مجموعاً از اسلامبول به اسکندریه چهار شب و پنج روز [8] بر روی آب بودیم. چهار- پنج ساعت قبل از پیاده شدن از کشتی، دریا تلاطمی نمود. اما الحمد لله زود ساکت شد. جناب مجدالدوله رفتند به میهمانخانه ارامنه، و لکن من به واسطه آن که میهمانخانهها خیلی نجس بود، از بابت آنکه خدمتکار مسلمان ابداً به هم نمیرسید و میبایست الجاءً غذای آنها خورده، به این جهت در خانه مسلمانی به روزی چهار تومان کرایه نموده رفتم.
در این شهرِ اسکندریه نخل خرما به عمل آمده، از شدّت پشه هیچ خواب و راحت ممکن نشد. در اسکندریه قبر منوّر جابر بن عبدالله انصاری- علیه الرحمه در نیم فرسخی خود شهر اسکندریه واقع است. گنبد و بارگاهی و مسجدی؛ خدیو قدیم مصر که پدر این خدیو باشد ساخته و بنا نموده. به راهنمایی مشهدی محمدعلی تاجر رشتی به کالسکه نشسته به زیارت آن بزرگوار رفتم.
اسکندریه شهر معتبری است. عمارات و ابنیه عالیه بسیار دارد. بندر بزرگی میباشد. کشتیهای متعدد به اینجا میآید و از چهار هزار کالسکه و درشکه بیشتر شبانه روز در آن حرکت می نماید. خیابان متعدد نظیف دارد که اغلب با سنگ تراشیده ومابقی شوسه می باشد. از حیثیت پاکی و تمیزی به اسلامبول ترجیح دارد. ساخلو آن از سرباز و پلیس انگلیس است. سکنه آن با آنکه انگلیس و غیره است، هر یک به زبان خودشان تکلم مینمایند، ولی اهالی خود اسکندریه به زبان عربی حرف میزنند. واگون و بارکشهای بسیار علی الاتصال از صبح الی هشت ساعت از شب گذشته در حرکت هستند.
جناب مجدالدوله یک روز بعد از ورود آمدند، با بنده وداع نموده، چهار- پنج روزه به مصر رفتند که در سوئس [سوئز] یا ینبوع به بنده برسند. این طور مذکور داشتند که نذر نمودهاند برای قبر مالک اشتر که در مصر است بدهم گنبد و بارگاه بسازند، به آنجا میروم که به توسط تاجری پول و دستور العمل داده، پس از آن به ینبوع بیایم. ولی بنده چون در مصر کاری نداشتم و خیال سیاحت در نظر، دراین سفر نبود، به جز زیارت، به مصر نرفتم. در همین اسکندریه با راه آهن به سوئس [سوئز] ان شاءالله تعالی خواهم رفت.
قبور حضرت لقمان و اسکندر ذوالقرنین ودانیال، درهمین اسکندریه استکه بر سر قبور آنها فاتحه خوانده شد؛ قبوری نیز در پهلوی همین مقابر، در جای علیحِدِه بود بهموجب تفصیل ذیلکه برای تماشا رفتم، قبور هر یک با سنگ مرمر بسته شده:
والده طوسون (دختر محمدعلی پاشا)- همسر ایضاً- خودِ طوسون پاشا- سعید پاشا- والده سعید پاشا- برادر ایضا- همشیره ایضاً- محمدعلی. برای هریک بهوضع علیحده لوحی از مرمر به خط جلی نستعلیق و نسخ کنده بودند. معلوم شد از توابع عثمانی بودند. جایی در اسکندریه که چهار سال است مذکور نمودند، در زیرکوهی پیدا شده که از صد پله متجاوز، بهطور گشتن و گردیدن. زمان رفتن به پایین میخورد که پله های هر یک، یک چارک کمتر است و برای روشنایی بعد از پیدا شدن در هرگردش چراغ لیترلیک گذاشتهاند که مستحفظین آن میپیچاند روشن می شود، ولی از قدیم دو نفس کش از سنگها تراشیدهاند؛ مثل تنوره خیلی بزرگ است که هم پایین روشنایی بدهد و هم هوا از آنها داخل بشود که شخص بتواند تنفّس نماید و پلههایی دورادور آن نفسکشها تراشیدهاند که با آن پایین میرود.
در آن زیر عمارتی بزرگ از همان کوه تراشیدهاند که ستونهای سنگی متعدد دارد. بنده تا هشتاد پله رفتم. کوه وهوای آن، مرا گرفت و از بدنم بنای ریختن عرق گذاشت. دیگر نتوانستم به زیر آن کوه و ده بیست پله دیگر را بروم. همان مستحفظ باز چراغ لیترلیک آن زیر را دست زده روشن نمود. از همان دور دیده، مراجعت کردم، ولی افخم السلطنه روز قبل رفته دیده بود مفصّلًا.
دو آنتیک خانه متصل به هم [9] در جای علیحدِه دارد که آدمهای مرده روغن زده، از سالیانِ دراز در تابوت سنگی گذاشتهاند که کفنهای آنها پوسیده نشده، مرد، زن، بچه و غیره در آنجا بود. سکههای قدیمی بسیار از سلاطین روی زمین نیز آنجا جمع نمودهاند.
یک روز قبل از حرکت از اسکندریه، پاشا و محافظ نویس به دیدن آمد. خیلی اظهار مهربانی نمود. روز یکشنبه 21 شوال از اسکندریه الی سوئس، در ده ساعت طی مسافت نموده شد. در ساعت ورود، قونسول آمده، دیدن کرده و تلگرافیکه قونسول مصر به خواهش جناب مجدالدوله به قونسول سوئس کرده و استفسار حرکت بنده را از آنجا نموده بودند، به من نمود. جواب داده شد که ان شاءالله پنج شنبه 25، در همانجا با کشتی حرکت خواهد شد به طرف ینبوع. اگر شما امروز و فردا تشریف بیاورید، متفقاً به ینبوع خواهیم رفت.
ص: 80
بک قبضه طپانچه رولور که در اتاق نمره اوّل راه آهن و دو عدد چتر که اقامت نموده بودیم، سهواً افخم السلطنه در آفیس راه آهن در وسط راه گذاشته، مانده بودند. تلگرافاً به مصر اطلاع داده شده بودکه با ...
(1) کارخانه درآنجا مانده و شمندفری به مصر رفته، از عجله که در آفیس شمندفر در وسط راه سوئس نمودند همانجا مانده، پس از سه ساعت هنوز وارد سوئس نشده آورده در سوئس به من فوری تحویل داده انعامی به آوردنده داده تحویل نمودند. پنج روز در سوئس اقامت شده، 6 لیره صاحب خانه در سوئس گرفته 31 لیره برای بلیت کشتی الی جده داده شد. بعد از سوار شدن به کشتی، که از اوّل شب حرکت نمود، صبحِ آن یک ساعت از روز گذشته بود که به طور سینا رسیدیم.
حکیم وغیره از طور سینا آمده، اهل کشتی را دیدند و به قدر یک ساعت نشسته رفتند. باز کشتی حرکت نمود.
مختصراً چهار روز و سه شب کشتی به حرکت بود تا به ینبوع رسید، ولی در شب آخر دریا بنای موج و تلاطم گذاشت. از اوّل شب الی صبح، مثل اینکه خداوند تفضّل فرمود که پس از دو ساعت از روز گذشته قریب به ینبوع، قدری آرام گرفت و بحمدالله به سلامت از کشتی پیاده شده، به قایق نشسته، به قدر یک میدان در قایق بوده، به ینبوع وارد شدیم.
در لب دریا میرزا اسماعیل خان قونسول ینبوع ایستاد، مرا به منزل خود برده، دو پیاله چای صرف شده، به منزلی که روزی دو لیره کرایه آن بود، آمده نشسته، شکر حضرت معبود یزدان به تقدیم آمد.
یک ساعت از شب گذشته، مفخم السلطنه، قونسول جدّه که برای مراقبت حال حجاج در مکه خواهد آمد، به دیدن آمده، فردای آنهم جناب مجدالدوله با قونسول جده و امین خاقان و مشهدی محمد آقای صرّاف آمده، دیدن نموده، رفتند. مشهدی محمد آقا و امین خاقان که با ما به مدینه آمدنی بودند، در ینبوع اقامت نمودند وقونسول با کشتی عازم جده شد. یک لنگه یخدان با اسبابهای زیادیکه دیگر به کار هوای عربستان نمیآمد، با رضای قونسول، به حاجی نقی نام سپرده شد که در مراجعت در جدّه تحویل بدهد تا مشیت الهی چه باشد.
از اتفاقات روزگار این است که کشتی که بعد از هفت هشت روز حرکت ماها از اسلامبول، که جناب مستعان السلطنه ناظم خلوت و مشهدی محمد آقای صرّاف و برادر زاده او و جناب حاجی سید محمد قزوینی در آن نشسته بودند، هنوز خیلی از اسلامبول دور نشده بودند، کشتی دیگر مصادف با آن کشتی که حضرات نشسته بودند شده، بههم خورده و خوردن آن کشتی به این کشتی باعث این گردید که این کشتی حامل جناب مستعان السلطنه و سایرین شکسته ولی خداوند تفضّل فرموده که در آن بین، کشتی دیگر رسیده، اهالی اینکشتی شکسته را به زودی حمل نموده، ولی به قرار تقریر امین خاقان و مشهدی محمد آقای صرّاف، یکی
(2) از حاجیهای آن کشتی شکسته، که به عجله پایین میآمد، زخمی شده و دو روز بعد که در آن کشتی دیگر نشسته بودند، او فوت و بعد از غسل و کفنِ او، نعش او را به دریا انداختهاند ولی سایرین بحمدالله سلامت رسیدند.
و اما بعد از ورود به ینبوع، شاکر که از طایفه حرب اعراب و خیلی در این راه مدینه به اعراب شترداران و قطاع الطریق بادیه نشینها مسلّط است و شش برادر میباشند که همه مسلّط هستند و در حقیقت امیر حاج این طرف راه مدینه منوّره هستند، حاضر نموده، یک طاقه شال کرمانی ...
(3) داده [10] که الی مدینه همراه بوده، از شرّ خودش و اشراریکه توابع او هستند، بعد از فضل خداوند محفوظ بدارد تا چه پیش آید.
54 عدد لیره با هم کرایه و خاوه به شاکر و پنج عدد لیره به اکام (عکام) که از ینبوع الی مدینه به همراه آمدند داده، پنج روز در راه ...
[16 ذی قعده: در بقیع]
روز شانزدهم ذیقعده، چهار ساعت بهغروب مانده، وارد مدینه منوّره شده، روز پنجشنبه هفدهم بعد از غسل و تطهیر نمودن در حمام، به زیارت حضرت رسول- صلّیالله علیه وآله و ائمه طاهرین- سلام الله علیهم اجمعین- و حضرت فاطمه زهرا- سلام الله علیها- در بقیع مشرّف شدم و به جناب مشیرالسلطنه و اولاد و دوستان و اقربا دعا کردم و مخصوصاً و یک سید خلخالی را دیدم که در روضه منوره ائمه طاهرین در بقیع روضه میخواند. گریه زیادی نموده و به دعای وجود فائض الجودِ همایونی- ارواحنا فداه- دعا نموده، سلامت ذات مقدّس را از خداوند عالم- جلّ شأنه و عظمته- مسألت کرده، پس از روضه، به سید گفتم ذات مقدّس ملوکانه را در ملأ دعا کرده، به منزل مراجعت نمودم.
خداوند ان شاءالله جناب مشیر السلطنه را هم به این فیض عظما نایل فرماید. بخصوصه در بالای سر بالای مبارک حضرت رسول- صلّی الله علیه وآله- این مسألت از خدا نمودم. ان شاءالله به اجابت مقرون شده باشد! اگرچه این سفر، سفر پرزحمتی و دریا و منازلی که باید شترسواری نمود، خطرات بسیار دارد؛ اما:
نابرده رنج گنج میسّر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
1- یک کلمه ناخوانا.
2- «یکی» حدسی است.
3- به اندازه دو کلمه ناخوانا.
ص: 81
حالا در فکر این هستم که، کی حمل شام، که میگویند بیست و پنج ذی قعده میرسد برسد و تهیه آن شده به تفضّل خداوند متعال ان شاءالله خودمان را به مکه معظمه رسانیده، آن عمل واجب ادا بشود.
یا رب این آرزو مرا چه خوش است تو بدین آروز مرا برسان
حمل شام 26 ذیقعده از مدینه حرکت نموده، به مسجد شجره آمد. در آنجا احرام بسته شد. ده روز در راه. روز 6 ذیحجه وارد مکه معظمه شده، اما در راه مکه، در یکی از منازل، که بین الجبلین راه واقع شده بود و اعراب حربی و غیره آمده در دو طرف کوه سر راه را گرفته، برای آنکه از ملکه هند که در حمل شام بود و خاوه از او میخواستند، بنای تیراندازی نموده دو نفر از عسکر شامی یک نفرِ سلطان و یک نفر حاجی مقتول شد.
جناب عبدالرحمان پاشا، که به همراه حمل آمده بود، خودش سوار شده با عسکریکه همراه آمده بود، به طرف کوه رفته، با ضرب توپ و گلوله تفنگ آنها را از سر کوهها دور نمودند و حاج از تطاول آنها خلاص شده. مقتولین جدال همان چهار نفر واقع گردید. شب بعد از آن روز، مشایخ آن اعراب نزد جناب پاشا آمدند و به یک مَبلغی خانم ملکه را قطع نموده بهآنها داده، رفع شرّ آنها از سرِحاج بحمدالله شد. دیگر در سایر منازل به ظاهر متعرّض نشدند، اما دزدی در میان حاج در وقت بار کردن مینمودند.
[ششم ذی حجه: ورود به مکه]
در هر صورت به هر زحمت بود روز شش ذیحجه، پنج ساعت بهغروب مانده، وارد مکه شدیم و عمل احرام عمره تمتع را به جا آورده، با مطوّفها به بیت الله مشرّف شده، هفت شوط نموده، پس از آن، هفت مرتبه سعی فیما بین صفا و مروه نموده و بعد قدری از موی سر را مقراض کرده، که تقصیر شد و مراجعت به منزل نموده، احرام را برداشته، لباس پوشیده شد.
باز مجدّداً در ترویه، در منزلیکه در مکه گرفته بودم، غسل نموده، برای حجّ تمتع احرام بسته، به مسجد الحرام رفته، هفت شوط نموده و در زیر ناودان طلا، که مشهور به «ناودان رحمت» است، رفته و طلب مغفرت از درگاه حضرت ربّ العزّه نموده و دعا به ذات ملکوتی صفات قبله عالم- ارواحنا فداه- کرده و بهطوریکه دستخط مبارک به حرمه السلطنه، برای انجاح مقاصد قلبیه خودشان صادر فرموده بودند، به همان تفصیل نموده و از ایام عمر مبارک و شکوه دولت ایران از خداوند مسألت ودر مقام حضرت ابراهیم- علیه سلام الله الملک المنّان دو رکعت نماز خوانده، معاودت به منزل کرد و شتر و کجاوه و غیره، که حاضر نموده بودند، خود و حرمه السلطنه و افخم السلطنه وکلفت زنانه و نوکرهاییکه بههمراه آورده بودم، همه را برداشته روانه منا شدیم و شب در آنجا بیتوته نموده، وقت طلوع آفتاب با حجاج به عرفات رفته، قریب ظهر به عرفات رسیده، تا غروب مشغول ادعیه و نماز و غیره شد. نیم ساعت از شب گذشته با حجاج مراجعت به مشعر نمودم که دو فرسخی مکه است.
صبح، وقت طلوعآفتاب حرکت نموده [11] قبل از ظهر به منا آمده و روز عید بود تقصیر نمودم. قدری از موی سر را تراشیده و هشت رأس گوسفند ابتیاع و قربانی نموده، سوی ....
(1) و سنگ جمره عقبه را زده و شب در منا اقامت کرده، صبح یازدهم که به مکه معاودت شد، باز سنگ جمره زده به حرم رفتیم، هفت شوط نموده و در مقام حضرت ابراهیم- علیه السلام- نماز طواف بهجا آورده، بعد به صفا و مروه رفته، هفت دفعه سعی بهجا آورده، مجدداً برای حج نساء مراجعت به حرم شده و هفت شوط نموده، باز در مقام حضرت ابراهیم- (ع)- دو رکعت نماز خوانده و از خداوند متعال مغفرت و خیر دنیا و آخرت را مسألت کرده و دعای مخصوص به پادشاه- ارواحناه فداه- نموده و برای جناب مشیر السلطنه و پدر و مادر و مرحومه همشیرهها و صبیه، که مرحومه شده و اجداد و اولاد و خالهها و عمه و جده و خالهزادگان و مخصوصاً جناب موثق الملک و بدیع الملک و دوستان و آشنایان در نظر بودند، دعا نموده و یک یک اسم برده شده است.
برای جناب مشیرالسلطنه مستدعی به اولادی شدمکه اگر مقدّرگردیده انشاءالله مرحمت بشود! همچنین بقای نوادگان و اولاد همشیره زادگان نیز دعا کرده قریب به ظهر مراجعت به منزلی که در مکه داشتم شده، ناهاری صرف شده دو ساعت به غروب مانده باز مجدّداً به کجاوهها و غیره سوار شده، به منا برگشتیمکه در آنجا چادرهای متعدده، که از اسلامبول خریده بودم و زده بودند، اقامت نمودیم.
شب را که جناب مفخم السلطنه خودش به چادر بنده آمده، دعوت شام نموده بود، رفتم. جناب اجلّ مجدالدوله و جناب ناظم خلوت و جمعی از حجاج ایرانی را نیز دعوت نموده بود. همه در آنجا حاضر بودند. صرف شام شده و آتش بازی بسیار مفصّلی هم در مقابل حمل شامیکه آنها توپ
1- یک کلمه ناخوانا.
ص: 82
متعددِ مفصل شلیک مینمودند وآتشبازی میکردند، تهیه کرده، با موزیکانی که از موزیکانچیان هندی یا مصری آورده بود، تا سه چهار ساعت از شب گذشته، موزیکان میزدند و چراغانی هم نموده بود. من هم در مقابل چادرهای خودم دوازده مشعل تهیه کرده بودم و ده عدد لاله فنری تا ساعت چهار- پنج داده روشن کردند و خاتمه مجلس عموماً به پادشاه- ارواحناه فداه- دعا نموده، هر یک به چادر خود مراجعت کردیم.
فردای آن روز، که روز دوازدهم شهر ذیحجه باشد، تا بعد از ظهر در منا اقامت کردیم. نماز ظهررا در منا خوانده، سوار شده، باز قبل از مراجعت، پیش ازظهر سنگ جمره عقبه را زده، بعد از ظهر با حمل شامی و مصری، که از سیصد هزار نفر میگفتند جمعیتِ حجّاج زیاده بود، یک ساعت و نیم به غروب مانده به مکه معظمه معاودت نمودیم و بحمدالله عموم حجاج به سلامت، به جز یک نفر مریض تماماً به مکه معاودت کردند.
[اقامت شانزده روزه در مکه]
شانزده روز هم در مکه اقامت نموده و در هر روز یک دفعه در بیت الله طواف، که هفت شوط باشد، از روی استحباب به عمل آمده، قبور حضرت عبدالمطّلب و حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه و حضرت عبدمناف و محلّ تولد حضرت فاطمه و خانه حضرت امیر المؤمنین- سلام الله علیهم اجمعین نیز زیارت شده و مطوّف مکه یک طاقه شال و ده لیره و به خواجههای مکه ده لیره و به اکام (عکام) و عملهجات ده لیره و یک طاقه شال، برای ...
(1) باشی دو طاقه شال و ده لیره و به علی آقا حمله دار شیرازی ساکن شام سوای یک صد و بیست لیره که بابت کرایه داده شده، یک طاق شال هفتاد تومان به عنوان خلعت داده شد.
بیست و دوم شهر ذیحجه الحرام با یک دسته حجاج از مکه معظمه- زادهاالله شرفاً- حرکت نموده، یک روز و یک شب در راه بوده، روز دوم، سه ساعت به غروب مانده، به احتمال خوف از قطّاع الطریق عرب به جده رسیدیم و حال آنکه ملکه هندیه در این حمل همراه بود. در سر جمیع قلّههای کوه و در چند نقطه نیز سرباز حاضر نموده و مستحفظ قرار داده بودند. معهذا برای حجاج نیمهجانی از خوف اشرار عرب باقی مانده بود. دو نفر هم جنازه در کنار معبر افتاده بود که بر حسب ظاهر دو- سه روز بود کشته بودند.
حقیقت، از ینبوع الی مدینه و مکه و جده، نهایتِ اضطراب برای عموم حجاج حاصل بود و احدی خود را صاحب جان و مال از حجاج نمیدانست و حالا که به جده رسیدهایم، با اینکه بهکشتی می باید نشست و بیم غرق هم در مقابل است، مثل این میماند که از زندان مستخلص شدهایم! با آنکه خودم با هفت نفری که همراه بود، دو هزار و پانصد تومان از ینبوع الی جده پول دادهام و حالا برای نشستن محتاج به قرض شده، برای آنکه سه طاقه شال کشمیری و شیروانی و ده طاقه شال کرمانی و دو فرد قالیچه اعلا به عنوان تعارف و خلعت در ینبوع الی جدّه دادهام. معهذا به اندازهای سختی کشیده شده، جهت قطّاع الطریق که ما فوقی بر آن متصور نیست.
بعد از ورود به جده، تلگرافی از جناب مستطاب اجلّ اکرم افخم مشیر الدوله برای ابتیاع نمودن دو نفر خواجه کوچک حسب الأمر رسیده است. به دعای ذات مقدس همایون ملوکانه- ارواحناه فداه- که مایه زندگانی و رفاهیت حال عموم چاکران و خاصه اهالی ایران میباشد، اشتغال ورزید. و پس از آن، به استحضار جناب مجدالدوله و ناظم خلوت به تفحّص برآمدم. معلوم شد به واسطه قدغن انگلیس، سیاه از کنیز و خواجه نیاوردهاند. و از کشتیها رد نمیدادند بلکه ان شاء الله در اسلامبول به توسط و استحضار جناب ارفع الدوله، سفیر اسلامبول این خدمت انجام پذیرد.
[در قرنطینه طور سینا]
در جده، کشتی یکسره الی اسلامبول کرایه شده، به هشتاد و هشت لیره، بعد از آمدن به کشتی، شش لیره هم اجزاء کشتی، برای جای آشپزخانه گرفتند. دو شب در روی آب خوابیده شد تا بهطور سینا آمدیم. در طور سینا حکیم آمده، اهالی کشتی را برای اشخاصی که در قمره اوّل کشتی سکونت داشتند پیاده نموده، به قرنطینه طور سینا برده و در آنجا قریب دو هزار باب چادر زده بودند که اهالی کشتیهایی که متواتراً از حجاج میرسیدند، پیاده نموده، به قرانطینه میبردند و هر کشتی اهالی آن را چهار شبانه روز در قرنطینه نگاه میداشتند؛ چنانچه این کشتی که ماها در آن بودیم، چهار روز اهالی آن را نگاه داشته و ماها در کشتی که در روی آب لنگر انداخته، اقامت نموده، معطّل و انتظار مرخّصی واجازه رفتن کشتی به طرف اسلامبول داشتیم.
چون از کاپیتان این کشتی، در دادنِ جا، خیلی اظهار انسانیت شد، یک حلقه انگشتر فیروزه بسیار خوب که در اطراف آن الماس ریزه نصب نموده بودند و هشتاد تومان متجاوز قیمت آن، به کاپیتان کشتی دادم.
1- یک کلمه ناخوانا.
ص: 83
در روز اوّل و دویم که کشتی در طور سینا لنگر انداخته، بادی در روی دریا میآمد و موجها بلند میشد که زَهره آب میگردید، بعد از دو شبانه روز فیالجمله باد آرام گرفت و شکر حضرت معبود یزدان به تقدیم آمد.
یک روز به مرخصی حجاج از قرنطینه مانده، یک نفر دکتر انگلیس با سهچهار نفر اجزاء به کشتی [آمد و] خدام کشتی را نیز به قرنطینه فرستاد و از آدمهای قمره اوّل مرا با افخم السلطنه و حرمه السلطنه و یک نفر خدمه زنانه را به هزار لَیتَ و لَعَلَّ در کشتی گذاشته، چهار نفر نوکر مرا به قرنطینه فرستاد و جنابان مجدالدوله و ناظم خلوت را در کشتی گذاشته، امجد السلطان پسر مجدالدوله و ساعد همایون و دو نفر نوکر مجدالدوله، دو نفر نوکر ناظم خلوت را نیز به قرنطینه فرستاد. مختصر این است یک روز و یک شب هم در کشتی بدون آدم و خدمتکار در کشتی مانده و خدمت خودمان را [13] خودمان مینمودیم. و همین قدر متشکر بودیم که ماها را به قرنطینه نبرده و لخت ننموده و الّا تب عارض میشد. در هر صورت سه لیره هم پول قرنطینه دستی گرفته و هشت عدد نوشته قرنطینه به خودم و همراهان داده و صبح روز پنجم قرنطینه عموم حجاج این کشتی که از پانصد نفر متجاوز بودند، مرخص نمودند که کشتی حرکت نموده برود. روز پنجم کشتی حرکت نموده، به طرف ازمیر، ولی پنج روزی که در راه بودیم دریا متلاطم و حجاج به واسطه تلاطم عموماً بدحال و همه را قی میکردند و پنج نفر از حجاج که مریض بودند وفات نموده، آنها را بعد از غسل و کفن به دریا انداختند. پس از رسیدن به هورلا، نزدیکِ ازمیر، کشتی را برای قرنطینه نگاه داشته، اهالی کشتی را سوای قمره نشینهای درجه اوّل پیاده نموده و قرنطینه برده، چهل و هشت ساعت نگاه داشته، روز عاشورا آنها را مرخص نمودند که وقت ظهر کشتی حرکت نموده، به طرف ازمیر برود.
یک روز قبل از حرکت، حکیم حافظ الصحه، که دراین قرنطینه گذاشته بودند، با اجزاءش بهکشتیآمده، یک ساعت اهالی قمره اوّل، که ماها بودیم، ملاقات نموده و دو لیره که حق قرنطینه خود بنده و همراهان بودند، اخذ نموده، نوشته قرنطینه داده و از سایر حجاج قمره اوّل نیز حقوق قرنطینه هر یک را گرفته معاودت کردند تا اینجا به این نحو گذشت. تا بعد چه پیش آید! و جرأت نشستن در قایق ننموده، سه لیره داده، پرکاس حاضر نمودند و در آن نشسته با جناب حاجی ناظم خلوت و حاجی افخم السلطنه و همراهان به سلامت وارد اسکله وپیاده شدیم.
در آنجا جناب صفاء الملک مستشار سفارت و حاجی میرزا موسی خان منشی باشی و سایر اجزاء سفارت از قوبس و غیره و کالسکه حاضر نموده بودند، به سفارت تقدیر الهی چه باشد.
[در استانبول]
مجملًا این است: هیجده شبانه روز روی آب بودیم تا به اسلامبول رسیدیم. چون این کشتی به قدر نیم فرسنگ از اسکله دور ایستاد و دریا هم متلاطم رفتیم و حاجیه حرمه السلطنه و کلفت و نوکر ما را که کالسکه و گاری برای حمله اثقال کرایه نموده بودم، به خانههای آقا سید حسین و آقا سید حسن که از اهل تبریز و در اسلامبول سکونت دارند و به ده لیره مشهدی میررحیم تاجر، مشهور به گلابی که در خان والده تجارت مینماید و با بنده طرف داد و ستد بود، کرایه کرده بود فرستادم.
در سفارت، بعد از صرف چای مراجعت به خانهایکه کرایه نموده بودند کرده، عصر آن روز مستشار و اجزای سفارت، که مِن جمله پسر حاجی موسی خان مؤتمن نظام بود آمده، دیدن کردند. تجار دیگر از اهل آذربایجان ساکن اسلامبول آمده دیدن نمودند. روز بعد، تذکرههای ایران به مستشار داده شدکه نزد وزیر مختار دولت بهیه روسیه بفرستد که تذکره جدیدی برای گذشتن از دریای قرادانگیز ونبردن ماها به قرنطینه روسیه، که در کفه به جهت حجاج معین نمودهاند، بدهند. بعد از سؤال و جوابهای زیاد، راضی شدند که سند نبردن در قرنطینه بدهند وچون بندگان اعلیحضرت ظلّ اللهی- ارواحناه فداه- دو نفر خواجه تلگرافاً فرمایش فرموده بودند که در جده ابتیاع کنم و در آنجا آنچه تجسّس شد، به واسطه قدغن دولت انگلیس دو سال بود که نمی آوردند و از آنجا یأس بهم رسید.
در اسلامبول به شارژدافر اظهار کردم که چون در اسلامبول بصیرت از همه چیز دارند و تجار ایرانی با آنها آمیزش و سروکار دارند، محرمانه بلکه ابتیاع و پولش را بدهم و خواجهها را هم به سفارت بدهم که آنها را به هر تدبیر شد به ایران برسانند. چند روز معطل شدم. عاقبت مستشار پیغام داد که عجالتاً هر جا تفحّص شد برای خواجه پیدا نمیشود. لابداً مشهدی میر رحیم تاجر را با مستشار [14] موجه ثلاثه [ظ] که هر ساعت که مستشار، خواجه به دست آورد، قیمت آن هرچه باشد الی یک هزار تومان و یک هزار و پانصد تومان داده و خواجه را پس از گرفتن تحویل سفارت بنمایند که جناب سفیر روانه ایران کنند. در این فقره که فی الجمله اطمینان حاصل شد، روز چهارشنبه 19، با کشتی پُسته که میگویند، چهار روز به
ص: 84
باطوم میرود سوار شده روانه شدیم با جناب حاجی ناظم خلوت، اما جناب حاجی مجدالدوله عجله نمودند و روز شنبه چهار روز قبل از حرکت ماها، عازم شدند. غالباً در این سفر رسمشان این طور بود که شرایط رفیق راهی را کمتر ملاحظه مینمودند.
عصر روز چهارشنبه 19، کشتی حرکت نموده، روز جمعه 21، دو ساعت به صبح مانده درکنار سامسوم اسکله کرده بار و اشخاصیکه به سامسوم رفتنی بودند، از کشتی پیاده شده رفتند. در حقیقت یک روز و نصف و دو شب در روی دریا کشتی حرکت نمود تا به سامسوم رسیدیم، ولی بحمدالله در این دو شبانه روز کشتی بسیار آرام و بیتلاطم حرکت نمود. خداوند ان شاءالله تفضّل فرماید که الی باطوم هم به همین قسم دریا آرام باشد. از ظهر روز جمعه 21 هم باز کشتی حرکت نموده الی چهار ساعت بهصبح شنبه 22، به طرابزن رسیده، باز کشتی اسکله نموده، لنگر انداخت و مشغول دادن بار به قایقها شدند که به طرابزن ببرند. چند نفری از مرد و زنِ ارامنه، که در سامسوم به کشتی آمده سوار شده بودند، در طرابزن پیاده شده رفتند و الحمدلله والمنّه دیروز و دیشب و امروز که کشتی به اینجا رسید، دریا تلاطمی ننموده تا بهآنجا به خوبی رسید. امیدوارم از عصر امروز هم که کشتی به طرف باطوم حرکت خواهد نمود، دریا به همین آرامی باشد که بی تلاطم و فرتنه به باطوم به سلامت برسیم، ولی از اتفاق، یک کشتی که در مقابلِ همین کشتی که ماها نشسته بودیم و در طرابزن اسکله نموده بود، گردش کرده آمد به این کشتی چسبید. خداوند تفضّل فرمود که روز بود و هر دو کشتی اسکله نموده در حرکت نبود که به کشتیها آسیبی برسد. عملهجات هر دو کشتی اتفاق نموده، دو- سه ساعت اوقات صرف کرده، کشتی ها را از یکدیگر جدا نمودند.
مجملًا این است که کشتی شب حرکت نموده، سه ساعت از روز گذشته به باطوم رسیدیم. قنسول باطوم پس از یک ساعت به کشتی آمد و تذکرههای ما را داده از جانب دولت روس امضا نموده، قول کشیده و بارهای ما را بدون آنکه بازکنند رییس گمرکخانه روسیه هم بهکشتی آمده بود، کمال معقولیت را متعرّض نشده، به منزلیکه در باطوم معین شده بود بردند و خودِ من هم در کشتی سوار به قایق نشسته با قونسول باطوم و به اصرار و اظهار قونسول مرا با حرمه السلطنه و خدمه ایشان با حاجی بشرخان به منزل قونسول رفتیم و شب را در آنجا نموده، صبح روز دوشنبه 24 شهر محرّم، دو ساعت از روز گذشته، به ماشین خانه با قونسول باطوم رفتیم و 25 لیره داده، به جهت خودمان و بارهاییکه داشتیم داده، سه ساعت از روز مزبور گذشته با قونسول وداع نموده، ماشین حرکت نمود.
[ورود به بادکوبه]
آن روز و شبِ دوشنبه الی سه ساعت به غروب سه شنبه 25 مانده، وارد بادکوبه شدیم که سی ساعت در راه بودیم. از باطوم الی بادکوبه وقت پیاده شدن از شمندفر، اجزای قونسولگری بادکوبه حاضر شده بودند، به میهمانخانه مسلمانها که جای بسیار خوبی بود رفته منزل نمودیم. جناب حاجی ناظم خلوت هم از اسلامبول با من رفیق سفر شده بود. همراه بنده به همین میهمانخانه آمد. یک ساعت بعد از اقامت در میهمانخانه، جناب اجل حاجی مجدالدوله آمدند دیدن و قونسول بادکوبه پسر مرحوم حکیم الممالک نیز آمدند، ولی جناب حاجی مجدالدوله چون چهار روز قبل از ماها به بادکوبه رسیده بودند و کشتی برای رفتن به طرف رشت گرفته بودند با آن که باد تند میآمد وداع نموده، عازم شدند ولی خیال بنده این شد [15] که ان شاءالله تعالی روز پنج شنبه 27 شهر حال که محرّم الحرام است و موقع حرکت کشتی پُستی از بادکوبه به رشت میباشد، خداوند تفضّل فرماید که باد قدری آرام بگیرد کرایه نموده، از بادکوبه به رشت برویم تا مشیت حضرت قادر متعال به چه تعلّق پذیرفته باشد.
امیدوار به رحمت حضرت پروردگار هستیم که چنانچه در این سفر از خطرات عظیمه مستخلص فرمود، از این دریا هم به سلامت بگذریم.
سه ساعت از شب جمعه 29 گذشته کشتی بنای حرکت گذاشته، سه ساعت از روزگذشته، محاذی لنکران ایستاد، لنگر انداختکه 12 ساعت از بادکوبه الی لنکران کشتی حرکت می نمود تا به لنکران.
کرایه میهمانخانه مسلمانها که اقامت شده، چهار لیره و کرایه کشتی، که از اسباب چادر وغیره همراه داشتم، سیزده لیره داده شد وقونسول بادکوبه الی سه ساعت از شب گذشته، کهکشتی میخواست حرکتکند در کشتی بود. زمان حرکت، وداع نموده رفت. به آدم قونسول که تذکره ما را برده به گماشتگان روسیه ثبت کنند، یک اشرفی دوتومانی و به سید نقیب بادکوبه که به کشتی آمده، یک اشرفی داده و ....
(1) دیگرکه آمده بودند داده شد. به پیشخدمتهای میهمانخانه بادکوبه یک تومان انعام داده شد. به نایب الحکومه انزلی هم تلگراف نمودم که پرکاس یا کشتی دولتی ایران را در انزلی، که دیگر این کشتی پُستی به جهت عمیق نبودن دریا پیشتر نمیرود، حاضر کنند که بعد از پیاده شدن از کشتی، ان شاءالله تعالی با جناب ناظم خلوت و افخم السلطنه و سایر همراهان نشسته به آستارا و از آنجا به پیره بازار برویم.
1- یک کلمه ناخوانا.
ص: 85
با آنکه کمال خوف از این دریا داشتم، به تفضّل خداوند متعال، در مدت دو شب و یک روز دریا ابداً تلاطم ننمود و صبح شنبه 21، به قرب انزلی رسیدیم. کشتی ایستاد و در این بین پرکاس دولتی را آوردند. معین دیوان نایب الحکومه آستارا با نواب منوچهر میرزا، که از جانب موسیو نوز مأمور انزلی شد، ایشان نیز حضور بههم رساندند و پذیرایی کردند. به کاپیتان پرکاس ده تومان و دو نفر که با پرکاس آمده دو اشرفی انعام داده شد. در مقابل گمرک آستارا دو نفر از فرنگیهایی که رییس گمرک خانه آنجا باشند آمده دیدن نموده، بارها نیز تفتیش نمودند. دیدند چیزی که قابل گمرک گرفتن باشد به همراه نبود. با کمال معقولیت و مهربانی خداحافظی کرده رفتند. باز پرکاس حرکت نمود، به قدر یک ساعت حرکت نمود تا به دهنه رودخانه رسیدیم. در آنجا سه عدد قایق حاضر نموده بودند. به قایق سوار شده یک ساعت قایقچیها پارو می زدند. بعد که به رودخانه رسیدیم. قایقچی ها طنابهای چند به دکل قایق بسته خودشان به کنار رودخانه رفتند و آن طنابها را میکشیدند تا بعد از یک ساعت که پیره بازار رسیده پیاده شدیم. به قایقچیها شش تومان و به کنار رودیها سه تومان انعام داده شد، و جناب حاجی ....
(1) برادر کوچک جناب حاجی سید رضی که از آستارا .... شده بود دیدم ایستادهاند. معلوم شد به استقبال آمده بود با دو یدک و چند رأس اسب سواری. به ایشان گفتم حاجت سوار شدن اسب ندارم. سه دستگاه درشکه کرایه که در پیره بازار حاضر بود سوار شده با برادر جناب حاجی سید رضی به خانه حاج معزّی الیه وارد شدیم و به درشکههای کرایه سه تومان دادیم. پنج ساعت بهغروب مانده بود، ناهاری حاضر نموده بودند، صرف و شکر حضرت معبود متعال به تقدیم آمد. سجده شکر کردم که الحمد لله از دریا به خوبی گذشتیم. جناب حاجی ناظم خلوت هم به خانه جناب میرزا نورالله خان پیشکار رشت رفت. بعد از صرف ناهار تلگرافی به جناب مستطاب اجل مشیر السلطنه وزیر مالیه و تلگرافی به جناب فرزندی ثقه السلطنه نموده، ورود خود را [16] به رشت به سلامتی با همه همراهان و اقامت دو روزه و عازم شدن بعد از دو روز اطلاع داده شد.
جناب حاجی مجدالدوله، همان طورکه از بادکوبه دو روز پیش [راه] افتاد در رشت هم همان روز ورودِ بنده حرکت به طرف دارالخلافه نمودند. من هم دادم به چاپارخانه سه دستگاه از کالسکه و دلیجان و گاری مبلغ دویست تومان کرایه نمودند که ان شاءالله دوشنبه غرّه شهر صفر از شهر رشت حرکت کنم و یک زوج یخدان که ملبوس و چهار طاقه شال کشمیری و دو طاقه کرمانی و یک طاقه امیری اعلی و لباسهای حرمه السلطنه و دوازده قالیچه اعلی و پارهای اسباب دیگر که پول چاپاری حمل نمودن لزومی نداشت و سه باب چادر دودیرکی و قلندری کتان گلدار و چادر قلندری کتان ساده و شش خوب [؟] در خانه جناب حاجی سید گذاشته شد که اخوان ایشان با مکاری روانه کنند و جناب حاجی ناظم خلوت هم چون در چاپارخانه روز دوشنبه و موقع حرکت پست بود، عذر رییس چاپار این شد که زیاده از چهار دستگاه مال ندارم. قرار شد یک روز بعد از حرکت بنده [عازم] طهران بشود.
از علما و اعیان، جناب شریعتمدار و جناب میرزا نورالله خان پیشکار و پسر مرحوم حاجی میرزا علی پسر حاجی میرزا مسعود که کارگزاری رشت به عهده او محوّل است، آمده دیدن نمودند، با چند نفر از تجار و غیره که آشنایی داشتند. خداوند- انشاءالله تعالی تفضّل فرماید که به سلامتی به طهران برسیم و احیاء را به صحت ملاقات کنیم.
روز دوشنبه، غرّه شهر صفر، بعد از ظهر از خانههای جناب حاجی سید رضی با اخوانشان وداع نمودیم، قریب به غروب به رستم آباد که پنج فرسخی شهر رشت میباشد رسیدیم. به جهت آنکه از رشت تا آنجا راه شوسه خیلی بد و مغشوش از گِل و آب بود، اما از آن به بعد راهها عیبی نداشت و در همهجا سنگتراش و عمله با مهندسین مشغول وسعت دادن راه بودند، لکن حقیقت از دیدن فرودگاهها [پرتگاهها] زَهره انسانی میترکد.
سه روز، در روز پنج شنبه، 4 صفر- ان شاءالله تعالی از این میهمانخانه بیک کندی به قزوین وارد خواهم شد. از دو فرسخی به بیک کندی مانده، آن درّهها کمکم تمام شده، به زمین مسطّح رسیدند؛ و در بیک کندی مانده و با آن که شام را پیش خودم طبخ نموده؛ از برنج و روغن و قند و چای و غیره، برای همه طبخ غذا و بخاری و ذغال سماور و اقامت یک شب در آنجا، چهار تومان داده شده، صبح سوار شده و ناهار وارد قزوین در عمارات دیوانی گردیدیم. جناب اجل، میرزا صالحخان سردار امجد، حاکم قزوین کالسکه و یدک و چند نفر فرستاده بودند.
مختصر این است که چهار روز و سه شب در راه رشت بودیم. در قزوین برای عوض نمودن اسب چاپاری با کالسکهها و گاری نزد رییس چاپارخانه آنجا فرستاده بود و پیغام داده بود که حضرت اقدس ارفع امجد والا ولیعهد گردون مهد چون از دارالخلافه اعلام شده که شنبه 6 شهر صفر از آنجا حرکت خواهیم فرمود، اگر الآن از اینجا شما حرکت نکنید فردا مالهای چاپارخانه را برای ملتزمین رکاب مبارک حضرت اقدس خواهند برد و یک هفته در اینجا می باید اقامت کنید تا مالها برسد. به این جهت ناهار صرف، نماز ظهر و عصر خوانده با جناب سردار وداع نموده، عازم شدیم و
1- یک کلمه ناخوانا.
ص: 86
الی پنج ساعت از شب گذشته به مهمانخانههای حصارک خود را رسانیدم و صبح جمعه 5، سه ساعت از روز مزبور گذشته، به میهمانخانه شاه آباد وارد گردیده، ناهار صرف و نماز ظهر و عصر خوانده و سجده شکر حضرت قادر متعال به تقدیم آمده، عازم شهر طهران شدیم.
در بین راه شاه آباد، حضرات مستقبلین که جنابان ثقه السلطنه و مشیر نظام
(1) واعزاز الدوله ومستوفی نظام رسیدند. روی فرزندان را بوسیده و شکر حضرت ذوالجلال را به جای آورده روانه شدم.همینکه به امامزاده حسن رسیدیم، جناب مستطاب اجلّ اکرم آقای مشیر السلطنه (2) وجناب اجل موثق الملک و جناب بدیع الملک و حاجی سید رضی و جناب سلطان الواعظین و امیر الأمراء قلیخان امیر تومان و جناب نعیم السلطنه و جناب امین حضرت و نوادهها و غیره و غیره که در آنجا انتظار داشتند، همه را به تفضّل خداوند متعال صحیحاً سالماً ملاقات کرده، زبانم به این فقرات گویا شد: «الْحَمْدُ للهِ الَّذی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُور» (3)پس از ساعتی مکث، از آنجا که قریب دو ساعت به غروب مانده بود، با جناب مستطاب اجل، آقای مشیر السلطنه در کالسکه نشسته و حضرات آقایان هم هر یک در کالسکههای خودشان روانه شهر شدیم و به خانه خود وارد گردیدیم و از سلامتی اقارب و از اینکه خودم هم به صحت از این سفر دور مراجعت نموده، همه را به دلخوشی ملاقات کردم، به درگاه حضرت رب العزّه متشکّر شدم. حمداً لله، فثمّ حمداً لله.فردای آن روز در دوشان تپه، که موکب مسعود همایونی در آنجا نزول اجلال داشت رفته، شرفیاب خاک پای مقدس همایون ظل اللهی- اروحناه فداه- شده، تقبیل خاک پای مبارک را نمودم و اظهار کمال مرحمت را فرمودند و مستظهراً مراجعت به شهر شده، مشغول پذیرایی آقایان علمای اعلام- کثّر الله أمثالهم- و وزرای عظام و آقایان و دوستان گردیدم و پس از دو روز، که یک زوج طپانچه هشت تیره، که از اسلحههای ممتاز تازه درآمده فرنگستان و پارهای از ظروف کار ژاپون و شال شیروانی اعلی، که هر یک در جای خود ممتاز، که سوغات مکه معظمه- زادها الله شرفاً- بود به عنوان سوغات تقدیم حضور باهرُ النور همایون ملوکانه- ارواحناه فداه- با فرزندان «ثقه السلطنه و اعزاز الدوله» شده، به این نحو در فوق عریضه به دستخط همایون نمط شرف اصدار یافته بود.مدیر الدوله! عریضه شما را ملاحظه نمودیم. ان شاءالله حج شما قبول و دعاهایی که می دانم قبلًا به ما کردهاید مقبول است. حقیقتاً جای شما در این مدت در حضور خالی بود. ثقه السلطنه و اعزاز الدوله در غیاب شما خوب خدمت میکردند. کمال رضایت را از خدمات آنها داریم. به شما هم کمال التفات را داریم. اشیایی که به رسم سوغات فرستاده بود [ید] رسید. بسیار مستحسن و پسندیده افتاد. شهر صفر المظفر 1322بعد از زیارتِ این دستخط ملوکانه پادشاهانه- ارواحناه فداه- مایه کمال استظهار و تشکر عموماً گردید.خداوند متعال ظلّ طویل شاهنشاه- ارواحناه فداه- را بر مفارق عموم چاکران و اهالی مستدام بدارد بربّ العباد و بحقّ محمد- صلّی الله علیه و ائمه طاهرین و اولاده الامجاد سلام الله علیهم اجمعین.این صورت سفرنامه مکه معظمه است که تحریر شد. 1 شهر صفر المظفر 1323
1- کپی ما کمرنگ بود و این اسم ناخوانا. بنابراین حدسی است. مشیر نظام یکی از فرزندان مدیر الدوله است.
2- مشیر السلطنه برادر مؤلف، که مدتها وزیر داخله، عدلیه و مالیه بود. بنگرید: مرآت الوقایع مظفری: 1359
3- فاطر: 43