کف میداد و از کاروانسالار حاجیان میخواست که او را به حال خود واگذارد تا استراحت کند، اما قافلهدار به او خطرهای تنهایی و هجوم رهزنان میگفت:
«ای برادر، حرم در پیش است و حرامی در پس. اگر رفتی بردی و اگر خفتی مردی.»
به کاروانهای حج فقیران تنگدست میپیوست و به شترسوارانی که بدون رهتوشه و مرکب کافی، جرأت کرده و در این راه دشوار قدم نهادهاند، اعتراض میکرد، لیکن شوق کعبه و زیارت حضرت رسول صلی الله علیه و آله دل و هوش از آنان ربوده بود و به خطرها اعتنا نمیکردند و به مولایشان دل میسپردند. آنگونه که سعدی حکایت میکند، یکی از آن پیادگان، سر و پا برهنه از کوفه بیرون آمده بود، با رهتوشهای از سعادت و شادمانی روح. شترسواری بر او اعتراض کرد که چگونه جرأت کرده اینگونه به سفر آید:
او اعتنایی نکرد. پیادهها و سواران ره سپردند تا آنکه کاروان به جایی به نام «نخلستان محمود» رسید. آن سوار ثروتمند جان باخت. فقیر نزد او آمد و در حالی که آن توانگر درگذشته را در کفنی پیچیده بودند، خطاب به او گفت: «ما به سختی بنمردیم و تو بر بُختی بِمردی!»
روشن است که ارزش سرزمین حجاز، بهخاطر جایگاه والای کعبه و منزلت آن در دلهاست، چون کعبه، کانون علاقه دلها و مورد توجه نگاههاست و مقصد والای چشمهاست.
سعدی معتقد بود که ایمان راستین آن است که در دل جا گرفته باشد و مؤمن را خصلت خوف و رجا بخشد و بیم و امیدش تنها از خدا و به خدا باشد و درد دوری از خدا را حس کند و مشتاق دیدار خدا باشد. از نظر او، مدار ایمان بر عبادت ظاهری و خالی از روح و احساس عمیق نسبت به عظمت آفریدگار و محبت نیست. نزد او فاصله عارفان به خدا و زاهدان ظاهری بسیار است.
در یکی از سفرهایش به حجاز، گروهی از این عارفان، همسفرش بودند و همراه کاروان حج، شعر میخواندند و همنوا با آن سرودها ترنم بر لب داشتند. یک عابد سطحی به حال و
ص: 128
کار آنان اعتراض کرد، تا آنکه کاروان به «خیل بنیهلال» رسید. کودکی سیاه از قبیله آن عربها بیرون آمد و به آوازی ملیح و صدایی زیبا شروع به خواندن کرد؛ آنچنان، که از صدای زیبایش پرندگان فرود آمدند و شتر آن عابد هم به رقص آمد و عابد را به زمین انداخت. سعدی گفت:
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری؟ تو خود چه آدمیی کز عشق بیخبری!
اشتر به شعر عرب در حالت است طرب گر ذوق نیست تو را، کژطبع جانوری
(1)همانگونه که در قرون گذشته رایج بود، کاروانهای حج در مسیر رفتن به خانه خدا، هم کرم بزرگواران را میدیدند، هم با پستی فرومایگان روبهرو میشدند. در یکی از سفرهای حج که سعدی به مکه میرفت، رهزنان به کاروان آنان دستبرد زدند و هرچه حاجیان مال داشتند و یا مردم بخشنده بهعنوان صدقه به حجاج فقیر به آنان بخشیده بودند، همه را غارت کردند، از جمله آنچه را که سعدی با خود داشت.
سعدی میگوید: فقیر پارسایی در کاروان حجاز همسفرشان بود. یکی از امیران عرب صد دینار صدقه به او داد تا برای خودش یا هرکه را مستحق صدقه میداند باشد. دزدانِ «بنی خفاجه» راه بر کاروان بستند و هرچه را از اموال و مرکبها داشتند به تاراج بردند. ناراحتتر از همه بازرگانانی بودند که ثروت بسیار داشتند: «بازرگانان گریه و زاری کردن گرفتند و فریاد بیفایده خواندن.»
گر تضرّع کنی و گر فریاد دزد، زر باز پس نخواهد داد
مگر آن درویش صالح که برقرار خویش مانده بود و تغیّر در او نیامده. گفتم: مگر معلومِ تو را دزد نبرد؟ گفت: بلی، بردند ولیکن مرا با آن الفتی چنان نبود که به وقت مفارقت، خسته دلی باشد.
(2) همه اینها برای آن است که سعدی تأکید کند حاجی کسی است که هجرتش بهسوی خدا و پیامبر باشد، نه بهسوی تجارتی که از کسادی آن بیم دارد، یا افزدن ثروتی که بهدست میآورد و آنچه حج را پذیرفته درگاه حق میسازد، آن است که حاجی، با دل و جانش روی به حج آورده باشد، نه با مال و مرکب و سرمایهاش!
1- همان، ص 52- 51
2- همان، ص 97 و 98
ص: 129
2. در حج
در حج و هنگام ادای مناسک، احساسها میجوشد. اشکها فرو میریزد. دستهای نیاز به آستان رحمت الهی و آمرزش خدا بالا میرود و کعبه در میان طوافکنندگان و عبادتگران و اهل رکوع و سجود قرار میگیرد. زبانها به آنچه در دلها میگذرد گویا میشود.
سعدی، دو صحنه از صحنههای آن نالهکنندگان نیایشگر را ترسیم میکند؛ در یکی میگوید:
«درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همیمالید و میگفت: یا غفورُ یا رحیم! تو دانی که از ظلوم جهول چه آید:
بر در کعبه سائلی دیدم که همی گفت و میگرستی خوش
می نگویم که طاعتم بپذیر قلم عفو بر گناهم کش»
(1)از ویژگیهای حاجیان این بود که در حج، فرصتی برای تجدید پیمان با خداوند مییافتند، به تقصیر و کوتاهی خویش اعتراف میکردند و اینکه خدا را در حدّ شایستگی و مقامش نشناخته و عبادت نکردهاند و از پروردگار، آمرزش و رحمت او را میخواستند، نه بهخاطر طاعت خودشان، بلکه بهخاطر رحمت کردگارشان. سعدی چنین روایت میکند:
«عبدالقادر گیلانی، آن عارف مشهور را در حرم کعبه دیدند که بر سنگریزهها سجده میکرد و با پروردگارش چنین مناجات میکرد: ای خداوند! ببخشای، وگرنه، هر آینه مستوجب عقوبتم، در روز قیامتم نابینا برانگیز، تا در روی نیکان شرمسار نشوم.»
(2) سعدی از این نکته هم فروگذار نمیکند که گاهی آنچه را میان برخی از حاجیان عوام اتفاق میافتد، مثل بیرون رفتن از محدوده واجب مناسک و انجام کارهای ناپسند و جدال و بگو مگو بر سر مسائل دنیوی نقل میکند. از جمله حکایت میکند:
«سالی نزاعی در میان پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در آن سفر هم پیاده. انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم. کجاوهنشینی را شنیدم که با عدیل خود میگفت: یا للعجب! پیاده عاج چو عرصه شطرنج به سر میبرد، فرزین میشود، یعنی به از آن
1- همان، ص 40
2- همان، ص 41
ص: 130
میگردد که بود و پیادگان حاج، بادیه بهسر بردند و بَتَر شدند.
از من بگوی حاجی مردمگزای را کو پوستین خلق به آزار میدرد
حاجیتو نیستی، شتراست، ازبرای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد
(1)اشاره سعدی به این است که در عرصه شطرنج، «پیاده» ای که از عاج ساخته میشود، وقتی از خانهای عبور میکند، وزیر میشود؛ یعنی بهتر و والاتر از گذشته میشود. اما حاجیان پیاده که آنهمه صحرا و دشت را پیمودهاند، بدتر از گذشته میشوند.
3. بازگشت از حج
در روزگار سعدی، مردم هنگام بازگشت حاجیان، مراسم باشکوهی برگزار میکردند و با تهلیل و تکبیر به پیشوازشان میرفتند و با بشارت و شادی تا دو منزل از منازل مسیر حاجیان از آنان استقبال میکردند. این نکته از حکایتی که سعدی درباره یکی از دوستانش که به توصیه وی، والی آن دیار به کارش گماشته بود، آشکار است؛ آن دوست، هنگام بازگشت سعدی از سفر حج و زیارت مکه مکرمه، بهعنوان سپاسگزاری و حقشناسی از او، تا دو منزل بیرون شهر به پیشوازش رفت. سعدی مشاهده کرد که حال و وضع دوستش نسبت به گذشته و قبل از مسافرتش عوض شده و پریشان گشته است. سبب را پرسید. گفت: برخی از حسودان سخنچین نزد حاکم از من سخنچینی کردند ... «فیالجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم، تا در این هفته که مژده سلامت حجاج برسید، از بند گرانم خلاص کرد و ملک موروثم خاص ...» که حاکم، او را به برکت مژده بازگشت سالم حاجیان، آزاد کرد و آن عقوبت را از او برداشت و خلعتش داد و دوباره به مقام و منزلت سابقش بازگرداند و او را بهعنوان پیشوای استقبالکنندگان از حاجیان، به پیشواز فرستاد. مردم و حاکمان اینگونه بودند و از زائران خانه خدا که از آن دیار مقدّس باز میگشتند، با شادی استقبال میکردند و تمنّایشان این بود که خدای متعال در سالهای آینده به آنان نیز حج را روزی کند.
(2)برخی از نیرنگبازان هم از این زمینه که مردم از حاجیان از مکه برگشته استقبال و پذیرایی میکنند سوء استفاده میکردند و خود را بهعنوان «حاجی» در میان کاروان جا میزدند و مردم نیز از روی خوشگمانی احترامشان میکردند؛ از جمله حکایتی را که سعدی نقل
1- همان، ص 115
2- همان، صص 24 و 25
ص: 131
میکند که جوانی بدینگونه مردم و حاکم را فریفت و نزد حاکم بهره یافت و پاداش گرفت، چون دروغش آشکار شد، اعتراف به خطا کرد و رهایش کردند. داستان سعدی چنین است:
«شیّادی گیسوان بافت یعنی علوی است و با قافله حجاز به شهری درآمد که از حج همی آیم وقصیدهای پیش ملک برد که من گفتهام. نعمت بسیارش فرمود و اکرام کرد، تا یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت: «من او را عید اضحی در بصره دیدم، معلوم شد که حاجی نیست. دیگری گفتا: پدرش نصرانی بود در ملطیّه، پس او شریف چگونه صورت بندد؟ و شعرش را به دیوان انوری دریافتند. ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند، تا چندین دروغ در هم چرا گفت؟ ...»
4. تعبیرات ادبی از مفاهیم حج
سعدی از مفاهیم حج و معانی الفاظ و مرتبط با حج بهره گرفت و به آنها جنبه ادبی و بلاغی داده، تا هم بر تأثیر آنها بیفزاید و هم با بهرهگیری از تصویرسازیهای تشبیهی و کنایی، بر صنعت ادبی خویش قوت بخشد. بهعنوان مثال به چند نمونه از اینگونه تشبیهات برای اثبات نکته یادشده اشاره میشود:
- در کاربرد واژه قبله میگوید: «در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخالطت بود و صدق مودّت، تا به جایی که قبله چشمم جمال او بودی ...».
(1)- در مورد تعبیر مجاورت (ساکن و مقیم شدن) در مورد داستان علاقهاش به جوانی که چنگال مرگ او را در ربود، میگوید: «روزها بر سر خاکش مجاورت کردم وز جمله بر فراق او گفتم: ....»
(2)- حرم و حِمی از واژههای دیگری است که سعدی بهکار برده و داستان لیلی و مجنون را یاد میکند و اینکه حاکم آن روزگار، چون اوصاف لیلی و دلباختگان مجنون را به او در اشعارش شنید، دستور داد تا لیلی را بیاورند تا زیبایی او را بنگرد. وقتی دید، بهنظرش چندان زیبا نیامد که مجنون او را توصیف میکرد. از نگاه مجنون، لیلی چنان زیبا بود که «کمترین خدّام حرمِ او، به جمال از او در پیش بودند و به زینت، بیش. مجنون به فراست دریافت و گفت: از دریچه چشم مجنون، بایستی در جمال لیلی نظر کردن، تا سرّ مشاهده او بر وی تجلّی کند ....»
(3)
1- همان، ص 98.
2- همان.
3- همان، ص 99
ص: 132
- کعبه تعبیر دیگری است که اشاره به آن بسیار شده و سعدی به مفهوم بلاغی آن پرداخته است. از جمله در داستانی چنین آورده است که فرمانروای آن روزگار، به گروهی از همراهان و دوستان خود بدگمان شد. سعدی بر آن حاکم وارد شد و حقیقت را آشکار کرد، حاکم نیز از گمان بد خویش پوزش خواست در حالی که چنین میخواند:
چو کعبه قبله حاجت شد از دیار بعید روند خلق به دیدارش از بسی فرسنگ
تو را تحمل امثال ما بباید کرد که هیچکس نزند بر درخت بیبر، سنگ
سعدی، سیر و سلوک درویشان را تشبیه به پیمودن راهی میکند که از یک سلسله مقامات و حالات پدید میآید. آغاز این مراحل توبه است، سپس شکر، آنگاه صبر، پس از آن مراقبت، آنگاه خوف و رجا و رضا و پایان مراحل، به توحید منتهی میشود و سالک در این مرحله از صفات ناپسند پیراسته میشود و به صفات نیک آراسته میگردد و با طیّ هر منزل، مرحلهای از این مراحل را میپیماید. سعدی این راه را به «راه کعبه و حج» تشبیه میکند، آنگاه که حج بر کسی واجب میشود، نیت حج میکند، از خانهاش بیرون میشود، آغاز این سفر توبه است، در پی آن عبادت و بندگی است، سپس شکر و صبر بر خطرها و سختیهای سفر و پیوسته مراقب خداست و بیم و امیدش به اوست و چشم امید به رحمت الهی دارد و به تقدیر الهی راضی است، تا آنکه به توحید ربوبی برسد، در حالی که مناسک حج را انجام میدهد. سعدی به پیمودن این راه بلند و سیر اخلاقی توصیه میکند، برای رسیدن به کعبه رضا، آنگاه که با خدای خویش چنین مناجات میکند:
ای بار خدای عالم آرای بر بنده پیر خود ببخشای
سعدی ره کعبه رضا گیر ای مرد خدا درِ خدا گیر
- پرده کعبه یکی دیگر از این تعبیرهاست. از تشبیهات تمثیلی لطیف و زیبایی که سعدی بهکار برده است، تشبیه به پرده کعبه است تا تأثیر همنشینی و مجاورت را بیان کند. پرده کعبه، قداست خود را از آنجا یافته که همنشین کعبه شده است، نه بدان جهت که از دیبا و حریر ساخته و بافته شده است. انسان هم برای آنکه عزّت و ارزش پیدا کند، باید همنشین افراد عزیز و ارزشمند شود. سعدی در این مورد میگوید:
ص: 133
«اعرابیی را دیدم که پسر را همیگفت: یا بُنی، إِنَّکَ مَسؤولٌ یَوْمَ القیامةِ ماذا اکتسبْتَ وَلا یُقال بِمَنْ انتسبْتَ؛ یعنی تو را خواهند بپرسید که عملت چیست، نگویند که پدرت کیست.
جامه کعبه را که میبوسند او نه از کرم پیله نامی شد
با عزیزی نشست روزی چند لاجرم همچنو گرامی شد»
(1)- جامه احرام و ردای کعبه از کنایات دیگری است که سعدی از مفاهیم حج برگرفته است. درباره نیرنگ و دغل و فریبکاری میگوید:
پارسا بین که خرقه در بر کرد جامه کعبه را جُل خر کرد
- راه کعبه تعبیر دیگری است، که رویگردانی از سمت و سوی کعبه کنایه از ریاکاری و جهل و هوس بهکار رفته است. میگوید:
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کاین رهکه تو میروی به ترکستان است
- رو به قبله و پشت به قبله، تعبیر کنایی دیگری است که سعدی به کار برده و مقصود از پشت بهقبله کردن، فریب و ریاکاری و دو رویی است که روی به مردم داشتن و پشت به قبله نمودن است. میگوید:
«عابدی را پادشاهی طلب کرد. اندیشید که دارویی بخورم تا ضعیف شوم، مگر اعتقادی که دارد، در حق من زیادت کند. آوردهاند که داروی قاتل بخورد و بمرد.
آنکه چون پسته دیدمش همه مغز پوست بر پوست بود، همچو پیاز
پارسایان روی در مخلوق پشت بر قبله میکنند نماز»
5. آهنگ حجاز
از جمله هنرهایی که عرب، بهخصوص پس از اسلام، آن را از ایرانیان به فرهنگ خود منتقل ساخت، هنر موسیقی بود. موسیقی فارسی بر دوازده «مقام» و آهنگ استوار است که بعضی از نامها و نغمههایش هنوز هم رایج است، مثل: دوگاه، سهگاه، چهارگاه، راست، پرده،
1- همان، ص 113
ص: 134
نهاوند. سهتا از این مقامها به جهت اهمیتش بهنام سه منطقه نامگذاری شدهاست؛ همچون آهنگ خراسانی، عراقی، حجازی. روشن است که ارزش سرزمین حجاز، بهخاطر جایگاه والای کعبه و منزلت آن در دلهاست، چون کعبه، کانون علاقه دلها و مورد توجه نگاههاست و مقصد والای چشمهاست. وقتی نوازندهای در این سه دستگاه میخواند و مینوازد، مردم به آن خوب گوش میدهند، بهویژه اگر زیبارویی کنارشان باشد؛ چراکه هم، آهنگ دلنشین و هم چهره زیبا، هر دو جمع است. سعدی میگوید:
پردهعشّاق و صفاهان و حجاز است از حنجره مطرب مکروه نزیبد
(1)لیکن از میان این نغمهها، سعدی نغمه حجاز را نرمتر و دلنشینتر میداند، تا آنجا که از فرط نرم و زیبایی و دلنوازی، نمیتواند در مقابل صدای کوبنده طبلهای جنگی تاب آورد، تو گویی دانشمندی والامقام و با وقار و سنگین است که جاهلی فریادکش و پرهیاهو بر او چیره میشود. در این مورد، سعدی میگوید:«خردمندی را که در زمره اجلاف سخن ببندد، شگفت مدار، که آواز بربط با غلبه دُهل برنیاید و بوی عبیر از گندسیر فروماند.بلندآواز نادان گردن افراخت که دانا را به بیشرمی بینداختنمیداند که آهنگ حجازی فروماند ز بانگ طبل غازی (2)«پایان»پینوشتها:
1- همان، ص 49
2- همان، ص 133