در این داستان، مولانا با راز فهمی و نکتهشناسی خاص خود، ما را با حجّ اهل معرفت و سیر معنوی اولیاء الهی آشنا میسازد. زاهدی از خود رها گشته و به خدا پیوسته را که با غیب در ارتباط است مثال میزند که در ریگزار تفتیده عربستان مانند عَبّادیه که گروهی از اعراب مسیحی حیرهاند (که در قرن دوم در جزیره عبّادان- آبادان کنونی- مستقر شدند) مشغول به دعا و نیایش با پروردگار بود و از فرط بیخویشی و فناء حرارت سوزان ریگها را احساس نمیکرد. این زاهد به حالت استغراق فرو رفت، حالتی که مرد حق با سراپای وجود خود متوجه حق تعالی است بطوری که گویی همه پیوندها را از آنچه دنیایی است بریده و یکسره به خدا پیوسته است و دلش به یاد او روشن و نورانی گشته است. در آن صحرای سوزان که آبی یافت نمیشد، حاجیان با حیرت دیدند که آن زاهد وضو ساخته و قطرات از دست و رویش میچکد. با اصرار راز مطلب را از او جویا شدند و او چون الحاح آن قوم را دید رو به آسمان کرده و از خدا خواست تا
ص: 142
این منکران دیرباور را که تنها محدوده زمان و مکان را میدیدند متنبّه سازد و قدرت خویش را بر ایشان آشکار نماید و خداوند آبی از آسمان فرو فرستاد و بارانی درگرفت و همه به عیان قدرت معنوی مردان حق را دیدند و البته مؤمنان درس عبرت گرفتند، لیکن منکران بر انکار خود افزودند. البته چنانکه پیداست در اینجا مولانا حاجیان و بازگشت از سفر حجّ را بهانهای قرار داده است تا مسأله «کرامات اولیاء» را که از مباحث ارزنده و دشوار فهم عرفانی و فلسفی و کلامی است مطرح نماید.
همچنین، در دفتر دوم مثنوی، مولانا حکایتی در باره حج کردن بایزید بسطامی آورده است و در ضمن آن به طرح نکات ارزنده عرفانی پرداخته است. اشعار او در این مورد چنین است:
خانهای نو ساخت روزی نو مریدپیر آمد، خانه نو را بدید
گفت شیخ آن نو مرید خویش راامتحان کرد آن نکو اندیش را
«روزن از بهر چه کردی ای رفیق؟»گفت: «تا نور اندر آید زین طریق»
گفت: «آن فرع است، این باید نیازتا از این ره بشنوی بانگ نماز»
بایزید اندر سفر جستی بسیتا بیابد خضر وقت خود کسی
دید پیری با قدی همچون هِلالدید دروی فرّ و گفتار رجال
دیده نابینا و دل چون آفتابهمچو پیلی دیده هندستان به خواب
چشم بسته خفته بیند صد طربچون گشاید آن نبیند، ای عجب!
بس عجب در خواب روشن میشوددل درون خواب روزن میشود
آنکه بیدار است و بیند خوابخَوشعارفاست او، خاک اودردیده کَش
پیش او بنشست و میپرسید حالیافتش درویش و هم صاحب عیال
گفت: «عزم تو کجا ای بایزید؟رخت غربت را کجا خواهی کشید؟»
گفت: «قصد کعبه دارم از پِگَه»گفت: «هین! باخود چهداری زادِرَه؟»
گفت: «دارم از درم نقره دویستنک ببسته سخت برگوشه ردیاست»
گفت: «طوفی کن به گردم هفت باروین نکوتر از طواف حجّ شمار
وآن درمها پیش من نه ای جواد!دان که حج کردی و حاصل شد مراد
عمره کردی، عمر باقی یافتیصاف گشتی، بر صفا بشتافتی
ص: 143
حقّ آن حقی که جانت دیده استکه مرا بر بیتِ خود بگزیده است
کعبه هر چندی که خانه سِرّ اوستخلقت من نیز خانه سرّ اوست
تا بکرد آن خانه را دروی نرفتوندر این خانه، به جز آن حیّ نرفت
چون مرا دیدی، خدا را دیدهایگِرد کعبه صدق برگردیدهای
خدمت من، طاعت و حمد خداستتا نپنداری که حق از من جداست
چشم نیکو باز کن در من نگرتا ببینی نور حق اندر بشر»
بایزید آن نکتهها را هوش داشتهمچو زرّینحلقهاشدرگوش داشت
آمد از وی بایزید اندر مزیدمنتهی در منتها آخر رسید
(1)این روایت، که پیش از مثنوی، در «تذکرة الاولیاء» عطّار و «مقالات شمس» نیز آمده است
(2) مشتمل بر نکاتی است که ظاهراً نامقبول مینماید ولی باید آنرا شکافت و تشریح کرد تا مقصود اصلی جلوه کند و آشکار گردد. مضمون اصلی این داستان ملاقات بایزید، عارف مشهور با یکی از پیران و مشایخ عرفان است و آن پیر میکوشد تا بایزید را با «انسان کامل» که «ولیّ حق» و فانی در خداست- همچون پیامبر و امامان بزرگوار علیهمالسلام- آشنا سازد و او را از ظواهر کنده و به حقایق سوق دهد تا با دیده حق بین، همچون اهلمعرفت به اسرار و بواطن شریعت و أعمال حجّ نظر کند و به رازهای نهفته در زیر ظواهر و معانی باطنی این اعمال و مناسک پی برد. انفاق در راه حق، دستگیری از مستمندان، گذشتن از مال و منال دنیوی، توجه به انسان کامل و صاحب مقام ولایت الهیه، حالات اولیاء حق، اسرار موجود در حجّ، ارزش و جایگاه آدمی در هستی، طواف کعبه، دلِ پاکان و مطالبی از این دست، مضامین عمده این حکایت را تشکیل میدهند.
تکیه اصلی مولوی بر روی اهمیت رؤیت اولیاء و خدمت بدیشان است که آنرا با رؤیت حق و خدمت به او همارز میداند. این شاید اشاره به حدیث شریف نبوی است که فرمود: «من رآنی فقد رأی الحق». و نیز میدانیم که در قرآن شریف، بیعت با رسول- ص- بیعت با خدا دانسته شده است و اطاعت او عین طاعت حق خوانده شده است که: «من أطاع الرسول فقد أطاعَ اللَّه».
تأثیر رؤیت اولیاء و همنشینی با ایشان نیز بر هیچ کس پوشیده نیست. اما سخن ما
1- همانجا، صص 3- 102.
2- مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی، بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات امیرکبیر.
ص: 144
با مولانا و همه عارفان این است که این مقام عمومیت ندارد و ما جواز شرعی بر اطاعت از هر کس که خود را «ولیّ» معرفی نمود، نداریم. این مقامی است خاص پیامبر و امامانپاک- علیهمالسلام- که منصوب از سوی خدا بوده و نصب ایشان از سوی خداوند و پیامبر نیز منصوص است و به صراحت در کتاب و سنّت انعکاس یافته است و جز ایشان فقیهان عادل و مجتهدان وارستهای که وارث معنوی پیامبران و نایب امامانند، اطاعتشان واجب است و رهبر و مقتدای خلق خدایند. همچون آن عالم وارسته و فقیه فرزانهای که امروز دست عنایتش بر سر این امت خدایی گسترده است و گسترده باد.
دیگر اینکه، مولانا و جمله عارفان، حجّ را بسیار محدود و یک بُعدی نگریستهاند و از همه وجوه و ابعاد آن، بنا به ذوق و گرایش خود، بُعد عرفانی آن را دیده و بر آن تأکید ورزیدهاند. اما حجّ به تمامی، این نیست که ایشان گفتهاند. ابعاد سیاسی و اجتماعی و فرهنگی شکوهمند حجّ، از سوی عارفان به تمامی مورد غفلت قرار گرفته است و این یکسونگری عارفان در طول تاریخ، زیانی عظیم و خسرانی تمام متوجّه کلیّت فرهنگ و بینش اسلامی و نیز جامعه مسلمین ساخته است و متأسفانه رسوبات این محدودنگریها هنوز نیز باقی است. حجّ تنها در عرفان خلاصه نمیشود و ابعادی گستردهتر دارد. اهمیّت اجتماع مسلمین جهان در مکانی واحد با عزمی واحد و تأثیری که این اجتماع عظیم و خدایی میتواند در زندگی و سرنوشت مسلمانان در همین جهان و در سراسر پهنه گیتی بجای گذارد، بهیچ روی نباید نادیده گرفته شود. نادیده گرفتن غیبتها و واقعیتهای ملموس زندگی این جهانی و نیازهای آن از سوی اغلب عارفان ما جرمی نابخشودنی و خطایی عظیم است که آثار زیانباری بهمراه داشته است و امروز ما نیازمند آن هستیم که در نگرشهای خود در تمامی ابعاد- حتی در ابعاد عرفانی نیز- هوشمندانه تجدید نظر کنیم و بر پایه میراث ارزشمند عارفان گذشته، کاخی رفیع و بنایی با بنیادی استوار از معارف و عرفان و اندیشه بنا کنیم. عرفان حماسی و قهرمانپرور و سلوک پرنشاط و مردمگرای رهبر فقیدمان- قدّس سرّه الشریف-، آن روح بلند ملکوتی که در دفتر هستی، رازها خوانده بود و لبها را دوخته بود و در دل از اشراقات الهی خطی وافر داشت، بی شک در نیل به این مقصود میتواند بسیار راهگشا افتد.