حمویه» را مخالف با عقیده اسلامی تشخیص داده بودند، به مخالفت با او برخاستند و از قاضی «دمشق» خواستند که او را محاکمه کند.
گروهی از فقها بر ضدّ او قیام کردند و از جلالالدین حنفی خواستند که او را به محکمه بطلبد ولی او از حضور خودداری کرد، سرانجام ابنتیمیه در دمشق بهعنوان دارنده عقیده منحرف معرفی گردید، ولی چون او در نشر عقیده خود پافشاری میکرد و رساله دیگر او به نام «الواسطیه» نیز دارای انحرافاتی بود، سرانجام پس از چند جلسه، کمالالدین زملکانی با او به بحث و گفتگو نشست و محکومش ساخت. نتیجه این شد که ابنتیمیه در سال 705 به مصر تبعید و زندانی گردید.
اخیراً مناظرهای میان دو عالم سنی انجام گرفت؛ یکی طرفدار ابنتیمیه و دیگری مخالف او. این مناظره از کانال تلویزیونی «المستقله»، از طریق ماهواره پخش میشد، طرفدار ابنتیمیه مدّعی بود که زندانی شدن ابنتیمیه به خاطر مسائل عقیدتی نبوده، بلکه به خاطر مسألهای فقهی بوده و آن اینکه: سه طلاقه کردن زن- بر خلاف فقهای اهل سنت در یک مجلس- حکم یک طلاق دارد.
یادآور میشویم این ادّعا درست بر خلاف گفتار شاگرد او، ابنکثیر شامی است که در تاریخ خود- به نحوی که بیان گردید- آورده است.
مورّخان اتفاق نظریه دارند که محکومیت او به خاطر مطالب دو رساله «حمویه» و «واسطیه» است و در این دو رساله، مسائل فقهی مطرح نبوده و هرچه بوده مربوط به عقیده، بهخصوص «صفات خبریه» بوده است.
این تنها مورد نیست که وی محکوم به تبعید و زندان شد. او بارها این راه را پیمود و سرانجام در سال 726، روانه زندان گردید و در سال 728، در زندان جان سپرد.
پیشتر یادآور شدیم که مجموع چهار قرن، برای جهان اسلام سختترین و شدیدترین سالها بود. وی عقیده خود درباره
ص: 39
«صفات خبری»، «استوای خدا»، «ید اللَّه» و «عین اللَّه» را هنگامی ابراز کرد که مسلمانان، جنگ صلیبی را در سال 690 پشت سر نهاده و با میلیونها کشته و مجروح و آواره روبهرو بودند و غازان خان (694- 703) پادشاه مشهور ایلخانی، در صدد فتح شام و مصر بود! در چنین زمان حساسی بود که ابنتیمیه دست به نشر افکار خود زد و علما و فقها را بر ضدّ خود شوراند.
با اینکه ابن کثیر شاگرد مکتب او است و آشکارا از وی طرفداری میکند، با اینحال نتوانسته است که بر حقایق پرده افکند و اتفاق علما و دانشمندان را بر انحراف او نادیده بگیرد.
بیانیههایی که عالمان شام و مصر درباره او صادر کردهاند، در این مقاله نمیگنجد، کافی است که بدانیم در طول تاریخ، شخصیتهای بزرگی از اهل سنت در نقد عقاید وی، کتاب نوشته و یا با او به مناظره پرداختهاند و متن مناظرهها در تاریخ محفوظ است.
اسامی برخیاز این گروه عبارتاند از:
1. شیخ صفیالدین هندی ارموی (644- 715 ق.).
2. شیخ شهابالدین بن جهبل کلابی حلبی (م 733).
3. قاضیالقضاة کمالالدین زملکانی (667- 733).
4. شمس الدین محمد بن احمد ذهبی (م 748).
5. صدرالدین مرحّل (متوفّای 750).
6. علیبن عبدالکافی سُبکی (م 756).
7. محمد بن شاکر کتبی (م 764).
8. ابو محمد عبداللَّه بن اسعد یافعی (698- 768).
9. ابوبکر حصنی دمشقی (م 829).
10. شهابالدین احمدبن حجر عسقلانی (م 852).
11. جمالالدین یوسف بن تغری اتابکی (812- 874).
12. شهابالدینبن حجر هیتمی (م 973).
13. ملّا علی قاری حنفی (م 1016).
14. ابوالأیس احمدبن محمد مکناسی معروف به ابوالقاضی (960- 1025).
15. یوسف بن اسماعیل بن یوسف نبهانی (1265- 1350).
16. شیخ محمد کوثری مصری (م 1371).
17. شیخ سلامه قضاعی عزامی (م 1379).
18. شیخ محمد ابوزهره (1316- 1396).
(1)ابن بطوطه سیّاح و گردشگر قرن هشتم
1- برای آگاهی از نظریات اشخاص فوق، نک: «بحوث فیالمللوالنحل»، ج 4، صص 37- 50) مراجعهکنید.
ص: 40
مینویسد: ابنتیمیه روز جمعه در یکی از مساجد مشغول وعظ بود، از جمله گفتار او چنین بود:
«خداوند (از عرش) به آسمان نخست فرود میآید، مانند فرود آمدن من از منبر! این سخن را بگفت و یک پله از منبر پایین آمد، در این هنگام فقیهی مالکی به نام ابنالزهراء به مقابله برخاست و سخن او را رد کرد. مردم به طرفداری از ابنتیمیه برخاستند و فقیه معترض را با مشت و کفش زدند!»
(1) این نمونهای از عقاید او استکه شاهد عینیِ کاملًا بیطرف، باگوش خود شنیده و دیده است. هرگاه مردی با این پایه از درایت و آگاهی از عقاید و معارف به تحلیل بپردازد، باید از پیآمدهای آن به خدا پناه برد.
دستاورد مکتب
اکنون که از موقعیت ابن تیمیه نزد عالمان شام و مصر آگاهی یافتیم، شایسته است با خصوصیات مکتب او نیز آشنا شویم.
در اینجا از مَثَل معروف «درخت را باید از میوهاش شناخت» بهره میگیریم و یادآور میشویمکه ویژگیهای مکتب او را چهار چیز تشکیل میدهد:
1. دعوت به تجسیم
شعار مسلمانان در طول هفت قرن، بر خلاف یهود، تنزیه و پیراستگی خدا از جسم و جسمانیت بود، لیکن او با ترفند خاصی مسلمانان را به تجسیم دعوت میکند و خدا را بر سریری به نام «عرش» مینشاند که از آن نقطه بلند بر جهان مینگرد! و احیاناً او را به آسمان پایین فرود میآورد!
او درباره صفات خبری؛ مانند «استوا»، «ید»، «عین»، «وجه» ومانند آنها، معتقداستکه خدا واقعاً دارای دست و چشم و صورت است، چیزی که هست چگونگی آن برای ما روشن نیست.
مسلّماً جمله اخیر را به خاطر فرار از اتهام به «تجسیم» ذکر میکند، ولی سودی به حال او نمیبخشد؛ زیرا خدایی که بر سریر مینشیند، حرکت میکند و با دستش آدم را میآفریند، خدای جسمانی خواهد بود، هرچند چگونگی او برای ما معلوم
1- رحله ابنبطوطه، صص 96- 95، چاپ دار صادر سال 1384 ق.
ص: 41
نباشد. مگر این کلمات را کنایه از یک رشته معانی بداند، در این صورت دیگر در معانی لغوی به کار نخواهد رفت که وی مدّعی آن است.
لیکن او (ابن تیمیه) با ترفند خاصی مسلمانان را به تجسیم دعوت میکند و خدا را بر سریری به نام «عرش» مینشاند که از آن نقطه بلند، بر جهان مینگرد!
2. کاستن از مقامات انبیا و اولیای الهی
در مکتب ابنتیمیه، پیامبر و اولیای الهی انسانهایی هستند که همه کمالات و مقاماتشان با مرگشان پایان مییابد! و لذا زیارت و توسّل به آنانرا بدعت دانسته وکاری غیر سودمند میشمارد.
3. تکفیر مسلمانان
ابنتیمیه مسلمانان را به خاطر توسل به اولیای الهی تکفیر کرد و از این طریق نوعی دو دستگی در میان آنان پدید آورد، امّا خوشبختانه بر اثر مساعی عالمان زمان، با مرگ او، مکتب او نیز مرد و جز چند نفر از دستپروردههایش، دیگر کسی از او یاد نکرد.
4. بیاحترامی به خاندان رسالت
در سراسر نوشتههای ابنتیمیه نوعی دشمنی با خاندان رسالت به چشم میخورد.
او پیوسته میکوشد، فضایل امام علی علیه السلام را منکر شود و احیاناً او را به خطا در اندیشه و رفتار متهم سازد، تا آنجا که امام علی را در هفده مسأله تخطئه میکند!
(1) این چهار ویژگیِ عمومیِ مکتب او است که میتواند ما را با واقعیت مکتب و طرز تفکّر او آشنا سازد.
ذکر دلایل این چهار ویژگی در این نوشتار نمیگنجد ولی محتویات کتاب منهاجالسنه او بر این چهار ویژگی گواهی میدهد.
محمد بن عبدالوهاب (1115- 1206)
یادآور شدیم که افکار ابن تیمیه، از همان روزهای نخست، به وسیله دانشمندان، در بوته نقد قرار گرفت و نقدهای استوارِ عالمان شامی و مصری، مکتب او را منزوی و مطرود ساخت، ولی پس از حدود سه قرن و نیم، شخصی به نام محمدبن عبدالوهاب
1- الدرر الکامنه، ج 1، ص 154، تألیف ابن حجر، به نقل از نجمالدین طوفی، متوفای سال 710
ص: 42
مکتب او را از انزوا درآورد و با قوّه شمشیر به نشر آن پرداخت.
متأسفانه طرح مجدّد افکار ابنتیمیه از سوی محمدبن عبدالوهاب، همچون طرح آن توسط خود ابن تیمیه، زمانی انجام گرفت که جهان اسلام در بدترین وضعیت تاریخی بهسر میبرد. اروپا خود را آماده میکرد که کشورهای اسلامی را مستعمره خود سازد.
کشور هند با زور و تزویر از دست مسلمانان خارج شده و ارتش انگلستان بر آن شبهقاره حکومت میکرد.
محمدبن عبدالوهّاب به پشتیبانی سران قبایل نجد، به مناطق مسلماننشین حجاز، عراق، سوریه و یمن حمله میکرد و اموال آنان را بهعنوان غنایم جنگی، همراه میبرد و از این راه به بازار تجارت نجدیان رونق میبخشید. در طول تاریخ یک بار هم وهابیان با کافران جنگ نکردهاند. تمام نبردهای آنان با مسلمانان منطقه بوده و پس از قتل و خونریزی به غارت پرداخته و اموال و احشام آنها را همراه خود به نجد میآوردند. خمس آن متعلق به محمد بن عبدالوهاب و باقیمانده در اختیار سران قبایل و مجاهدان! قرار میگرفت.
کشتار مسلمانان به دست وهابیان در عتبات عالیات، صفحه تاریخ را سیاه کرد.
صلاحالدین مختار، که از نویسندگان وهّابی است، مینویسد:
«در سال 1216 ه. ق. امیر سعود با قشون بسیار متشّکل از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه و دیگر نقاط، به قصد عراق حرکت کرد. وی در ماه ذیقعده به شهر کربلا رسید و آنجا را محاصره کرد. سپاهش برج و باروی شهر را خراب کرده، به زور وارد شهر شدند و بیشتر مردم را که در کوچه و بازار و خانهها بودند به قتل رساندند.
سپس نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شدند و در کنار آبی به نام ابیض گرد آمدند. خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقیه، به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم، میان مهاجمین تقسیم شد.»
(1) ابن بشر، مورّخ نجدی، درباره حمله وهّابیان به نجف مینویسد:
«در سال 1220 سعود با سپاهی انبوه از نجد و اطراف آن، به بیرون مشهد
1- تاریخ المملکة العربیة السعودیه، ج 3، ص 73
ص: 43
معروف در عراق (مقصود، نجف است) فرود آمد و سپاه خود را در اطراف شهر پراکنده ساخت. وی دستور داد باروی شهر را خراب کنند، ولی سپاه او زمانی که به شهر نزدیک شدند، به خندق عریض و عمیقی برخوردند که امکان عبور از روی آن وجود نداشت. در جنگی که میان دو طرف رخ داد، بر اثر تیراندازی از باروهای شهر، جمعی از سپاهیان سعود کشته شدند و بقیه آنها از گرد شهر عقب نشسته و به غارت روستاهای اطراف پرداختند.»
(1) در پایان، از تذکر دو نکته ناگزیریم:
1. به تصدیق تاریخ نگاران، آیین وهابیت مسلکی ساختگی است که هیچ پیشینه تاریخی در عصر صحابه و تابعان و سه قرن نخست (که از نظر اهل سنت خیر القرون است) ندارد و در اوایل قرن هشتم، تخم آن پاشیده شد و به صورت ماده خام در لابلای کتابها بود، سپس به وسیله محمدبن عبدالوهاب احیا شد و گسترش یافت.
2. با اینکه احمدبن تیمیه از نظر فضل و دانش و قلم و نگارش، قابل قیاس با محمدبن عبدالوهاب نبود، با این حال، مکتبش در زمان او اصلًا رشد نکرد و با مرگ او نیز مرد، در حالی که همین مکتب نیمهجان به وسیله محمد بن عبدالوهاب رشد کرد و بخش شرقی عربستان را فراگرفت و پس از فروپاشی عثمانیها، حرمین شریفین در اختیار وهابیان قرار گرفت و بزرگترین پایگاه تبلیغی را تصاحب کردند تا آنجا که زائر خانه خدا باید از نظر عقیدتی و فکری و عملی و رفتاری تابع مکتب وهّابی و فقه حنبلی باشد.
اکنون پرسش این است که علّت آن ناکامی و رمز این موفقیت چیست؟
در پاسخ میگوییم:
دو عنصر «مکان» و «زمان» در این دو نتیجهگیری مؤثر بوده است:
ابنتیمیه افکار شاذ خود را در محیطی مطرح کرد که عالمان بزرگی در شام و مصر، در سنگر دفاع از عقیده و شریعت قرار داشتند و با حضور در مناظرات علمی، مشت او را باز کردند و او دیگر نتوانست در اذهان عموم مردم تأثیر بگذارد و اگر هم اثری داشت، جنبه عاطفی بوده نه مکتبی؛ زیرا زندانی شدن یک روحانی، عواطف عوام را تحریک میکند.
در حالیکه مروّج مکتب او، اندیشه به ظاهر توحیدی را در میان عربهای بدوی و
1- عنوان المجد فی تاریخ نجد، ج 1، ص 337
ص: 44
بیابانی دور از علم و فرهنگ مطرح کرد و توانست از بساطت و سادگی آنان کمال استفاده را بکند بهخصوص آنجا که عمل مسلمانان را به عمل بتپرستان تشبیه میکرد و از این طریق روح جهادگری را در آنان که توأم با غنایم نیز بود احیا مینمود.
اکنون دامن سخن را با دو پیشنهاد بر میچینیم و کوتاه میکنیم:
1. روحانیان کاروانها باید زبان عربی را فراگیرند؛ زیرا بر اثر آگاهی از زبان، میتوانند بر بسیاری از مشکلات فایق آیند و سخن خود را با منطق روشن بیان کنند. امروز بسیاری از محققان و عالمان بزرگ ما در مجالس بینالمللی، ساکت و خاموشاند؛ زیرا زبان جمع را که همان زبان عربی و احیاناً انگلیسی است نمیدانند، پس ناگزیرند سکوت اختیار کنند. از این جهت باید زبان عربی با روشی که مصریان برای بیگانگان تنظیم کردهاند آموخت. خوشبختانه در حوزه علمیه قم، اساتید مجرّب در این مورد فراوانند.
در مقام مناظره، باید از قرآن کریم بیشتر بهره گرفت که دلالت قاطع بر موضوع دارد و در این مورد پیشنهاد میشود که کتاب «بحوث قرآنیة فی التوحید والشرک» محور تدریس قرار گیرد و عزیزان در پرتو تسلّط به زبان و نقد مکتب، به وظایف خود جامه عمل بپوشانند.
در اینجا دو بند از عقاید وهابیان را مطرح میکنیم و آن را از طریق آیات قرآنی به نقد میکشیم:
1. بزرگداشت میلاد پیامبر
خطیبان وهابی در سخنرانیهای خود، از دو چیز بیشتر نام میبرند: الف: شرک ب: بدعت، تو گویی در قوطی آنها جز این دو واژه، چیز دیگر نیست و همگان از خطبه واحدی پیروی میکنند و بر این جملهها اصرار میورزند که «شَرُّ الْأُمُورِ مُحْدَثَاتُهَا، وَکُلُّ مُحْدَثٍ بِدْعَةٌ، وَ کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ کُلُّ ضَلَالَةٍ فِی النَّارِ» و از این شیوه میخواهند امور مسلمانان؛ مانند بزرگداشت میلاد پیامبر و تبرّک به آثار باقیمانده از آن حضرت را، بدعت معرفی کنند که سرانجامِ آن آتش است.
اکنون ببینیم بزرگداشت پیامبر صلی الله علیه و آله بدعت است یا تکریم، که قرآن بر آن تأکید دارد؟
قرآن کریم در آیهای میفرماید:
ص: 45
... فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ ....
(1) «آنانکه به پیامبر ایمان آورده و او را کمک میکنند و به تکریم و تعظیم میپردازند.»
از این سه جمله استفاده میشود که مسلمانان در برابر پیامبر، سه نوع تکلیف دارند:
1. ایمان 2. کمک به او 3. تکریم و تعظیم او.
خطیبان وهابی در سخنرانی های خود، از دو چیز بیشتر نام میبرند: الف:
شرک ب: بدعت، تو گویی در قوطی آنها جز این دو واژه، چیز دیگر نیست
آیا این سه وظیفه منحصر به زمان پیامبر است یا پس از آن نیز جریان دارد؟ اگر شقّ نخست را برگزینیم، باید ایمان به او را نیز منحصر به دوران حیات پیامبر کنیم. اکنون که این شق باطل شد، طبیعی است شق دوم حکمفرماست و آن اینکه باید او را در حال حیات و ممات، تکریم و تعظیم کرد و بزرگداشت میلاد نوعی تکریم و تعظیم اوست و چنین چیزی که اساس آن در قرآن وارد شده، نمیتواند بدعت باشد.
قرآن کریم در سوره دیگر میفرماید:
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ؛
(2) «تو را بزرگآوازه کردیم»
به یقین بزرگآوازه شدنِ پیامبر، از طریق اسباب طبیعی صورت میپذیرد و تمام احتفالها و بزرگداشتها نوعی تجسم بخش این آیه است.
تبرّک به آثار پیامبران
تبرّک به آثار پیامبران، به خصوص پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از اصول مسلّمی است که قرآن و روایات و سیره مسلمانان بر آن تأکید دارد. فعلًا درباره روایات و سیره مؤمنان سخن نمیگوییم، همینقدر یادآور میشویم که از طرف عالمان سنی و شیعه درباره تبرّک کتابهای سودمندی نوشته شده است؛ مثلًا محمدطاهر مکی کتابی را درباره تبرّک در سال 1395 منتشر کرد و دوست عزیزمان مرحوم آیتاللَّه احمدی میانجی کتاب گستردهتری درباره تبرّک الصحابه نوشت و به یادگار نهاد.
1- انفال: 158
2- انشراح: 3
ص: 46
ما فعلًا نگاهی به کتاب خدا میافکنیم و از او راهنمایی میخواهیم که در دو مورد از تبرّک به آثار پیامبران و صالحان سخن میگوید:
1. تبرّک به پیراهن یوسف
پس از مدت زمانی، که فراق یوسف بر دیدگان یعقوب اثر نهاد؛ یوسف پیراهن خود را فرستاد تا پدر به چشمش افکند و بدینوسیله بینایی خود را بازیابد. قرآن دنباله جریان را چنین نقل میکند:
فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً ....
(1) «آنگاه که بشیر به کنعان آمد و پیراهن یوسف را بر صورت پدر (یعقوب) افکند، او بینایی خود را بازیافت.»
این آیه حاکی است تبرّک، گذشته از آنکه نشانی است از محبّت و علاقه به صاحب اثر، تأثیر خاصّی نیز بر جای میگذارد؛ یعنی همان خدایی که غم و غصّه را مایه نابینایی قرار داده، همان خدا تبرّک به پیراهن یوسف را در وضعیتی خاص، وسیلهای میکند برای بینایی.
مفسّران و مورّخان مینویسند:
تابوت موسی که در آن عصا، نعلین و آثار دیگری از آن حضرت و برادرش بود، پیوسته مایه پیروزی بنیاسرائیل بر دشمنان میشد؛ یعنی در نبرد با مخالفان، صندوق را به میدان نبرد میبردند و به آن تبرک جسته و بر دشمن چیره میشدند، ولی آنگاه که صندوق به علّتی سرقت شد، مدت زمانی پس از آن، پیامبرشان به آنان گفت: خدا طالوت را به عنوان فرمانده قوا برای شما معرفی کرده تا با رهبری و فرمان او، با دشمنان جهاد کنید و در ضمن افزود: نشانه برگزیدگی او از طرف خدا این است که صندوق دزدیده شده در اثنای جنگ را باز میگرداند؛ صندوقی که در آن مایه آرامش از طرف پروردگار برای شماست و در احترام
1- یوسف: 96
ص: 47
این صندوق همین بس که فرشتگان آن را حمل میکنند:
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَبَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسی وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ.
(1) «پیامبر آنان به بنیاسرائیل گفت: نشانه فرماندهی او این است که آن صندوقِ از دست رفته را برای شما باز میگرداند؛ صندوقی که در آن سکینه و آرامش از جانب خدا برای شماست و در آن ترکه آل موسی و آل هارون قرار دارد و فرشتگان آن را حمل میکنند و در آن برای شما آیه و نشانه است، اگر مؤمن باشید.»این آیه از تأثیر چیزهای بر جای مانده انبیا در نبرد با دشمن خبر میدهد و به روشنی و صراحت میگوید: وجود این صندوق آرامشبخش رزمندگان است. این صندوق به قدری شریف و عزیز است که فرشتگانِ پاک، آن را حمل میکنند. هرگاه آثار به جا مانده از موسی و هارون، که از عصا و عمامه و نعلین و چند پیراهن تجاوز نمیکند، چنین منزلت و مرتبهای داشته باشد؛ چرا آثار به جا مانده از اشرف پیامبران دارای چنین منزلت و مرتبهای نباشد؟در پایان، از خداوند بزرگ، خواهان بصیرت و بینش صحیح برای همگان هستیم.الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی بِنِعْمَتِهِ تَتِمُّ الصَّالِحَاتُ
1- بقره: 248