همه ما یک چیز است و آن پرواز تا قاف نور؛ یعنی غار حِرا. اینجا همان جایی است که از همه جایش نور میتراود و بوی وحی از گوشه و کنارش استشمام میشود و این یقین در وجودمان ریشه دوانیده است که خداوند پیامبرش را آنچنان دوست داشت که حتی برای عبادتش گوشهای دنج و ساکت را برگزیده بود و برای آنکه قلب نورانیش را هر چه نازکتر و لطیفتر کند، در آن جایگاه سکنایش داده بود.
با اندکی تلاش، تا نیمههای کوه میرسیم. کمکم بر امیدمان میافزاییم و نگاهمان به قلّه کوه تیزتر میشود و قدمهایمان برای عبور از سنگلاخها توان میگیرد. از بالای کوه وقتی به پایین مینگریم احساس میکنیم از زمین و زمان فاصله گرفتهایم و در فضایی دیگر وارد شدهایم.
فضایی که شکوهمندترین لحظات را تجربه کرده است. گویی آسمان با تمام بیکرانهاش در برابرمان آغوش گشوده است و ما را به طرف خویش میخواند. ماه با تلألؤ مهر آفرین خود، نورانیتی خاص به دامنه کوه بخشید و با تابش سحرانگیز خود گویی حریری از نور در زیر پایمان گسترده است.
وقتی پیرمردان و پیرزنانی را میبینم که آهسته آهسته خود را از بلندای کوه بالا میکشند، از خستگی خود احساس خجالت میکنیم.
پس از یکی دو ساعت، بر فراز کوه حِرا قرار میگیریم بر بلندای کوه چه نسیمی میوزد و چه عطر دل انگیزی در مشام جانمان میپیچد.
نماز صبحرا در بالای کوهحرا بهجا میآوریم و اندک اندک آماده میشویم تا به میعادگاه جبرئیل و محمد صلی الله علیه و آله پای بگذاریم.
با عبور از دیواره مشرف به غار حِرا، خود را به نزدیک این مکان میرسانیم. برای رسیدن، تنها چند تخته سنگ بزرگ را باید پشت سر بگذاریم. عبور از لابلای این تخته سنگها اندکی دشوار بهنظر میرسد اما به هر ترتیبی که هست کش و قوسی در بدن ایجاد میکنیم. سنگها را در مینوردیم و خود را به آن سو میکشانیم. در دهانه غار دهها نفر صف کشیدهاند تا نماز بخوانند.
ما هم به جمع آنها میپیوندیم تا آنکه سرانجام نوبت به ما میرسد و توفیق مییابیم دو رکعت نماز در درون غار بخوانیم. دلم میخواهد ساعتها در غار بمانم و با خداوند نجوا کنم اما ازدحام جمعیتی که پشت سر ماست، چنین مجالی را نمیدهد. از غار بیرون میآیم و بهروی یکی از
ص: 181
تخته سنگهای بالای غار مینشینم و در دریای افکار غوطهور میشوم، تنهایی، سکوت، تاریکی و بیکرانگی شب بعثت در یادم تجلّی پیدا میکند. به یاد آن شب زیبا میافتم و به توصیف آن مینشینم:
محمد از حِرا امشب به سوی مکه میآید
شبی دیجور و ظلمانی ست
بیابان در بیابان ظلمت است و جهل و نادانی
چراغ غیرت افسرده ست
و حتی کور سویی روشنایی در همه آفاق پیدا نیست
دگر طوفان سرور موج و دریا را
به گوش صخره در ساحل نمیخواند
به شهر مکه این امّ القرای عالم توحید
به غیر از یازده تن مرد اشرافی
کسی خواندن نمیداند
درون خانه کعبه
همان جایی که خورشید نبوت جا نماز خویش گستردست
گروهی پست و طغیان خواه
به پا بوس هبل تسبیح میگویند
در این ظلمت سرای خفته در زنجیر
در این آشوب بی تدبیر
که شلاق ستم بر گرده تاریخ میکوبند
صدایی مطمئن زیبا، صدایی پاکتر از موجهای آبی دریا
دل انبوه مردم را به تکرار صلای نور میخواند
و در هنگامه بعثت
کسی آهسته در گوش رسول نور میخواند
بخوان ای پیک آیات خداوندی
ص: 182
بخوان ای مرد بیدار بلند آوا
بخوان ای رهبر فردا
محمد غرق در دریای حیرت بود
رخان گلگون و عمق دیدگان لبریز از آزرم
سرا پا شرم
عرق پیشانیش را بوسه باران کرد
به نرمی گفت من خواندن نمیدانم
که پژواک طنین پاک جبرائیل دیگر بار
در غار حِرا پیچید
بخوان با اسم رب آن خالق یکتا
که بر انسان نا آگاه تعلیم نوشتن داد
بخوان و لحظهها را با کلام لا معطر کن
بشو زنگار از آیینه توحید
بخوان از نور، از خورشید
بخوان با هیبت تندر
که خواب خفتگان خفته را آشفتهتر سازد
سحر گاه توسن تنذیر زین کن
بترسان گمرهان را از لهیب آتش دوزخ
و بر وارستگان گلگشت جنت را بشارت ده
کمان داران بوسفیان
که داغ شرک بر پیشانی منحوسشان پیداست
چو بیدی از چنین غوغای طوفان زاد میترسد
و تیر خدعه را در چلّه میگیرد
محمد میرسد از راه آیات خدا بر لب
ردای عیسوی بر تن
ص: 183
عصای موسوی بر کف
و میخواند به گوش مردم دنیا
پیام روشن سبز رسالت را
و خیل خسته مستضعفان خاک میگویند
بشارت باد بر حق باوران زنده تاریخ
مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
محمد دودمان کفر را بر باد خواهد داد
پلنگ نخوت فرعونیان بر خاک خواهد خفت
تجاهل زنگ خواهد زد
و باطل رنگ خواهد باخت
و مشتی خاک و خاکستر
به دامان اجاق کفر خواهد ریخت
سه شنبه 24/ 4/ 82
امروز باید با سرزمین مکه و کعبه مکرّمه وداع کنیم
وضویی میگیریم و به مسجد الحرام میرویم. آخرین طوافهای خود را گِرد خانه خدا انجام میدهیم و از خداوند میخواهیم که این طوافها را آخرین طواف ما قرار ندهد.
هر چه به لحظات پایانی نزدیک میشویم برانبوه حسرتمان افزوده میشود.
حسرت روزهایی را میخوریم که به راحتی از دستمان رفت و قدر آنها را ندانستیم و تنها ساعات اندکی از آن به جای مانده است. برای آخرین بار به مسعی میرویم و خیل حاجیان را که در حال سعی میان صفا و مروه هستند مینگریم.
تماشای تمامی این صحنهها خاطراتی سبز و فراموش ناشدنی هستند.
... و سرانجام در وداعی جانکاه، کعبه را با تمام زیباییهایش وداع میکنیم. وداع با کعبه برای من یاد آور مویههای غم انگیزی است که خاقانی شروانی در وداع با خانه خدا سر داده است.
ص: 184
الوداع ای کعبه کاینک وقت هجران آمده دل تنوری گشته و از دیده طوفان آمده
الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک زان که چشم از اشک میگون راوق افشان آمده
الوداع ای کعبه کاینک کالبد با حال بد رفته از پیش تو و جان وقف هجران آمده
الوداع ای کعبه کاینک هفتهای در خدمتت عیش خوابی بوده و تعبیرش احزان آمده
الوداع ای کعبه کاینک روز وصلت صبحوار دیر سر بر کرده و بس زود پایان آمده
الوداع ای کعبه کاینک درد هجران جان گزای شمهای خاک مدینه حرز و درمان آمده
مکه میخواهی و کعبه، ها مدینه پیش توست مکه تمکین و در وی کعبه جان آمده
حبّذا خاک مدینه حبّذا عین النبی هر دو اصل چار جوی و هشت بستان آمده
پیش صدر مصطفی بین هم بلال و هم صهیب این چو عود و آن چون شکر در عود سوزان آمده
پیش بزم مصطفی بین دعوت کروبیان عود سوزان آفتاب و عود کیوان آمده
مصطفی دم بسته و خلوت نشسته بهر آنک بلبل و نحل است و گیتی راز مستان آمده
باش تا باغ قیامت را بهار آید که باز نحل و بلبل بینی اندر لحن و دستان آمده
از مسجد الحرام بیرون میآییم. اتوبوسها روبروی هتل اجیاد آماده حرکت به فرودگاه جده هستند. سوار بر اتوبوس به فرودگاه جده میرسیم.
فرودگاه جده در هشتاد کیلومتری مکه واقع است. هوای جده بهخاطر نزدیکی به دریا شرجی و بسیار گرمتر از مکه و مدینه میباشد.
به داخل فرودگاه میرویم. ساکهایمان را بر چرخهای مخصوص میگذاریم و در صف تحویل بار میایستیم. با تحویل بارها به سالن ترانزیت میرویم. برای رفتن به این سالن، ابتدا مأموران گذرنامههایمان را کنترل میکنند. ساعت پرواز ما دو بعد از ظهر است، اما از تریبون فروردگاه اعلام میشود که پرواز ما تا ساعت هفت به تأخیر افتاده و بدین ترتیب ساعتها در سالن فرودگاه پرسه میزنیم. تا زمان پرواز فرا میرسد و سرانجام ساعت هفت و سی دقیقه بعد از ظهر سرزمین عربستان را به مقصد ایران ترک میکنیم. حج همه مقبول و سعی همه مشکور!