خفتگان در بقیع (12)

نوع مقاله : تاریخ و رجال

نویسنده

چکیده

در ادامة مطالب پیشین، که در شماره 77  فصلنامه آوردیم و یازدهمین بخش از مباحث «خفتگان در بقیع» بود، به شرح حال پاکانی از دودمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و منسوبان آن حضرت پرداختیم. اکنون در این بخش (که دوازدهمینِ آن است) به سرگذشت اشخاصی دیگر از بنی‌هاشم و یا وابستگان به خاندان رسالت ـ که در خاک مطهر بقیع غنوده‌اند و تاریخی مملو از حماسه و حادثه‌های شکوه آفرین دارند ـ  می پردازیم:

موضوعات


 5 .   محمّد حنفیّه

محمد حنفیه، از فرزندان برومند، دلاور و وارستة امیر مؤمنان، علی(علیه السلام) است و میراث دلیری و شجاعت را از پدر دارد. او در جنگ‌های جمل و صفین، پرچمداری علی(علیه السلام) را بر عهده داشت و مورد علاقة آن حضرت و خاندان نبوت بود. مادرش «خوله» دختر ایاس ابن جعفر است و نسبش به بکربن وائل می‌رسد. او در فضل و کمال شهرتی داشته و زنی بلیغه و صاحب نطق گویا بوده است.

ابن ابی الحدید نوشته است:

«گروهی را عقیده بر این است که در زمان ابوبکر، در مأموریتی که خالدبن ولید با جمعی برای سرکوب اهل ردّه رفتند، او را اسیر کرده و به مدینه آوردند و ابوبکر وی را به علی(علیه السلام) داد؛ یعنی در تقسیم سهم، به آن حضرت رسید.»1

گروه دیگری مانند ابوالحسن علی بن محمدبن سیف مدائنی گفته‌اند:

«وی از جمله زنان اسیری است که زمان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)  به اسارت در آمد و اسارتش زمانی اتفاق افتاد که پیامبر(صلی الله علیه و آله)  علی(علیه السلام) را برای سرکوب بنی‌زبیه، که مرتد شده بودند،  فرستاد. علی(علیه السلام) خوله را ـ  که از بنو‌حنفیه بوده و بنی‌زبیه در غارتی که از بنی حنفیه داشتند، او را به اسارت نزد خود برده بودند ـ  یافت و به مدینه آورد و هنگام تقسیم غنایم، آن زن در سهم علی(علیه السلام) قرار گرفت و پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) فرمود: اگر این زن برای تو پسری آورد، نام و کنیة مرا بر او بگذار و آن زن پس از رحلت فاطمة زهرا3  پسری به دنیا آورد و علی(علیه السلام) نام او را محمد نهاد و کنیه اش را ابوالقاسم.»2

قطب الدین راوندی وجابربن عبدالله انصاری نقل دیگری دارندکه تقریباً این نقل باید وثاقت بیشتری داشته باشد. روایت را حرّ عاملی در اثبات الهدای خویش اینگونه آورده است:

«وقتی آن زن را به مدینه آوردند، طلحه و خالد قصد داشتند او را در سهم خود قرار دهند، لیکن خوله نپذیرفت و گفت: کسی می‌تواند مالک من شود که از حال ولادت، گفتار مادرم و خاطراتم آگاهی داشته باشد و خبر دهد. پس از گفت‌وگویی که در این‌ باره انجام شد، امیر مؤمنان، علی(علیه السلام) در مجلس ابوبکر حضور یافت و از آنچه آن زن خواسته بود، خبر داد. بدین ترتیب، خوله را در سهم آن حضرت قرار دادند و امیر مؤمنان آن زن را به اسماء بنت عمیس سپرد و سفارش او را کرد که از وی به خوبی نگهداری کند و خوله، همچنان نزد اسماء بنت عمیس بود، تا وقتی که برادرش به مدینه آمد و علی(علیه السلام) او را به عقد خویش در آورد و مهریه‌ای برای او معین کرد و به عنوان زنی آزاده، او را به همسری خویش برگزید.»3

جایگاه معنوی و عظمت محمّد حنفیّه

همانگونه که اشاره شد، محمد حنفیه از مردان بزرگ روزگار خویش و سرآمد و در علم، زهد، شجاعت و عبادت و پارسایی بود. او نزد پدر و دو برادر خود، امام مجتبی و حسین بن علی8 محبوبیتی ویژه داشت و در محبت نسبت به امام حسن و امام حسین8 هیچ امری را فروگذار نکرد.

آن دو امام هُمام نیز نسبت به وی نهایت علاقه و محبت را ابراز می‌کردند و در تصمیمات و اقدامات، به نظرات او بها داده، و احترام می‌نهادند.

در بزرگی و جایگاه معنوی محمد حنفیه همین بس که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) ولادت او را از خوله به علی(علیه السلام) بشارت داد و سفارش کردکه نامش را محمد و کنیه‌اش را ابوالقاسم بگذارد.

مامقانی و علاّمه شوشتری، این روایت را از قول حضرت رضا(علیه السلام) نقل کرده اند که آن حضرت فرمود: «إِنَّ الْمَحَامِدَةَ تَأْبَی أَنْ یُعْصَی اللهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ ».4

محمدها خودداری کردند از این که خدای متعال معصیت و نافرمانی شود.

راوی می‌گوید: از آن حضرت پرسیدم: محمدها چه کسانی هستند؟ فرمود: «محمدبن جعفر، محمدبن ابی‌بکر، محمدبن ابو حذیفه، محمد حنفیّه.»

محمدبن جعفر، محمدبن ابی‌طالب است که به او محمّد بن طیّار هم می‌‌گفته‌اند. محمدبن ابو‌حذیفه، محمد بن عتبةبن ربیعه، دایی زادة معاویه است که پدرش از سران شرک بود و در جنگ بدر به دست مسلمانان کشته شد. محمدبن ابی‌بکر و محمدبن حنفیه هم که معلوم اند.

از امام مجتبی(علیه السلام) نقل شده که هنگام شهادتشان به قنبر فرمودند: برادرم محمدبن حنفیه را نزد من حاضر کن و چون حاضر شد، به او سخنانی فرمود که از آن جمله است: «إِنِّى أَخَافُ عَلَیْکَ الْحَسَدَ... وَ لَمْ یَجْعَلِ اللهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ لِلشَّیْطَانِ عَلَیْکَ سُلْطَاناً...»5، « بر تو از حسد بیمناکم ... خداوند شیطان را بر تو مسلط نفرمود...»

و در ادامه فرمود:

«یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ، أَ لاَ أُخْبِرُکَ بِمَا سَمِعْتُ مِنْ أَبِیکَ فِیکَ؟ قَالَ: بَلَی، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاکَ(علیه السلام)یَقُولُ یَوْمَ الْبَصْرَةِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَبَرَّنِی فِی الدُّنْیَا وَ الآخِرَةِ، فَلْیَبَرَّ مُحَمَّداً وَلَدِى».6

«ای محمدبن علی، آیا خبر دهم به تو از آنچه پدرت درباره ات گفته است؟ گفت: آری.  فرمود: شنیدم که در روز بصره  فرمودند: هر کس دوست دارد در دنیا و آخرت به من نیکی کند، به محمد، فرزندم نیکی نماید.»

ادامة گفت‌وگوی محمد حنفیه با امام مجتبی بسیار جالب و نشانگر عظمت روحی و معنوی محمد حنفیه است. او به امام مجتبی(علیه السلام) چنین می‌گوید:

«... أَنْتَ إِمَامِی وَ سَیِّدِی وَ أَنْتَ وَسِیلَتِى ... الْحُسَیْنُ أَعْلَمُنَا عِلْماً وَ أَثْقَلُنَا حِلْماً وَ أَقْرَبُنَا مِنْ رَسُول ِاللهِ رَحِماً کَانَ إِمَاماً قَبْلَ أَنْ یُخْلَقَ وَ قَرَأَ الْوَحْىَ قَبْلَ أَنْ یَنْطِقَ وَ لَوْ عَلِمَ اللهُ أَنَّ أَحَداً خَیْرٌ مِنَّا مَا اصْطَفَى مُحَمَّداً(صلی الله علیه و آله)  فَلَمَّا اخْتَارَ مُحَمَّداً وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِیّاً إِمَاماً وَ اخْتَارَکَ عَلِیٌّ بَعْدَهُ وَ اخْتَرْتَ الْحُسَیْنَ بَعْدَکَ سَلَّمْنَا وَ رَضِینَا...».7

«... تو برای من، امام و وسیلة راه حقیقتی، اما بعد از تو، حسین(علیه السلام) داناترین ما و سنگین‌ترین وزنة حلمی است. و نزدیک‌ترین فرد از حیث خویشاوندی به پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. او قبل از آفرینش فقیه بوده، وحی را پیش از نطق و تکلم قرائت کرده و اگر خدا در میان خلق فرد بهتری را ‌داشت، محمد(صلی الله علیه و آله) را بر نمی‌گزید و اگر محمد(صلی الله علیه و آله) فردی بهتر از علی را می‌شناخت او را انتخاب نمی‌کرد و اگر علی(علیه السلام) فردی بهتر از تو را می‌شناخت، او را برمی‌گزید و حال که شما حسین(علیه السلام) را بعد از خود برگزیده‌اید، ما تسلیم امر شماییم و راضی به این امر گران هستیم.»

البته این کلمات را محمد حنفیه بعد از توصیة امام مجتبی(علیه السلام) به امامت امام حسین(علیه السلام) برای دوران بعد از خود، بیان و ایراد کرده است که این امر نشان دهندة تسلیم وی به امامت حسین بن علی8 بوده است.

روایتی دیگر وجود دارد که علی(علیه السلام) پس از وصیت‌های خویش به امام مجتبی و امام حسین8 به محمد حنفیه چنین فرمودند:

«هَلْ حَفِظْتَ مَا أَوْصَیْتُ بِهِ أَخَوَیْکَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَإِنِّی أُوصِیکَ بِمِثْلِهِ وَ أُوصِیکَ بِتَوْقِیرِ أَخَوَیْکَ لِعَظِیمِ حَقِّهِمَا عَلَیْکَ، فَلاَ تُوثِقْ أَمْراً دُونَهُمَا، ثُمَّ قَالَ: أُوصِیکُمَا بِهِ فَإِنَّهُ شَقِیقُکُمَا وَ ابْنُ أَبِیکُمَا وَ قَدْ عَلِمْتُمَا أَنَّ أَبَاکُمَا کَانَ یُحِبُّه...».8

«(ای محمد)، آیا به حافظة خود سپردی آنچه را که دو برادرت را بدان‌ها توصیه کردم؟ گفت: آری. امام(علیه السلام) فرمود: پس بدان که من تو را نیز به همان ها وصیت می‌کنم و نیز سفارشم این است که احترام برادرانت را نگه‌داری؛ زیرا حق آن دو، بر تو بزرگ است. پس کاری را بدون نظر آن ها انجام نده. آن‌گاه به حسن و حسین8 نیز فرمود: شما را به برادرتان محمد حنفیه سفارش می‌کنم؛ زیرا که وی برادر شما و پسر شما است و به خوبی دانسته‌اید که پدرتان او را پیوسته دوست می‌داشت.»

مجموعة این موارد و موارد فراوان دیگر که مشابه این کلمات است، بیانگر آن است که وی در نظر معصومین: دارای موقعیت و جایگاه ممتازی بوده است.

چرا محمد حنفیه در کربلا حضور نداشت؟

از ابهامات مهم دربارة زندگی محمد حنفیه، حضور نیافتن او در کربلا و یاری نرساندن به امام حسین(علیه السلام) است. در این زمینه، با توجه به شخصیت والای محمد حنفیه، هرگز نمی‌توان اعتقاد داشت که او در اندیشة مخالفت با امام حسین(علیه السلام) بوده و یا قصد همراهی با آن حضرت را نداشته است. اسناد و نقل‌های تاریخی گواه‌آن است که وی به شدت دلبستة امام خود، حسین(علیه السلام) بوده و مسلّم است که در صورت وجود امر و آگاهی کامل از عاقبت حرکت امام حسین(علیه السلام) با آن حضرت، همراه و همگام می‌شد که در این قسمت به احتمالات چندی که بزرگانی نظیر علامه حلّی و علامه مامقانی و دیگران داده‌اند، اشاره می‌کنیم:

*  مرحوم علامة حلّی می نویسد: «جناب محمد حنفیه در آن ایام به سختی مریض بوده است.»9

*  علامه همچنین نوشته است: «محمد حنفیه به سختی مریض بوده».10

* عقیده دیگر این است که، «حضور محمد حنفیه در کربلا نیاز و ضروری نبوده؛ زیرا به حد کافی از جوانان هاشمی و طالبی حسین بن علی8 همراهی کردند و ماندن ایشان در مدینه و حجاز لازم بوده؛ چنان که امام حسین(علیه السلام) در مدینه به وی وصیت کرد که در مدینه بماند و رفت و آمد امویان را زیر نظر بگیرد و به او گزارش کند.»11

*  این اشکال، در واقعة طف، تنها متوجه محمد حنفیه نیست، بلکه دامن بسیاری از بزرگان؛ مانند ابن عباس، عمر الاطرف، عبدالله بن جعفر، جابر بن عبدالله انصاری و... را نیز می‌گیرد.

*  مرحوم علاّمه مامقانی در حالات محمد حنفیّه پاسخی کلی را به این مسأله داده است. وی در تنقیح المقال، این‌گونه نوشته است:

«و الـحـسـین(علیه السلام) حین حرکته من الحجاز و إن کان یدری هو أنّه یستشهد بالعراق إلاّ أنّه فی ظاهرالـحـال لـم یـکـن لیمضى إلى الحرب حتّی یجب على کلّ مکلّف متابعته و انّما کان یمضى للامامةبمقتضی طلب أهل الکوفة فالمتخلّف عنه غیر مؤاخذ بشىء و إنّما یؤاخذ لترک نصرته من حضر الطف أو کـان بـالـقـرب مـنه على وجه یمکنه الوصول إلیه و نصرته و مع ذلک لم یفعل و قصر فى نصرته فالمتخلّفون بالحجاز لم یکونوا مکلّفین بالحرکة معه حتی یوجب تخلّفهم الفسق و لذا أن جملة منالأخـیار الأبدال الذین لم یکتب اللّه تعالی لهم نیل هذا الشرف الدائم بقوا فى الحجاز و لم یتأمل أحدفی عدالتهم».12

«امام حسین(علیه السلام) هنگام حرکت از حجاز، گرچه می‌داند و علم دارد که در عراق به شهادت خواهد رسید، لیکن به حسب ظاهر، برای جنگ نمی‌رود تا متابعت و همراهی پیروانش برآن ها واجب شود، بلکه حضرت برای اجابت دعوت مردمِ کوفه حرکت می کند بنابراین، هر کس که نرفت، مؤاخذه نمی‌‌شود. آری، آنان که در کربلا  یا سرزمین‌های اطراف بودند و می‌توانستند حضرت را یاری کنند ولی کوتاهی کردند، مؤاخذه می‌شوند. اما آنان که در حجاز بودند، واجب نبود که همراه امام(علیه السلام) راهی شوند تا تخلّف آن ها موجب فسق باشد ولذا بسیاری از خوبان و نیکان آن عصر، که فیض شهادت نصیبشان نشد، در حجاز ماندند و کسی در عدالت آنان تأمل و تردید نکرد.»

البته در نقل و عقیدة مامقانی مناقشاتی صورت گرفته که مورد توجه و اعتنای چندانی نیستند.

در مناقب ابن شهر آشوب آمده است: از محمد حنفیه پرسیدند: چرا در واقعة طف حضور پیدا نکردی؟ پاسخ داد: «إن أصحابه عندنا لمکتوبون بأسمائهم و أسما آبائه»؛13 «اسامی شهدای کربلا و نام پدرانشان، از قبل در نزد ما نوشته شده بود.»

نقش محمد حنفیه در قیام مختار

محمد حنفیه، در قیام مختار بن عبیدة ثقفی نقش مؤید و پشتیبان داشت. پس از حادثة عاشورا و فاجعة بزرگی که در تاریخ اسلام توسط امویان رخ داد، مختار به انگیزة خونخواهی از قاتلان آن حضرت و پس از قیامی که سلیمان بن صرد خزاعی انجام داد و منجر به شهادت وی و یارانش گردید، آهنگ قیام نمود. وی پس از آزادی از زندان، از مدینه به کوفه رفت و در منزل ابراهیم بن مالک اشتر اقامت گزید و در مقام دفاع از اهل بیت: از محمد بن حنفیه الهام می‌گرفت و هدف و آرمان خود را با او در میان می‌گذاشت.

در این زمان، ابراهیم سران کوفه را به خانه اش دعوت کرد و خطاب به آنان گفت: ای مردم، این مرد، مختار بن عبیدة ثقفی است که هم اکنون از مدینه آمده و انگشتری از گِل در نزد او است و می‌گوید که از آنِ محمد حنفیه است و او دستور بیعت داده، نظر شما چیست و چه می‌گویید؟

مردم وقتی سخن ابراهیم را شنیدند، گفتند: ای ابا اسحاق، آیا ما با یک انگشتری بیعت کنیم؟! این امر کار درست و عاقلانه‌ای است؟! اکنون پنجاه نفر از مشایخ و بزرگان خود را به مدینه اعزام می‌کنیم تا خود با محمد حنفیه ملاقات کنند، اگر نمایندگی مختار از جانب او صحیح بود، پس با رضایت و رغبت کامل با او بیعت می‌کنیم و به خدمتگزاری او تا آخر عمر بر می خیزیم و اگر صحت نداشت، تنها با یک انگشتر که نمی‌شود بیعت کرد! مختار گفت: پس این کار را انجام دهید.

آنان پنجاه تن از بزرگان کوفه را به مدینه فرستادند و فرستادگان وقتی به مدینه رسیدند، از محمد حنفیه اجازه حضور خواستند و او اجازه داد. آنان گفتند: ای پسر امیر مؤمنان، مختار نزد ما آمده و ادعا دارد از سوی شما آمده است. همراه او انگشتری است از خاک و گِل و اظهار می‌دارد که انگشتری شما است. وی می‌خواهد ما به خونخواهی  حسین بن علی8 و یاران او قیام کنیم. محمد حنفیه پاسخ داد: من انگشتری ارسال نکرده‌ام. او را دوست داریم ولایت ما بر همگان لازم است، خواه ذمّی ‌باشد یا زنجی (زنگبار). مختار خون‌خواهی حسین(علیه السلام) و دفاع از حریم اهل بیت را عنوان کرده، پس بر شما واجب و لازم است از او حمایت کنید و همراه او مجاهده نمایید و هم اکنون انگشتر خود را به او و شما هدیه می‌کنم و او را سرپرست شما قرار می‌دهم.  او را حمایت و یاری کنید.

در این هنگام، همگی با رضا و رغبت، با گرفتن انگشتر، کلام او را پذیرفتند و همان ساعت به کوفه بازگشتند. وقتی به حضور مختار رسیدند، انگشتر محمد حنفیه را تسلیم او کردند و منادی آنان میان مردم کوفه ندا داد: همگی به بیعت مختارگردن نهید و بدین‌سان، همگی مطیع و پیرو او شدند.14

و بدین‌سان نهضت مختار بن عبیدة ثقفی در کوفه شکل گرفت و همچون سیلی توفنده علیه قاتلان امام حسین(علیه السلام) آغاز گردید و به انتقام گرفتن از قاتلان تبهکار و جنایتکار آن حضرت منجر گردید.

محمد حنفیه و امامت امام حسین و امام سجاد8

برخی دربارة اعتقاد محمد حنفیه به امامت سیدالشهدا و امام سجاد8، شبهه ‌ای را مطرح کرده‌اند که اجمال آن چنین است: «وی، به امامت آن دو امام بزرگ، اعتقادی نداشته است.»

این شبهه کاملاً مغرضانه و یا جاهلانه است؛ یعنی به نظر می رسد ناشی از جهل به مقام و موقعیت ممتاز محمد حنفیه باشد. مدارک، شواهد و دلایل بسیاری وجود دارد که آن شخصیت گرانمایه، اعتقاد کامل به امامت سید الشهدا و امام سجاد8 داشته و هرگز در این ‌باره کوتاهی نکرده و آن را جزو اعتقادات بنیادی خویش می‌شمرده و خروج از مدار ولایت را خروج از ایمان می‌دانسته است که پیش تر  به نکته‌ای در این‌باره اشاره کردیم.

وقتی از علامة حلّی پرسیدند: «نظر سرور ما در بارة محمد حنفیه چیست؟ آیا او به امامت برادرش و امام زین العابدین8 باور داشت؟ وی پاسخ داد: در اصول امامت ما ثابت شده است که ارکان ایمان، توحید، عدل، نبوت، معاد و امامت است و محمد حنفیه و عبدالله جعفر و مانند آن ها بلند مرتبه‌تر از آن اند که اعتقاد به خلاف حق داشته باشند و از ایمانی که ثواب همیشگی و رهایی از عذاب بدان وسیله کسب می‌شود، بیرون رفته باشند.»15

دیدگاه شخصیت بزرگواری چون علامة حلّی، توفیق جامعی از این مقوله است که محمد حنفیه، شأنی والاتر از آن داشته که در این مسئله بدیهی و مهم دچار خطای فکری و اعتقادی شده باشد؛ به خصوص آن که وی در خانة علی(علیه السلام) بوده و بارها از آن حضرت امامت امام حسین و امام سجاد8 را شنیده و علاوه این که بر همة اسرار آل محمد(صلی الله علیه و آله) آگاهی و اطلاع وافی داشته است.

ناگفته نماند که دیدگاه‌های انحرافیِ چندی دربارة این شخصیت بزرگوار وجود دارد، که همگی مولد و دسیسه‌های تاریخی است و شخصیت وی از آن ها مبرّا است.

وفات محمّد حنفیه و دفن در بقیع

محمد حنفیه تا سال 81 ق. در قید حیات بوده و ماجراهای غمبار فراوانی را دید و سرانجام در همین سال  وفات یافت و در بقیع مدفون گردید. اما مکان دقیق آن در بقیع مشخص نیست.

«حدّثنا زید بن السائب، قال: سألت أبا هاشم عبدالله بن محمد بن الحنفیة: أین دفن أبوک؟ فقال: بالبقیع. قلت: أىّ سنة؟ قال: سنة إحدى وثمانین فى أوّلها».16

«زید بن سائب گوید: از ابوهاشم عبدالله، فرزند محمد حنفیفه پرسیدم: پدرت در کجا مدفون گردید؟ گفت: در بقیع، گفتم: در چه سالی؟‌ گفت: اوائل سال 81 قمری.»

وی در زمان وفات، 65 سال سن داشت و در زمان خلافت عبدالملک مروان وفات یافت. مسلمانان بر جنازه‌اش نماز گزارده و بدن پاکش را در بقیع دفن کردند.

 

6 .  اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق(علیه السلام)

اسماعیل از مادری هاشمی و علوی به نام فاطمه، دختر حسین بن حسن بن علی بن ابی‌طالب: زاده شد. سال ولادت وی، بین سال‌های 100 تا 105ق. است و به طور دقیق مشخص نیست. امام صادق(علیه السلام) در زمان حیات مادر اسماعیل همسر دیگری اختیار نکردند و به همین دلیل اسماعیل حدود بیست و پنج سال، از امام موسی کاظم(علیه السلام) بزرگتر است:

«أمّه فاطمة، بنت الحسین الأثرم بن الحسن بنعلىّ بن أبی طالب(علیه السلام) ولد فى المدینة المنوّرة، عام 105 الهجریّة».17

«مادرش فاطمه، دختر حسین اثرم، فرزند حسن بن علی بن ابی‌طالب8 است. او در سال 105ق. در مدینة منوّره به دنیا آمد.»

امام  صادق(علیه السلام) از فاطمه دو فرزند داشت؛ یکی اسماعیل و دیگری عبدالله افطح.

اسماعیل، دارای علوم بسیار بود که از محضر نورانی پدر فرا گرفت و به همین دلیل گروهی به باطل گمان ‌بردند که پس از امام صادق(علیه السلام)، او امام شیعیان است، در‌حالی‌که در سرّ الهی و لوح محفوظ، دوازده امام نام مبارکشان مشخص بوده و وی را با همة عظمت و جایگاه والایی که دارد، در این مقوله راهی نبوده است.

ظهور اسماعیلیه

اسماعیلیه یا باطنیه، از فرق منشعب از شیعة امامیه اندکه حدود قرن دوم  هجری قمری از امامیه جدا شدند و دارای عقایدی متفاوت از عقاید امامیه هستند. انشعاب این فرقه بر سر امامت اسماعیل بن جعفر(علیه السلام) بوده، لذا در دوره های بعد، ملل و نحل نویسانی چون حسین بن موسی نوبختی نام «اسماعیلیان» را بر آن ها نهادند.

داده‌های تاریخی و منابع متعلق به فرقة اسماعیلیه‌، دارای تشتت،  پراکندگی و سردرگمی عجیبی است که نمی‌توان به آن ها اعتماد کرد. اسماعیلیه را عقیده بر آن است که بعد از امام جعفر صادق(علیه السلام)، چون پسرش اسماعیل بزرگترین فرزند آن حضرت است، امامت اختصاصاً به او منتقل شده و او آخرین امام و حجت خدا است! امام صادق(علیه السلام)  پیوسته با عقاید آنان به مخالفت پرداخت و به امامت فرزند گرامی اش، موسی بن جعفر8 تصریح کرد.

متأسفانه دسیسه‌های تاریخی سبب شدکه برخی از راویان آن دوره، با جعل احادیثی، نصّی جعلی را بر امامت وی از ناحیة امام صادق(علیه السلام) نقل نمایند؛ از جمله راویان کاذب در این مورد، می‌توان به جعفر بن منصور الیمن اشاره کرد که بدون ذکر سلسله راویان، احادیث غیر مشهوری را دربارة امامت اسماعیل و نصّ بر وی آورده است.18

جعلی بودن احادیث

در احادیث ساختگی مربوط به وی، اضطراب وجود دارد و از نظر تاریخی مشخص است که هیچگونه اعتمادی بر آن ها نیست که به دلایل چندی در این باب می‌توان اشاره داشت:

1.  امام صادق(علیه السلام)، امامت وی را آشکارا رد کردند و این دلیل بر این است که آن حضرت، او را امام بعد از خود معرفی نکرده‌اند. در این زمینه می‌توان به حدیث منقول از فیض‌بن مختار اشاره کرد.

فیض می‌گوید: «به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم، دستم را بگیرید و از آتش نجاتم دهید. بعد از شما چه کسی بر ما امام است؟ در این هنگام امام کاظم(علیه السلام) وارد شده، فرمودند:

«هَذَا صَاحِبُکُمْ فَتَمَسَّکْ بِهِ».19

2.  در میان راویان، تنها یک راوی وجود دارد که به احادیث نامشهور و مجهول استناد کرده و او جعفر بن منصور الیمن است.

3.  علمای امامیه، اتفاق نظر دارند که هیچگونه نصی بر امامت اسماعیل وارد نشده، نه در احادیث امام جعفر صادق(علیه السلام) و نه در احادیث سایر امامان پیشین و بعد از ایشان.

4.  در سنت الهی و احادیث منقول از پیامبر(صلی الله علیه و آله) دربارة دوازده خلیفه و جانشین ایشان، که به کرّات از قول پیامبر خدا نقل گردیده، نام اسماعیل هرگز مورد اشاره نبوده است.

5 .  ایشان در زمان حیات پدر بزرگوارشان از دنیا رفته‌اند. بنابراین، هیچ محملی برای جانشینی ایشان نمی‌تواند مطرح ساخت؛ زیرا هر امامی وقتی از دنیا می‌رفت، امامت را به جانشینی خویش، طبق امر الهی در زمان شهادت خویش، به امام بعد از خود منتقل می‌کرد که در این صورت، هیچ قول و عقیده‌ای را نمی‌شود دربارة جانشینی وی مطرح نمود.

6 .  گروهی به نام «مبارکیه» که طرفدار فردی به نام مبارک بن عبدالله بوده‌اند، مدعی شده‌اند که «چون اسماعیل از دنیا رفته و در واقع، امام بعد از امام صادق، ایشان بوده، فرزند وی به نام محمدبن اسماعیل، امامت را از پدر به ارث برده و بنابراین، فرقة اسماعیلیه مبارکیة قائل به امامت محمدبن اسماعیل، به عنوان امام هفتم و آخرین حجت الهی بوده‌اند.»20

7.  از جمله مسائلی که دربارة اسماعیل از منابع امامیه بر می‌آید این است که وی با همة جایگاه والایی که داشته «از خود رفتارهایی بروز می‌داده که شایستگی نداشته و با شأن رفیع و ویژه وآمیخته با رازهای مهم تناسب نداشته؛ یعنی برخی از پرسش‌ها را به درستی نمی‌توانسته پاسخ دهد و از اسرار غیبی اطلاعی نداشته است.»21

از مجموع این چند نکته نتیجه می گیریم فرقه‌ای که به نام «اسماعیلیه» ظهور یافت، فرقه‌ای است انحرافی که بدون هیچ مأخذ و مدرکی، از پیش خود و به دسیسة افرادی منحرف به وجود آمد و منشأ انحرافات عقیدتی و رفتاری فراوانی در تاریخ تفکر اسلامی گردید و مانع و سد راه درک بسیاری از حقایق شد.

مرحوم صدوق در کتاب «کمال الدین»، به‌طور قاطع، ورود نصّی بر امامت اسماعیل را رد نموده و چنین اظهار نظر می کند:

«و إنّما هذه حکایة ولدها قوم قالوا بإمامة إسماعیل لیس لها أصل لأنّ الخبر بذکر الأئمة الاثنَى‏ عشر(علیه السلام) قد رواه الخاص و العام عن النبى(صلی الله علیه و آله) و الأئمة(علیه السلام) و قد أخرجت ما روی عنهم فی ذلک فی هذا الکتاب فأما قوله ما بدا لله فى شى‏ء کما بدا له فى إسماعیل ابنى فإنّه یقول ما ظهر لله أمر کما ظهر له فی إسماعیل ابنى إذ اخترمه فى حیاتى لیعلم بذلک أنه لیس بإمام بعدى‏».22

«این ماجرا، حکایتی است که قوم قائل به امامت اسماعیل آن را پرداخته و بیان کرده‌اند. برای آن نقل‌ها هیچ اصالتی نیست؛ زیرا خبر امامت ائمة دوازاده‌گانه، خبری است که عام و خاص آن را نقل کرده‌اند و نام اسماعیل در بین آنها وجود ندارد... اما قول امام صادق(علیه السلام) که فرمود: هیچ بدایی برای خدا همچون بدای برای فرزندم اسماعیل نبوده است، مُشعر به این است که خدای متعال با مرگ اسماعیل، این نکته را برای شیعیان واضح نموده است که: ای شیعیان، اسماعیل، امام نیست و بعد از من، امامت به اسماعیل نمی رسد.»

کارهایی که امام صادق(علیه السلام) بعد از مرگ اسماعیل انجام داد

امام صادق(علیه السلام) پس از مرگز اسماعیل، هنگامی که وی را در کفن نهادند، به بسیاری از شیعیان امر فرمودند که بروند کفن را بگشایند و ببینند که اسماعیل وفات یافته و از دنیا رفته، تا برای همه معلوم گردد که اسماعیل حجت خدا نبوده است. بنابراین، امامت به وی منتقل نشده، به دلیل اینکه هر امامی باید نص بر امامت امام بعدی داشته باشد و اموری که حضرت انجام دادند، برای توجه دادن شیعه به این حقیقت بوده که وی امام شیعیان نمی‌باشد.

زراره می‌گوید: «پس از فوت اسماعیل، نزد امام صادق(علیه السلام) رفتم، وقتی وارد شدم  فرزندش حضرت موسى کاظم8 را در کنارش دیدم و جلوى ایشان جنازه اى قرار داشت که روى آن با پارچه ای پوشیده بود .در این حال حضرت فرمودند:

زراره! برو و داود رقّی، حمرا ن بن اعین و ابوبصیر را با خبر کن تا بیایند. درهمین حال، مفضل بن عمر نیز وارد شد. من رفتم و نامبردگان را خبر کردم. به تدریج افراد دیگری وارد منزل شدند تا این که به سی نفر رسیدیم. امام(علیه السلام) خطاب به داود رقّی فرمودند: «پارچه را از صورت ابراهیم کنار بزن. داود پارچه را کنار زد. امام(علیه السلام) از وی پرسیدند: داود! اسماعیل زنده است یا مرده؟ داود عرض کرد: مولای من! او مرده است. امام از فرد فرد حاضران در مجلس خواست همین کار را انجام دهند و همة آنان نیز پاسخ‌شان این بود که اسماعیل از دنیا رفته است. امام در پایان فرمود: خدایا! گواه باش و دستور دادند که او را غسل دهند و حنوط کنند و در کفن بپیچند. سپس امام به مفضل فرمود: کفن را از صورت اسماعیل کنار بزن. او چنین کرد. حضرت پرسیدند: زنده است یا مرده؟ مفضل گفت: مرده است. حضرت فرمودند: خدایا! گواه باش. پس از این که جنازه را در قبر نهادند. امام دوباره همین سئوال را از همه پرسیدند و همه پاسخ دادند او مرده است. امام فرمود: خدایا! شاهد باش، شما نیز گواه باشید کسانی که دنبال باطل هستند، به زودی شک و شبهه می‌کنند و می‌‌خواهند نور خدا را با دهن‌هایشان خاموش سازند و به فرزندش موسی، امام هفتم اشاره کرده ،  فرمودند: «اما خداوند نورش را کامل می‌کند، اگرچه مشرکان را خوش نیاید.»

وقتی اسماعیل دفن شد، امام از حاضران در تشییع پرسیدند: «مرده‌ای که غسل و کفن شد و در این قبر به خاک سپرده شده کیست؟ همه گفتند: اسماعیل. امام گفت: خدایا! گواه باش!»23

حضرت این کارها را به این جهت انجام دادند که منحرفان و مدعیان امامت برای اسماعیل، یقین یابند که وی از دنیا رفته و پس از او جریان انحرافی خود و عقاید باطلشان را ترویج ننمایند و فسادگری نکنند.

علاقه شدید امام صادق(علیه السلام) به اسماعیل

امام صادق(علیه السلام) به فرزندش اسماعیل به شدت علاقه داشتند و در فراق ایشان گریستند.

«عَنْبَسَةُ الْعَابِدُ، قَالَ: لَمَّا تُوُفِّىَ إِسْمَاعِیلُ بْنُ جَعْفَرٍ، قَالَ الصَّادِقُ(علیه السلام) : أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ هَذِهِ الدُّنْیَا دَارُ فِرَاقٍ وَ دَارُ الْتِوَاءٍ لاَ دَارُ اسْتِوَاءٍ، فِى کَلاَمٍ لَهُ، ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ أَبِى خِرَاشٍ:

 فَلاَ تَحْسَبِنَّ أَنّى تَنَاسَیْتُ عَهْدَهُ             وَ لَکِنَّ صَبْرِى یَا أُمَیْمُ جَمِیل‏».24

«عن سبة العابد ‌گوید: هنگامی که اسماعیل بن جعفر از دنیا رفت، امام صادق(علیه السلام) فرمودند: ای مردم این دنیا خانة جدایی و مفارقت است. خانة بی‌قراری است، نه جایگاه آرامش. سپس به کلامی از ابو خراش استناد فرموند که گمان مبرید من عهد و دورة وجودش را فراموش کنم، لیکن صبر من ای اُمیم (فردی از عرب) چه نیکو است.»

در حدیثی دیگر است که چون مرگ اسماعیل فرا رسید حضرت بر حاشیة کفن وی چنین نوشتند: «إِسْمَاعِیلُ یَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّاللهُ...»؛25 «اسماعیل گواهی می‌دهد که خدایی جز خدای واحد و یگانه نیست...».

و نیز دستور دادند که برخی از شیعیان به مکه بروند و به نیابت وی، حج بگزارند و آنان چنین کردند و امام هزینة سفر ایشان را دادند.

ظهور فرقه‌های اسماعیلیه

همانگونه که اشاره شد، متأسفانه در زمان حیات اسماعیل، گروهی ظهور یافتند که معتقد به امامت وی و فرزندش شدند و این داستان مفصّلی دارد و تحقیقات گسترده‌ای را طلب می‌کند و ما در این نوشتار در صدد پرداختن به آن نیستیم، فقط می‌توانیم اشاره کنیم که متأسفانه کم نیستند کسانی که در تاریخ معتقد به امامت وی بوده‌اند.

حضرت صادق(علیه السلام) پسری دارند به نام اسماعیل که اسماعیلیه منتسب به او هستند. قهرمانان این جریان در تاریخ اسلام دو گرو‌ه اند؛  1. اسماعیلیه، که به آن ها باطنیه هم می‌گویند 2. متصوّفه که بیشتر در هندوستان و کم و بیش در ایران هستند. این ها در یک دوره ای حکومت نیز تشکیل دادند که حکومت فاطمیان مصر بود. اسماعیلیان به اصطلاح، شیعة شش امامی هستند ولی به‌طور قطع، اجماع و اتفاق تمامی علمای شیعة دوازده امامی این است که این شش امامی‌ها از هر غیر شیعه‌ای از تشیع دورترند؛ یعنی حتی اهل تسنن که هیچ یک از ائمة شیعه را ـ آن‌گونه که شیعه اعتقاد دارد ـ قبول ندارند، به اهل تشیع نزدیک‌ترند از این به اصطلاح شیعه‌های اسماعیلی!26

پیروان اسماعیلیه، اسماعیل فرزند امام جعفر صادق(علیه السلام) را امام هفتم می‌دانند. اینان همزمان با روزگار سامانیان سر بر آوردند و سده‌ها با توان و قوّت بسیار، به نشر اندیشه‌های انحرافی خویش پرداختند. امروز از تعدادشان کاسته شده و در ایران بسیار کم شمارند؛ زیرا پس از نابودی قلعة الموت به دست مغولان و نابودی کتب موجود درآن، منابع آن ها از بین رفت، اما اسماعیلیان هندی در هند تلاش‌های چندی دارند. آن ها هنوز منابعی دارند و برآن نیز افزوده‌اند.

امام کنونی اسماعیلیان نزاری که در منطقة الموت تمرکز جغرافیایی داشتند، کریم آقاخان نام دارد که در ژنو متولد شده و اکنون در پاریس اقامت دارد و فارغ التحصیل دانشگاه ‌هاروارد است.27

اسماعیل مدفون در بقیع

اسماعیل با اهل خویش در منطقة عُریض مدینه می زیست و بالمآل در زمان حیات پدر بزرگوارش امام صادق(علیه السلام) بر اساس مشیت الهی در سال 143ق. درگذشت و در بقیع مدفون گردید.

«فَحُمِلَ عَلَی رِقَابِ النّاسِ إِلَی أَبِیهِ بِالْمَدِینَةِ فَجَزِعَ عَلَیْهِ جَزَعاً شَدِیداً وَ تَقَدَّمَ سَرِیرَهُ بِغَیْرِ حِذَاءٍ وَ لاَ رِدَاءٍ وَ کَانَ یَأمُرُ بِوَضْعِ سَرِیرِهِ عَلَی الأَرْضِ قَبلَ دَفنِهِ مِرَاراً کَثِیرَةً وَ کَانَ یَکْشِفُ وَجْهَهُ وَ یَنْظُرُ إِلَیْه‏ وَ دُفِنَ بِالْبَقِیعِ».28

«و تا مدینه بر دوش حمل گردید و به نزد پدر بزرگوارش آورده شد. پدر بر او بی‌تابی شدید کرده، به سوی تابوتش شتافت و بدون کفش و عبا پیش رفت و قبل از دفن جسدش، چندین بار دستور دادند که تابوتش را بر زمین نهند. حضرت بر صورتش نگاه می‌کردند، تا این که بر او نمازگزارده و در بقیع دفنش کردند.»

 

 پی نوشت ها:

1. ابن ابی الحدید معتزلی، فخرالدین ابوحامد عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص320، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی، 1404ق. ص320

2. ابوالحسن علی بن عبدالله بن سیف مدائنی، اخبار المختار، بی‌تا، بی‌نا، ص240

3. الحرالعاملی، محمد بن الحسن، اثبات الهداة، ترجمه محمد نصر اللهی، دارالکتب الاسلامیه، 1385، ص265

4. الحاج حسین الشاکری، الاعلام من الصحابة و التابعین، ج1، 1418ق. ناشر:  مؤلف، ص97

5. السید مصطفی الموسوی، الروائع المختارة، 1395ه‍ . مطبوعات النجاح با القاهرة، ص31

6. همان، ص31

7. الروائع المختاره، پیشین، ص33

8. پیشین، ص34

9.  قمی، عباس، سفینة البحار، ج1، محل نشر، تهران، 1363ق.  ص322

10.  همان.

11. محمد صادق نجمی، سخنان امام حسین(علیه السلام) از مدینه تا کربلا، انتشارات جامعه مدرسین، 1368، ص25

12.  مامقانی، محمد، تنقیح المقال، ج3، طبع النجف، 1352ه‍ .ش. ص112

13.  ابن شهر آشوب، ابن عبدالله محمد بن علی، مناقب، ج4، 1956م. مطبعة الحیدریه فی النجف، ص53

14.  سیدبن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ترجمه عقیقی بخشایشی، دفتر نشر مؤید اسلام قم. 1378، ج5، ص274

15.  سید مهنابن سنان المدنی، المسائل المهنائیّه، مجمع ذخائر اسلامی، ص38، مسأله شماره 33

16.  ابن سعد، محمدبن سعدبن منیع، الطبقات الکبری، ج5، مکتبة الخانجی بالقاهره، بی‌تا، ص116

17.  احمد بن علی بن الحسین بن علی بن مهنا، عمدة الطالب فی انساب آل ابی‌طالب، چاپ ستار، 1383، ص233

18. ر.ک: میثم تارم، تاریخ وعقاید اسماعیلیه، مرکز کرمان شناسی، 1381، از صفحه 40 به بعد.

19. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج48، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1987ق. ص14

20. سعد بن عبدالله اشعری قمی، شیخ الطائفه، بصائر الدرجات، 1285ق.  بی‌نا، ص285

21. صدوق، ابن بابویه قمی، کمال الدین، مؤسسة النشر الاسلامی، 1363ش.  صص68 و 69

22. صدوق، ابن بابویه القمی، پیشین، ص69

23.  ابن شهرآشوب، ابی عبدالله محمدبن علی، مناقب آل ابی‌طالب، 1956ق.‍  مطبعة الحیدریه فی النجف، ص229

24.  همان، ص229

25.  همان، ص230

26.  مطهری، مرتضی، مجموعة آثار شهید مطهری، آشنایی با قرآن، مرکز نشر آثار، ج26، ص38

27.  راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، نشر کسری، 1368، ص126

28. طبرسی افضل بن الحسن، اعلام الوری باعلام الهدی، مؤسسة اهل البیت، 1417ق.، ص284