نوع مقاله : خاطرات
نویسنده
استاد تمام دانشگاه تهران، رییس کتابخانه دانشگاه تهران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
مقدمه
ادبیات حج در شعر، بارها مورد توجه قرار گرفته است؛ این که شاعران، به چندینگونه به حج پرداختهاند. از سرودن منظومه در بارة سفر حج، ابعاد عرفانی و حتی گزارش بناهای تاریخی حرمین، تا تأثیری که از سفر حج پذیرفته و در اشعار خود از انواع
و اقسام سوژههای مربوط به حج و مظاهر و نمادهای آن در اشعار خود بکار برده
و بهره گرفتهاند. طبیعی است، حتی شاعرانی که به سفر حج نرفتهاند، از برخی تمثیلات و استعارات در ارتباط با حج استفاده کردهاند، اما اگر به حج رفته باشند، میتوان انتظار داشت که مطالب بیشتری در این باره بگویند.
محمد حسین، معروف و متخلص به «نظیری» نیشابوری (م 1022) زاده نیشابور یا جوین، و گاهی هم معروف به نظیری مشهدی [تذکرة الشعرای مطربی سمرقندی، ص 532] از شاعران برجسته نیمة دوم قرن دهم و دو دهه نخست قرن یازدهم هجری است. تولدش را کسی نمی داند، اما وفاتش را میان 1020 تا 1023 نوشتهاند. وی سالها در ایران بود، به نقاط مختلف سفر کرد و عاقبت به هند نزد اکبرشاه و جهانگیر رفت، جایی که در قیاس با حرمین، آن را هند جگرخوار مینامد. وی آنجا در خدمت سپهسالار عبدالرحیم معروف به خان خانان بود. در سال 1002 به حج رفت و برگشت و سالهای پایانی عمر را در گجرات برای تجارت [جهانگیرنامه، تهران، 1359، ص 108] و زندگی سپری کرد و همانجا در ملکی شخصیاش مدفون شد [تذکره ریاض الشعراء، 4/2281].
دیوان وی یک بار توسط مظاهر مصفا (تهران، امیرکبیر، 1340) و بار دیگر توسط محمدرضا طاهری (تهران، آگاه، 1379) منتشر شده است. ارجاعات ما در این نوشته، چاپ دوم است. اول بار که متوجه این دیوان شدم، دیدن نسخهای از آن در کتابخانه مسجد اعظم بود. در آنجا دریافتم که اشعار در باره سفر حج دارد. جستجو کردم و چاپهای یاد شده را یافتم. عجالتا نوشته کوتاه حاضر، به خاطر اشعاری است که وی در باره سفرش به حج دارد.
از اشعارش چنین بر میآید که هرچند بر مذهب امامی است، و اما در هند آن هم در دربار اکبر شاه و جهانگیر، جایی که در همین ایام، قاضی نورالله شوشتری [در سال 1019] را هم به جرم تشیع کشته بودند، تقیه میکرده است. از این رو، اشعاری برای خلفا دارد [ص 441] وی در موارد متعدد در بارة غدیر [422] ، ستایش امامان [ترکیب بند در مدح دوازده امام، ص 493 ـ 500] هم نقد خلفا و مرور بر رویدادهایی دارد که علیه امام علی (ع) تدارک شده است [ص 442).
در اینجا، میکوشم مروری بر آنچه وی در بارة حج سروده داشته باشم
نظیری، قصیدهای دارد که عنوانش چنین است: قصیده در ایام عزیمت مکة معظمه
و وداع دوستان در نعت همان مقام علیه متبرکه که مذیل به مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان گفته شده:
ز هنر به خود نگنجم چو به خم میمغانی
بدرد لباس بر تن چو بجوشدم معانی
بتوجهم مدد کن به رهی روم که خواهی
بقبولم آشنا کن به دری دوم که دانی
به دری که چرخ و انجم دودش به سدّه بوسی
به دری که عرش و کرسی سزدش به پاسبانی
در خلد کعبة الله مخ کون و بیت اول
بن بار و برگ عالم کف آب و عرش ثانی
شده ضیف گاه جانها به نزول وحی منزل
به جهان رسیده نزلش ز نزول آسمانی
امّ شهرهای دنیا به سواد شهر اعظم
رخ بوالبشر بسویش ز سرای امّ هانی
ز زلال خم قدحها به صف عباد داده
چه ز نرمش در آن صف بشمار جرعه دانی
مه اگر مجال یابد که شود مقیم چاهش
کندش ز جرم دلوی ز شعاع ریسمانی
به مذاق حق شناسان کف آبش ار بسنجند
ندهند لای زمزم بشراب ارغوانی
شده مسجد مقدس، به همین گناه منسوخ
که به کعبه معظم زده لاف هم قرانی
به ته لباس مشکین چو به جلوه اندر آید
ببرد هزار دل را به کرشمه نهانی
به در و جدار بیتش همه هدیههای عرشی
حجر فراش صحنش همه تحفههای کانی
همه باد پا سواران به رکاب بوسش آیند
که ز غایت تمکن نکند سبک عنانی [صص 446ـ 445].
چنان که از مضمون و کلمات این اشعار بر میآید، یادی از برخی از بخشهای مسجد الحرام، از جمله کعبه، زمزم، حجرالاسود و نیز اشارتی به سنگهایی که در مسجد بکار رفته شده است. همچنین مکه با تعبیر امّ القری یا به قول شاعر «ام شهرهای دنیا» یاد شده است. این اشعار، به تدریج روی به ستایش عبدالرحیم خان میآورد و در ادامه باز هم از تعابیر مربوط به حج استفاده میشود:
همه خسروان عالم به تو مفخرت نمودند
ز جم و ز کی چه گویم تو به این و آن نمانی
همه قبلههای باطل تو چو کعبة المعظم
همه وحیهای ناسخ، توچو سبعة المثانی
پس از آن، باز قصیدهای «در راه مکه مشرفه» سروده که در ستایش آن مقام علیه متبرکه، یعنی مکه، و همینطور نعت رسول9 دارد و سپس و باز به سراغ عبدالرحیم خان میرود [ص454]. در این قصیده، چنان از دریا و کشتی و ناخدا سخن میگوید که گویی مربوط به سفر دریایی او برای حج است، و آنگاه و به تدریج به سراغ کعبه میآید:
ناخدا گو هرچه اسبابست در دریا فکن
کشتی ما را به ساحل میبرد بی لنگری
افسر از خاک دری سازم که در اول قدم
میبرد از سر خیال سجدهاش مستکبری
قبة الاسـلام دنیـا مکة الله الحـرام
آن که چرخ مغفرت را کرده راهش محوری
از نقاب آب و گل گر کعبه بیرون آمدی
همچو ایمان در رهش لبیک گفتی کافری
خطبهاش را جز رسول الله نمیزیبد خطیب
خطّهای را کاندرو معراج کردی منبری
جالب است که در این اشعار، نجف و کعبه و مدینه گاه با هم میآیند:
بر بساط مصطفی رفتن به پا عصیان بود
تا نجف از کعبه خواهم کرد جبهت گستری
ای نجف جذبی که بسیار آرزومند تو ام
ای مدینه شفقتی بی ندارم صابری
عاجزم، از چنگ این هند جگرخوارم برآر
یا رسول الله مسلمانی ز کافر میخری
چنان که پس از این خواهد آمد، او و احتمالا همراهانش در سفر حج، مورد حمله غارتیان قرار میگیرند و اینجا هم به آن اشاره میکند:
موسم حج است و زاد ره به غارت دادهام
بر سر ره کرده بی زنجیر بندم مضطری
مهدی پر ضبط حیدر صولتی بیرون فرست
کعبه را ره میزنند این کافران خیبری
حدّت الماس طبع نقد بیرم خان کجاست؟
کعبه را مفتاح باید ذوالفقار حیدری [ص 456 ـ 460].
از این پس همان ذیل قصیده است که در ستایش عبدالرحیم خان سروده شده است.
گفته آمد که در این سفر، گرفتار مشکل غارتیان شده و سارقان اموال او و همراهانش را دزدیدهاند. قصیدهای که در راه مکه معظمه بعد از غارت سارقان نوشته و به مدح نواب محمد عزیزاعظم خان پرداخته، مطالبی در این باره دارد و به جنبههایی از سختی راه، نیت صادق
و پاک، و جنبههای معنوی سفر میپردازد. در عین حال مصیبت غارت زدگی در راه
و درخواست کم از محمد عزیز اعظم خان، نکته موکد اوست. اشعار انتخابی ما از این بخش اینهاست:
کس به مشهد پروانهام نماید راه
که خون بَسمَل من نیست زیب این درگاه
به دست و خنجر او صد هزار اسماعیل
به خون خویش نویسند: عبده و فداه
یکی ز قافله پس مانده از دلیل ضعیف
یکی به بادیه گم گشته از قیاس تباه
به حسن غارت خود ناز بیشتر دارم
ز چشم شوخ که ره میزند به حسن نگاه
بنه کلاه و کمر گر سر سفر داری
که راه سخت مخوفست و روز بس کوتاه
متاع بتکده داری به سوی کعبه مبر
سر معامله داری ز حج قبول مخواه
به سیر مروه و طوف مدینه مشتاقم
کجاست جاذبه ای؟ یا رسول! واشوقاه
گرم به مخلب طایر توان برون آورد
ز چنگ هند جگر خواره یا نبیّ الله
سبک عتاب شفیعا! گران خطا بخشا
که هست مهر تو طاعت فزای و عصیان گاه
بضاعت ره دین دادهام به غارت کفر
ز من مربّی دین راکه میکند آگاه
ستون شرع محمد عزیز اعظم خان
پناه دین نبی پاش دار قول الاه
به خوف گاه نبوّت حمایت تو رسید
و گرنه یوسفش افتاد بود اندر چاه
ز بی بضاعتی خود چنان هراسانم
که بهر توشة ره باز گردم از درگاه
به سیل مرحمت از خاک ذلّتم بردار
که همچو ماهی عطشان فتادهام در راه [425 ـ 427].
نظیری سرودههایی از خود را با اشاره به سفر حج، عنوان زده و معمولا در سه بخش، یاد از حج و مظاهر آن، نعت رسول و مدح خان خانان یعنی همان سپهسالار عبدالرحیم سامان داده است. مثلا مینویسد: ایضا این قصیده بعد از مراجعت مکه معظمه به هندوستان در نعت سید المرسلین، مذیّل به مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان فایض گردیده، مطلع اول در تعریف بهار. [415] در همین قصیده میتوان تأثیر حج را بر برخی از اشعارش دید:
عید تو پر شور و شوق، ما همه قربان او
کعبه تو پر صنم، ما سگ دربان او [417].
در مطلع چهارم این قصیده گوید:
وادی یثرب کجاست؟ آه ز حرمان او
دامن دل میکشد خار مغیلان او
تا راه او دیدهام یک دمم آرام نیست
نعل در آتش نهد ریگ بیابان او
بسمل آن روضهام زاوّل شب تا سحر
دل به شبیخون برد یاد شبستان او [418].
در میان ترکیب بندهای نظیری، ترکیب بندی دارد که «حین وداع و معاودت از مکه معظمه به هندوستان» سروده و علی الرسم خود، علاوه بر حج، در نعت رسول و سپس مدح عبدالرحیم خان هم اشعاری سروده است:
شب گلابی بر رخ خوابم ز چشم تر زدند
از سجود درگه عشقم گلی بر سر زدند
اول شب بانگ نوشانوشم از ذرّات خاست
تا ندای الصلاة آمد همه ساغر زدند
قبله کردم قصد در چشمم در ترسا نمود
کعبه بستم نقش بر رویم بت آزر زدند
از نم میزاب و تار سبحه حاجت خواستم
قرعه بر شطّ شراب و بر خُم کافر زدند
گر شدم مجنون ز حرفم داستانها ساختند
ور شدم منصور دارم بر سر منبر زدند
بولهب از کعبه، ابراهیم از بتخانه خاست
واژگون نعلیست هر جا گونة دیگر زدند
هر کجا رفتم به دوش روزگارم بار بود
کعبه را محمل کجا بر ناقة لاغر زدند
گر کشم از مکه سر، ترسانم از کردار خویش
طایرانش سنگ عبرت پیل را بر سر زدند
کعبه است اینجا ملک حیران کار افتاده است
آسمان را در گل این خانه بار افتاده است
دیدهام را از جمال کعبه بینا کردهاند
توشه راه خراباتم مهیا کردهاند
خوش تماشاییست گبری سجده میآرد به دیر
دامن عرش و نقاب کعبه بالا کردهاند
برهمن گویا همی سوزد که هر سو در منا
آتشی از خون بسمل بر سر پا کردهاند
آتشین پایی ز وادی میرسد اندر حرم
ریگها را سایه پرورد مصلا کردهاند
از گل و آبش فرح میبارد این آن خانه است
کش خضر سقّآ و ابراهیم بنّا کردهاند
بوسه بر سنگ سیاه او به گستاخی مزن
مردمان دیده را زین سرمه بینا کردهاند
قتل اسماعیل رمزی بود این افشاگران
لوح صحرا را به خون کشته انشا کردهاند
کعبه را مستانه لبیک آرم از میقات عشق
کز الستم هم به این لبیک گویا کردهاند
عشقم از کویی برون آورده از بس تنگیش
کعبه را گه قبله گاهی دیر ترسا کردهاند [483 ـ 484].
و در بندی دیگر از همان ترکیب بند:
تا زمین شد مولد و مأوای خیر المرسلین
صد شرف در منزلت بر آسمان دارد زمین
و در بندی دیگر:
ما به جانان بسته ایم احرام از میقات عشق
کعبه ما قبله گبر و مسلمان آمده
اشعار سپس به مدح خان خانان میرود:
هر که رخ تابد از این دولتسرا گمراه باد
کعبه هم لبیک گوی خاک این درگاه باد! [488 ـ 490].
در انتهای دیوان، ترجیع بندی با عنوان «در راه مکه» دارد که آشکار است، از سرودههای این سفر است. این شعر بیشتر عارفانه و از آثار منظوم بسیار زیبا برای انعکاس روحیات یک مسافر حج توسط شعر ایرانی است. مفاهیمی که در آن بکار رفته، و ترکیباتی که با این مفاهیم و کلید واژهها دارد، بدنه ادبیات عرفانی حج را هدف گرفته و در این زمینه، نوآوریهای جالبی دارد. طواف، و کعبه، و خار مغیلان و بادیه و دلیل و زمزم و سقّا و هر کلمهای که توانسته در این اشعار جای داده و از آنها به استخراج معانی عرفانی و اخلاقی پرداخته است:
کشتی تن شده طوفان زده عصیانم
وای من گر به حمایت نرسد غفرانم
صد قربانگه عشق به قفا ماند کجاست؟
کعبه گردی که به تقصیر کند قربانم
سبل گمرهی از دیدة سعیم نرود
تا خسک روب مغیلان نشود مژگانم
آخرای کعبه دلیلی که به جایی برسم
دردمندم مددی تا به دوایی برسم
به درت گر نرسم بر سر ره خاک شوم
تا به آن سدّه مگر از کف پایی برسم
کوششای ناقه توفیق که دلگیر شدم
تا ازین تنگی راحت به فضایی برسم
استخوان آب شد ای وادی سوزان به تنم
کی به سقّای دل تشنه همایی برسم
رهزنی کو؟ که متاع عمل از ما ببرد
مایه طاعت سی ساله به یغما ببرد
کافرم سازد و از نو دهدم ایمانی
به در کعبهام از خانه ترسا ببرد
ای خدا شعله شوقی ره امید مرا
که در این بادیه سرما ید بیضا ببرد
دل عفاک الله ازین بیش جنون ده به شتاب
طیّ میقات کن و زود حرم را دریاب
بر در کعبه ذلیلم اثری واحزناه
در راه مکه فقیرم مددی یا اصحاب
وقت احرام شد و طی مراحل باقیست
گرنه توفیق شود کار خرابست خراب
ای حرم،ای کششت سلسله گردن دل
حسبة الله از آواره خود روی متاب
حجر الاسود تو مردمک چشم جهان
طوق زرّین درت حلقه گوش احباب
نور در سینه ندارم که دلم سالوسست
این که قندیل حرم ساختهام ناقوسست
بر در کعبه زبانم به نیاز آمده است
ورنه در قید صنم دین و دلم محبوس است
من که قرب حجر الاسود و زمزم یابم
ننگم از جام جم و مسند کیکاووسست
یا نبی الله اگر بهره ز طوفت نبرم
آه و صد آه که سود سفرم افسوسست
سیل اشکم به زمین بوس دری میآید
ناله راهی به امید اثری میآید
تو دعا کن که درین بادیه سرگشته شوی
هر قدم بر سر ره راهبری میآید
کعبه لبیک زد و کرد حرم استقبال
بی نوایی ز ره پر خطری میآید
ای شه مکه به چوگان توجه کششی
به قدم گاه تو بی پا و سری میآید
و خطاب به رسول(ص):
مادر دهر پی عزّت تو خورده سداب
تا نبوّت چو تو فرزند نزاید دیگر
پیش ازین عهد که نام تو نمی برد خطیب
هیزم شعلة آتشکده میشد منبر
گر تو دامان شفاعت به میان بر نزنی
گرد اندوه نشیند به جمال کوثر
یا رسول مدنی چشم شفاعت بگشا
از در روضه به خاک سر کویت بنگر
این سیه نامه که بر خاک ره افتاده تست
می رسد از حرم کعبه که سجاده تست
این خطا پیشه که رد ساخته امت تست
چاکر اوست اگر اجره خور همّت تست
خواجه در خانة تاریک تو را نتوان دید
در دل افروز چراغی که دلم خلوت تست
من خود از شرم گنه، نام شفاعت نبرم
لیک در حشر شود گفته که از امت تست
نامهام گرچه سیاهست خطی هم ز نجات
بر میانم ز نشان کمر خدمت تست
ای پناه سخن از لطف بیان، تعلیمی
که «نظیری» به سخن آمده مدحت تست
عاصیانیم به درگاه تو آورده پناه
چشم رحمت ز تو داریم حکایت کوتاه [522 ـ 527]