ابرهای متراکمِ غرض و خیانت سربرکشیده و میرود که با فروغ هستی بخش خود، آفاق و اکناف عالم را روشن سازد و بشریت درمانده در منجلاب جور و ستم و فساد و تباهی را رهایی بخشد و انسان ستمدیده و تازیانه خورده را از بردگی زرومندان و زرپرستان رها سازد و آنان را به سر منزل فلاح و سعادت و کمال موعود رهنمود آید.
اکنون وظیفه جمیع مسلمانان آگاه عالم است که با درایت تمام و سپردن راه اتحاد و برادری، زمینه جهانشمول شدن اسلام- این دین حنیف رهایی بخش- را فراهم آورند و با اتحاد و اتفاق در برابر جبهه کفر و استکبار چون ید واحده قیام کنند و با طواغیت و بتهای قرن به پیکار برخیزند و با فداکاری و ایثار از حریم آیین و ارزشهای متعالی آن دفاع کنند و مطمئن باشند که خداوند یار و مددکار آنان خواهد بود.
به امید آن روز که دیگر بار، آفتاب حیات بخش دین حنیف اسلام، کران تا کران عالم را با انوار فروزان خویش روشن سازد و بشریت را از سلطه جباران و ستمگران و بتهای قرن، رهایی بخشد و مجد و عظمت دیرین مسلمین تجدید شود.
حج، این فریضه الهی و سفر نادر و استثنایی، چنان ارجمند و عظیم است که بابی وسیع و فصلی گسترده در ادبیات اسلامی گشوده است و آثاری بس زیبا و فاخر و مطالبی نافذ و مؤثر در این باب به وجود آمده است. در شعر و ادب پارسی، حج جایگاهی خاص و مرتبتی عظیم و والا دارد و سخنوران و ادیبان از زوایای مختلف بدان نگریسته و از جنبههای متفاوتی بدان پرداختهاند، برخی در وجهه معنوی و عرفانی آن، غور کرده و آثاری بدیع و شورانگیز عرضه داشتهاند و بعضی به مسائل اجتماعی و امور ظاهر آن پرداخته، یادگارهای جاویدان و ارزشمندی بر جای گذاشتهاند. درین مقام و مقال به علت تنگی فرصت و مجال، به مختصری
ص: 68
از آن به عنوان نمونه بسنده میشود که دانهای است از خروار و قطرهای از بحار. نکتهای که سخت جالب و درخور تأمل است اینکه گویا از دیر باز پردهداران و متصدیان حرم با زائران خانه خدای، روش و سلوک مطلوبی نداشته و با خشونت و بیمهری با آنان رفتار میکردهاند. خواجه شیراز را بیتی است که مضمون و مفهوم آن بر این معنی دلالت دارد:
چو پردهدار به شمشیر میزند همه راکسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
همچنین خاقانی شروانی با صراحت تمام از این خشونت و بدرفتاری یاد میکند و از بیحرمتی متصدیان حرم با حجاج بیت، در قصاید خود سخن میگوید، قصیدهای دارد بدین مطلع:
شب روان درصبحصادق کعبه جان دیدهاندصبح را چون محرمان کعبه، عریان دیدهاند
سپس گوید:
کعبه در دست سیاهان عرب دیده چنانکچشمه حیوان به تاریکی گروگان دیدهاند
آنچه دیده دشمنان کعبه، از مرغان به سنگدوستان کعبه در غوغا دو چندان دیدهاند
بهترین جایی به دست بدترین قومی گرومهره جاندار و اندر مغز ثعبان دیدهاند
نی زایزد شرم و نی از کعبه آزرم ای دریغجای شیران را سگان سور، سکان دیدهاند
نیز قصیده بدین مطلع دارد:
صبح خیزان بین به صدر کعبه مهمان آمدهجان عالم دیده و در عالم جان آمده
سپس درین معنی گوید:
گر حرم خون گرید از غوغای مکه حق اوستکز فلاخنشان فراز کعبه غضبان آمده
برخلاف عادت از اصحاب فیل است ای عجببر سر مرغان کعبه سنگ باران آمده
مکیان چون ماکیانی بر سر خود کرده خاککز خروس فتنهشان آواز خذلان آمده
بو قبیس آرامگاه انبیاء بوده مقیمباز غضبانگاه اهل بغی و طغیان آمده
من به چشم خویش دیدم کعبه را از زخم سنگاشکبار از دست مشتی نابسامان آمده
کرده روحالقدس پیش کعبه پرها را حجابتا بر او آسیب سنگ اهل طغیان آمده
بوقبیس از شرم کعبه رفته در زلزال خوفکعبه را از روی ضجرت عزم نقلان آمده
چنین میپندارم که اگر محقق و صاحبنظری در متون نظم و نثر استقصا کند، در آثار گذشتگان از اهل ادب مواردی ازین دست بسیار یافت شود، چنان که اشارت رفت برخی از شاعران و عارفان حج را از وجهه معنوی و جنبه باطنی آن مورد عنایت و نظر قرار داده و نکات و لطایفی زیبا و بدیع درین معنی آورده و حقایق و معارفی دلپذیر از خود به یادگار گذاشتهاند، ابتدا قصیده معروف ناصر خسرو قبادیانی را زیب و زیور این مقال میداریم:
حاجیان آمدند با تعظیمشاکر از رحمت خدای رحیم
آمده سوی مکه از عرفاتزده لبیک عمره از تعظیم
خسته از محنت و بلای حجازرسته از دوزخ و عذاب الیم
یافته حج و عمره کرده تمامباز گشته بسوی خانه سلیم
من شدم ساعتی به استقبالپای کردم برون زحد گلیم
ص: 70
مرمرا در میان قافله بوددوستی مخلص و عزیز و حکیم
گفتم او را به کوی چون رستیزین سفر کردن به رنج و به بیم
شاد گشتم بدانکه حج کردیچون تو کس نیست اندرین اقلیم
باز گو تا چگونه داشتهایحرمت آن بزرگوار حریم
چون همی خواستی گرفت احرامچه نیت کردی اندر آن تحریم؟
جمله بر خود حرام کرده بدیهر چه مادون کردگار عظیم
گفت نی، گفتمش زدی لبیکاز سر علم و از سر تعظیم
میشنیدی ندای حق و جوابباز دادی چنان که داد کلیم؟
گفت نی، گفتمی چو در عرفاتایستادی و یافتی تقدیم
عارف حق شدی و منکر خویشبه تو از معرفت رسید نسیم؟
گفت نی، گفتمش چو میرفتیدرحرم، همچو اهلکهف و رقیم
ایمن از شر نفس خود بودیدر غم حرقت و عذاب الیم؟
گفتنی، گفتمش چوسنگ جمارهمی انداختی به دیو رجیم
از خود انداختی برون یکسوهمه عادات و فعلهای ذمیم؟
گفت نی، گفتمش چو میکشتیگوسفند از پی اسیر و یتیم
قرب حق دیدی اول و کردیقتل و قربان نفس دون لئیم؟
گفت نی، گفتمش چو گشتی تومطلع بر مقام ابراهیم
کردی از صدق و اعتقاد و یقینخویشی خویش را بحق تسلیم؟
گفت نی، گفتمش به وقت طوافکه دویدی به هروله چو ظلیم
(1)از طواف همه ملائکیانیادکردی به گرد عرش عظیم؟
گفتنی، گفتمش چو کردی سعی
از صفا سوی مروه بر تقسیمدیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از جحیم و نعیم؟گفت نی، گفتمش چو گشتی باز
مانده از هجر کعبه بر دل ریم
(2)کردی آنجا به گور مر خود را
همچنانی کنون که گشته رمیم؟گفت ازین باب هر چه گفتی تو
من ندانستهام صحیح و سقیمگفتم ای دوست پس نکردی حج
نشدی در مقام محو مقیم
1- شترمرغ.
2- چرکٰ زخم.
ص: 71
رفته و مکه دیده آمده بازمحنت بادیه خریده به سیم
گرتوخواهیکه حجکنی پسازیناین چنین کن که کردمت تعلیم
مولانا گوید:
حج زیارت کردن خانه بودحج ربّالبیت مردانه بود
کعبه جبریل جانها سدرهایکعبه عبدالبطون شد سفرهای
کعبه مردان حق اعمال نیکقبله نا اهل جهل مرده ریگ
قبله زاهد بود فیض نظرقبله طامع بود همیان زر
یکی از آثار جاویدان و ذخایر ارزشمند گنجینه ادب پارسی تفسیر «کشف الاسرار و عدةالابرار» رشیدالدین میبدی است که الحق از نظر
زیبایی نثر کم نظیر میباشد، او در مواضع مختلف ازین تفسیر مطالب دقیق و لطایف رقیق در مورد حج و اسرار آن دارد، از باب نمونه به نقل مختصری مبادرت میشود.
او در ترجمه حدیثی چنین گوید:
خداوند بزرگوار کردگار نامبردار، به آدم صفی، وحی فرستاد که ای آدم منم خداوند جهان و جهانیان آفریدگار همگان، پادشاه کامران، منم خداوند بکّه، نشینندگان در آن، همسایگان منند. و زوّار آن وفد مناند و مهمانان مناند و درپناه مناند، به اهل آسمان و زمین آن را آبادان دارم و بزرگ گردانم تا از هر سویی و هر قطری جوق، جوق میآیند. مویهایشان از هم برکرده، رویها، گرد گرفته از رنج راه، تکبیر گویان و لبیک زنان، روی بدان صحرای مبارک نهاده و به خون قربان زمین آن رنگین کرده، ای آدم هرکه این خانه را زیارت کند و در آن مخلص بود وی مهمان من است و از کسان من است و از نزدیکان به من است، سزای جلال من آن است که وی را گرامی دارم و با تحفه رحمت و عطاء و مغفرت بازگردانم، ای آدم در فرزندان تو پیغامبری است نام وی ابراهیم، خلیل من و گزیده من، به دست وی بنیاد این خانه بر آرم، و عمارت فرمایم و شرف آن آشکار کنم و سقایت آن پدید آورم و حرم آن را نشان کنم و پرستش خود را در آن بیاموزم، پس از وی جهانیان را فراعمارت آن دارم و توقیر و تعظیم آن
ص: 72
دردلشان نهم، تا نوبت به محمد (ص) عربی رسد، خاتم پیغامبران و چراغ زمین و آسمان و مولد و منشأ وی گردانم. مهبط وحی، منزل کرامت وی کنم. سقایت و نقابت آن به دست وی مقرر کنم آنگه مؤمنان را از اطراف عالم، عشق آن در دل نهم تا سروپای برهنه، ضیاع و اسباب بگذاشته جان بر کف دست نهاده رویها گرد گرفته همی روند و گرد آن خانه طواف کنند و از ما آمرزش خواهند، ای آدم هر که ترا پرسد از ما که با ایشان چه کنم؟
گوی که من با علم با ایشانم و حاضر دل ایشانم و درد ایشان را درمانم و از دیدههاشان نهانم اما جانهای ایشان را عیانم.
اندر دل من بدین عیانی که توییوزدیده من بدین نهانی که تویی
و در جنبه باطنی و معنویِ حج و مراتب افراد و اشخاص گوید:
«حجّ عوام» دیگر است و «حج خواص» دیگر، حج عوام قصد کوی دوست و حج خواص قصد روی دوست، آن رفتن بسرای دوست و این رفتن برای دوست.
دردم نه ز کعبه بود کز روی تو بودمستی نه زباده بود کز بوی تو بود
عوام به نفس رفتند در و دیوار دیدند، خواص به جان رفتند گفتار و دیدار یافتند او که به نفس رود رنج یابد و بار کشد تا گرد کعبه بر آید و این که به جان رود بیار آمد و بیاساید و کعبه خود گرد سرایش برآید.
خواجه عبداللَّه انصاری گوید:
بدان که خدای تعالی در ظاهر، کعبهای بنا کرده که از سنگ و گل است و در باطن، کعبهای ساخته که از جان و دل است؛ آن کعبه، ساخته ابراهیم خلیل است و این کعبه، بنا کرده رب جلیل است، آن کعبه منظور نظر مؤمنان است و این کعبه، نظرگاه خداوند رحمان است، آن کعبه، حجاز است و این کعبه راز است، آن کعبه اصناف خلایق است و این کعبه، عطای حضرت خالق است، آنجا چاه زمزم است و اینجا آه دمادم است، حضرت محمد مصطفی آن کعبه را از اصنام پاک کرد تو این کعبه را از بتان هوی وهوس پاک گردان.