جبرئیل گفت: از پروردگار بخواه تا یاریات کند.
ابراهیم گفت: «حَسْبی مِنْ سُؤالی عِلْمُه بِحالی»؛ «به درخواست، نیازی نیست؛ چون او حال مرا میداند.»
هجویری سپس سخنش را با کلامی از محمد بن فضل بلخی (متوفای 319) چنین ادامه میدهد: «تعجب میکنم از کسی که در دنیا خانه خدا را میطلبد ولی در دل به مشاهده جمال حق نمیپردازد؛ زیرا دیدنِ خانه، گاه میسّر است و گاهی میسّر نیست، ولی مشاهده جمال الهی بیشکر میسّر است و اگر زیارت سنگی که در سال یک بار به او روی میآورند واجب است، دلی که روزی 360
نظر به او میشود، زیارتش سزاوار است.
کسانی که به دنبال حقیقت هستند، در هر قدمی که برای مکه بر میدارند، نشانی از او مییابند و زمانی که به مکه میرسند مزد آن را دریافت میکنند.
ثواب مجاهدت بیدرنگ حاصل میشود.
همو گوید: من در سفر اوّل حج، فقط خانه دیدم و در سفر دوم خانه و خدا دیدم و در سفر سوم فقط خدا دیدم. هجویری سپس میگوید: حرم جایی است که مشاهده جمال الهی در آن صورت پذیرد و کسی عاشق است که کل عالم را میعاد قرب و خلوتگاه انس بداند و بندهای که میخواهد خدا را ببیند، برای او همه عالم حرم است و اگر قصدش دیدن خدا نیست حرم برای او تاریکترین مکانهاست و گفتهاند تاریکترین مکانها خانه دوستی است که وی در آن نباشد.
و برای وصول به این مقصود و دیدن روی دوست، کعبه سبب است و به هر وسیلهای که شده باید به آن چنگ زد تا مشاهده جمال ربوبی از این راه حاصل شود.
آری، مقصود مردان از پیمودن بیابانها و بادیهها، دیدن حرم نیست بلکه مجاهدهای است جهت آن شوق بیقرار و محبّت بیشمار.
صاحب کتاب کشف المحجوب، در ادامه، به ذکر داستانی از جُنَید میپردازد که بسیار شبیه به داستان شبلی است، که در کتاب مستدرکالوسائل به طور مبسوط نقل شده
ص: 10
ناصرخسرو آن را به نظم درآورده است.
حاجیان آمدند با تعظیم شاکر از رحمت خدای رحیم ...
وی سپس به بیان چهار بیت شعر عربی میپردازد که ترجمه آن چنین است:
روزی که حاجیان از منا به مکه کوچ میکنند و شتران سرخ موی به حرکت در میآیند و حُدیخوانان، با نغمه و آهنگ خود، شتران را به شتاب وا میدارند، از محبوب خود میپرسم آیا میدانی که کجا باید رحل اقامت افکند؟
من حج و مناسک و عمرهام را تباه کردهام و با مشغلهای که برایم پیش آمده، از حج بازماندهام، باید به خانه برگردم و خود را برای حج سال آینده آماده کنم که این حج پذیرفته نشده است.
سپس داستان جوانی را ذکر میکند که در سرزمین عرفات، ابتدا حال دعا را از دست داده بود و پس از چندی، تا میخواست دعا کند نعرهای کشید و روح از تنش جدا شد.
مقصود مردان از پیمودن بیابانها و بادیهها، دیدن حرم نیست بلکه مجاهدهای است جهت آن شوق بیقرار و محبّت بیشمار.
و جوان دیگری در سرزمین منا قربانی نکرده بود و میگفت: بار خدایا! من میخواهم نفس خود را قربان کنم، آنگاه با انگشت به گلو اشاره کرد و از دنیا رفت.
وی سپس حج را به حج غیبت و حضور تقسیم میکند و میگوید: کسی که در مکه باشد و خدا را نبیند، با زمانی که در خانه نشسته، فرق نمیکند و هیچ یک از این غیبتها بر دیگری فضیلتی ندارد و کسی که در خانه خود خدا را حاضر میبیند با آنکه در مکه در محضر پروردگار است، فرقی ندارد و حج مجاهدهای است تا انسان به مشاهده برسد.
کشف الحجاب الثامن فی الحجّ، قوله تعالی: ... وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا ... و از فرایض اعیان
(1) یکی حج است بر بنده، اندر حال صحّت عقل و بلوغ و اسلام و حصول استطاعت و آن حُرم
(2) بود به میقات و وقوف اندر عرفات و طواف زیارت به
1- واجبات عینی.
2- احرام بستن.
ص: 11
اجماع
(1) و به اختلاف سعی میان صفا و مروه
(2) و بیحُرم اندر حرم نشاید شد و حرم را بدان حرم خوانند که (کی) اندرو مقام ابراهیم است و محلّ امن. پس ابراهیم را (عم) دو مقام بوده است؛ یکی مقام تن و دیگر از آن دل. مقام تن مکّه و مقام دل خُلّت، هرکه قصد مقام تن وی کند، از همه شهوات و لذّات اعراض باید کرد تا محرم بود و کفن اندر پوشید و دست از صیدِ حلال بداشت و جمله حواس را اندر بند کرد و به عرفات حاضر شد و از آنجا به مزدلفه و مشعرالحرام شد و سنگ برگرفت و به مکّه، کعبه را طواف کرد و به منا آمد و آنجا سه روز ببود و سنگها به شرط بینداخت
(3) و آنجا موی باز کرد
(4) و قربان کرد و جامهها در پوشید
(5) تا حاجی بود.
و باز چون کسی قصد مقام دل وی کند، از مألوفات اعراض باید کرد و به ترک لذّات و راحات بباید گفت و از ذکر غیر محرم شد و از آنجا التفات به کون مخطور باشد
(6)، آنگاه به عرفاتِ معرفت قیام کرد و از آنجا قصد مزدلفه الفت کرد و از آنجا سرّ
(7) را به طواف حرام تنزیه
(8) حقّ فرستاد و سنگ هواها و خواطر
(9) فاسد را به منای امان بینداخت و نفس را اندر منحرگاه
(10) مجاهدت قربان کرد تا به مقام خُلّت رسد
(11) پس دخول آن مقام امان باشد از دشمن و شمشیر ایشان و دخول این مقام امان بود از قطیعت
(12) و اخوات
(13) آن و رسول (صلعم) گفت:
«الْحاجُّ وَفْدُاللَّهِ، یُعْطِیهِمْ ما سَأَلُوا وَ یَسْتَجِیبُ لَهُمْ ما دُعُوا»؛ «حاج وفد
(14) خداوند باشند، بدهدشان آنچه خواهند و اجابت کند بدانچه خوانند و دعا کنند»؛ و این گروه،
(15) دیگر نه بخواهند و نه دعا کنند، فاما تسلیم کنند، چنانکه ابراهیم (عم) کرد، إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ؛ چون ابراهیم (عم) به مقام خُلَّت رسید، از علایق
(16) فرد شد و دل از غیر بگسست، حقتعالی خواست تا وی را بر سر خلق جلوه کند، نمرود را برگماشت تا میان وی و از آن مادر وپدرش جدا افکند و آتشی برافروخت، ابلیس بیامد و منجنیق بساخت، وی را در خام گاو دوختند و اندر پله منجنیق نهادند. جبرئیل بیامد و پله منجنیق بگرفت و گفت: «هَلْ لَکَ مِنْ حاجَةٍ؟»
(17) ابراهیم (عم) گفت: «أَمّا إِلَیْکَ فَلا»
(18) سپس گفت: به خدا ی عزّوجلّ- هم حاجتی نداری؟ گفت: «حَسْبِی مِنْ سُؤالِی عِلْمُهُ بِحالِی»
(19) مرا آن پسندیده باشد که او میداند که مرا از برای او در آتش اندازد، علم او به من زبان مرا از سؤال منقطع گردانیده است.
(20) و محمّدبن فضل گوید (رح): عجب از آن دارم که اندر دنیا خانه وی طلبد، چرا اندر دل مشاهدت وی نطلبد که خانه را باشد که یابد و شاید که نیابد و مشاهدت لا محاله یابد.
1- موافق رأی همه فرقههای اسلامی.
2- سعی بین صفا و مروه را برخی از فرقههای اهل سنت از واجبات و بعضی از ارکان میدانند.
3- همانگونه که شرط شده است.
4- موی چیدن تقصیر یا تراشیدن مو حلق.
5- لباسهای احرام را بیرون آورد و لباسهای معمولی را پوشید.
6- توجه به دنیا خطرناک است.
7- دل و باطن.
8- پاک دانستن پروردگار.
9- آنچه در ذهن انسان خطور میکند.
10- قربانگاه.
11- دوستی با پروردگار.
12- جدایی از پروردگار.
13- کشف المحجوب، ص 423
14- میهمان.
15- طایفه عرفا.
16- علاقه و تعلّق به دنیا.
17- آیا حاجتی داری؟
18- اما از تو، نه.
19- دیگر سؤالی ندارم چون او حال مرا میداند.
20- هُجویری، کشف المحجوب، به تصحیح ژوکوفسکی، با مقدمه قاسم انصاری، ص 423
ص: 12
اگر زیارت سنگی کی اندر سالی بدو نظری باشد، فریضه بود دلی که بدو روزی سیصد و شصت نظر باشد، به زیارت او اولیتر، امّا اهل تحقیق را اندر هر قدم از راه مکّه نشانی است و چون به حرم رسند، از هر یکی خلعتی یابند. و ابو یزید گوید (رض): هرکه را ثواب عبادت به فردا افتد، خود امروز وی عبادت نکرده بود، که ثواب هر نفسی از مجاهدت حاصل است اندر حال و همو گوید (رح): نخستین حجّ من به جز از خانه، هیچ چیز ندیدم و دوم بار خانه و خداوند خانه دیدم و سه دیگر بار همه خداوند خانه دیدم و هیچ خانه ندیدم و در جمله حرم آنجا بود که مشاهدت تعظیم بود و آن را که کلّ عالم میعاد قرب و خلوتگاه انس نباشد، وی را از دوستی هنوز خبر نبود و چون بنده مکاشف بود، عالم جمله حرم وی باشند و چون محجوب بود، حرم وی را اظلم عالم بود؛ «أَظْلَمُ الْاشْیاءِ دارُ الْحَبِیبِ بِلا حَبِیب»، پس قیمت مشاهدت رضاست اندر محلّ خلّت که خداوند سبب آن را دیدار کعبه گردانیده است نه قیمت کعبه راست، امّا مسبِّب را به هر سبب تعلّق میباید کرد تا عنایت حقّ تعالی از کدام کمینگاه روی نماید و از کجا پیدا شود و مراد طالب از کجا روی نماید. پس مراد مردان اندر قطع مفازات و بوادی نه حرم بوده است که دوست را رؤیت حرم حرام بود که مراد مجاهدتی بوده است اندر شوقی مقلقل و یا روزگاری اندر محنتی دایم.
یکی به نزدیک جنید (رض) آمد، وی را گفت از کجا میآیی؟
گفت: به حجّ بودم.
گفت: حج کردی؟
گفت: بلی.
گفت: از ابتدا که از خانه برفتی و از وطن رحلت کردی، از همه معاصی رحلت کردی؟
گفتا: نی.
گفت: پس رحلت نکردی.
گفت: چون از خانه برفتی و اندر هر منزلی هر شب مقام کردی، مقامی از طریق حقّ اندران مقام قطع کردی؟
گفت: نی.
گفت: پس منزل نسپردی. گفت: چون محرم شدی به میقات از صفات بشریّت جدا شدی چنانک از جامه؟
ص: 13
گفتا: نی.
گفت: پس محرم نشدی. گفت: چون به عرفات واقف شدی، اندر کشف مشاهدت وقف پدیدار آمد؟
گفتا: نی.
گفت: پس به عرفات نایستادی. گفت: چون به مزدلفه شدی و مرادت حاصل شد، همه مرادها را ترک کردی؟
گفتا: نی.
گفت: پس به مزدلفه نشدی. گفت: چون طواف کردی خانه سر را اندر محلّ تنزیه لطایف حضرت، جمال حقّ دیدی؟
گفتا: نه.
گفت: پس طواف نکردی. گفت: چون سعی کردی میان صفا و مروه، مقام صفا و درجه مروّت ادراک کردی؟
گفتا: نی.
گفت: هنوز سعی نکردی. گفت: چون به منا آمدی منیّتهای تو از تو ساقط شد؟
گفتا: نه.
گفت هنوز به منا نرفتی. گفت: چون به منحرگاه قربان کردی، همه خواستهای نفس را قربان کردی؟
گفتا: نی.
گفت پس قربانی نکردی.
گفت: چون سنگ انداختی هرچه با تو صحبت کرد، از معانی نفسانی، همه بینداختی؟
گفتا نه.
گفت: پس هنوز سنگ نینداختی و حجّ نکردی، بازگرد و بدین صفت حجّی بکن تا به مقام ابراهیم برسی!
شنیدم کی یکی از بزرگان در مقابله کعبه نشسته بود و میگریست و این ابیات میگفت:
وَ أَصْحَبْتُ یَومَ النَّفْرِ والعِیسُ ترحل و کان حَدَی الْحادی بِنا و هو مُعجل
ص: 14
أسایل عن سُلمی فهل من مُخبِّر بأنّ لَهُ عِلماً بِها أَیْنَ تُنْزَل
لَقَدْ أَفْسَدْتُ حَجّی و نُسکی وعُمْرتی وَ فی الْبَیْنِ لی شُغْلٌ عَنِ الحجّ مشغل
سَأَرْجِعُ مِن عامی لحجّة قابلٍ فإنّ الّذی قد کان لا یتقبّل
فضیلبن عیاض
(1) گوید (رح): جوانی دیدم اندر موقف، خاموش استاده و سر فرو افکنده، همه خلق اندر دعا بودند و وی خاموش میبود. گفتم: ای جوان، تو نیز چرا دعایی نکنی؟
گفت: مرا وحشتی افتاده است، وقتی که داشتم از من فوت شد، هیچ رویِ دعا کردنم ندارد.
گفتم: دعا کن تا خدای تعالی به برکت این جَمع تو را به سر مراد تو رساند. گفت: خواست که دست بردارد و دعا کند، نعرهای از وی جدا شد و جان با آن نعره از وی جدا شد.
ذوالنون مصری گوید (رح): که جوانی به منا ساکن نشسته و همه خلق به قربانها مشغول، من اندر وی نگاه کردم تا چه کند و کیست. گفت: بار خدایا! همه خلق به قربانها مشغولاند و من میخواهم تا نفس خود را قربان کنم اندر حضرت تو، از من بپذیر. این بگفت و با انگشت سبّابه به گلو اشارت کرد و بیفتاد، چون نیکو نگاه کردم مرده بود!
پس حجها بر دو گونه بود؛ یکی اندر غیبت و دیگر اندر حضور. آنکه اندر مکّه در غیبت باشد، چنان بود که اندر خانه خود، از آنک غیبتی از غیبتی اولیتر نیست و آنک اندر خانه خود حاضر بود، چنان بود که به مکّه حاضر بود، از آنک حضرتی از حضرتی اولیتر نیست. پس حجّ مجاهدتی مر کشف مشاهدت را بود و مجاهدت علّت مشاهدت نی، بل که
1- فضیل عیاض، ابتدا جزو راهزنان عیّار بود که داستانهای جوانمردی و فتوّت او در راهزنی مشهور است. اوبا شنیدن آیهای از قرآن متنبه و متحول گردید و از آن شغل توبه کرد و خصمان را نامه نوشت و خشنودشان گردانید و به مکه رفت و مدتی آنجا بود. هارون الرشید در سفرش به مکه به فضلبن ربیع میگوید: آیا اینجا مردی هست از مردان خدای تعالی تا او را زیارت کنیم؟ فضل میگوید: آری و سپس هارون را به دیدار عبد الرزاق صنعانی و سفیان بن عُیَیْنه و فضیل بن عیاض میبرد. هارون هر سه را تحت عنوان پرداخت قرض، با پول میآزماید و تنها فضیل پول او را نمیپذیرد و از این آزمایش سربلند بیرون میآید. تفصیل داستان در کتاب کشف المحجوب صفحههای 120 تا 122 آمده است.
ص: 15
سبب است و سبب را اندر معانی تأثیری بیشتر نبود. پس مقصود حجّ نه دیدن خانه بود که مقصود کشف مشاهدت باشد.
هجویری، علاوه بر آنکه بخشی از کتاب کشف المحجوب را به حج اختصاص داه، در بابهای دهم، یازدهم و دوازدهم که به معرفی تابعین و اتباع و امامان میپردازد، به مناسبت داستانهایی از آنها که مربوط به مکه است، نقل میکند و برخی از آنان را نیز که به حج مشرّف شدهاند و یا مجاور خانه خدا گردیدهاند، مانند اویس قرنی، سعید بن مسیّب، عبداللَّه مبارک، فضیل عیاض، بایزید بسطامی، محمد بن اسماعیل خیرالنّساج، محمد بن خفیف، ابوعثمان مغربی، ابراهیم خواص، بوطالب حرمی و محمد بن فضل بلخی را نام میبرد، که برای نمونه به حکایت محمدبن فضل بلخی و بایزید بسطامی اشاره میشود:
محمد بن فضل بلخی
محمّد بن الفضل البلخی رضی الله عنه از جلّه مشایخ بود و پسندیده عراق و خراسان بود، مرید احمدبن خضرویه بود و ابوعثمان حیری را به وی میلی عظیم بود. وی را از بلخ بیرون کردند متعصّبان از برای عشوه مذهب وی به سمرقند شد و عمر آنجا گذاشت.
از وی میآیدکه گفت: «أَعْرَفُ النَّاسِ بِاللَّهِ أَشَدُّهُم مُجاهَدَةً فی أَوامِرِهِ وَ أَنْبَعَهُم لِسُنَّةِ نَبِیِّهِ»؛ یعنی بزرگترین اهل معرفت، مجتهدترینِ ایشان باشد اندر ادای شریعت و با رغبتترین اندر حفظ سنّت و متابعت و هرکه به حق نزدیکتر بود، بر اوامرش حریصتر بود و هرکه از وی دورتر بود از متابعت رسولش دورتر بود و معرضتر.
از وی میآید که گفت: «عَجِبتُ مِمَّنْ یَقْطَعُ الْبَوادی وَالقِفار والمَفاوِز حَتّی یَصِلَ إِلی بَیْتِهِ وَ حَرَمِهِ لِأَنَّ فِیهِ آثارَ أَنْبیائِهِ کَیْفَ لا یَقْطَعُ نَفْسَهُ وَهَواهُ حَتّی یَصِلَ إِلی قَلْبِهِ لِأَنَّ فِیهِ آثارَ مَوْلاهُ»، عجب دارم از آنکه بادیهها و بیابانها ببرد تا به خانه وی رسد که اندر او آثار انبیای وی است، چرا بادیه نفس و دریای هوا را نبُرد تا به دل خود رسد که اندر او آثار مولای وی است یعنی دل که محلّ معرفت است بزرگوارتر از کعبه که قبله خدمت است. کعبه آن بود که پیوسته نظر بنده بدو بود و دل آنکه پیوسته نظر حقّ بدو بود، آنجا که دل دوست من آنجا، آنجا که حکم وی مراد من آنجا، و آنجا که اثر انبیای من، قبله دوستان من آنجا.
واللَّه اعلم.
(1)
1- کشف المحجوب، ص 177
ص: 16
بایزید بسطامی
فُلک معرفت و مُلک محبت ابویزید طیفور بن عیسی البسطامی (رض) از جُلّه مشایخ بود و حالش اکبر جمله بود و شأنش اعظم ایشان بود، تا حدّی که جُنید گفت (رح): «أبو یزید منّا بمنزلة جبرئیل من الملائکة»؛ «ابو یزید اندر میان ما چون جبرئیل است از ملایکه» و جدّ او مجوسی بوده و از بزرگان بسطام، یکی پدر او بود و او را روایات عالی است اندر احادیث پیغمبر (عم) و از این ده امام معروف مر تصوّف را، یکی وی بوده است و هیچکس را پیش از وی اندر حقایق این علم چندان استنباط نبوده است که وی را، و اندر همه احوال محبّ العلم و معظّمالشریعه بوده است، به حکم آنکه گویند گروهی مر مدد الحاد خود را، موضوعی بر وی بندند ...
و از وی میآید (رض) که گفت: یک بار به مکّه شدم، خانه مفرد دیدم، گفتم حج مقبول نیست که من سنگها از این جنس بسیار دیدهام. بار دیگر برفتم، خانه دیدم و خداوند خانه دیدم. گفتم که هنوز حقیقت توحید نیست، بار سه دیگر برفتم، همه خداوند خانه دیدم و خانه نه، به سرّم فروخواندند: یا بایزید اگر خود را ندیدهای و همه عالم را بدیدهای، مشرک نبودی و چون همه عالم نبینی و خود را بینی مشرک باشی. آنگاه توبه کردم و از دیدن هستیِ خود نیز توبه کردم و این حکایتی لطیف است اندر صحّت حال وی و نشانی خوب مر ارباب احوال را واللَّه اعلم.
(1) هجویری در این کتاب حکایتی از ابوطالب حَرَمی نقل میکند که بیانگر احترام ویژه عرفا به این سرزمین پاک و مقدس است. وی میگوید:
«بوطالب حرمی چهل سال به مکه مجاور بود، اندر مکه طهارت نکرد، هر بار از مکه، به طهارت، از حدّ حرم بیرون آمدی، گفتی زمینی را که خداوند تعالی به خود اضافت کرده است، من کراهیّت دارم که آب مستَعمل من، بر آن بریزد.»
(2) هجویری در حکایت دیگری آورده است:
«یکی از مشایخ گوید (رح): درویشی به مکه اندرآمد و اندر مشاهدت خانه یکسال نشست که نه طعام خورد و نه شراب و نه بخفت و نه به طهارت شد، از اجتماع همّتش
1- کشف المحجوب، صص 132 و 134
2- کشف المحجوب، ص 376
ص: 17
به رؤیت خانه که خداوند آن را به خود اضافت کرده است، غذای تن و مشرب جانش گشته بود».
عرفا این حالت را «جمع» نامیدهاند.
(1) با آنکه حج نزد عارفان جایگاه ویژهای داشته است، پارهای از مسائل؛ از جمله رعایت حق مادر سبب میشده که حج در اولویّت دوم قرار گیرد؛ مثلًا درباره ابو حازم مدنی، که مقتدای بعضی از مشایخ بود و عمرو بن عثمان از وی روایت میکند، آوردهاند که:
«یکی از مشایخ گوید: به نزدیک وی اندر آمدم، وی را یافتم خفته، زمانی ببودم تا بیدار شد، گفت: اندر این ساعت پیغمبر را به خواب دیدم که مرا به سوی تو پیغام داد و گفت:
حق مادر نگاه داشتن بهتر از حج کردن، بازگرد و رضای دلِ وی بجوی. من از آنجا بازگشتم و به مکه نرفتم. از وی بیش از این مسموع ندارم.»
(2) بزرگترین اهل معرفت، مجتهدترینِ ایشان باشد اندر ادای شریعت و با رغبتترین اندر حفظ سنّت و متابعت و هرکه به حق نزدیکتر بود، بر اوامرش حریصتر بود و هرکه از وی دورتر بود از متابعت رسولش دورتر بود و معرضتر.
گاهی عرفا بدون آنکه چهارپایی همراه داشته باشند و یا زاد و توشهای با خود بردارند، به سفرِ حج دست میزدند و آن را نشانه «توکّل» میدانستند. آنان در این سفر، تنها و تنها اعتماد و اتّکایشان به خدا بود و حتّی همنشینی با «خضر» را نمیپذیرفتند و آن را اتکای به غیر خدا و خلاف توکّل میدانستند. کشف المحجوب درباره «ابراهیم خواص» که اندر توکل شأنی عظیم و منزلتی رفیع داشت، چنین آورده است:
«ابراهیم خواص را پرسیدند از حقیقت ایمان، گفت: اکنون این را جواب ندارم، از آنچه هر چه گویم عبارت بود و مرا باید تا به معاملت جواب گویم. اما من قصد مکّه دارم و تو نیز بر این عزمی. اندر این راه با من صحبت کن تا جواب مسأله خود بیابی. گفتا: چنان کردم، چون به بادیه فرو رفتم هر شب دو قرص و دو شربت آب پدید آمدی؛ یکی به من
1- کشف المحجوب، ص 333
2- کشف المحجوب، ص 111
ص: 18
دادی و یکی بخوردی، تا روزی اندر میان بادیه، پیری همی آمد سواره، چون وی را بدید، از اسب فرو آمد و یکدیگر را بپرسیدند و زمانی سخن گفتند. پیر برنشست و بازگشت. گفتم: ایّها الشیخ، مرا بگوی تا آن پیر که بود؟ گفت: آن، جواب سؤال تو بود.
گفتم: چگونه؟ گفت: آن خضر پیغمبر بود (عم) که از من صحبت طلبید و من اجابت نکردم که بترسیدم اندر آن صحبت، اعتماد از دون حق با وی کنم. توکّلِ مرا ببشولاند [توکّل من تباه شود] و حقیقت ایمان، حفظ توکل باشد با خداوند عزّ و جلّ، قوله تعالی، وَ عَلَی اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ.
(1)عرفا در سفر حج، از خدمت به زائران خانه خدا لحظهای کوتاهی نمیکردند و آن را وظیفه خود میدانستند. چنانکه ابراهیم خواص در سفر مکه از چاه آب میکشید و هیزم جمع میکرد و آتش میافروخت و حتی در شبی بارانی تا بامداد، لباس وصلهدار خود را بر سر همسفر خود گرفت تا وی آسیب نبیند. وی این خدمتگزاری را همراه با ظرافت و لطافت خاصی انجام میداد تا همسفر وی مجبور به پذیرش آن باشد و احساس شرمندگی نکند.
کشف المحجوب این داستان را اینگونه آورده است:
«یکی گوید از درویشان که وقتی از کوفه برفتم به قصد مکه، ابراهیم خواص را یافتم رضی الله عنه در راه از وی صحبت خواستم، مرا گفت: صحبت را امیری باید یا فرمانبرداری. چه خواهی؟ امیر تو باشی یا من؟ گفتم: امیر تو باش. گفت: هلا، تو از فرمان امیر بیرون میای.
گفتم: روا باشد. (گفت) چون به منزل رسیدیم مرا گفت: بنشین. چنان کردم. وی آب از چاه برکشید، سرد بود. هیزم فراهم آورد، آتش برافروخت اندر زیر میلی [و مرا گرم کرد] و به هر کار که من قصد کردی، گفتی شرط فرمان نگاهدار. چون شب اندر آمد، بارانی عظیم اندر گرفت، وی مرقّعه خود بیرون کرد و تا بامداد بر سر من ایستاده بود و مرقّعه بر دو دست افکنده و من شرمنده میبودم، به حکم شرط هیچ نتوانستم گفت. چون بامداد شد، گفتم: ایّها الشیخ، امروز امیر، من باشم. گفت: صواب آید. چون به منزل رسیدیم، وی همان خدمت بر دست گرفت. من گفتم: از فرمان امیر بیرون میای. مرا گفت: از فران کسی بیرون آید که امیر را خدمت خود فرماید. تا به مکه هم بر این صفت با من صحبت کرد و چون به مکه آمدیم، من از شرم وی بگریختم تا در منا مرا بدید و گفت: ای پسر، بر تو بادا که با درویشان صحبت چنان کنی که من با تو کردم.»
(2)
1- همان، صص 372، 373 و 193
2- همان، صص 441 و 442
ص: 19
یکی از عرفای بزرگ به نام محمدبن اسماعیل «خیر النّساج» که از بزرگان مشایخ در خدمتگزاری به بندگان خدا تا آنجا پیش رفت که در میان راه حج، شخصی او را به بندگی گرفت و سالها به خدمت وا داشت و او آن را پیش آمدی خدایی دانست و خلاف آن رفتار نکرد. کشف المحجوب درباره او میگوید:
«وی را خیر النساج از آن خوانند که چون وی از مولودگاه خود به سامره برفت به قصد حج، گذرش به کوفه بود، به دروازه کوفه خربانی [خزبافی] وی را بگرفت که تو بنده منی و «خیر» نامی. وی آن از حق دید و وی را خلاف نکرد و سالهای بسیار کار وی میکرد و هرگاه که وی را گفتی یا خیر! وی گفت لبّیک، تا مرد از کرده خود پشیمان گشت. وی را گفت برو که من غلط کرده بودم و تو، نه بنده منی. برفت و به مکه شد و بدان درجه رسید که جنید گفت: «خیر، خیرنا» (خیر، بهترینِ ماست) دوستتر آن داشتی که وی را خیر خواندندی. گفت روا نباشد که مردی مسلمان مرا نامی نهاده باشد و من آن را بگردانم ...»
(1) پینوشتها
1- کشف المحجوب، صص 182 و 183