سبحاناللّه، ما أجْهَلهم بایاتِ اللّه تعالی اللّهُ عَمَّا یَقُول الظّالِمُونَ عُلُوّاً کبیراً
.
و أیضاً امتناع ابلیس و تمرد و مخالفت او از باب تکبّر بود، و لهذا استدلال به قیاس نمود، والّا اگر سجده آدم منافی توحید بود، هر آینه ابلیس به همان تمسّک مینمود و میگفت که این امر به سجده منافی توحید و امر به شرک است.
ولکن چون امتثال امر الهی را حقیقت عبادت و سجده آدم را که انقیاد امر معبود است، عین توحید دید، لاجرم از این ره سخنی نگفت، بلکه از طریق قیاس جواب گفت که: خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طین
.
پس واضح شد که خضوع لغیراللّه به امراللّه، عین خضوعلِلّه و توحیداللّه و عبادت او است؛ زیرا که خضوع در نزد امر او، خضوع برای امر او و انقیاد و تذلّلی است خالص برای فرمان او و غیری در بین نیست و اگر باشد هم منظور نیست، مگر بر سبیل توصلیّت و طریقیّت، والّا وضع جبهه بر زمین، سجده بر زمین بود، نه سجده ربالعالمین. و این تشابه و اشتباه از اینجاست و این مغالطه از این ره است پس سجده آدم به سبب امتثال امراللّه، عبادتاللّه است، که برای آدم نیز اظهار جلالت آدم و برای ملائکه امتحان آنها بود. و همچنین رفع و تعظیم در آنچه امر به رفع و تعظیم آن شده، همانا امتثال آن امر و تعظیم مأموربه، خود تعظیم آمِر و هم تعظیم امر او است.
و نیز واضح شد که مطلق دعا و ندا و طلب حوایج خلق با یکدیگر، عبادت آنها نیست؛ و همچنین مطلق ذبح و نَحر لِغیراللّه عبادت نخواهد بود، والّا وهابیّین در دعا و ندا و طلب حوایج خود و استعانت به امثال خود و هم ذبح و نَحر آنها برای مهمانان و اضیاف، خود اوّلالمشرکین بودند.
پس دعا و ندا و طلب حوایج و استعانات و استشفاعات و توسلات از نبی و وصی و امام و حجت و ولیّ، به قصد تقرّب الیاللّه بعد از صریح آیات محکمه کتاباللّه بر ثبوت شفاعت و ابتغاء وسیلت، همانا بالضروره روی توجه به خدا و سؤال از خدای تعالی است به وجه ایشان و التماس دعا است از ایشان، و مسألت از پروردگار است به لسان پاکیزه آن انوار مقدسه و به شفاعت و وساطت، که خود عینِ توحید است؛ چنانچه در دعاهای مأثور است: «اللَّهم ان کانَت الذُّنوب قَدْ اخْلَقَتْ وَجْهی فَإنّی أسْئلُکَ بِوَجهِ حَبِیبِکَ محمّدٍ»
. و در دعای مقدمه نافله شب است: «اللّهم إنّی أتَوَجَّهُ إلَیْکَ بِنَبیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ محمّد صَلَّی اللَّهُ عَلَیه وَآلِه
ص: 98
وَأُقَدِّمُهُمْ بَیْنَ یَدَیْ حَوائجی فی الدّنْیا وَالآخِرةِ فَاجْعَلْنی بِهِمْ عِنْدَکَ وَجیهاً فِی الدُّنیا وَالْآخِرَةِ ومِنَ الْمُقَرَّبین» تا آخر دعا.
(1) و در دعای توسل: «یا مُحَمَّد یا رَسُولَاللّه إنَّا تَوَجَّهْنا بِکَ إِلَی اللَّه وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا، یا وَجیهاً عِنْدَاللّه إشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّه».
پس با این مقدمات در معنی عبادت و شرک دانستی که جماعت وهابیّین به جهت پیشرفت مقاصد خودشان متشبّث به این کلمه توحید شدهاند تا مگر به مغالطه و تمویه به اسم دین و دیانت، بر اموال و نفوس مسلمین ظفر یابند. چه خوش گفت:
فَلا تَحکم بِأوّل ما تَراه فَأوَّلُ طالعٍ فَجرٌ کذوبُ
همانا اگر توحید این است پس شیطان اولالموحدین است، چنانچه جمعی از زنادقه صوفیّه ... و اتباع آنها، شیطان را تقدیس کنند، و اولالموحدین دانند، و آنها نیز مانند این اخوان، اخوان الشیاطیناند؛ قاتلهم اللّه أنّی یُؤفَکون.
(2)و بالجمله مانع از توسل اگر شبهه شرک بود، بحمداللّه فساد آن واضح شد. و اگر مانع به سبب موت است، آن نیز باطل است؛ زیرا که در مواضعی از قرآن مجید، صریح است که زندهاند به حیات مستقرّه و روزی میخورند و البته میشنوند سلام و کلام را، و رد میکنند جواب را، ولامحاله این حیات مستقرّه ابلغ است از حیات برزخیّه عامه و اقوی از اوست.
احادیث صریحه و صحیحه نیز از کتب سنت و جماعت بر این معنی بسیار است، چنانچه از سنن ابیداوود از ابیهریره روایت شد از رسول خدا صلی الله علیه و آله؛ که فرمود: «ما مِنْ احَد یُسَلِّمُ عَلَیَّ الّا رَدّ اللّه عَلَیّ رُوحی حتّی علیه السَّلام».
(3)و از «صحیح نسائی» نیز از آن حضرت است که فرمود: «انَّ لِلَّهِ مَلائِکَةٌ سَیَّاحِینَ فِی الْأَرضِ یُبَلِّغُونی مِن أُمَّتیَ السَّلام».
(4)و در حدیث دیگر از ابیهریره از آن حضرت فرمود:
«مَنْ صَلّی [علیّ] عِنْدَ قَبْری سَمِعتُهُ»،
(5)و در مرفوعه ابنعباس فرمود: «أکْثِرُوا مِنَ الصَّلَوات عَلَیّ یَوْمَ الْجُمُعه، فَإنَّ صَلوتکم مَعْرُوضَةٌ عَلَیَّ، تا اینکه فرمود:
انَّ اللَّهَ حَرَّمَ عَلَی الأرضِ لُحُومُ الْأَنْبِیاء»
(6)و در حدیث دیگر فرمود:
«عِلمی بَعْدَ مَماتی کَعِلْمی فی حَیاتی»
. و در حدیث دیگر فرمود:
«انَّ اللّه وَکَّلَ مَلِکاً یُسْمعنی أقوال الخَلائق یَقُومُ عَلی قَبْری، فَلا یُصَلّی عَلَیَّ أَحَدٌ ألّاقالَ یا محمد صلی الله علیه و آله فلان بن فلان یُصَلِّی عَلَیْکَ، صَلُّوا عَلَیَّ حَیْثُما کُنْتُمْ فَإنَّ صَلَواتُکُمْ تَبْلُغُنی»،
(7)و در حدیث دیگر است، از آن حضرت پرسیدند: آیا مردگان تکلم میکنند؟ فرمود: «بلی، به زیارت یکدیگر میروند». و از این باب احادیث بسیار است.
1- الفقیه، ج 1، ص 306؛ بحار الأنوار، ج 87، ص 243، ح 52
2- توبه: 30
3- سنن أبیداود، ج 2، ص 218، ح 2041
4- سنن النسائی، ج 3، ص 43
5- کنز العمّال، ج 1، ص 498، ح 2198
6- سنن النسائی، ج 3، ص 91؛ سنن الدرامی، ج 1، ص 369؛ سنن ابنماجه، ج 1، ص 345، 524
7- مجمع الزوائد، ج 10، ص 162؛ کنز العمّال، ج 1، ص 494
ص: 99
و این است صریح مقاله آلوسیزاده بغدادی در «تاریخ نجد» که در ترویج کفریات و مغالطات وهابیّین نوشته، در صفحه 48 گوید:
والذی اعتقدوه فی النّبی أنَّ رُتبته أعْلی مَراتِب المخلوقین عَلَی الإطلاق وأنَّهُ حیٌّ مرزوق فی قبره حیاة مستقرّة أبْلَغ مِنَ
[حیاة] الشُّهَداء، المنْصُوص علیها فی التنزیل [إذ هو أفضل منهم]، وَأنَّهُ یَسْمَعُ سَلام مَنْ یُسَلِّم علیه وأنَّهُ تَسنُّ زیارته، غیر أنّه لا تُشدّ إلیه الرّحال.
(1)ببین متناقضات این جماعت را، بعد از بیان ثبوت حیات مستقرّه! آیا چه دلیل دارند بر منع زیارت دیگر آنکه: بعد از ثبوت حیات مستقرّه در قرآن به جهت عموم شهداء، آیا چه دلیل دارند بر منع زیارت. غیر رسول خدا صلی الله علیه و آله؟ دیگر آنکه: چه دلیل دارند بر تبعیض و جواز زیارت برای خصوص اهل مدینه و جایز نبودن آن برای دیگران؟ با وجود اخبار بسیار در «صحاح» از رسول خدا صلی الله علیه و آله در استحباب زیارت اهل قبور و هم عمل آن حضرت و تقریر و امر آن جناب در حدیث معروف که فرمود:
«کُنتُ قَد نهیتکم عَن زیارة القُبور ألا فَزوروها».
(2)و هم دلالت آیه شریفه لاتَقُم عَلی قَبْرِه
(3)چنانچه در «تفسیر رازی» و «ابیالسّعود» روایت کردند که عادت رسول خدا صلی الله علیه و آله این بود که چون میّت را دفن میکردند، تا مدّت یک ساعت بر سر قبر او میایستاد و دعا میکرد. پس این آیه دلالت دارد بر اینکه حضور بر قبور و دعا و خواندن پروردگار در نزد آنها، عبادت و مشروع است وگرنه نهی از آن مختص نبود به کافر.
پس واضح شد که از این جهت هم مانعی ندارد حضور در مشاهد انبیا و اولیا و صلحا و توسّلات و استشفاعات.
و یاللعجب؛ مگر نمیبینند خدای تعالی اجراء کلیه امور، به اسباب و مسبّبات فرموده، چنانچه قاعده ملوک و سلاطین است در رفع امور و حوائج عامه، هر یک به توسط سفرا و مقربین مقرّر نموده. و ایضاً به صریح فَضَّلْنا بعضهم علی بَعض
(4)بعضی از بشر را بر بعضی ترجیح و تفضیل داده، چنانچه نیز بسیاری از بقاع را بر دیگر و بعضی از مساجد و معابد بر سایرین امتیاز بخشیده؛ حتی آنکه بعضی احجار و جماد را بر بعضی ترجیح داده، چون امر پروردگار، به تعظیم احجار بیت و حرم و امتیازات حطیم و زمزم و اعمال و دعاهای مأثور، نزد هر یک مقرّر نمود.
1- تاریخ نجد، ص 48
2- سنن النسائی، ج 4، ص 90؛ سنن ابنماجه، ج 1، ص 501؛ صحیح مسلم، ج 3، ص 65
3- توبه: 84
4- اسراء: 21
ص: 100
صخره حجرالأسود را محترم و محل قبله و قُبله عالمیان فرمود و امر و اعلان و صلای عام داد که: اتَّخَذُوا مِنْ مَقامِ ابْراهِیم مُصَلّیً،
(1)و همچنین خوابگاه اصحاب کهف را به اتخاذ معبدیت و مسجدیت مؤمنین امضا فرمود.
و بالجمله؛ آیات قرآن مجید و احادیث صحاح سنت و جماعت در ثبوت شفاعت و توسلات، بسیار است، چنانچه خود این جماعت هم منکر نمیتوانند شد.
آلوسیزاده در صفحه 48 از «تاریخ نجد» گوید:
«ویثبتون الشفاعة للنبی وکذا سائر الأنبیاء والملائکة والأولیاء والأطفال ویسألونها من اللّه المالک لها والإذن فیها لِمن شاء».
محمد بن عبدالوهاب نیز در رساله کشف الشبهات گوید:
«وَأیضاً إن الشفاعَةَ أعطاها غیر النبیّ، فَصَحَّ أنَّ الملائکة یَشْفَعُونَ والأولیاء یَشْفَعُون وَالأفراط
(2) یَشْفَعُون».
اینکه گوید:
«فإن قال إنّ النبی أعطی الشَّفاعة أنا أطلبه مما أعطاه اللّه».
فالجواب: «أن اللّه أعطاه الشفاعة وأنهاک عن هذا، وقال فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّه أحداً»
(3)(سبحان اللّه)؛ چه مغالطه و خلط و اشتباه است. اگر مقصود از این کلمات انکار شفاعت است، هر آینه دروغ و تناقض و خلافِ تصریحِ خودِ آنها است، چنانچه دانستی؛ و اگر مراد اثبات شفاعت در خصوص آخرت و قیامت است، و انکار آن در دنیا گوییم: بعد از ثبوت مطلق شفاعت و توسلات از آیات و اخبار و عقل، چه خصوصیت دارد جواز شفاعت در آخرت و عدم جواز آن در دنیا؟ آیا چه دلیل دارند بر تبعیض، که مخصص عمومات و مقیّد مطلقات باشد و بگویند: آنچه در دنیا موجب شرک بود، چرا در آخرت نباشد؟ این علت که در هر دو نشأه موجود است، آخرت چه خصوصیت توحیدیه دارد که دنیا ندارد؟ و اگر این است لاجرم میباید چیزی که در دنیا باطل و شرک است، در آخرت همان چیز حق و توحید باشد و بالعکس و این تناقض باطل و محال است؛ زیرا که یک حقیقت به اختلاف نشأت، دو امر مباین نگردد، مگر به انقلاب ماهیت؛ و آن هم محال است.
1- بقره: 125
2- «الإفراط» فی حدیث «أنا فرطکم علی الحوض». الفَرَط؛ العلم المستقیم یهتدی به. والجمع؛ أفراط. ومنه حدیث أهل البیت: «نحن الأنبیاء وأبناء الأوصیاء أفراط. مجمع مؤلّف.
3- جنّ: 18
ص: 101
[جواب از مغالطه به آیات]
جواب از مغالطه به آیات: از آن جمله آیه مَنْ ذَا الّذی یَشفَعُ عِنْدَهُ إلّابِاذْنه
(1)در سوره بقره؛ و آیه یَوْمَئِذٍ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَة إلّامَنْ أَذِنَ لَهُ الرّحمن
(2)در سوره طه؛ و آیه وَلا تَنْفَعُ الشَّفاعَة عنده إلّالِمَن أذِنَ لَه
(3)در سوره سبأ؛ و آیه قُلْ لِلَّه الشَّفاعَه
(4)در سوره زمر. گوییم: واضح است که همین آیات نیز صریحاً اثبات شفاعت میکند. آیا نمیبینی استثنائات را و ظاهر نفی بیان عظمت الهی و شدّت هول قیامت و بیان نفی استقلال در شفاعت است، یعنی آن روز کسی مستقل در شفاعت نیست، تا بدون اجازه الهیه شفاعت کند، نظیر؛ یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالمَلائکَةُ صَفّاً لایَتَکَلَّمُونَ إلّامَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقالَ صَواباً
(5). در آیه طه لاتَنْفَعُ الشَّفاعَة إلّامَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِیَ لَهُ قَولًا
(6)؛ یعنی نفع نمیدهد آن روز شفاعتی مگر آن کسانی که مأذون در شفاعتاند و مرضیالقولاند در نزد خدا؛ یعنی صاحب وجه و آبرو هستند.
و ثانیاً نزول بسیاری از این آیات در جواب عَبَده اصنام است که میگفتند: بتهای ما شفیعان مایند؛ وَما نَعْبُدُهُم إلّالِیُقَرِّبُونا إلی اللّه زُلفی،
(7)و این، چه مربوط است به مقام شفاعت انبیا و اوصیا، و این چه قیاس باطل و چه مغالطهای است؟
ببین از آن جمله در آیه «سبأ» بعد از روی کلام به کفار و عبده اصنام که میفرماید: قُل ادْعُوا الّذینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّه لایَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّمواتِ وَالْأَرض وما لَهُم فیهما مِنْ شرکٍ وَما لَهُم مِنْ ظَهِیر،
(8)بعد فرمود: ولا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَه.
(9)و همچنین نیز آیه «زمر»: قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةَ
(10)که در مقام جواب از عبده اصنام است. فخر رازی در تفسیر گفت: چون کفّار اعتقاد شفاعت درباره اصنام خود کردند، حق تعالی در جواب آنها فرمود:
أم اتَّخذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعآء قُلْ اوَلَوْ کانُوا لایَمْلِکُونَ شَیْئاً وَلا یَعْقِلُون* قُلْ لِلَّه الشَّفاعَةُ جمیعاً،
(11)بعد از آن گفت:
«ومنهم مَن تَمَسَّکَ فی نفی الشفاعة مطلقا بهذه الأیة، وهو ضعیف».
پس واضح شد که استدلال وهابیین در نفی شفاعت تمویه و مغالطه و تشابه باطل به حق، و حق به باطل بوده أمّا الّذینَ فی قُلوُبِهِم زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَة.
(12)
1- بقره: 255
2- طه: 109
3- سبأ: 23
4- زمر: 44
5- نبأ: 38
6- طه: 109
7- زمر: 3
8- سبأ: 22
9- سبأ: 23
10- زمر: 44
11- زمر: 43- 44
12- آل عمران: 7
ص: 102
[نصوص داله بر ثبوت توسّلات و شفاعات]
و از جمله نصوص داله بر ثبوت توسلات و استشفاعات است، این کریمه: فَتَلَقّی ادَمُ مِنْ رَبِّهَ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْه
(1)و هم آیه کریمه: وَاذ ابْتَلی ابْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ،
(2)و هم جمیع آیات میثاق و عهد از پیغمبران بر نبوت خاتم صلی الله علیه و آله و ولایت ائمه طاهرین، چنانچه تفسیر این دو آیه از طرق مخالفین، از مفسرین اعاظم سنّت و جماعت روایت شده.
از آن جمله شیخ سلیمان قندوزی الشافعی البلخی در «ینابیع المودّه»، توسل هر یک از آدم و ابراهیم را به طرق معتبره قوم نقل و روایت نموده. و در «صحیحه حاکم» روایت کرده:
«قال إنَّ آدم لَمَّا اقْتَرَفَ الخطیئَة، قال یا ربّ أسئلُکَ بِحَقِّ محمد لَمَّا غفرتَ لِی. فقال یا آدَمُ کَیْفَ عَرَفْتَهُ؟ قال: لِأنَّکَ لَمَّا خَلَقْتَنی نَظَرْتُ الَی الْعَرْش فَوَجَدْتُ مَکْتُوباً فیه: «لا اله الّا اللَّه محمد رسولاللّه»، فَرَأَیْتُ اسْمه مَقْروناً مَعَ اسْمک، فَعَرفته أحبّ الخلق إلیک».
(3)و از طریق امام مالک نیز مؤید این حدیث خواهد آمد و نیز قاضی ابیعمر و عثمان بن احمد، که یکی از مشایخ سنت و جماعت است، مرفوعاً از ابنعباس روایت کرده از رسول خدا صلی الله علیه و آله:
قال لما اشْتَملتْ آدم الخطیئةُ نظر إلی أشباح تُضیءُ حول العرش، فقال: یا رب إنّی أری أشباحاً تشبه خلقی، فَما هِی؟
قال: هذه الأنوار أشباح اثنین مِن وُلدک، اسم أحدهما محمد صلی الله علیه و آله، أبدُأ النّبوة بک وَأختِمُها به، والآخر أخُوهُ وابْن أخی أبیه اسْمه علیّ علیه السلام أُأیّد محمداً صلی الله علیه و آله به وأنصره علی یده، والأنوار التی حولهما، أنوار ذریّة هذا النبیّ مِنْ أخیه هذا، یزوّجه ابنتَه تکون لَهُ زوجة یتصل بها أوّل الخلق ایماناً وتصدیقاً لَه، أجعلها سیّدة النِّسوان وأفطمها وذریّتها مِن النّیران، فَتَقْطَعُ الأَنساب وَالأسْباب یوم القیمة إلّا نسبه وسَبَبه.
فَسَجَدَ آدم شکراً لِلّه أن جعل ذلک فی ذرّیته. فَعَوَّضَهُ اللّه عن ذلک السّجُودُ، أن أسْجَد له مَلائکتَه، الخبر.
1- بقره: 37
2- بقره: 124
3- المستدرک علی الصحیحین، از حاکم نیشابوری، ج 2، ص 615
ص: 103
[ذکر آیات توسّل و تفسیر آن از طرق سنّت و جماعت]
و در تذکرة، از قاضی زکریّای حنفی، که اعظم علمای سنت و جماعت بود در قسطنطنیه عصر سلطان محمد فاتح، در حاشیه خود بر کَشّاف، در تفسیر وَلَقَدْ عَهدنا الی ادَمَ ... فَنَسِیَ وَلَمْ نَجد له عزماً
(1)آورده که:
«مراد از آن «عهد»، اقرار و میثاق بر مهدی از اولاد محمّد و قیام او است در آخرالزمان».
و بر او است نیز تعلیقه تلمیذ او خرّم اوغْلی، پسر قائم مقام، فتبصّر.
و از آن جمله، آیات است، آیه «مودّت» و اجر رسالت، که از طرق عامه به وجوهی معتبره وارد و از آن جمله است آیه «وسیله» و امر به آن: یا أیّها الذین آمَنُوا اتَّقُوا اللَّه وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَة
(2)، و ظاهر کریمه اعم است انحاء وسایل مقرّبه به خدا را، از وظایف عبادیّه، و توسلات به حجت و امام هر عصر که اعظمالوسایل [است]، و تقصیر در آن، مُردن به جاهلیت اولیّه است، و نظر به حدیث «سفینه» تخلف از آن هلاکت و ضلالت است.
پس تفسیر آن به خصوص عبادیّات، تفسیر به رأی است، مانند تفسیر نمودن امام در حدیث اول به قرآن، به دلیل اضافه امام به زمان، و زمان به، مَنْ فی الزّمان، که آنهایند حمله تفسیر قرآن، وگرنه اگر مراد از امام زمان در این حدیث، قرآن بود پس قرآن اختصاص به زمانی دون زمان نداشت. و از طرق متواتره در اخبار خاصه از امام جعفر الصادق علیه السلام روایت شد که فرمود:
«ابتغوا إلیه الوسیلة تقربوا إلیه بالإمام علیه السلام».
و از آن جمله است کریمه وَاْتُوا البُیُوت مِنْ أبْوابِها
(3)که امر فرمود آمدن به سوی خدا از درهای منصوبه آنها، و ائمه طاهرین از آل محمدند ابواب معرفة اللّه؛
«أنا مدینة العلم وعلیّ بابها».
(4)فخر رازی در «تفسیر کبیر» در این مقام گوید که: ظاهر آیه مراد نیست، بلکه آیه کنایه از «صراط مستقیم» است:
«قال: ولیس المراد ظاهره، وتفسیره الصراط المستقیم».
تا اینکه گوید:
«فجعل إتیان البیوت من ظهورها کنایةً عن العدول عن الطریق الصحیح، وإتیانها مِن أبوابها کنایةً عن التمسک بالطریق المستقیم، وهذا طریق مشهور
1- طه: 115طه: 115
2- مائده: 35
3- بقره: 189
4- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 127؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 114؛ کنز العمّال، ج 13، ص 148
ص: 104
فی الکنایة، فإن من أرشد غیره علی الوجه الصّواب یقول له: ینبغی أن تأتی الأمر من بابه وفی ضدّه یقال: إنّه ذهَب إلی الشَّیء من غیر بابه. قال اللّه تعالی فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورهم
(1) وقال واتخذتُموهُ وَرائِکُم ظِهْرِیّاً،
(2) فَلَمّا کانَ هذا طریقاً مشهوراً معتاداً فی الکنایات، ذکره اللّه تعالی هاهُنا. انتهی کلامه».
پس آیه کریمه کنایه از تمسک و توسل به امام است در طریق الهی و ایشاناند ابواب معرفةاللّه و صراط مستقیم.
[جواب از التباس و قیاس به عبده اصنام]
و این چه مغالطه واضحه و تمویه باطل است که برای پیشرفت مقاصد باطله خود نماز و قرائت قرآن و عبادت پروردگار را در مقامات مشرّفه و مشاهد منوّره، عبادت قبور خوانند و به سوءظن و افترا و بدون فحص از ضمایر و نیّات که عمده ارکان عبادات است، اضلال جاهلین و مستضعفین نمایند و رمی کنند مسلمین و مؤمنین را به شرک و خلاف توحید؛ و حال آنکه این تشریف و توسل و امتثال، همانا خود حقیقت توحید پروردگار و تخلیص عبودیت آن جناب است، چنانچه بیان آن گذشت.
دیگر آنکه: این چه تلبیس و مغالطه است که قیاس کردند نذورات و هدایا بر انبیا و اولیا صالحین و هم ذبائح و قرابین مسلمانان را، به عبده اصنام، که اضلالی است آشکارا و بهتان و افترایی است عظیم؟! اینک کتب فقهیّه و احکام شرعیّه ما از مطبوع و غیر مطبوع، فضای عالم را پر کرده، موجود است، که از ضروریات احکام دین اسلام و مذهب مقدس است اینکه؛ نذر منعقد نمیگردد مگر مخصوص پروردگار و نه قربانیها و ذبایح، مگر به اسم کردگار و هر یک از این دو امر باید مصدّر به اسم «اللّه» و مقرون و مختص به «لام» اختصاص باشد، چنانچه این یک به انشاء کلمه «لِلّه عَلَیَّ کذا»، و آن یک بعد از استقبال قبله، به کلمه «بسم اللّه» و «وجّهت وجهی لِلّه» یا «للذی فَطَر السموات والأرض» باید تمام شود.
و اما نسبتش به نبیّ و ائمه و ولیّ، از این باب است که به نیابت از آنها و ارجاع ثواب آن برای آنها است. یا اینکه به وسیله هدیه کردن این صدقه، التماس دعا و شفاعت قضاء حوایج خود از پروردگار به آبروی ایشان مسألت نمایند. یا اولویت مصرف آن منذور بر صلحا و فقرا و
1- آل عمران: 187
2- هود: 92
ص: 105
زوّار و منسوبین به ایشان است. و این چه مربوط است به این افترا و بهتان مذکور، با اینکه گذشت که: عادتاللّه جاری است بر توسیط اسباب و مسببات و وسایط و توسّلات و رفع حوایج عامّه، با علم الهی به حاجت بندگان و میباید قضای آن حوایج به توسط و مدخلیت وسایلی نظیر دعا و تضرع و الحاح و تصدق باشد، والّا بدون مسألت و دعا ممکن بود و بنابراین لازم آید که جمیع آیات و عمومات، امر به دعا و الحاح در آن و تصدّق و سایر شرایط آن، لغو و عبث باشد، چنانچه نسبت به محتومات فرمود: «یا مَنْ لا تبدّل حکمة الوسائل». و این مجرای بر عادت عرف سلاطین و بزرگان است.
ألمتر أنّ اللّه قال لمریمٍ: وهُزّی إلیک الجذع تسّاقَطُ الرُطَبُ
فلو شاء أن تَجِنیه مِنْ غیر هَزِّهِ جَنَتْه ولکن کلُّ شیء له سَبْبُ
و به اینگونه شبهات و واهیات، هتک حرماتاللّه از قتل و سفک دماء مسلمین و هتک اعراض و ناموس الهی کردند.