نوع مقاله : از نگاهی دیگر
نویسنده
ارتباطات گرایش حج و زیارت / دانشگاه قرآن و حدیث
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
مقدمه
کسی که کوچکترین آشنایی با تعلیمات اسلامی داشته باشد، در این جهت تردید نمیکند که اسلام به عناوین مختلف دستور داده است که مسلمانان دور هم جمع شوند و یکدیگر را از نزدیک ببینند و از احوال همدیگر آگاه شوند تا دلهایشان به هم نزدیک شود و دیوارها از میان برداشته و شکافها پر شود.
طبق نصوص اسلامی، عبادت هر اندازه بیشتر در خلوت و دور از چشم دیگران انجام شود به اخلاص نزدیکتر است. در عین حال اسلام دستور اکید داده است که نماز به جماعت خوانده شود و اجر و ثواب این عمل را بیش از آنچه تصور میرود، از نماز فرادی بالاتر برده است؛ چرا؟ برای اینکه در اثر جماعت، مسلمین از یکدیگر آگاه میشوندو دلهایشان به یکدیگر نزدیک میشود.
هفتهای یک بار نماز جمعه قرار داده و مقرر کرده است که در شعاع یک فرسخ در یک فرسخ بر همه واجب است که شرکت کنند. در نماز جمعه به جای دو رکعت آن، دو خطبه قرار داده است که امام در آن خطابه، علاوه بر مواعظ، اخبار اقطار عالم اسلام را به اطلاع آنها میرساند و مصالح عمومی را با آنها در میان میگذارد.
نماز جماعت، اجتماع روزانه است و نماز جمعه اجتماع عمومیتر و هفتگی است. نماز عید فطر و نماز عید اضحی دو عبادت اجتماعی دیگر است که سالیانه میباشند.
از همة اجتماعات اسلامی مهمتر و عمومیتر، برنامة حج است. بر هرکسی واجب است اگر توانایی داشته باشد لااقل در عمر یک بار در این اجتماع عظیم شرکت کند. در این عمل بزرگ اسلامی که با همة نقایصی که در اجرای آن وجود دارد، باز هم در جهان بینظیر است، هم زمانِ واحد در نظر گرفته شده و هم مکانِ واحد، همه باید این اعمال را در روزهای معین از ذیالحجه انجام دهند، نه در روزهای دیگر و یا ماههای دیگر، و همه باید آن اعمال را در سرزمین معین انجام دهند که همان سرزمینی است که اولین بار در آنجا خانهای برای پرستش خدای یگانه ساخته شد؛ چرا؟ آیا جز برای این است که میعادگاه و مجتمع اهل توحید باشد؟ آیا جز برای این است که موحدان باید در آنجا رنگ توحید و وحدت به خود بگیرند؟
اکنون پرسش اصلی این است که: کارکردهای دیپلماسی فرهنگی حج در کاهش تعارضات قومی ـ ملیتی چیست؟ و در واقع این تحقیق به دنبال اثبات این مسئله است که دیپلماسی فرهنگیِ حج میتواند تعارضات قومی ـ ملیتی را کاهش دهد.
۱ ۱. دیپلماسی فرهنگی (Cultural diplomacy)
بنابرتعریفی، دیپلماسیِ فرهنگی عبارت است از مبادلة ایدهها، اطلاعات، هنر، سبک زندگی، ارزشها، سنتها و اعتقادات به منظور دستیابی به مفاهیم مشترک و تقویت تفاهم متقابل میان ملتها و کشورها (ژان میلسن و همکاران، ترجمه رضا کلهر و سید محسن روحانی، ۱۳۸۹، ص۲۶۷).
فرانکو نینکوویچ، دیپلماسی فرهنگی را تلاش برای ارتقای سطح ارتباطات وتعامل میان ملل جهان معرفی میکند که بر اساس ارزشهای مشترک صورت میپذیرد (رضاصالحی امیری و سعید محمدی، ۱۳۸۹، ص۱۰۹). از این تعریف میتوان فهمید که دیپلماسی فرهنگی در گام نخست یک فن در سیاست خارجی است. بدین معنا که سیاستمداران تلاش میکنند ازطریق آن، تعاملات خود را با جهان پیرامونی گسترش دهند و از طریق ارزشهای جهانشمول، این پروژه را پیش ببرند. در تعریفی دیگر، دیپلماسی فرهنگی به معماری یک بزرگراه دو طرفه، به منظور ایجاد کانالهایی برای معرفی تصویر واقعی و ارزشهای یک ملت و در عین حال تلاش برای دریافت درست تصاویر واقعی از سایر ملتها و فهم ارزشهای آنها تعبیر گردیده است (همان، ص۱۱۰).
از این تعریف نیز میتوان دریافت که دیپلماسی فرهنگی یک فرایند دوطرفه است
و بر ارزشهای فرهنگی و اجتماعی ملتهای درگیر، استوار است.
بر این اساس، دیپلماسی فرهنگی ـ تبادل نظرات، اطلاعات، هنر و دیگر ابعاد فرهنگی میان کشورها و مردمشان به منظور ایجاد درک و فهم متقابل ـ عنصر مهمی از کوششهای فرامرزی است که دیپلماسی عمومی را شکل میدهد و در بردارندة همة آن چیزی است که یک کشور مایل است به واسطة آنها خودش را به جهان معرفی کند؛ به عبارت دیگر، دیپلماسی فرهنگی حوزهای از دیپلماسی است که به برقراری توسعه
و پیگیری روابط با کشورهای خارجی از طریق فرهنگ، هنر و آموزش مربوط است. دیپلماسی فرهنگی فرآیند مؤثری است که در آن فرهنگ یک ملت به جهان بیرون عرضه میشود و خصوصیات منحصر به فرد فرهنگی ملتها در سطوح دو جانبه و چند جانبه ترویج مییابند.
دیپلماسی فرهنگی، یکی از نمونههای اولیة قدرتِ نرم (Soft power) یا قابلیت ترغیب دیگـران از طریق فرهنگ، ارزشها و ایدهها است که در مقابل قدرت سخت (Hard power) که غلبه کردن یا مجبور ساختن از طریق قدرتِ نظامی است، قرار دارد.
درهرصورت، دیپلماسی فرهنگی میتواند مبنا و زمینهساز همکاری وتعامل منطقه-ای
و جهانی باشدکه شبکههای ارتباطی جدیدی بین ملتها بهوجود آورد.
برای حل معضلات جدید جهانی؛ بقای همة فرهنگها و ارتباط میان آنها از طریق دیپلماسی فرهنگی ضروری است. این امر نه تنها امکان مفاهمه و حل مشکلات را فراهم میآورد بلکه شرایط لازم برای عقلایی شدن و همگرایی بیشتر را نیز فراهم میکند. بنابراین، منظور از دیپلماسی فرهنگی در این بحث سطح اشتراکات دینی ـ مذهبی و پایین آوردن اختلافات قومی ـ مذهبی میباشدکه حج میتواند در این زمینهها کارگشا باشد.
در زمانة حاضر به علت ظهور مباحثی نظیر جهانی شدن و فرهنگ واحد جهانی، فرهنگ از حاشیه مباحث اجتماعی، به متن کشانده شده و اهمیت دیپلماسی فرهنگی بیش از پیش مطرح شده است. لذا در مقابل نظریة فرهنگ جهانی، بحث تنوع فرهنگی مطرح گردیده و ضرورت دیپلماسی فرهنگی به روشنی آشکار و نمایان شده است.
ریچارد آرمیتاژ، معاون اسبق وزارت امور خارجة آمریکا معتقد است: دیپلماسی منحصر به گفتگو با دوستان نیست، اگر توانستید با مردمی صحبت کنید که دوست نیستند، آن نشانگر قدرت دیپلماسی شماست (رضاصالحی امیری و سعید محمدی، ۱۳۸۹، ص۱۱۰).
ازآنجای که دیپلماسی فرهنگی کشورها اغلب در برگیرندة روشهای خلاّقانه
و ابتکاری برای معرفی خودشان است، لذا ماهیتاً لذت بخش بوده و در جعبه ابزار دیپلماتیک میتواند جزو یکی از موثرترین ابزارها باشد و به همین دلیل است که امروزه اغلب کشورهای جهان، به اهمیت این پدیده، پی برده و بخشهایی در ساختار قدرت سیاسیشان برای مدیریت این فرایند در نظر گرفتهاند.
۲ ۲. موانع دیپلماسی فرهنگی و رسیدن به تفاهم
۲. ۱/ تعصب
تعصب و عصبیت در اصل از مادة «عصب» به معنای رگها و پیهایی است که مفاصل را به هم ارتباط میدهد، سپس هرگونه ارتباط و به هم پیوستگی را تعصب
و عصبیت نامیدهاند، اما معمولاً این لفظ در مفهوم افراطی و مذموم آن به کار میرود. تعصب و تحجر به معنای ایستایی، تحول ناپذیری، جمود و برنتابیدن فرهنگ و ارزشهای حق و متعالی است که هم در ساحت بینش و دانش (تحجر) و هم در حوزة گرایش
و رفتار (جمود) بروز و ظهور دارد و عقل و دل و ابزارهای معرفتیاب و منابع شناختزا را نیز شامل میگردد (مطهری، ۱۳۹۰، ج۱۹، ص۱۱۰).
ابن منظور در مورد معنای لغوی عصبیّت میگوید:
«أَنْ یَدْعُوَ الرّجلُ إِلى نُصْرَةِ عَصَبَته و التَّأَلُّبِ مَعَهم على من یُنَاوِئهم ظَالِمین کَانُوا أَوْ مَظْلُومِین». (ابن منظور، ج۱، ذیل مادة «عصب»).
«عصبه خویشاوندانِ پدری هستند و در پی آن شخص به دنبال طرفداری
و دفاع از قوم و قبیله خود میباشد؛ چه ظالم و چه مظلوم.»
بر اساس این گفتهها، واژة «تعصب» به معنای آن است که شخص نسبت به چیزی واکنشهای عاطفی و احساسی به دور از هرگونه معیارعقلانی و عقلایی داشته باشد. در حقیقت احساسی قوی و شدید و عاطفی است که برگرفته از وابستگی شدید به امری میباشد.
واژة تعصب در امور زیادی نظیر امور اعتقادی و معرفتی به کار میرود
و بنابرتعریف ابن منظور، میتوان گفت تعصب، خصلتی است که شخص را به حمایت بیچون و چرا از خانواده و خویشان؛ چه ظالم باشند و چه مظلوم، وادار میسازد. البته این تعصب تنها نسبت به خویشان نزدیک نیست، بلکهگاه نسبت به قوم و قبیله و یا کشور ویانژاد و یا فرهنگ و زبان نیز میتواند تحقق یابد. از این رو، شخص بیهیچ دلیل عقلی و یا عقلایی و تنها بر پایة احساس و عواطف برخاسته از تعصبات خویشی وقومی و نژادی به دفاع از وی میپردازد.
تعصب مردم زمانی خود را نشان میدهد که از تماس با گروههای متفاوت خودداری
ویا دوری کنند. مشکلات مربوط به این نوع تعصب آشکار و واضح است. وقتی افراد متعصب از افراد دیگر جدا هستند، چگونه تعامل برقرار میکنند یا مشکلات و مناقشه-های خود را حل میکنند؟ اگر از مردم دوری کنند و تمام راههای دوستی را مسدود نمایند، دیگر نمیتوانند از دیگران چیزی بیاموزند یا ازآنان حمایت یا آنها را تشویق کنند. تاریخ نشان داده است اگر تعصب اوج بگیرد و کنترل نشود، غالباً به خشونت وسختی منجر میشود و حتی به درگیریهای فیزیکی میرسد و در مواردی مشاهده شده که افرادی در اثر تعصب زیاد، کتابهای مقدس دیگران را مورد هتک حرمت قرار دادهاند و آتش زدهاند.
۲. ۱. ۱/ کارکرد دیپلماسی فرهنگی حج درکاهش تعصبات
در اندیشة بسیاری از بزرگان و علمای علوم اجتماعی، برای اینکه فرهنگی وجود
و دوام داشته باشد، باید مطمئن شد عناصر و پیامهای مهمش منتقل میگردند، همچنین اگر ارزشها و عناصر دیرپا و بنیادینی در یک جامعه وجود داشته باشد، باید از نسلی به نسل دیگر منتقل شوند. از نظر این اندیشمندان، ارتباط باعث میشود فرهنگ یک فرآیند پیوسته باشد، چون زمانیکه عادات فرهنگی، اصول، ارزشها، برخوردها و مشابه اینها تدوین میشوند با هریک از اعضای فرهنگ ارتباط برقرار مینمایند (لاری ا. سماور ریچاردای پورتر، لیزا اِ استفانی، ترجمه غلامرضا کیانی، اکبر میرحسینی، ۱۳۷۹، ص۹۰).
حضرت علی۷ کعبه را نشانه و پرچم اسلام معرفی میکند و میفرماید: «... جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلْإِسْلَامِ عَلَماً» (نهج البلاغه، خطبه اول) بر اساس این فرمایش نورانی، کعبه بهمثابة پرچم و نشانة اسلام است. پرچم نماد تسلط و اقتدار یک مجموعه است و اهتزاز آن نیز نماد حاکمیت آن تفکر و اندیشه است. پرچم محل اتحاد و انسجام جامعه است که تمام اعضای آن را با تمام اختلافها در زیر یک بیرق، متحد و منسجم میکند. لذا کعبه عَلَم و نشان اسلام است و به گفتة سید حسین نصر، نماد تمدن اسلام، رودخانهای جاری نیست، بلکه بنایی مکعب شکل است که ثبات آن، نماد و خصیصة تغییرناپذیر دائمی اسلام است (نصر، ترجمه احمد آرام، ۱۳۵۹، ص۱۷۰) علاوه بر کعبه که اصلیترین نماد اسلام است، همة مشاعر مقدس؛ نظیر صفا و مروه، عرفات، مشعر و منا نمادهای اسلاماند و لذا قرآن کریم میفرماید: (إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ الله) (بقره: ۱۵۸).
ازطرفی با زنده نگه داشتن و توجه به نمادها میتوان در فراز و فرودهای اجتماعی، تاریخی، برخوردها و تعارضهای فرهنگی خط اصلی ارزشها و فرهنگها را یافت وبه نسلهای بعد انتقال داد. نمادها سریعترین و آسانترین راه دستیابی و حفظ فرهنگها هستند و با ویژگی ایجاز و در عین حال جامعیت خود، بهتر میتوانند فرهنگ را به دیگران
و نسلهای آینده انتقال دهند. حج، در حقیقت پیام خداوند متعال به پیامبر خود میباشد که از رهگذر نمادهای گوناگونی که در فرهنگ اسلام، شعائر الهی و آیات بیّنات خوانده میشوند، در قالب مناسک به مردم منتقل میشود.
خدای تعالی محتوای این پیام را با ارائة نمادهای مختلف و رفتارهای نمادین گوناگون، به حجگزار منتقل میکند؛ زیرا بهترین، سادهترین و قابل فهمترین روش برای سطوح فرهنگی
وشناختی مردم، بهره گیری از نماد و رفتارهای نمادین است (احمدی، ۱۳۹۰، ص۱۰۰).
متخصصان علوم ارتباطی، مهمترین قسمت ارتباطات را بخش انتقال دانستهاند (محسنیان راد، ۱۳۹۱، ص۲۲۷). در پیامهای غیر کلامی حج، کمّیت و کیفیت انتقال از راه علائم وکدها یا نمادها بیشتراست. به منظور سرعت انتقال و استفادة قوی وکاملتر از پیامها، از علایم ونمادهای رمزی و کدبندی شده بهرهگیری میشود. در مراسم حج، گویاترین وکاملترین علایم و نشانهها و زیباترین و جذابترین کدها و رموز تعین یافته است. حاجی با حضور در سرزمین وحی و انجام دادن مناسک حج، ضمن آشنایی با نمادهای به کار رفته در مشاعر مقدس و یافتن معانی و حقایقی که پشتوانة آنها را تشکیل میدهند، پیوند خود را با ارزشهای نهفته در آن، محکم میکند. افزون بر این، خود نمادها زمینه ساز انتقال معارف، ارزشها و فرهنگ دینی و حفظ آنها است.
در مجموع با توجه به مبانی روانشناختی و جامعهشناختی نماد، حج و مناسک آن، به دلیل به کار رفتن نمادهای طبیعی و غیرقراردادی که در متون دینی از آن به شعائر الهی تعبیر شده است، میتواند وسیلهای برای ارتباط و پیوند نسلها در طول تاریخ و نیز نشانة ثبات دین و جاودانگی و استمرار آن باشد؛ اهرم و ابزاری که به سادگی و با کمترین هزینه و با کمک معتقدان به دین، به انتقال آموزهها و معارف اسلامی میپردازد (احمدی، ۱۳۹۰، ص۱۰۲).
بنابراین، بهترین و ارزشمندترین موقعیت برای انتقال عناصر ارزشی فرهنگ اسلام، ایام حج است؛ بدین جهت که حج، عبادتی سیاسی است که همه ساله جمعیت عظیمی از مسلمانان را گرد هم میآورد و بهترین زمینه را برای انتقال فرهنگ و عناصر ارزشی اسلام به نسلهای دیگر، در سایر نقاط جهان فراهم میکند و لذا یک عبادت انفرادی نیست که زائری از نقطهای دور دست به آنجا برود و در آن سرزمین اعمالی را به صورت انفرادی انجام دهد و عبادات وارده را به جا آورد و به وطن خود برگردد؛ چرا که در این صورت این همه تأکید برای انجام مناسک حج در مکان و زمان مشخص بیفایده بود، اما خود این تأکیدها نشان میدهد که قصد و غرضی برای عبادت وجود دارد و شارع مقدس هدف خاصی داشته است که از مجموع آیات و احادیثی که در این زمینه وارد شده، میتوان به این مطلب رسید که شارع مقدس از حجاج این انتظار را دارد که بتوانند در ایام حج از احوالات یکدیگر مطلع شوند و زمینة تشکیل امت واحدة اسلامی را فراهم سازند
و فرهنگ و محتوای اصلی دین را به دنیا نشان دهند.
اما با همة اینها، اختلافات عقیدتی و مذهبی مانع از برقراری تفاهم و انتقال ایدهها
و تفکرات میباشد؛ زیرا سبب بروز نوعی تعصبات نابجا میان مسلمانان میشود که جلوی هرگونه گفتوگوی سازنده را میگیرد. به این ترتیب تعصب عقیدتی و مذهبی، مانع از تعامل و اتحاد سیاسی میشود. لذا با اندک تأملی در اوامر و دستورات الهی در مناسک حج، میتوان دریافت که قصد و غرض شارع مقدس از تشریع این دستورات مبارزه با همین تفکرات غلط و تعصبات کور میباشد. به عنوان مثال امرشارع به رها کردن لباس تفاخر و تمایز در حج و درآمدن به لباس همگانی و یکرنگ احرام، نشانه و نماد یکرنگیِ امت اسلامی و فرمان نمادین اتحاد و همدلی مسلمانان در همه جای جهان است و اساساً در حج هیچ کدام از افراد مسلمان نباید نسبت به لباس خود رقابت و فخر فروشی کند بلکه همه لباسی شبیه لباس آخرت و کفن برتن میکنند و در برابر پروردگار خود شبیه به هم ظاهر میشوند و فرقی نمیکند که افراد از کدام قوم و قبیله یا کدام رنگ ونژاد هستند.
یا خود این آیة شریفه که میفرماید: (إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ) (آل عمران: ۹۶) کلمة ناس اشاره به عموم مردم دارد نه قوم و قبیله ونژاد و ملیت خاصی، بلکه میفرماید برای همه مردم وضع شده است. لذا امت اسلام همگی در صف واحد باید به سمت و سوی کعبه بایستند و نمازهای یومیه و کارهایی نظیر کشتن قربانی یا دفن اموات خود را به سمت قبلة واحد که همان کعبه است انجام دهند و در همه این امور هیچ فرقی بین افراد از نظر قومیت و ملیت ونژاد و رنگ نیست، و در نگاه اسلام همه برابر و یکساناند.
۲. ۲/ اندیشههای تفرقه انداز
از جمله موانع دیپلماسی فرهنگی، وجود تفکرات و اندیشههای تفرقه انداز در جوامع اسلامی و مسلمانان است. بخش زیادی از اختلافات و تفرقههای حاصل از اندیشه و تفکر، متعلق به فرقة وهابیت است. محمدبنعبدالوهاب، مؤسس فرقة وهابیت، در رسالة «کشف الشبهات» بارها مسلمانان را مشرک، کافر، بتپرست، مرتد، منافق، دشمن توحید، منکر توحید، دشمنان خدا، اهل باطل، نادان و شیاطین خوانده است. وی تصریح میکند که مشرکان زمان ما (مسلمانان) غلیظتر از مشرکان و بت پرستان گذشته هستند؛ زیرا مشرکان گذشته، در حال رفاه شرک ورزیدند و هنگام گرفتاری اخلاص داشتند؛ ولی مشرکان زمان ما در هر دو حالت شرک به خدا دارند.
مهمترین تکیه کلام وهابیها چهار چیز است: کفر؛ شرک؛ کذب؛ بدعت. اگر کسی واژههای کفر و شرک آنان را جمع آوری کند، کتابی از واژة کفر و شرک را تدوین میکند. هرجا مسلمانان در پاسخ آنها با روایتی، استدلالشان را محکوم کردند، پاسخی که بیش از هر استدلالی به آن تکیه کردهاند، عبارت «کذب است» بوده و هر روایتی را که با عقیدة آنها مطابقت نداشته باشد، تکذیب میکنند.
کوتاه سخن اینکه وهابیها به دنبال این عقاید افراطی بیمحتوا و خشک، به تلویح یا تصریح، خود و پیروانشان را موحد و مسلمان میشمرند و دیگر گروههای مسلمان را مشرک و کافر میخوانند. از این رو، کشتار آنها را جایز و اموالشان را نیز حلال میشمارند. روشن است در چنین موقعیتی باب گفتگو و مفاهمه بسته میشود و زمانی که یک طرف همیشه با پیش فرضهای غلط و توهمات باطل به طرف مقابل خود مینگرند، هیچ وقت تبادل آراء و اندیشه صورت نمیگیرد.
برای نمونه به یک مورد از اختلافات عمیق میان اندیشة وهابیت و سایر مسلمانان اشاره میشود و آن نوع نگرش به کعبه و اماکن مقدس میباشد. طبق این آیات الهی؛
(إِنَّ أَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِینَ * فِیهِ آیاتٌ بَینَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِیمَ وَمَن دَخَلَهُ کَانَ آمِنًا وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیهِ سَبِیلًا وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ الله غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ) (آل عمران: ۹۶ و۹۷) در حقیقت نخستین خانهاى که براى [عبادت] مردم بنا گردید، همان است که در مکه واقع شده و آن، براى جهانیان [مایة] هدایت و نیز مبارک است. در آن نشانههایى روشن است [از جمله] مقام ابراهیم است و هرکه در آن درآید در امان است و براى خدا حج آن خانه بر عهدة مردم است [البته بر] کسى که بتواند به سوى آن راه یابد و هرکه کفر ورزد یقیناً خداوند از جهانیان بىنیاز است.
اما با وجود همة این تأکیدها و تصریحها در متون دینی پیرامون حرمت مکه
و زائران حرم امن الهی، امروزه شاهدیم که میهمانان خدا با بیاحترامیهای فراوان از سوی میزبان مواجه است که این بیاحترامیها، هم متوجه اماکن مقدس اسلامی است و هم امنیت ضیوف الرحمان را به مخاطره میاندازد.
دلیل این همه بیاحترامی کاملاً واضح و آشکار است و آن، نوعِ نگرش حکومت عربستان و اعتقادات آنها است که تحت تأثیر تفکر وهابیت میباشد و در مطالب پیش گفته هم اشاره شد که وهابیها غیر خود را مشرک و کافر قلمداد میکنند و وجود این تفکر و اعتقاد بهویژه در سطح حکومتی، امنیت را از زائران سلب میکند و فضای رعب
و وحشت برای حجاج بهوجود میآورد و به همین دلیل باب مفاهمه و تبادل اندیشه با این گروه غیر ممکن گردیده است.
۲. ۲. ۱/ کارکرد دیپلماسی فرهنگی حج در نفی اندیشههای تفرقه انداز
خانة توحید و قبلة مسلمانان، که بازسازی آن، یادگار ابراهیم خلیل۷ است، مکانی است مقدس و شهری است مورد احترام. پیامبر خدا۹ نیز این حرمت را پاس میداشت
و با ذکر و دعا و رعایت ادب، بر قداست آن توجه میداد و با تهلیل و تکبیر وارد شهر
و حرم الهی میشد. هنگام رفتن به مکه، از تپه شمالی وارد و از ناحیة جنوب خارج میگشت (بغدادی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ۱۳۷۴، ج۲، ص۱۰۷)
نقل شده است که تنها یک بار به درون کعبه رفت. جامه و عبایش را زیر پای خود انداخت و کفشهایش را از پای در آورد و میان دو ستون داخل کعبه، دو رکعت نماز گزارد.
هنگام ورود به مکه، خدا را به عنوان «ذیالمعارج» و صاحب والایی بسیار میستود. در مسیر راه، هنگام برخورد با هر سوارهای یا فراز آمدن بر هر تپهای یا فرود آمدن به هر وادی و در فرصتهای آخر شب و در پی نمازها «لَبَّیکَ اللّهُمَّ لَبَّیکَ لَبَّیکَ لا شَرِیکَ لَکَ لَبَّیکَ» میگفت و گاهی در طول راه، پیادهها را سوار بر شتر خویش میکرد (کلینی، ۱۳۸۳، ج۴، ص۲۴۹).
خانة خدا در مکه، محبوب دلهاست و عبادت در آنجا ثواب بسیار دارد و دل-های عاشق، با آن مسجد مقدس انس و الفت دارند. از ابن عباس نقل شده که پیامبر خدا در شبهای تشریق، هر شب از منا به مکه میآمد و خانة کعبه را زیارت میکرد: «أنّ النَّبِی کانَ یزُورُ الْبَیتَ کُلَّ لَیلَة مِنْ لَیالِی مِنی» (طبرانی، محقق: حمدی عبد المجید السلفی، ۱۳۹۸ق.، ج۱۲، ص۱۵۹). در حدیثی هم آمده است که امام باقر۷ در پاسخ نامه ابراهیم بن شیبه چنین نوشت:
«کَانَ رَسُولُ الله۹ یُحِبُّ إِکْثَارَ الصَّلاَةِ فِی الْحَرَمَینِ فَأَکْثِرْ فِیهِمَا وَ أَتِمَّ» (کلینی، ۱۳۸۳، ج۴، ص۵۲۴).
«پیامبر خدا۹ دوست داشت در مدینه و مکه بسیار نماز بخواند. تو هم در این دو شهر نماز زیاد بخوان و نماز را تمام اقامه کن نه شکسته.»
مسجد قبا یکی از مساجد مورد علاقه پیامبر خدا۹ بود. آن حضرت هرگاه به قبا میرفت در منزل سعدبنخیثمة انصاری فرود آمده، سراغ مسجد قبا میرفت، از چاه، آب میکشید
و پاهای خود را میشست و از روی سنگهای کنار جاده عبور میکرد و درآن مسجد نماز میخواند. طبق نقل ابوسعید خدری، آن حضرت هر هفته روزهای شنبه پیاده به مسجد قبا میرفت. گاهی هم سواره این راه را میپیمود؛ «أَنَّ النَّبِی کانَ یأْتِی قُباء ماشِیاً وَ راکِباً» (ابن سعد، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ۱۳۷۴، ج۱، صص۱۸۸ و ۱۸۹).
تمام این موارد نشان از اهمیت و عظمت حج و اماکن مقدس حجاز نزد شارع مقدس دارد؛ لذا در محرمات احرام، دستور شارع نسبت به شخصی که در حال احرام باشد، این است که از جدال و فسوق و خصومت پرهیز کند و با این اوامر فکر و اندیشة تفرقه
و نزاع را از بین ببرد و همة حجاج، با هر قومیت، مذهب و ملیتی، باید در این سرزمین متحد و منسجم عمل کنند.
۲. ۳/ ملیت و قومیت
ملت را اینگونه تعریف کردهاند که: گروه است اجتماعی که در ایدئولوژی، نهادها، عرف و آداب مشترکی سهیماند و احساس تشابه و همگونی میکنند. هر چند با این تعریف از ملت مشکل است تفاوت ملتها با سایر گروهها، نظیر فرقههای مذهبی را که دارای بعضی خصوصیات یکسان با ملتها هستند مشخص کرد اما در یک ملت احساس نیرومندی از تعلق و پیوند وجود دارد که مربوط میشود به زمین یا خاک مشخصی که آن را متعلق به خود میداند. ممکن است که یک ملت بخشی از یک کشور را تشکیل دهد، یا هم مرز با یک کشور باشد، یا در بیرون از مرزهای یک کشور قرار گرفته باشد (عالم، ۱۳۸۳، ص۱۵۲).
بنابراین، مفهوم ملت بر مردم و یکپارچگی آنها تأکید بسیار دارد و اصطلاحات ملیت و ملتگرایی هم که از ملت مشتق شدهاند، به همین جنبه و مفهوم ملت دلالت میکنند. همچنین همة متفکرانی که دربارة عوامل عینی پیدایش ملت سخن و بحثی دارند، از برخی عوامل که وجود آنها به ظهور ملت کمک کرده است، نام میبرند و در عین حال اعلام میدارند که وجود یکی از آنها به طور مطلق ضروری است. مهمترین این عوامل عبارتاند از:نژاد و خویشاوندی، اشتراک دین، اشتراک زبان، بستگیهای جغرافیایی، بستگیهای مشترک اقتصادی، تاریخ و سنتهای مشترک (همان، ص۱۵۴).
از سوی دیگر، بشر از ابتدای خلقت تا کنون، ضمن تغییر روابط خویش با طبیعت، روابط موجود بین افراد خود را نیز دگرگون کرده است. در مرحلة حیوانی، رابطة انسان
و طبیعت همان رابطهای است که سایر حیوانات با طبیعت دارند؛ یعنی خوردن از خوان گستردهای که به صورت میوهها و گیاهان و جانوران وجود دارد. انسان دراین مرحله، مانند سایر جانوران یک موجود مصرف کننده است. اما با گذشت زمان و استقرار گروههای انسانی کنار یکدیگر، روابط انسانها دگرگون شد و از رابطة موجود که مبتنی بر غریزه بود، فراتر رفته و یک سلسله روابط جدید بین انسانها پدید آمد که از نظر ماهوی با روابط مبتنی بر غریزه بهکلی فرق دارد و در عالم حیوانات از آنها اثری دیده نمیشود. این نوع روابط همان روابط اجتماعی است که در ابتدای این فصل بدان اشاره شد.
روابط اجتماعی، بسیار متعدد و گوناگون است که به تناسب عنوان این فصل به رابطة قومیت و ملیت اشاره میشود. گروههایی از انسانها که برای نخستین بار، بر یک قطعه زمین معین مستقر میشوند، معمولاً مرکب از افراد خویشاوند هستند و یا بهتر بگوییم این گروه عبارت از یک خاندان کوچک است، با رابطة نسبت بسیار نزدیک و معمولاً شامل افرادی است که از بطن یک مادر مشترک هستند. خاندان در اثر افزایش جمعیت اندک اندک توسعه مییابد و زمینهای بیشتری را در اطراف خود کشت و زرع میکند و مناطق وسیعتری را برای چرای دامها به تصرف خود در میآورد. رفته رفته، خاندان چنان توسعه مییابد که به طایفه و طایفه به نوبه خود به قبیله و قبیله در اثر رشد جمعیت به قبایل متعدد و شاخههای فرعی تقسیم میشود و از پیوند قبایل به هم، قوم بهوجود میآید.
حال به رابطه و پیوندی که قوم بر آن استوار است توجه کنیم:
اشاره شد که رابطة افراد یک خانواده، خویشاوندیِ نزدیک است. در این مرحله بین خاندان و قبیله و قوم تفاوتی نیست و جمع کوچک انسانهای مستقر بر یک قطعه زمین، با رابطه نسبی نزدیک، یک واحد اجتماعی معین را تشکیل میدهند، ولی هرچه جمعیت بیشتر افزایش مییابد و خاندان به قبیله، و قبیله به قبایل تقسیم میشود. رابطة خویشاوندی نزدیک در بین مجموع قبایل، اندک اندک محو و ناپیدا میشود و این رابطه فقط به خانوادهها و خاندانها منحصر میماند و پس از آن تا حدودی در طوایف روابط نسبی در درجات دورتر بین افراد باقی میماند ولی هرچه واحد اجتماعی بزرگتر میشود در بین مجموع افراد آن واحد، رابطه نسبی ضعیفتر میشود تا آنجا که در میان افراد یک قوم؛ یعنی در میان میلیونها افرادی که در اثر افزایش جمعیت قبیلة نخستین و گسترش آنها
بر روی زمینهای اطراف بهوجود آمده، دیگر رابطة خویشاوندی نزدیک، ملاک و پیوند نیست، بلکه سرزمین مشترک، زبان مشترک، گذشتة مشترک، مذهب و رسوم مشترک عامل پیوستگی افراد قوم به یکدیگر است. از این حیث، برای مجموعة افراد، منافع مشترکی در برابر اقوام دیگر بهوجود میآید.
بنابراین، «قوم» یک واحد اجتماعی مرکب از افرادی است که دارای زبان
و سرزمین و مذهب و رسوم و گذشتة مشترک هستند. قوم از هیچ یک از عوامل اساسی فوق جدا نیست، بلکه حالت یک جسم مرکب را دارد که هرگاه یکی از عناصر ترکیب کننده از آن جدا شود، به اساس قومیت لطمه وارد میآید وگاه موجب زوال کلی قوم میشود (شهبازی، ۱۳۵۰، ص۴۴).
در اندیشة بروسکوئن، قوم پرستی به گرایش افراد یک جامعه در جهت برتر پنداشتن فرهنگ ویژهشان، اطلاق میشود. ما بر اثر سنت و عادت و غالباً به وسیلة رویکردهای اجتماعی تلقین شده، تحریک به قوم پرستی میشویم. برای همین وقتی اعضای یک گروه دربارة اعضای گروه دیگر داوری میکنند، کار قوم پرستی غالباً به یک نوع احساس برتری میانجامد (بروس کوئن، ترجمه محسن ثلاثی، ۱۳۸۳، ص۴۱).
برخی از جامعهشناسان دربارة نتایج مثبتِ قومگرایی گفتهاند: قومگرایی برای احساس وفاداری فرد به گروه و بالا بردن سطح روحیة میهنپرستی و ملیتگرایی به کار میآید. وانگهی قومگرایی از طریق هواداری از ابقای وضع موجود، همچون سپری در برابر تغییر عمل میکند؛ به عنوان مثال، در زمان جنگ برای آنکه روحیة مردم در سطح بالایی حفظ شود، برای آنها ضروری است که باور داشته باشند نظام اجتماعی، ارزشها، باورها
و سنتهایشان بهترین میباشند یا حداقل از دشمن بهتر میباشد. این بسیار مهم است که آنها از نظام حکومتی و ارزشهای مردمیکه با آنها در جنگاند، بیزار باشند. سطح بالای قومگرایی، بالطبع درجة بالایی از میهنپرستی و ملیتگرایی را به بار میآورد (همان، ص۴۲).
با همة این اوصاف، شاید مهمترین نتیجة زیانبار قومگرایی این باشد که از نوآوریهایی که پیامدهای سودمندی برای اعضای یک جامعه دارند، غالباً جلوگیری میکند. از آنجا که افکار بیگانه با بدگمانی نگریسته و نادرست خوانده میشوند؛ مسئلهای که در یک جامعه باید به آسانی حل شود، به علت عدم استفاده از راه حلهای خارجی، متأسفانه مدت زمان نامعلومی حل نشده بر جای میماند. قومپرستی در افراطیترین صورت آن، به طرد بیهوده خردمندی و دانش فرهنگهای دیگر میانجامد و از تبادل و غنای فرهنگی جلوگیری میکند (همان).
ملیگرایی در حد افراطی آن؛ یعنی پرستیدن وطن و ملت و نیاکان، بهطوریکه هدف اعلا و مافوق هر حق و ارزش و معبود قرار گیرد. اشخاص چیزی جز عظمت و اعتلا
و حاکمیت کشور و قوم خود را، صرف نظر از شایستگی و حقیقت و علیرغم عدالت
و حقانیت، نخواهند و نفوس خویش را فدای آن کرده، هیچ فضیلت وحق دیگر و مسؤولیت یا خالق و آخرتی را نشناسند؛ چنین ایدئولوژی واعتقادی مسلما و در عین آثاری که به لحاظ خدمتگذاری و فداکاری به بار میآورد، شرک است و ناشی از جهالت و غرور
و نقص رشد میباشد.
همچنین است نژادپرستیهای مغرورانه، خودپسندیهای جاهلانه و زیاده خواهیها
و استعلاگریهای تجاوزکارانه که اگر شرک نباشد، ظلم و طغیان است و باز کردن دکان و میدان در برابر خدا! این قبیل روحیات و مسلک و مکتبهای مبتنی بر برتریهای نژادی و قومی، محمل و مجوزی از نظر علمی، انسانی و اسلامی ندارند.
در قرآنکریم هم، شرک در انواع صور، حالات و مراتبش، به شدت محکوم
و مشمول عذاب سخت است. همچنین تعصبهای قومی و سلطه جوییهای شخصی یا ملی در آیات و امثلة عدیده، به شدت منع گردیده و مترادف و موجب فساد در زمین و هلاک قوم شناخته شده است.
ضمن آنکه تفاوت و تمایزها را وسایل ابتلا یا امتحان و ارتقا دانسته است؛ از جمله در آیاتی از سورة فجر میفرماید:
«و با فرعون، صاحب خرگاهها [وبناهاى بلند] همانانکه در شهرها سر به طغیان برداشتند، و در آنها بسیار تبهکارى کردند. [تا آنکه] پروردگارت بر سر آنان تازیانة عذاب را فرونواخت؛ زیرا پروردگار تو سخت در کمین است.»1» (بازرگان، ۱۳۸۹، ج۲۵، ص۴۲۹).
از مطالب پیشگفته میتوان چنین نتیجه گرفت که قوممحوری، ملیّتگرایی نیست، اما ملیتگرایی، صورت مسلط و به طور بالقوه خطرناکترین صورت قوم محوری در جهان معاصر است. قوممحوری حقیقت، زیبایی، اخلاق و عدالت را منحصراً متعلق به ارزشهای ملی خود میداند و برای ارزشهای ملی خود اعتبار کلی
و جهانی قائل است.
بنابراین، از این واقعیت که اقوام و ملل گوناگون ساختة شرایط و تجارب تاریخی گوناگونی هستند غافل میمانند و توجه ندارند که وجه مخالف این منطق آن است که دیگران هم ممکن است با منطق مشابه به رشته ارزشهای نوع دیگر یا به حقایق بدیهی برای خود تکیه کنند.
بنابراین، خطر عمدة ناسیونالیسم قوم محور در این است که این نوع ناسیونالیسم ظرفیت درک انگیزهها و درون مایههای دیگر کشورها را ندارد و لذا در اتخاذ یک سیاست خارجی واقع گرایانه ناتوان است (جک سی پلینو، ترجمه حسن پستا، ۱۳۸۴، ص۴۲).
بنابراین، آنچه که مورد مذمت عقل و شرع میباشد، میهن دوستی یا حبّ الوطن و دوستی اقوام، خویشان و خانواده نیست، بلکه گرایش شدید به نژادپرستی مذموم است. چرا که وطن دوستی با وطن پرستی متفاوت است. وطنپرستی چه بسا باعث پس رفت یک جامعه شود، ولی وطندوستی، زمینهساز و مشوّق پیشرفت است. غالبا در کشورهای پیشرفته، عموم مردم به تاریخ، آداب و رسوم و محدودة جغرافیاییشان علاقه شدید دارند و اساساً در جامعهای که وطن دوستی نباشد، برای خدمت، رشد و توسعه، انگیزهای نخواهد بود. از این رو، باید میان وطندوستی که امری مطلوب است، با وطنپرستی که مورد نکوهش واقع شده، تفاوت گذاشت.
۲. ۳. ۱ / کارکرد دیپلماسی فرهنگی حج در نفی قومیت و ملیتگرایی (ناسیونالیسم)
از آنجا که در میان فرایض و دستورات اسلام، کمتر فریضهای مانند حج، مورد توجه و سفارش قرارگرفته است، لذا در این بخش به کارکردهای دیپلماسی فرهنگی حج در نفی قومیت و ملیتگرایی اشاره میشود. قومپرستی افراطی را میتوان از موانع دیپلماسی فرهنگی دانست؛ چراکه موضوع اصلی در دیپلماسی فرهنگی تبادل افکار و اندیشهها برای رسیدن به تفاهم بینفرهنگی است، در صورتیکه قومپرستی افراطی از تبادل افکار
و تفاهم متقابل جلوگیری میکند. این مسئله مسلم استکه در اسلام، ملیت و قومیت به معناییکه امروز میان مردم مصطلح است هیچ اعتباری ندارد، بلکه این دین به همة ملتها و اقوام مختلف جهان با یک چشم نگاه میکند و از آغاز نیز دعوت اسلامی به ملت
و قوم مخصوصی اختصاص نداشته است، بلکه این دین همیشه کوشیده استکه به شیوههای مختلف ریشة ملت پرستی و تفاخرات قومی را از بیخ و بن برکند.
بهطور ویژه در فریضة حج ـ که از عبادات مهم اسلامی است ـ مناسک و دستوراتی وجود دارد که روح و جان مسلمانان را به هم نزدیک میکند و تعصبات و کینهها
و قومیتگرایی را از بین میبرد.
در اینجا لازم است در دو قسمت بحث کنیم:
اول: اسلام از آغاز ظهورِ خویش داعیة جهانی داشته است.
دوم: مقیاسهای اسلام، مقیاسهای جهانی است نه ملی، قومی و نژادی.
برخی از اروپاییان ادعا میکنند که پیغمبر اسلام۹ در ابتدا که ظهور کرد، تنها میخواست مردم قریش را هدایت کند ولی پس از آنکه پیشرفت درکار خود احساس کرد، تصمیم گرفت که دعوت خویش را به همة ملل عرب و غیر عرب تعمیم دهد. این سخن یک تهمت بیش نیست و علاوه بر اینکه هیچ دلیل تاریخی ندارد، با اصول و قراینی که از آیات اولیه قرآنکه بر پیغمبر۹ نازل شده، مباینت دارد.
نزول آیاتی از قرآن کریم در مکه و در همان اوایل کار بعثت پیغمبر۹ بوده و در عین حال جنبة جهانی دارد. یکی از آنها، آیهای در سوره تکویر، از سورههای کوچک قرآن کریم است. این سوره از سورههای مکی است که در اوایل بعثت نازل شده است؛ (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ) (تکویر: ۲۷)؛ «این [قرآن] جز پند و اندرز (و مایة بیدارى) براى جهانیان نیست.»
در آیة دیگر میفرماید: (وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ) (سبأ: ۲۸) «و ما تو را جز [به سِمَتِ] بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم، نفرستادیم؛ لیکن بیشتر مردم نمىدانند.»
در سورة انبیا نیز میفرماید: (وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ) (انبیا: ۱۰۵) «و در حقیقت، در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان شایستة ما به ارث خواهند برد.»
و در سورة اعراف هم آمده است: (قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ الله إِلَیْکُمْ جَمِیعًا) (اعراف: ۱۵۸) بگو: «اى مردم! من پیامبر خدا به سوى همة شما هستم.»
بنابراین در هیچ جای قرآن خطابی خصوص عرب یا قریش پیدا نمیشود. جاهایی هم که خطابهای «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» آمده، مخاطب مؤمنان هستند و در این جهت هم فرقی نمیکند که مؤمن از کدام قوم و ملت باشد وگرنه در موارد دیگر که پای عموم در میان بوده، عنوان «یا أَیُّهَا النَّاس» آمده است.
مطلب دیگری در اینجا هستکه آن نیز مؤید جهانی بودن تعلیمات اسلامی
و وسعت نظرِ این دین است وآن اینکه آیات دیگری در قرآن هست که از مفاد آنها نوعی «تعزز» و اظهار بیاعتنایی به مردم عرب از نظر قبول دین اسلام استنباط میشود. مفاد آن آیات این است که اسلام نیازی به شما ندارد، به فرض که شما اسلام را نپذیرید، اقوام دیگری در جهان هستند که آنها از دل و جان اسلام را خواهند پذیرفت. بلکه از مجموع این آیات استنباط میشود که قرآن کریم روحیة آن اقوام دیگر را از قوم عرب برای اسلام مناسبتر و آمادهتر میداند. این آیات به خوبی جهانی بودن اسلام را میرساند؛ چنانکه در سورة انعام میفرماید: (فَإِن یَکْفُرْ بِهَا هَؤُلاء فَقَدْ وَکَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَّیْسُواْ بِهَا بِکَافِرِینَ) (انعام: ۸۹)؛ «اگر اینان (اعراب) به قرآن کافر شوند، همانا ما کسانی را خواهیم گمارد که قدر آن را بدانند و بدان کافر نباشند.»
در سورة نساء میفرماید: (إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ وَیَأْتِ بِآخَرِینَ وَکَانَ اللّهُ عَلَى ذَلِکَ قَدِیراً) (نساء: ۱۳۳) «اى مردم اگر [خدا] بخواهد شما را [از میان] مىبرد و دیگران را [پدید] مىآورد و خدا بر این [کار] تواناست.»
بر این اساس قوم عرب و غیر عرب از نظر قبول یا رد اسلام مساوی بودند و حتی عربها به خاطر بیاعتناییهایی که به اسلام میکردند، بارها مورد سرزنش قرار میگرفتند. اسلام میخواهد به اعراب بفهماندکه آنها چه ایمان بیاورند و چه نیاورند، این دین پیشرفت خواهد کرد؛ زیرا اسلام دینی نیست که تنها برای قومی خاص آمده باشد.
زمانی که اسلام ظهور کرد، در میان اعراب مسئله خویشاوندپرستی و تفاخر به قبیله ونژاد به شدت وجود داشت. عربها در آن زمان چندان به عربیت خود نمیبالیدند؛ زیرا هنوز قومیت عربی به صورتی که عرب خود را یک واحد در برابر سایر اقوام ببیند وجود نداشت. واحد مورد تعصب عرب، واحد قبیله و ایل بود. اعراب به اقوام و عشایر خویش تفاخر میکردند، اما اسلام نه تنها به این احساسات تعصب آمیز توجهی نکرد، بلکه به شدت با آنان مبارزه کرد. (مطهری، ۱۳۹۱، ص۷۲).
این سخنن صریح قرآن کریم است که فرمود: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ) (حجرات: ۱۳). مطابق تفسیر بعضی از مفسران و روایت امام صادق۷ مقصود از کلمة «قبایل» واحدهایی مانند واحد عربی است و مقصود از کلمة «شعوب» واحدهای ملی است که به صورت یک واحد بزرگتر زندگی میکنند (جوادی آملی، ۱۳۸۷، ص۳۹).
به اعتراف همة مورخان، حضرت رسول۹ در مواقع زیاد این جمله را تذکر میدادند: «أَیُّهَا النّاسُ کُلُّکُمْ لآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرابٍ لافَضْلَ لِعَرَبِیٍّ عَلی عَجَمِیٍّ إِلاّ بِالتَّقْوی...» (کراجکی، تحقیق سیداحمد حسینی، ۱۳۹۴ق.، ص۲۱)؛ «همة شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است. عرب نمیتواند بر غیرعرب دعوی برتری کند؛ مگر به پرهیزکاری.»
از سویی به رسمیت شناختن ملیت و مملکت و اصالت دادن به روابط و مواریث و تعهداتی که هر فرد به محیط و مردم و به طور کلی با جهان دارد، امری است که هم از نظر علمی و فلسفی، جامعهشناسی و انسانشناسی و تجربیات تاریخی و اجتماعی، مسلم و تقریباً بدیهی است و هم از نظر قرآنی و سنت اسلامی و سایر ادیان توحیدی محرز
و مستند میباشد.
قرآن کریم میفرماید: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ) (حجرات: ۱۳)؛ «اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست بى تردید خداوند داناى آگاه است.» این آیة شریفه، تقسیمبندی انسانها را به واحدهای اجتماعی «قبیله» و «ملت»، به عنوان یک عمل یا مشیت و جعل الهی اعلام مینماید و در واقع ملت و ملیت را (که اصطلاح عربی آن شعب است) به رسمیت میشناسد و این تفکیک و تمایزها را وسیلة معارفه یا شناسایی برای روابط حسنه فیمابین میداند، نه تفاخر و تفوق بر یکدیگر (مطهری، ۱۳۹۱، ص۶۲).
در بخش دوم بحث که حج نفی کنندة قومیت و تعصبات و تعارضات قومی و ملیتی است، تذکر این مطلب ضروری است که پیغمبرخدا۹ از موقعیت مکانی و زمانی حج، آنگاهکه تمام مردم جزیرة العرب به آنجا میآمدند برای دعوت توحیدی خود استفاده میکرد و سخنان خود را به گوش سران و بزرگان اقوام و ملل میرساند. در اجتماع عظیم حج دستور این است که همة مسلمانان از ملتها و فرهنگها و رنگها و زبانها
و نژادهای مختلف از سراسر جهان، دور هم جمع شوند و یکدل و یکرنگ و با هم گرد خانة توحید بچرخند و همگی با زبان دل و دین و لبیک گویان متوجه یک خانه و یک قبله شوند. درآنجا کسی بر دیگری هیچگونه برتری و فخر ندارد و همه در یک مقام
و منزلت قرار دارند و لباس یکنوع و یکرنگ میپوشند. تشریع چنین دستوراتی فارق از رنگ پوست و زبان و قومیت و ملیت افراد، میتواند قلوب انسانها را به هم نزدیک کند
و باعث از بین رفتن غبار کینهها و تعصبات خشک و تعارضات قومی ملیتی شود.
شهید مطهری نیز قومیتها و نژادها را مرزهای مصنوعی برای تسهیل شناسایی میداند و آنرا یکی از مظاهر وسعت نظر تفکر اسلامی به شمار میآورد و به عکس رجوع به تعصبات ملی و نژادی و ناسیونالیستی را گرایش به محدودیت و در پوست خود فرو رفتن عنوان میکند.
جمع بندی
از معضلات امروز بشر، گرفتار شدن در تعصبات، آنهم در زمینههای مختلف است که میتواند مانع رسیدن به تفاهم حقیقی باشد؛ از جمله مواردآن،نژاد و رنگ، زبان
و مذهب، سرزمین و مانند آن است. فرد یا افراد یا حتی جامعه به خاطر داشتن تعصب، خود را برتر از دیگران میپندارند و بر دیگران فخرفروشی و برتریطلبی میکنند. این روحیه
و صفت مذموم میتواند در بسیاری از موارد به ملیگرایی و قومگرایی منجر شود و باعث و عامل بسیاری از مناقشات و منازعات گردد و در نتیجه ملتها را از یکدیگر جدا سازد
و راه دیپلماسی و رسیدن به تفاهم را مسدود کند و در نهایت دوری فرهنگها از همدیگر را رقم بزند.
بسیاری از کسانی که گرفتار این صفت ناپسند و غیر انسانی هستند، برای رسیدن به اهداف خود دست به اعمال خشونت آمیز و افراطیگری میزنند و با این کار خود، هم چهرة اسلام و مسلمانان را در دنیا زشت نشان میدهند و هم مانع از رسیدن ملتها به تفاهم متقابل میشوند و مانع بزرگی برای برقراری هرگونه ارتباط بین فرهنگها میگردند. در نتیجه جهان هیچگاه روی صلح و آرامش را نمیبیند و همیشه گرفتار آشوب و ناامنی است.
اما با این حال، گروههای افراطی باید بدانند که دیگر زمان آنکه با دسیسههای پیچیده، برای اسلام تصاویر جعلی خلق کنند و این آیین پاک را با چهرهای خشن به جهانیان معرفی کنند، به سر رسیده و وقت آن است که با ترویج اسلام رحمانی، چهرة حقیقی پیامبر گرامی۹ و دین مبین را به جهانیان معرفی کنیم. سرنوشت ما انسانها، هر چند در جوامع و فرهنگهای جداگانه و گوناگون زیست داشته باشیم، به سختی به هم گره خورده است. وظیفة همة علمای مسلمان این است که خود را به سلاح علم و دانش مجهز سازند و با وحدت و اتحاد اسلامی، از تفرقههای مذهبی بپرهیزند و مردم را نسبت به تفکرات انحرافی آگاه کنند. دشمنان اسلام بهویژه صهیونیست، همواره در صدد ضربه زدن به اسلام و مسلمانان بودهاند و امروزه از طریق گروههای افراطی و رادیکال اسلامی اهداف خود را دنبال میکنند و با اطمینان میشود گفت حج بهترین فرصت برای همه مسلمانان است و همانطورکه پیامبرخدا۹ از موقعیت مکانی و زمانی ایام حج، آنگاهکه تمام مردم جزیرة العرب به آنجا میآمدند بهره میبرد تا دعوت توحیدی خود را به بزرگان قبایل ارائه کند، سایر مسلمانان هم میتوانند از طریق آن اجتماع عظیم سالیانه، معارف و عناصر ارزشی حقیقی اسلام را به جهانیان نشان دهند و از دستورات وحدت آفرین الهی در مناسک حج نهایت استفاده را بکنند.
کسی که کوچکترین آشنایی با تعلیمات اسلامی داشته باشد، در این جهت تردید نمیکند که اسلام به عناوین مختلف دستور داده است که مسلمانان دور هم جمع شوند و یکدیگر را از نزدیک ببینند و از احوال همدیگر آگاه شوند تا دلهایشان به هم نزدیک شود و دیوارها از میان برداشته و شکافها پر شود.
طبق نصوص اسلامی، عبادت هر اندازه بیشتر در خلوت و دور از چشم دیگران انجام شود به اخلاص نزدیکتر است. در عین حال اسلام دستور اکید داده است که نماز به جماعت خوانده شود و اجر و ثواب این عمل را بیش از آن چه تصور میرود، از نماز فرادی بالاتر برده است؛ چرا ؟ برای اینکه در اثر جماعت، مسلمین از یکدیگر آگاه میشوندو دلهایشان به یکدیگر نزدیک میشود.
هفتهای یک بار نماز جمعه قرار داده و مقرر کرده است که در شعاع یک فرسخ در یک فرسخ بر همه واجب است که شرکت کنند. در نماز جمعه به جای دو رکعت آن، دو خطبه قرار داده است که امام در آن خطابه، علاوه بر مواعظ، اخبار اقطار عالم اسلام را به اطلاع آنها میرساند و مصالح عمومی را با آنها در میان میگذارد.
نماز جماعت، اجتماع روزانه است و نماز جمعه اجتماع عمومیتر و هفتگی است. نماز عید فطر و نماز عید اضحی دو عبادت اجتماعی دیگر است که سالیانه میباشند.
از همة اجتماعات اسلامی مهمتر و عمومیتر، برنامة حج است. بر هرکسی واجب است اگر توانایی داشته باشد لااقل در عمر یک بار در این اجتماع عظیم شرکت کند. در این عمل بزرگ اسلامی که با همة نقایصی که در اجرای آن وجود دارد، باز هم در جهان بی نظیر است، هم زمانِ واحد در نظر گرفته شده و هم مکانِ واحد، همه باید این اعمال را در روزهای معین از ذیالحجه انجام دهند، نه در روزهای دیگر و یا ماههای دیگر، و همه باید آن اعمال را در سرزمین معین انجام دهند که همان سرزمینی است که اولین بار در آنجا خانهای برای پرستش خدای یگانه ساخته شد؛ چرا؟ آیا جز برای این است که میعادگاه و مجتمع اهل توحید باشد؟ آیا جز برای این است که موحدان باید در آنجا رنگ توحید و وحدت به خود بگیرند؟
اکنون پرسش اصلی این است که: کارکردهای دیپلماسی فرهنگی حج در کاهش تعارضات قومی ـ ملیتی چیست؟ و در واقع این تحقیق به دنبال اثبات این مسئله است که دیپلماسی فرهنگیِ حج میتواند تعارضات قومی ـ ملیتی را کاهش دهد.
بنابرتعریفی، دیپلماسیِ فرهنگی عبارت است از مبادلة ایدهها، اطلاعات، هنر، سبک زندگی، ارزشها، سنتها و اعتقادات به منظور دستیابی به مفاهیم مشترک و تقویت تفاهم متقابل میان ملتها و کشورها (ژان میلسن و همکاران، ترجمه رضا کلهر و سید محسن روحانی، 1389، ص267).
فرانکو نینکوویچ، دیپلماسی فرهنگی را تلاش برای ارتقای سطح ارتباطات وتعامل میان ملل جهان معرفی میکند که بر اساس ارزشهای مشترک صورت میپذیرد (رضاصالحی امیری و سعید محمدی، 1389، ص109). از این تعریف میتوان فهمید که دیپلماسی فرهنگی در گام نخست یک فن در سیاست خارجی است. بدین معنا که سیاستمداران تلاش میکنند ازطریق آن، تعاملات خود را با جهان پیرامونی گسترش دهند و از طریق ارزشهای جهانشمول، این پروژه را پیش ببرند. در تعریفی دیگر، دیپلماسی فرهنگی به معماری یک بزرگراه دو طرفه، به منظور ایجاد کانالهایی برای معرفی تصویر واقعی و ارزشهای یک ملت و در عین حال تلاش برای دریافت درست تصاویر واقعی از سایر ملتها و فهم ارزشهای آنها تعبیر گردیده است (همان، ص110).
از این تعریف نیز میتوان دریافت که دیپلماسی فرهنگی یک فرایند دوطرفه است
و بر ارزشهای فرهنگی و اجتماعی ملتهای درگیر، استوار است.
بر این اساس، دیپلماسی فرهنگی ـ تبادل نظرات، اطلاعات، هنر و دیگر ابعاد فرهنگی میان کشورها و مردمشان به منظور ایجاد درک و فهم متقابل ـ عنصر مهمی از کوششهای فرامرزی است که دیپلماسی عمومی را شکل میدهد و در بردارندة همة آن چیزی است که یک کشور مایل است به واسطة آنها خودش را به جهان معرفی کند؛ به عبارت دیگر، دیپلماسی فرهنگی حوزهای از دیپلماسی است که به برقراری توسعه
و پیگیری روابط با کشورهای خارجی از طریق فرهنگ، هنر و آموزش مربوط است. دیپلماسی فرهنگی فرآیند مؤثری است که در آن فرهنگ یک ملت به جهان بیرون عرضه میشود و خصوصیات منحصر به فرد فرهنگی ملتها در سطوح دو جانبه و چند جانبه ترویج مییابند.
دیپلماسی فرهنگی، یکی از نمونههای اولیة قدرتِ نرم (Soft power) یا قابلیت ترغیب دیگـران از طریق فرهنگ، ارزشها و ایدهها است که در مقابل قدرت سخت(Hard power) که غلبه کردن یا مجبور ساختن از طریق قدرتِ نظامی است، قرار دارد.
درهرصورت، دیپلماسی فرهنگی میتواند مبنا و زمینهساز همکاری وتعامل منطقهای
و جهانی باشدکه شبکههای ارتباطی جدیدی بین ملتها بهوجود آورد.
برای حل معضلات جدید جهانی؛ بقای همة فرهنگها و ارتباط میان آنها از طریق دیپلماسی فرهنگی ضروری است. این امر نه تنها امکان مفاهمه و حل مشکلات را فراهم میآورد بلکه شرایط لازم برای عقلایی شدن و همگرایی بیشتر را نیز فراهم می کند. بنابراین، منظور از دیپلماسی فرهنگی در این بحث سطح اشتراکات دینی ـ مذهبی و پایین آوردن اختلافات قومی ـ مذهبی میباشدکه حج میتواند در این زمینهها کارگشا باشد.
در زمانة حاضر به علت ظهور مباحثی نظیر جهانی شدن و فرهنگ واحد جهانی، فرهنگ از حاشیه مباحث اجتماعی، به متن کشانده شده و اهمیت دیپلماسی فرهنگی بیش از پیش مطرح شده است. لذا در مقابل نظریة فرهنگ جهانی، بحث تنوع فرهنگی مطرح گردیده و ضرورت دیپلماسی فرهنگی به روشنی آشکار و نمایان شده است.
ریچارد آرمیتاژ، معاون اسبق وزارت امور خارجة آمریکا معتقد است: دیپلماسی منحصر به گفتگو با دوستان نیست، اگر توانستید با مردمی صحبت کنید که دوست نیستند، آن نشانگر قدرت دیپلماسی شماست (رضاصالحی امیری و سعید محمدی، 1389، ص110).
ازآن جای که دیپلماسی فرهنگی کشورها اغلب در برگیرندة روشهای خلاّقانه
و ابتکاری برای معرفی خودشان است، لذا ماهیتاً لذت بخش بوده و در جعبه ابزار دیپلماتیک میتواند جزو یکی از موثرترین ابزارها باشد و به همین دلیل است که امروزه اغلب کشورهای جهان، به اهمیت این پدیده، پی برده و بخشهایی در ساختار قدرت سیاسیشان برای مدیریت این فرایند در نظر گرفتهاند.
تعصبو عصبیت در اصل از مادة «عصب» به معنای رگها و پیهایی است که مفاصل را به هم ارتباط میدهد، سپس هرگونه ارتباط و به هم پیوستگی را تعصب
و عصبیت نامیدهاند، اما معمولاً این لفظدر مفهوم افراطی و مذموم آن به کار میرود. تعصب و تحجربه معنای ایستایی، تحول ناپذیری، جمودو برنتابیدن فرهنگ و ارزشهای حق و متعالی است که هم در ساحت بینش و دانش(تحجر) و هم در حوزة گرایش
و رفتار (جمود) بروز و ظهور دارد و عقلو دل و ابزارهای معرفتیاب و منابع شناختزا را نیز شامل میگردد (مطهری، 1390، ج۱۹، ص۱۱۰).
ابن منظوردر مورد معنای لغوی عصبیّت میگوید:
«أَنْ یَدْعُوَ الرّجلُ إِلى نُصْرَةِ عَصَبَته و التَّأَلُّبِ مَعَهم على من یُنَاوِئهم ظَالِمین کَانُوا أَوْ مَظْلُومِین».(ابن منظور، ج۱، ذیل مادة «عصب»).
«عصبه خویشاوندانِ پدری هستند و در پی آن شخص به دنبال طرفداری
و دفاعاز قومو قبیلهخود میباشد؛ چه ظالم و چه مظلوم.»
بر اساس این گفتهها، واژة «تعصب» به معنای آن است که شخص نسبت به چیزی واکنشهای عاطفی و احساسی به دور از هرگونه معیارعقلانی و عقلایی داشته باشد. در حقیقت احساسی قوی و شدید و عاطفی است که برگرفته از وابستگی شدید به امری میباشد.
واژة تعصب در امور زیادی نظیر امور اعتقادی و معرفتی به کار میرود
و بنابرتعریف ابن منظور، میتوان گفت تعصب، خصلتی است که شخص را به حمایت بی چون و چرا از خانواده و خویشان؛ چه ظالم باشند و چه مظلوم، وادار میسازد. البته این تعصب تنها نسبت به خویشان نزدیک نیست، بلکه گاه نسبت به قوم و قبیله و یا کشور ویا نژاد و یا فرهنگ و زبان نیز میتواند تحقق یابد. از این رو، شخص بی هیچ دلیل عقلی و یا عقلایی و تنها بر پایة احساس و عواطف برخاسته از تعصبات خویشی وقومی و نژادی به دفاع از وی میپردازد.
تعصب مردم زمانی خود را نشان میدهد که از تماس با گروههای متفاوت خودداری
ویا دوری کنند. مشکلات مربوط به این نوع تعصب آشکار و واضح است. وقتی افراد متعصب از افراد دیگر جدا هستند، چگونه تعامل برقرار میکنند یا مشکلات و مناقشههای خود را حل میکنند؟ اگر از مردم دوری کنند و تمام راههای دوستی را مسدود نمایند، دیگر نمیتوانند از دیگران چیزی بیاموزند یا ازآنان حمایت یا آنها را تشویق کنند. تاریخ نشان داده است اگر تعصب اوج بگیرد و کنترل نشود، غالباً به خشونت وسختی منجر میشود و حتی به درگیریهای فیزیکی میرسد و در مواردی مشاهده شده که افرادی در اثر تعصب زیاد، کتابهای مقدس دیگران را مورد هتک حرمت قرار دادهاند و آتش زدهاند.
2.1.1/ کارکرد دیپلماسی فرهنگی حج درکاهش تعصبات
در اندیشة بسیاری از بزرگان و علمای علوم اجتماعی، برای اینکه فرهنگی وجود
و دوام داشته باشد، باید مطمئن شد عناصر و پیامهای مهمش منتقل میگردند، همچنین اگر ارزشها و عناصر دیرپا و بنیادینی در یک جامعه وجود داشته باشد، باید از نسلی به نسل دیگر منتقل شوند. از نظر این اندیشمندان، ارتباط باعث میشود فرهنگ یک فرآیند پیوسته باشد، چون زمانیکه عادات فرهنگی، اصول، ارزشها، برخوردها و مشابه اینها تدوین میشوند با هریک از اعضای فرهنگ ارتباط برقرار مینمایند (لاری ا.سماور ریچارد ای پورتر، لیزا اِ استفانی، ترجمه غلامرضا کیانی ، اکبر میرحسینی، 1379، ص90).
حضرت علی7 کعبه را نشانه و پرچم اسلام معرفی میکند و میفرماید: «...جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلْإِسْلَامِ عَلَماً» (نهج البلاغه، خطبه اول) بر اساس این فرمایش نورانی، کعبه بهمثابة پرچم و نشانة اسلام است. پرچم نماد تسلط و اقتدار یک مجموعه است و اهتزاز آن نیز نماد حاکمیت آن تفکر و اندیشه است. پرچم محل اتحاد و انسجام جامعه است که تمام اعضای آن را با تمام اختلافها در زیر یک بیرق، متحد و منسجم میکند. لذا کعبه عَلَم و نشان اسلام است و به گفتة سید حسین نصر، نماد تمدن اسلام، رودخانهای جاری نیست، بلکه بنایی مکعب شکل است که ثبات آن، نماد و خصیصة تغییرناپذیر دائمی اسلام است (نصر، ترجمه احمد آرام، 1359، ص170) علاوه بر کعبه که اصلیترین نماد اسلام است، همة مشاعر مقدس؛ نظیر صفا و مروه، عرفات، مشعر و منا نمادهای اسلاماند و لذا قرآن کریم میفرماید: (إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ الله) (بقره : 158).
ازطرفی با زنده نگه داشتن و توجه به نمادها میتوان در فراز و فرودهای اجتماعی، تاریخی، برخوردها و تعارضهای فرهنگی خط اصلی ارزشها و فرهنگها را یافت وبه نسلهای بعد انتقال داد. نمادها سریعترین و آسانترین راه دستیابی و حفظ فرهنگها هستند و با ویژگی ایجاز و در عین حال جامعیت خود، بهتر میتوانند فرهنگ را به دیگران
و نسلهای آینده انتقال دهند. حج، در حقیقت پیام خداوند متعال به پیامبر خود میباشد که از رهگذر نمادهای گوناگونی که در فرهنگ اسلام، شعائر الهی و آیات بیّنات خوانده میشوند، در قالب مناسک به مردم منتقل میشود.
خدای تعالی محتوای این پیام را با ارائة نمادهای مختلف و رفتارهای نمادین گوناگون، به حجگزار منتقل میکند؛ زیرا بهترین، سادهترین و قابل فهمترین روش برای سطوح فرهنگی
و شناختی مردم، بهره گیری از نماد و رفتارهای نمادین است(احمدی، 1390، ص100).
متخصصان علوم ارتباطی، مهمترین قسمت ارتباطات را بخش انتقال دانستهاند (محسنیان راد،1391، ص227). در پیامهای غیر کلامی حج، کمّیت و کیفیت انتقال از راه علائم وکدها یا نمادها بیشتراست. به منظور سرعت انتقال و استفادة قوی وکاملتر از پیامها، از علایم ونمادهای رمزی و کدبندی شده بهرهگیری میشود. در مراسم حج، گویاترین وکاملترین علایم و نشانهها و زیباترین و جذابترین کدها و رموز تعین یافته است. حاجی با حضور در سرزمین وحی و انجام دادن مناسک حج، ضمن آشنایی با نمادهای به کار رفته در مشاعر مقدس و یافتن معانی و حقایقی که پشتوانة آنها را تشکیل میدهند، پیوند خود را با ارزشهای نهفته در آن، محکم میکند. افزون بر این، خود نمادها زمینه ساز انتقال معارف، ارزشها و فرهنگ دینی و حفظ آنها است.
در مجموع با توجه به مبانی روان شناختی و جامعه شناختی نماد، حج و مناسک آن، به دلیل به کار رفتن نمادهای طبیعی و غیرقراردادی که در متون دینی از آن به شعائر الهی تعبیر شده است، میتواند وسیلهای برای ارتباط و پیوند نسلها در طول تاریخ و نیز نشانة ثبات دین و جاودانگی و استمرار آن باشد؛ اهرم و ابزاری که به سادگی و با کمترین هزینه و با کمک معتقدان به دین، به انتقال آموزه ها و معارف اسلامی میپردازد (احمدی، 1390، ص102).
بنابراین، بهترین و ارزشمندترین موقعیت برای انتقال عناصر ارزشی فرهنگ اسلام، ایام حج است؛ بدین جهت که حج، عبادتی سیاسی است که همه ساله جمعیت عظیمی از مسلمانان را گرد هم میآورد و بهترین زمینه را برای انتقال فرهنگ و عناصر ارزشی اسلام به نسلهای دیگر، در سایر نقاط جهان فراهم میکند و لذا یک عبادت انفرادی نیست که زائری از نقطهای دور دست به آنجا برود و در آن سرزمین اعمالی را به صورت انفرادی انجام دهد و عبادات وارده را به جا آورد و به وطن خود برگردد؛ چرا که در این صورت این همه تأکید برای انجام مناسک حج در مکان و زمان مشخص بی فایده بود، اما خود این تأکیدها نشان میدهد که قصد و غرضی برای عبادت وجود دارد و شارع مقدس هدف خاصی داشته است که از مجموع آیات و احادیثی که در این زمینه وارد شده، میتوان به این مطلب رسید که شارع مقدس از حجاج این انتظار را دارد که بتوانند در ایام حج از احوالات یکدیگر مطلع شوند و زمینة تشکیل امت واحدة اسلامی را فراهم سازند
و فرهنگ و محتوای اصلی دین را به دنیا نشان دهند.
اما با همة اینها، اختلافات عقیدتی و مذهبی مانع از برقراری تفاهم و انتقال ایدهها
و تفکرات میباشد؛ زیرا سبب بروز نوعی تعصبات نابجا میان مسلمانان میشود که جلوی هرگونه گفت وگوی سازنده را میگیرد. به این ترتیب تعصب عقیدتی و مذهبی، مانع از تعامل و اتحاد سیاسی میشود. لذا با اندک تأملی در اوامر و دستورات الهی در مناسک حج، میتوان دریافت که قصد و غرض شارع مقدس از تشریع این دستورات مبارزه با همین تفکرات غلط و تعصبات کور میباشد. به عنوان مثال امرشارع به رها کردن لباس تفاخر و تمایز در حج و درآمدن به لباس همگانی و یکرنگ احرام، نشانه و نماد یکرنگیِ امت اسلامی و فرمان نمادین اتحاد و همدلی مسلمانان در همه جای جهان است و اساساً در حج هیچ کدام از افراد مسلمان نباید نسبت به لباس خود رقابت و فخر فروشی کند بلکه همه لباسی شبیه لباس آخرت و کفن برتن میکنند و در برابر پروردگار خود شبیه به هم ظاهر میشوند و فرقی نمیکند که افراد از کدام قوم و قبیله یا کدام رنگ و نژاد هستند.
یا خود این آیة شریفه که می فرماید: (إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ) (آل عمران : 96) کلمة ناس اشاره به عموم مردم دارد نه قوم و قبیله و نژاد و ملیت خاصی، بلکه میفرماید برای همه مردم وضع شده است. لذا امت اسلام همگی در صف واحد باید به سمت و سوی کعبه بایستند و نمازهای یومیه و کارهایی نظیر کشتن قربانی یا دفن اموات خود را به سمت قبلة واحد که همان کعبه است انجام دهند و در همه این امور هیچ فرقی بین افراد از نظر قومیت و ملیت و نژاد و رنگ نیست، و در نگاه اسلام همه برابر و یکساناند.
از جمله موانع دیپلماسی فرهنگی، وجود تفکرات و اندیشههای تفرقه انداز در جوامع اسلامی و مسلمانان است. بخش زیادی از اختلافات و تفرقههای حاصل از اندیشه و تفکر، متعلق به فرقة وهابیت است. محمدبنعبدالوهاب، مؤسس فرقة وهابیت ، در رسالة «کشف الشبهات» بارها مسلمانان را مشرک، کافر، بتپرست، مرتد، منافق، دشمن توحید، منکر توحید، دشمنان خدا، اهل باطل، نادان و شیاطین خوانده است. وی تصریح میکند که مشرکان زمان ما (مسلمانان) غلیظتر از مشرکان و بت پرستان گذشته هستند؛ زیرا مشرکان گذشته، در حال رفاه شرک ورزیدند و هنگام گرفتاری اخلاص داشتند؛ ولی مشرکان زمان ما در هر دو حالت شرک به خدا دارند.
مهمترین تکیه کلام وهابیها چهار چیز است: کفر؛ شرک؛ کذب؛ بدعت. اگر کسی واژههای کفر و شرک آنان را جمع آوری کند، کتابی از واژة کفر و شرک را تدوین میکند. هرجا مسلمانان در پاسخ آنها با روایتی، استدلالشان را محکوم کردند، پاسخی که بیش از هر استدلالی به آن تکیه کردهاند، عبارت «کذب است» بوده و هر روایتی را که با عقیدة آنها مطابقت نداشته باشد، تکذیب میکنند.
کوتاه سخن اینکه وهابیها به دنبال این عقاید افراطی بی محتوا و خشک، به تلویح یا تصریح، خود و پیروانشان را موحد و مسلمان میشمرند و دیگر گروههای مسلمان را مشرک و کافر میخوانند. از این رو، کشتار آنها را جایز و اموالشان را نیز حلال میشمارند. روشن است در چنین موقعیتی باب گفتگو و مفاهمه بسته میشود و زمانی که یک طرف همیشه با پیش فرضهای غلط و توهمات باطل به طرف مقابل خود مینگرند، هیچ وقت تبادل آراء و اندیشه صورت نمیگیرد.
برای نمونه به یک مورد از اختلافات عمیق میان اندیشة وهابیت و سایر مسلمانان اشاره میشود و آن نوع نگرش به کعبه و اماکن مقدس میباشد. طبق این آیات الهی؛
(إِنَّ أَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِینَ * فِیهِ آیاتٌ بَینَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِیمَ وَمَن دَخَلَهُ کَانَ آمِنًا وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیهِ سَبِیلًا وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ الله غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ)(آل عمران : 96 و97) در حقیقت نخستین خانهاى که براى [عبادت] مردم بنا گردید، همان است که در مکه واقع شده و آن، براى جهانیان [مایة] هدایت و نیز مبارک است. در آن نشانههایى روشن است [از جمله] مقام ابراهیم است و هرکه در آن درآید در امان است و براى خدا حج آن خانه بر عهدة مردم است [البته بر] کسى که بتواند به سوى آن راه یابد و هرکه کفر ورزد یقیناً خداوند از جهانیان بىنیاز است.
اما با وجود همة این تأکیدها و تصریحها در متون دینی پیرامون حرمت مکه
و زائران حرم امن الهی، امروزه شاهدیم که میهمانان خدا با بیاحترامیهای فراوان از سوی میزبان مواجه است که این بیاحترامیها، هم متوجه اماکن مقدس اسلامی است و هم امنیت ضیوف الرحمان را به مخاطره میاندازد.
دلیل این همه بیاحترامی کاملاً واضح و آشکار است و آن، نوعِ نگرش حکومت عربستان و اعتقادات آنها است که تحت تأثیر تفکر وهابیت میباشد و در مطالب پیش گفته هم اشاره شد که وهابیها غیر خود را مشرک و کافر قلمداد میکنند و وجود این تفکر و اعتقاد بهویژه در سطح حکومتی، امنیت را از زائران سلب میکند و فضای رعب
و وحشت برای حجاج بهوجود میآورد و به همین دلیل باب مفاهمه و تبادل اندیشه با این گروه غیر ممکن گردیده است.
2.2.1/ کارکرد دیپلماسی فرهنگی حج در نفی اندیشههای تفرقه انداز
خانة توحید و قبلة مسلمانان، که بازسازی آن، یادگار ابراهیم خلیل7 است، مکانی است مقدس و شهری است مورد احترام. پیامبر خدا9 نیز این حرمت را پاس میداشت
و با ذکر و دعا و رعایت ادب، بر قداست آن توجه میداد و با تهلیل و تکبیر وارد شهر
و حرم الهی میشد. هنگام رفتن به مکه، از تپه شمالی وارد و از ناحیة جنوب خارج میگشت (بغدادی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، 1374، ج۲، ص۱۰۷)
نقل شده است که تنها یک بار به درون کعبه رفت. جامه و عبایش را زیر پای خود انداخت و کفشهایش را از پای در آورد و میان دو ستون داخل کعبه، دو رکعت نماز گزارد.
هنگام ورود به مکه، خدا را به عنوان «ذیالمعارج» و صاحب والایی بسیار میستود. در مسیر راه، هنگام برخورد با هر سوارهای یا فراز آمدن بر هر تپهای یا فرود آمدن به هر وادی و در فرصتهای آخر شب و در پی نمازها «لَبَّیکَ اللّهُمَّ لَبَّیکَ لَبَّیکَ لا شَرِیکَ لَکَ لَبَّیکَ»میگفت و گاهی در طول راه، پیادهها را سوار بر شتر خویش میکرد (کلینی، 1383، ج۴، ص۲۴۹).
خانة خدا در مکه، محبوب دلهاست و عبادت در آنجا ثواب بسیار دارد و دلهای عاشق، با آن مسجد مقدس انس و الفت دارند. از ابن عباس نقل شده که پیامبر خدا در شبهای تشریق، هر شب از منا به مکه میآمد و خانة کعبه را زیارت میکرد: «أنّ النَّبِی کانَ یزُورُ الْبَیتَ کُلَّ لَیلَة مِنْ لَیالِی مِنی»(طبرانی، محقق: حمدی عبد المجید السلفی، 1398ق. ، ج۱۲، ص۱۵۹). در حدیثی هم آمده است که امام باقر7در پاسخ نامه ابراهیم بن شیبه چنین نوشت:
«کَانَ رَسُولُ الله9 یُحِبُّ إِکْثَارَ الصَّلاَةِ فِی الْحَرَمَینِ فَأَکْثِرْ فِیهِمَا وَ أَتِمَّ» (کلینی، 1383، ج۴، ص524).
«پیامبر خدا9 دوست داشت در مدینه و مکه بسیار نماز بخواند. تو هم در این دو شهر نماز زیاد بخوان و نماز را تمام اقامه کن نه شکسته.»
مسجد قبا یکی از مساجد مورد علاقه پیامبر خدا9 بود. آن حضرت هرگاه به قبا میرفت در منزل سعدبنخیثمة انصاری فرود آمده، سراغ مسجد قبا میرفت، از چاه، آب میکشید
و پاهای خود را میشست و از روی سنگهای کنار جاده عبور میکرد و درآن مسجد نماز میخواند. طبق نقل ابوسعید خدری، آن حضرت هر هفته روزهای شنبه پیاده به مسجد قبا میرفت. گاهی هم سواره این راه را میپیمود؛ «أَنَّ النَّبِی کانَ یأْتِی قُباء ماشِیاً وَ راکِباً»(ابن سعد، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، 1374، ج۱، صص۱۸۸ و ۱۸۹).
تمام این موارد نشان از اهمیت و عظمت حج و اماکن مقدس حجاز نزد شارع مقدس دارد؛ لذا در محرمات احرام، دستور شارع نسبت به شخصی که در حال احرام باشد، این است که از جدال و فسوق و خصومت پرهیز کند و با این اوامر فکر و اندیشة تفرقه
و نزاع را از بین ببرد و همة حجاج، با هر قومیت، مذهب و ملیتی، باید در این سرزمین متحد و منسجم عمل کنند.
ملت را اینگونه تعریف کردهاند که: گروه است اجتماعی که در ایدئولوژی، نهادها، عرف و آداب مشترکی سهیماند و احساس تشابه و همگونی میکنند. هر چند با این تعریف از ملت مشکل است تفاوت ملتها با سایر گروهها، نظیر فرقههای مذهبی را که دارای بعضی خصوصیات یکسان با ملتها هستند مشخص کرد اما در یک ملت احساس نیرومندی از تعلق و پیوند وجود دارد که مربوط میشود به زمین یا خاک مشخصی که آن را متعلق به خود میداند. ممکن است که یک ملت بخشی از یک کشور را تشکیل دهد، یا هم مرز با یک کشور باشد، یا در بیرون از مرزهای یک کشور قرار گرفته باشد (عالم، 1383، ص152).
بنابراین، مفهوم ملت بر مردم و یکپارچگی آنها تأکید بسیار دارد و اصطلاحات ملیت و ملتگرایی هم که از ملت مشتق شدهاند، به همین جنبه و مفهوم ملت دلالت میکنند. همچنین همة متفکرانی که دربارة عوامل عینی پیدایش ملت سخن و بحثی دارند، از برخی عوامل که وجود آنها به ظهور ملت کمک کرده است، نام میبرند و در عین حال اعلام میدارند که وجود یکی از آنها به طور مطلق ضروری است. مهمترین این عوامل عبارتاند از: نژاد و خویشاوندی، اشتراک دین، اشتراک زبان، بستگیهای جغرافیایی، بستگیهای مشترک اقتصادی، تاریخ و سنتهای مشترک (همان ، ص154).
از سوی دیگر،بشر از ابتدای خلقت تا کنون، ضمن تغییر روابط خویش با طبیعت، روابط موجود بین افراد خود را نیز دگرگون کرده است. در مرحلة حیوانی، رابطة انسان
و طبیعت همان رابطهای است که سایر حیوانات با طبیعت دارند؛ یعنی خوردن از خوان گستردهای که به صورت میوهها و گیاهان و جانوران وجود دارد. انسان دراین مرحله، مانند سایر جانوران یک موجود مصرف کننده است. اما با گذشت زمان و استقرار گروههای انسانی کنار یکدیگر، روابط انسانها دگرگون شد و از رابطة موجود که مبتنی بر غریزه بود، فراتر رفته و یک سلسله روابط جدید بین انسانها پدید آمد که از نظر ماهوی با روابط مبتنی بر غریزه بهکلی فرق دارد و در عالم حیوانات از آنها اثری دیده نمیشود. این نوع روابط همان روابط اجتماعی است که در ابتدای این فصل بدان اشاره شد.
روابط اجتماعی، بسیار متعدد و گوناگون است که به تناسب عنوان این فصل به رابطة قومیت و ملیت اشاره میشود. گروههایی از انسانها که برای نخستین بار، بر یک قطعه زمین معین مستقر میشوند، معمولاً مرکب از افراد خویشاوند هستند و یا بهتر بگوییم این گروه عبارت از یک خاندان کوچک است، با رابطة نسبت بسیار نزدیک و معمولاً شامل افرادی است که از بطن یک مادر مشترک هستند. خاندان در اثر افزایش جمعیت اندک اندک توسعه مییابد و زمینهای بیشتری را در اطراف خود کشت و زرع میکند و مناطق وسیعتری را برای چرای دامها به تصرف خود در میآورد. رفته رفته، خاندان چنان توسعه مییابد که به طایفه و طایفه به نوبه خود به قبیله و قبیله در اثر رشد جمعیت به قبایل متعدد و شاخههای فرعی تقسیم میشود و از پیوند قبایل به هم، قوم بهوجود میآید.
حال به رابطه و پیوندی که قوم بر آن استوار است توجه کنیم:
اشاره شد که رابطة افراد یک خانواده، خویشاوندیِ نزدیک است. در این مرحله بین خاندان و قبیله و قوم تفاوتی نیست و جمع کوچک انسانهای مستقر بر یک قطعه زمین، با رابطه نسبی نزدیک، یک واحد اجتماعی معین را تشکیل میدهند، ولی هرچه جمعیت بیشتر افزایش مییابد و خاندان به قبیله، و قبیله به قبایل تقسیم میشود. رابطة خویشاوندی نزدیک در بین مجموع قبایل، اندک اندک محو و ناپیدا میشود و این رابطه فقط به خانوادهها و خاندانها منحصر میماند و پس از آن تا حدودی در طوایف روابط نسبی در درجات دورتر بین افراد باقی میماند ولی هرچه واحد اجتماعی بزرگتر میشود در بین مجموع افراد آن واحد، رابطه نسبی ضعیفتر میشود تا آنجا که در میان افراد یک قوم؛ یعنی در میان میلیونها افرادی که در اثر افزایش جمعیت قبیلة نخستین و گسترش آنها
بر روی زمینهای اطراف بهوجود آمده، دیگر رابطة خویشاوندی نزدیک، ملاک و پیوند نیست، بلکه سرزمین مشترک، زبان مشترک، گذشتة مشترک، مذهب و رسوم مشترک عامل پیوستگی افراد قوم به یکدیگر است. از این حیث، برای مجموعة افراد، منافع مشترکی در برابر اقوام دیگر بهوجود میآید.
بنابراین، «قوم» یک واحد اجتماعی مرکب از افرادی است که دارای زبان
و سرزمین و مذهب و رسوم و گذشتة مشترک هستند. قوم از هیچ یک از عوامل اساسی فوق جدا نیست، بلکه حالت یک جسم مرکب را دارد که هرگاه یکی از عناصر ترکیب کننده از آن جدا شود، به اساس قومیت لطمه وارد میآید و گاه موجب زوال کلی قوم میشود (شهبازی، 1350، ص44).
در اندیشة بروسکوئن، قوم پرستی به گرایش افراد یک جامعه در جهت برتر پنداشتن فرهنگ ویژهشان، اطلاق میشود. ما بر اثر سنت و عادت و غالباً به وسیلة رویکردهای اجتماعی تلقین شده، تحریک به قوم پرستی میشویم. برای همین وقتی اعضای یک گروه دربارة اعضای گروه دیگر داوری میکنند، کار قوم پرستی غالباً به یک نوع احساس برتری میانجامد (بروس کوئن، ترجمه محسن ثلاثی، 1383، ص41).
برخی از جامعه شناسان دربارة نتایج مثبتِ قومگرایی گفتهاند: قومگرایی برای احساس وفاداری فرد به گروه و بالا بردن سطح روحیة میهنپرستی و ملیتگرایی به کار میآید. وانگهی قومگرایی از طریق هواداری از ابقای وضع موجود، همچون سپری در برابر تغییر عمل میکند؛ به عنوان مثال، در زمان جنگ برای آنکه روحیة مردم در سطح بالایی حفظ شود، برای آنها ضروری است که باور داشته باشند نظام اجتماعی، ارزشها، باورها
و سنتهایشان بهترین میباشند یا حداقل از دشمن بهتر میباشد. این بسیار مهم است که آنها از نظام حکومتی و ارزشهای مردمیکه با آنها در جنگاند، بیزار باشند. سطح بالای قومگرایی، بالطبع درجة بالایی از میهنپرستی و ملیتگرایی را به بار میآورد (همان، ص42).
با همة این اوصاف، شاید مهمترین نتیجة زیانبار قومگرایی این باشد که از نوآوریهایی که پیامدهای سودمندی برای اعضای یک جامعه دارند، غالباً جلوگیری میکند. از آنجا که افکار بیگانه با بدگمانی نگریسته و نادرست خوانده میشوند؛ مسئلهای که در یک جامعه باید به آسانی حل شود، به علت عدم استفاده از راه حلهای خارجی، متأسفانه مدت زمان نا معلومی حل نشده بر جای میماند. قومپرستی در افراطیترین صورت آن، به طرد بیهوده خردمندی و دانش فرهنگهای دیگر میانجامد و از تبادل و غنای فرهنگی جلوگیری میکند (همان).
ملیگرایی در حد افراطی آن؛ یعنی پرستیدن وطن و ملت و نیاکان، بهطوریکه هدف اعلا و مافوق هر حق و ارزش و معبود قرار گیرد. اشخاص چیزی جز عظمت و اعتلا
و حاکمیت کشور و قوم خود را، صرف نظر از شایستگی و حقیقت و علیرغم عدالت
و حقانیت، نخواهند و نفوس خویش را فدای آن کرده، هیچ فضیلت وحق دیگر و مسؤولیت یا خالق و آخرتی را نشناسند؛ چنین ایدئولوژی واعتقادی مسلما و در عین آثاری که به لحاظ خدمتگذاری و فداکاری به بار میآورد، شرک است و ناشی از جهالت و غرور
و نقص رشد میباشد.
همچنین است نژادپرستیهای مغرورانه، خودپسندیهای جاهلانه و زیاده خواهیها
و استعلاگریهای تجاوزکارانه که اگر شرک نباشد، ظلم و طغیان است و باز کردن دکان و میدان در برابر خدا! این قبیل روحیات و مسلک و مکتبهای مبتنی بر برتریهای نژادی و قومی، محمل و مجوزی از نظر علمی، انسانی و اسلامی ندارند.
در قرآنکریم هم، شرک در انواع صور، حالات و مراتبش، به شدت محکوم
و مشمول عذاب سخت است. همچنین تعصبهای قومی و سلطه جوییهای شخصی یا ملی در آیات و امثلة عدیده، به شدت منع گردیدهو مترادف و موجب فساد در زمین و هلاک قوم شناخته شده است.
ضمن آنکه تفاوت و تمایزها را وسایل ابتلا یا امتحان و ارتقا دانسته است؛ از جمله در آیاتی از سورة فجر میفرماید: