بجای گذاشت بویژه کتاب «حیات محمد» که زندگینامه دقیقی از این برگزیده خداست.
هیکل پس از عمری فعالیت فرهنگی و سیاسی، در سال 1335 ه. ق./ 1956 م. درگذشت.
هیکل نمونه کامل یک روشنفکر عرب قرن بیستم است که از مرحله تقلید گذشته به مرحله تحقیق و خودسنجی تاریخی رسیده است.
او آثار متعددی از خود بجای گذاشته است که مهمترین آنها عبارتند از: «الحکومة الاسلامیه» «بین الخلافة والملک: عثمان بن عفان»، «الإیمان والمعرفه»، «الشرق الجدید» «ثورة الأدب» و «دین مصر العام».
هیکل پس از نوشتن «حیات محمد» در سال 1930 همواره در اندیشه مهبط وحی بود تا آن که در سال 1936 م./ 1315 ق. یار او را پسندید و به خانه فراخواند. هیکل از زیارت خانه خدا، سفرنامهای مفصل به ارمغان آورد و در آن مشاهدات و دیدگاههای خود را ثبت کرد.
این کتاب از جهات مختلفی مهم و قابل توجه است؛ از جمله آن که توصیف دقیقی است از وضعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و تاریخی شبه جزیره عربستان در نیمه قرن حاضر از نگاه روشنفکری که از آفریقای شمالی بدان خطه سفر کرده است و منبع با
ص: 258
ارزشی است برای محققان درباره وضعیت حجاز در این دوره. دیگر آن که این کتاب از معدود سفرنامه های حج است که از گزارش مشاهدات فراتر رفته و به تحلیل حوادث و ریشه یابی مسائل پرداخته است و سوم آن که این کتاب به قلم کسی است که آموزش و فرهنگ غرب به او دیدی دیگر داده است و او در عین دیانت و تقیّد به اصول اعتقادی، ناقدانه پدیده ها را ارزیابی میکند.
ویژگیهای کتاب
به هنگام مرور اولیه کتاب خصوصیات زیر در آن به چشم میخورد:
1- کوشش برای تقریب مذاهب و بیان جوهر دین (ص 11)
2- برخورد ناصحانه با مسائل و ارائه پیشنهادهایی به حاکمان مکه (ص 11).
3- مخالفت با عملکرد وهابیان، بویژه در مورد تخریب آثار دینی (ص 13)
4- تفصیل دقیق جزئیات.
5- اشاره به نکات ادبی و ریشه یابی واژه ها (ص 101 و 105)
6- تمجید از ابن سعود به عنوان تأمین کننده امنیت در شبه جزیره.
مؤلف یک فصل از این کتاب را به او اختصاص داده است.
7- گرایش مداوم به سیاست و نقش آن در تاریخ شبه جزیره و تحلیل اجتماعی در لابلای کتاب.
8- کوشش برای تحلیل روحیات ساکنان این منطقه.
9- نثر زیبا و مطنطن کتاب که محصول قلم یکی از بهترین
ص: 259
استادان نثر جدید عربی است.
10- توصیف دقیق از تعارض میان سنت و نوگرایی در میان نسل قدیم و نسل جدید در مکه.
11- این کتاب، با آن که اثری تحقیقی است، همچنان سخت ادیبانه است و صبغه تند ادبی دارد.
بخشهایی از کتاب
با آرزوی آن که، بلند همتی این کتاب حجیم را تماماً ترجمه کند، بخشهایی از آن را ترجمه و نقل میکنم:
(1) آغاز سفر
«بامداد سه شنبه 25 فوریه 1936 به ایستگاه قطار «کوبری اللیمون» رفتیم. در آنجا سوار قطار «دیزل» شدیم تا به کانال سوئز برویم. قطار با مسافرانی که آخرین کشتی حج را انتخاب کرده بودند، صحرا را میشکافت و پیش میرفت. به کانال سوئز رسیدیم. اوراق سفرمان را گرفتیم و به اسکلهای که کشتی «کوثر» در آن لنگر انداخته بود رفتیم.
شگفتا! این چه حالی است که اکنون و به هنگام نوشتن مشاهداتم در خود حس میکنم. این کشتیها حاجیان مسلمان را از کانال سوئز به بندر جده میبرند، تا سینا- جایی که خداوند با موسی سخن گفت- و مکه را- جایی که وحی بر محمد فرود آمد- به یکدیگر بپیوندند. (صص 46 و 47)
1- هیکل، محمد حسین. فی منزل الوحی، قاهره، دارالمعارف، [1979؟]، 683 صفحه.
ص: 260
به سوی مکه
«گمرک جده را به سوی میدان بزرگی که برابرش بود ترک کردیم و منتظر شدیم تا بازرسی وسایلمان در گمرک به پایان برسد.
چندان- شاید بگویم اصلًا- انتظاری نکشیدیم ... میهمان وزیر دارایی بودم و او کسی را به سوی ما فرستاده بود ... نخستین جلوه این میزبانی آن بود که به دستور فرستاده وزیر، اتومبیل ما را به هتل جده برای خوردن شام قبل از رفتن به مکه برد. هتل بوسیله دولت برای آسایش حاجیان و مسافران فراهم آمده بود. لذا ساختمان، اثاثیه و همه آنچه در آن بود، ساده و خشن بود. اقامتمان در هتل طولی نکشید و همینکه غذایمان را خوردیم سوار اتومبیل شدیم و به سوی مکه حرکت کردیم. تنها جایی را که از جده دیدیم، همین هتل بود.
اتومبیل همچنان آرام به پیش میرفت تا آن که در مقابل پاسگاه پلیس توقف کرد، راننده در لباس بدوی و خشن خود، از آن خارج شد و به طرف پاسگاه رفت واز آنجا به اشاره گفت که «کوشان» میخواهند؛ کوشان جواز سفر محلی است و کسی در حجاز بدون جواز مخصوص حق رفتن از شهری به شهر دیگر را ندارد ... «ام السّلم» نخستین محل پس از جده بود که بدان رسیدیم. اتومبیل کنار پاسگاه توقف کرد و راننده «کوشان» را به پلیس نشان داد تا بتواند سفر خود را ادامه دهد .. اتومبیل ما در «بحره» که دوّمین محل در راه مکه است، توقف کرد ... آخرین محل قبل از رسیدن به مکه شمیسی است. از قبل میدانستم که شمیسی امروز، همان حدیبیه زمان رسول خداست.
میل داشتم پیاده شوم و جایی را که مسلمانان به قصد حج آمده بودند و قریش راه بر آنان بسته بودند، ببینم ... لیکن چگونه میتوانستم بدانجا روم چرا که شب به نیمه رسیده و خستگی و شوق رسیدن به
ص: 261
مکه ما را درهم فرو ریخته بود! از راننده نخواستم توقف کند، تنها از فاصله باقیمانده تا ام القری پرسیدم. راننده نیز هرگاه جاده اجازه میداد سرعت میگرفت و هرگاه چرخهای اتومبیل در شنها فرو میرفتند، کند و یا توقف میکرد (صص 72- 67).
مکه
«نیمه شب به مکه رسیدیم. از آنچه آن روز و روز پیش به سرمان آمده بود خسته بودیم. شهر در لباس شب و بارش نور ماه، قداست و شکوهی بیشتر یافته بود ... به خانه میزبانمان، فرماندار شهر شیخ عباس قطان که در انتظارمان بود رفتیم ... با آن که از شب ساعتها گذشته بود، چای و قهوه آوردند که نوشیدیم. میزبان پرسید که آیا میخواهم بیدرنگ شعائر عمره را بجای آورم یا آن که به فردا و پس از رفع خستگی وا میگذارم. ترجیح دادم همان وقت به ادای شعائر بپردازم و نخواستم به بعد موکول کنم. شاید عشق به خانه خدا، حرم او و صفا و مروه- که هاجر مصری در پی یافتن آب برای فرزندش اسماعیل هفت بار میان آنها سعی کرد- مرا برآن داشت با تمام خستگی، برای انجام این شعائر شتاب کنم.
پرسیدم: آیا در این وقت نابهنگام میتوان به طواف و سعی رفت؟ پاسخ دادند که حرم شب و روز باز است و مردمان در هر ساعتی از شب و روز طواف و سعی میکنند. با لباس احرام همراه طواف دهنده، خارج شدم ...
کعبه در میانه مسجد در برابرم آشکار شد. چشمم بدان دوخته شد. قلبم بدان سو جهید. نتوانستم چشم برگیرم. با دیدن کعبه حس کردم لرزشی سراپایم را لرزاند. با هراس و افتادگی تمام پاهایم بدان سمت حرکت کرد با دیدن کعبه آنچه را که طواف دهنده به ما تلقین
ص: 262
کرد گفتیم: «اللهم انت السلام و منک السلام، حیّنا ربّنا بالسلام» گفتن این جملات بر هراس و ترسم افزود.
همچنان که به کعبه نزدیک میشدیم، طواف دهنده شروع به بیان تاریخ مسجد الحرام و درهای آن و آنچه در زمان پیامبر بدان افزوده شده بود کرد. لیکن همینکه دید از گفته هایش استقبالی نمیکنم دم فرو بست. چگونه در آن حال که «خانه» وجودم را مسخّر و مرا جذب خود کرده بود تا به سویش بشتابم، طواف کنم و ذکر خدای گویم، میتوانستم به سخنی دیگر گوش فرا دهم؟! (صص 72- 74).
نسل جدید مکه و مخالفت با گذشتگان
«عشق به زندگانی جدید، وجود جوانان مکه را مسخّر خود ساخته و آنان را به خواندن و پیجویی هر چه درباره آن گفته و نوشته میشود و آنچه مظاهر و نشانه های آن تلقی میگردد. واداشته است.
برخی تا آنجا پیش رفتهاند که گذشته نزدیک این دیار حرام را و حتی عدهای وضعیت حاضر آن را- که نسل میانسال نماینده آن است- محکوم میکنند؛ زیرا این نسل رو به پیری، مانند نیاکان خود میاندیشد؛ آنچنان در تصور اسلامی از خدا مبالغه میکند که اراده انسانی از میان میرود و اندیشه بشری نابود میگردد و نه تنها جز آنچه را که نیاکان گفتهاند، برای چیزی احترامی یا عنایتی قائل نیست، بلکه علوم و فنون جدید را جلوههایی از دلفریبی و رهزنی خیال که با حق و حقیقت کمترین پیوند شایسته توجه ذهن ندارد، میشناسد.
شیخ حافظ که اینک نماینده دولت سعودی در لندن است، در سال 1930 مدیر آموزش در حجاز بود. خواست با افزودن دروس
ص: 263
جغرافی، زبان خارجی و رسم فقط در مدارس ابتدایی حجاز سیستم آموزشی را اصلاح کند. لیکن همینکه علما و بزرگان اهل نجد از این تصمیم با خبر شدند، برای ابراز مخالفت با این بدعتها، نزد ابن سعود رفتند. شیخ حافظ با آنان تماس گرفت و کوشید قانعشان کند که در آنچه میخواهد انجام دهد بدعتی نیست. اما آنان در پاسخ گفتند که نزد ابن سعود استدلالهای متقنی درباره مفاسد ناشی از این علوم ارائه کردهاند.
«رسم» همان صورتگری است که قطعاً حرام است. زبان خارجی وسیله آشنایی و شناخت عقاید کفار و علوم فاسد آنان است که در آن خطر بزرگی برای اخلاق و عقاید وجود دارد. در جغرافیا نیز سخن از کروی بودن زمین، گردش آن و گفتگو از سیارات وستارگان است که از علمای یونان گرفته شده و عالمان سلف آن را محکوم کردهاند. بالاخره شیخ حافظ بر مخالفت آنان پیروز شد. اما نه از طریق قانع کردن آنها، بلکه از طریق کسب حمایت پادشاه از تصمیمات خود.
به استثنای جوانان، این اعتقاد علما و مردم حجاز است ...
اگر مقایسه درست باشد، به گفته شیخ حافظ استناد میکنم که میگوید شیوه آموزش در حجاز به سبک شیوه قدیم آموزش در الازهر است. کافی است به یکی از کتابهای قدیمی الازهر و سبک آن مراجعه کنید تا چهره مکه را در آن ببینید. حتی در سازماندهی و ساختمان، میبینیم که متن کتاب الازهری در میان شرح آن پراکنده شده، حاشیه وتعلیق، آن را دربر گرفته و همگی درهم فرو رفتهاند؛ بگونهای که هیچ قسمتی از صفحه سفید نمانده است. آموزش از طریق این گونه کتابها، اندیشه را به همان صورت کتاب در میآورد و حتی چهره زندگی را چنین جلوهگر میسازد. و این چیزی است که هم امروزه آن را در مکه مشاهده میکنیم» (صص 126- 123).
ص: 264
بیگانگان در شبه جزیره
«مکه و بخش داخلی شبه جزیره، همچنان بر غیر مسلمانان حرام و ورود به آنها ممنوع است. بیگانگانی که خواستار ورود به این خطه هستند. ناچارند پیش از درآمدن در دژ اسلام، مسلمان شوند، زبان عربی را بیاموزند و شیوه زندگی و پوشاک عربی را مانند عربها خوب یاد بگیرند. اگر چنین نکنند، نمیتوانند از ساحل به قلب شبه جزیره فرو روند و اگر هم موفق شوند، ناگزیرند مقاصد خود را پنهان سازند ...
این عوامل به اضافه سود مادی کم ناشی از دشواری اقتصادی در مکه مانع مهاجرت بیگانگان به شبه جزیره شده است.
غربیانی که تن به این ماجراجویی داده و وارد این سرزمین شدهاند. انگشت شمارند و مردم با شگفتی به این ماجراجویی آنان مینگرند. هنگام اقامت خود در مکه به چند تایی از آنان برخوردم؛ معروفترین آنان میان مردم، حاج عبداللّه «فیلبی»- به تعبیر مسلمانان- با سنت جان فیلبی- آن گونه که انگلستان او را میشناسد- است.
کوشیدم او را بشناسم و بارها او را دیدم. دو یا سه بار در تکیه مصریها و یکبارهم در خانهاش ملاقاتش کردم که نقشه هایی را که از راههای مکه به طائف و مکه به مدینه کشیده بود، به من هدیه داد. طبق وصفی که هموطنانش از او ارائه میکنند، مرد عجیبی است. مانند بدویان اهل نجد میزید، خانه و خوراکش و مقاومتش چون آنان است و مورد اعتماد ابن سعود است و از ملازمان همیشگی مجلس پادشاه.
فیلبی همه این سرزمین را زیر پا نهاده و بدقت همه جا را توصیف کرده و نقشه هایی رسم کرده است. کتابش «الربع الخالی» گوشهای از کوششهای او را در پیمودن صحراها نشان میدهد و نقشه های
ص: 265
مفصل او را وزارت جنگ بریتانیا چاپ میکند. لیکن زندگانی علمی او، با انزوای کامل همراه است. بدویان در سفرها همراه او هستند، اما از کارهایش سر در نمیآورند و او نیز از نتایج به دست آمده که مرهون همگامی آنان است، با خبرشان نمیکند. (صص 134 و 135)
کالاهای غربی در بازارهای مکه
امروزه تجارت غرب در بازارهای مکه رایج است و کمتر از مصنوعات مکه یا دیگر شهرهای شبه جزیره در این بازارها میتوان یافت. اگر میگویم غرب، ژاپن را نیز منظور میدارم، کالاهای ژاپنی با نرخهایی پایین در بازارها پخش شدهاند و سخت جلب توجه میکنند.
غرب و ژاپن در صنعت چنان مهارتی به دست آوردهاند که محصولاتی به مکه میفرستند و مسلمانان آنها را به عنوان محصولات «بلد امین» برای تبرک خریداری میکنند. (ص 137).
دریوزگی در مکه
«هزاران تن از ساکنان مکه حق خود میدانند که از طریق صدقات و کمکهایی که به آنان میشود زندگی کنند و هیچ یک از آنان در اندیشه تن دادن به کاری برای رفع نیازمندی خود و خانوادهاش نیست. این روحیه باعث انتشار هراسناک تکدّی در مکه، بویژه در ایام حج شده است. هر گاه برای نماز به مسجد الحرام بروی، بر درهای مسجد- که بیش از بیست و شش در است- دهها پسر بچه و زن را میبینی که به اصرار از مردم گدایی میکنند. بسیاری از حاجیان- مخصوصاً زنان حاجی- برخود واجب میدانند که بر اینان انفاق کنند ... بسیاری از این گدایان، تندرست و قوی بنیه هستند و تن کار کردن را دارند ... اگر در این مورد پرسش کنی، پاسخ میشنوی که:
ص: 266
«اینان از ذریه اسماعیل هستند و آیه شریفه «رب انّی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلاة فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم» برآنان منطبق است و صدقاتی که مردم به این افراد میبخشند، همان میل و گرایش دلهای آنان به ساکنین بلد امین است. هر چند امروزه تنها عده کمی از ساکنان بلد امین از فرزندان اسماعیل هستند و بیشتر آنان آمیزهای از مسلمانان کشورهای اسلامی در آسیا و آفریقا به شمار میروند.
اگر این هزاران تنی که امروزه در مکه از طریق دریوزگی زندگی میکنند، تن به کارهایی که از آنان ساخته بود میدادند، چهره زندگانی در مکه را دگرگون میکردند و اگر صدقاتی را که مسلمانان این چنین خرج میکنند، جمع و به سود این افراد سرمایهگذاری میشد، بیشتر به سود آنان و مکه بود و این ذهنیت بیمار؛ ذهنیت عجیب تنبلی واز مسؤولیت تن زدن، تغییر مییافت و به تبع آن، مکه نیز به سوی زندگی جدید راه مییافت ...
حکومتهای عثمانی درگذشته این نکته را درک کرده بودند و برای تغییر روحیه از مسؤولیت تن زدن در مکه و حجاز، نه تنها کاری نکردند، بلکه کوشیدند پایه های آن را استوارتر کنند و با دادن جیره به غریبانی که به مکه روی آورده و در آن سکنی گزیده بودند، این حالت را تقویت کنند و ثروتمندان را تشویق به حبس موقوفاتی برای کمک به آنان کردند. بدین ترتیب روحیه بیکارگی و تنبلی در شهر حرام قوی شد و به دیگر شهرهای حجاز سرایت کرد و راه هرگونه حرکت اصلاحی را بست و اگر کسی در اندیشه اصلاح این وضع برمیآمد.شیخ عبدالحمید پیشاپیش ما گورستان را به طرف این دیوار ترک کرد و ما نیز از پی او رفتیم تا به فضایی رسیدیم که مانعی چو بین راه را بسته بود. سرهایمان را خم کردیم و از این مانع گذشتیم از دامنه کوه بالا رفتیم تا پای دری کهنه که در این دیوار کار گذاشته شده بود، رسیدیم. شیخ عبدالحمید در را کوفت و ما حرکتی در پس در احساس کردیم. نگهبان این گورستان ممنوع سنگهایی را که با آنها در را بسته
ص: 269
بود تا کسی وارد نشود، کنار میزد. نگهبان لنگه در را گشود و ما وارد شدیم. با سلامی که گویای آشنایی او با شیخ عبدالحمید و خویش فرماندار بود، از ما استقبال کرد. اندکی بعد به گوری در سمت چپ آنجا اشاره کرد و گفت این گور خدیجه بنت خویلد ام المؤمنین و مادر بزرگ تمام منتسبین به پیامبر به عنوان فرزندان دخترش فاطمه و پسر عمویش علی بن ابی طالب است. این گور نیز مانند دیگر گورها به دستور وهابیان با خاک یکسان شده است.
دو گام پیش رفتیم که نگهبان گفت اینها گورهای اجداد پیامبر عبدالمطلب و عبد مناف و عمویش ابوطالب است. سپس به گوری اشاره کرد و یادآور شد که این گور آمنه مادر پیامبر اکرم است. با آنکه میدانستم آمنه در «ابواء» درگذشته و به خاک سپرده شده است، شگفتزده نشدم. چونکه سخنان اهل مکه درباره بیسندی بسیاری از این گورها و مکانها، در گوشم بود. در حقیقت ادعای وجود گور آمنه در این جا برای جلب بیشتر حاجیان به این گورستان و برکت خواهی بوده است.
راه رفته را بازگشتم و در برابر گور خدیجه ایستادم. پس، عمو و جد پیامبر که در یتیمی او را در دامان و پناه خود گرفتند، اینجا خفتهاند! همسر وفادارش نیز که جان و مال و عشق خود را قبل و بعد از بعثت نثار پیامبر کرد اینجا خفته است! در بقعهای که دیگر حامیان پیامبر را در خود گرفته است و پیامبر در پناه آنان از هنگام ولادت تا زمانی که مرگ آنان را در ربود و تا سالهای پس از بعثت که در معرض رنج و آزار و نابودی دشمنان قرار داشت، همواره از حمایت بی دریغشان برخوردار بود.
عبدالمطلب! ابوطالب! خدیجه! چه نامهای پرجلالی و پردوامی که همواره با بزرگی و تجلیل از آنها یاد میشود ... (صص 211- 207).
ص: 270
آرامگاه ویران حضرت خدیجه
«میخواستیم گورستان را ترک کنیم که نگهبان ما را متوقف کرد و دستش را که قطعهای کاشی سبز زیبا با نقشه های هنری ظریف در اطرافش، در آن بود به سوی ما پیش آورد و گفت «این قطعهای از دیواره گنبدی است که بر گور حضرت خدیجه بوده است». در گذشته گنبدی بلند و زیبا برگور حضرت خدیجه بوده است که به گفته مورخان، در سال نهصد و پنجاه هجری به هنگام امارت داوود پاشا بر مصر، توسط رئیس دیوانهای او، امیر شهید، محمد بن سلیمان چرکسی ساخته شده بود.
وهابیان به هنگام ورود به مکه این گنبد را همراه با دیگر گنبدها در جهت ارضای خواستههای دینی خود، ویران کردند ... امروزه دیگر کسی به این گنبدهای ویران نمیاندیشد و به زیارت گورهای پنهان در پس دیوار نمیآید. هر چند همچنان مردم در کنار مانعی که قبل از بالا آمدن از کوه آن را پشت سر گذاشتیم گرد میآیند، فاتحه میخوانند، برکت میخواهند و میروند.
مصاحبم گفت: «میبینی که چگونه وهابیان به آثار اهل بیت پیامبر تجاوز کردند و برای عواطف مسلمانان در این باب ارزشی قائل نشدند!
یکی دیگر از همراهان پاسخ داد: آیا این آثار در زمان پیامبر وجود داشته است؟ آنان که آنها را وسیله تقرّب به خدا پنداشتند، آنها را بوجود آوردند و کسانی که بقای آنها را عامل نارضایتی خداو رسولش میدانستند آنها را از بین بردند. پس در حقیقت اینجا جنگ میان دو عقیده است وکار کسانی که این آثار را از بین بردهاند به حکمت اسلام و سنت رسول نزدیکتر است. و اگر این گنبدها با انگیزه دیگری- جز
ص: 271
انگیزه دینی- ساخته شده بودند، بایست در ساخت و ویرانی آنها تجدید نظر میشد و وهابیان حقاً شایسته سرزنش به سبب کردارشان باشند.
گویی این جمله آخر مصاحبم را دلیر کرد و با شنیدن آن چهرهاش منبسط شد و پس از آن که پیشتر از ما به سوی در میرفت، به طرفم برگشت وگفت: «چرا یک انگیزه انسانی در این مورد در نظر نگیریم و مثلًا انگیزه جلب قلوب مردمان به طرف اهالی این شهر ایمن، که در سرزمین لم یرزع قرار دارد. باز چرا انگیزهای دینی در این مورد فرض نکنیم تا معتقدان به گورستان و گنبد ها را بدین وسیله به حج خانه خدای تشویق کند؟ وهابیان با ویران کردن این گنبدها یکی از بهترین منابع درآمد خود را از بین بردند و این مطلب را همان گونه که ما حس میکنیم- امروزه و پس از اقامت در مکه درک میکنند و شاید از آنچه کردهاند متأسف باشند، اگر چه شک دارم که اینان اساساً درباره امری متأسف بشوند. (صص 214- 212).
«در حقیقت، تعیین دقیق جاهایی که در آنها وحی نازل شد یا پیامبر بدانها به مناسبتی پناه گرفت، دشوار است. زیرا کتابهای سیره حدود دو قرن پس از وفات پیامبر نوشته شدند، احادیث نیز در زمان عباسیان جمع آوری و تدوین شدند. تا آن هنگام نیز مسلمانان درگیر جنگها، فتوحات و شورشهای داخلی بودند و فرصت تدوین آثار پیامبر را نمییافتند. عمر نیز در میان مردم بانگ برداشته بود که هر کس جز قرآن از پیامبر اثری دارد، نابودش کند (ص 216).
بر خانه ویران خدیجه
از خود میپرسم: «اگر در غرب خانهای مانند خانه خدیجه، سرشار از خاطرات جاودانه بود و هنرمندان میخواستند سمبلی برای
ص: 272
این خاطرات برپا کنند، چه میکردند؟ این خانه دارای آن چنان خاطرات روحانی و عاطفی است که مانند ندارد؛ در همین خانه خدیجه در اتاقش چشم انتظار بازگشت محمد از شام با کالاهای تجارتیاش بود و هنگامی که محمد جوان با امانتداری، هوش و تواناییاش بر او وارد شد، در چهل سالگی دلباخته این جوان گشت. در همین خانه بود که محمد پس از سختی با آسایش آشنا شد و پس از دست تنگی با رفاه مأنوس گشت و در همین خانه بود که خدیجه برایش فرزندانی به دنیا آورد و او با همسر وفادار و با فرزندانش نیکوکار بود و در این مورد نیز چونان امانتداریاش الگو و زبانزد قوم خود گشت. در همین خانه بود که محمد از خوشی و آسایش روی گرداند، فراتر از عواطف همسرانه و پدرانه رفت و پس از آن که خدیجه را نیز مانند خود ساخت و با تأملات روحانی خود آشنایش کرد، برای تحنّث
(1) در غار «حراء» معتکف شد و پس از نزول نخستین وحی، به همین خانه شتابان و هراسان آمد در حالی که میگفت «مرا بپوشانید، مرا بپوشانید» و آرامش و ایمنی را در دامان همسر مهربان و نیکوکار و وفادارش یافت.
در همین خانه بود که به عبادت پروردگارش یکسره دل بست و از او خواست تا اسباب هدایت قومش را به سوی دین حق فراهم کند.
در همین خانه بود که پس از وقفهای مجدداً وحی نازل شد. در همین خانه لذت حقیقت و دعوت به آن را چشید؛ لذتی که دشمنی و آزار قریش را در میپوشاند. در همین خانه خدیجه درگذشت وسینه محمد را از فراقش شرحه شرحه کرد و تنها رسالت بزرگش بود که از شدت این رنج کاست در همین خانه بود که شب هجرت به مدینه در
1- تحنث به معنای عبادت است؛ و گفتهاند که اصل آن کلمه تحنّف به معنای حنیفیت گرایی است.
ص: 273
آن بیتوته کرد. در حالی که جوانان و دلیران مکه آن را دربر گرفته و خواستار کشتن او بودند.
در هر یک از این خاطرات جاودانه بر صفحه گیتی الهامی برای آفریدن بهترین شاهکارهای هنری است (صص 226 و 227).