نویسنده
عضو گروه تاریخ پژوهشکده حج و زیارت و مدرس دانشگاه
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
مقدمه
هند، سرزمینی است متمدن، همجوار با برخی از تمدنها؛ چون ایران و چین و به دلیل قرار گرفتن در مسیر تجارت شرق و غرب، از گذشتههای دور در تکاپوهای سیاسی دولتها، مورد توجه بوده است. با تشکیل دولت صفوی در ایران، روابط آنها با هند، برخلاف دیگر قدرتهای همجوار که تنشآمیز بود، وارد مرحلة جدیدی شد. همجواری حکومت صفویه و دولت گورکانیان هند، روابط میان آنها را ایجاب میکرد. عصر تکوین و استقرار این دو دولت، با حکومت ازبکان در ماوراءالنهر همزمان بود
و ازبکها خطری جدی برای این دو دولت به شمار میآمدند؛ از این رو، آنها به رغم تضاد عقیدتی و مذهبی، برای دفع خطر ازبکان و نیز داشتن منافع مشترک، روابط حسنهای با هم داشتند. ازبکان سنی مذهب خود را حامی دولت عثمانی، و به لحاظ سیاسی و مذهبی رقیب دولت صفویة شیعی در ایران میدانستند. آنان که توان بالای نظامی نیز داشتند، تمام تلاش خود را برای نابودی دولت شیعی صفوی به کار بستند.
از اهداف عمدة گورکانیان برای ایجاد رابطه با صفویان، کوتاه کردن دست ازبکان از ماوراءالنهر و نیز بخشهای دیگری از قلمروی آنان بود که مورد تعرض ازبکان قرار میگرفت. این خطر برای صفویان نیز در بخش شرق و شمال شرقی ایران پیوسته وجود داشت. در این میان قندهار نیز در مناسبات فیمابین ایران و هند نقش داشت.
هدف و خواست بنیادین این مقاله، بررسی روابط صفویه با دولت گورکانیان و عوامل تأثیرگذار بر روابط و تحولات دو کشور است. این نوشتار درصدد پاسخگویی به این سؤال است که چه عوامل سیاسی بر مناسبات صفویه با دولت گورکانیان هند تأثیرگذار بوده است و حجگزاری ایرانیان از طریق هند تحت تأثیر چه مسائلی بوده است؟
این عنوان پیشینه مستقلی ندارد. ولی مطالب آن را میتوان از کتابهای تاریخ به دست آورد. قلمرو زمانی تحقیق نیز از سال907 تا 1148ق. است.
معرفی صفویه
آنان به سبب انتساب به جدشان، شیخصفیالدین اردبیلی، به «صفوی» مشهورند (ابن بزاز، 1328ق، ص2). صفویان پس از چند دهه فعالیت سیاسی و مذهبی، زمانی که ایران فاقد دولت متمرکز و یکپارچه بود، موفق به تأسیس دولتی شدند که نزدیک به دو قرن و نیم (907ـ 1148ق) دوام آورد (طقوش، 1430ق، ص40 به بعد). حکومت آنان را میتوان به چهار دورة متمایز از هم؛ یعنی عصر تکوین و استقرار (شامل سلطنت شاهاسماعیل و فرزندش طهماسب اول)، عصر فترت (حکومت اسماعیل دوم و محمد)، عصر طلایی (حکومت شاهعباس اول) و عصر انحطاط (شامل حکومت صفیمیرزا، عباس دوم، سلیمان، سلطانحسین)، تقسیم کرد. در این مقاله بخش اول حکومت آنان و روابطشان با هند مد نظر نویسنده است.
معرفی گورکانیان
این سلسله به نام مؤسس آن، ظهیرالدین بابر، به بابریان، و به دلیل اینکه از تبار امیر تیمور هستند، به تیموریان، و نیز به اعتبار یکی از القاب تیمور، به گورکانیان مشهورند. (این واژه در ترکی به معنای داماد است) «مغولان کبیر» نیز نام دیگر دولت آنان است. حکومت این سلسله در هند در سال 932ق. تأسیس شد و پس از چند سده به دست استعمار انگلستان از میان رفت. حکمرانی ظهیرالدین بابر (حک: 937ـ932ق)، همایونشاه (حک: 963ـ937ق) و قسمتی از حکومت اکبرشاه (1014ـ963ق) در هند با عصر تکوین و استقرار صفویه در ایران مصادف بود. اینان در مدت حکومتشان تلاشهایی را برای برقراری روابط و گسترش آن با صفویه انجام دادند. گفتنی است که به موجب گزارشهایی روابط تیموریان با صفویه به دوران پیش از تأسیس این دولت باز میگردد (پیرزاده زاهدی، 1344ق، صص48ـ 45).
پس از معرفی صفویه و گورکانیان باید متذکر شد که بیتردید روابط سیاسی دولتها تحت تأثیر اوضاع و احوال، و عوامل مختلفی شکل میگیرد و گسترش یا کاهش مییابد؛ عواملی که ممکن است داخلی یا خارجی باشد. با توجه به عنوان مقاله حاضر، «روابط ایران و هند و تأثیر آن بر حجگزاری ایرانیان»، نخست از عوامل سیاسی خارجی مؤثر بر روابط صفویان با گورکانیان سخن گفته میشود:
1. ازبکان، مهمترین عامل خارجی مؤثر در روابط صفویان با هندیان
این دولت بیشترین نقش را در توسعه یا کاهش روابط سیاسی صفویان با گورکانیان هند بهویژه در عصر تکوین دو دولت داشت؛ زیرا دولت ازبکان بزرگترین تهدیدکننده صفویه به شمار میآمد. در روابط صفویه با گورکانیان، ازبکان نقش پارادوکس را بازی میکردند؛ یعنی هم توسعهبخش روابط بودند و هم گاهی بازدارنده. بنابراین، خطر ازبکان سطح روابط را تعیین میکرد.
با تشکیل دولت صفویه در ایران، مؤسس آن؛ یعنی شاه اسماعیل (حک: 930ـ907 ق) حدود یک دهه دلمشغولی جدی داشت و در سالهای نخست حکومتش تمام همّ و غمّ خود را مصروف برچیدن حکومتها محلی در اقصی نقاط ایران و یکپارچه کردن حکومت این سرزمین کرد. هرچند شاه صفوی بدین کار موفق شد، اما در همین زمان ازبکان در ماوراءالنهر از ضعف تیموریان استفاده کردند و با تعرض به قلمروی آنان، ازجمله قندهار، بخشهایی از شرق ایران را نیز مورد تاخت و تاز قرار دادند؛ چنانکه محمد شاهى بیک (شیبک خان) در سال 913ق، پس از آنکه خراسان را از دست پسران سلطان حسین میرزا بایقرا، از نوادگان تیمور خارج ساخت، با توجه به تعصب شدید مذهبی، به آزار شیعیان در مناطق مورد اشغال پرداخت. وی طی نامهای به شاه اسماعیل، او را به دست کشیدن از مذهب تشیع فراخواند و تهدید کرد که اگر این دعوت را نپذیرد، خودش به آذربایجان لشکرکشی میکند و با توسل به زور، او را به آیین تسنن وامیدارد. طبیعی بود که شاه اسماعیل به پیغام خان ازبک اعتنایی نداشته باشد. در پی آن بود که ازبکان تا حدود کرمان را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند (پیرنیا و اقبال آشتیانی، 1380ش، صص665 ـ649).
اقدام ازبکان در تعرض به قلمروی شاه اسماعیل صفوی، وی را به دفع خطر آنان واداشت؛ خطری که حتی هستی دولت نوبنیاد صفوی را نشانه رفته بود. از این رو، شاه جوان صفوی در سال 916ق، پس از تعقیب ازبکان، که به خروج آنان از شهرهایی مانند مشهد مقدس منجر شد، سرانجام در نبرد «مرو» ازبکان را به سختی شکست داد
و رییس دولت آنان، شیبک خان ازبک را به قتل رساند (قاضی احمد تتوی و آصف خان قزوینی، 1382ش، ج8 ، ص5508 ؛ اسکندر بیگ ترکمان، 1382، ج1، ص39).
شاه اسماعیل پس از پیروزی در مرو، زمستان را در هرات گذراند و به قصد تسخیر ماوراءالنهر به تجهیز و تدارک نیرو پرداخت و در بهار 917ق، تا حدود جیحون پیش رفت؛ ولى بدون عبور از آن به آذربایجان بازگشت.
در این زمان، ظهیرالدین بابرشاه ـ سالهای بعد سلسلة گورکانیان هند را تأسیس کرد ـ شاهد از بین رفتن قلمروی خود به دست ازبکان بود. او که از قدرت صفویه
و قزلباش، با توجه به درخشش آن در سالهای نخست و همچنین شکست دادن ازبکان، اطلاع یافته بود و از دشمنی ازبکان با دولت شیعی صفویه هم خبر داشت، در صدد اتحاد با آن دولت تازهنفس بر آمد. بنابراین، در وضعیتی که دو دولت صفوی
و تیموری با رقیبی جدی به نام ازبکان مواجه بودند و خود را به تنهایی در مقابل آن عاجز میدیدند و احیاناً محتاطانه عمل میکردند، به هم نزدیک شدند.
پیش از این نیز حسین میرزا بر اثر فشار ازبکان به شاه اسماعیل پناهنده شده بود (نوایی، بی تا، ص20).
عامل دیگری که در این زمان در روابط دولتهای یادشده تأثیر گذاشت، این بود که شاه اسماعیل براى تحکیم مبانى دوستى، خواهر بابر، خانزاده بیگم را که سالهای پیش به دست ازبکان افتاده و شیبک خان ازبک وی را به عقد خود درآورده بود، در پی فتح مرو آزاد کرد و محترمانه نزد برادرش ظهیرالدین بابر فرستاد (قاضی احمد تتوی و آصفخان قزوینی، 1382ش، ج8 ، ص5508 ؛ اسکندر بیگ ترکمان، 1382ش، ج1، ص39). این اقدام که حسن نیت شاه اسماعیل را نشان میداد در آغاز روابط سیاسی میان بابر و اسماعیل تعیینکننده است و نقطه شروع همکاری میان ایشان به شمار میآید. در پی آن ظهیرالدین بابر که گویا قوت قلبی پیدا کرده بود، فردی به نام خان میرزا را به عنوان سفیر، همراه نامهای نزد شاه اسماعیل فرستاد که در آن نوشته شده بود: «دفع اوزبک که دشمن قدیماند بر شما و بر ما لازم است.» (قاضی احمد تتوی و آصفخان قزوینی، 1382ش، ج8 ، ص5507).
شاه اسماعیل صفوی از فرستاده بابر به گرمی استقبال کرد و حکومت حصارشادمان
و بدخشان در افغانستان کنونی را به خان میرزا پیشکش کرد (اسکندر بیگ ترکمان، 1382ش، ج1، ص39 ؛ قاضی احمد تتوی و آصفخان قزوینی، 1382ش، ج8 ، ص5507) و این اقدام، سرآغاز روابط حسنهای شد که به رغم فراز و فرود آن در طول حکومت دو دولت، ادامه یافت.
نخستین ثمرة بارزی که از روابط صفویان با تیموریان حاصل شد، در سال 917ق، بود. در این سال، بابر که حمایت صفویه را برای بقای دولتش ضروری میدانست، پس از تسخیر بدخشان، قندوز، بغلان و حصارشادمان و عقب راندن ازبکان، طی نامهای به شاه اسماعیل، ضمن اعلام این خبر، از او برای فتح ماوراءالنهر یاری خواست و تعهد کرد در صورت تحقق آن، خطبه را به نام ائمة دوازدهگانة معصوم: بخواند و سکه را به نام شاه اسماعیل ضرب کند (روملو ، 1375ش، ص166؛ واله اصفهانی، 1372ق، ص209).
شاه اسماعیل با درخواست بابر موافقت کرد و نیروهایی را به فرماندهی احمد سلطان صوفى اغلان استاجلو و شاهرخ خان بیگ افشار به کمک پادشاه فرستاد که تعداد لشکر بابر به شصت هزار نفر رسید و او توانست با کمک قزلباشها، ازبکان را
به رهبری عبیداللّه خان ازبک ـ که پس از کشته شدن شیبک خان جانشین وی شده بود ـ به فرار از بخارا و سمرقند وادار و بر این مناطق مهم تسلط یابد. بابر شاه پس از این پیروزی، نیروهای صفویه را که به کمک او آمده بودند به صورت محترمانه و با هدایای فراوان به ایران بازگرداند و مقر خود را سمرقند قرار داد (تتوی، قاضى احمد
و آصف خان قزوینى 1382ش ، ج8 ، ص5413 ؛ روملو، 1375ش، ص167؛ حسینی قمی، 1363ش، ج1، ص118؛ اسکندر بیگ ترکمان، 1382ش، ج1، ص40).
به گزارش منابع، در همین سال اگر حملات مجدد ازبکان انجام نمیشد، بیتردید روابط حسنة صفویان با بابر به تیرگی میگرایید و آنان را رو در روی هم قرار میداد؛ زیرا نجم ثانی (محمد جان ایشیک آقاسی باشی) پس از بازگشت از نزد بابر به توطئه علیه وی پرداخت و با شکایت از شاه تیموری، شاه اسماعیل را به وی بدبین کرد (حسینی قمی، 1363، ج1، ص167) از این رو شاه صفوی افزون بر نجم ثانی، تعدادی از بزرگان صفوی، قزلباش و نیز تمام امرای خراسان را مأمور سرکوب بابر کرد. نجم ثانی در اواخر ذیالحجه 917ق، برای سرکوبی بابر از قم به جانب خراسان حرکت کرد. در همین زمان ازبکان، بخارا و سمرقند را تصرف کردند و بابر ناچار به عقبنشینی به حصار شادمان شد. نجم ثانی که مأمور تنبیه بابر بود، با توجه به موقعیت خراسان و خطر ازبکان، به جای حمله به بابر با وی متحد شد (روملو، 1375ش، ص171؛ اسکندر بیگ ترکمان، 1382ش، ج1، ص40).
گفتنی است که شاه تیموری پیشتر از بیرام بیگ قرامانلو، حاکم ایرانی بلخ، یاری خواسته و او امیر محمد شیرازی را برای کمک نزد بابر فرستاده بود. اتحاد نیروهای صفوی به فرماندهی نجم ثانی و بابر، موجب فتح جایی به نام قرشی شد؛ هرچند رویدادهای بعدی موجب تلخکامی هر دو دولت شد؛ زیرا در حملة بابر و نجم ثانی به غجدوان، میان نیروهای صفوی که غالباً از قزلباشان ترک بودند و نجم ثانی، اختلاف بروز کرد که جدایی و عقبنشینی بخشی از نیروهای اعزامی صفویه را که برخی از بزرگان نیز در میان آنان بودند، به دنبال داشت. در چنین وضعیتی بابر نیز که اوضاع را نابسامان میدید، با نیروهای خویش به حصارشادمان عقبنشینی کرد. از پیامد شکاف میان نیروهای صفویه، شکست نیروهای باقیمانده و دستگیری نجم ثانی و قتل او به دست ازبکان در سال 918ق. بود (روزبهان خنجی، بی تا، ص22؛ حسینی قمی، 1363ش، ج1، ص123).
ازبکان در پی این پیروزی، ضمن تسخیر هرات به دیگر شهرهای خراسان نیز هجوم آوردند. اما شاه اسماعیل پس از اطلاع، سریعاً عازم خراسان شد و ازبکان که از حرکت پادشاه صفوى آگاهی یافتند، مناطق اشغالی را تخلیه کردند و به سوی ماوراءالنهر عقب نشستند. بدین ترتیب مجدداً امنیت در این نواحى تا حدود جیحون حکمفرما شد و این مناطق به قلمرو صفویه ضمیمه گردید (حسینی قمی، 1363ش، ج1، ص123؛ روزبهان خنجی، بیتا، ص22؛ پیرنیا و اقبال آشتیانی، 1380ش، ص666).
صفویان در سال 920ق، با لشکرکشی عثمانی به ایران مواجه شدند که پیامد آن، شکست شاه اسماعیل در نبرد چالدران بود که تا سالها ذهن صفویه را به خود مشغول کرد و آنان را از تحولات سیاسی نظامی در مرزهای خود بازداشت. در این زمان بابر شاه به رغم تلاش برای حفظ روابط دوستانه با صفویان، همّ و غم خود را صرف تصرف مناطق مهم در ماوراءالنهر میکرد.
در سال 922ق، محمد زمان میرزا، نوة سلطان حسین میرزا بایقرا و امیر اردوشاه، بلخ را در نبود حاکم ایرانی آن تصرف کرد. با قتل امیر اردوشاه به دست محمد زمان میرزا، بابر و قوام بیک به محمد زمان میرزا حمله کردند. او نیز گریخت؛ ولی پس از مدتی دستگیر شد. بابر او را بخشید و حکومت بلخ را به وی واگذار کرد و دختر خود را به عقد او درآورد. از آن پس، محمد زمان همزمان از بابر و شاه اسماعیل تبعیت میکرد و روابط دوستانهای را با هر دو طرف برقرار کرد (روملو، 1375ش، ص217).
با درگذشت شاه اسماعیل در رجب 930ق، و جانشینی فرزند خردسالش طهماسب، به دلیل اختلاف و رقابت قبایل قزلباش با یکدیگر و نیز رقابت آنان با دیوانسالاران ایرانی، اوضاع ایران چند سالی متشنج و بحرانی بود. چنین اوضاعی موجب تهاجم ازبکان به خراسان و خارجشدن برخی از این مناطق از دست صفویه شد (احمد بن شریفالدین حسین حسینی قمی، 1363ش، ج1، ص167 ؛ طقوش، 1430ق، صص90ـ 88) در این سالها از چگونگی روابط صفویان با تیموریان اطلاعی در دست نیست؛ جز آنکه بابر شاه با اعزام سفیری جلوس طهماسب را تبریک گفت (هندوشاه، بی تا، ج1، ص385) آنچه مسلم است بابر شاه نیز همچون صفویه با بحران مواجه بود؛ به گونهای که در مقابل ازبکان تاب مقاومت نیاورد و با از دست دادن بخش عظیمی از قلمروی خود، به هند لشکر کشید. دو سال پس از آن دهلی و آگره را فتح کرد و در سال 932 ق، موفق دولتی در آنجا تشکیل دهد که به گورکانیان شهرت یافت (روملو، 1375، ص255).
در آغازین سالهای تشکیل دولت گورکانیان در هند، سفرا و هدایایی میان بابر و صفویان رد و بدل شد. سرانجام بابر در سال 937ق، در پنجاه سالگی درگذشت و قلمرو وسیعش بین چهار پسرش تقسیم شد. او کامران میرزا را پادشاه پنجاب، و افغان و دو پسر دیگرش را حاکم برخی از نواحی هند، و همایون، پسر بزرگ خود را به عنوان جانشین اصلی خود بر دهلی انتخاب کرده بود تا دیگر برادرانش تحت نظر او باشند (دولافوز، 1316ش، ص120).
2. پناهندگی همایون به ایران
یکی دیگر از عوامل مؤثر بر روابط ایران و هند، پناهندگی همایون به صفویان در عصر شاه طهماسب است که روابط ایران و هند را وارد مرحله جدیدی کرد؛ زیرا گورکانیان صفویان را منجی دولت خود در هند، و خود را مدیون آنان میدانستند.
نصیرالدین محمد همایون شاه پسر بابر در حکومتش با دو چالش مواجه شد: یکی تمرد و عصیان برادرانش و دیگری شورش شیرخان بهادر افغان. همایون در سال 946 ق، از شیر خان افغان شکست سختی خورد و فرار کرد. همایون که در کمتر از یک سال دو شکست سخت را متحمل شده و سلطنت خود را به شیرخان، مخالف نیرومند افغانیاش باخته و از آگره به لاو و ولایت بکر رفته بود، پس از آگاهی از توطئه قتل خود از سوی برادرش، عسکری میرزا حاکم قندهار، درسال 951 ق، به ایران پناهنده شد. (مبارک، 1356ش. ص590) وی در طول این سفر در مناطق مختلف ایران تا قزوین، پایتخت صفویه، مورد استقبال گرم قرار گرفت (هندوشاه، بی تا، ج1، ص445؛ بدوانی، بیتا، ج1، ص444) حاکم سیستان، احمد سلطان شاملو، نخستین کسی بودکه به استقبال همایون شتافت و خبر ورود همایون را به ایران، برای محمد خان
شرفالدین اغلی تکلو، للـه سلطان محمد میرزا، در هرات فرستاد. در این شهر به فرمان شاه طهماسب، همایون با استقبال پرشکوه سلطان محمد میرزا مواجه شد (مبارک، 1356ش. ، ج1، صص220ـ217).
همایون هنگام عزیمت به قزوین، با توقف در مشهد مقدس به زیارت حضرت امام رضا7 رفت. به نظر میرسد هدف او از این اقدام، جلب نظر شاه طهماسب بود که به تعصب در مذهب شیعه توصیف شده است. همایون و همسرش، حمیده، همچنین از برخی اماکن مقدس دیگر، از جمله از مقبره جد حمیده، صوفى بزرگ، احمد جام، دیدن کردند (شیمل، بیتا، ص29) آنان پس از ورود به قزوین، با استقبال کمنظیری که پیشتر شاه طهماسب در فرمانی جزئیات آن را مشخص کرده بود، مواجه شدند. همایون در ملاقات با طهماسب هدایایی به وی داد که از جمله آنها یک قطعه الماس به وزن چهار مثقال و چهار دانک بود که گفته شده نظیر آن دیده نشده است. حسن بیگ روملو که خود در این مراسم حضور داشته است مىنویسد: «از جمله بیلاکات او یک قطعه الماس بود به وزن چهار مثقال و چهار دانگ» (روملو، 1375، ص40) شاه طهماسب نیز متقابلاً همایون را به شکار سه روزه دعوت کرد و سپس به خاطر او میهمانى باشکوهى ترتیب داد و در پایان ضیافت، هدایاى خود را تقدیم همایون شاه کرد (در مورد فهرست هدایاى شاه صفوى به مهمان خود ر.ک: روملو، 1375، ص401 ؛ اسکندر بیگ ترکمان، 1382، ج1، ص99).
همایون پس از مدتی اقامت در پایتخت از تبریز نیز دیدن کرد و همچنین به زیارت قبور مشایخ صفوی در اردبیل رهسپار شد و پس از بازگشت، بنا به در خواست همایون شاه، طهماسب برای باز ستاندن تاج و تخت وی، چند هزار نیرو به فرماندهی بوداق خان قاجار همراه همایون اعزام کرد. با کمک همین نیروها بود که همایون توانست شیر خان افغان را شکست دهد و مجدداً بر هند حکمفرما شود (شرفخان بدلیسی، شرفنامه، ج2، ص197)
بنا به نقل برخی مورّخان ایرانى، شاه طهماسب به رغم صدور دستورهای اکید به سلطان احمد شاملو، حاکم سیستان، و محمد خان تکلو، حاکم خراسان، برای ترتیب مراسم استقبال باشکوه از همایون شاه و نیز استقبال خود شاه طهماسب از شاه گورکانى، چون تعصب شیعیگری داشت، نمىخواست به همایون کمک نظامى کند؛ زیرا یاری کردن فردی غیر شیعه و ریخته شدن خون سپاهیان قزلباش شیعی را برای برآورده ساختن منویات شخصی سنّىمذهب مانند همایون برنمیتافت. اما با تدابیر سلطان خانم، خواهر شاه طهماسب، و بیرام خان که در موقعى مناسب یکى از رباعیّات همایون را در مدح على7 از نظر شاه طهماسب گذراندند.
شاه طهماسب که از شنیدن این رباعى بىنهایت شادمان شده بود، تصمیم گرفت به همایون کمک کند (بدوانی، بی تا، ج1، ص445).
محمد قاسم فرشته درباره پناهندگی همایون با آب و تاب چنین مىنویسد:
همایون شاه چون به سرحد ولایت سیستان رسید، احمد سلطان شاملو که از جانب شاه طهماسب الحسینى حاکم آنجا بود، استقبال نموده، به سیستان برد و چند روز لوازم خدمت به تقدیم رسانیده، هرچه داشت، پیشکش کرد و خود را در سلک غلامان درآورده، عورات را به رسم کنیزان به خدمت مریم مکانى فرستاد. آن حضرت مایحتاج قبول نموده، باى را به او ارزانى داشت و از آنجا به جانب هرات روان شد. سلطان محمد پسر بزرگ شاه که حاکم هرات بود، به اتفاق اتالیق خود، محمد خان تکلو، بعد از قرب وصول، استقبال کرده، در تنظیم و تکریم دقیقهاى فرو نگذاشت و به لوازم مهماندارى به طریقى قیام نمود که مزیدى بر آن متصور نمىبود و مایحتاج سفر به نهجى ترتیب داد که تا وقت ملاقات شاه به هیچ چیز احتیاج نشد، و بعد از تفرّج متنزّهات آن حضرت، متوجه مشهد مقدس امام ـ علیه آلاف التحیّة و الثّناء و السّلام ـ گشت و پس از زیارت از آنجا راهى شد و تا قزوین، اکابر و اشراف عراق به استقبال مىآمدند و منزل به منزل، حکّام از جانب شاه ضیافت مىنمودند و آن حضرت از قزوین، بیرم خان را به خدمت شاه فرستاد
و خود در آنجا رحل اقامت انداخت (خورشاه حسینی، بی تا، ص331).
چون بیرم خان ترکمان به موجب حکم از قزوین به ییلاق قیدار نبى(ع) در میان ابهر و سلطانیّه رفته، جواب کتابت مشتمل بر تهنیت قدوم و اشتیاق ملاقات آورد، جنّتآشیانى متوجه آن جانب شده، در ماه جمادىالاولى سنه احدى و خمسین
و تسعمائه (951) به پادشاهان ایران، شاه طهماسب بن شاه اسماعیل، ملاقات فرموده و چون طعام حاضر ساختند، بهرام میرزا برادر شاه طهماسب که در آن مجلس دست بسته به ادب ایستاده بود و طشت و آفتابه گرفته، بر دست حضرت شاه آب ریخت
و همچو سایر خدمتکاران خدمت کرد. آنگاه حضرت شاه متوجه جنّتآشیانى شده، گفت برادران را چنین باید داشت. بهرام میرزا از این سخن به غایت آزرده شده تا که جنّتآشیانى در عراق تشریف داشت، زمام عناد از کف نداد و جمعى را با خود متّفق کرده به حرفهاى ناخوش، مزاج حضرت شاه را منحرف ساختند و جنّتآشیانى هم برحذر شد. امّا به مقتضاى این و بنا بر التماس بیرم خان، نهایت ملایمت و فروتنى به جاى مىآورد. در این اوقات سلطانه بیگم، خواهر شاه طهماسب و قاضى جهان قزوینى، ناظر دیوان و حکیم نورالدین که از محرمان بودند، اتفاق نموده، در صدد آن شدند که غبار کلفت از صفحه خاطر حضرت شاه بزدایند. بنا بر آن، روزى در خلوت، سلطانه بیگم تقریبى انگیخته این رباعى جنّتآشیانى را به حضور حضرت شاه خواند:
هستیم ز جان بنده اولاد على |
|
هستیم همیشه شاد با یاد على |
چون سرّ ولایت از على ظاهر شد |
|
کردیم همیشه ورد خود ناد على |
حضرت شاه از شنیدن این رباعى خوشحال گشته، گفت اگر همایون پادشاه عهد کند که رؤوس منابر ممالک محروسه خود را به ذکر اسامى ائمّه معصومین ـ علیهم الصّلات و السّلام ـ مزیّن و مشرّف گرداند، من امداد نموده، روانه ملک موروثى خواهم کرد. سلطانه بیگم به جنّتآشیانى پیغام کرد. آن حضرت جواب داد که من المهد الى اللحد، مرا محبت خاندان رسالت مرکوز خاطر است و نفاق امراى جغتاى و ناسازى میرزا کامران محض براى همین بود. حضرت شاه بیرم خان را در خلوت طلبیده، از هر درى سخنان پیوست و چون به مقدمات مذکوره رفع غبار کلفت شده بود، در همان مجلس مقرر کرد که شهزاده مراد، ولد خود را که طفل گاهوار بود، به اتابکى بداغ خان قاجار که از امراى عمده بود، با ده هزار سوار، همراه جنّتآشیانى نماید تا تأدیب برادران نموده، کابل و قندهار و بدخشان را مسخّر سازد. پس حضرت شاه در همان چند روز جمیع اسباب شاهى مرتب ساخته، جنّتآشیانى را رخصت داد. لیکن آن حضرت فرمود که سیر تبریز و اردبیل مکنون خاطر من است. آنها را تفرج کرده و استمداد از ارواح طیّبه شیخ صفى و اولاد امجاد او نموده، به جانب مقصد توجه خواهم کرد. حضرت شاه تجویز این معنى فرموده و به حکّام آن محال فرامین مطاعه صادر فرمود که در لوازم تعظیم و تکریم از خود به تقصیرى راضى نشوند. آن حضرت بعد از سیر آن بلاد و زیارت مشایخ بزرگوار به رفاقت شاهزاده مراد و امراى قزلباش از راه مشهد امام رضا ـ علیه آلاف التحیّة و الثّناء ـ متوجه قندهار گشت (خورشاه الحسینی، بی تا، ص332 ؛ هندوشاه، بی تا، ج1، صص7ـ236).
بر اساس نقلی، همایون شاه در بازگشت از ایران، چند تن از استادان طراح و قالیباف را از اردبیل، جوشقان، کاشان و خراسان به هندوستان برد و مکتبى به نام قالیبافى ایران و هند ترتیب داد و موجب شد هنر قالیبافى از ایران به هندوستان سرایت کند (راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ج5 ص392).
همایون و طهماسب در زمان حکومتشان رابطهای صمیمانه داشتند و از هرگونه تنش در مرزهای یکدیگر پرهیز میکردند، تا اینکه سرانجام همایون در سال 963 ق، از بام افتاد و درگذشت و ماده تاریخ وفات او این شد: «همایون پادشاه از بام افتاد» (نوایی، بی تا، ص21).
پس از مرگ وی، شاه طهماسب در سال 969 قمری، سید بیگ صفوی، فرزند معصوم بیگ صفوی را به دربار اکبرشاه فرستاد و جلوسش را تبریک گفت.
طهماسب در صفر 984 ق، درگذشت و پس از وی تا زمان شاه عباس اول، به سبب ضعف حکومت صفوی، ارتباط مهمی میان ایران و هند برقرار نشد.
3. قندهار
از دیگر عوامل مؤثر بر روابط صفویه با گورکانیان، شهر سوقالجیشی قندهار بود که پل ارتباطی شرق و غرب، و دروازه ورود به دو کشور محسوب میشد. بنابراین که هر یک از این دو دولت تلاش داشتند بر آن سلطه داشته باشند. از این رو این شهر در روابط صفویه وگورکانیان نقش زیادی ایفا میکرد.
قندهار در آغاز دولت صفویه، نخست در اختیار تیموریان بود. اما در پی تهاجم شیبک خان ازبک به خراسان، برای مدتی از دست بابر شاه خارج شد. پس از قتل شیبک خان، بابر قندهار را مورد توجه قرار داد و این در حالی بود که شاه اسماعیل نیز بدان نظر داشت. این شهر به سبب موقعیت جغرافیاییاش برای هر دو دولت اهمیت حیاتی داشت و در برخی از مقاطع دوره حکومت این دو سلسله، موجب رقابت و مجادله آنها بود.
شاه اسماعیل پس از پاکسازی خراسان از ازبکان، بر قندهار نیز مسلط شد. اما بابر مجدداً آن را تصرف کرد (اسکندر بیگ ترکمان، 1382، ج1، ص91) البته بابر در سال 926 ق، پس از دو سال محاصره قندهار، بنا بر مصالحی به کابل بازگشت. با رفتن بابر، شاه بیگ، حاکم قندهار، به پنجاب عقبنشینی کرد و قلعه را به مولانا عبدالباقی سپرد. مولانا عبدالباقی از بابر خواست اداره قندهار را بر عهده گیرد. بابر وارد قندهار شد و پسرش کامران میرزا را به حکومت منصوب کرد. در سالهای نخست سلطنت طهماسب وی که با بحران داخلی و نیز تجاوزات عثمانی و ازبکان مواجه شده بود، نتوانست به قندهار توجه کند.
در سال 936 ق، شاه طهماسب از ضعف تیموریان هند و نزاع میان بهادر خان ازبک، حاکم زمین داور، و شاه محمد قلاتی، حاکم مغول قندهار، استفاده کرد و پس از مدتی محاصره، قندهار را تسخیر نمود و سلطان حسین میرزا فرزند بهرام میرزا را به حکومت قندهار گماشت. در بهار سال بعد، شاه طهماسب خود به حدود قندهار رفت و خواجه کلان بیگ، جمیع کارخانهها را از توشکخانه و رکابخانه و... به آیینی مناسب ترتیب داد و کلیدهای قلعه و کارخانهها را پیش شاه فرستاد و گفت:
سامان قلعهدارى ندارم. توانایى نبرد نیست و آمده دیدن در آیین نمکشناسى و در ملت حفظ حقوق صاحبى نوکرى روا، نى. ناچار خانه آراستن و به مهمان سپردن
و خود را کناره داشتن مناسب مىداند (مبارک، 1356ش، ص27)
در سال 941 ق، سام میرزای صفوی به محاصره قندهار پرداخت، اما کاری از پیش نبرد و کامران میرزای تیموری همچنان بر آن تسلط داشت (اسکندر بیک ترکمان، 1382 ، ج1، ص92).
کامران میرزا بار دوم به قندهار هجوم برد. شاه طهماسب پیشتر میرزا بداغ خان قاجار را که از امراى بزرگ بود، به حکومت قندهار منصوب کرده بود. میرزا کامران آمد و قندهار را محاصره کرد. بداغ خان نیز امان طلبید و بدین ترتیب میرزا کامران قندهار را تصرف کرد واستحکام داده، به لاهور بازگشت (مبارک، 1356ش، ص211).
در سال 943ق، شاه طهماسب پس از آنکه ازبکان را از خراسان عقب راند، قندهار را نیز تصرف کرد و با تعیین حاکم برای آن شهر، بازگشت. در سالهایی که بداق خان قاجار از سوی طهماسب بر قندهار حاکم بود، خطبه و سکه به نام ائمه اثناعشر: خوانده میشد (حسینی فسایی، 1382ش، ج1، ص394 ؛ بدوانی، بی تا ، ج1، ص238) با پناهندگی همایون شاه بابری به ایران، وی با کمک نیروهای صفوی در سال 952 ق، قندهار را تسخیر کرد. اما به پاس قدردانى از خدماتى که شاه طهماسب در حق او روا داشته بود، اداره آن را در اختیار دولت صفویه قرار داد.
گفتنی است که با درگذشت شاه طهماسب، قندهار از کنترل ایران خارج شد و تا زمان سلطنت شاه عباس اول در تصرف گورکانیان هند بود و پس از آن نیز چند بار بین صفویان، گورکانیان و ازبکان دست به دست شد؛ چنانکه شاه جهان در سال 1021 ق، ازبکها را از این ولایت بیرون کرد و باز شاه عباس دوم آنجا را در سال 1037 ق، به تصرف درآورد. سلاطین مغولى هندوستان بارها این ناحیه را که در حقیقت کانون نفاق و اختلاف شده بود، محاصره کردند. حتى یکبار اورنگزیب شخصاً اداره امور جنگى را در دست گرفت و وارد معرکه کارزار شد. اما قدرت و نیروى طبیعى شهر تمام کوششهاى آنان را به هدر داد و در نتیجه، این شهرستان تا زمان سلطنت شاه سلطان حسین، قسمتى از امپراطورى ایران را تشکیل میداد (پیرنیا اقبال، 1380، ج2، ص314).
حجگزاری ایرانیان از هند
امپراتوری عثمانی بیشترین نقش غیرمستقیم را در روابط ایران و هند ایفا کرد. اختلافات مذهبی و زیادهخواهیهای عثمانی و تسلط این دولت بر عراق و شامات که مسیرهای عمده حج در آن بلاد قرار داشت، موجب شد تا برخی ایرانیان برای شرکت در موسم حج به هند سفر کنند و از آنجا مسیر طولانی دریایی را از اقیانوس هند تا دریای سرخ و جده طی کنند تا توفیق شرکت در موسم حج را بیابند. سفر دریایی افزون بر آنکه خطرهایی داشت، زمان سیر را هم طولانی میکرد و ملالآور بود. اما در زمانهایی، برخی زائران بیت الله الحرام به ناچار این مسیر را انتخاب میکردند.
البته نباید از نظر دور داشت که بعضی از حجاج ایرانی که عموماً از سیاحان
و علما بودند، مسیر هند را برای رفتن به مکه ترجیح میدادند. آنها با حرکت از این مسیر به سوی حج، راه خود را اندکی طولانی میکردند؛ لیکن در این مسیر با علما
و دانشمندان هندوستان نیز ملاقات میکردند و از اماکن مهم هندوستان بازدید مینمودند علاوه بر این، اتباع ایرانی مقیم هندوستان نیز همان مسیر را برای رفتن به حجاز بر میگزیدند.
گفتنی است که غلبه و روی کار آمدن صفویان به تأسیس حکومت شیعی انجامید و به دلیل تقابل مذهبی آنان با دولت عثمانی که خود را حامی اهل سنت قلمداد میکرد، راههای زیارتی زمینی هندیان غیرفعال شد. ظهور پرتغالیهای طرفدار جنگهای صلیبی در اقیانوس هند و سواحل کشورهای عربی در آغاز هزارة دوم میلادی نیز به انسداد و محدودیت سفرهای دریایی، و مخصوصاً راه دریایی حج منجر شد. بر اثر این تحولات، شمار زیادی از زائران هندی ترجیح دادند علیرغم وجود خطر از ناحیة دولت صفویان، از طریق سفر زمینی به حج مشرف شوند.
مرحوم میرحامد حسین هندی در سفرنامهاش به حجاز (1282ق.) با عنوان اسفار الانوار، مسیر حرکت حاجیان هندی را از طریق بندر بمبئی، بندر عدن، بندر حدیده
و بندر جده معرفی میکند. وی مسیر حج حاجیان هندی را از هند، چنین آورده است: «زائران هندی از بمبئی یا بندر سورت و دیگر بنادر، با کشتی، راه طولانی اقیانوس هند و دریای سرخ را طی کرده، به حج میآمدند» (جعفریان، 1389ش، ص16) مسیر خشکی نیز بدین قرار بوده که برخی حاجیان هند از طریق لکهنو به پنجاب (در پاکستان امروزی)، و از آنجا به خیبر میرفتند از آنجا به بغداد و آن گاه حجاز سفر میکردند. این سفر چهار تا نُه ماه طول میکشید (تاریخ الحج، ص76) در برخی برههها، حاجیان آسیای مرکزی با عبور از افغانستان به هند میرفتند و با قطار از پیشاور به بمبئی و از آنجا با کشتیهای بخار به عربستان میرفتند (ریزفان، 1419ق، صص63 ، 200 و 223).
سفرهای حج هندیان بیشتر به صورت دریایی بود. با وجود این، بسیاری از زائران مسیر زمینی را ترجیح میدادند؛ زیرا این مسیر نسبت به راه دریایی هند به عربستان نزدیکتر بود؛ مخصوصاً برای مسلمانان ناحیه سند که بیشتر از مسیر زمینی استفاده میکردند. بنابراین مسلمانان سند برای رسیدن به عربستان، از ایران عبور میکردند.
گویا مسیر دریایی حج بناست احیا شود؛ چنان که وزیر اقلیتهای دینی هند در بیانیهای اعلام کرد: این توافق، پس از یک توقف 23 ساله و با کاهش هزینههای سنگین حجاج هندی برای سفر به سرزمین وحی و یاریرسانی به نیازمندان برای ادای حج صورت گرفته است. مقامات هر دو کشور هند و عربستان، تصمیمات و تدابیر فنی لازم را برای بهرهمندی حجاج هندی از مسیر دریایی برای ادای این فریضه الهی در سالهای آینده مورد بحث و تبادل نظر قرار خواهند داد.
در عصر صفویه کشتیرانی در بیشتر راههای دریایی حج، به ویژه اقیانوس هند
و دریای سرخ، در دست اروپاییان بود (One thousand roads to mecca. P321)
یکی از مسیرهایی که کشتیهای انگلیسی آن را میپیمودند، از بندر بمبئی شروع، و با پیمودن بخش عظیمی از اقیانوس هند وارد دریای سرخ میشد و در نهایت به جده میرسید (صفت گل، 1385، ص118).
با توجه به روابط حسنه میان دولت صفوی و گورکانیان، برخی ایرانیان از این مسیر برای سفر حج استفاده میکردند و این در حالی بود که به دلیل دشمنی هندیها با ازبکان، گاه راه حج روی مسافران حج ترکستان بسته میشد و آنها ناچار میشدند از مسیری دیگر سفر کنند (وامبری، 1374ش، ص184؛ حج ترکستان، راهها و دشواریها، میقات حج، ش54، ص184) زائران بیت الله الحرام که از مسیر بمبئی رهسپار حج میشدند، از افغانستان امروزی عبور میکردند و پس از رسیدن به بمبئی، با سفر دریایی در اقیانوس هند برای رسیدن به جده راه میپیمودند (ریزفان، 1419ق، ص18).
در زمان صفوی، حاجیان افغان که در بیشتر ادوار حکومت صفوی در قلمرو ایران بودند، با حاجیان پاکستان امروزی که بخشی از هندوستان بزرگ محسوب میشد، مسیر مشترکی را طی میکردند و پس از رسیدن به بندر کراچی یا بمبئی، از طریق دریای عمان و خلیج عدن به دریای سرخ میرفتند و در بندر جده پیاده میشدند (دولتشاهی، 1428ق، صص301-300 ؛ جعفریان، 1389ش، ج5 ، ص173؛ تاریخ الحج، ص73، 1431ق؛ طرق الحج، 1431ق. ، صص54، 68) گفتنی است که تا پیش از راه افتادن سفر دریایی به حج از طریق این دو بندر، افغانستان، خود، در مسیر حاجیان شرق آسیا (بنگلادش، پاکستان و هندوستان) قرار داشت (طرق الحج، 1431ق، صص54 و 68).
نتیجه گیری
از بررسی روابط صفویان با گورکانیان هند روشن شد که آنها، بهویژه در عهد تکوین و استقرارشان، مناسبات دوستانه و صلحآمیزی با یکدیگر داشتند. تهدیدهای ازبکان در ماوراءالنهر برای هر دو دولت دغدغه اصلی محسوب میشد. از این رو این مسئله، مهمترین عامل سیاسی خارجی بود که روابط آنان را تحت تأثیر قرار میداد. همچنین مشخص شد که قندهار نیز در فراز و فرود روابط میان دو دولت نقش داشته است؛ زیرا هریک از آن دو دولت بر سر شهر استراتژیک قندهار ـ که در مسیر راه تجارت شرق به غرب و دروازه ورود به ایران و هند محسوب میشد ـ رقابت داشتند. البته به رغم دست به دست شدن این شهر، مسئله قندهار هرگز به بحرانی جدی میان دو دولت تبدیل نشد و هر دولتی که آن را تصرف میکرد، در حفظ روابط دوستانه با دولت دیگر میکوشید. همچنین جزئیات مطرحشده در مقاله روشن کرد که صفویان تأثیر بسیار مهمی در استمرار حکومت گورکانیان داشتند. در واقع صفویه با پناه دادن به همایون شاه و یاری دادن او موجب باز ستاندن تاج و تخت گورکانیان از شیرخان افغان شدند.
از گزارشهای تاریخی میتوان دریافت که میان صفویان و گورکانیان، روابط مستحکم و پیوستهای برقرار بوده است. در این زمان حاجیانی از ایران از طریق هند و با کشتیهای کمپانی انگلیسی، عازم سفر حج میشدند. برخی حاجیان هندی نیز در دورههایی، راه خشکی و مسیر ایران را ترجیح میدادند و از این طریق عازم سرزمین وحی میشدند.