نبردی که در آن باید آخرین لانه فساد را خراب کرده و فتنهگران یهود را که با مشرکین و کفار همکاری کرده و بر خلاف تعهدشان در جنگ احزاب بر علیه مسلمانان شرکت جسته بودند، سرکوب کنند.
چهره شهر یکباره عوض شد، رزمندگانِ با ایمان و جان برکف، گوش به فرمان پیامبر، خود را آماده رزم کردند. آنان دسته دسته برای اعلان آمادگی به سوی پیامبر روان شدند.
پیامبر، خود لباس رزم بر تن کرده، سلاح خویش را برگرفت؛ پرچم نبرد را به دست «حضرت علی»- علیه السلام- داد، و او را پیشاپیش سپاه اسلام به سمت محل استقرار یهودیان بنیقریظه روانه ساخت، بقیه هم پشت سر حضرت علی- علیه السلام- به راه افتادند.
با عزمی راسخ به پیش میرفتند که: خبر حمله به گوش یهودیان پیمانشکن رسید؛ همگی وحشتزده به درون دژها و قلعههای خود رفته و دربها را محکم از پشت بستند، سپس در اوج ضعف و زبونی، از پنجرهها و روزنهها به ناسزاگویی و اهانت به پیامبر و یارانش پرداختند.
حضرت علی- علیه السلام- با مشاهده این وضع و به خاطر اینکه به وجود نازنین پیامبر- صلی اللَّه علیه وآله- بیاحترامی نشود، سوی پیامبر شتافت تا او را از این امر آگاه سازد؛ در مسیر راه، پیامبر او را دلداری داد که نگران مباش، آنها با دیدن من ساکت خواهند شد و چیزی نخواهند گفت.
پیامبر در کنار چاه آبی که متعلق به بنی قریظه بود اقامت گزید و بقیه هم کمکم به او ملحق شدند.
آخرین گروه رزمندگان رسید و حلقه محاصره کامل شد؛ همه راههای نفوذی و ارتباطی بسته شده بود، هر روزی که از محاصره یهودیان میگذشت بر شدت ناراحتی آنان افزوده میشد.
دیگر تحمل و شکیبایی خود را از دست داده بودند، خوف تمام شدن آذوقه و نرسیدن امکانات دفاعی، آنها را کلافه کرده بود. موج اضطراب و دلهره همه را فرا گرفته بود. بالاخره باید چارهای میاندیشیدند.
ص: 167
اما یهودیان لجوج و معاند نپذیرفتند.
هر لحظه بر شدت نگرانیشان افزوده میشد، سرانجام وقتی از همهجا قطع امید کردند و مطمئن شدند که هیچ راهی برای نجاتشان نیست جز اینکه بر حکم پیامبر گردن نهند، نمایندهای نزد پیامبر فرستادند و از او خواستند «ابولُبابه» را برای مشورت به نزدشان بفرستد.
ابو لبابه از بزرگان و نقبای مدینه بود. او دارای سوابقی درخشان بود، در جنگ بدر و احد شرکت جسته بود. و از جمله کسانی بود که در دعوت پیامبر به مدینه نقش بسزایی داشت و در «بیعت عقبه» حضور پیدا کرده بود.
او یکی از افراد «قبیله اوس» بود
(1) و چون قبیله اوس با یهودیان مدینه هم پیمان بودند لذا آنها او را برای مشورت برگزیدند.
پیامبر ابولبابه را نزد آنها فرستاد.
با ورود ابولبابه به قلعه، همه به استقبال او شتافتند، زنان و کودکان ضجّهزنان و گریهکنان اطرافش حلقه زدند. عواطف و احساسات درونی ابولبابه جوشیدن گرفت و سخت تحت تأثیر حالات کودکان و زنان قرار گرفته، عنان اختیار از کف بداد.
رئیس آنها کعب او را مورد خطاب قرار داده گفت:
ای ابولبابه! تو خود میدانی که ما در همه جنگها و گرفتاریها، تو و قومت را کمک کردهایم،
(2) الآن وضع ما را مشاهده میکنی، آیا تو صلاح میدانی که ما هرچه پیامبر حکم کند نپذیریم؟
ابولبابه که با دیدن وضع رقّتبار آنان منقلب شده بود در پاسخ گفت:
آری و با دست خود به گلویش اشاره کرد که: بله حتی با قبول حکم پیامبر هم، سرهای شما قطع خواهد شد.
و بدین وسیله ابولبابه خیانت بزرگی را مرتکب شد که آنها را از تصمیم پیامبر آگاه ساخت.
خداوند به وسیله جبرئیل خبر خیانت ابولبابه را به پیامبر- صلی اللَّه علیه وآله- رساند.
(3)ابولبابه هم که خودش میدانست چه اشتباه بزرگی مرتکب شده، از همان لحظه اول دچار دلهره و اضطراب عجیبی شد. سراسر وجودش فریاد ندامت و پشیمانی بود، در حالیکه لرزه بر اندامش افتاده، و موهای صورتش با اشک دیدگانش خیس شده و قطرات اشک از محاسنش میچکید،
(4) بدون خداحافظی قلعه را ترک کرد.
هرچه او را صدا زدند که:
1- اسدالغابه، ج 6، ص 265، 266 و 267، چاپ دارالشعب.
2- مغازی واقدی، ج 2 ص 506.
3- «یا ایُّهَاالَّذِینَ آمَنُوا لاتَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا اماناتِکُمْ وَانْتُمْ تَعْلَمونَ». انفال: 27.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان از قول امام باقر و امام صادق- علیهما السلام- نقل میکند که: این آیه در مورد ابولبابه در غزوه بنیقریظه نازل شده. مجمع البیان، ج 5، ص 290. تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ج 1، ص 271. و الجامع لاحکام القرآن، ج 7، ص 394.
4- شرح مواهب اللدینه، ج 2، ص 152.
ص: 168
هی، ابولبابه تو را چه شد! به کجا میروی؟!
او همانطور که به راهش ادامه میداد، پاسخ داد:
هم به خدا و هم به رسول او خیانت کردم.
دربیرون قلعه مردم در انتظار برگشت او لحظهشماری میکردند تا از سرنوشت مذاکرات آگاه شوند، اما او راهی مخفی از پشت قلعه برگزید و یکسره خود را به مسجد پیامبر رسانیده و با طناب خود را به یکی از ستونهای چوبی مسجد که از ساقه نخل
(1) بود بست؛ و سوگند یاد کرد که هرگز از این مکان بیرون نمیروم تا اینکه یا بمیرم و یا توبهام به وسیله پروردگار پذیرفته شود.
همچنین با خود عهد کرد که تا زنده است به محلی که در آن، این گناه را مرتکب شده قدم نگذارد.
چون مدتی گذشت و خبر ندامت ابولبابه به پیامبر رسید، پیامبر فرمود:
اگر او پیش من میآمد و توبه میکرد، من از خداوند برای او طلب آمرزش مینمودم، اما چون خود به این کار اقدام کرده، باید در انتظار رحمت حضرت حق باشد.
او مدت شش شبانه روز
(2) با تحمل گرسنگی و تشنگی در گرمای شدید به سر میبرد و تنها اوقات نماز برای وضوساختن و کارهای لازم گاهی همسر و گاهی دخترش، بندها را از دست و پای او باز میکردند و دوباره میبستند.
تا اینکه روزی هنگام سحرگاهان، جبرئیل خبر پذیرش توبه او را به پیامبر ابلاغ کرد.
(3)پیامبر آن شب در منزل امسلمه بود. امسلمه دید پیامبر تبسم بر لب دارند، سبب را سؤال کرد.
پیامبر در پاسخ فرمود: توبه ابولبابه پذیرفته شده.
امسلمه از پیامبر اجازه خواست تا ابولبابه را باخبر سازد.
پیامبر موافقت نمود.
ام سلمه در میان درگاه درب خانه که به مسجد راه داشت ایستاد و به ابولبابه بشارت داد که توبهات پذیرفته شد.
با شنیدن این خبر، شب زندهداران بیداردل که در اطراف مسجد مشغول نیایش و راز و نیاز با معبود خود بودند، هجوم بردند که بندها را از دست و پای ابولبابه باز کنند.
ابولبابه سوگند یاد کرد که هرگز نمیگذارم، تا اینکه پیامبر مرا از این
1- سیره ابن هشام، ج 2، ص 248.
2- سیره ابنهشام، ج 3، ص 248.
3- «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحَاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللَّهُ انْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ انَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیْمٌ». توبه: 103.
در مورد شأن نزول این آیه بین مفسرین اختلاف است که: آیا در مورد کسانی است که از شرکت در جنگ تبوک سرباز زدند، که از جمله آنان ابولبابه بود. و یا اینکه در خصوص ابولبابه و غزوه بنیقریظه است.
مرحوم شیخ طوسی در تفسیر تبیان ضمن نقل اقوال، روایتی را از امام باقر- علیه السلام- نقل میکند که: این آیه در مورد ابولبابه در جریان غزوه بنیقریظه است.
تفسیر تبیان ج 5، ص 290. و الجامع لاحکام القرآن، ج 8، ص 241 و 242.
ص: 169
بند رهایی دهد.
آن شب مسجد پیامبر حال و هوای دیگری داشت، گویی در و دیوار مسجد فریاد تسبیح و تقدیس پروردگار رؤوف و مهربان را داشتند.
نمازگزاران از شنیدن این خبر به وجد آمده، از خود بیخود شده بودند، اشک شوق بیاختیار از دیدگانشان جاری بود.
همه چون ابولبابه خود را مشمول رحمت حق میپنداشتند؛ این اندیشهای بود که در آن لحظات در ذهن یک، یک آنها خلجان داشت.
صدای ناله و انابه آنان در مسجد طنین افکنده بود.
ابولبابه هم، با اینکه گرسنگی و تشنگی رمق از جسم و جانش کشیده بود؛ گویی روحی تازه در کالبدش دمیده شده، منقلب شده بود، شور در دل و زمزمه بر لب داشت. او همچون شمع، در وزش نسیم رحمتِ الهی، میسوخت و بر جمعی که اطرافش حلقه زده بودند، روشنی میبخشید.
اصحاب، کم کم خود را آماده میکردند که نماز صبح را با پیامبر بپادارند. ناگاه فردی از میان جمع فریاد زد:
پیامبر آمد! پیامبر آمد!
با ورود پیامبر به مسجد، شور و هیجان اصحاب به اوج رسید.
جمعیت، کوچه داد و پیامبر در میان انبوه مردم، آرام آرام، به طرف ابولبابه پیش رفت.
تمام سرها به سوی ابولبابه چرخید.
دیدگان مشتاق به چهره ابولبابه دوخته شده بود.
نشستهها برخاستند، و ایستادهها قدمی کشیدند تا بهتر ببینند.
پیامبر روبروی ابولبابه ایستاد.
هیبت و شکوه این منظره برای لحظهای نفس را در سینه حبس کرد. دل در سینه ابولبابه به تپش درآمد، او اشکریزان، از شرم سرش را خم کرد و کوشید نگاهش با نگاه پیامبر تلاقی نکند.
دستان مبارک پیامبر گره را از طناب گشود.
فریاد تکبیر از همه سوی مسجد به آسمان برخاست.
ابولبابه با دستان بازشده، صورت خود را گرفته، در حالی که اشکهایش را پاک میکرد سعی داشت جلوی هِقهِق گریهاش را بگیرد ...
*** و بدینسان «مسجد النبی» یکی از به یادماندنیترین خاطرهها را برای
ص: 170
همیشه در دل خود ثبت کرد.
و هنوز پس از چهارده قرن از تاریخ آن ماجرا، وقتی میلیونها مسلمان مشتاق از سراسر جهان برای زیارت قبر پیامبر و نمازگزاردن در مسجد النبی به جایگاه آن ستون که به «ستون توبه» معروف است نزدیک میشوند، بیاختیار سر بر آن ساییده و از صمیم جان فریاد «العفو، العفو ...» سر میدهند، شاید همچون ابولبابه، مورد عفو حضرت حق قرار گرفته، و دستهای گرم پیامبر رحمت، عصیان و جهل و ... را از دست و پای آنها نه، بلکه از جان آنها بگسلد.
(1)
1- شرح این داستان- با اختلافاتی در نقل- در منابع تاریخی در ذیل غزوه بنیقریظه و در کتب تفسیر در ذیل آیه 27 سوره انفال و آیه 103 سوره توبه آمده. در این نوشتار به این مصادر مراجعه شده:
1- تفسیر علی بن ابراهیم قمی.
2- تفسیر مجمع البیان.
3- تفسیر تبیان شیخ طوسی.
4- تفسیر قرطبی.
5- طبقات ابن سعد.
6- سیره ابن هشام.
7- الروض الانف.
8- شرح مواهب اللدنیه.
9- اسدالغایة.
10- المغازی للواقدی.
11- الکامل لابن اثیر.
12- تاریخ طبری.
13- البدایة و النهایة.