«و کانت هذه السورة تعدل سورة البقرة و کانت فیها آیةالرجم؛ «الشیخ و الشیخة إذا زنیا فارجموهما ألبتة نکالًا من اللَّه واللَّه عزیز حکیم!» ذکره أبوبکر الأنباری عن أبیّ بن کعب».
این سوره در آغاز و به هنگام نزول، به اندازه سوره بقره بود (286 آیه) و آیه رجم که میگوید: «اگر مرد و یا زنِ پیر زنا کردند، آن دو را سنگسار کنید، این انتقامی است از خدا، خدا قدرتمند و حکیم است!» در آن بود.
و آنگاه از عایشه نقل میکند که سوره احزاب در عصر پیامبر 200 آیه بود، ولی هنگام نوشتنِ قرآن، جز بر آیات موجود (73 آیه) دست نیافتند!
قرطبی سپس دست و پا زده است تا با حفظ صحّت حدیث، آن را بدینصورت که: «این آیات پس از نزول به امر الهی، بهسوی او بازگشته است» توجیه کند.
شکی نیست که این اخبار کاملًا بیاساس است و نزول آیاتی در حدّ اعجاز و رفع آن، کار حکیمانهای نیست، بهخصوص اگر معانی آن از رسمیت برخوردار باشد. حالا فرض کنید آنچه که آنان میگویند صحیح است، چرا چنین عذری را در روایات شیعه نمیپذیرند؟! شیعه هم حق دارد بگوید آیاتی که بهعنوان تحریف در کتب حدیث وارد شده جزء آیات منسوخالتلاوة است و روزگاری جزو قرآن بوده و سپس از آن اخراج شده و مانند آیه رجم در اختیار ما باقی مانده است.
بهنظر میرسد که این بحثِ فشرده درباره نفی این تهمت (تحریف قرآن) کافی باشد، خوشبختانه علمای محقق ما کتابهای گسترده در نفی این تهمت نوشتهاند و در این میان شما میتوانید دو کتاب «صیانةالقرآن من التحریف» و «التحقیق فی نفیالتحریف» را مطالعه کنید.
گاهی علما و دانشمندان اهل سنت، از مصحف فاطمه سراغ میگیرند و تصوّر میکنند که مصحب بهمعنای قرآن است و دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله قرآن خاصی داشته که با این قرآن
ص: 199
متفاوت بوده است!
باید یادآور شویم که واژه «صحف» در قرآن بهمعنای مطلق کتاب آمده است، چنانکه میفرماید:
- وَ إذَا الصُّحُفُ نُشِرَت.
(1)«آنگاه که نامههای اعمال منتشر گردد.»
- إنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الأولی* صُحُفِ إبراهِیمَ وَ مُوسی.
(2)«این، در صحیفههای نخستین، در کتاب ابراهیم و موسی است.»
و همچنین «مصحف» نیز از همین ماده اخذ شده و بهمعنای دفتر یا کتابِ جلد شده بهکار میرفت و در صدر اسلام حتی پس از درگذشت پیامبر، «مصحف» نام قرآن نبود بلکه هر کتاب مجلّدی را مصحف مینامیدند.
ابن ابیداود سجستانی در باب گردآوری قرآن، در مصحفی از محمد بن سیرین نقل میکند: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله درگذشت، علی علیه السلام سوگند یادکرد: «عبایی بردوش نکنم مگر اینکه قرآن را در مصحفی گردآورم»؛ (اقسم علیٌّ علی أن لا یرتدی الردی إلّالجمعة حتّی یجمع القرآن فی مصحف).
و نیز ابیالعالیه نقل میکند:
«إنَّهم جَمعوا القرآن فی مصحف فی خلافَة أبی بَکر».
«آنان قرآن را در خلافت ابیبکر در مصحفی جمع کردند.»
و نیز از حسین علیه السلام نقل میکند:
«إنَّ عمر بن الخطاب أمر بجمع القرآن و کان أوّل من جمعه فی المصحف».
«عمر بن خطاب فرمان به گردآوری قرآن داد و او اول کسی است که قرآن را در مصحف جمع کرد.»
(3) این جملهها حاکی است که در آن روزگار، مصحف بهمعنای دفتر بزرگ و یا کتابی مجلد بوده که اوراق را از پراکنده شدن حفظ میکرده، سپس به مرور زمان اختصاص به قرآن یافته است.
اتفاقاً روایات پیشوایان ما حاکی است که حتی در زمان آنان، لفظِ مصحف بهمعنای کتاب و یا دفتر مکتوب بوده است.
1- تکویر: 10
2- اعلی: 18- 19
3- کتاب مصاحف، نگارش حافظ ابوبکر عبداللَّهبن ابی داود سجستانی، ص 10- 9
ص: 200
امام صادق علیه السلام فرمود:
«من قرأ القرآن فی المصحف متبع ببصره».
(1)«هرکس قرآن را از روی برگهای مجلد بخواند، از چشم خود بهره میگیرد.»
و نیز در حدیثی دیگر آمده است:
«قراءة القرآن فی المصحف تخفّف العذاب عن الوالدین».
(2)«خواندن قرآن از روی برگهای مجلد، عذاب را از پدر و مادر کم میکند.»
مورّخان درباره ترجمه خالد بن معدان مینویسد:
«إنّ خالد بن معدان کان علمه فی مصحف له ازار و عری».
(3)«خالد بن معدان دانش خود را در دفتری ضبط کرده بود که برای آن دکمهها و دستگیره داشت.»
خالد بن معدان از تابعین بوده و هفتاد صحابی را درک کرده است. و ابن اثیر ترجمه آن را در ماده کلاعی آورده است.
(4) پس تا اینجا روشن شد که تا پایان قرن اول، لفظ «مصحف» بهمعنای کتاب مجلد و یا دفترچه جلد شده بود که افراد دانش و آگاهیِ خود را در آن ضبط میکردند. و اگر بعدها قرآن را مصحف گفتهاند، چون از ذهنها بیرون آمده و بر برگها نوشته شد و بهصورت مجلّد درآمد.
باتوجه به این مسأله، نباید در شگفت باشیم که دخت گرامی پیامبر دارای مصحفی باشد و دانش و آگاهیهای خود را که از پدر بزرگوارش برگرفته بود، در آن بنویسد و برای فرزندان خود، بهصورت بهترین میراث، بهیادگار بگذارد.
خوشبختانه فرزندان فاطمه علیها السلام حقیقت و واقع این مصحف را شناسانده و گفتهاند: این مصحف، جز یک رشته آگاهیهایی که از پدر بزرگوارش شنیده و یا از طریق دیگر بهدست آورده، چیز دیگری نیست. اینک برخی از روایات را میآوریم:
حسن بن علی فرمود: «نزد ما جامعهای است که در آن حلال و حرام وارد شده و مصحف فاطمه هست در حالیکه در آن کلمهای از قرآن نیست بلکه املای رسول خدا صلی الله علیه و آله و خط علی علیه السلام است و همگی دراختیار ماست.»
(5) باتوجه به این حدیث و نصوص پیشین، نباید شک کرد که مصحف فاطمه ارتباطی به
1- اصول کافی، ج 2، ص 613
2- اصول کافی، ج 2، ص 613
3- المصاحف سجستانی، صص 134 و 135
4- اللباب فی تهذیب الأنساب، ابن اثیر، ج 3، صص 62 و 63
5- بصائر الدرجات، الصفار، صص 157 و 158
ص: 201
قرآن ندارد و آن کتاب مجلدی بوده که در آن حقایق و معارفی که از پیامبر گرامی شنیده شده بود، ضبط گردیده است.
4- تهمت تکفیر صحابه
از افتراها و سخنان بیاساس منسوب به شیعه، تکفیر یاران رسول خدا است. این تهمت آنچنان در اعماق اذهان برخی رخنه کرده که غالباً آن را به رخ میکشیدند.
در سال 1419 ه. ق. برابر با 1377 ه. ش. در دانشگاه آلالبیت اردن به سخنرانی دعوت شدم، استادی از اساتید آنجا درباره این موضوع با من به گفتگو پرداخت، به او گفتم: پیامبر گرامی فزونتر از صد هزار صحابی داشت که تقریباً نام 15 هزار از آنها ضبط گردیده و باقیمانده حتی نامشان نیز در تاریخ نیامده است! با این وصف چگونه میشود چنین جمع کثیری را تکفیر کرد، در حالیکه نام اکثر آنها را نمیدانیم، سپس یادآور شدم: تکفیر در گرو وجود ملاک است چگونه میتوان گفت در همه آنان ملاک تکفیر وجود داشته در حالیکه گروه بسیاری از آنان، از شیعیان علی علیه السلام بودهاند و تاریخ نام و خصوصیات آنان را ضبط کرده است.
آنگاه افزودم: گروهی از یاران پیامبر؛ مانند «یاسر» و همسرش «سمیه» پس از بعثت و قبل از هجرت، بهشهادت رسیده یا درگذشتهاند و گروهی در غزوات در حال حیات رسول خدا جام شهادت نوشیدهاند و در نبردهای بدر، احد، احزاب و ... افتخاراتی آفریدهاند که یکی از آنها حمزه سیدالشهداء است، چگونه میتوان این گروه را تکفیر کرد در حالیکه درخت اسلام با خون آنان سیراب شد و رشد یافت.
بنابراین، باید گفت: چنین مسألهای از ریشه دروغ است و مسأله تکفیر صحابه تهمتی بیش نیست. اگر اجازه دهید من گلایه خود را از برادران اهلسنت مطرح کنم؛ چرا برخی از آنان شیعه را تکفیر و متهم میکنند در حالیکه در کتابهای حدیثی اهلسنت ارتداد صحابه بهصورت خبر متضافر نقل شده و شما میتوانید این احادیث را در جامعالاصول
(1) ابن اثیر مطالعه کنید که همه این احادیث را از صحیح بخاری، و مسلم و مانند آنها گرفته است.
روی أنس بن مالک أنّ رسولاللَّه صلی الله علیه و آله قال: «لیردنّ علیّ الحوض رجال ممن صاحبنی حتی إذا رأیتهم و رفعوا إلیّ اختلجوا دونی فلأقولنَّ أی ربی أصحابی،
1- جامع الاصول، ج 11، صص 123- 119، کتاب قیامت، که در آن احادیث دهگانه که حاکی از ارتدادصحابه است نقل شده و لفظ «ارتداد» مکرر در آنها به چشم میخورد.
ص: 202
أصحابی، فیقالنَّ لی: إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک».
«أنس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل میکند که: «گروهی از یاران من در روز قیامت نزد حوض کوثر بر من وارد میشوند، من آنها را میبینم و بر من ارائه میشوند، ناگهان از دست من گرفته میشوند و من فریاد میزنم: پروردگارا! یاران من، یاران من، آن موقع پاسخ میگویند: تو نمیدانی بعد از تو چه کارهایی را پدید آوردند.»
در اینجا به نقل همین حدیث اکتفا میکنیم، علاقهمندان میتوانند به کتاب یادشده مراجعه کنند.
چیزی که میتوان گفت این است که مسأله «تکفیر صحابه» تحریفشده مسأله دیگری بهنام «عدالت صحابه» است و آن این است که آیا تمام کسانی که با رسول خدا دیداری داشتند، تا لحظه مرگ عادل و رستگار بودند؟ یا برخی از آنان عادل و برخی دیگر از هوی و هوس پیروی کردند و طبعاً گروه دوم به کیفر اعمال خود خواهند رسید؟!
اهل سنت میگویند: همه کسانی که با رسول خدا دیداری داشتند، عادل بودند و درمیان آنان خطاکار و فاسقی وجود نداشته است. ولی برخلاف صحابه، تابعانِ آنان، به دو دسته تقسیم میشوند: عادل و فاسق، صالح و طالح.
در حالیکه عقیده شیعه بهخلاف آن است. شیعیان معتقدند: دیدن پیامبر عدالتآفرین نیست و ماهیت افراد را دگرگون نمیسازد، بنابراین صحابه و تابعین حکم یکسان دارند.
در پاسخ آنان که میگویند: ما دین خود را از صحابه گرفتهایم، پس باید آنان عادل باشند، باید گفت: اگر دین خود را از صحابه گرفتهاید از تابعان نیز گرفتهاید، پس باید همگان عادل باشند. دودمان بنیامیه، یزید بنمعاویه و حجاج بن یوسف ثقفی نیز همگی از تابعان هستند! بنابراین باید کوشش کنید تا دین خود را از عدول آنان بگیرید.
گذشته از اینها عدالت صحابه یک مسأله کلامی است و اختلاف در مسائل کلامی نباید باعث تفرقه شود؛ زیرا غالباً در این نوع مسائل وحدت نظریه وجود ندارد.
دلایل کسانی که به عدالت همه صحابه صحه نمیگذارند بلکه آنها را به دوگروه مختلف تقسیم میکنند به قرار زیر است:
1- قرآن مجید برخی از آنان را فاسق نامیده است و میگوید: إنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا.
(1)
1- حجرات: 6
ص: 203
مسلماً این فرد فاسق، جزو صحابه بوده و در سال ششم هجرت خبر دروغی را گزارش کرده است و مفسران و مورّخان میگویند این فرد کسی جز ولید بن عقبه نبوده است.
2- قرآن و تاریخ حاکی است که پیامبر در روز جمعهای، به خواندن خطبههای نماز جمعه مشغول بود، وقتی صدای طبل- که از ورود کاروان تجاری از شام حکایت میکرد- بهگوش آنان رسید، بیشترِ آنان نماز را ترک کرده و به سراغ منافع مادی خود رفتند، چنانکه میفرماید: وَ إذا رَأوا تِجارَةً أوْ لَهْواً انْفَضُّوا إلَیْها وَ تَرَکُوکَ قائِماً.
(1)از این دو آیه که بگذریم، به نکته دیگری نیز برمیخوریم و آن اینکه: پیامبر صلی الله علیه و آله قاتل عمار را «فئه باغیه» خواند و برخی از صحابه در رأس آن فئه قرار داشتند. پیامبر رو به او (عمار) فرمود: «تقتلک الفئة الباغیة»؛ «تو را گروه ستمگر میکشند.»
البته ادلّهای که حاکی از انحراف برخی از صحابه میباشد، فزونتر از آن است که بتوانیم همه را در اینجا بیاوریم، هرچند عاطفه انسانی پیامبر ایجاب میکند که بر همه صحابه جامه عدالت بپوشاند ولی واقعیتهای خارجی مانع از تسلیم دربرابر حکم عاطفه است.
بهخاطر دارم در یکی از سالها که به حج مشرف بودم، جوانی مصری بهوسیله یکی از زائران ایران به مجمع ما هدایت شد، او میگفت: مشغول نوشتن تزی با عنوان «عدالت صحابه» هستم. به او گفتم: «عدالةالصحابة؛ یعنی العاطفة و البرهان» او از عنوان بحث استقبال کرد، برایش توضیح دادم: عاطفه انسانی ایجاب میکند که انسان همه یاران او را عادل و دادگر معرفی کند ولی چه میتوان کرد که واقعیتها آن را تکذیب میکند. چهبسا در میان دو گروه از صحابه نبردی سهمگین برپا بوده و برخی برخی را کشتهاند و حق مسلّماً با یکی بوده نه با هردو و طبعاً یکی حق بوده و دیگری باطل، و حکم گروه باطل روشن است.
و درست است که قرآن در برخی از آیات، صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله را ستوده است لیکن باید توجه کرد که این نوع ستایشها مربوط به دوران نزول آیه بوده و ناظر به زندگیهای بعدی آنان نیست و محور قضاوت در نجات افراد، بررسی مجموع پرونده زندگی اوست، نه پرونده بخشی از زندگی وی. قرآن میفرماید:
لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنْ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً.
(2)«خدا از گروه با ایمان خشنود شد آنگاه که با تو در زیر درخت بیعت کردند و از آنچه
1- جمعه: 11
2- فتح: 18
ص: 204
که در دل دارند آگاه گشت. آرامش را بر آنان فروفرستاد و آنان را با پیروزیِ نزدیک نوید داد.»
اگر دقت کنیم، ظرف رضایت، سراسرِ عمر آنان نیست بلکه ظرفی خاص است و آن زمان بیعت است چنانکه میفرماید: إذْ یُبَایِعُونَکَ؛ یعنی در این مقطع خاص از آنان خشنود شد ولی حالات بعدی در گرو استقامت و وحدت رویه است. اگر گروهی تغییر روش دادند، آیه پیشین دلیل خشنودی خدا از آنان نیست.
گذشته از این، آنان که با پیامبر در آن روز بیعت کردند، حدود 1400 نفر بودند نه 15 هزار نفر، که عدالت آنان امری مسلم گرفته شده است، و همچنین در آخر این سوره یاران رسول خدا را میستاید و میفرماید:
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمْ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً.
(1)«محمد صلی الله علیه و آله پیامبر خداست و کسانی که با او هستند، بر کافران سختگیر و با همدیگر مهربانند. آنان را در رکوع و سجود میبینی که فضل و خشنودی خدا را خواستارند.
علامت و مشخّصه آنان بر اثر سجود در چهرههایشان است. این صفت ایشان است در تورات و مَثَل آنها در انجیل، چون کِشتهای است که جوانه خود برآوَرَد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقههای خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد. تا از انبوهی آنان خدا کافران را به خشم دراندازد. خدا به کسانی از آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، آمرزش و پاداش بزرگ وعده داده است.»
آری، درست است که در آغازِ آیه، ستایش بهعمل آمده لیکن در ذیل آیه به تبعیض پرداخته و یادآور میشود که وعده الهی شامل گروهی از آنان است نه همگان، به گواه لفظ «منهم» که در وَعَدَ اللَّهُ الّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً.
آمده است.
1- فتح: 29
ص: 205
ایمان ابوطالب
اهلسنت بر اندام تمام صحابه جامه «عدالت»، بلکه «عصمت» میپوشانند ولی شخصی را که نزدیک به 13 سال از جان و کیان رسول گرامی صلی الله علیه و آله دفاع کرده و همهچیز، حتّی شخصیت اجتماعی خود را فدای او نموده است را تکفیر میکنند، ما اگر بخواهیم پایه ایمان فردی رانسبت به موضوعی بهدست آوریم از دو راه میتوانیم به این هدف برسیم:
1- رفتار و کردار او.
2- آثار ادبی و فرهنگی او.
درباره راه نخست، یادآور میشود که فداکاری ابوطالب را نمیتوان معلول عصبیت به بیت بنیهاشم دانست بلکه فداکاری عظیم او، اثر ایمان او بر راستگویی برادرزادهاش بود. او بسان تمام شهیدان راه حق پروانهوار سوخت و جان باخت.
در اینجا فرصتِ آن نیست که خدمات ابوطالب بیان گردد امّا به اتفاق همه نویسندگان، او همه بلاها و رنجها را بهجان خرید و از حریم رسالت دفاع نمود، چگونه میتوان چنین فردی را کافر نامید!
درباره راه دوم میگوییم: آثار ادبی که از او به یادگار مانده، به روشنی گواهی میدهد که او به راه و رسم برادرزاده خود مؤمن بوده و او را بسان موسی و مسیح علیهما السلام از پیامبران الهی میدانست، چنانکه میفرماید:
ألم تعلموا أنّا وجدنا محمّداً نبیّاً کموسی خُطَّ فی أوّل الکتب
(1)«نمیدانید که ما محمد را نبی، مانند موسی میدانیم که در کتابهای پیشینیان نوشته شده است.»
و در قصیده دیگر میفرماید:
لیعلم خیار النّاس أنّ محمّداً نبیّ کموسی و المسیح ابن مریم
أتانا بهدی مثلما أتیا به فکلّ بأمراللَّه یهدی و یعصم
(2)«بهترین مردم بدانند که محمّد پیامبری است مانند موسی و مسیح بن مریم.»
«او مانند آن دونفر با هدایتهای الهی بهسوی ما آمد و هریک از پیامبران به فرمان خدا هدایت کرده و از گمراهی بازمیدارند.»
1- سیره ابن هشام، ج 1، ص 352، وی از این قصیده یک بیت نقل کرده است.
2- مستدرک حاکم، ج 2، ص 623.
ص: 206
این اشعار و غیر آنها، حاکی از ایمان خالص این مرد الهی است و بسیار دور از انصاف است که چنین مردی را بهخاطر برخی از روایات ساخته و پرداخته عناصر اموی، از جرگه مؤمنان دور سازیم.
اینک به بررسی برخی از روایت، که درباره تکفیر او آمده است، میپردازیم:
مسلم در صحیح خود از ابوهریره نقل میکند که رسول خدا به عموی خود ابوطالب گفت: عمو! بگو: «لا إله إلّااللَّه» تا من در روز رستاخیز به نفع تو گواهی دهم.
ابوطالب گفت: اگر ترس از سرزنش قریش نبود من این جمله را به زبان جاری میکردم و از این طریق دیدگان تو را روشن میساختم، در این هنگام آیه ذیل فرود آمد:
إنَّکَ لا تَهْدی مَن أحْبَبْتَ وَ لکِنِّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاء.
(1)«تو نمیدانی آن کس را که دوست میداری، هدایت کنی. خدا هرکس را که بخواهد هدایت میکند.»
این حدیث از دو جهت مردود است:
نخست: ابوطالب در سال دهم بعثت چشم از جهان بربست و ابوهریره در سال هفتم هجرت به مدینه آمد و ایمان آورد. او این جریان را چگونه با چشم خود دید همچنان که ظاهر حدیث حاکی از آن است. و اگر واسطه درمیان بوده، آن واسطه کیست؟ و در هردو صورت، حدیث واجد شرایط حجّیت نیست.
دوم: ایمان- که نوعی توبه است- در آخر زندگی نجاتبخش نیست، چگونه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او چنین کاری را پیشنهاد میکند و قرآن در این مورد چنین میفرماید:
وَلَیْسَتْ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّی إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُوْلَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً.
(2)«و توبه کسانی که گناه میکنند و آنگاه که مرگ یکی از ایشان دررسد، میگوید: اکنون توبه کردم، پذیرفته نیست و نیز توبه کسانی که در حال کفر میمیرند، پذیرفته نخواهد بود، آنانند که بر ایشان عذابی دردناک آماده کردهایم.»
از اینجا میتوان به ضعف روایات پیبرد که غالباً راویان آنان از دشمان خاندان رسالت بودند.
1- قصص: 56
2- نساء: 18
ص: 207
اصولًا برای آگاهی از خصوصیات زندگی بزرگِ قبیله، باید به سراغ بستگان و نزدیکان او رفت. اما در اینجا شگفت آن است که بهجای مراجعه به فرزندان ابوطالب و وابستگان این خانواده، بهسراغ افرادی میروند که ده سال پس از فوت او وارد مدینه شده و ایمان آوردهاند! و این در حالی است که فرزندان آن حضرت همگی به توحید و ایمان او گواهی میدهند، دیگر صحیح نیست با این همه آثار ادبی و تصریح فرزندان و فداکاریهای کمنظیر او، در ایمان چنین فردی شک کنیم.
کلینی در کافی از امام باقر علیه السلام نقل میکند که مردی به او عرض کرد: دیگران گمان میکنند که ابوطالب کافر مرده است. امام در پاسخ گفت: دروغ میگویند، چگونه او در حال کفر درگذشت در حالیکه ایمان خود را در اشعار خود اظهار کرده است، آنجا که میگوید:
ألم تعلموا أنّا وجدنا محمّداً نبیّاً کموسی خُطَّ فی أوّل الکتب
(1)همچنین مردی به امام صادق گفت: ابوطالب فاقد ایمان بوده است. امام در پاسخ گفت:
چگونه او را به کفر متهم میکنید در حالیکه ابوطالب میگوید:
لقد علموا أنّ ابننا لا مکذَّب لدینا و لا یعبأ بقیل الأباطل
(2)«میدانند که فرزندانش دروغی به او گفته نشده است و ما هرگز به گفتار پیروان باطل اعتنا نمیکنیم.»
دامن سخن را کوتاه میکنیم و به موضوع دیگری میپردازیم که آن نیز سؤالبرانگیز است.
5- اقامه دو نماز در یک وقت
شیعه امامیه، غالباً نماز ظهر و عصر و همچنین مغرب و عشا را یکجا میخوانند و این شیوه آنها در غالب کشورها است. اکنون این پرسش مطرح میشود که جمع بین دونماز برخلاف سیره پیامبر است و پیآمد آن این است که یکی از دو نماز، در غیر از وقت خود خوانده شود.
در پاسخ این پرسش باید گفت:
1- اصول کافی، ص 244، چاپ سنگی.
2- اصول کافی، ص 244، چاپ سنگی.
ص: 208
از نظر روایات، هریک از نمازهای ظهر و عصر، یا مغرب و عشا دو وقت دارد:
1- وقت فضیلت.
2- وقت اجزاء.
وقت فضیلتِ نمازِ ظهر، از لحظه زوال خورشید است تا زمانی که سایه شاخص به اندازه خودِ آن باشد.
و وقت فضیلت عصر، از لحظهای است که سایه شاخص از مثل به «مثلین» برسد. کسی که بخواهد وقت فضیلت را درک کند باید نمازهای ظهر و عصر را جدا از هم بخواند.
امّا در وقت اجزاء، باید گفت که مجموع فاصله ظهر تا غروب، وقت اجزاء است و هرکدام از این دو فریضه در این فاصله بهجا آورده شود، مجزی است. در اینصورت میتوان میان آندو جمع کرد. چیزی که هست به مقدار چهار رکعت از اول وقت به نماز ظهر، و به همان مقدا از آخر وقت به نماز عصر اختصاص دارد، فقط در وقت مختص هر نماز نمیتوان دیگری را بهجا آورد.
عین این دو وقت؛ «فضیلت» و «اجزاء»، در نماز مغرب و عشا نیز هست که در کتابهای فقهی بیان شده است.
بنابراین، اگر دو نماز را در یک وقت بگزاریم، هر دو را در وقت خود خواندهایم، چیزی که هست احیاناً وقت فضیلت یکی، و گاهی هر دو را از دست دادهایم، و التزام به سنت خوب است ولی واجب نیست. چهبسا مصالح ایجاب کند که انسان، یک تکلیف مستحبی را برای کار مصلحتِ برتر ترک کند و جریان در مورد تفریق میان دو نماز چنین است؛ زیرا در بسیاری از کشورها، موجب حرج گردیده و احیاناً سبب ترک نماز شده است.
دلیل بر اینکه میتوان میان دو نماز بدون عذر جمع کرد، عملِ رسولاللَّه صلی الله علیه و آله است که بارها بدون عذر دونماز را یکجا گزارد، تا کار را بر امّت آسان سازد.
تصوّر نشود که جمع میان دو نماز، در دیگر مذاهب اسلامی وجود ندارد، آنان نیز در برخی از موارد میان دو نماز جمع میکنند.
پیروان ابوحنیفه در عرفه و مزدلفه میان دو نماز جمع میکنند.
شافعی و مالکی و حنبلی در سفر، قائل به جواز جمع هستند و برخی دیگر در مواقع عذر؛ مانند بارندگی، بیماری و ترس جمع میان دو نماز را جایز میدانند و هرگز نمیتوان
ص: 209
گفت این افراد نماز را در غیر وقت خود میخوانند.
تا اینجا موضوع را روشن کردیم و اکنون بهدنبال آن هستیم که عمل پیامبر را بررسی کنیم.
متجاوز از بیست روایت گواهی میدهند که پیامبر بدون کوچکترین عذر، میان ظهر و عصر و یا مغرب و عشا جمع کرد و همگی در صحاح و سنن وارد شده که ما به برخی از آنها اشاره میکنیم: ابنعباس میگوید:
«صَلّی رَسُول اللَّه الظّهر و العَصْر جمیعاً و المغرب و العشاء جمیعاً من غیر خوف و لا سفر».
(1)«پیامبر صلی الله علیه و آله ظهر و عصر و مغرب و عشا را باهم، بدون عذر؛ مانند خوف از دشمن یا سفر بهجا آورد.»
مسلم در صحیح خود، از ابن عباس نقل میکند که:
«صَلّی رَسُول اللَّه الظّهر و العصر جمیعاً بالمدینة مِن غیر خوف و لا سفر، فقال أبوالزبیر فسألت سعیداً لِمَ فعل ذلک، فقال: سألت ابن عباس کما سألتنی، فقال: أراد أن لا یُحرِجَ أحداً مِن أُمّته».
(2)«رسولخدا صلی الله علیه و آله ظهر و عصر را با هم در مدینه بهجا آورد، در حالیکه نه خوفی بود و نه سفر. ابو زبیر میگوید: من به سعیدبن جبیر گفتم: فلسفه آن، چه بود، سعید گفت: من از ابنعباس پرسیدم، همچنان که تو از من پرسیدی، او در پاسخ گفت: این بدان جهت بود که کار را بر امت خود آسان سازد.»
در یکی از سفرهایم به سوریه، در مجمعی که علمای اهل سنت نیز حاضر بودند، مسأله جمع بین صلاتین مطرح شد و ما برخی از این روایات را مطرح کردیم، یکی از آنان گفت:
مقصود آن است که پیامبر نماز ظهر را در آخرین وقت و نماز عصر را در اولین وقت آن انجام داد و از این طریق میان دو نماز جمع کرد. در پاسخ گفتم: مسأله جمع بین صلاتین، یک اصطلاح فقهی است که گاهی به آن «جمع تقدیم» و گاهی «جمع تأخیر» میگویند و مقصود از آن، این است که نمازی در وقت دیگری خوانده شود نه اینکه هردو در وقت خود برگزار گردد ولی پشتسر هم باشند؛ زیرا چنین کاری موضوع جدیدی نیست که درباره آن 20
1- مسند احمد، ج 1، ص 221
2- صحیح مسلم، کتاب الصّلاة، باب جمع بین الصلاتین.
ص: 210
روایت وارد شود، بلکه جمعی است مطابق قاعده و هر مسلمانی میتواند نماز ظهر را در آخرین وقت فضیلت و نماز عصر را در اولین وقت فضیلت بهجا آورد، چیزی که به بیان جدید نیاز دارد، این است که نماز عصر را به جلو یا ظهر را به عقب بکشد.
گذشته از این سخن، با تعلیلی که ابن عباس گفت سازگار نیست و او فلسفه کار پیامبر را- که دو نماز را با هم خواند- بیان کرد که کار را بر امت آسان سازد. این علت در صورتی تحقق میپذیرد که دست هر مسلمانی در آوردن نماز ظهر و مغرب از زوال تا غروب باز باشد وگرنه جمع به شکلی که در گفتار او آمد، خود مایه حَرَج است؛ یعنی انسان تلاش کند ظهر را در آخر وقت فضیلت و عصر را در آغاز آن انجام دهد.
6- سجده بر تربت
در فقه امامیه، نمازگزار باید بر خاک یا آنچه از آن میروید سجده کند و سجده بر غیر ایندو، جایز نیست و از آنجا که مساجد امروز با فرش مزیّن شده و سجده بر زمین یا روییدنیهای از آن امکانپذیر نیست شیعیان برای تحقق به آن شرط، مقداری خاک خشک را بهصورت خشکیده (مهر) همراه دارند که به هنگام نماز بر آن سجده میکنند تا سجده بر زمین تحقّق پذیرد.
در اینجا باید از یک اصطلاح علمی آگاه بود و آن اینکه: یک «مسجود لَه» داریم و یک «مسجود عَلَیه».
مقصود از اوّلی، کسی است که برای او و بهخاطر او سجده میکنیم و آن خدا است و مقصود از دوّمی چیزی است که بر آن سجده میکنیم و پیشانی بر آن مینهیم و آن تربت یا روییدنیهایی است از زمین؛ بنابراین مهر و تربت «مسجود علیه» است نه «مسجود له» و بسیار دور از انصاف است که کسی تربت و یا حصیر را که بر آن سجده میکنیم به بتهای بتپرستان تشبیه کند، در حالیکه بت درنظر آنان «مسجود له» بود و لذا آن را در برابر خود مینهادند و برای آن سجده میکردند، در حالیکه تربت و یا حصیر «مسجود علیه» است که زیر پا انداخته و سرانجام سر بر آن نهاده میشود.
مردی از امام صادق علیه السلام پرسید: چرا بر غیر زمین و یا روییدنیهای از آن، نمیشود سجده کرد؟ امام در پاسخ فرمود: سجده نوعی خضوع برای خداست و باید بر غیرمأکول و
ص: 211
ملبوس سجده کرد؛ زیرا فرزندان دنیا، بنده مأکول و ملبوس خود هستند و نمازگزار در سجده خود باید بر معبود اهل دنیا سجده نکند و پیشانی خود را بر معبود فرزندان دنیا که فریب آن را خوردهاند، نگذارد.
(1) شیوه سجده پیامبر و صحابه
پیامبر و یاران او، سالیان درازی بر خاک و سنگریزههای مسجد سجده میکردند و تا مدتی جز سجده بر خاک و سنگریزه و مانند آنها جایز نبود.
پس از آن، خدا رخصت داد که بر روییدنیهای زمین؛ مانند حصیر و بوریا سجده کنند، اکنون ما برخی از روایات را که بیانگر دومرحله بودن سجده است، مطرح میکنیم:
1- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«جُعِلَتْ لِیَ الأَرْض مَسْجِداً وَ طَهُوراً».
(2)«زمین برای من سجدهگاه و مطهِّر قرار داده شده است.»
مقصود از «سجدهگاه» به قرینه مطهّر همان سنگ و خاک است که هم طهارت بخش و هم سجدهگاه است.
این حدیث زمین را سجدهگاه معرفی میکند و مسلمان باید پیشانی خود را بر زمین بگذارد.
گاهی افرادی پیشداور، حدیث را بهشیوه دیگر تفسیر میکنند و میگویند: مقصود از اینکه زمین سجدهگاه است، این است که همه زمین، مصلّای افراد مسلمان است، و پیروان اسلام در هر نقطهای میتوانند خدا را عبادت کنند و برای آن نقطه خاصی وجود ندارد و درحقیقت، حدیث در صدد ردّ اندیشه یهودی و مسیحی است که میگوید باید خدا را در مکان خاصی عبادت کرد، نه در همه جا! بنابراین، همه زمینها مصلّای مسلمان است؛ خواه طبیعی و خواه مفروش با انواع فرشها!
این تأویل را یکی از علمای سوریه در مجلسی مطرح کرد، ولی در پاسخش گفتم: این تفسیر با حدیث سازگار نیست؛ زیرا لازمه آن این است که همه زمینها؛ اعم از طبیعی و یا مفروش به فرشها، مطهِّر و پاکیزهکننده باشد، در حالیکه تطهیر از آنِ زمینِ طبیعی است، نه
1- وسائل، ج 3، باب 1، از ابواب «ما یسجد علیه»، ح 1
2- صحیح بخاری، ج 1، ص 91، کتاب التیمم، ح 2
ص: 212
مطلق زمین.
خلاصه، امر واحدی (زمین) موضوعِ دو حکم است، «تطهیر» و «سجده» ...، تطهیر از آنِ زمینِ طبیعی است، طبعاً سجده نیز از آنِ او است.
در تاریخ آمده است: بهخاطر تعیّن سجده بر زمین طبیعی، یاران پیامبر بهخاطر پرهیز از سوزش سنگریزهها، آنها را در دست میگرفتند تا مدتی که پیامبر مشغول قرائت است، خنک شود. جابر میگوید:
«کُنْتُ أُصَلِّی مَعَ النَّبی صلی الله علیه و آله الظهرَ، فَآخذ قبضة مِنَ الحصی، فأجعلها فی کفّی ثمّ أحوّلها إلی الکفّ الأخری حتّی تبرد ثُمّ أضعُها لجبینی، حتی أسجد علیها من شدّة الحرّ».
(1)«نماز ظهر را با پیامبر صلی الله علیه و آله بهجا میآوردم، مقداری از سنگریزههای مسجد را برمیداشتم و دست به دست میکردم تا خنک شود، آنگاه آن را زیر پیشانی خود قرار میدادم تا بر آنها سجده کنم، تا از سجده بر سنگریزههای داغ مصون بمانم.»
اگر سجده بر فرش یا سجاده یا لباس یا هر چیز دیگر، غیر از زمین جایز بود، لازم نبود که جابر خود را به زحمت بیاندازد. خباب بن ارت میگوید:
«شکونا إلی رسولاللَّه شدّة الرمضاء فی جباهنا و أکفنا فلم یُشکنا».
(2)«به رسول خدا صلی الله علیه و آله از شدت حرارت زمین که پیشانی و دستها را آزار میدهد شکایت کردیم. او به شکایت ما پاسخ نگفت.»
توسعه در سجدهگاه
مسلمانان تا مدتهای مدید مأمور بودند که بر سنگ و خاک سجده کنند ولی در مرحله بعد توسعهای پدید آمد و آن اینکه رسول خدا اجازه داد و عملًا نیز تأیید کرد بر حصیر و بوریا سجده کنند.
انس بن مالک و ابنعباس و عایشه و امّ سلمه و میمونه و امّ سلیم و عبداللَّه بن عمر، همگی میگویند:
1- مسند احمد، ج 3، ص 327، من حدیث جابر و سنن بیهقی، ج 1، ص 439، باب «ماروی فی التعجیل بها».
2- سنن بیهقی، ج 2، ص 105
ص: 213
«کان النّبی یصلّی علی الخمرة فیسجد».
(1)«پیامبر صلی الله علیه و آله بر حصیر و بوریا نماز میگزارد و بر آن سجده میکرد.»
آری در مراحلی که انسان توانایی بر سجده بر زمین داغ و یا بسیار سرد را ندارد اجازه داده شد که بر سجاده خود سجده کند.
بخاری از انس نقل میکند که:
«کُنّا نُصلّی مَعَ النّبی صلی الله علیه و آله فیضع أحدنا طرف الثوب من شدّة الحرّ فإذا لم یستطع أحدنا أن یُمکِّن جبهتَه من الأرض، بسط ثوبه».
(2)«ما با پیامبر نماز گزاردیم، برخی از ماها گوشهای از لباس خود را از زیادی گرما زیر پیشانی خود قرار میداد، هرگاه برخی از ماها قادر بر گذاردن پیشانی بر زمین نبود بر سجاده خود سجده میکرد.»
روایاتی که این مسأله را تعیین میکند، فزونتر از آن است که در این مختصر بیان گردد، متأسفانه پس از مرور قرونی، سنت بدعت شده و بدعت بهصورت سنت درآمده است. هرگاه کسی بر زمین و یا بوریا سجده کند بدعت تلقی میشود، ولی اگر بر فرش و امثال آن سجده کند سنت محسوب میگردد.
بر مدیران حرمین شریفین شایسته است که به فقه همه طوایف احترام بگذارند و حرمین شریفین را بهگونهای اداره کنند که پیروان همه مذاهب فقهی، بهراحتی بتوانند بهوظایف خود جامه عمل بپوشانند، و لااقل بخشی از مسجد را مفروش نسازند تا افرادی که فقه آنها اجازه سجده بر فرش را نمیدهد بتوانند بر سنگهای مسجد سجده کنند.
پینوشتها:
1- مسند احمد، ج 1، صص 302، 231 و 335
2- صحیح بخاری، ج 1، ص 101
ص: 216
سَبِیلِ اللَّهِ ولی خود وی این عقیده را نادرست میداند و معتقد است که خبر «إنّ» فعل
کنز العرفان یقول: «ومن یرد فیه مراءاً ما» نک: ج 4، ص 10 تفسیر ابیالسعود.
مدینه- رسیدند و پس از سه روز که در آنجا
پایداری عمر در جنگ احد را تأیید
M .j .kistye
/ محمّد رحمتی
ص: 217
پیام امام:
در میقاتهای الهی و مقامات مقدّس، در جوار خانه پربرکت خداوند تعالی، آداب حضور محضر قدس خداوند عظیم، مراعات و قلوب حجاج عزیز از تمام وابستگیهای به غیر حق، آزاد و از آنچه غیر دوست هست تهی و با انوار تجلیات الهی منور گردد تا اعمال و مناسک این سیر الی اللَّه با محتوای حجّ ابراهیمی و پس از آن، حجّ محمّدی، آراسته گردد و با سبکباری از افعال طبیعت، همگان سالم از وزرهای منی و منیّت، با کولهباری از معرفت حق و عشق محبوب، به اوطان خود بازگردند و به جای سوغاتهای مادی فانی، دستاوردهای باقی ابدی برای دوستان به سوغات آورند.
ص: 218
زوّار] اثبت هذه الآیة