبر آنان نیز تازه میشود.
هر روز بامداد به آیین دلبری ای جان جان به من آی و دل بری
ای کوه من گرفته زبوی تو گلشنی وی روی من گرفته زروی تو زرگری
هر روز باغ دل را رنگی دگر دهی اکنون نماند دل را شکل صنوبری
1- گلشن راز، تصحیح دکتر صمد موحّد، انتشارات طهوری.
2- کلیات شمس تبریزی، ص 835، غزل 2228
ص: 26
هر شب مقام دیگر و هر روز شهر نو چون لولیان گرفته دل من مسافری
(1)اقبال لاهوری نیز در تفسیر مضمون حدیث حضرت رسول صلی الله علیه و آله میگوید: اگر آدمی تصویرش از زندگی همان باشد که دیروز داشته است، او زندگی را درست نشناخته است؛ زیرا زندگی دم به دم در حال نو شدن است، بنابراین باید شناخت ما نیز به همراه آن نو شود.دمادم نقشهای تازه ریزد به یک صورت قرار زندگی نیستاگر امروز تو تصویر دوش است به خاک تو شرار زندگی نیست (2)پینوشتها:
1- کلیات شمس تبریزی، ص 1099، غزل 2875
2- کلیات اقبال لاهوری، ص 197