نوع مقاله : خاطرات
نویسنده
سطح چهار حوزه علمیه، نماینده پیشین ولی فقیه در امور حج و زیارت و عضو شورای سیاستگذاری ائمه جمعه
چکیده
تازه های تحقیق
-
وادى احرام
سفرنامهاى که ذیلًا ملاحظه خواهید فرمود، در سال 1288 ه. ق. تحریر گردیده و به «ناصرالدین شاه» اهدا شده است. نویسنده این سفرنامه، که متأسفانه نام وى نامشخص و مجهول است، از درباریان «ناصرالدین شاه» بوده و نزد وى ارج و مقام داشته است. او در تاریخ هفتم ذیقعده 1288 ه. ق. از «نجف اشرف» به قصد زیارت «بیتاللَّه الحرام» حرکت کرده، و از راه صحرا به «مکه معظمه» مشرف، و پس از انجام مناسک حج بار دیگر به «نجف» باز مىگردد و مشاهدات خود در این سفر را به نگارش در آورده، به اطلاع «ناصرالدین شاه» مىرساند. در این سفرنامه اطلاعات جغرافیایى و تاریخى و مردمشناسى فراوانى وجود دارد که براى خواننده، جالب، مفید و خواندنى است. این سفرنامه به خط نستعلیق شکسته و بدون سر لوحه و جدول و تذهیب و تزیین، روى کاغذ فرنگى و در 149 صفحه دوازده سطرى تحریر گردیده است و نسخه خطّى آن، به شماره 776/ ف، در کتابخانه ملّى نگهدارى، و به شماره 776/ ف در فهرست نسخ خطى آن کتابخانه ثبت شده است.
سفرنامه اینگونه آغاز مىشود:
«حمد بى حدّ، خداوندى را سزا است که احَد و صمد است و سپاس بىعدد مر پروردگارى را است که لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ* وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ است و درود و صلوات فزون از حدّ و مرز، بر نبىّ المرسل و سیّد البشر و شفیع
میقات حج، ج28، ص: 179
روز محشر، ابوالقاسم محمد صلى الله علیه و آله و صلواتاللَّه علیه و آلِ طیّبین و طاهرین آن بزرگوار باد ...»
و با این جمله خاتمه مىیابد:
«... خداوند ما را از امّت محمد صلى الله علیه و آله و از شیعه مرتضى على علیه السلام محسوب کند. 1288 تمام شد، والسلام.»
متأسّفانه اغلاط نوشتارى فراوانى در این سفرنامه به چشم مىخورد که کار محقق را دشوار مىسازد؛ از این رو به تنظیم بخشى از آن، که حاوى نکات مربوط به «مکه و مدینه» است، بسنده گردید. امید آن که در فرصتى دیگر بتوانیم تمامى آن را آماده ساخته، در اختیار علاقمندان به اینگونه آثار قرار دهیم.
سر آفتابِ 4 ذوالحجّه، دو فرسخ میان ماهورِ[1] سیاه پر از سنگ و درخت خار مغیلان[2] آمدیم، بعد صحرا شد؛ تمام خار مغیلانِ اوسج و درخت هرزه و درختى دیگر، مثل درخت یاس.
تا سه ساعت به غروب مانده به برکهاى[3] رسیدیم که اسمش، «برکه عقیق» بود. اگر آب نباشد آن جا غسل مىکنند براى بستن احرام، برکهاى بسیار پر آب و اطرافش هم گودالهاى بزرگ، تمامش پر آب. حاجىها پیاده شده، تمام افتادند میان برکهها؛ چه آن برکههایى که از سنگ آهک ساخته شده بود و چه آنهایى که از خاک بود. هرکدام صد ذرع بیشتر بود و اطراف برکه از آهک و سنگهاى بزرگ.
از برکه عقیق رد شدیم. غروب آفتاب منزل کردیم. پنجم ذوالحجه در آن جا احرام مىکنند و این صحرا [را] مىگویند «وادى احرام»، اگر آن جنگها[4] [و] باران معطل نمىکرد، روز هفتم وارد مکه مىشدیم. به این جهت یک روز پس افتادیم و گُل هم، همه این صحرا چهار پنج رنگ دارد و از این جا تا مکه معظمه علفش سناى[5] مکى است، گل هم دارد در کوه زیاد، تمام صحرا درخت خار مغیلان دارد.
روز پنجم ذوالحجة، نیم ساعت به طلوع آفتاب مانده، راه افتادیم. نیم فرسخ میان خار مغیلان آمدیم بعد از آن یک خیابان پیدا شد. قریب پانصد قدم زمین ریگ صاف، یک درخت یا بوته در این خیابان نبود. دو طرف جنگل از درخت خاردار و دو فرسخ که آمدیم باز جنگل شد، تکه تکه ماهور و تمامش سنگِ یک تخته و ریخته. بعد افتادیم میان راه زبیده، معلوم
______________________________
(1)- پستى و بلندى زمین ناهموار، درّه کوه.
(2)- درختى است خاردار، خار هایش کج و درشت و در ابتدا سبز و پس از مدتى سیاه و یا سرخ تیره رنگمىشود، ثمر آن شبیه باقلا و در غلاف پنج تا نه دانه وجود دارد و صمغ آن را صمغ عربى مىنامند به عربى امغیلان مىگویند.
(3)- تالاب، حوض آب، جایى که مانند استخر آب در آن جمع شود.
(4)- مرادش درگیرى با حرامیان در بین راه است.
(5)- سنا (به فتح سین)، گیاهى است داراى برگهاى باریک، شبیه برگ حنا. گلهایش کبود رنگ، دانههایشریز و در غلافى شبیه غلاف باقلا جا دارد. بیشتر در حجاز مىروید و بهترین نوع آن، سناى مکى است و برگ آن در حَلب مانند مسهل استعمال مىشود.
میقات حج، ج28، ص: 180
بود از دو طرف سنگچین [شده]، عرض راه قریب بیست ذرع [و] مدتها است آن راه متروک شده و عبور در آن راه نمىشود. درخت زیاد میان راه سبز شده که بیشترش از راه، مال عبور نمىتواند بکند، از پهلوى آن راهها، راه شده است که تردّد مىکنند.
قدرى سربالا آمدیم، به یک گردنه رسیدیم که از طرف یسار[6] بلندىاش کم، و از سمت مکه بسیار گود [بود] و کوه زیاد [داشت] که صحرایش تمام جنگل [بود].
بقدر یک فرسخ سرازیرى که آمدیم، یک فرسخ میان رود خانه خشکى آمدیم. هرکجا شِن رودخانه را پس مىکردند بقدر نیم ذرع، آبِ صافِ خوشگوارِ سرد بیرون مىآمد. شن سفید و بسیار نرم دارد. و به قدرِ یک فرسخ که آمدیم آب میان رودخانه پیدا شد، بعضى جاها خورد
خورد[7] آب ایستاده بود، در آن جا بَیْدَق[8] کوبیده شد. مردم مشکها را از آب پر نمودند. چادر کوچک براى امیر زدند و سنّىهایى که همراه بودند، آنها هم مُحرم شدند. سنّى و شیعه همه یک رنگ شدند. یک ساعت سرِ آن آب معطّل شدیم، بعد راه افتادیم.
از میان همان رودخانه خشک به قدرِ دو فرسخ که آمدیم، همهجا سرازیرى بود و اطراف کوههاى زیاد و سخت. تا سه ساعت به غروب مانده، آمدیم به منزل. ولى درختى هست به قدر خرزهره که گُل مىدهد. مىگویندش «درخت شیر مریم»، گل خوبى دارد، ترکیب گل مثل خوشه انگور یاقوتى به هم بسته، و برگهایش از برگ درخت ترنج بزرگتر، همین که مىشکنى شیر زیاد از آن مىآید. مردم با پنبه مىآلایند [سپس] خشک کرده مىآورند [و] مىگویند: زنى که نمىزاید، از این که خورد آبستن مىشود. رنگِ گلش بنفش و میانش سفید و زرد، بارش[9] قرمز به ترکیب آلبالو [است].
ششم ذوالحجه یک ساعت به طلوع آفتاب مانده راه افتادیم، همهجا میان همان رودخانه خشک، سرازیرى مىآمدیم، کوههایش ترکیب کوههاى سیاه بیشه مازندران، درخت خرزهره، لیکن از این خرزهرهها درختش کوچکتر، گلش هم سفید، میانش زرد و گلهاى ریزه دارد.
چهار فرسخ که آمدیم، رسیدیم به چشمهاى که [به آن] مىگفتند: «چشمه امام حسن علیه السلام». دو خانه از سنگ ساخته بودند، نیم فرسخ دیگر که آمدیم، رسیدیم به ده بزرگى که «وادى[10] لیمواش» مىنامند به قدر چهار سنگ بلکه بیشتر،
______________________________
(1)- چپ.
(2)- کم کم.
(3)- بَیْدَق، معرّب پیاده، و به معناى راهنما در سفر است.
(4)- میوهاش.
(5)- درّه، رودخانه.
میقات حج، ج28، ص: 181
سنگها سیاه شده با جرم، آنچه زن و بچه دیدیم کاکا سیاه، تک تک میان مردهاشان قدرى میل به سفیدى سبزه رنگ بودند. از آن جا رد شدیم یک ده دیگر در دست راست، یک ده دست چپ، زن بچههاى بزک[11] عربى کرده، آمده بودند به تماشاى حاج. سر راه، لیموى ترش فراوان، که بچههاشان به فروش آورده بودند، بیشتر زنهاشان چادرهاى آبى رنگ و ابریشم، بعضىهاش هم زردى دارد با گلاب[12] تون داشت. به قصبهاى رسیدیم، سنگهاى تراشیده زبیده، تراشیده بود و «عقبه[13] زبیده» مىنامیدند چون از آن راه دو فرسخ نزدیکتر بود، از راه پى رودخانه، به آن جهت از این قصبه گذشتیم. یک شتر بار هم پرت شد، نحرش[14] کردند.
پیش [از این] سنگ بست بوده است، حالا تکه تکه از آن سنگ بست باقى است، مابقى خراب شده. شیخ عرب حربى با چند نفر زلول[15] سوار آمدند؛ زلولهاى کوچک و لاغر، مردهاشان سیاه و کم چثّه، حربهشان[16] یکى یک تفنگ دراز و یک خنجر به قدر یک ذرع، غلاف خنجرها تمام برنج و سنگین، مردها کوچک و کم جثه، پیاده که مىشدند درست راه، از بابت این خنجرها، نمىتوانستند بروند، [با] رسیدن به امیر پیاده شده، یک ربع ساعت روبوسى و تعارف عربى بود، همه جا کوه سخت و جنگل، تا آمدیم غروب آفتاب به سه فرسخى مکّه منزل کردیم. چاهى هست که چاه حضرت امامحسن علیه السلام مىگویندش؛ آبش بسیار گوارا. مىگویند تمام سال کوزه بار شترها، آب شریف مکه از آنجا مىبرند. روزى که مىرفتیم به منا سه شتر بار آب از کوزه دیدیم براى شریف به منى مىبردند، صحرا تمام جنگل و علفش تمام سنا، و کوههاى طرف مشرق بسیار بزرگ است، مىگویند زمستان سر کوههاى آنجا برف مىآید و ده آبادى میان آن کوههاست و اسمش طائف است، آنچه میوه از گرمسیر است مىگویند در آنجا هست. همین که حاجى از مکّه مراجعت نمود، شریف مکّه با بیشتر خلقش مىروند آنجا ییلاق.
هفتم ذوالحجه، سه شنبه، یک ساعت به صبح مانده راه افتادیم، رسیدیم به حد حرم که از آن به آن طرف، صید صحرایى حرام است. دو دیوار از سنگ و گچ ساختهاند. طول دیوارها یکى چهار ذرع و پهناى دیوار بقدر یک ذرع و نیم بود. پیاده شدیم، دو رکعت نماز شب دارد، کردیم. نماز صبح را هم همانجا کردیم، دعاى مخصوص هم دارد خواندیم و راه افتادیم.
______________________________
(1)- آرایش.
(2)- گلهاى برجسته که با رشتههاى نقره یا طلا، روى پارچه مىدوزند.
(3)- گردنه، راه دشوار کوه
(4)- گلوبریدن، و کشتن شتر را نحر گویند.
(5)- شتر.
(6)- سلاح آنان.
میقات حج، ج28، ص: 182
همهجا کوه و جنگل، از پیش درخت کمتر دارد، یک فرسخ کمتر به مکه مانده، کوه بلند و بالاش زیاد سخت، گوشه سمت مغرب آن کَمَرْ[17] مثل امامزاده نور، طاقى زدهاند و تازه سفید کرده بودند. محمد سواره پیش آمده به بنده گفت:
در این مکه و این کوه نور، بحمداللَّه عهدى که با شما کرده بودم وفا نمودم. بنده گفتم محبت تو زیاد، کمال رضایت و خجالت را از شما دارم. انشاءاللَّه [در] منزل، تعارف جزیى بندگى مىکنم، به حق خدا آنچه دارم به شما تعارف نمایم هنوز کم است، آفرین بر دوستى و درست قولى شما.
روزى سه دفعه مىآمد پیش کجاوه بنده با هم صحبت مىکردیم. مىگفت: به دو جهت به شما اخلاص دارم:
یکى این که از حاجىها شنیدهام که پادشاه ایران به تو مرحمت و محبت دارد، به آن جهت به شما خدمت مىکنم که من چاکر کوچک ناصرالدین شاه هستم و اوّل کار من است مىخواهم روش و رفتار مرا به خدمت حضور مبارک عرض نمایید که مرا از جمله چاکران خود محسوب بدارد و آن وقتى که تشریف فرماى نجف اشرف شدند، بنده ناخوش بودم، نتوانستم که بیایم، رو سیاهم.
یکى دیگر این که تو مرد رشیدى هستى، آن روز در ائیلیت[18] با من کمک کرده، جان خودت را دادى. تا به حال هیچ حاجى پیاده نشده دو فرسخ پیاده با دشمن جنگ کند، این جنگها دایم اتفاق افتاده است، تا به حال ندیدهایم و نشنیدهایم. تو در مقام پدر و من فرزند تو، آنچه بگویى اطاعت مىکنم.
نیم فرسخ که آمدیم، اوّل آبادى که پیدا شد نزدیک شدیم، محمل عایشه[19] از شهر بیرون آمده با توپ و سوار و سرباز مصرى مىروند طرف منا بنده از کجاوه پیاده شدم، زلولها را سوار شدیم، کنار جاده ایستادیم. چهار توپ از جلوى محمل شلیک مىکند. سرباز تکتک شلیک مىکند. در کمال آرامى مىروند. محمل عایشه [را] زرى سرخ و بنارس قرمز بستهاند، نه اینقدر طلا و اسباب بستهاند که بتوان شرح داد، این اوضاع قریب به یک ساعت گذشت، میانش جلو محمل جواهر زیاد، این که گذشت بعد محمل جناب حضرت فاطمه علیها السلام با عسکر شامى، آن هم توپ و سرباز و سوار، به همان طریق شلیک مىکردند. این محمل از پارچه سبز و اطرافش از گلا[20] بتون، ده یک دوزى نمودند، بعد تختهاى آینه، کجاوههاى
______________________________
(1)- میانه کوه و تنگناى کوه.
(2)- مفهوم نیست.
(3)- در متن آیشه به غلط با الف نوشته شده است.
(4)- گلابتون: گلهاى برجسته که با رشتههاى نقره یا طلا در روى پارچه مىدوزند. (فرهنگ صبا)
میقات حج، ج28، ص: 183
زرّین و خلق زیاده از حد، که تا سه ساعت صبر کردیم تا این که حاج جَبَلى یک یک را پیدا کردیم. رفتم میان شهر و حال این که کوچههاى مکه بسیار وسیع است خانههاشان حیات که ندارد در واقع کوچههاشان حیات [آنها] است. کوچههاشان نزدیک به حرم است. خانهاى در آنجا اجاره نمودم به روزى یک ریال و نیم فرانسه که شش هزار است. بعد از فراغت کارها، رفتم به سر چاه زمزم. غسل کرده، آداب آن روز را به جا آورده، طواف کردیم. یک ساعت به غروب مانده، روانه منا شدیم که حُکمى[21] آن شب را در منى باید خوابید؛ از جمله واجبات[22] است. از طلوع آفتاب تا پنج ساعت از شب رفته، حاجى ده صفه، بیست صفه، طرف منا مىرفتند. آن شب را نماز و دعایى دارد و در مسجد منا کردیم.
شب خوابیده، صبح نماز را باز در مسجد منا کرده، راه افتادیم. سه ساعت از روز رفته، وارد عرفات شدیم. اردوى بسیار بزرگ برپا شد. یک سمت شامى، یک سمت مصرى، جَبَلى میان آنها کم بود، یک گوشه افتاده بودیم از ظهر الى غروب، یک کوه کوچکى بود بالاى آن یک مناره ساخته بودند[23] سنىها دسته دسته مىرفتند بالاى آن کوه، دستمال مىگرفتند تکان مىدادند، یک صدایى مىکردند، نزدیک به این که در آن جا ایلات چوبى مىگیرند یک چتر بسیار بزرگ و بلند نصب کرده بودند پهلوى آن مناره سرِ کوه، یک آدم هم اوّل تا آخر زیر آن چتر ایستاده بود، هرکس کوچیده آن جا مىرفت دستمال باز مىکردند و بر مىگشتند و متصل گاهى شامى، گاهى مصرى توپ مىزدند. محمل جناب حضرت فاطمه علیها السلام را بردند نزدیک بالاى آن بلندى و هلهله مىکردند، محمل عایشه را هم به همچنین. غروب آفتاب راه افتادند. از جلو توپ مىزدند و شلیک سرباز، و تک تک موشک بزرگ [که] اسمش بلور است مىانداختند. هیچ دخل نداشت باروت مصرى به باروت شامى، جلو هر محملى به قدر چهل مشعل مىکشیدند و جلو هر تختى دو مشعل و پیش کجاوهها مشعل مىبردند. سه ساعت از شب رفته رسیدیم. از اوّل غروب تا سه ساعت از شب رفته آتش بازى بود، توپ و شلیک بود تا سه ساعت از روز رفته. چادرها زده شد. قربانى خریده، به آن قصاب خانهها برده شد. تمام کثافت در آن خندقها ریخته شد. تقصیر کرده رفتیم.[24] روز عید تمام شد، دوباره به مکه معظمه رفتیم، طواف و اعمال روز عید
______________________________
(1)- حُکْمى: به ناچار.
(2)- به عقیده شیعه شب عرفه در منى بودن مستحب است نه واجب.
(3)- نام این کوه «جبل الرحمة» است.
(4)- در متن «برویم» نوشته شده است.
میقات حج، ج28، ص: 184
را بهجا آوردیم. دو [ساعت] از شب رفته آمدیم به منا. آن شب را بیتوته بهجا آوردیم.
امروز که یازدهم ذیحجه است سه جا جمره زدیم. تمام حاج جمره زدند. یک کثرت خلقى بود که کمتر چنین جمعیت کسى مىبیند، مگر همان مکه. یک ساعت که از شب رفت، چراغبانى و آتشبازى شلیک توپ و سرباز از شامى و مصرى و اهل مکه و شریف پاشا شد که بسیار غریب است. صداى توپ و تفنگ از هم فاصله نداشت.
دوازدهم ذوالحجه وارد مکه شدیم. همه شب در مجسد روبروى خانه خدا نماز مىکردیم، طواف مىکردیم، زیر ناودان طلا دعا به دولت و عمر پادشاه عالم پناه مىکردیم.
روز هفدهم[25] رفتیم مکانى که پیغمبر صلى الله علیه و آله متولد شده، بارگاهى دارد و دو رکعت نماز دارد و دعاى مخصوص، بجا آوردیم.
رفتیم بیرون مکه قبر خدیجه و ابوطالب و امامزاده پسر حضرت امام زینالعابدین را زیارت کرده همه روز و شب در مسجد خانه خدا نماز خواندیم، طواف کرده، دعا به عمر دولت پادشاه کرده، آمدیم منزل.
هفده[26] روز در مکه و منا اهل حاج بودند، بیرون آمدیم.
امروز که بیست و ششم ذىحجّه بود از شهر مکه بیرون آمده، به طواف قبر خدیجه و ابوطالب [و] از آن قصبه گذشتیم. نیم فرسخ، پهلوى برکه آبى هست که هرکس مىخواهد دوبارى مىآید به آن برکه، یک فرسخ است تا مکه، محرم مىشوند مىروند باز طواف هفت شوط را مىکنند. سعى هفت مروه را مىکنند.[27] این بنده و «میرزا نصراللَّه» رفتیم این اعمال را بجا آوردیم. حاجّ شامى یک روز پیش آمده بود. به [محض] رسیدن ما، آنها بار کرده رفتند به «وادى فاطمه» حاجّ مصرى و حاجّ جبلى، آن شب را آمدیم که عقب مانده حاج برسد. ظهر فردایش باقى مانده حاجّ مصرى و حاجّ جبلى رسیدند. همان ساعت جار[28] کشیده، چادرها کنده، بار کردند. طبل زدند و راه افتادیم طرف «وادى فاطمه».
ظاهراً گداتر و رذلتر و بىحیاتر از اعراب[29] در دنیا نباشد [!] روزى که آنجا وارد شدیم، پنج زن آمدند به گدایى؛ دوتاش پیر و سهتاش جاهل[30] بود. بناى گدایى را گذاشتند. پولى در مکّه هست، به آن[31] «پاره» مىگویند، شانزده دانهاش سه پول این جاست. این بنده به این جاهلش گفتم:
______________________________
(1)- در متن «هِوْدهم» نوشته شده است.
(2)- در متن خوده نوشته شده است.
(3)- در متن چنین آمده لیکن غلط است و مراد همان هفت مرتبه سعى صفا و مروه است.
(4)- مطلبى را با صداى بلند در کوچه و بازار به اطلاع مردم رساندن
(5)- مراد وى اعرابى است که آن روز در مسیر قرار داشتند و عجیب آن که آدم از حج باز گشته، به تماشاىرقص زنان مىنشیند و بعد دیگران را رذل و بىحیا معرفى مىکند!
(6)- جوان.
(7)- در متن باش آمده، که علىالقاعده مراد بهش یعنى به آن است.
میقات حج، ج28، ص: 185
اگر رقص مىکنى، این «پاره» را [به تو مىدهم] یکى را گرفت، به خدا اینقدر رقص کردند تا یک ساعت تمامشان به رقص آمدند. گفتم اینها باشند آن بهترشان را به اشاره حالى کردم تو برقص، دندانهایش را روى هم گذاشت، زور مىکرد یک صداى قرچى از این دندانهایش بیرون مىآمد، به طریق نعیف و رقص مىکردند میان پانصد نفر حاج. باقىِ دیگر بىاین که کس بگوید مىرقصیدند و هر دقیقه مىآیند که «پاره» بده، در دنیا گداتر از آنها نیست.
از آنجا راه افتادیم طرف «وادى فاطمه»، شش ساعت به غروب مانده. همهجا کوهِ تک تک و درخت، لیکن جاده صاف است. یک فرسخ که آمدیم کلبه کوچکى بود و دو سه تا ایوان داشت. گفتند: پیش از بعثت «حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله» اینجا احرام مىبستند، حج مىرفتند. دو فرسخ است از آن مکان تا به شهر مکه و حدّ حرم نیم فرسخ از آنجا بیشتر است به مکّه، و این کوهها مثل کوههاى «نى دره»، دامنه «دوشان تپه» است، جزیى سنگ این کوهها بیشتر است.
یک ساعت به غروب مانده رسیدیم به «وادى فاطمه»، چشمهاى دارد، به قدر سه چهار سنگ آب بیرون مىآید و خیار و هندوانه بسیار دارد و از آنجا به «مکه» مىبرند، مثل «طهران» و «شاهزاده عبدالعظیم». نخل هم زیاد دارد. مرکّبات دارد.
یک شنبه 28 ذوالحجه، دو ساعت از روز رفته، کوچیدیم. دو طرف کوه میانه راه علف زیاد از حدّ، درختهاى خارمغیلان [دارد]؛ بعضى جاها زیاد و بعضى جاها کمتر. چهار فرسخ که آمدیم، یک تکّه دیوار از سنگ و گچ از قدیم ساخته بودند و یک چاه هم پهلوى آن، لیکن پر و خراب است. مىگفتند سقاخانه. یک تکّه دیوار هم آن طرف بقدر یک ذرع و نیم از قدیم باقى بود، چاه پرى هم پهلوى او.
از شهر مکه که بیرون آمدیم، همه جا جاده سلطانى [بود]. یک فرسخ که آمدیم، منزل کردیم. یک طرف حاجّ شامى افتاده، یک طرف حاج جبلى، از آنها کشیک نظامى، از ما کشیک عربى، هاى و هوى. از سه چهار چادر اسباب بردند، گفتند از «شامىها» هم دو سه چادر بردند و حال این که بند چادر به بند چادر بسته بودند.
دو شنبه 28 ذوالحجّه، صبح از منزل راه افتادم، همه جا علف، چنان که حساب ندارد! و علف و بوته شور، چنان بود که یک بار در یک ساعت میشد بچینى. کوههاى
میقات حج، ج28، ص: 186
زیاد، سنگ ریخته درشت [وجود دارد] و گندم و جو مکّه از آنجا مىرود و چندان هندوانه در پهلوى جاده ریخته بودند مىفروختند که حساب نداشت! دو فرسخ که آمدیم دو پسر عمو از ایل[32] حربى با هم نزاع داشتند. هر کدام به قدر سى و چهل نفر زلول سوار[33] داشتند. ما که نزدیک شدیم بناى جنگ شد، از هر طرف پنج شش تیر و تفنگ به هم زدند و بناى شمشیر زنى شد، چهار پنج نفر هم زخمى شد. حمله دارهاى حاج با چند نفر از آدمهاى امیر رفتند، حضرات را نصیحت کردند [که] میان حاج خوب نیست جنگ کردن، حاج که گذشت خود دانید. نزاع را موقوف کردند تا بعد چه کنند؟
دو فرسخ دیگر که آمدیم، باز همه صحرا هندوانه بسیار بود. چون دو فرسخ همهجا راه به دریا بود، هندوانه و ذرّت دیم داشت. چنان شبنم داشت هوا که خیال مىکردى روى لحاف آب ریختهاند! همه صحرا، هر دو هزار قدم، فاصله چهار پنج چادر براى حفظ چیدن هندوانه بود. رسیدیم به آن چاهى که پیغمبر صلى الله علیه و آله عبور مىکردند و کسانى که همراه بودند زیاد تشنه بودند، آب دهن مبارک را در آن چاه انداختند، آب جوشیده و به قدر هشت هزار نفر از آن سه چاه سیراب شد! حاجّ شامى شب آمده بود، پهلوى آن چاهها منزل کرده بود. حاجّ جبلى هم قریب ظهر رسیدند مشکها را پر آب کردند. چادر مخصوص زدیم.
چهار ساعت به غروب مانده به راه افتادیم و [حاجّ] شامى هم راه افتاد، بعد [حاج] جبلى راه افتاد. صحراى صافى، علفش کم رسیده بود، شامىها سوارهایى که داشتند یا بوهایشان[34] بسیار لاغر و علف با دست مىچیدند، ترکشان مىبستند، تختهایشان نقاشى و آیینه، و کجاوهها زرّین و به قطار آرام مىرفتند. حاجّ مصرى و شامى کجاوههایشان به قدر یک تخت، که یک آدم بخوابد، هر گوشهاش یک چوب، بالاى آن هم چوبها به هم بسته، دو نفرى که نشسته بودند مثل این که روى تخت دو نفر نشسته باشند. بیشتر زنهاى مصرى روى کجاوهها، بالا یکى مىخواند و یکى دایره مىزد.
هر وقت که [از] حمله شامى و مصرى مىترسیدم، از کجاوه بیرون مىآمدم، زلول سوار مىشدم، پهلوى راه مىایستادم به تماشا. یک ساعت به غروب مانده منزل کردیم، علف بسیار کم و هیزم هم کم، آب که هیچ نبود لیکن صحراى بسیار صاف.
______________________________
(1)- قبیله.
(2)- شتر سوار.
(3)- اسب بارى، اسب بارکش.
میقات حج، ج28، ص: 187
بیست و نهم ذوالحجه که روز عید نوروز بود، اوّل آفتاب راه افتادیم. همهجا دامنه، سمت جنوب تا کوه یک فرسخ و نیم. دو فرسخ که آمدیم دهى بود سى چهل نخل خرما داشت. شامى سمت مشرقِ ده افتاده بودند راه چسبیده به کوه شد. رودخانه خشکى که چسبیده به کوه و آب شور کمى داشت، درختهاى گز بزرگ زیاد و دو سمت کوه درخت گز، به قول عربها «نفود»، در گزهاى بزرگ که سواره زیر سایه گزها سایه، مىشد به ایستى، نیم فرسخ دیگر گز تمام شده، دامنه شن. چهار فرسخ دیگر که آمدیم به سرِ چاهى رسیدیم که اسمش «کریمه» بود. چند خانه حصیرى ساخته بودند. قریب به پنجاه، شصت نفر مردِ بىزن و بچه بود، به قول خودشان، «حب[35] حب» مىفروختند و هیزم و گوسفند و بره، علف خشک از براى شتر مصرى. «مقرّب الخاقان میرزا نصراللَّه» و «آقا میرزا رضا همدانى»، «میرزا معدل شیرازى» و «حاجى رحیم خان» و «حاجى محمد حسین خان» با سایر رؤساى «حاجى محمد امیر» با اطرافیانش آمدند. بزرگان عرب حربى که آمده بودند «خاوه» بگیرند. نمدها در بیرون صحرا مشابه چادر انداختند. سماورها بار شد، تمام از دولتِ پادشاه روحى فداک، شیرینى و چاى صرف شد. دعا به دولت ولى نعمت «شاه
______________________________
(1)- دانه، دانه گندم، دانه حبوبات و امثال آن.
میقات حج، ج28، ص: 188
جهانپناه» نمودند و این بنده کمترین، از براى «امیر»، از قرار این سیاهه عیدى آوردم بسیار خرسند شده، هرکس رفت در منزل خودش.
و شب را هم میرزا نصراللَّه آنجا ماند، اگرچه بیشتر شبها پیش هم بودیم، آن وقت که جمعیت زیاد نشسته بود. چالاقایى[36] آمد بگذرد، بنده زاده زد، افتاد بالاى چادر عربهایى که اهل آن مزرعه بودند، عربهاى امیر و عربهاى حربى و سایرین جمع شدند، این گوسفندهایى که کشته بود براى فروش، چالاقائى آمد براى روده [آنها]، سه تا را پشت هم بندهزاده زد، عربها تعجب نمودند. امیر تفنگ مرا گرفت، اصرار که شما هم یک تفنگ بیاندازید، بنده هم انداختم زدم، نه آنقدر عربها تعجب داشتند که بتوان عرض کرد، با خودم مىگفتم اگر ببینى قبله عالم را، مىدهد مىپرانند و از عقب با گلوله مىزند که رد نمىشود آن وقت چقدر تعجب خواهید کرد! که هزار مثل من در این کار حیران و انگشت به دندان است که خداوند از چشم بدش نگاه بدارد و به عمر و دولتش بیافزاید. هر اوقات که این کار را مىکند، این بنده تا چند روز کیف دارم. مَرْدِکه! چالاقان[37] زدن کارى نیست! بعد از جناب «سید ایونلج»[38] مشهور، با عربهاى سماواتى و عربهاى نجفى از اهل جبل، یک دفعه همراه جناب، قریب به پنجاه- شصت نفر آمدند. شیرینى آن چه بود صرف شده. نبات و چایى صرف شد. تا غروب آفتاب رفتند. تا ده پانزده روز، [مثل] این بنده از دولت سر مبارک، کمتر کسى به این عزت به مکه رفته است. چهار از شب رفته در حاجّ شامى بگو مگو شد. آدم رفت پرسید، گفتند یک نفر [را] گرفتهاند و کشتهاند! نمىدانم راست یا دروغ، یک نفر را عقب[39] کردند، در صحرا گرفتند، بردند میان چادرها، صدا آمد که بکشیدش! یک ساعت دیگر، پشت چادر بنده بگیر بگیر در گرفت، چهار نفر چهار نفر همچادر بودند، آدم هاى امیر جار مىزدند: متوجه باشید، نخوابید امشب حرامى[40] بسیار است. یکى از حاجىها پا شده بود از مشک آب بخورد، از رفقا یکى بیدار شد این را دید، صدا کرد که حرامى را بگیرید! تمام چادرها ریختند، این بیچاره را اینقدر، رفقایش و همسایههایش زدند با چوب و سنگ و غیره، که افتاد. وقتى که چراغ آوردند ببینند کجا است؟ دیدند رفیق خودشان را گرفته، اینقدر زدهاند قریب به مردن، تا پنج شش روز مومیایى و دوا و آش دادند تا حال آمد،
______________________________
(1)- چال به معناى غاز، مرغابى هوبره و کبک.
(2)- در متن چالاغان نوشته شده است.
(3)- در متن به همین شکل آمده است.
(4)- دنبال.
(5)- دزد.
میقات حج، ج28، ص: 189
تصور بکنید در همچو جاى مخوفى که تمام شب، هاى و هوى، بگیرند، بزنند و دایم تفنگ، آدمى گیر بزاز، بقال، علاف، تاجر اصفهانى، کاسبى بیاید و تمام تا چنگ شب تاریک، این بیچاره را چقدر خواهند زد و هى داد مىکرد که به خدا من [از] رفیقهاى شما هستم، آنها مىگفتند بزنید! در چادرها دیرک[41] و سیاهه نماند به دست حضرات مىزدند!
سلخ ذیحجّه[42] اوّل آفتاب سوار شدیم، یک فرسخ که آمدیم، رسیدیم به دریا، کنارش مثل دریاهاى مازندران، سمت مشرق تا سه فرسخ، دور کوه، مثل کوههاى جبل، سمت مغرب و جنوب گاهى نیم فرسخ، گاهى یک فرسخ از دریا به جاده. سه ساعت به غروب مانده، از دریا به قدر یک فرسخ دور افتادیم، زمین درخت خار مغیلان دارد و بىآب، قریب به شش هفت جا، جزئى آبادى با ارضها [یى][43] بىآب. هرجایى بیست- سى تا درخت نخلهاى بسیار کوتاه، در جاده به قدر نیم فرسخ دور.
غرّه محرم[44]، سر آفتاب سوار شدیم، یک فرسخ که آمدیم رسیدیم به کنار دریا، زلول را سوار شده رفتم کنار دریا، پنج شش کرجى ماهى[45] که ماهى مىگرفتند، آن فصل تمام ماهى سیم سفید و سرخ، مثل نقره خام، نه مثل ماهىهاى انزلى سیاه، بسیار سفید که چشم را مىزد ولى کنار دریاى مازندران ریگ است این جا گل سرخ است، شتر به زور مىرود.
آن جا را «بندر رابغ» مىنامند که آنچه بار از اسلامبول طرف مدینه مىرود، از آنجا مىرود. یک خانه و ایوان و چند جاى دیگر کنار دریا ساخته بودند که سه طرفش آب بود و یک طرفش خشک. از آنجا حاجى به سمت شام احرام مىبندد و «قلعه چه»[46] هم دارد که «عسکر رومى» در آنجا ساخلو است، سواره و پیاده اهل «رابغ» و عرب تمام مىگفتند که حضرات در اینجا محصوراند، به قدر یک فرسخ قادر نیستند بروند حکمى بکنند. تمام آن بلد عرب حربى است و هیچ حکمى[47] ندارد کسى به عرب حربى.
شب جمعه دوم محرم، در «رابغ» بودیم، این بنده بناى روضه خوانى را گذاشتم، چادر ما با چادر شامى قریب بیست ذرع فاصله دارد. امشب به جهت تنگى چادر حاج، دو روضه خوان داریم و سه درویش، که مدح مىخوانند، روضه خوان از اتفاق فهمیده یا نافهمیده، روز ورود اهل بیت را بنا کرد به خواندن[48]، و لعن به شامى و کوفى کردن. میرزا نصراللَّه مستوفى و سید
______________________________
(1)- دیرک یا تیرک؛ یعنى ستون خیمه.
(2)- روز آخر ماه ذیحجه.
(3)- زمینها.
(4)- اول ماه محرم.
(5)- قایق کوچک ماهیگیرى.
(6)- قلعه کوچک
(7)- فرمانى.
(8)- در متن خوادن نوشته شده است.
میقات حج، ج28، ص: 190
تاجر و جمعى از حاج، جمع شده بودند. گفتم: حضرات ببینید اینجا کجاست؟ و این اردوى بزرگ چه کساناند؟ اینجاها کسى قادر به این نبود که اسم جناب امیر علیه السلام و آمنه[49] را ببرد، بحمداللَّه از مرحمت و التفات قبله عالم در این مکان و این [همه] شامى روضه خوانده مىشود، تسهیل است، شامى و کوفى را لعن مىکند ...
بنده به روضه خوان گفتم، لعن شامى را بگذار، جاى دیگر روضه بخوان آنها هیچ نمىگویند ما باید حیا کنیم!
______________________________
(1)- روشن نشد که به چه دلیل نام حضرت آمنه را ذکر کرده است؟
[1] - پستى و بلندى زمین ناهموار، درّه کوه.
[2] - درختى است خاردار، خار هایش کج و درشت و در ابتدا سبز و پس از مدتى سیاه و یا سرخ تیره رنگمىشود، ثمر آن شبیه باقلا و در غلاف پنج تا نه دانه وجود دارد و صمغ آن را صمغ عربى مىنامند به عربى امغیلان مىگویند.
[3] - تالاب، حوض آب، جایى که مانند استخر آب در آن جمع شود.
[4] - مرادش درگیرى با حرامیان در بین راه است.
[5] - سنا( به فتح سین)، گیاهى است داراى برگهاى باریک، شبیه برگ حنا. گلهایش کبود رنگ، دانههایشریز و در غلافى شبیه غلاف باقلا جا دارد. بیشتر در حجاز مىروید و بهترین نوع آن، سناى مکى است و برگ آن در حَلب مانند مسهل استعمال مىشود.
[6] - چپ.
[7] - کم کم.
[8] - بَیْدَق، معرّب پیاده، و به معناى راهنما در سفر است.
[9] - میوهاش.
[10] - درّه، رودخانه.
[11] - آرایش.
[12] - گلهاى برجسته که با رشتههاى نقره یا طلا، روى پارچه مىدوزند.
[13] - گردنه، راه دشوار کوه
[14] - گلوبریدن، و کشتن شتر را نحر گویند.
[15] - شتر.
[16] - سلاح آنان.
[17] - میانه کوه و تنگناى کوه.
[18] - مفهوم نیست.
[19] - در متن آیشه به غلط با الف نوشته شده است.
[20] - گلابتون: گلهاى برجسته که با رشتههاى نقره یا طلا در روى پارچه مىدوزند.( فرهنگ صبا)
[21] - حُکْمى: به ناچار.
[22] - به عقیده شیعه شب عرفه در منى بودن مستحب است نه واجب.
[23] - نام این کوه« جبل الرحمة» است.
[24] - در متن« برویم» نوشته شده است.
[25] - در متن« هِوْدهم» نوشته شده است.
[26] - در متن خوده نوشته شده است.
[27] - در متن چنین آمده لیکن غلط است و مراد همان هفت مرتبه سعى صفا و مروه است.
[28] - مطلبى را با صداى بلند در کوچه و بازار به اطلاع مردم رساندن
[29] - مراد وى اعرابى است که آن روز در مسیر قرار داشتند و عجیب آن که آدم از حج باز گشته، به تماشاىرقص زنان مىنشیند و بعد دیگران را رذل و بىحیا معرفى مىکند!
[30] - جوان.
[31] - در متن باش آمده، که علىالقاعده مراد بهش یعنى به آن است.
[32] - قبیله.
[33] - شتر سوار.
[34] - اسب بارى، اسب بارکش.
[35] - دانه، دانه گندم، دانه حبوبات و امثال آن.
[36] - چال به معناى غاز، مرغابى هوبره و کبک.
[37] - در متن چالاغان نوشته شده است.
[38] - در متن به همین شکل آمده است.
[39] - دنبال.
[40] - دزد.
[41] - دیرک یا تیرک؛ یعنى ستون خیمه.
[42] - روز آخر ماه ذیحجه.
[43] - زمینها.
[44] - اول ماه محرم.
[45] - قایق کوچک ماهیگیرى.
[46] - قلعه کوچک
[47] - فرمانى.
[48] - در متن خوادن نوشته شده است.
[49] - روشن نشد که به چه دلیل نام حضرت آمنه را ذکر کرده است؟