نوع مقاله : تاریخ و رجال
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
واژة «حـرّه» به چه معنا است؟
ـ زمینِ دارای سنگهای سیاه؛ به طوری که گویی در آتش سوخته است.[1]
ـ سرزمینِ سنگلاخ که گویی ریگهای سیاه از آسمان بر آن باریده است! جمع آن حرّات وحِرار میباشد.[2]
ـ زمینی در شهر مدینه که با سنگهای بزرگ به رنگ سیاه پوشیده شده و در آن جنگی رخ داده است.[3]
ـ تاریکی زیاد.
ـ عذاب دردناک.[4]
ـ ریگزار، ریگستان پاک و طاهر.[5]
ـ سرزمینی که دارای سنگهای سیاه است.[6]
والحِرّةُ (بالکسر والتشدید): العطش؛ حِرّه با کسر «حا» وتشدید «را» یعنی تشنگی.
ـ به سرزمین سنگلاخیکه پوشیده از ریگ وسنگهای سیاه باشد، به طوری که گویی به سبب لهیب آتش آن را گداختهاند، حرّه میگویند.
در سراسر شهر مدینه از حرّههایی که گفتیم وجود دارد و هر یک دارای نامی خاص میباشد؛ مانند حرّة الوبره؛ که به آن حرّة غربی نیز میگویند و آن در نقطه مقابل حرّهای دیگر، به نام شرقی واقع است.[7]
موقعیت جغرافیایی حَرّة واقم
حرة واقم؛ که حادثة دردناک روز چهارشنبه بیست و هشتم ذی الحجة سال 63 هجرى در آنجا رخ داد، سنگستانی است در قسمت شرقى مدینه.
مورخان نوشتهاند: وقتی مسلم بن عقبه با لشکر تحت امر خود به مدینه رسید، در قسمت پایین این شهر توقف کرد و فرمان داد قرارگاهش را در منطقهاى مستقر کنند که هنگام رویارویىاش با اهالی مدینه، خورشید در پشت سر وی قرار گیرد و آفتاب به چشمان مردم مدینه بتابد. اینجا بود که آنان در شرق مدینه، منطقة حرّة واقم مستقر شدند...[8] ؛ «لما أقبل مسلم بن عقبة من الشام مرّ بأسفل المدینة فقال: أنزلونی منزلاً إذا حاربت القوم استدبرتنی الشمس واستقبلتهم، فنزل بحرّة واقم، شرقی المدینة».
ابو الهیثم مینویسد: در واقعة حرّة واقم، حدود 6500 نفر به قتل رسیدند؛[9] «قال أبو الهیثم: قتل یوم الحرّة؛ حرّة واقم نحو من ستة آلاف و خمسمائة».
همانطور که ملاحظه میکنید، مورخان در شرح ماجرای حره، همان حرة واقم را اراده کردهاند.
برخی از شعرا نیز در سرودههای خود در بارة حره، به همان حرّة واقم اشاره دارند:
فإن تَقْتُلونا یوْمَ حَرَّة واقم ... فنحنُ على الإسلام أوَّل من قتل[10]
یاقوت حموى، صاحب کتاب معجم البلدان در این باره آورده است: حرّة واقم یکى از دو حرّة مدینه و در شرق این شهر قرار دارد. این حرّه به نام مردى شهرت یافته که از قبیلة عمالقه بوده و از دیرباز در آنجا مىزیسته است؛ «حَرَّةُ واقِمٍ؛ إحدى حرّتی المدینة، وهی الشرقیة، سمیت برجل من العمالیق اسمه واقم...».[11]
واژة «واقم»، اسم فاعل و به معناى حزن آور و غمانگیز آمده است.
فاجعة حرّه چرا رخ داد؟!
مورخ توانمند و دوست ارجمند ما، جناب آقاى جعفریان، درکتاب «تاریخ خلفا» (ج2، ص573) با اشاره به علل این حادثه اینگونه آورده است:
واقعة حرّه از جنایات بزرگ امویان، پس از به شهادت رساندن امام حسین7 است. این واقعه مربوط به شورش مردم مدینه در بیست و ششم یا بیست و هفتم ذی حجه سال 63 ق. است که به وسیلة سپاه شام به خاک و خون کشیده شدند.
کتب تاریخی در علل این حادثه، سه روایت نقل کردهاند:
الف) بلاذری مینویسد: هنگامیکه عبدالله بن مطیع، برادرش عمرو را کشت، مردم را به سرپیچی از فرامین یزید و جهاد با او فرا خواند که به دنبال آن، اهالی حجاز به خواستة او پاسخ مثبت داده و به فرمانش گردن نهادند. عبدالله بن مطیع از سوی پسر زبیر، از مردم مدینه برای او بیعت گرفت. یزید وقتی از ماجرا آگاهی یافت، از حاکم خود در مدینه خواست تا گروهی از بزرگان آن شهر را برای دلجویی نزد وی بفرستد.
حاصل این روایت آن است که اهالی مدینه، به دلیل بیعت با ابن زبیر در برابر یزید ایستادند. شاهد این سخن آن است که ابن زبیر بعد از واقعه حرّه به یارانش گفت: دوستان شما در این واقعه کشته شدهاند.
ابو الفرج نیز در این زمینه توضیحاتی آورده و مینویسد: مردم مدینه در آغاز شورش، یزید را از خلافت خلع نموده، با ابن زبیر بیعت کردند.
ب) یعقوبی در کتابش آورده است: زمانیکه عثمان بن محمدبن ابوسفیان والی مدینه شد، ابنمینا طبق معمول برای دادن «صوافی»[12] به مدینه آمد. گروهی از مردم که آن اموال را حقّ خویش میدانستند، از دادن آن به والی جلوگیری کردند. در این میان نزاعی لفظی میان والی و مردم در گرفت که منجر به شورش مردم و اخراج امویان از شهر شد. ابن قتیبه نیز شبیه این روایت را نقل کرده است.
ج: روایت طبری این است که پس از منصوب شدن عثمان بن محمد به ولایت مدینه، او گروهی از بزرگان این شهر را نزد یزید فرستاد تا از آنها استمالت و دلجویی شود و باب بذل و بخششها به روی آنها باز گردد. اینان به شام رفتند و زمانی که باز گشتند، بهجای تمجید از یزید، زبان به بدگویی وی گشودند و گفتند: «لیس له دین، یشرب الخمر، یغرف بالطنابیر و یضرب عنده القیان و یلعب بالکلاب»؛ «او دین ندارد، مشروب میخورد، بر طنبور میکوبد و بردگان نزد او مینوازند و مشغول بازی با سگان است!» لذا گفتند که حاضر به اطاعت او و پذیرش امامتش نیستند.
به نظر میرسد هر سه موردی که گذشت، در به وجود آمدن واقعة حرّه نقش داشته و در آن مؤثر بودهاند.
وضعیت سیاسی مدینه پیش از واقعة حره
بنا به گفتة منابع تاریخی، مردم حجاز به «بوبکری» و «عُمَری» مشهور بوده و شامیان به «امویگری» گرایش داشتهاند و مناطقی چون عراق پیروان «تشیع» بودند. بدیهی است چنین خصیصههایی در میان مردم حجاز و به ویژه مردم مدینه، مانع از مقبولیت آنها نزد بنی امیه بود و بالعکس. افزون بر این، مردم مدینه که ترکیبی بودند از مهاجر و انصار و بذل و بخشش عمر را در میان خود دیده بودند، اکنون شاهد برخورد معاویه و فرزند او در بردن صوافی اموالاند! معلوم است که نمیتوانند از امویان راضی باشند.[13]
از سویی، بنی امیه از مردم مدینه ـ که در قتل عثمان شریک بودند ـ دل خوشی نداشتند و در مقابل، مردم مدینه نیز از بنیامیه ـ که برخلاف خلیفة دوم به آنها توجه نشان نمیدادند ـ راضی نبودند. بنابراین، ظهور ابن زبیر در صحنة سیاسی و ضعف بنی امیه در حجاز پس از واقعه کربلا، زمینة شورش مردم مدینه را فراهم کرد.
یزید در آغاز کوشید به وسیلة افرادی مانند عبدالله بن جعفر و نعمانبن بشیر، مردم مدینه را آرام و به اطاعت از خود دعوت کند، اما مردم نپذیرفتند و به دنبال آن، به فرماندهی عبداللهبن حنظلة غسیل الملائکه، در شورش و حرکتی، جماعت بنی امیه را که به حدود هزار نفر میرسیدند، در خانة مروانبن حکم به محاصره در آورده و با خفت و خواری از شهر بیرون راندند.
در این گیر و دار، مروان نزد عبدالله بن عمر رفت و از او خواست تا خانواده وى را نزد خود نگهدارد، عبد الله نپذیرفت. مروان چون از حمایت او مأیوس شد پناه به على بن الحسین8 برد و گفت من خویشاوند تو هستم، مىخواهم که خانوادة من با خانوادة تو باشد.
على بن الحسین8 با بزرگوارى خاص خود، خواهش او را قبول فرمود و کسان مروان را همراه با زن و فرزند خود به ینبعفرستاد و مروان همیشه از این کرامت سپاسگزار بود.
اینکه طبرى نوشته است على بن الحسین8 با مروان دوستى قدیمى داشت، پایه و اساسى ندارد، مروان هیچگاه به بنى هاشم روى خوش نشان نداد؛ بنابر این، جایى براى دوستى او با على بن الحسین نبود. طبرى در اینجا مىخواهد جوانمردى را که خاندان هاشم از حد اعلاى آن بر خوردار بودهاند نادیده بگیرد و آنرا به حساب دوستى شخصى و رابطة رفاقتی بگذارد.
نکاتی در مورد وضعیت مدینه پیش از رخداد واقعة حره
* ـ اثبات نخستین دلیل از دلایل حادثة حره که از بلاذری نقل شد، قدرى مشکل است؛ زیرا:
اولاً: اینکه گفته شد مردم مدینه از فرامین یزید سرپیچی نموده، تصمیم به جهاد با او را گرفتند و عبدالله بن مطیع از ایشان برای ابن زبیر بیعت گرفت و... درست به نظر نمیرسد؛ چرا که به هنگام حملة سپاه شام و قتل و غارت اهالی مدینه، هیچگونه کمکى از ناحیة ابن زبیر به مدینه نرسید، در حالی که اگر بیعت کرده بودند، باید به وسیلة ابن زبیر حمایت میشدند.
ثانیاً: اگر عبدالله بن مطیع از سوی ابن زبیر بر مدینه ولایت داشت، نباید از معرکة حرّه به مکه میگریخت، در حالی که او به مکه فرار کرد و پس از چند ماه، همراه با عبدالله بن زبیر به دست حجاج بن یوسف کشته شد.
البته گرچه اهالى مدینه هواى ابن زبیر را در سر داشتند و به او متمایل بودند، لیکن تاریخ ثبت نکرده است که آنان با وى بیعت کرده باشند.
* ـ سه سال پیش از آنکه فاجعة حرّه رخ دهد، سید الشهدا7 ماهیت پلید یزید و امویان را بر همه افشا کرد و پس از خروج آن حضرت، همراه اهل بیت: از مدینه به جانب مکه، همگان چهرة ظالمانة بنی امیه، به ویژه یزید را شناخته و متوجه ماهیت آنان شده بودند.
بنابراین، نمیتوان گفت که اهل مدینه شناخت صحیحی از یزید نداشتند و پس از سفر گروه اعزامی آنان (عبدالله بن حنظله، منذر بن زبیر و...) به شام و بازگشتشان به مدینه او را شناختند؛ زیرا وقتی آنان به مدینه بازگشتند، در مورد سفر خود اطلاع رسانی کرده، گفتند: اى مردم! ما از دربار خلیفهاى مىآییم که شراب مىنوشد، طنبور مىنوازد، سگ بازى مىکند و شب را با کنیزان پست و آوازه خوان به صبح مىرساند و...
* ـ مردم مدینه پس از حادثة کربلا و شهادت ابا عبدالله الحسین7 موضعی بهتر از زمان امیر مؤمنان علی7 و ماجرای سقیفه نداشتند و حال و روزشان مناسبتر از زمان دادخواهی و غریبی حضرت زهرا3 نبود و در تمام این موارد موضع بیتفاوتی داشتند.
چیزی که از تاریخ دوران پس از هجرت برداشت میشود، این است که آنان دارای روحیة سلحشوری و غیرت دفاع از خاندان نبوت نبودند.
* ـ هنگامی که امام حسین7 تصمیم گرفت از مدینه خارج شده، به سوی مکه حرکت کند، این کار را به طوری مخفیانه و پنهانی انجام داد که مردم از تصمیمش آگاهی نیافتند!
* ـ طبق شواهد تاریخی، در حادثة کربلا ، از اهالی مدینه افراد معدودی حضور داشتند؛ از قبیلة اوس، حتی یک نفر نیز نبود! و از قبیله خزرج تنها پنج تا هفت نفر ذکر کردهاند.[14]
* ـ آنگاه که اسرای آل الله با وضعی غمبار از کربلا به مدینه بازگشتند، جا داشت اهل مدینه در دفاع از خاندان پیامبر9 شورشی بر ضد یزید راه بیندازند، در صورتی که به شهادت تاریخ، واکنش آنها در برابر چنین حادثة عظیمی، بی احساسی بود و بی تفاوتی!
پس با توجه به این موارد، نمیتوان علل فاجعة حرّه را در همان سه موردی که پیشتر آمد، خلاصه کرد، بلکه به یقین، عوامل متعدد دیگری نیز در آن نقش داشته است.
به نظر میرسد در نزد اهالی مدینه، فاجعة حرّه یک جنگ تمام عیار نبود، بلکه حرکتی بود که ریشة دفاعی داشت. اهالی مدینه شاید باور نمیکردند که امویان به جنایتی با این وسعت دست بزنند و در یورش و حملة خود، به صغیر و کبیر، و زن ومرد، و پیر و جوان، و حتی کودکان رحم نکنند!
فضیلت و جایگاه مدینه
* «عَنْ حَسَّانَ بْنِ مِهْرَانَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ7 یقُولُ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ7 مَکَّةُ حَرَمُ اللَّهِ وَ الْمَدِینَةُ حَرَمُ رَسُولِ اللَّهِ9 وَ الْکُوفَةُ حَرَمِی لاَ یرِیدُهَا جَبَّارٌ بِحَادِثَةٍ إِلاَّ قَصَمَهُ اللَّه».[15]
«حسان بن مهران گوید از امام صادق7 شنیدم که فرمود: امیرالمؤمنین، علی7 فرمودند: مکه حرم خدا و مدینه حرم پیامبرخدا9 و کوفه حرم من است. ستمگری که تصمیم و قصد سوئی در مورد این شهرها داشته باشد، خداى تعالى او را نابود خواهد کرد.»
* «عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ قَالَ: قُلْتُ ِلأبِی عَبْدِاللَّهِ7 حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ9 الْمَدِینَةَ؟ قَالَ: نَعَمْ...».[16]
«از امام صادق7 پرسیدم: آیا پیامبر خدا9 مدینه را حرم قرار داد؟ حضرت فرمودند: آری.»
* «عَنْ جَمِیلِ بْنِ درَّاجٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَّهِ7 یقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 : مَنْ أَحْدَثَ بِالْمَدِینَةِ حَدَثاً أَوْ آوَى مُحْدِثاً فَعَلَیهِ لَعْنَةُ اللَّهِ. قُلْتُ: وَ مَا الْحَدَثُ؟ قَالَ: الْقَتْلُ».[17]
«جمیل بن دراج گوید از امام صادق7 شنیدم که فرمود: رسولالله9 فرمودند: لعنت خدا بر کسی که در مدینه کار ناشایست انجام دهد، یا فرد ناشایستی را پناه دهد. پرسیدم کار ناشایست چیست؟ فرمود: قتل و کشتار».
* «... عَنْ أَبِی الزُّبَیرِ أَنَّ جَابِرًا أَخْبَرَهُ أَنَّهُ قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِی ـ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ ـ یقُولُ: لاَ یحِلُّ لأَحَدٍ یحْمِلُ فِیهَا السِّلاحَ لِقِتَالٍ، فَقَالَ قُتَیبَةُ: یعْنِی الْمَدِینَةَ».[18]
«ابو زبیر گوید، جابر به من خبر داد: از پیامبر خدا9 شنیدم که فرمودند: حلال نیست که شخص در آنجا سلاح حمل کند به قصد جنگ و خونریزی، قتیبه گفت: مراد از آنجا، شهر مدینه است.»
* قَالَ رَسُولُ اللهِ9 : «لاَ یرِیدُ أَحَدٌ أَهْلَ الْمَدِینَةِ بِسُوءٍ إلاَّ أَذَابَهُ اللَّهُ فِی النَّارِ ذَوْبَ الرَّصَاصِ، أَوْ ذَوْبَ الْمِلْحِ فِی الْمَاءِ، وَ مَنْ أَخَافَ أَهْلَ الْمَدِینَةِ أَخَافَهُ اللَّهُ، وَعَلَیهِ لَعْنَةُ اللَّهِ، وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ...».[19]
پیامبرخدا9 فرمود: «هرکس بر اهل مدینه نیت بد داشته باشد، خداى تعالى او را در آتش جهنم ذوب خواهد کرد، همانند ذوب شدن سُرب در آتش و یا نمک در آب؛ کسى که مردم مدینه را بترساند، لعنت خدا، فرشتگان ومردم بر او باد!»
از محمد و عبدالرحمان، دو پسران جابر بن عبدالله انصاری نقل شده که گفتهاند: در روز واقعة حرّه به همراه پدرمان ـ در حالی که بینایی نداشت ـ از مدینه دور میشدیم که شنیدیم پدرمان این گونه زبان به نفرین گشود: «هلاک باد کسی که پیامبر خدا9 را ترساند! پرسیدیم: پدر! مگر کسی میتواند پیامبر خدا9 را بترساند؟ گفت: از پیامبرخدا شنیدم که فرمود:
«کسی که اهل مدینه را بترساند مرا ترسانده است».[20]
اتفاقات قبل از فاجعه حرّه
حادثة کربلا در کوفه و شام، به صور مختلف واکنش داشت؛ مدینه نیز با آنکه در سال63 ق. در ادارة ولید بن عتبة بن ابو سفیان بود، ساکت نماند. گرچه طبرى ـ چنانکه روش اوست ـ دربارة ناآرامى این شهر چیزى ننوشته اما عوض شدن سه حاکم آن در ظرف دو سال، وجود وضعیت غیر عادى مدینه را نشان مىدهد.[21]
طبرى نوشته است: عبد الله بن زبیر از درشت خویى حاکم مدینه ـ ولید بن عتبه ـ به یزید شکایت کرد و از اوخواست تا حاکمى نرمخو بهآن شهر بفرستد ویزید پسر عموى خویش، عثمانبن محمدبن ابوسفیان را به حکومت آن شهر فرستاد. البته بعید بهنظر میرسد پسر زبیر در چنان موقعیتى، با یزید نامه نگارى کند، آن هم بر سر عوض کردن حاکم مدینه!
آنچه به حقیقت نزدیکتر مىنماید این است که یزید به شیوة پادشاهان خود کامة جوان، نمىخواست مردان کار آزموده را بر سر کار بگذارد، بدینجهت جوانان نورس را بهحکومت مىفرستاد و آنان چون مردم را چنانکه باید نمىشناختند، در ادارة حکومت در مىماندند و عثمان چنانکه طبرى نوشته، جوانى نورس و تازه کار بوده است.
بههر حال، سبب هر چه بوده، مقدم حاکمِ تازه، بر او و مردم شهر مبارک نیفتاد، عثمان به گمان خویش خواست کفایتى نشان دهد و بزرگان مدینه را از خود و یزید خشنود و حوزة حکومت را آرام سازد. گروهى از فرزندان مهاجر و انصار را بهدمشق فرستاد تا خلیفة جوان را از نزدیک ببینند و از بخششها و مرحمتهاى وى برخوردار گردند.
یزید نمایندگان مدینه را حرمت نهاد و به آنان بخشش فراوان کرد و به یکى از ایشان (منذر بن زبیر) صد هزار درهم بخشید، اما در این میان تربیت پست و کردار زشت او از دیدة میهمانان پوشیده نماند. آنان چون به شهر خود باز گشتند در مسجد پیغمبر فریاد برداشتند و به بد گویى از یزید پرداختند و گفتند ما از نزد کسى مىآییم که دین ندارد، شراب مىنوشد، سگ بازى مىکند و... اکنون ما شما را گواه مىگیریم که او را از خلافت خلع کردیم.
آغاز حرکت سپاه شام به مدینه
وقتی خبر شورش مردم مدینه به شام رسید، یزید که برایش غیر منتظره بود، بهشدت خشمگین گردید و سپاهی پنج هزار نفری را به فرماندهی مسلم بن عقبه ـ که به سنگدلى و قساوت شهره بود ـ راهی مدینه کرد. وی به سپاهیان شام اجازه داد پس از پیروزی و تسلط بر مردم مدینه، میتوانند به غارت اموال آنان بپردازند و آنچه را که میخواهند، صاحب شوند؛ به علاوه، پیش از حرکت، سهمیة آنان از بیت المال را با صد دینار اضافه پرداخت!
او ابتدا خواست کار این شهر و کار مکه و سر کوبى پسر زبیر را به عهدة عبیدالله بن زیاد واگذارد، اما عبیدالله نپذیرفت و گفت: به خاطر این فاسق (یزید) نمىتوانم قتل حسین و شکستن حرمت کعبه را بهگردن بگیرم.
مرحوم شهیدى نوشته است: اگر این گفتار از پرداختههاى داستان سرایان نباشد و به راستى عبیدالله چنین سخنى بر زبان آورد، باید گفت او چون از یزید دور اندیشىِ بیشترى داشت، مىدانست که پایان حکومت سفیانیان نزدیک است و گرنه عبیدالله کسى نبود که از گناه (هر چند هم بزرگ باشد) بیمى به خود راه دهد.
همانگونه که اشاره شد، یزید سرانجام ناگزیر شد مسلم بن عقبه را که پیرى ناتوان بود و در بیمارى بهسر مىبرد، با لشکرى روانة مدینه سازد.
مسلم بن عقبه با لشکرى که برخی از مورخان تعداد ایشان را دوازده هزار نفر نوشتهاند، راهی مدینه شد.
مسلم بن عقبه کیست؟
گفتیم که امیر وفرمانده لشکر یزید در حمله به شهر مدینه، درسال63 ق. مسلمبن عقبةبن ریاح بن اسعدبن ربیعة بن عامربن مالک بن یربوع بن غیظ بن مرّة بن عوف المرّی بود و نوشتهاندکه کنیهاش «ابوعقبه» بوده است.[22]
وی هنگام لشکر کشی به مدینه سن بالایى داشت؛ بهطوری که نوشتهاند او زمان پیامبر خدا9 را نیز درک کرد. در جنگ صفین، از فرماندهان لشکر معاویه بود و فرماندهى پادگان معاویه را به عهده داشت.
ابن قتیبه مینویسد: مسلم بن عقبه هنگام عزیمت به مدینه چنان مریض بود که از شدت درد نمیتوانست بر شتر و یا مرکب دیگر سوار شود! او را بر روی تخت خواباندند و مردانی چند تخت را بر دوش خود نهادند و به سوی مدینه حمل کردند.[23]
ابن حجر عسقلانى پس از نقل حادثة حرّه معذرت و پوزش میخواهد و مىنویسد: اگر ابن عساکر این حادثة تلخ را نقل نمىکرد، هرگز نام مسلم بن عقبه را در نوشتههایم نمىآوردم؛ همانطور که از آوردن نام و شرح حال عبدالرحمان بن ملجم عذر خواستهام![24]
مورخان مینویسند: مسلم بن عقبه نه تنها در اواخر عمرش (که بیش از نود سال داشت[25]) مرتکب چنین جنایت هولناکى شد، بلکه او هنگام مرگش نیز از کارنامة حمله به شهر پیامبر9 و قتل وغارتش، به نیکی یاد میکند و آن را مىستاید! و حتی در بستر مرگ، به کارنامة زشت خود در مدینه افتخار میکند و میگوید:
«با کشتن این نجسها (مردم مدینه)، پاک گردیدم! اللّهم إنَّکَ تَعلَمُ أَنّی لم أشاق خلیفة ولم أفارق جماعة، فأغفر لی؛ خدایا! تو میدانی من با هیچ خلیفهای جدال نکردم و هرگز از جماعت جدا نشدم، پس مرا بیامرز!»[26]
رفتار خشن، زشت و زنندة مسلم بن عقبه چنان بود که مورخان لقب مسرف به وی دادند تا ابعاد و میزان زیاده روی اش در خونریزی بر همگان معلوم شود.
مرحوم محدث قمی در کتاب «سفینة البحار» آورده است: علت نامگذاری مسلم بن عقبه به «مسرف بن عقبه» آن است که وی در ریختن خون اهالی مدینه منوره، اسراف و زیاده روی کرد.
رویارویی سپاه شام با مردم مدینه
انقلابیون مدینه، که تعداد آنان بیش از هزار نبودند،آنگاه که بر ضدّ حکومت اموی قیام کردند، فرماندار یزید به نام عثمان بن محمدبن ابو سفیان را همراه با دیگرکاخ نشینان اموی ـ که در منزل بزرگشان «مروان حکم» گرد آمده بودند ـ از شهر اخراج کردند. آنان تحت تأثیر هیچ تطمیع و تهدیدی قرار نگرفتند و از خواستة خود عقب ننشستند.
پس از اخراج بنی امیه از مدینه، مردم عبدالله بن مطیع را به امارت مدینه گماردند، البته واقدی مینویسد: ابن مطیع تنها امیریِ قریشیان را داشت، نه همة مردم را و عبدالله بن حنظله هم امیر انصار بود.[27]
زمانیکه سپاهیان شام به مدینه رسیدند، با مشورت عبدالملک بن مروان که او نیز همراه سایر بنی امیه از شهر اخراج شده بود، در منطقة حره مستقر شدند و به کمک مروان توانستند با وعده و وعید مالی، گروهی از بنی حارثه را فریب دهند و از طریق آنها به داخل شهر نفوذ کنند. به این ترتیب درگیری آنها کمتر از یک روز به طول انجامید و پس از آن، شهر به تصرف شامیان در آمد![28]
مورخان نوشتهاند: «آنان با اسب و سلاح و کفش، وارد حرم پیامبر9 شدند و مسجد نبوی9 را آلوده کردند و بیش از هزار نفر از صحابه را کشتند؛ بهطوری که از «بدریون» کسی زنده نماند!»[29]
گرچه اهالی مدینه در مدخل و ورودی شهر، میان حرة شرقی و حرة غربی، خندقی حفر کردند تا بتوانند با استفاده از آن، از شهر دفاع کنند و از این رو، در نخستین رویارویی و درگیری، غلبه و پیروزی با مردم مدینه بود، لیکن با برهم خوردن آرایش رزمی، لشکریان یزید برترى یافته، بر شهر چیره شدند.
تاریخ وقوع حادثة حره
همانگونه که پیشتر اشاره شد، طبق بیان برخی احادیث، ماجرای حره در روز چهارشنبه، بیست و هفتم یا بیست و هشتم ذى الحجة سال 63 ق. رخ داد:
«وَ کَانَ وَقَعَتِ الْحَرَّةُ یوْمَ الأَرْبِعَاءِ لِثَلاَثٍ بَقِینَ مِنْ ذِی الْحِجَّةِ سَنَةَ ثَلاثٍ وَ سِتِّین».[30]
«وَ کَانَتْ وَقَعَتِ الْحَرَّةُ یوْمَ الأَرْبِعَاءِ للَیلَتَینِ بَقِیتَا مِنْ ذِی الْحِجَّةِ سَنَةَ ثَلاثٍ وَ سِتِّین».[31]
حرکت سپاه شام به سوی مکة مکرمه
سپاه شام پس از غارت و کشتار مردم مدینه، روانة مکه شد تا حریم امن آنجا را درهم بشکند و نیز ابن زبیر و یارانش را به همین سرنوشت دچار سازد، اما به این آرزوی شوم خود نرسید؛ چرا که در نیمة راه، مسلم بن عقبه مرد و طبق دستور یزید، فرماندهی لشکر به دست حصین بن نمیر افتاد. او وقتی به مکه رسید، به مدت چند ماه آن شهر را محاصره کرد و از روی بلندی، با منجنیق به حرم خدا سنگهایی آتشین پرتاب کرد. در همین گیر و دار بود که خبر مرگ یزید را به وی رساندند! او سرانجام دست از محاصرة شهر برداشت و همراه سپاهش به شام بازگشت.[32]
گزارشی از فاجعة حَرّه و کشتگان آن واقعه
در حادثة حرّه، امویان باگستاخی تمام حرمت مدینة منوره را شکستند و واقعة حره را باید یکى از حوادث شگفت و در عین حال اسفناک در تاریخ اسلام شمرد که برگى است ننگین در کارنامة امویان!
شخصی که خود را پیشوای مسلمین مىدانست، رخصت داد شهر پیامبر و مدفن او که مرکز حکومت اسلام و محل سکونت مردم پارسا و شب زندهدار بود، به مدت سه روز در اختیار لشکریان دیوسیرت شام قرار گیرد تا هر چه مىخواهند ببرند و هر کار مىخواهند بکنند!
ابن قتیبة دینوری از ابو هارون عبدی نقل میکند: «ابوسعید خُدری را دیدم در حالی که محاسنش سفید و موی دو طرف صورتش کم پشت بود و تنها در قسمت چانهاش مو داشت! پرسیدم: ابوسعید! چرا محاسنت اینگونه است؟ گفت: این از جنایات ستمگران شام است. در روز واقعة حرّه تعدادی از سپاهیان شام وارد خانهام شده، آن را غارت کردند. حتی ظرفی راکه برای آشامیدن آب بود، با خود بردند! پس از آن، گروه ده نفرة دیگری از شامیان داخل خانه شدند و هرچه گشتند چیزی نیافتند. خشمگینانه به سویم یورش آوردند و از مصلایم بلند کرده محکم بر زمین کوبیدند. آنگاه موهای محاسنم را کندند! جاهایی از صورتم که مو ندارد، به همین دلیل است و مقداری از آن که مو دارد، به این دلیل است که در خاک رفته بود و آنها دسترسی پیدا نکردند! و من محاسنم را به حال خود وانهادم تا بدینگونه با خدایم ملاقات کنم.»[33]
همچنین نقل شده، از جنایات شامیان این بود که: مردى وارد خانة ابن ابى کبشة انصارى شد، در حالىکه زنِ خانه وضع حمل کرده بود. مرد شامی خطاب به آن زن گفت: در خانه چیزى دارى که من ببرم؟ زن گفت: به خدا سوگند چیزى ندارم. مرد پرید و کودک را از دست زن گرفت و به شدت بر دیوار زد و مغزش بر زمین ریخت! گویند، هنوز مرد شامى بیرون نرفته بود که نیمى از صورتش سیاه شد؛ به طورى که مردم او را به عنوان ضرب المثل براى یکدیگر نقل مىکردند.[34]
چه بسیار مردان پرهیزگاری که در آن واقعه کشته شدند! چه بى حرمتىها و هتک نوامیس مسلمین از آن درنده خویان سر زد! بی حرمتیهایی که قلم از نوشتن آن و زبان از گفتنش شرم دارد!
بسیاری از رهبران و فرماندهان مردم مدینه که در رأس آنها عبدالله بن حنظله بود، در حمله سپاهیان شام کشته شدند و اموال مردم مدینه سه روز برای سپاهیان شام حلال گردید! و آنها از هیچ جنایتی فروگذار نکردند، تا آنجا که علاوه بر کشته شدن عدة زیادی از مردم، به بسیاری از نوامیس نیز تجاوز شد. مسلم بن عقبه بسیاری از اسیران را که شامل تعدادی از قریشیان بودند، به قتل رساند که در میان کشته شدگان، کسانی از صحابه نیز بودند. مورخان تعداد کشتههای این واقعه را از شش تا ده هزار نوشتهاند! همچنین نوشتهاند که در روز حرّه، هشت پسر عبدالله بن حنظله نیز در رویارویی با شامیان کشته شدند.[35]
در ماجرای حرّه، نه تنها انصار، که تعدادی از خانوادههای مهاجر نیز مورد دشمنی و خصومت امویان قرار گرفته و به قتل رسیدند.
در مورد تعداد کشته شدگان فاجعة حرّه گزارشهای مختلفی نقل شده است؛ از جمله:
الف: هفتصد نفر از شخصیتها و بزرگان.
ب: هشتاد نفر از صحابه.
ج: ده هزار نفر از سایر مردم.
پس از فاجعة حرّه، هیچ رزمندهای از رزمندگان بدر باقی نماند![36]
صاحب کتاب «وقعة الحرّه» پژوهش جالبی در اسامی کشته شدگان و نیز اسامی قبایل آنان انجام داده است. در این مختصر، تنها به نام قبیله وتعداد کشته شدگان اکتفا میکنیم:
1 ـ مهاجرین: قریش: 145 نفر،
2 ـ انصار: قبیله اوس: 66 نفر،
3 ـ انصار: قبیله خزرج: 137 نفر،
4 ـ قبایل عدنانی: 25 نفر،
5 ـ قبایل قحطانی: 22 نفر،
6 ـ هم پیمانان قریش: 16 نفر،
7 ـ هم پیمانان انصار: 10 نفر،
8 ـ موالی (بردگان) : 8 نفر.
اینها افراد مشهور و شناخته شدهای بودهاند که در کتابهای تاریخی از ایشان یاد شده، لیکن تعداد کشته شدگان بسیار بیش از اینها است![37]
به گفتة برخی از مورخان، عبدالله بن مطیع در روز حرّه توانست از معرکه بگریزد و به مکه رود. هنگامی که عبدالملک مروان به حکومت رسید، حجاج مکه را محاصره کرد و ابن زبیر را به دام انداخت. عبدالله بن مطیع در آن روز اینگونه رجز خواند:
أنا الّذی فررت یوم الحرّه و الحرّ لا یفرّ إلاّ مرّه.[38]
«من همان کسی هستم که روز حرّه گریختم و انسان آزاده تنها یک بار فرار میکند!»
امام سجاد7 و حادثه حرّه
پس از حادثة کربلا، وضعیت دینی و سیاسی مردم مدینه بسیار بحرانی شد و به خاطر ترس و ارعاب، از اهل بیت عصمت و طهارت: فاصله گرفتند. اینجا بود که حضرت امام زینالعابدین7 در آگاهی بخشی و تعلیم بینش دینی مسلمانان، حرکتی دوباره آغاز کرد و گامی دیگر برداشت.
صحیفة سجادیه با دعاهای پر محتوا، عمیق و جاودانهاش، نخستین اقدام زیبا و اثرگذار در میان مردم، پس از سال 61 ق. بود. امام سجاد7 مصلحت را در آن دیدند که از نو مردم را با وظایف خود آشنا سازند که در آن برهه از زمان، با موفقیت کامل، رسالت مقدس علوی را به دوش گرفت.
حادثة کربلا و رعب و وحشت بهجا مانده از آن، فضاى حرم خدا (مکة مکرمه) و حرم رسول الله9 (مدینة منوره) را بسیار سنگین و دهشت زا کرده بود؛ به طورى که امام سجاد7 فرمودند: ما در تمامى شهر مکه و مدینه بیست نفر دوست نداشتیم! ؛ «رَوَى أَبُو عَمْرٍو النَّهْدِی قَالَ: سَمِعْتُ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ8 یقُولُ: مَا بِمَکَّةَ وَ الْمَدِینَةِ عِشْرُونَ رَجُلاً یحِبُّنَا».[39]
امام سجاد7 در واقعة حره، در مدینه حضور داشتند و بنا به نقل تمامى مورخان؛ از علمای شیعه و اهل سنت، هیچکس متعرض امام سجاد7 وخانوادة آن حضرت نشد و حتى کسانىکه به امام پناه آورده بودند، از تعرض سپاه شام مصون ماندند.
اینکه چرا مسلم بن عقبه على بن الحسین8 را نکشت؟ یا از او بیعت نگرفت؟ به درستی روشن نیست و اسناد در این باره همآهنگ نمیباشد.
طبرى نوشته است: هنگامى که یزید مسلم بن عقبه را به مدینه مىفرستاد، بدو گفت: على بن الحسین8 در کار شورشیان دخالتى نداشته، پس دست از او بازدار و با وى به نیکى رفتار کن!
او همچنین مىنویسد: چون على بن الحسین8 نزد مسلم بن عقبه رفت، مسلم گفت: اهلاً و مرحباً، سپس وى را بر تخت و مسند خود نشاند و گفت: این خبیثها (مردم مدینه!) نگذاشتند بهکار تو برسیم! امیرالمؤمنین!(یزید)، تو را بر ما سفارش و توصیه کرده است. پس از لختى درنگ، گفت:
شاید کسان و پیروان تو ترسیدهاند؟! على بن الحسین8 فرمود: آرى!
مسلم دستور داد مرکب را زین کردند و حضرت را سواره به خانهاش باز گرداندند.
مؤلف کتاب «کشف الغمه» نیز نوشته است: مسلم بن عقبه، امام على بن الحسین8 را حرمت نهاد و استر خویش را براى او زین کرد و گفت تو را ترساندیم؟! على بن الحسین8 از وی تشکر کرد و چون از خانة او بیرون رفت، مسلم گفت: این مرد علاوه بر خویشاوندى که با پیامبرخدا 9 دارد، خیرى است که در او شرى نیست.[40]
ابن ابى الحدید مىنویسد: مسلم از مردم مدینه بیعت گرفت که ایشان بردة یزیدند، جز على بن الحسین8 که او را حرمت گزارد و بر تخت خود نشاند...![41]
شواهد تاریخی نشان میدهد که حضرت امام على بن الحسین8 خود را از آغاز شورش کنار کشید و با مردم همداستان نشد؛ زیرا که از عاقبت کار آگاه بود.
به نوشتة مسعودى: مسلم از مردم مدینه بیعت گرفت که بردة یزید باشند و هر کس نپذیرفت کشته شد، جز على بن الحسین8 و على بن عبدالله بن عباس.[42]
مرحوم دکتر شهیدى دربارة چگونگی برخورد با امام7 مىنویسد: آنچه مسلّم است اینکه مسلم بن عقبه به دستور یزید نه تنها امام7 را تکلیفى دشوار نکرد بلکه او را حرمت نیز نهاد!
و حتی نوشتهاند که در حادثة حرّه، امام على بن الحسین8 چهار صد خانواده از عبد مناف را در کفالت خود گرفت و تا وقتى که لشکر مسلم در مدینه بود، هزینة آنان را مىپرداخت.[43]
دعاى امام على بن الحسین8 هنگام ملاقات با مسلم بن عقبه:
مرحوم شیخ مفید در مورد دعای امام سجاد7 نوشته است: وقتی به آن حضرت خبر دادند مسرف (مسلم) بن عقبه به سوی مدینه حرکت کرده است. امام7 این دعا را خواندند:
«رَبِّ کَمْ مِنْ نِعْمَةٍ أَنْعَمْتَ بِهَا عَلَی قَلَّ لَکَ عِنْدَهَا شُکْرِی، وَ کَمْ مِنْ بَلِیةٍ ابْتَلَیتَنِی بِهَا قَلَّ لَکَ عِنْدَهَا صَبْرِی، فَیا مَنْ قَلَّ عِنْدَ نِعْمَتِهِ شُکْرِی فَلَمْ یحْرِمْنِی، وَ قَلَّ عِنْدَ بَلاَئِهِ صَبْرِی فَلَمْ یخْذُلْنِی، یا ذَا الْمَعْرُوفِ الَّذِی لاَ ینْقَطِعُ أَبَداً وَ یا ذَا النَّعْمَاءِ الَّتِی لاَ تُحْصَى عَدَداً، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ ادْفَعْ عَنِّی شَرَّهُ، فَإِنِّی أَدْرَأُ بِکَ فِی نَحْرِهِ، وَ أَسْتَعِیذُ بِکَ مِنْ شَرِّهِ».[44]
امام سجاد7 پس از بازگشت از شام به همراه اسرا، بر اساس سیاستی حکیمانه و با توجه به شناخت عمیقی که از مردم داشت و نیز طبق فرمایش خود که: «در همة مکه و مدینه، حتی بیست نفر که ما را دوست داشته باشند، وجود ندارد!» موضعی کاملاً بی طرف اتخاذ کرد و از اتفاقات جاری در مدینه کناره گرفت.
آن حضرت نیک میدانست که قیام و نهضت حرّه، از مبنای صحیح اسلامی برخوردار نیست و قیام کنندگان نه به امامت آن حضرت باور عمیق دارند و نه حتی از او نظری خواستهاند؛ از سوی دیگر با قرار دادن شهر پیامبر9 به عنوان محلّ اصلی قیام، حرمت این شهر در معرض هتک سپاه ستمگر شام قرار گرفت و از همة اینها گذشته، اهداف مشخصی برای مبارزه و تداوم آن، از سوی انقلابیون اعلان نشده بود.
کنارهگیری حضرت موجب شد که نامش از فهرست تهدید کنندگان دستگاه اموی حذف شود و از جسارت به آن حضرت و خانواده و پناهندگان به ایشان در واقعة حرّه خبری نباشد. آن حضرت به همسر مروان بن حکم که دختر عثمان بود و عبدالله بن عمر و چهار صد تن از مردم پناه داد و این بزرگواری، فقط ریشه در صفات متعالی و ملکوتی امام سجاد7 دارد و هیچ توجیهی جز این برایش نمیتوان یافت؛ چرا که خباثت مروان بن حکم برکسی پوشیده نیست و دوستی خاصی نیز میان او و امام سجاد7 برقرار نبوده و نمیتوانست باشد؛ زیرا او همان کسی است که در مقابل جدش شمشیر کشید و در جنگ جمل و صفین با امام علی7 جنگید و در مدینه در مجلس ولید پیشنهاد قتل حضرت سید الشهدا7 را داد!
امام سجاد7 به خاطر داشتن چنین موقعیتی نزد مسلم بن عقبه، برای بسیاری از مردم شفاعت کرد و جان بسیاری را نجات داد. بدیهی است آن حضرت، چون معصوم و از هر لغزش وخطا مصون بود، هر موضعی که میگرفت، همان راه صحیح و موضعگیری درست بود. همچنین دعای امام7 برای ایمنی از شرّ مسلم بن عقبه و نیز پناه بردن به قبر پیامبر9 نقشی اساسی در مصون ماندن خانواده و دیگر پناهندگان به آن بزرگوار، از شرّ ستمگران شام داشت.
مرحوم علامه مجلسی در مورد روش برخورد امام سجاد7 در واقعة حرّه مینویسد: آن حضرت مورد اکرام واحترام مسلم بن عقبه قرار گرفت و اهل بیت و وابستگان آن بزرگوار از مصیبت حرّه در امان ماندند؛ حتی در زمان مروانیان نیز آن حضرت از بزرگان آن زمان نزد حاکمان مروانی به شمار میرفت.[45]
پیشگویی پیامبرخدا9 از فاجعة حرّه:
در نصوص و منابع تاریخی آمده است: روزی پیامبر9 از حرّة زُهره ـ که در همان منطقة حرّة واقم قرار دارد ـ عبور میکرد، ناگهان کلمة استرجاع را بر زبان آورد، همراهان حضرت ترسیدند وگمان کردند که حادثهای درحال وقوع است! پیامبر9 فرمودند: «کلمة استرجاع (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُون) به خاطر این سفر نیست، بلکه در این حرّه که میبینید، برجستگانی از امت من، بعد از اصحابم کشته خواهند شد.»[46]
آیا کشته شدگان فاجعة حَرّه، شهیدند؟!
با مراجعه به نصوص و اطلاقات و... میتوان استفاده کرد که کشته شدگان حرّه شهید محسوب میشوند و اگر بعضی منابع و کتب و یا در افواه مردم از آنها با عنوان «شهید» یاد شده، شاید به همین دلایل باشد:
1. (وَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِم)[47]
گرچه ممکن است شهادت در این آیه، به معناى «شهادت بر اعمال» باشد، همچنانکه از آیات دیگر قرآن استفاده مىشود که پیامبران گواه اعمال امتهاى خود هستند و پیامبر اسلام9 گواه بر آنها و... اما بعضى از مفسران نیز احتمال دادهاند که «شهدا» در اینجا به همان معناى شهیدان راه خدا است؛ یعنى افراد مؤمن اجر و پاداش شهیدان را دارند و به منزلة شهدا محسوب مىشوند؛ لذا در حدیث است که کسى خدمت امام صادق7 آمد و عرض کرد: «اُدْعُ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَنِیَ الشَّهَادَةَ»؛ «از خدا بخواه که شهادت را بر من روزى کند.» امام7 فرمود: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ شَهِیدٌ، ثُمَّ تَلاَ (وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ...) »؛ «کسانى که به خدا و رسولانش ایمان آوردند، آنها صدّیقین و شهدا نزد پروردگارشانند...»[48]
2. با حرمت شکنان شهر پیامبر 9 مقابله کردند
در واقعة حرّه، مدینه در محاصرة ستمگران شام بود، به طور مسلّم برخی از اهالی این شهر، به منظور دفاع و جلوگیری از هتاکی و بی احترامی به حرم مطهّر آن حضرت کشته شدند، پس بیتردید شهید محسوب میشوند.
3. فردى که در دفاع از مال و عِرض و آبرویش کشته شود، شهید است.
روایات وارده از ناحیة پیامبر خدا9 و اهل بیت: پیرامون این موضوع، کشته شدگان حرّه را شهید دانستهاند:
* قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 : «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ».[49]
* عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ7 : قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 : «مَنْ قُتِلَ دُونَ عِیَالِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ».[50]
* قَالَ رَسُولُ اللَّهِ 9 : «حُرْمَةُ مَالِ الْمُسْلِمِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ».[51]
* وَفِی الصَّحِیحِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ7 قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 : «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ».[52]
مرحوم شهید اول مینویسد: در روایات به اشخاصى که در این راهها کشته شوند، شهید اطلاق شده است: دفاع از مال و خانواده، ضربه خوردن، مریضى، غرق شدن، زیر آوار ماندن و وضع حمل.
ایشان ادامه مىدهند: احکام شهید بر آنان بار نمىشود، بلکه در اجر وپاداش اخروى وفضیلت، همسان شهدا هستند.[53]
مرحوم صاحب جواهر نیز کلام شهید اول را مورد تأیید قرار داده است.
ابو بصیر از امام باقر7 سؤال کرد: مردى براى دفاع از مالش مبارزه مىکند، (آیا اجر شهید دارد؟) امام7 فرمود: «پیامبرخدا9 فرمودند: کسى که در راه دفاع از مالش کشته شود، شهید است. وى پرسید: آیا با دزد جنگیدن جایز است؟ امام7 پاسخ دادند: اگر نجنگد مانعى ندارد...»؛ قَالَ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ8 عَنِ الرَّجُلِ یُقَاتِلُ عَنْ مَالِهِ، فَقَالَ: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ9 قَالَ: مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ شَهِیدٍ، فَقُلْنَا لَهُ أَ فَیُقَاتِلُ أَفْضَلُ؟ فَقَالَ: إِنْ لَمْ یُقَاتِلْ فَلاَ بَأْسَ...».[54]
امام صادق7 نیز فرمودند: «کسی که دادخواهی کند و در آن راه کشته شود، شهید است». مرحوم صاحب جواهر مینویسد: مانند این روایت، روایتی از امام باقر7 است که از ابو مریم سؤال میکند: «آیا میدانی دادخواهی چیست؟ ابومریم پاسخ میدهد: فدایت شوم، فردی در راه دفاع از خانواده و اموالش و مانند آن کشته شود. امام باقر7 فرمود: ای ابو مریم، شناخت حق از فقه به شمار میآید»؛ «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ7 قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 : «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ. ثُمَّ قَالَ: یَا أَبَا مَرْیَمَ هَلْ تَدْرِی مَا دُونَ مَظْلِمَتِهِ؟ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، الرَّجُلُ یُقْتَلُ دُونَ أَهْلِهِ وَ دُونَ مَالِهِ وَ أَشْبَاهِ ذَلِکَ، فَقَالَ: یَا أَبَا مَرْیَمَ إِنَّ مِنَ الْفِقْهِ عِرْفَانَ الْحَقِّ».[55]
مرحوم صاحب جواهر در پایان این روایت اضافه کرده، میگوید: «ظاهراً امام7 تفسیر ابو مریم را تأیید کرده است.»[56]
گفتنی است در منابع روایی اهل سنت نیز از این طایفه روایات وجود دارد؛ به عنوان نمونه، به تعدادی از آنها اشاره میکنیم:
* سَعِیدِ بْنِ زَیْدٍ (مَرْفُوعًا) : «مَنْ قُتِلَ دُونَ دِینِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ، وَ مَنْ قُتِلَ دُونَ دَمِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ، وَ مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ، وَ مَنْ قُتِلَ دُونَ أَهْلِهِ فَهُوَ شَهِید».[57] رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَالتِّرْمِذِیُّ، وَصَحَّحَهُ.
* و قد تظاهرت الأحادیث الصحیحة أنّ رسولالله ـ صَلَّىاللَّهُ عَلَیْهِ ] وَ آلِهِ [وَسَلَّم ـ قال: «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ». و فی حدیث صحیح: «مَنْ قُتِلَ دُونَ دِینِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ».[58]
3. لشگر یزید، قاتلان مردم مدینه
مدافعان، هرکس و با هر عقیدهای که باشند در شهر مقدس مدینه و در جوار حرم مطهر پیامبرخدا9 و قبر پنهان حضرت زهرا3 و امامان مدفون بقیع: زندگی میکردند.
مهاجمانی که به مدینه یورش بردند سپاه شام و لشگر یزید جنایتکار بودند که حقد و کینه از اسلام داشتند.
روشن است افرادی که به دست چنین ستمگران و ظلم پیشگانی کشته شوند، شایستگی آن را دارند که در زمرة شهیدان باشند.
4. غارت دار الهجره در زیارت نامة «جامعة أئمة المؤمنین».
مرحوم محمد بن المشهدی، از عالمان بزرگ و روایان احادیث، این زیارت نامه را در کتابش «المزار» با عنوان: «وردت عن الصادقین: »، از امامان معصوم: روایت کرده است. مرحوم علامه مجلسی ایشان را به شدت تأیید میکند و کتاب «المزار» او را یکی از منابع کتاب «بحار الأنوار» قرار داده است.
با توجه به موضوع مورد وفاق فقها و دانشمندان در خصوص «تسامح در ادلة سنن» و با توجه به این مطلب که ادعیة دارای معنا و مضمون عمیق، نیازی به بررسی سند آنها نیست «علوّ مضامین»، شایسته است مورد دقت نظر و توجه قرار گیرد.
افرادی که در روز حره و در مقدسترین مکان (دار الهجره) کشته شدند، لیاقت دارند حامل عنوان شهید باشند؛ بنا براین، فرازی را که از فاجعة حرّه در این زیارت نامه آمده است، ملاحظه میکنیم:
«...وَ عَقَّتْ سَلْمَانَهَا وَ طَرَدَتْ مِقْدَادَهَا وَ نَفَتْ جُنْدَبَهَا وَ فَتَقَتْ بَطْنَ عَمَّارِهَا وَ حَرَّفَتِ الْقُرْآنَ وَ بَدَّلَتِ الأَحْکَامَ وَ غَیرَتِ الْمَقَامَ وَ أَبَاحَتِ الْخُمُسَ لِلطُّلَقَاءِ وَ سَلَّطَتْ أَوْلادَ اللُّعَنَاءِ عَلَى الْفُرُوجِ وَ خَلَطَتِ الْحَلالَ بِالْحَرَامِ وَ اسْتَخَفَّتْ بِالإِیمَانِ وَ الإِسْلامِ وَ هَدَمَتِ الْکَعْبَةَ وَ أَغَارَتْ عَلَى دَارِ الْهِجْرَةِ یوْمَ الْحَرَّةِ وَ أَبْرَزَتْ بَنَاتِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الأَنْصَارِ لِلنَّکَالِ وَ السُّورَةِ [السَّوْءَةِ] وَ أَلْبَسَتْهُنَّ ثَوْبَ الْعَارِ وَ الْفَضِیحَةِ وَ رَخَّصَتْ ِلأَهْلِ الشُّبْهَةِ فِی قَتْلِ أَهْلِ بَیتِ الصَّفْوَةِ وَ إِبَادَةِ نَسْلِهِ وَ اسْتِیصَالِ شَافَتِهِ وَ سَبْی حَرَمِهِ وَ قَتْلِ أَنْصَارِهِ وَ کَسْرِ مِنْبَرِهِ ...».
«چه بیعت شومی بود که... با سلمانش نامهربانى کرد، و مقدادش را از خود راند و ابوذرش را به تبعید برد و سینة عمّارش را شکافت و مفاهیم قرآن را تحریف کرد و احکام الهى را به احکامى دیگر تبدیل نمود و مقام را دگرگون ساخت و خمس را براى آزاد شدگان فتح مکه مباح ساخت و فرزندان لعنتشدگان را بر نوامیس و خون مردم مسلّط نمود و حلال را با حرام در هم آمیخت و ایمان و اسلام را سبک شمرد و کعبه را ویران کرد، و غارتگرانه در روز حادثة حرّه بر خانة هجرت حمله برد و دختران مهاجران و انصار را، براى شکنجة سخت و بىداد سنگین از پرده بیرون کشید و جامه ننگ و رسوایى بر آنان پوشاند و به اهل شبهه اجازه و آزادى داد، براى کشتن اهل بیت برگزیدة پیامبر و نابود کردن نسلش و ریشهکن کردن بیخوبنش و اسیر کردن حرمش و به قتل رساندن یاورانش و شکستن منبرش و...»[59]
5 . دعای توسل به ائمه:
مرحوم علامه مجلسی فرازی از این دعا را که اشاره به فاجعة حرّه دارد، آورده است:
«یَا کَافِیَ مُوسَى7 فِرْعَوْنَ وَ یَا کَافِیَ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَا أَهَمَّهُ وَ یَا کَافِیَ عَلِیٍّ7 مَا أَهَمَّهُ یَوْمَ صِفِّین وَ یَا کَافِیَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ8 یَوْمَ الْحَرَّةِ...».[60]
از مطالبی که گذشت و نیز با توجه به شواهد دیگر، یاد کردن از کشتگان فاجعة حرّه، با عنوان «شهید» سخن گزاف و نابجایی نیست. آنان اگر احکام شهید؛ مانند دفن بدون غسل و کفن و... را ندارند، لیکن اجر و ثواب شهید را دارا هستند.
البته هرگز مقام شهداى فاجعة حرّه، به مقام منیع شهیدان جنگهایی چون اُحد، جمل، صفین و کربلا نخواهد رسید، چراکه آن شهدای والا مقام در حضور پیامبر9 و یا حجت خدا ومعصوم7 بودهاند.
قبرستان شهدای حرّه:
در منطقة شرقی شهر مدینة منوره و در فاصلة 400 متری شمال مسجد اجابه، در تقاطع خیابان، زمینی وسیع وجود دارد که پیشتر دارای در ورودی و دیوار وپنجرههای متعدد بود. این فضا به عنوان قبرستان شهدای حرّه شناخته میشد، لیکن متأسفانه وهابیون، در سال 1390 شمسی مطابق با سال 1432ق. دست به تخریب آن زدند.
(تصاویر قبرستان حره)
[1]. لسان العرب، ج4، ص180
[2]. همان.
[3]. همان.
[4]. همان ، ص184
[5] . مجمع البحرین، ج3 ، ص 25
[6] . همان، ج3 ، صص 264 ـ 263
[7] . دائرة المعارف الإسلامیه، ج7، ص 363
[8]. انساب الأشراف، ج5 ، ص334
[9]. اِمتاع الأسماع، ج12، ص 245
[10]. الإصابة فی تمییز الصحابه، ج6 ، ص 193
[11]. معجم البلدان،ج2 ، ص249
[12]. اشیایی برگزیده از بیت المال که مختص خلیفه بوده است.
[13]. تاریخ خلفا، ج2، صص 573 و 574
[14]. فاضل عبدالجلیل الزاکی، وقعة الحرّة، ص72
[15]. الکافی، ج 4، ص 563
[16]. همان.
[17]. همان، ج 4، ص 565
[18]. مسند أحمد، ج3 ، ص 347
[19]. المحلی، ابن حزم اندلسی، ج7 ، صص 282 و 283
[20]. نهج السعاده، ج8 ، ص 445 ؛ معالم الفتن، ج8 ، ص 5
[21]. زندگانی علی بن الحسین7 ، سید جعفر شهیدی، با اندکی تصرف.
[22]. الإصابة فی تمییز الصحابة، ج6 ، ص232
[23]. الإمامة والسیاسه، ج2 ، ص 14
[24]. همان.
[25]. همان.
[26]. أنساب الأشراف، ج4 ، ص 42
[27]. الاستیعاب، ج3 ، صص 893 و 995
[28]. تاریخ خلفا، ج2 ، ص 575
[29]. دانشنامه امام حسین7 .
[30]. بحار الأنوار، ج18، ص 126
[31]. الاستیعاب، ج3 ، ص 959
[32]. همان، ج2 ، صص 577 و 578
[33]. علامه عسکری، معالمالمدرستین، ج3 ، صص190ـ 189 ؛ الأخبار الطوال، دینورى، ج1، ص269 ؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج2 ، ص 357
[34]. امامت وسیاست، ترجمه، ص 225
[35]. اسد الغابه ، ج1 ، ص600
[36]. الإمامة والسیاسه، ج1 ، ص 243 ؛ البدایة والنهایه ، ج8 ، ص221
[37]. فاضل عبدالجلیل الزاکی، وقعة الحرة، صص 446 ـ 355
[38]. همان ؛ اسد الغابه، ج3 ، ص290
[39]. بحار الأنوار، علاّمه مجلسی، ج34، ص 297
[40]. کشف الغمه، ج2 ، ص 89
[41]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3 ، ص 259
[42]. مروج الذهب، مسعودی، ج2 ، ص 96
[43] . کشف الغمه ، ج2 ، ص 107
[44]. ارشاد، شیخ مفید ، ج2 ، صص 151 و 152
[45]. بحار الأنوار ، ج27 ، صص 344 و 345
[46]. بحار الأنوار ، ج 18 ،ص 125 ؛ إمتاع الأسماع ، ج12 ، ص 244 ، ج 14، ص 152 ؛ البدایة والنهایه، ج6 ، ص 233؛ دلائل النبوه، ج6 ، ص 473 ؛ سبل الهدی، ج10، ص155 ؛ المعرفة والتاریخ، ج3 ، ص 327
[47]. حدید : 19
[48]. تفسیر نمونه، ج23، ص 349
[49]. المبسوط، الشیخ الطوسی، ج7 ، ص 279
[50]. وسایل الشیعه، ج15، ص120
[51]. بحار الأنوار، ج29 ، ص407
[52]. منتهی المطلب (ط.ق.)، علامة حلّی، ج2 ، ص 996
[53]. ذکری الشیعه فی احکام الشریعه، الشهید الأول، ج1 ، ص 323
[54]. کافی، ج7 ، ص296
[55]. کافی، ج5 ، ص52
[56]. همان، ج41 ، صص 651 و 652
[57]. کشف القناع، بهوتی، ج2 ، ص 118، به نقل از سنن ابو داود و سنن ترمذی که روایت را صحیحه دانستهاند.
[58]. المجموع، محیی الدین النووی، ج8 ، ص295
[59]. المزار، محمد بن المشهدی، ص 298 ؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج99 ، ص 166
[60]. بحار الأنوار، ج99 ، ص252