نوع مقاله : تاریخ و رجال
نویسنده
عضو گروه تاریخ پژوهشکده حج و زیارت
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
با توجه به جایگاه کلیدی مذهبی و اجتماعی شهر مکه میان مسلمانان و مردم جزیرةالعرب، فتح مکه در تاریخ صدر اسلام، از جایگاه ویژهای برخوردار است. این عملیات بزرگ ـ که با برنامهریزی دو ساله پیامبر خدا9 ، با کمترین خسارت
و تلفات از دو طرف، رخ داد ـ تاریخ صدر اسلام را به دو قسمت پیش از فتح و پس ازآن تقسیم میکرد و آنچنان مایه دگرگونی حال مسلمانان شد که قرآن کریم جایگاه انفاقکنندگان و مجاهدان در راه خدا در دوران پیش از فتح را بسی بالاتر از انفاقکنندگان و مجاهدان پس از فتح دانست: (لایسْتَوی مِنْکمْ مَنْ انْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ...). (حدید : 10)
بنا به روایاتی، این عملیات فتح مبین و پیروزی آشکار پیامبر اسلام9 وعده محققشده خداوند به آن حضرت شمرده شده است. (اخوان، 1387ش، ص483 و 550) همچنین
با توجه به جایگاه محوری مکه در اسلام، پیامبر خدا9 پس از فتح مکه و پیوست مکه به اسلام ضرورت هجرت به مدینه را منتفی اعلام کرد. (ابن کثیر، 1407ق،
ج4، ص320)
در این غزوه صفاتی از رسول خدا9 به خوبی نمایان شد؛ از جمله: وفاداری به عهد و پیمان با خزاعه، مدیریت دقیق و قوی برای بسیج یک لشکر عظیم در مدت کوتاه و مخفی نگهداشتن عملیات از دشمن و بخشش تمام دشمنان دیرینه که در مکه به آنها دست یافته بود. (سبحانی، 1389ش، ص786)
جستاری در واقعة فتح مکه
با وجود لشکرکشی ده هزار نفری مسلمانان در فتح مکه، باز میتوان ماهیت این عملیات را واکنشی به پیمانشکنی و تجاوز قریش دانست؛ چراکه قریش در خیانتی آشکار، با شرکت در قتل عام قبیلة خزاعه ـ که همپیمان مسلمانان بود ـ صلحنامة حدیبیه را نقض کرد. پیامبر خدا9 توانست با دستاویز دفاع از همپیمان خود علیه قریشیان مکه اقدام نظامی کند.
قبیله خزاعه پیش از قریش، تولیت کعبه را به عهده داشت و پس از آن در نواحی اطراف مکه ساکن بود. (ابن هشام، بیتا، ج1، ص117؛ کحاله، 1414ق، ج1، ص339) قبیله بنیبکر بن عبد منات نیز از تیرههای کنانه، و ساکن در نزدیکی مکه بود که از دوران جاهلیت با یکدیگر درگیریهای انتقامجویانه داشتند. (واقدی، 1409ق،
ج2، ص781).
در ماجرای صلح حدیبیه در سال ششم هجرت، قبیله خزاعه که از دیرباز
به مسلمانان دلبستگی داشت (ابن هشام، بیتا، ج2، ص312؛ ذهبی، ج2، ص367)
و همپیمان عبدالمطلب (جد پیامبر) بود، (ابن حبیب، ص86) همپیمان مسلمانان، (ابن هشام، بیتا، ج2، ص318) و قبیله بنیبکر همپیمان قریشیان مکه شد و بر اساس این معاهده تعهد کردند که به مدت ده سال از هرگونه آسیب و دزدی و خیانت
و کینهورزی به یکدیگر خودداری کنند؛ (ابن هشام، بیتا، ج2، ص317) ولی مردان قبیله بنیبکر شبانگاه در آبگاهی به نام «الوَتِیر» در نزدیکی (پایین = اسفل) مکه
به خزاعه (یاقوت حموی، ج5، ص361) حمله کردند. (کحاله، 1414ق، ج1، ص339؛ طبری، 1387ش، ج3، ص43؛ ابنهشام، بیتا، ج2، ص390)
واقدی ریشه اولیه این درگیری را واکنش مردی از خزاعه به هجو پیامبر9 از سوی یکی از قریشیان عنوان کرده است. (واقدی، 1409ق، ج2، ص783) در پی این درگیری در شعبان سال هشتم هجری، پس از 22 ماه از صلح حدیبیه، شاخه بنینفاثه بنیبکر با پشتیبانی نظامی قریش مکه و همراهی چند تن از سران مکه (چون صفوان بن أمیه و مکرز بن حفص بن الأخیف و حُوَیطب بن عبدالعزّى) به خزاعه شبیخون زدند.
مردان خزاعه به امید نجات یافتن با استفاده از حرمت حرم، درگیری را تا داخل محدوده حرم کشاندند و نوفل بن معاویه، سرکرده بنیبکر را به رعایت حرمت حرم خواندند؛ ولی نوفل با تحریک بنیبکر به انتقام گرفتن، ادعا کرد خدایی نمیشناسد. (ابن هشام، بیتا، ج2، ص390) با نزدیکی صبح، خزاعیان به خانههای دو تن از بنیخزاعه که ساکن مکه بودند (بُدَیلبن ورقا و رافع)، پناه بردند و قریشیان از بیم شناخته شدن، از درگیری کنارکشیدند؛ درحالیکه نوفل
و نیروهایش پس از کشتن بیست نفر از خزاعه، بقیه خزاعیان را در خانههای بدیل
و رافع محاصره کرده بودند تا اینکه پس از ملامت قریشیان، به ویژه سهیلبن عمرو، پس از سه روز (واقدی، 1409ق، ج2، ص792) از این کار دست کشیدند و بازگشتند. (همان، 1409ق، ج2، ص784)
برخی محققان دلیل جرئت یافتن قریش به این پیمانشکنی را رسیدن خبر شکست و ناکامی لشکر اسلام در جنگ موته دانستهاند؛ (سبحانی، 1389ش، ص787) حال آنکه پشیمانی سریع آنان و تلاش برای تمدید پیماننامه، مانعی برای پذیرش این تحلیل است؛ چنانکه برخلاف این تحلیل، محقق دیگری معتقد است شرایط سیاسی
و اجتماعی و کفه قدرت در این زمان آنچنان به نفع مسلمانان بود که میتوان گفت یقیناً آن حضرت در پی چنین فرصتی بود. (جعفریان، 1389ش، ص670)
پس از این ماجرا قریشیان، که از واکنش رسول خدا9 بیمناک بودند، ابوسفیان را تشویق کردند تا نزد آن حضرت برود و بر استمرار صلح حدیبیه تأکید کند. (واقدی، 1409ق، ج2، ص785) ابوسفیان، که از ماجرای این درگیری خبر نداشت یا
با وجود خبر داشتن در آن دخالت نکرده بود، واکنش رسول خدا9 را حتمی دانست و چاره کار را تأکید بر مصالحه با پیامبر پیش از رسیدن خبر کشتار خزاعیان به آن حضرت ذکر کرد؛ (همان، 1409ق، ج2، ص785) ولی عمرو بن سالم خزاعی به همراه چهل تن از مردان این قبیله نزد رسول خدا9 آمد و آن حضرت را ضمن قصیدهای شورانگیزْ به خونخواهی آنان و یاریشان فراخواند و از نقش قریش در کشتار مردان خزاعه و پیمانشکنی آنان یاد کرد.
متن این شعر گویای مسلمان شدن خزاعه است (همان، 1409، ج2، ص789؛ ابن هشام، بیتا، ج2، ص394) و میتواند دلیل مهمی برای تصمیم پیامبر خدا9 مبنی بر یاری کردن خزاعه و بازگرداندن آنان به مکانشان باشد.
این گروه از خزاعه همان صبحگاه حادثه به سوی مدینه شتافتند و در میانه راه ابوسفیان را ـ که از مدینه بازمیگشت ـ دیدند و تلاش کردند تا دیدارشان با پیامبرخدا9 را
از او پنهان کنند. (واقدی، 1409ق، ج2، ص792)
بنا به گزارش ابن اسحاق، دو گروه از خزاعه نزد پیامبرخدا9 رفتند: گروه اول به سرکردگی عمرو و گروه دوم به سرکردگی بدیل بن ورقا که با ابوسفیان در میان راه دیدار کردند. (ابن هشام، بیتا، ج2، ص395) همانطور که رسولالله9 پیشبینی کرده بود، ابوسفیان پنج روز پس از حادثه برای تجدید پیمان به مدینه رفت؛ ولی
با برخورد سرد مسلمانان و حتی دخترش، امحبیبه همسر پیامبر (تحت تأثیر رسولالله)، مواجه شد. (واقدی، 1409ق، ج2، ص792ـ789)
واقدی گزارشی متفاوت را با تردید درباره این مقطع زمانی نقل کرده که با ادامه گزارش این غزوه سازگار نیست. بر پایه این گزارش، وقتی پیامبر خدا9 از خیانت
و نقش قریش در کشتار خزاعه آگاه شد، آنان را به انتخاب یکی از گزینه اعلام برائت از بیعتشکنان بنیبکر یا پرداخت دیه 23 نفر کشتهشدگان خزاعه یا بیطرفی در درگیری میان خزاعه و بنیبکر فراخواند؛ ولی قریشیان با نخوت هرچه تمام، هیچکدام از راه حلهای پیامبر خدا9 را نپذیرفتند. (واقدی، 1409ق، ج2، ص787)
وقتی ابوسفیان به محضر رسول خدا در مدینه رسید کوشید به بهانه حضور نیافتن در صلح حدیبیه، پیمان جدیدی را با ایشان برقرار کند و بر زمان آن نیز بیفزاید
تا پیامبر خدا9 نتواند به پیمانی که تازه بسته، به خاطر پیمانشکنی قریش، بیتوجه باشد؛ اما رسولالله از او پرسید آیا پیمان حدیبیه را نقض کردهاید؟! وقتی با انکار و اظهار بیاطلاعی ابوسفیان روبرو شد، (طبرسی، 1376، ج1، ص217؛ مجمعالبیان، ج10، ص845) تنها بر وفاداری خود به پیمان حدیبیه و مفاد آن تأکید کرد. (واقدی، 1409ق، ج2، ص792) ابوسفیان که نتوانست با حیله خود از پیامبر خدا9 دستاویزی بگیرد سراغ دیگر مسلمانان ـ از جمله ابوبکر، عمر، سعد بن عباده، عثمان، علی بن ابیطالب و حضرت فاطمه ـ رفت، ولی آنها نیز از نظر رسولالله9 درباره صلح با قریش آگاه بودند و از پناه دادن به ابوسفیان و تضمین دادن به او خودداری کردند. از این رو ابوسفیان دستخالی
به مکه بازگشت. (واقدی، 1409ق، ج2، ص793؛ طبری، 1387ق، ج3، ص47)
در این فاصله پیامبر خدا9 ، که از خداوند خواسته بود حرکتش به مکه را پوشیده بدارد، تمام مسیرهای مکه و نواحی اطراف آن را زیر نظر نگاهبانانی به فرماندهی
حارثة بن نعمان گمارد (طبرسی، 1376، ج1، ص217) و دستههایی را نیز برای گمراه کردن ذهن به منطقه بطن اضم اعزام کرد. (واقدی، 1409ق، ج2، ص797)
حضرت به بسیج نیروها پرداخت، درحالیکه هدف و مقصد حرکت، به دلیل صلح حدیبیه، نامعلوم بود و بسیاری تردید داشتند که پیامبر قصد عزیمت به مکه داشته باشد. (همان، 1409ق، ج2، ص796) رعایت اصل غافلگیری و بیخبر نگه داشتن قریش از حرکت لشکر اسلام به سوی آنان، یکی از عوامل موفقیت و کاهش تعداد تلفات انسانی در این نبرد شمرده شده است. (منتظرالقائم، 1389، ص177؛ سبحانی، 1389ش، ص796)
پیامبر خدا با فرستادن یاران خود به سوی قبایل مختلف بیاباننشین اطراف ـ چون أَسلَم، غِفار، مُزَینة، جُهَینة و أشجع ـ آنان را با تأکید هرچه تمامتر به حضور در مدینه در ماه رمضان فراخواند. قبایل دیگر عرب، چون بنیسلیم و بنیکعب، نیز در میانه راه به لشکر اسلام ملحق شدند. (واقدی، 1409ق، ج2، ص799 و 813) سرعت بسیج کردن این نیروها بسیار قابلتوجه است؛ چراکه این تعداد با سازوکارهای آن روزگار در مدتی کمتر از یک ماه بسیج، و آماده حرکت شدند. (ابن هشام، بیتا، ج2، ص389)
طبق برخی گزارشها، پس از بسیج نیروها و زمانی که مقصد پیامبر9 برای مردم روشن شد، رسول خدا9 صریحاً مردم را از این برنامه باخبر کرد (طبری، 1387ق، ج3، ص47) ولی ادامه ماجرا گویای تردید جدی میان اصحاب در این زمینه است. قریش، که در این مدت بسیار مردد و نگران بود، خاندان حاجب بن ابیبلتعه (یکی از مهاجران و شرکتکنندگان نبرد بدر) ـ که هنوز در مکه مانده بودند ـ را تحت فشار قرار داد تا از حاجب نسبت به لشکرکشی رسول خدا9 به مکه خبری به دست آورد. (قمی، 1363ش، ج2، ص361) و حاجب نیز طی نامهای به قریش، آنان را از حرکت پیامبر خدا9 به سویشان باخبر کرد. وی این نامه را به زنی از قبیله مزینه یا ساره، کنیز مکی، سپرد تا در ازای ده دینار از بیراهه به مکه برساند. آن زن نیز نامه حاجب را لابهلای موهای بافته خود پنهان کرد. پیامبر خدا9 ، که از خیانت حاجب باخبر شده بود، امام علی7 و زبیر را مأمور کرد تا آن زن را دستگیر کنند و نامه را از او بگیرند. آنان در منطقه خلیفه، پس از آنکه آن زن از بیراهه خود را در وادی عَقیق به جاده اصلی رسانده بود، (واقدی، 1409ق، ج2، ص799) نامه را از او گرفتند.
پیامبر خدا9 حاجب را برای این خیانت بازخواست کرد. حاجب با اینکه ادعا میکرد که به خدا و رسول ایمان دارد، بدون توجه به احتمال پیروزی مسلمانان و تصرف مکه در این عملیات، انگیزهاش از این خیانت را به دست آوردن دل قریش برای خوبی کردن آنان به خانواده و فرزندانش ـ که در مکه بودند ـ اعلان کرد. از این رو با وجود اینکه آیاتی از قرآن کریم درباره این خیانت نازل شد، (آیات آغازین سوره ممتحنه) ولی پیامبر خدا9 از مجازات حاجب صرف نظر کرد. (واقدی، 1409ق، ج2، ص798 ؛ ابن هشام، بیتا، ج2، ص399)
لشکر اسلام، که در بئر عنبه (در یک میلی مدینه) (ابن عبدالحق بغدادی، 1412ق، ج2، ص966؛ سمهودی، 2006م، ج3، ص142) اردو زده بود، سرانجام در عصرگاه دهم ماه مبارک رمضان به سوی مقصد خود ـ که هنوز برای بسیاری از لشکریان قطعی بود ـ به راه افتاد. (واقدی، 1409ق، ج2، ص801؛ طبری، 1387ق، ج3، ص50؛ ابن هشام، بیتا، ج2، ص399) جانشین پیامبر در مدینه ابو رهم کُلثوم بن حَصین غِفاری بود. (همان، بیتا، ج2، ص399) هر چند هنوز لشکریان سازوبرگ جنگی خود را آشکار نکرده بودند (طبری، 1387ق، ج3، ص52) و چهره یک ارتش را نداشتند، (جعفریان، 1389ش، ص624) اما پس از پیوستن قبایل دیگر به لشکر اسلام در منطقه قدید، پیامبر خدا9 پرچمداران و علمداران لشکر اسلام را تعیین کردند. (واقدی، 1409ق، ج2، ص800)
لشکریان اسلام ده هزار نفر بودند؛ شامل هفتصد نفر از مهاجران که سیصد نفرشان سوارهنظام بودند و چهارهزار نفر از انصار که پانصد نفرشان سوارهنظام بودند
و طلایهداران آن، دویست سواره نظام به فرماندهی زبیر بن عوام بودند. (همان، 1409ق، ج2، ص801)
از آنجا که این روزها در ماه رمضان بود، در میانه روز پیامبر خدا9 در مقابل لشکر آب آشامید تا عملاً اعلام کند که در مسافرت روزه نگیرند. با این حال شنید که عدهای از لشکریان روزه خود را افطار نکردند. از این رو پیامبر به سرزنش آنان را نافرمانان خواند. (همان، 1409ق، ج2، ص802)
پیامبر خدا تا منزلگاه (مَرالظَهران)، در 22 کیلومتری شمال مکه (شراب، 1411ق، ص250)، به صراحت از مقصد خود نگفت و هرچه برخی از صحابه در منزلگاه (عرج) کوشیدند نتوانستند مقصد را از زبان پیامبر9 به روشنی بشنوند. (واقدی، 1409ق، ج2، ص803) در همین منزلگاه بود که طلایهداران سپاه، مردی که برای قبیله هوازن درباره مسیر حرکت مسلمانان جاسوسی میکرد را دستگیر کردند و به فرمان پیامبر9 ،
پس از بازجویی و اطلاع یافتن از وضعیت هوازن و موضع و فرماندهشان، تا پایان فتح برای جلوگیری از خبر رساندن به دشمن پیش خود نگه داشتند. وی پس از فتح مکه مسلمان شد و در نبرد اوطاس با قبیله هوازن در راه اسلام به شهادت رسید. (همان، 1409ق، ج2، ص804)
این نکته هوشیاری فرماندهان هوازن را نسبت به قریش مکه آشکار میسازد که هرچند خیانت روشنی ضد اسلام انجام نداده بودند، ولی از وضعیت مسلمانان غافل نبودند.
در میانه راه، پیامبر9 سگی را دیدند که به تولههایش شیر میداد. ایشان مردی به نام جعیل بن سراقه را گماشت تا مبادا کسی از لشکریان سگ ماده یا تولههایش را آزار دهد. (همانجا)
وقتی لشکر اسلام به مرالظهران رسید، پیامبر خدا9 فرمان داد تا هر کدام از لشکریان آتش بیفروزند. از این رو ده هزار شعله آتش پیرامون مکه، مکیان را، که از حرکت مسلمانان کاملاً بیخبر بودند، غافلگیر کرد. بنابراین آنان ابوسفیان و دو تن دیگر از سران قریش را برای تجسس و بررسی اخبار فرستادند. وقتی این افراد، لشکر اسلام و نفراتشان را بر فراز کوهی[1] دیدند، به شدت وحشت کردند و از این رو اردوگاه مسلمانان را چون ایامی که حاجیان به مکه میآیند، بزرگ و شلوغ شمردند. (همان، 1409ق، ج2، ص814)
عباس (عموی پیامبر)، که به تازگی به مسلمانان پیوسته بود و هنوز با قریشیان پیوندی تمام داشت، به دنبال فرصتی بود تا بتواند قریش را به تسلیم شدن بدون درگیری قانع کند. ازاینرو پس از شعلهور شدن آتش لشکر اسلام پیرامون مکه،
به دنبال گروهی بود تا از محاصرهکنندگان خبری آورند. وی توانست صدای ابوسفیان را تشخیص دهد و او (و به نقلی همراهانش حکیم بن حُزام و بدیل بن ورقا) را به تسلیم شدن و رفتن نزد پیامبر قانع کند.
طبق این نقل آنان شبانه به دیدن رسول خدا9 شتافتند؛ ولی ابوسفیان، برخلاف آن دو تن، از پیامبر برای مسلمان شدنش مهلت خواست و آنچنان بیشرم بود که زبان به سرزنش آن حضرت گشود و گفت که آن حضرت با اوباش و انسانهای پست عرب به جنگ خاندان و قبیلهاش آمدند. پیامبر نیز تنها قریش را به خاطر پیمانشکنی و خیانت، سزاوارتر به سرزنش دانست. (همان، 1409ق، ج2، ص815 و 816؛ طبری، 1387ق، ج3، ص52)
بالأخره ابوسفیان صبحگاه فتح با توبیخ عباس، عموی پیامبر، اظهار اسلام کرد
و پیامبر9 به خواست عمویش، عباس، به ابوسفیان پناه برد. (ابن ابیشیبه، ؟، ج14، ص475) پیامبر9 به عباس سفارش کرد ابوسفیان را در مسیر در شکافی بر بلندای کوه نگه دارد تا عظمت سپاه اسلام را به خوبی ببیند. از این رو با این کار وحشتی از لشکر اسلام در دل او جای داد و اعتماد به نفس و تمرکزش را برای هرگونه اندیشه مقاومت از او گرفت؛ چراکه با دیدن هر گروه از مسلمانان که از مقابلش رد میشد، از فرمانده و قبیلهشان میپرسید و از تنوع قبایل مختلف عرب که با رسول خدا9 ضد قریش متحد شده بودند، تعجب میکرد. هنگامی که هنگ سبز (کتیبة الخضراء) که مهاجر
و انصار پوشیده از سلاح رسولالله9 بودند و آن حضرت را در میان گرفته بودند ـ از مقابلش گذشتند، ابوسفیان گفت:
اینچنین هنگی را نه دیده بودم و نه وصفش را شنیده بودم. ای عباس! پادشاهی پسر برادرت بالاگرفته. نام سبز برای سلاح بسیاری بود که نیروهای این هنگ به کار گرفته بودند. (واقدی، 1409ق، ج2، ص818 و 821؛ ابن هشام، بیتا، ج2، ص404)
این سیاست آنچنان کارگر افتاد که ابوسفیان پس از تماشای قدرت لشکر اسلام، خود پیشتر از مسلمانان وارد مکه شد و فریاد میزد هرکس در خانه بماند، در امان است. وی قریشیانی که به دورش جمع شده بودند را ترساند و با سخنان خود ریشه هرگونه مقاومت را در دل اکثر مکیان خشکاند؛ چراکه به آنان گفت محمد با لشکری عظیم آمده است که غرق در سلاح است و هرگز توانایی ایستادگی در مقابلش را ندارید؛ پس جانتان را نجات دهید و تسلیم شوید. (واقدی، 1409، ج2، ص824)
بااینحال چند تن از سران مکه، چون صفوان بن أمیة و عِکرمة بن ابیجهل
و سهیل بن عمرو، تلاش کردند با جمعکردن تعداد اندکی نیرو در مقابل لشکر اسلام مقاومت کنند و در ناحیه «لیط» در پایین مکه به تیرباران هنگی که به سرکردگی
خالد بن ولید وارد مکه میشد، پرداختند و علیرغم هشدار و نصیحت ابوسفیان،
با مسلمانان درگیر شدند؛ ولی با دادن تلفاتی سنگین (24 کشته از قریش و 4 نفر از هُذَیل) در کوه خَندَمه[2] فرار کردند و تا محله حَزوَره تحت تعقیب قرارگرفتند
و متواری شدند و برخی از آنها نیز به بالای کوههای اطراف پناه بردند. (واقدی، 1409ق، ج2، ص826 و 839)
پیامبر خدا9 لشکر اسلام را به چهار دسته تقسیم کرد: خود از ورودی اَذاخِر، (ص22 و 23)[3] و خالد از گردنه لِیط در پایین مکه نزدیکی «فخ»، (بکری، 1403ق، ج4، ص1167) سعد بن عباده از کَداء (حمیری، 1984م، ص490) (ورودی مکه از سمت حجون) (شراب، 1411ق، ص231) و زبیر از کُدَی (در پایین مکه و نزدیکی کوه قعیقعان) و جنوب شرقی مکه به سمت منا (کردی، 1420ق، ج1، ص407؛ شراب، 1411ق، ص231) وارد مکه شدند. حضرت به آنان دستور مؤکد داد تا کسی با آنان درگیر نشده با کسی نبرد نکنند. (واقدی، 1409ق، ج2، ص825؛ ابن هشام، بیتا، ج2، ص407؛ طبری، 1387ق، ج3، ص56)
هنگام ورود لشکر اسلام به مدینه، سعد بن عباده (بزرگ خزرج) رجزی با این مضمون خواند که امروز روز خونریزی و هتک حرمتها، و روزی است که خداوند قریشیان را ذلیل خواهد کرد. (واقدی، 1409ق، ج2، ص821) طبق روایتی ابوسفیان شکایت این رجز را نزد رسول خدا9 برد و از آن حضرت پرسید: «آیا قصد ریختن خون قومت (اهل مکه) را داری، درحالیکه تو اهل محبت و نیکی به خویشان و خوشرفتاری هستی؟» رسول خدا9 در پاسخ رجزی به این مضمون خواند: «امروز روز مهربانی کردن است. امروز خداوند قریشیان را عزیز خواهد کرد». سپس فرمان داد پرچم را از سعدبن عباده بگیرند و پسرش قیس را به پرچمداری مفتخر فرمود: (همان، 1409ق، ج2، ص822) طبق روایتی دیگر پیامبر خدا9 علی بن ابیطالب را مأمور کرد تا پرچم را از سعد بگیرد و خود وارد مکه کند. (طبری، 1387ق، ج3، ص56؛ ابن هشام، بیتا، ج2، ص407)
سوارهنظام مسلمانان در منطقه ذیطوی گرداگرد پیامبر خدا9 را گرفتند و با آن حضرت ـ که بر شتری سوار بود و عبا و عمامهای سیاهرنگ بر تن داشت و پرچم علمش نیز سیاه بود ـ وارد مکه شدند. پیامبر9 هنگام ورود به مکه، به شکرانه این پیروزی، بر فراز شتر سرش را به خضوع پایین آورد و زندگی واقعی را زندگی اخروی خواند. (واقدی، 1409ق، ج2، ص824)
هرچند دستگیری و اعدام یا اسارت مکیان، طبق آداب و رسوم عرب، پس از فتح قاطع مکه برای رسول خدا9 میسر بود و از نظر اجتماعی و عرفی و دینی مانعی نداشت، ولی آن حضرت از همه مکه، بهجز ده نفر، گذشت و آنان را آزاد کرد.
محکومین به اعدام فوری و سرنوشت آنان
این ده نفر، شش مرد به نامهای عکرمة بن ابیجَهْل، عبداللَّه بن خَطَل، مِقْیَس بن صُبَابَة، عَبْداللَّه بن سعد بن ابیسَرْح، هَبّار بن الأَسوَد و حویرث بن نقیذ، و چهار زن
به نامهای هند دختر عتبة بن ربیعة (همسر ابوسفیان)، ساره (کنیز آزادشده عمرو بن هاشم) و دو کنیز ابیخطل به نامهای قرینا و قریبة یا فرتنا و أرنبة بودند (همان، 1409ق، ج2، ص825؛ طبری، 1387ق، ج3، ص59) که آن حضرت دستور اعدام فوری آنان
را ـ حتی اگر به پرده کعبه چنگ بزنند ـ داده بود؛ (ابن هشام، بیتا، ج2، ص409؛ طبری، 1387ق، ج3، ص59) ولی بسیاری از آنان با مسلمان شدن و اعلام پشیمانی از گذشته خویش، زنده ماندند. شاید این دستور بیشتر برای ترساندن و شکستن هیمنه و مقاومت این افراد بود؛ چنانکه گزارشهایی از مخالفت ابتدایی تعدادی از آنان، چون هند
و عِکرَمه، با تسلیم شدن مکه در برابر اسلام و پذیرش شکست وجود دارد. (ابنهشام، بیتا، ج2، ص405) همچنین ممکن است این اقدام نشان از تأکید آن حضرت بر از بین بردن بازوی رسانهای دشمنان باشد. (جعفریان، 1389ش، ص627)
پس از این جریان، هند ـ چنانکه خواهیم گفت ـ نزد رسول خدا9 آمد و مسلمان شد. همسر عکرمه نیز از پیامبر خدا9 برایش امان گرفت و او طی ماجرایی شنیدنی نیز نزد رسول خدا9 بازگشت و اسلام آورد. (واقدی، 1409ق، ج2، ص852)
عبدالله بن سعد ـ بن ابی نیز ـ که به دلیل ارتداد و به استهزا گرفتن رسول خدا9 از مدینه به مکه فرار کرده بود ـ از دیگرکسانی بود که پیامبر خدا9 خونش را هدر اعلام کرده بود؛ ولی با حیلهگری و به پشتگرمی وساطت برادر شیریاش، عثمان بن عفان، و برخلاف میل رسولالله9 از مرگ نجات یافت و مورد عفو قرار گرفت. (همان، 1409ق، ج2، ص856)
حویرث بن نقیذ نیز به دلیل آزردن رسولالله9 در عصر مکه، خونش هدر اعلام شد و در حال فرار خانه به خانه در کمین علی7 قرار گرفت و آن حضرت گردنش را زد. (همان، 1409ق، ج2، ص857)
هَبّار بن اسود کسی بود که مورد خشم رسولالله قرار گرفت. با ته نیزه بر پشت زینب، دختر پیامبر که باردار بود، کوبید و باعث سقط فرزند او شد و مورد خشم رسولالله قرار گرفت. رسولالله9 هرگاه گروهی را به مأموریتی نظامی میفرستاد، دستور قتل هبار را در صورت دستیابی به او صادر میکرد؛ ولی تا فتح مکه بر او دست نیافتند؛ اما ناگاه در مدینه خدمت رسولالله9 رسید و مسلمان شد و آن حضرت او را بخشید و از کنایه زدن و دشنام دادن به او منع کرد. (همان، 1409ق، ج2، ص858؛ ابنهشام، بیتا، ج2، ص410)
ابن خطل، شاعری که پس از مسلمان شدن دوباره مرتد شده بود و یکی از مسلمانان را در حالت خشم آنقدر کتک زد که مرد، به مکه فرار کرد و دلیل فرار خود را نیافتن مزیتی در اسلام بر دین مشرکان دانست. (واقدی، 1409ق، ج2، ص859) وی دو کنیز آوازخوان و بدکاره داشت که اشعاری را که در هجو رسولالله9 میسرود، در مجلس شرابخواری مشرکان با آواز میخواندند. او درحالیکه به پردههای کعبه پناه برده بود،
به همراه یکی از این کنیزانش اعدام شد؛ ولی کنیز دیگر زنده ماند و مسلمان شد تا اینکه در خلافت عثمان مرد. (همان، 1409ق، ج2، ص860)
همچنین ساره ـ که زنی نوحهخوان، و کنیز آزادشده برخی از فرزندان عبدالمطلب بود ـ در مکه یا مدینه خدمت رسولالله9 رسید و از آن حضرت برای گذران زندگی کمک گرفت و به مکه بازگشت. وی در راه بازگشت قصد داشت نامه خیانت آمیز حاجب بن ابیبلتعه را به مکه برساند؛ ولی پس از دست یافتن مأموران رسولالله9
به وی، به شرط رها کردنش، نامه را به آنها تحویل داد؛ (کوفی، 1410ق، ص480؛ قمی، 1363ش، ج2، ص362) اما دوباره به مکه بازگشت و هجویههای ابن اخطل را با آواز
بر مکیان خواند. از این رو حکم اعدام وی در فتح مکه اعلام، و وی اعدام شد. (طبری، 1387ق، ج3، ص61) حکم اعدام سَارَه، کنیز بنیهاشم، نیز در فتح مکه اعلام، و وی اعدام شد. (ابن ابی شیبه، ج7، ص402)
مقیس بن صبابة نیز کسی بود که به خاطر دریافت دیه برادرش، هاشم بن صبابه، از مسلمانان به مدینه آمد و مسلمان شد؛ ولی به کسی که نادانسته برادرش را کشته بود، (از قبیله بنیعمرو بن عوف) دست یافت و او را کشت و از مدینه به مکه فرار کرد و بر ضد اسلام شعر سرود. (واقدی، 1409ق، ج2، ص862) او صبحگاه روز فتح مکه، به خاطر شرابخواری شدید، مست شد و با همان حال از خانه بیرون آمد و به میان صفا و مروه رفت. مسلمانان نیز با دیدن او در این حالت، او را کشتند. (همان، 1409ق، ج2، ص861)
پس از قتل کسانی که پیامبر9 فرمان اعدامشان را داده بود، ناله خاندانهایشان در مکه بلند شد. از این رو، ابوسفیان به دلیل نگرانی از گسترش قتلها، نزد پیامبرآمد و آن حضرت
به او اطمینان داد که پس از این قریش اعدام نخواهد شد. (همان، 1409ق، ج2، ص862)
وحشی، قاتل حمزه سیدالشهدا، از دیگر کسانی بود که رسولالله9 در فتح مکه فرمان اعدامش را صادر کرد و مسلمانان نیز به شدت دوست داشتند بر او دست یابند؛ ولی وحشی به طایف گریخت و پس از مدتی همراه گروهی به مدینه آمد و بلافاصله نزد رسولالله9 رفت و اسلام آورد. از این رو آن حضرت از خونش درگذشت. (همان، 1409ق، ج2، ص863)
تلفات مسلمانان در این جنگ، دو نفر از نیروهای تحت امر زبیر بود که راه را در کوچههای مکه گم کردند و توسط مکیانی چون ابن ابیجزع جمحی شهید شدند. (همان، 1409ق، ج2، ص828) پیامبر خدا9 در مدت اقامتش در مکه، در خیمهای چرمی در حجون ـ که منطقه ابطح مکه است ـ سکونت کرد و از همانجا برای هر نمازی به مسجدالحرام میآمد و بازمیگشت. وقتی از آن حضرت دلیل سکونت نکردن در خانههایشان در شعب ابیطالب را پرسیدند، آن حضرت از عقیل شکوه میکرد که خانههای مهاجران بنیهاشم را فروخته بود و برایشان خانهای در شعب باقی نگذاشته بود. (همان، 1409ق، ج2، ص829)
پیامبر خدا9 پس از ساعتی استراحت و شستوشوی خود در منزلگاه، بر ناقه قصوای خود سوار شد و به سمت مسجدالحرام حرکت کرد؛ درحالیکه مسلمانان دور آن حضرت را گرفته بودند. آن حضرت سواره به کعبه نزدیک شد و با چوبدستیاش حجرالأسود را استلام کرد و تکبیر گفت. مسلمانان نیز همصدا با آن حضرت تکبیر گفتند؛ چنانکه مکه به لرزه درآمد. سپس حضرت سواره طواف کرد؛ درحالیکه افسار شترش را محمد بن مسلمه به دست داشت.
پیرامون کعبه و در مسیر طواف حضرت، 360 بت قریش قرار داشت که با گچ کنار کعبه محکم شده بود. پیامبر هنگام گذر از هر بتی با عصای خود آن بت را سرنگون میکرد و آیة (جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً) را تلاوت میفرمود و چون به حجرالأسود میرسید با عصا به آن اشاره میفرمود. همچنین طبق نقلی، به فرمان آن حضرت، بتها را با صورت بر زمین میانداختند. (ابنهشام، بیتا، ج2، ص417)
امام علی7 در جریان پاکسازی کعبه مشرفه از بتها، بر فراز دوش رسولالله9 رفت و بتی که بر فراز کعبه بود را بر زمین انداخت. آن حضرت نقل کرده است:
رسولالله مرا به نزدیکی کعبه برد و فرمود: «کنار کعبه بنشین». من نشستم و رسولالله بر شانه من بالا رفت و فرمود: «برخیز». من برخاستم؛ ولی احساس ضعف کردم و آن حضرت فرمود: «بنشین». او از شانه من پایین آمد و نشست و به من فرمود: «ای علی! بر دوش من برو». هنگامیکه آن حضرت مرا بلند کرد، گمان میکردم که اگر بخواهم، بر فراز آسمان نیز میرسیم. پس از آن بر فراز کعبه رفتم و بت بزرگ قریش را ـ که از مس بود و با میخ محکم شده بود ـ از فراز مکه کنده و به پایین پرت کردم و پایین آمدم. (ابن ابیشیبه، ج7، ص403)
پس از تمام شدن طواف، حضرت کنار مقام ابراهیم ـ که آن زمان به کعبه چسبیده بود ـ دو رکعت نماز طواف خواند و بر فراز کوه صفا ایستاد و به دعا و ذکر خدا مشغول شد. اینجا بود که آن حضرت متوجه نگرانی انصار نسبت به ماندن آن حضرت در وطن خویش، مکه، شد و به آنها اطمینان داد که با آنها بازخواهد گشت. (همان، ج14، ص473) سپس سر در چاه زمزم برد؛ ولی خود آب نکشید تا مبادا دیگران به منصب سقایت فرزندان عبدالمطلب طمع کنند. به همین جهت عباس، آن حضرت را سقایت کرد و دلوی آب کشید و پیامبر از آن نوشید و همچنان که ایستاده بود، دستور داد تا هبل، بت بزرگ قریش، را بشکنند. (واقدی، 1409ق، ج2، ص832)
به نظر میرسد ملاحظات امنیتی و حفاظتی باعث شده بود تا پیامبر خدا9 میان آن جمعیت، سواره طواف کند؛ چراکه حتی هنگام نماز طواف نیز کلاهخود و زره را از خود دور نکرد و با همانها نماز طواف را بهجا آورد. (همان، 1409، ج2، ص832)
پس از آن، پیامبر9 کلید کعبه را از عثمان بن طلحه، بازمانده خاندان کلیدداران کعبه که مسلمان شده بود، گرفت و وارد کعبه شد و با دست خود نقاشیهای پیامبران را که بر دیوار کعبه بود (به جز تصویر حضرت ابراهیم) پاک کرد. البته در روایتی دیگر آمده است که حضرت پیش از آمدن به مسجدالحرام به عمر بن خطاب مأموریت داد تا تصاویر پیامبران را از دیوار کعبه پاک کند و او تنها تصویر حضرت ابراهیم را (که پیرمردی را نشان میداد که به رسم جاهلی با تیرهای کمان نزد بتان در حال قرعهکشی بود) نگاه داشت؛ ولی پیامبر با دیدن این تصویر، او را به خاطر پاک نکردن آن مؤاخذه کرد و دستور داد آن را نیز پاک کند. سپس در را به روی خود و همراهانش، بلال و اسامةبن زید و عثمان بن طلحه (همان، 1409ق، ج2، ص835؛ ابنهشام، بیتا، ج2، ص413)، بست.
بلال نقل کرده است که کعبه در آن روزگار شش ستون داشت و حضرت وسط ستونهای جلویی دو رکعت نماز خواند (واقدی، 1409ق، ج2، ص834) و بعد در هر زاویه و گوشه کعبه ایستاد و بر آن تکبیر گفت. (ابن ابیشیبه، ج14، ص477) سپس، پس از اندکی درنگ، درهای کعبه را گشود و بر درگاه کعبه ایستاد و دو طرف چارچوب در کعبه را گرفت و خطاب به مردم ـ که گرد کعبه نشسته بودند ـ فرمود: «سپاس خدایی را که وعدهاش را تحقق داد و بندهاش را یاری کرد و به تنهایی احزاب را شکست داد. چه میگویید و چه گمانی میبرید؟» گفتند: گمان خیر داریم و تو را برادری بزرگوار و پسر برادر بزرگوارمان میدانیم که اکنون بر ما قدرت یافتهای». آن حضرت فرمود: «اکنون من همان را گویم که حضرت یوسف گفت. امروز سرزنشی بر شما نیست و خدایتان میبخشاید که او مهربانترین مهربانان است»؛ (واقدی، 1409ق، ج2، ص835) به روایتی دیگر فرمود: «اذهبوا انتم الطلقاء»؛ «بروید که شما آزادشدهاید». اینگونه پیامبر خدا9 همه کافران مکه را، با اینکه با جنگ به بردگیاش درآمده بودند و میتوانست آنان را بفروشد، آزاد کرد. از این پس اهل مکه طلقا (آزادشدهها) نام گرفتند. (ابنهشام، بیتا، ج2، ص412؛ طبری، 1387ق، ج3، ص61)
سپس حضرت درباره پارهای از مهمترین احکام حقوقی و اجتماعی اسلام سخن گفت؛ از جمله اینکه همه جایگاههای جاهلیت ملغاست، مگر سقایت و پردهداری کعبه. همچنین اینکه مکه، از روزی که خداوند آسمانها و زمین را آفرید، حرام شده است و برای هیچکس جز من به اندازه ساعتی کوتاه از روز حلال نشد و حلال نخواهد شد. از این رو کسی حق ندارد شکار پناهبرده به آن را فراری دهد یا درخت
و گیاهی از آن را (مگر گیاه اذخر) قطع کند و بدون اعلان چیزی را که در آن یافته مالک شود. نیز اینکه مسلمانان با یکدیگر برادرند و در مقابل غیر مسلمانان یکپارچه هستند و خونهایشان با یکدیگر برابر است... . (واقدی، 1409ق، ج2، ص836)
آن حضرت، پس از این سخنان، در گوشهای از مسجد نشست و عثمان بن طلحه را فراخواند و کلید کعبه را به او باز پس داد و فرمود:
«ای فرزندان ابیطلحه! این کلید را تا ابد و نسل به نسل نزد خود به امانت نگه دارید که جز ستمکار کسی آن را از شما بازنستاند. خداوند شما را امین خانهاش گردانده است. پس به نیکی روز بخورید و بر در خانه باشید.» (همان، 1409ق، ج2، ص837)
آن حضرت ظرف آبخوری زمزم را نیز به عباس، عمویش ـ که در جاهلیت نیز عهدهدار سقایت حجاج بود و آب زمزم را با انگورهای باغش خوشطعم میکرد، باز پس داد. (همان، 1409ق، ج2، ص838)
سپس از خالد دلیل درگیر شدنش را پرسید و پس از شنیدن گزارش خالد بن ولید، قضای الهی را خیر دانست و به مسلمانان دستور داد تا از کشتار و خونریزی پرهیز کنند؛ البته تنها قبیله خزاعه به مدت یک ساعت پس از نماز عصر اجازه یافت تا به قصاص کشتهشدگانش از قبیله بنیبکر بکشد و این همان یکساعتی دانسته شده که پیامبر خدا9 در خطبهاش به آن اشاره کرد. (همان، 1409ق، ج2، ص839)
گویا این مجوز خاص باعث غره شدن خزاعه شد؛ چراکه فردای روز فتح مکه، خِراش بن امیه کعبی (از مردان خزاعه)، جُنَیدب بن اَدلَع هُذَیلی را به تلافی قتل یکی از مردان قبیلهاش در جاهلیت، ناغافل در مکه کشت و باعث شروع دوباره درگیری شد. از این رو پیامبر خدا9 در خطابهای خزاعه را از ادامه درگیری و کشتار به شدت منع کرد و ضمن تکرار حرمت حرم مکی و ممنوعیت خونریزی در آن، از آنجا
که قاتل یک مسلمان، و مقتول کافر بود، از قصاص خراش درگذشت؛ ولی خزاعه را به پرداخت خونبهای مقتول موظف کرد که فوراً پرداخت شد. (همان، 1409ق، ج2، ص844؛ ابن هشام، بیتا، ج2، ص415)
از دیگر اقدامات آن حضرت پس از فتح مکه، مأموریت دادن به تمیم بن اسد خزاعی برای بازسازی انصاب و علامتهای حرم مکی بود. (واقدی، 1409ق، ج2، ص842)
هنگام ظهر پیامبر خدا9 به بلال فرمان داد تا بر فراز کعبه برود و با رساترین صدا اذان بگوید؛ حال آنکه قریشیها، که بر فراز کوههای اطراف در حال فرار بودند، با شنیدن صدای بلال به شدت منزجر شدند و هرکدام از روی گردنکشی و تکبر
به بلال و رسولالله9 اهانت کردند. (همان، 1409، ج2، ص846)
بیعت زنان
ده نفر از زنان قریش ـ از جمله هند دختر عتبه، أم حکیم دختر حارث بن هشام همسر عکرمة بن ابیجهل و همسر صفوان بن أمیه، البغوم دختر المعذّل، از قبیله کنانة و فاطمه دختر ولید بن مغیره و هند دختر منبّه بن حجّاج و همسر عمرو بن العاص ـ در ابطح، درحالیکه حضرت فاطمه3 و همسران رسولالله9 بودند، نزد آن حضرت رفتند و ضمن مسلمان شدن، با آن حضرت بیعت کردند.
هنگام بیعت، وقتی از آن حضرت پرسیدند آیا با تو دست بدهیم، پیامبر فرمود: «من با زنان مصافحه نمیکنم». درباره جایگزینی که پیامبر به جای مصافحه با زنان انجام داد، سه روایت وجود دارد:
دشمنان کینهتوز اسلام ـ چون عکرمة بن ابوجهل و صفوان بن امیه ـ نیز پس از امان گرفتن، درحالیکه به مهربانی و نرمخویی و بزرگواری و کرامت رسولالله9
در حق خود اعتراف میکردند، بهتدریج و حتی پس از چهار ماه مهلت گرفتن ایمان آوردند. (واقدی، 1409ق، ج2، ص854)
از آنجا که هر خانهای در مکه بت داشت و اطراف آن نیز بتکدههایی وجود داشت، پیامبر خدا9 فرمان داد تا بتهای خانه خود را بشکنند و سریههایی را برای شکستن بتهای بتکدههای اطراف مکه فرستاد؛ از جمله طفیل بن عمر دوسی را برای ذىالکفّین (بت قبیله عمرو بن حممه)، و سعد بن زید أشهلىّ را برای نابودی مناة بدر منطقه مشلّل، و هشام بن عاص را با دویست سوار به یَلَملَم، و خالد بن سعید بن عاص را با سیصد سوار به سمت عُرَنه برای نابودی سُواع (بت قبیله هذیل)،
و خالد بن ولید را با سی سوار به بتخانه عُزی فرستاد. (همان، 1409ق، ج2، ص870
و 871 ؛ ج3، ص873 ؛ طبری، 1387ق، ج3، ص66)
ملاقات با خاله یا عمهای از بنیسعد (قبیله دایهاش، حلیمه سعدیه)
یکی از زنان بنیسعد بن بکر ـ که به نوعی خاله یا عمه شیری آن حضرت محسوب میشد ـ با کیسه پر از روغن و خامه، در ابطح نزد رسولالله9 آمد و خود را معرفی کرد. آن حضرت او را به اسلام دعوت کرد و او مسلمان شد. سپس رسولالله9 از هدیهاش پرسید و از او سراغ دایه خود، حلیمه، را گرفت. وقتی زن خبر وفات حلیمه را
به آن حضرت داد، چشمان آن حضرت پر از اشک شد. پس از آن از برادران و خواهران شیریاش پرسید. زن آنان را نیازمند کمک و یاری پیامبر9 و بیخرجیده معرفی کرد. رسولالله9 نیز دستور داد به او لباسی گرانبها و شتری راهوار و دویست درهم بدهند. زن چنانکه میرفت گفت: «به خدا قسم در کودکی نیز کفالتشده خوبی بودی و در بزرگی نیز مردی پربرکت هستی». (واقدی، 1409ق، ج2، ص869)
وداع رسول خدا9 با مکه
پس از فتح مکه، گروهی از انصار مدینه با یکدیگر این سؤال را مطرح میکردند که آیا پیامبر پس از فتح موطن خود، به مدینه باز خواهد گشت یا نه؟ رسولالله پس از شنیدن سخن آنان فرمود:
«به خدا پناه میبرم! زندگی با شما، و مرگ نیز با شما خواهد بود». (ابن هشام، بیتا، ج2، ص416)
آن حضرت هنگامیکه در حزوره ایستاده بود خطاب به مکه فرمود:
«به خدا سوگند که تو بهترین سرزمین خدا و محبوبترین سرزمین نزد من هستی و اگر مرا از تو بیرون نمیکردند، از تو خارج نمیشدم.» (واقدی، 1409ق، ج2، ص865 ؛ ابن ابیشیبه، ج14، ص476)
گفتهاند رسول خدا9 پانزده یا بیست روز در مکه اقامت گزید در این مدت نمازش را به صورت قصر (دو رکعتی) اقامه میکرد. (واقدی، 1409ق، ج2، ص871)
نتیجهگیری
سقوط شهر مکه سرفصل تحول مهمى در تاریخ اسلام بود؛ چراکه با این حادثه، قداست و جایگاه قریش و شکستناپذیری آن در باور قبایل عرب شکسته شد و روز فتح مکه روز تسلیم عرب و نابودی شرک خوانده شد. (جعفریان، 1389ش، ص633)
وجود کعبه مشرفه در این شهر اهمیت آن را چند برابر کرده بود؛ تا بدان جا که بزرگترین هدف رسالت پیامبر9، یعنى براندازى شرک و برقراری توحید، با فتح این شهر تأمین مىشد. مکه در آن روزگار، حکم پایتخت شبه جزیرة عربستان را داشت و سقوط آن به مثابه برافتادن حاکمیت قریش بود. (گروه پژوهش پژوهشکده تحقیقات اسلامی، 1386ش، ص96)
پس از فتح مکه و اظهار اسلام آوردن قریش، نمایندگان قبایل مختلف عرب ـ که منتظر فتح مکه و مسلمان شدن قبیله بزرگ قریش بودند ـ از هر سو به مدینه رفتند و اسلام آوردند و اعلام اطاعت کردند؛ حتی پس از جنگ حنین (هوازن) و طائف (که به دنبال فتح مکه صورت گرفت)، نمایندگان قبیله نیرومند ثقیف نیز (که از نظر قدرت و موقعیت در طائف، همتاى قریش در مکه بودند) به دیدار رسول خدا9 رفتند و پس از چانهزنی بیفایدهای اسلام را پذیرفتند. (پیشوای، 1382ش، ص287)
[1]. ابن أبیشیبه، نام این کوه را «ثنیه مرو» ذکر کرده است، (ابن ابیشیبه، المصنف، ج14، ص474) ولی این نام در هیچکدام از کتب جغرافیای تاریخی یافت نشد.
[2] . کوه خندمه بر بالای کوه ابوقبیس از سمت شرق قرار دارد. (حمیری، 1984م، ص223)
[3]. کوهی است که از شمال به ابطح، و از شرق به حجون متصل میشود و از قدیم به این نام معروف بوده است.