همه انسانها مخاطبند. خدا میفرماید: به یاد این صحنه باشید که ما از شما تعهد گرفتیم، حقیقت خودتان را به شما نشان دادیم. شما ربوبیت ما را فهمیدید، عبودیت خود را مشاهده کردید و گفتید: «بَلی». در جواب خدا که فرمود:
«آیا من رب شما نیستم»؟ گفتید: «آری ربّ ما هستی».
صحنه دیگر، وقتی است که ابراهیم خلیل- سلام اللَّه علیه- از طرف ذات اقدس اله مأمور شد تا اعلان حج کند، که: «وَ اذّن فی الناس بالحج ...». به مردم دستور داد که حج بیایید. حضرت خلیل طبق این نقل، بالای کوه ابی قُبیس رفته، و دستور اله را اعلان کردند که: «از هر راهی که هست، به زیارت بیت خدا مشرّف شوید». مرد و زن جهان بشریّت که در اصلاب و ارحام پدران و مادرانشان بودند، همه گفتند: «لبیک».
این صحنه لبیک گویی به دعوت خلیل، مشابه صحنه لبیک گویی دعوت خداست در جریان عالم ذرّیة.
همانطوری که آن صحنه الآن هم هست، صحنه تلبیه دعوت خلیل نیز الآن هست. یک قضیه تاریخی نبود. چون سخن از ذرات ریز نیست. سخن از صُلب و رَحم نیست. سخن از فطرت است و روح. چه در مسأله عالم ذریهای که: وَ اذ اخَذَ ربّکُم مطرح کرد و چه در آنچه که در آیه «و اذّن فی الناس بالحج». در حقیقت ارواح بشر و فطرتهای آنان پاسخ مثبت داده است، هم به دعوت خدا و هم به دعوت خلیل خدا. آنها که در دعوت خلیل خدا، خلیل را دیدند، هنگام لبیک هم میگویند: «لبیک داعی اللَّه، لبیک داعی اللَّه». آنها که هنگام تلبیه اعلان حضرت خلیل، صاحب اصلی؛ یعنی ذات اقدس اله را مشاهده کردند، آنها هنگام تلبیه میگویند:
«لبیّک ذَا المعارج لبیّک، داعیاً الی دارالسلام لبیک، مرهوباً مرعوباً الیک لبیک، لبیکَ لا مَعبود سِواک لبیک، لبیّکَ لا شریکَ لکَ لبیک» و مانند آن. که به خود خدا پاسخ میدهند.
این دو نوع پاسخ دادن، دو نوع عبادت کردن و دو نوع آگاهی داشتن، در بسیاری از مسائل دینی مطرح است؛ مثلًا افراد عادی کلمات قرآن را که تلاوت میکنند، برای آنها مطرح نیست که این سخنان را از کجا دارند میشنوند.
ص: 14
بگونهای قرآن را قرائت میکنند که گویا دارند از وجود مبارک پیغمبر- صلی اللَّه علیه و آله- این کلمات را تلقّی میکنند. چون پیغمبر این کلمات را قرائت فرمود و همه شنیدند. و گویا دارند از خود پیامبر میشنوند.
اینان اوحدی از اهل قرائت و معرفتند. ائمّه- علیهمالسلام وقتی هنگام نماز، حمد را قرائت میکردند، بعضی از کلمات را آنقدر تکرار میکردند که گویا از خود خدا میشنوند.
در کریمه: «وَ انْ احَد مِن المشرکینَ استجارَکَ، فَاجِره حتّی یَسمَعَ کلامَ اللَّه»
(1).
هم این دو مطلب هست. بعضیها که در محضر رسول اکرم- صلی اللَّه علیه و آله- قرار میگرفتند، قرائت پیغمبر را طوری میشنیدند که گویی از خدا دارند تلقی میکنند. چون این کتاب برای همه نازل شده است. منتهی آن کسی که مستقیماً دریافت کرد و گیرنده وحی بود، شخص پیغمبر است و لا غیر، در قرآن کریم فرمود: «بالبیّنات و الزُبرِ و کتاب انزلنا الیک الذکرَلِتُبیّنَ لِلنّاس ما نُزِّلَ الیهِم»
(2). قرآن، هم «انزال» به طرف پیغمبر است و هم «تنزیل» به طرف مردم. برای مردم هم نازل شده است. مردم هم گیرندگان کلام خدایند.
منتهی به وساطت رسول اکرم- صلی اللَّه علیه و آله- پس گروهی میتوانند به جایی برسند که هنگام تلاوت قرآن گویا این کلمات را از ذات اقدس اله استماع میکنند. در مسأله تلقّی سلام هم این چنین است. ذات اقدس اله بر مؤمنین صلوات و سلام دارد صلواتش در سوره احزاب است که:
«هُوَ الذی یُصَلی علیکُم وَ ملائکتهُ لِیخرِجَکُم مِنَ الظّلمات الی النّور»
(3). سلامش در سوره دیگر است که فرمود:
«سَلام علی موسی و هارون، انّا کذلکَ نَجزی المؤمنین»
(4). درست است که این سلام بر موسی و هارون است اما به دنبالش بعد فرمود: «ما این چنین مؤمنین را پاداش میدهیم». یعنی سلام خدا بر مؤمنین هم خواهد بود. البته آنجا که بر نوح سلام فرستاده است، که:
«سلام علی نوحٍ فی العالمین»
(5)، مخصوص خود نوح است. در سراسر قرآن این تعبیر فقط یک جا آمده و آن هم درباره نوح است که و این به خاطر آن نُه الی ده قرن رنج و تلاشی است که او در راه تبلیغ الهی تحمّل کرد. درباره
1- توبه: 6.
2- نحل: 44.
3- احزاب: 43.
4- الصافات: 120.
5- الصافات: 79.
ص: 15
انبیای دیگر، کلمه «فی العالمین» ندارد، ولی این مقدار هست که بعد از سلام بر انبیا، میفرماید: «ما بندگان مؤمن را این چنین پاداش میدهیم». سلام خدا هم فعل خداست؛ چون خود او سلام است و به دار سلام هم دعوت میکند. از اسماء حُسنی و اسماء فعلی حق، سلام است، و انسانها را به دارالسلام دعوت میکند؛ یعنی به دار خود فرا میخواند.
و همین سلامت را هم به عنوان «فیض» نصیب بندگان صالح قرار میدهد. پس خداوند بر مؤمنین هم صلوات میفرستد و هم سلام. منتهی کسانی که این سلام را تلقی میکنند، گاهی از فرشته تلقّی میکنند، گاهی از پیغمبر- صلی اللَّه علیه و آله-، آنان که اوحدی از انسانها هستند، از ذات اقدس اله تلقی میکنند.
در سوره مبارکه انعام فرمود:
«وَ اذا جاءَک الذینَ یُؤمنونَ بِایاتَنا فَقُلْ سَلام علیکُم»
(1).
یعنی وقتی مؤمنان در محضر و مکتب تو حضور یافتند تا معارف الهی را بشنوند و یاد گیرند، بگو «سلام علیکم». وقتی مؤمنان برای خطابه و مانند آن نزد پیامبر حضور مییافتند، حضرت سلام میکردند. منتهی چون رسول خدا سخنی را بدون وحی نمیگوید پس باید گفت که به دستور خدا این سلام را به مؤمنین ابلاغ کرده است. مؤمنین دو درجهاند: عدهای سلام را از خود پیغمبر تحویل میگیرند، عدهای هم از ذات اقدس اله. «وَ اذا جاءَکَ الذّینَ یُؤمنونَ بِایاتنا فَقُل سلام علیکم». این سلامی که پیغمبر به مؤمنین دارد، مؤمنین آن را گاهی از پیغمبر تلقی میکنند، و گاهی از ذات اقدس اله. پس دو مرتبه است.
تلبیه هم اینگونه است؛ یعنی معتمران و حاجیانی که میگویند: «لبیّک»، گاهی دعوت خدا را پاسخ میگویند، لذا میگویند:
«لبیک ذا المعارج لبیک، لبیک مرهوباً مرعوباً الیکَ لبیّک، لبیّک لا مَعبود سِواک لبیّک». گاهی هم دعوت خلیلِ حق را پاسخ میدهند، میگویند: «لبیّک داعی اللَّه، لبیک داعی اللَّه». این دو نحو است.
این سرّ تلبیه گفتن است.
وقتی زائر به بارگاه اله بار مییابد، هر مشکلی که دارد، چون درست لبیک گوید، مشکلش برطرف میشود و برمیگردد. اینها را به عنوان سرّ گفتهاند.
گفتهاند که صاحبدل واهل معرفتی با
1- انعام: 54.
ص: 16
لباس ژنده و چرکین به حضور صاحب مقامی بار یافت. به او گفتند:
با این لباس چرکین به پیشگاه صاحب مقام رفتن عیب است. در جواب گفت:
با لباس چرکین به پیش صاحب مقام رفتن عیب نیست. با همان لباس چرکین از حضور صاحب مقام برگشتن ننگ است؛ یعنی یک انسان وقتی به حضور صاحب مقام میرسد، اگر صاحب مقام او را لایق ندانست و رد کرد و چیزی به او نداد برای او ننگ و عیب است. ولی اگر او یک انسان شایستهای بود، صاحب مقام او را میپذیرد، به او هدیه و انعام میبخشد، عطیّه میدهد و مانند آن.
این صاحبدل، با این داستان گفت: با دست گناه به سوی خدا رفتن و دست پر از گناه را به طرف خدا دراز کردن ننگ نیست، با دست گناه از پیش خدا برگشتن ننگ است. اگر خدا نپذیرد و گناهان را نبخشد انسان آلوده میرود و آلوده برمیگردد.
و باز گفتهاند: از صاحبدل و صاحب معرفتی که به حضور صاحب مقامی میرسید، سؤال کردند:
وقتی به حضور صاحب مقام میروی چه میبری؟ یا وقتی به حضور صاحب مقام آمدی چه آوردی؟ او در جواب گفت:
وقتی کسی به حضور صاحب مقام میرود، از او سؤال نمیکنند چه آوردی؟ از او میپرسند چه میخواهی؟ من اگر میداشتم که اینجا نمیآمدم.
این، دو داستان است ولی واقعیتی را به همراه دارد. یعنی انسان وقتی به بارگاه اله میرود نمیتواند بگوید: من عمری زحمت کشیدم، عالِم شدم، کتاب نوشتم، مبلّغ شدم، معلّم شدم، یا مالی در راه خدمت به جامعه مصرف کردم و ...
چون همه اینها عطیّه اوست.
«وَ ما بِکُم مِن نعمَةٍ فَمِنَ اللَّه»
(1).
پس هیچکس نمیتواند ادّعا کند که:
من با این کولهباری از فضیلت و هنر به پیشگاه خدا رفتم. چرا که همه اینها مال اوست، خودِ انسان که چیزی ندارد. با دست تهی میرود. هیچکس به درگاه حق با دست پرنمیرود. لذا به هیچکس نمیگویند: چه آوردی؟ به همه میگویند: چه میخواهی؟
مسأله زیارت خانه خدا، به عنوان
1- نحل: 53.
ص: 17
ضیافت و مهمانداری است. ما باید متوّجه باشیم که مبادا خدای ناکرده، کاری را که خیر بود و از ما صادر شد، آن را به حساب خودمان بیاوریم و بگوییم: خدایا! ما این مقدار کار خیر کردیم! اینها مال اوست. وقتی به خانه او میرسیم، میگوییم: «الحَرمُ حَرمُک، البَلَدُ بَلَدُک، البَیْتُ بَیْتُک وَ انَا عَبدُک بِبابِک»، همان بیانی که امام سجاد- سلاماللَّهعلیه در دعای ابو حمزه ثمالی در سحرهای ماه مبارک رمضان عرض کرد: «سیّدی عبدک ببابک اقامته الخصاصة بین یدیک». عرض کنیم خدایا! فقر و تهیدستی ما را به اینجا آورده است، ما چیزی نیاوردیم، آمدیم که چیزی ببریم.
اگر کسی به اعتماد اعمال خود به زیارت خانه خدا برود ضرر کرده است؛ چون مال خدا را مال خود پنداشته. آن خیرات که از توفیقات و نعمتهای الهی بود. و باید به خاطر آنها خدا را ستایش کرد.
پس این داستانها و آن اسرار از یک سوی، و این داستانها از سوی دیگر، برای آن است که منافع، فواید و راز و رمز مناسک حج را بازگو کنیم.
مطلب دیگر آن است که وقتی زائر بیتاللَّه، در برابر درِ کعبه میایستد، سمت چپ او حجرالأسود است و سمت راستش مقام ابراهیم و مانند آن.
ولی وقتی دقت میکند و خانه خدا را حساب میکند، میبیند حجرالأسود سمت راست خانه خداست و مقام ابراهیم سمت چپ. سرّش آن است که مقام رسول اکرم- صلی اللَّه علیه و آله- به منزله یمین و سمت راست است و مقام خلیل خدا- صلوات اللَّه و سلامه علی نبینا و آله و علیه آلاف التّحیّة و الثّناء- به منزله دست چپ است.
روبروی در کعبه که ایستاده است این دعاها را میخواند: که خدایا: «البیتُ بیتُکَ وَ انا ضَیفکَ و انَا عَبدُکَ» و مانند آن. حِجْر اسماعیل قبله نیست ولی مطاف است. آنجا هاجر- سلاماللَّهعلیها دفن است، بسیاری از انبیا آنجا دفنند. به احترام قبر هاجر و انبیا، آنجا مطاف قرار داده شد. اوّل رکن، حجرالأسود است، بعد وقتی که به طرف حجر اسماعیل میآیی رُکن شامی، بعد وقتی که برمیگردی رکن مغربی است. پشت سر در کعبه، مُستجار است و رکن دیگر رُکن یمانی است. یعنی کعبه را که دارای چهار رکن است، شما که زائر بیتاللَّه
ص: 18
هستید، اگر روبروی کعبه بایستید، دست چپ شما به طرف حجرالأسود است.
در حقیقت حجرالأسود یمین کعبه است و طرف دست راست کعبه است.
قسمت راست کعبه دو رکن دارد، یکی همین رکن حجرالأسود است، یکی هم پایینتر از آن رکن یمانی است. دست چپ کعبه هم دو رکن دارد یکی رکن شامی است و دیگری رکن مغربی. بین رکن مغربی و رکن یمانی، مُستجار است.
آنجاست که انسان گویی به دامن خدا میچسبد و خود را به دامن لطف اله متمّسک میکند.
در اینگونه از مراسم، هر لحظهای مسألهای هست که انسان با آن دعاهای مخصوص این مسایل را انجام میدهد و بازگو میکند و در نوبتهای قبل هم به عنوان اسرار حج، این نکته را عنایت فرمودید که مسأله کوه صفا را گفتند:
«صفا»، برای اینکه از وصف انبیا مخصوصاً آدم- سلام اللَّه علیه- بهرهای برد. چون در قرآن کریم آمده است:
«انَّ اللَّه اصطَفی ادَمَ و نوحاً وال ابراهیم و ال عِمران عَلی العالمین»
(1). آنان مصطفای الهی هستند. و چون وجود مبارک آدم روی کوه صفا ایستاد برابر همین بیت، از مصطفی بودن آدم، این کوه شده صفا. این نکته است. و اگر کسی از این کوه صفا، صفا بگیرد مصطفای خدا خواهد شد. خداوند عدهای را برمیگزیند. «اللَّه یصطفی مِن الملائکةِ رُسُلًا و مِنَ الناسِ»
(2). خدا یک سلسله را به عنوان مصطفی و برگزیده دارد.
در باره مروه هم مشابه این که گفتم، حوّا- علیهاالسلام- که مرأة بود آنجا قرار گرفت، از اینرو آن را «مروة» خواندند.
در بعضی از نقلها از ائمه- علیهم السلام آمده:- مرحوم ابن بابویه قمی- رضوان اللَّه تعالی علیه- در کتاب مَن لا یحضره الفقیه و دیگران نیز نقل کردهاند- که چرا کعبه، «کعبه» است. ظاهراً امام صادق- سلام اللَّه علیه- فرمود: چون کعبه خانه مکعب شکلی است و شش سطح دارد یعنی چهار دیوار، یک سقف، و یک کف دارد، پس مکعب است و کعبه است. بعد فرمود: سرّ اینکه چهار دیوار دارد آن است که بیتالمعمور دارای چهار دیوار و چهار ضلع است. بیتالمعمور دارای چهار ضلع است؛ برای اینکه عرش خدا دارای چهار ضلع است و عرش خدا دارای
1- آل عمران: 33.
2- حج: 75.
ص: 19
چهار ضلع است برای اینکه کلماتی که معارف الهی بر آن کلمات استوار است چهار جمله است و آن: «سبحان اللَّه» و «الحمدلِلّه» و «لا اله الّا اللَّه» و «اللَّه اکبر»: تسبیح است و تهلیل، تحمید است و تکبیر.
(1) این حدیث، انسان را از عالم «طبیعت» به عالم «مثال» و از عالم مثال به عالم «عقل» و از عالم عقل به عالم «اله» آشنا میکند.
معمولًا در کتابهای اهل حکمت برای هر موجودی سه مرحله قائلند؛ یعنی میگویند: اینها در عالم طبیعت وجود دارند، وجود مجرد برزخی آنها در عالم مثال هست و وجود عقل آنها در نشأه تجردات عقلی وجود دارد.
ولی اهل معرفت و عرفا، مطلب دیگری دارند که آن، از عرفان به حکمت متعالیه راه پیدا کرده است. این سخن در نوع کلمات حکیمان نیست. در حکمت متعالیه است که آن هم از اهل معرفت گرفته شده و آن این است که: هر شیئی که موجود است، چهار نشئه وجودی دارد: 1- عالم طبیعت 2- عالم مثال 3- عالم عقل 4- عالم اله، که قانون بسیط الحقیقه بودن و امثال آن را آنجا دارند که ذات اقدس اله بدون محدود بودن، بدون متعیّن به حد بودن، مشخص به شخص خاص بودن، بدون ماهیت داشتن، بدون مفهوم داشتن، بدون تعیّن داشتن و ... حقیقت هر چیز را به نحو اعلی و اشرف واجد است. این حدیث شریف میتواند آن مراحل چهارگانه وجودی که اهل معرفت میگویند بازگو کند. حقیقت کعبه یک وجود مادی دارد، در سرزمین مکه، همین خانهای است که ابراهیم خلیل- سلام اللَّه علیه- آن را بنا کرده، اسماعیل هم دستیار او بود. حقیقت آن در عالم مثال وجود دیگری دارد. همین حقیقت در عالم عقل که عرش اله است وجود دیگری دارد و همین حقیقت در نشأه تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل که مقام الهیت است و اسماء الهی است، وجود دیگری دارد. فرمود چون اسماء الهی و کلمات توحیدی و دینی چهارتاست، عرش چهار گوشه دارد، و منظور عرش، تخت و مانند آن نیست.
بیتالمعمور هم چهار گوشه دارد.
بیتالمعمور که خانه سنگی و گلی و امثال ذلک نیست و کعبه هم چهار ضلع و چهار دیوار دارد. آن وقت زائران بیتاللَّه عدهای دور همین کعبه میگردند
1- من لایحضره الفقیه ج 2ٰ ص 124ٰ ح 2ٰ شماره مسلسل 540.
ص: 20
و لا غیر. عدهای از اینجا گذشته تا عالم مثال را درک میکنند. آنها که «خوفاً من النار» یا «شوقاً الی الجنه» به بیتاللَّه مشرف میشوند کسانی هستند که از این مرحله هم بالاتر تا مقام عرش خدا بار مییابند، نظیر حارثة بن زید که گفت:
«کَانّی انظُرُ الی عرشِ الرَّحمن بارزاً». و از این بالاتر مقام خود عترت طاهر است که حقیقت کعبه به اینها فخر میکند و آن این است که اینها برای «سبحان اللَّه» و «الحمدللَّه» و «لا اله الّا اللَّه» و «اللَّه اکبر» طواف میکنند. بر محور این چهار کلمه طواف میکنند. اشواط سبعه آنان نیز پیرامون این کلمات چهارگانه است، نماز بعد از طواف دور همین چهار کلمه است. سعی بین صفا و مروه بعد از طواف به دور همین چهار کلمه است.
وقوفشان در عرفات و مشعر و منی برای باریابی به حرم امن، همین چهار کلمه است، که روح این کلمه هم در حقیقت یک واقعیت بیش نیست.
امیدواریم که توفیق زیارت بیتاللَّه با آگاهی به اسرار و حِکَم نصیب همه شما زائران بیت خدا شود و ذات اقدس اله این کعبهرا و حرم مطهر رسول خدا- صلیاللَّه علیه و آله و قبور ائمه بقیع- صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین- و همچنین اعتاب مقدسه سایر امامان معصوم- علیهمالسلام- را از سلطه بیگانگان آزاد بفرماید. آن توفیق را مرحمت بکند وقتی حجّت بن الحجج البالغة، ولی عصر، امام زمان ارواحنا فداه، کنار همین کعبه صدای «انا بقیّة اللَّه، بقّیةُ اللَّه خیرلکُم انْ کنتُم مؤمنین»
(1) را به عالم طنین افکن میکند ما بشنویم و بشتابیم.
1- هود: 86.