خدمه و کارکنان کشتی، آبها را بیرون میریختند. هر لحظه بر وحشت و اضطراب مسافران و ساکنان کشتی افزوده میشد، تا آنجا که فریادها به استغاثه و یاری بلند شد، صدای ضجّه و شیون به آسمان رفت. حتی برخی میگفتند: کاش نیامده بودیم!
مناظری عجیب در کشتی پدید آمد. یکی از مسافران ترک زبان، فرزند خود را در آغوش گرفت و داشت با وی وداع میکرد ...
و من (مرحوم آیتاللَّه یزدی) که نمیتوانستم بنشینم، سر بر سجده گذارده و در آن حال، نماز حضرت زهرا علیها السلام را خواندم و بعد از نماز به حضرت مهدی- صلوات اللَّه علیه- متوسّل شده و استغاثه به آن جناب نمودم. خطاب به آن حضرت گفتم:
ای حجّت خدا، اگر ما غرق شویم مسألهای نیست. عمری از ما گذشته و تسلیم مرگیم. تو میدانی که ما روحانیون و اهل علم، همواره مردم را مخاطب قرار داده، به آنان گفتهایم:
ای مردم شیعه، در گرفتاریها، مصیبتها، پیشآمدهای ناگوار، هنگام ابتلا به مرضهای بی درمان و صعب العلاج و سختیهای دوران و در مسافرتها، در بیابانها و در برخورد با ناملایمات، دست توسّل به ذیل عنایتِ آقا امام زمان- عجّلاللَّه تعالی فرجه الشریف- بزنید و بدانید که حتماً آن حجّت خدا فریادرس شما خواهد بود.
اکنون ما، در این طوفان، اگر غرق شویم و از میان برویم. مردم خواهند گفت که عالمان همواره به ما میگفتند که در شداید و گرفتاریها به امام عصر (عج) توسّل بجویید که آقا شما را نجات میدهد. اکنون چرا خودشان توسل نجستند و از حضرت نخواستند که ما را نجات دهند؟! در پاسخ این پرسش چه جوابی خواهید داد، ای حجت خدا؟!
وقتی مناجات و حرفهایم را با امام زمان- علیه آلاف التحیة والثناء- در میان گذاردم، دیدم که از شدت طوفان کاسته شد و دریا آرام گرفت. اضطراب و وحشت مسافران کشتی کمتر شد و آرامش به کشتی بازگشت. خدمه کشتی چادر کشتی را دوختند و کشتی به حرکت خود ادامه داد و ما به یاری خداوند، در سلامت به کویت رسیدیم.
در کویت، به انتظار وسیله نقلیه بودیم که هر لحظه بر مسافران عازم بیتاللَّهالحرام افزوده میشد و از سوی دیگر وسیله نقلیّه به قدر کافی وجود نداشت. برخی ناگزیر از ماشینهای باری، که برای حمل مصالح ساختمانی؛ مانند گچ و آجر به کار گرفته میشد، استفاده میکردند. ساعت به ساعت بر کرایهها افزوده میشد.
ص: 162
سرانجام ما نیز ماشینی را اجاره کرده، از دروازه شهر کویت، به طرف عربستان حرکت کردیم. در راهی که نه آسفالت بود و نه جادّه معیّنی داشت و شنزاری بیش نبود، مقداری از مسافت را طیّ کردیم. ناگهان ماشین از حرکت ایستاد. افراد خبره مقداری بررسی کردند اما نتوانستند به آن سامان دهند و به راه بیندازند. در نتیجه، در آن بیابان ماندگار شدیم!
ماشینهای دیگری نیز در این مسیر از حرکت میایستادند و دچار نقص فنّی میشدند. اما خوشبختانه نزدیک این منطقه بیآب و علف، یک آبادی وجود داشت به نام «مُراد» که قلعه آن به خوبی نمایان بود. مردمانی در آنجا زندگی میکردند. در میان آنان روحانی و عالمی بود که ریش بلندی داشت. تمام امور مردم به دست او اداره میشد و مردم به امامت او نماز میگزاردند.
به دیدن او رفته، پس ازسلام و احول پرسی، مشکل خود را برایش شرح دادیم و کم کم طرح دوستی و رفاقت با او ریخته شد ...
پیوسته آیه شریفه وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ
(1)را زمزمه میکردم؛ زیرا ما نخستین گروهی بودیم که به این مکان رسیدیم و همچنان در انتظار وسیلهایم که ما را به مکّه معظّمه برساند.
عالم آبادیِ مراد به ما قول داد که با رسیدن وسیله، شما را در اولویت قرار خواهیم داد ...
سرانجام ماشینی بسیار مجهّز رسید که حامل ریالهای سعودی بود که از مکّه به مقصد ریاض میرفت. شیخ به آنان پیشنهاد کرد که پولها را به او دهند و ابتدا حجّاج را به مکّه برسانند و سپس بازگشته، پولها را به ریاض ببرند.
آنان گفتند: ما اجازه چنین کاری را نداریم.
شیخ تلگرافی به مقامات سعودی زد و از آنان اجازه تحویل پولها را گرفت و مسؤولان ماشین پولها را شبانه تحویل شیخ دادند و تصمیم گرفتند اوّل صبح زائران خانه خدا سوار کرده، حرکت خود را آغاز کنند.
حجاج که منتظر بودند، به مجرّد آماده شدن ماشین، هجوم آورده، داخل ماشین شدند و ماشین پر از جمعیت شد و جایی برای ما نماند! نزد شیخ رفته، ماجرای خواندن آیه شریفه:
وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ
(2)را مطرح کردم و به او گفتم، ماشین از افراد متفرّقه پر شد و جای خالی برای ما نماند.
1- واقعه: 10 و 11
2- واقعه: 10 و 11
ص: 163
شیخ بیدرنگ به سوی ماشین آمد و با چوب خیزرانی که در دست داشت سرنشینان را پیاده کرد و دستور داد ماشین را به درون قلعه بردند و درِ قلعه را بستند و به ما (آیتاللَّه یزدی و جمعیّت همراه) گفت: از سمت دیگر قلعه به درون قلعه بیایید و سوار شوید و ما از آن در آمده سوار ماشین شدیم و به طرف مکّه معظّمه راه افتادیم. شب هفتم یا هشتم ذیحجّةالحرام از مسیر ریاض وارد مکّه شدیم و توفیق انجام اعمال عمره و حج را یافتیم.
امّا جریان و داستان ابوطالب یزدی
در این سال (1322 ش.) و در این سفر بود که ماجرای تلخ ابوطالب یزدی رخ داد. ماجرا چنین بود که در حین طواف کعبه، از شدّت گرما و فشار جمعیّت، حالت تهوّع (و قی کردن) به ابوطالب یزدی اردکانی دست میدهد و او بهناچار دامن لباس احرامش را بالا میگیرد و در آن استفراغ میکند تا مسجدالحرام ملوّث و آلوده نشود. گروهی از از اهل سنت متعصّب مصری، نزد قاضی رفته و شهادت میدهند این شخص (ابوطالب) تصمیم داشت خانه خدا و کعبه معظّمه را ملوّث و نجس کند!
قاضی، بدون تحقیق و بررسی در کیفیّت واقعه، حکم اعدام این مسلمان مظلوم و زائر خانه خدا را صادر میکند و بیدرنگ حکم اعدام در مقابل مسجدالحرام به اجرا در میآید.
ماجرا از سوی مقامات کشور ایران پیگیری شده، پس از تحقیق و بررسی، معلوم میشود که قضیه عمدی نبوده و هیچگونه تصمیمی جهت تنجیس مسجدالحرام در کار نبوده است. و مرحوم ابوطالب یزدی صد در صد بیگناه بوده و شهادت شاهدان و گواهان، بیاساس و از روی غرض بوده است.
و این سرگذشت تلخ زائری است که میهمان خدا بود و از ضیوف الرحمان. با اینکه قرآن کریم میفرماید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ
(1)که حقتعالی کلیّه مسلمین جهان را نسبت به یکدیگر برادر خوانده است و در جای دیگر میفرماید: أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ
(2)اکنون جا دارد به مناسبت این واقعه و رخداد تلخ، که شهادت و گواهی ناحق موجب شد خون مسلمان و زائری در سرزمین امن خدا ریخته شود، روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شود:
1- حجرات: 10
2- فتح: 29
ص: 164
ابن ابی عمیر از هشامبن سالم از امام صادق علیه السلام نقل میکند که فرمود:
«شاهِدُ الزُّورِ لا تَزال قَدَماهُ حَتّی تَجِبَ لَهُ النَّارُ»؛ «آنکه شهادت بر دروغ دهد سرانجام گامهایش به سوی آتش کشیده خواهد شد.»
(1) و نیز مرحوم صدوق (محمدبن علیّبن الحسین) در کتاب «عقاب الأعمال» از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل میکند که آن حضرت فرمود:«وَ مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ زُورٍ عَلَی رَجُلٍ مُسْلِمٍ أَوْ ذِمِّیٍّ أَوْ مَنْ کَانَ مِنَ النَّاسِ عُلِّقَ بِلِسَانِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ هُوَ مَعَ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» (2) «هر آنکه به ناحق و دروغ بر ضدّ مسلمانی و یا بر ضدّ یکی از اهل کتاب (یهودی، مسیحی و زردشتی) گواهی دهد و یا شهادت ناحق بر ضدّ کسی دهد که از هیچکدام از گروهها نیست، او را در روز قیامت به زبانش آویزان کنند و جایگاهش در جهنم با منافقین، یعنی در قعر جهنم خواهد بود.»اللَّهُمَّ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَی، وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ28 ربیع الاوّل 1426/ مطابق با 17 اردیبهشت 1384پینوشتها
1- وسائل الشیعه، ج 18، ص 236، ح 1
2- وسائلالشیعه، ج 27، ص 325