علی موسوی گرمارودی
علی موسوی گرمارودی در سال 1320 در شهر قم متوّلد شد. پدر وی از عالمان دیار الموت قزوین و از روستای گرمارود بود.
وی که شاعری است توانا، با تجربة کافی در زمینة شعرهای سنّتی مانند غزل، مثنوی و قصیده، به شعر نو نیز روی آورد و با سرودن شعر معروف «خاستگاه نور» در قالب نیمایی، به عنوان شاعر نوپرداز مذهبی مطرح شد.
شش مجموعة شعر او عبارتاند از: عبور، در سایهسار نخل ولایت، سرود رگبار، در فصل مردن سرخ، خطّ خون و چمن لاله.
موسوی گرمارودی شعر مستقلی در مورد حج نسروده ولی در میان اشعارش به حج و خانة خدا اشارههایی دارد. شعر «خاستگاه نور» از مجموعة «عبور» او در قالب نیمایی سروده شده و به مناسبت آغاز پانزدهمین قرن بعثت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به عنوان بهترین شعر نو برگزیده شده است؛ شعری که به دلیل برنده شدن در این مسابقه، موجب شد تا نام علی موسوی گرمارودی، در کنار یکی دو تن دیگر از شاعران معاصر به عنوان شاعر نوپرداز مذهبی مطرح گردد:
غروبی سخت دلگیر است
و من نشستهام اینجا، کنار غار پرت و ساکتی، تنها
که می گویند: روزی، روزگاری، مهبط وحی خدا بوده است
و نام آن حِرا بوده است
و اینجا سرزمین کعبه و بطحاست
و روز، از روزهای حج پاک ما مسلمانهاست.
....
در قسمتی از این شعر به توصیف پیامبر9 میپردازد:
همانست، اوست:
یتیم مکّه، چوپان جوانی از بنی هاشم
و بازرگان راه مکّه و شامات
امین، آن راستین، آن پاکدل، آن مرد
و شوی برترین بانو: خدیجه
نیز، آن کس کو سخن جز حق نمیگوید
و غیر از حق نمیجوید
و بتها را ستایشگر نمیباشد
و اینک، این همان مرد ابر مرد است
و محمد اوست
و...
شعر خطّ خون از بهترین سرودههای گرمارودی در قالب «سپید» است. شاعر تنها به سوگ کربلا و بیان مرثیه گونه بسنده نکرده، بلکه به ابعاد حماسی عاشورا و پیام خون شهید بزرگ کربلا نیز پرداخته است:
حر، شخصی نیست
فضیلتی ست
از توشه بار کاروان مهر، جدا مانده
آن سوی رود پیوستن
و کلام و نگاه تو پلیست
که آدمی را به خویش باز میگرداند
به پارههایی برمیخوریم از قبیل:
و تو نخستین کس
که ایام حج را
به چهل روز کشاندی
و أتمَمنَاهَا بِعَشر
آه،
در حسرت فهم این نکته خواهم سوخت
که حجّ نیمه تمام را
در استلام حجر وانهادی
و در کربلا
با بوسه بر خنجر، تمام کردی
(موسوی گرمارودی، 1383: 68)
شاعر در چند مصرع فوق، به زمان انجام مناسک حج اشاره دارد و میخواهد این نکته را بیان کند که امام حسین(علیه السلام) درست در روز هشتم ذی حجه که همة مردم خود را برای شرکت در مراسم حج آماده میکنند، با کاروان خود از شهر مکّه خارج میشود تا در برابر منکری که تازه به وجود آمده (حکومت یزید) قیام کند؛ منکری که اگر باقی بماند نه تنها روزه و نماز و حج ترک میشود بلکه اساس و اصول آن در معرض فنا و سقوط قرار میگیرد. آری، آن حقیقت که اجتماع اسلامی از آن انحراف پیدا کرده و احتیاج به اصلاح دارد، همان موضوع خلافت و حکومت است که مقصود اصلی امام حسین(علیه السلام) بود و فرمود: «من برای اصلاح امت جدّم قیام کردم.»
آری، امام حسین(علیه السلام) وقتی اسلام را در خطر میبیند به جای انجام مناسک حج که از واجبات دین است، به مبارزه با دشمن که واجبتر است، میپردازد تا با قیام سرخ، ندای انسانی خویش را به گوش جهانیان برساند و هدفهای اسلامی و انسانی خود را به همگان تفهیم کند و به جای بوسیدن حجرالأسود، در کربلا با بوسیدن خنجر و شهادت در راه حق، قیام خود را کامل کرد و اسلام را تا ابد زنده نگهداشت.
جواد محدثی
جواد محدثی؛ محقق، شاعر و نویسنده در سال 1331 در سراب به دنیا آمد. تحصیلات کلاسیک وحوزوی خود را در قم گذراند. در مدرسه حقانی از محضر اساتید برجسته، انقلابی و متقّی که اغلب از شاگردان امام راحل (قدّس سرّه) بودند. بهرهگرفت و درسهای حوزه را از مقدمات تا خارج فقه فراگرفت.
همکاری فعال با مراکز فرهنگی و مطبوعات، تأسیسات «مرکز ادبی حوزه» برای تربیت و آموزش قلمی طلاب جوان، انتشار ده ها کتاب و صدها مقاله در موضوعات مختلف اسلامی از جمله: آشنایی با سورهها، آشنایی با علوم قرآن، آفات علم، هزار موضوع و هزار آیه، چشم دل، رابطهها، گاهی در مسیر، عشقبرتر، الفبای زندگی، از ساحل به دریا، قطعات، مبنای قلم، هنر دینی، ولایت فقیه به زبان ساده، نماز عارفانه، راهنمایی پژوهش، الهی نامه، اخلاق معاشرت، برگ و بارو... از جمله تلاشهای فرهنگی وی است.
او از زمان پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون، در کنار درس و تحصیل به فعالیتهای فرهنگی و تبلیغاتی در شهرستانهای مختلف پرداخته و با سازمان ها و نهادهای مختلف همکاری فرهنگی و قلمی داشته است. همچنین در عرصه مطبوعات و مجلات انقلابی و مذهبی همکاری خود را با نگارش مقالات گوناگون در زمینههای اخلاقی، هنری، اجتماعی، مباحث قرآنی و تربیتی در طول سالیان متمادی همچنان حفظ کرده است.
محدثی از اوایل انقلاب با تدریس دروس مختلف دانشگاه، حضور در مجامع دانشگاهی، اردوهای دانشآموزی و سمینارهای فرهنگی و تربیتی آموزش و پرورش در فضای فکری- اجتماعی جوانان نقش چشمگیری داشته است.
وی به دلیل برخورداری از طبع شعر و شاعری که به زمان قبل از انقلاب برمیگردد، در بسیاری از محافل و شبهای شعر شرکت داشته است و اشعار تأثیر گذاری در همان اوایل انقلاب سروده است.
از دیگر فعالیتهای محدثی، همکاری با رادیو قرآن و معارف، شبکههای صدا و سیما، سخنرانی، شرکت در بحثهای دینی و تربیتی، همایشها و جلسات جوانان و فرهنگیان شهرهای مختلف و ... بوده است.
در میان اشعار جواد محدثی، سرودههایی در مورد خانهی خداوند وجود دارد که به مواردی از آن میپردازیم:
«خسی در میقات»
من از این شهر امید
شهر توحید که نامش «مکّه» است.
و غنوده است میان صدفش «کعبهی» پاک،
قصّهها میدانم
دست در دست من اینک بگذار
تا از این شهر پر از خاطره دیدار کنیم
هرکجا گام نهی در این شهر
و به هر سو و به هر چشمانداز
که نظر کرده وچشم اندازی
میشود زنده، در اندیشه، بسی خاطرهها
یادی از «هاجر» و «اسماعیلش»
مظهر سعی و تکاپو و تلاش
یادی از «ابراهیم»
آنکه شالوده این خانه بریخت
آنکه بتهای کهن را بشکست
آنکه بر درگه دوست،
پسرش را که جوان بود به قربانی برد
یادی از نالهی جانسوز «بلال»
که در این شهر، در آن دورهی پرخوف و گزند
به «اَحَد» بود بلند
یادی از غزوهی «بدر»
یادی از جنگ «اُحُد»
یادی از غار «حرا» مهبط وحی
و بسی خاطره، از جای دگر، شخص دگر...
بانک توحید که در دشت و فضا میپیچد
موج «لبّیک» که در کوه و هوامیغلتد
طور سینای مسلمانان را
جلوهگر می سازد
چه کسی جرأت این را دارد.
که در اینجا سخن از «من » گوید!
«من» و «تو» رنگ ز رخسارهی خود میبازند
همه «ما» میگردند
پهندشت عرفات
جلوهگاهی است که در آینهاش
چهره روشن وحدت پیداست
همه در زیر یکی سقف بلند
آسمان نیلی
به مناجات و عبادت مشغول
اشک در دیده و غمها به دل و بار گناهان بردوش
همه در گریه و در راز و نیاز
جامهای ضدّغرور، همه برتن دارند
همه در حریم و حرم کعبه ی عشق
همگی در «سعی» اند
یا که در حال طواف،
گرد این خانه که از روز نخست
بهر «مردم» شده در مکّه بنا
وطن مشترکی چون مکّه
نتوان یافت به هیچ آیینی
امتیازات نکوهیده در این شهر و حریم
به مساوات، مبدّل گشته است
این مراسم که در این خانه به پاست
رمزی از شوکت و از تقویت آیین است
جلوهای از دین است
حاجی اینجا همه «او» میبیند
نام او میشنود، فیض او میطلبد
با شعار «لبّیک»
پاسخ دعوت «او» میگوید
غرق در جذبهی پرشور خداست
قطرهای از دریاست
و... «خسی در میقات» (محدثی، 38:1386)
عنوان اینشعر یادآور سفرنامه حج جلالآلاحمد استکه خود را خسی درمیقات عشق خدا دید.
محدثی «خسی در میقات»رابازبانی ساده و روان در مورد شهر «مکّه» و ارزش معنوی و قداست و پاکی آن سروده است. وی در این شعر بیان میکند: شهر مکّه یادآور خاطرات هاجر و اسماعیل و حضرت ابراهیم(ع) و به قربانی بردن فرزندش است. که حاجی با ورود به آن مفهوم عشق واقعی را درک میکند . شنیدن بانگ اذان در مسجدالحرام فداکاریهای بلال، پیامبر و اهل بیت را پیشچشم میآورد، در این مکان روحانی بوی عطر بال فرشتگانی را حس میکنی که در آنجا رفت و آمد کرده و معنویت و عشق و صفا را به ودیعه گذاشتهاند:
من از این شهر امید
شهر توحید که نامش «مکّه» است.
و غنوده است میان صدفش «کعبهی» پاک،
قصّهها میدانم
دست در دست من اینک بگذار
تا از این شهر پر از خاطره دیدار کنیم
هرکجا گام نهی در این شهر
و به هر سو و به هر چشمانداز
که نظر کرده وچشم اندازی
میشود زنده، در اندیشه، بسی خاطرهها
یادی از «هاجر» و «اسماعیلش»
مظهر سعی و تکاپو و تلاش
یادی از «ابراهیم»
آنکه شالوده این خانه بریخت
آنکه بتهای کهن را بشکست
آنکه بر درگه دوست،
پسرش را که جوان بود به قربانی برد
یادی از نالهی جانسوز «بلال»
که در این شهر، در آن دورهی پرخوف و گزند
به «اَحَد» بود بلند
یادی از غزوهی «بدر»
یادی از جنگ «اُحُد»
یادی از غار «حرا» مهبط وحی
و بسی خاطره، از جای دگر، شخص دگر...
بانک توحید که در دشت و فضا میپیچد
موج «لبّیک» که در کوه و هوامیغلتد
طور سینای مسلمانان را
جلوهگر میسازد (همان:38)
در کنار خانه خدا غرور و تکبر و خودخواهی رنگ میبازد و همه با وحدت و یکپارچگی دعوت معبود خود را لبّیک میگویند. یکی از حکمتهای مهم حج پرورش روح عبودیت، بندگی و تواضع در پیشگاه خدا و مبارزه با خودبینی است. لباس ساده و ترک زینت و زیور، خاکساری در تمام اعمال، در مطاف و مواقف و سعی همراه خلق حرکت کردن، همه برای پرورش روح تواضع و خضوع و خشوع و نفی کبر و غرور و فروریختن مرزهای طبقاتی است.
محدثی معتقد است این سفر زیارتی و خانه خدا فرصتی است که زائر به تهذیب نفس بپردازد و با ذکر دعا و خواندن قرآن، در تزکیه روح و غنی سازی آن تلاش کند.زیرا زیارت خانه خدا، مرقد رسولالله، قبرستان بقیع و ... دل و جان را روشن، یاد خدا را در دل ها بیدار، روح را سرشار از خلوص و جان را لبریز از عشق و صفا میسازد.
در واقع حج یک سفر آفاقی وانفسی است که انسان در فرایند آن، نفس خود را واکاوی میکند و به خود آگاهی میرسد. حج فرصتی است تا انسان از تعلقات نفسانی خود بپیراید و نفس زنگارزده را صیقل دهد و سبکبال شود، به همین دلیل روانشناسان سفر حج را یکی از شیوهها برای سلامت روانی و بهداشت روحی انسان میدانند:
چه کسی جرأت این را دارد.
که در اینجا سخن از «من » گوید!
«من» و «تو» رنگ ز رخسارهی خود میبازند
همه «ما» میگردند
پهندشت عرفات
جلوهگاهی است که در آینهاش
چهره روشن وحدت پیداست
همه در زیر یکی سقف بلند
آسمان نیلی
به مناجات و عبادت مشغول
اشک در دیده و غمها به دل و بار گناهان بردوش
همه در گریه و در راز و نیاز
جامهای ضدّ غرور، همه بر تن دارند (همان: 39)
و پایان این سروده مصداق سخنان زنده یاد شریعتی در مورد حج است:
«و اینک کعبه اول خانهای که برای عبادت خلق بنا شده در میان گردابی خروشان که چرخ میخورد و کعبه را طواف میکند، یک نقطهی ثابت در وسط و جز او، همه متحرّک در پیرامونش، دایرهوار برگردش.
آفتابی در میانه و برگردش، هر یک ستارهای در فلک خویش، دایرهوار برگرد آفتاب.
به رود پیوند تا جاودان شوی، تاجریان یابی، تا به دریا برسی
ای شبنم! در کنار این گرداب موّاج خوش آهنگ، که با نظم خویش، نظام خلقت را حکایت میکند، به گرداب بپیوند! قدم پیش نه!
طواف میکنی، دیگر خود را به یاد نمیآوری، تنها عشق است، جاذبهی عشق و تو یک مجذوب!
میچرخی و میچرخی و احساس میکنی که هیچ نیست، فقط «او» هست»
(شریعتی، 61:1350و64):
در حریم و حرم کعبه ی عشق
همگی در «سعی» اند
یا که در حال طواف،
گرد این خانه که از روز نخست
بهر «مردم» شده در مکّه بنا
وطن مشترکی چون مکّه
نتوان یافت به هیچ آیینی
امتیازات نکوهیده در این شهر و حریم
به مساوات، مبدل گشته است
این مراسم که در این خانه به پاست
رمزی از شوکت و از تقویت آیین است
جلوهای از دین است
حاجی اینجا همه «او» میبیند
نام او میشنود، فیض او میطلبد
با شعار «لبّیک»
پاسخ دعوت «او» میگوید
غرق در جذبهی پرشور خداست
قطرهای از دریاست
و... «خسی در میقات» (همان: 40)
سرودهی دیگرمحدثی «شبهای مسجد الحرام» است که در قالب مثنوی و با زبانی ساده و روان همراه با عاطفه و صمیمیّت سروده شده و شاعر در آن به توصیف شب های مسجدالحرام پرداخته است، شبهای سرشار از عشق و صفا و معنویت و عاشقانی که از سوی معبود دعوت شدهاند و اینک برای پاسخ به ندای دوست آمده اند: «لبّیک! لبّیک اللهم لبّیک، انالحمد والنعمه لک و الملک، لا شریک لک لبّیک!»
آنجا فضا از خدا لبریز شده و عاشقان از خدا لبریز و به راز و نیاز با معبود مشغول! و عطر حضور آنها در فضا پیچیده!
این عاشقان قطرهای هستند در دریای بیکران عظمت الهی!
پرندگان سفیدی که به سوی سیمرغ پرواز میکنند و به معراج میروند! و شربت قرب الهی را مینوشند:
«شبهای مسجدالحرام»
شب است و صفای حریم حرم |
|
که دل پیش معبود خود میبرم |
و سرودهی دیگر او «حسین علیهالسلام و عرفه»:
ای حسین!...
تو در این دشت، چه خواندی که هنوز
سنگهای «جبلالرّحمه» از گریهی تو نالانند؟
عشق را هم از توبایدآموخت
و مناجات و صمیمیّت را
و عبودیّت را،
و خدا را هم، باید ز کلام تو شناخت
در دعای عرفه،
تو چه گفتی؟ تو چه خواندی، که هنوز
تب عرفان تو در پهنهی این دشت، بجاست؟
پهندشت عرفات
وادی «معرفت» است
و به مشعر، وصل است،
وادی شور و «شعور»
دشت، از نام تو عرفان دارد
و شب، از یاد تو عطرآگین است
آسمان، رنگ خدایی دارد
و تو گویی به زمین نزدیک است
ای حسین!....
ای زلال ایمان
مرد عرفان و سلاح!
در دعای عرفه
توچه گفتی، تو چه خواندی، کامروز
زیر هر خیمهی گرم
یا که در سایهی هر سنگ بزرگ
یا که در دامن کوه
حاجیان گریانند؟
با تو در نغمه و در زمزمهاند؟ (محدثی، 106:1386)
شاعر در این سروده به این مطالب پرداخته است:امام حسین با خواندن دعای عرفه روح خاصی به این سرزمین بخشید. حسینی که برای دفاع از اسلام در کربلا با بوسیدن خنجر و شهادت در راه حق، قیام خود را کامل کرد و اسلام را تا ابد زنده نگه داشت یکی از باشکوهترین مراسم حج، وقوف در عرفه است. حاجیان با ورود به آن سرزمین، درس خداشناسی، بندگی و عشق را به یاد راز و نیازها و فداکاریهای امام حسین(ع) میآموزند.
در شبهای عرفه میتوان عطر حضور امام را که با حاجیان در حال زمزمه است، احساس کرد و مفهوم عشقواقعی را درک کرد.
در آنجا همهچیز رنگ خدایی دارد، آسمان، زمین، کوه و سنگ در راز و نیاز با خداوندند. و همه مملو از حضور نورانی تو ای حسین!...
و سرودهای دیگر با عنوان «مهدی علیهالسلام و عرفات»:
تنگ غروب است و در این صحرای عرفان
عطر حضور حضرتش را میتوان یافت
«مهدی» کدامین خیمه را دیدار کرده است؟
توفیق دیدار،
سهم کدامین حاجی خوشبخت، گشته است؟
آیا کدامین چشمم لایق، دیده «او » را؟
آیا کدامین حاجی بشکسته دل را،
بردامن پر فیض دیدارش نشانده است؟
اینجا در این دشت
هر سوی، آثاری ز ردّ پای «مهدی» است
فریاد «یا مهدی» در این صحرا بلند است
بخوای جان خیز که را،
آندوست، آن مولا و سرور،
از خیمههای گرم و سوزان، اندر این دشت
لبیک گفته است؟
چشم انتظاری، درد جانسوری است، مولی!
در انتظارت، صبح و شب، تا کی نشستن؟
این چشم را در چشمهی عشق تو، شستیم
در زمزم دیدار هم، باید که این چشم
روی تو بگشودن، به روی غیر بستن،
هرگز روانیست،
اینجا هم از دیدار تو، محروم ماندن
این دیدگان منتظر، خاک ره توست.( محدثی، 121:1386)
محدثی با زبانی ساده و روان و استفاده از برخی عوامل زیبایی سخن همچون واجآرایی ( این چشم را در چشمهی عشق تو، شستیم) شعر حضرت مهدی علیهالسلام و عرفات را سروده است . شاعر در این سروده به حضور حضرت مهدی (عج) در صحرای عرفات تأکید دارد و به این مطالب اشاره میکند:
ای مهدی ! عطر حضور تو در دشت و صحرا و خیمههای عرفات پیچیده و ردّ پایت همهجا دیده میشود .
فریاد «یا مهدی» عاشقان در فضا پر شده و همه چشم انتظار تو در آرزوی دیدارت هستند! اما کدامین حاجی دلباخته که در آتش عشق تو سوخته توفیق دیدار تو را دارد !
ای مهدی ! صحرای عرفات و از دیدار تو محروم ماندن؟ !
فرجام سخن اینکه جواد محدثی اشعار فراوانی در مورد حج، خانهی خدا، مدینه، پیامبر (ص)و اهل بیت سروده است که در این مقاله به چند مورد آن اشاره شد.
محدثی این اشعار را درقالب های نو وسنّتی، با زبانی ساده و روان همراه با عاطفه و صمیمیّت وبا اشاره به آیات واحادیث سروده و از دید «عرفانی، اخلاقی و اجتماعی» به حج نگریسته است. او معتقد است مهمترین درسی که باید از حج آموخت، دگرگونی اخلاقی است. حاجی وقتی لباس احرام میپوشد باید تمام وابستگیهای دنیوی را از خود دور کند، تنرانه، بلکه دل را به مهمانی خدا برد تا انوار الهی برآن بتابد و منورش سازد:
«به جان شو ساکن کعبه بیابان چند پیمایی چو نبود قرب روحانی چه سود از قطع منزلها»
(جامی، 139:1341)
«کعبــــه ی مــردان از آب وگــل است طـــالب دل شـــــــــــو که بیـت الله دل است»
(مولوی، 282:1363)
از دیدگاه محدثی، سفر روحانی حج و زیارت خانهی خدا فرصتی است تا زائر به راز و نیاز و تهذیب نفس بپردازد، روح و جانش را لبریز از عشق و صفا کند و روح عبودیت، بندگی، تواضع و مبارزه با خودبینی را در خود پرورش دهد.
و «حج» نمایش عاشقانهی به دیدار معبود رفتن، نمایش نشاندن تشنگی جان با قطرهای از جام محبوب و شکستنهای «من» در برابر عظمت «او» ...
محمّد شجاعی
محمّد شجاعی از نویسندگان و شاعران دورة انقلاب اسلامی در سال 1336 در آبادان متولّد شد. در سال 1342 به همراه خانواده به شیراز و بعد از پایان دورة متوسطه برای تحصیل علوم دینی به قم رفت. وی همزمان با تحصیل علوم دینی، موفق به دریافت مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شد.
آثارش عبارتاند از: حج در آیینة شعر فارسی، شبنم احساس، نینوا (سوگ سرودهای در رثای خورشید عاشورا همراه با گلواژههای خونین مقتل) و فارسی عمومی.
در ضمن، مقالاتی از وی دربارة موضوعات گوناگون عرفانی، همچون حج از دیدگاه عرفان، شرح حال شاعران مشهور ایران و... در فصلنامة میقات و نشریات صدا و سیمای قم به چاپ رسیده است.
وی که در انتظار خانة خدا بیقراری میکرد و در آرزوی وصال دوست بیتاب و ناآرام بود، هرگاه به یاد کعبه میافتاد، میگریست و از فراقش اشک حسرت میبارید و در آن لحظات، ابیاتی بر زبانش جاری میگشت:
تابم ای کعبه مقصود برفت |
|
از تنور دل من دود برفت |
* * *
به آه دل جهان افروختم من |
|
جنون و عشق را آموختم من |
(شجاعی، 1388 : 16و15)
و حاصل این سوز و گدازها و درد و انتظارها، مناجاتنامه و راز و نیاز موزونی است که خاصه در موسم حج، از چشمة دل شاعر میجوشد. مخاطب شعر شجاعی مخاطب عام است و شاعر تا آنجا که توانسته از اصطلاحات اعمال و مناسک حج استفاده کرده است. برخی از واژهها را از فرهنگ عرفانی وام گرفته که مشترک میان حج و عرفان است و بعضی از واژهها مثل تجرید، بیتوته وتشریق از یک طرف با تجلّی نور معرفت مرتبط و از طرف دیگر در روند مراسم حج مفهوم دارد:
کعبة عشق
«کعبه» ای نام دلآرام تو جاری به لبم |
|
زآتش عشق جگرسوز تو در تاب و تبم |
کی به سرمنزل وصل رخ محبوب رسم |
|
من که صد مرحله از قافلهی حق عقبم
|
شاعر از یک سو دلی لبریز از عشق به خانة خدا و مناسک حج دارد و از سوی دیگر خود را لایق این حضور نمیداند. حالتی بین خوف و رجا! وی با کاربرد واژههایی همچون میقات، مُحرِم، لبیک، طواف، سعی، مشعر، عرفات و... به این نکته اشاره میکند که تا انسان در اسارت خواستههای دنیوی و نفسانی ودارای خوی و خصلت ناپسند باشد، نمیتواند مُحرِم واقعی درگاه حق شود و به مرحلة معرفت و عشق الهی برسد.
کی به میقات شوم «مُحرِم» و «مَحرَم» گردم |
|
تا که در حسرت دینار و اسیر ذهبم |
کی به «لبیک» اجابت بگشایم لب خود |
|
تاکه چون غنچه فرو دوخته همواره لبم |
وی در پایان قصیده، میگوید: تا وقتی رحمت الهی شامل حال ما نشود و خداوند دعوت نکند، توفیق رفتن به خانة خدا نصیب ما نمیشود و سپس به پاس این توفیق الهی که نصیبش شده، شاکر و سپاسگزار پروردگار است:
درِ توفیق «زیارت» به برم باز نشد |
|
تا که بستم در آوازه و نام و نسبم |
طی نکردم به خود این «بادیة» عشق وجنون |
|
تا فرستاد خدای دوجهان درطلبم |
من از این مرحمت وفیــض پیاپیکه رسیـد این سروده ز دل زخمیام آمد به زبان |
|
شاکر لطف خــداوند امـــیر عـربم تو مپندار که من شاعر و اهـــل ادبــم (همان:17)
|
* * *
محمّد شجاعی قسمتهایی از مجموعة «نینوا» را ـ که سوگ سرودهای است در مورد واقعة عاشورا ـ در قالب مثنوی سروده و به موارد زیر اشاره دارد:
هجرت امام حسین(علیه السلام) و اهل بیت ایشان از مدینه به مکّة مکرّمه در سوم شعبان و فعالیّتهایی که حضرت در مدّت چهار ماه و پنج روزی که در آن شهر انجام دادند....
موسم حج فرا رسید و انجام مناسک حج با برائت از مشرکین همراه بود. مردم که از ظلم و ستم یزید و حاکمانش به ستوه آمده بودند، حضوری و یا با نامههایی که میفرستادند، نفرت و بیزاری خویش را از این ظالمان برای امام آشکار میکردند:
چون وصیت را نوشت آن رادمرد |
|
از مدینه در دل شب کوچ کرد |
با تمام اهل بیت محترم |
|
شد روانه جانب بیتالحرم |
* * *
عاقبت آن رهبر نیکو نهاد |
|
سوم شعبان به مکه پا نهاد |
شاعردر ابیات بعد، به نامههاییکه مردم کوفه و اطراف برای بیعت با امام میفرستادند، اشاره میکند. امام در پاسخ آنها مسلم را همراه با نامهای فرستاده، فرمودند: بدون هراس و ترس از جنگ، به شهر کوفه خواهم آمد...
اما اکنون فرزندان کوفه با حسین همان میکنند که دیروز پدرانشان با علی کردند. گویا جفاکاری و بیوفایی را از پدران خویش به ارث بردهاند. چه بد میراثی از خود به جای گذاشتند آن پدران سیهروی! (شجاعی، 34:1385)
در همین زمان بود که یزید به امیر مکّه (عمروبنسعید) فرمان داد که امام حسین(علیه السلام) را در بیتالحرام به شهادت رساند. امام حسین(علیه السلام) وقتی از این موضوع باخبر شدند، در روز هشتم ذیالحجه که حاجیان آمادة انجام مناسک حج بودند، راهیِ سرزمین کربلا شدند. ابوبکر عمربنحارث، عبدالله بنعباس، عبدالله بنزبیر، عبدالله بنعمر و بالاخره محمدبنحنفیه، هر یک با امام سخن گفتند و او را به ماندن ترغیب کردند:
نامهای ناگاه آمد از یزید |
|
نزد میر مکه «عمرو بنسعید» |
امام حسین(علیه السلام) وقتی اسلام را در معرض خطر میبیند، در موسم حج، کاروان خود را از شهر مکه به سوی کربلا به حرکت در میآورد تا با دشمنان دین و اسلام مبارزه کند و اسلام را تا ابد در جهان زنده و جاوید نماید. آن حضرت به ما نشان دادند که جهاد در راه خدا و حفظ اسلام واجبتر از انجام فریضة حج است.
«و این چنین بود که آن هجرت عظیم در راه حق آغاز شد و قافلة عشق، روی به راه نهاد. آری آن قافله، قافلة عشق است و این راه، راهی فراخور هر مهاجر در همة تاریخ. هجرت، مقدّمه جهاد است...
فرجام سخن این که شجاعی از دید عرفانی و اخلاقی به حج نگریسته و معتقد است، انسان باید خود را از صفات شیطانی و خواستههای دنیوی و مادی رها کند تا محرم واقعیِ درگاه الهی شود. وی بر این باور است تا قسمت نباشد و خدا طلب نکند، این سفر الهی نصیب نمیشود!
احمد عزیزی
احمد عزیزی در چهارم دی ماه 1337 در سرپل ذهاب کرمانشاه به دنیا آمد. وی با آغاز جنگ، به همراه خانوادهاش به تهران آمد. مدّتی هم ساکن شهرستان نور شد. بعد از آن، به تهران آمده، در این شهر اقامت گزید و به همکاری با روزنامة جمهوری اسلامی پرداخت.
از آثار اوست: «کفشهای مکاشفه»، «شرجی آواز»، «خوابنامه و باغ تناسخ»، «ترجمة زخم»، «باران پروانه»، «رودخانه رؤیا»، «ملکوت تکلم»، «سیل گل سرخ» و...
دیدگاه احمد عزیزی دربارة حج، عرفانی است و در شعر «لبهای لبیک» از مجموعه شعر «ترانههای ایلیایی» اشارههایی به خانة خدا و مناسک دارد:
«لبهای لبیک» احمد عزیزی در قالب مثنوی سروده شده و حد واسط بین مثنویهای سنّتی و مدرن است. در این شعر، شاعر بعضی از ترکیبات زیبای اشعار کهن را با ترکیبات جدید درآمیخته وآن را به صورت مناجات سروده است. مثنوی «لبهای لبّیک» با حالت تضرّع عارفانه و عاشقانه شروع شده است:
چنان بیخود شدم از می خدا را
|
کسی که به زیارت خانة خدا میرود، خداوند او را به درگاه خود دعوت کرده است. پس اگر خدا تو را به سوی خود فراخواند، دنیا و وابستگیهای آن را رها کن؛ مانند فرشتگان لباس سفید احرام بپوش وهمچون هاجر سعی کن، شاید بتوانی جرعهای از زمزم الهی بنوشی (اگر هاجر، با هیجان و پریشانی میان کوههای صفا و مروه به تلاش نمیپرداخت، آب زمزم از زیر انگشتان اسماعیل(علیه السلام) نمیجوشید).
(تا نبارد ابر، کی خندد چمن؟ |
|
تا نگرید طفل، کی نوشد لبن؟) |
نسیم ربّنا آمد مشامم |
اگر به خانه و درگاه خدا راه یافتی، صفات شیطانی را از خود دور کن که این صفات موجب کفر و بیدینی میشود. به روح و جان خود توجّه کن و اگر شیطان به درونت وارد شد، رمی جمره انجام ده. شاعر اشاره به یکی از اعمال حج یعنی «رمی جمره»[1] دارد.
امام کاظم(علیه السلام) میفرماید: در این محل بود که ابلیس در برابر حضرت ابراهیم(علیه السلام) مجسّم شد و وسوسه کرد، ولی حضرت با پرتاب سنگها او را از خود دور نمود و این عمل در تاریخ به عنوان یک سنّت درآمد (حسینی نژاد، 1386، 293).
ز استنجا[2] اثر در خویش مگذار |
|
اگر سنگی ز شیطان بود بگذار |
در سرزمین الهی باید عاشق باشی و اگر به عشق الهی روی آوری، او با تو همراه میشود و همه چیز غیر از او برایت بی ارزش و در برابر همه پیروز هستی.
در این صحرا که جنسش هرچه هست است |
در ادامه، شاعر مکانها، مناسک و برنامههای حج را آورده و میکوشد حالت عرفانی آن را بیان کند، کسیکه به خانة خدا میرود، غیر خدا را فراموش میکند و برای رسیدن به قرب الهی مانند اسماعیل جان خود را در راه او فدا میکند.
چو اسماعیل جانت را فدا کن |
نگاه احمد عزیزی به حج، عرفانی و اخلاقی است. وی معتقد است تا خدا دعوت نکند و توفیق الهی نصیب نشود، کسی به حج نمیرود. حاجی وقتی به این سفر میرود و لباس احرام میپوشد، باید صفات شیطانی را از خود دور کند. دنیا و تعلّقات آن را رها سازد و در عشق الهی غرق شود تا بتواند همچون هاجر جرعهای از زمزم الهی بنوشد. اشعارش بیانگر این است که سفر حج باید موجب تحوّل در حاجی شود، هدفش فقط رضای پروردگار باشد تا با اعمال پسندیده زمینه را برای ظهور امام زمان (عج) فراهم نماید.
عبدالجبار کاکایی
عبدالجبار کاکایی در پانزدهم شهریور ماه 1342، در ایلام به دنیا آمد. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خود گذراند و در سال 1360، دیپلم اقتصاد گرفت. در سال 1368 به دریافت مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی نایل آمد و در سال 1371 وارد دانشگاه آزاد تهران شد و مدرک کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی را دریافت کرد.
علاقة کاکایی بیشتر معطوف به قالبهای غزل و مثنوی است. از کاکایی مقالات و نقدهای فراوانی در مطبوعات درج شده است.
برخی آثار منتشر شدة وی عبارتاند از: آوازهای واپسین، مرثیة روح، سالهای تاکنون، حتّی اگر آیینه باشی، نگاهی به شعر معاصر ایران (نقد و بررسی، 1376).
وی دو شعر در مورد حج سروده است:
1. به شهیدان مکّه
با کس غریب نیست دل آشنای ما
غربت شکست گرچه به آتش صدای ما
ما تا فرود عرش خدا سیر میکنیم
درکهکشان عشق ببین جای پای ما
دل از نشاط خواب سلامت بریدهایم
خمیازه میکشد دهن زخمهای ما
تیغ از غلاف در کفن خونچکان کشیم
پامال فتنهگردد اگر خونبهای ما
این شعله را مباد به خاکستر آشتی
پیوند خورده است به آتش بقای ما
ما را ز بیثباتی دریا ملال نیست
توفان بحر را شکند ناخدای ما
سر در هوای دوست سپردیم و نیست غم
تیغ ستم برید اگر دست و پای ما (مشفق کاشانی و شاهرخی، 1367: 49)
2. گم بودن میون مردم...
گم بودم میون مردم چادر سیاتُ دیدم |
|
حالا بارونیه چشما ناودون طلاتُ دیدم |
در این مثنوی، کاکایی واژههایی چون: ناودون طلا، زمزم، کعبه، رمی جمرات و عرفات را به کاربرده است و عقیده دارد وقتی انسان در راه خدا گام بردارد و دلش جایگاه عشقِ الهی باشد، هر نقطه از این جهان میتواند برایش عرفات و رمی جمرات و... به حساب آید و او در حال انجام مناسک حج همچون: طواف خانة خدا، سعی صفا و مروه و دوری جستن از شیطان باشد.
سخن فرجامین اینکه کاکایی معتقد است حج چرخیدن به دور کعبه نیست بلکه حاجی مانند یک پرنده، پرکشیده و در آسمان عشق میچرخد، گویی دست در حلقة رندان، در سماعی عاشقانه به گرد شمع وجود و آتش فروزان عشق خدایی میگردد.
علیرضا قزوه
علیرضا قزوه در بهمن ماه 1342 در شهرستان گرمسار دیده به جهان گشود. تاکنون از وی در قالب سپید و غزل، اشعار زیبا، محکم و دلنشینی منتشر شده است. وی با انتشار مجموعه «مولا، ویلا نداشت» به عنوان شاعری مؤمن و متعهد به جامعه شعر و ادب معاصر معرفی شد.
از نخلستان تا خیابان، شبلی و آتش، پرستو در قاف (سفرنامه حج)، غزل معاصر ایران (گزینش و جمع آوری)، خورشیدهای گمشده و عشق(علیه السلام) (مجموعه شعر) گوشهای از فعالیتهای مکتوب و منتشر شدة اوست.
علیرضا قزوه از برجستهترین شاعران مذهبی و آیینی است که در همایش شورآفرینان دفاع مقدّس برگزیده شده است. دیدگاه قزوه در مورد حج عرفانی و اجتماعی است و این از مضمون اشعاری که درمورد حج سروده برداشت میشود:
عطش زخم
آشفته کن ای غم، دل توفانی ما را |
|
انکار کن ای کفر، مسلمانی ما را |
شاعر در این سروده، اشاره به آیة 125 سورة بقره دارد: (وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُواْ...) خانة خدا از طرف پروردگار مکان امن اعلام شده و در اسلام مقرّرات شدیدی برای دوری از هرگونه جنگ و خونریزی در این سرزمین مقدّس وضع شده و هیچ کس حق ندارد به دیگران آزار و اذیت برساند. آنها که خود را مسلمان میدانند، برخلاف آیة قرآن عمل میکنند. حقجویان موّحد را که ارزشهای الهی و آرمانهای خدایی را صلا میدهند، محاصره میکنند و از زمین و آسمان سنگباران و گلوله باران میکنند.
در این غزل، قزوه از دید اجتماعی وعرفانی به حج نگریسته، میگوید: حاجی وقتی به خانة خدا میرود، با پروردگار پیمان میبنددکه برای پایداری اسلام و قرآن جان خود را قربانیکند و دشمنان با توطئههای شیطانی نمیتوانند به منافع خود دست یابند.
سرودة دیگرِ قزوه در مورد حج «خرابم کن که آبادم کنی باز» است:
... می یی خواهم که حالم را بداند |
|
برایم تا سحر حافظ بخواند » را |
قزوه شعر «خرابم کن که آبادم کنی باز» را در موسم حج، در قالب مثنوی، مناجات گونه سروده و در آن مضامین عارفانه و عاشقانه به کار برده است. شاعر در این شعر خواهان شراب الهی است که شفابخش دل بیمار باشد، خطاها را بپوشد، از درخت بهشتی به دست آمده باشد و سرانجام موجب وصال به دوست و بقای بعد از فنا شود.
وسرودة دیگر وی «خط نستعلیق ابرویت» است:
خدا را حلقة کعبهست این یا حلقة مویت |
|
چه دور افتادهام از حجر اسماعیل پهلویت |
قزوه در این غزل با اشاره به اجزای مختلف خانة خدا همچون، حجر اسماعیل، پردةکعبه و نوشتههای روی آن وکاربرد تشبیهات زیبا به نوعی ارادت خود را به خانة خدا نشان داده و از پروردگار خواسته تا زیارت آنجا را نصیبش کند. وی بیان میکند: عاشقان واقعی کسانی هستند که در همه حال مشغول طواف به دور معشوق الهی هستند و ازپروردگار میخواهد پرده از روی ماهش بردارد که عاشقان درگاهش توفیق دیدارش را داشته باشند.
قزوه در پایان خطاب به خداوند میگوید: تنها زمینیان نیستند که تو را لبیک میگویند، بلکه ذکر و تسبیح تو در همه عالم ملکوت پیچیده است.
چنانکه پیشتر نیز آوردیم، قزوه شاعر معاصر در سال 1373 به سفر حج رفته و سفرنامة فرهنگی ـ ادبی «پرستو در قاف» را در این مورد نوشته است. در این سفرنامه، قزوه از همان ابتدای سفر، به دقّت جزئیات را بررسی کرده و حج را از دیدگاه عرفانی، اخلاقی و اجتماعی بیان کرده است:
... حس غریبی است وقتی به مدینه نزدیک میشوی، شوق، دلهره... شاید باورت نمیشود که آمدهای... قزوه این طور بیان میکند: «بوی مدینه میآید. این را از نم نم باران فهمیدم. دلها بیتاباند و چشمها گریان! دوست دارم بقیع را ببینم و چقدر دلم میخواهد، مدینه را بغل کنم. سه دانگ از بهشت باید همین جا باشد و ما وسعت این جا را نمیتوانیم درک کنیم. قدم به شهری گذاشتهایم که روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله) ، علی(علیه السلام) و فاطمه3 در آن گام میزدند. جای پای تمام امامان را در این خاک میتوان دید و عطر بال فرشتگان را میشود حس کرد.»
زمان محدود است میگذرد و گذشت، زود امّا شیرین و جاودانه... دل کندن از مدینه و بقیع فرق دارد با همة دل کندنها... امّا باید رفت... رفت و کمی آن سوتر دوباره وصل شد به معبود یکتا... اشک و لبخند... قزوه هم اینطور بیان میکند: «لباس احرام پوشیدهایم. با مدینه خداحافظی میکنیم و اشک در چشمان همه نشسته است. از کنار بقیع میگذریم. سفرة خدا گسترده است. باید رفت اگرچه با اشک. از دیاری لبریز از خاطره، به دیاری لبریز از درد...»
میرسیم به آنجا که برایش از همة دنیا و وابستگیهایش جدا شدهایم، جاییکه باید بیرنگ شد و بی رنگ دید. قزوه هم که سراسر بیرنگی گردیده، میگوید: «و حالا نشستهام کنار خانة خدا. نشستهام کنار دلم، زندگی را میبینم که میچرخد، برخلاف عقربههای ساعت، با نخستین چرخش طفل میشوم. سپس کودک میشوم، نوجوان میشوم، در چهارمین چرخش جوان میشوم دگربار میچرخم و کامل مردی میشوم. میچرخم و پیر میشوم. میچرخم و میمیرم و دگر بار طفل میشوم، میچرخم و گردونه همچنان میچرخد و از شنبه تا جمعه و هفت آسمان به سماع برمیخیزد. گردونه همچنان میچرخد...» چقدر زیبا میشد زندگی اگر همه، این چرخه را باور داشتند و میدانستند، زندگی تنها تکرار همین چرخه است. ماندنیترین لحظهها، لحظههایی است که قصد قربت میکنیم... به یاد خدا هستیم... و برای رضای معبود خویش زندگی میکنیم... و خشنودی خدا ماندنی است... خشنودی خدا... (قزوه، 1375 : 137 ـ 9)
سخن فرجامین اینکه نگاه قزوه به حج، عرفانی، اخلاقی و اجتماعی است. وی عقیده دارد که حج همچون شرابی الهی است که حاجی با نوشیدن آن، تحوّل درونی در او به وجود می آید و از غیر خدا چشم میپوشد تا به مرحلة قرب الهی برسد.
قزوه در سفرنامة «پرستو در قاف» با زبان ساده و ملموس به بیان احساسات خویش در برخورد با اماکن مقدس مکه و مدینه پرداخته و با توصیفهای زیبا و دلنشین خواننده را به حج و مسائل پیرامون آن علاقمند میکند.