کبعه ببارد، تمامی نواحی پربرکت خواهد شد.
ضمیر «فیه» به «بلد» برمیگردد نه بخصوص «بیت»، البته حرمت و برکتی که بلد دارد، برخاسته از کعبه است و چنین نیست که خود آن سرزمین به ذات خود دارای برکت بوده و مایه هدایت باشد.
طبق شواهدی که روایات هم آن را تأیید میکند، ضمیر «دخله» نیز به بلد برمیگردد، گرچه کلمه «بلد» در آیه نیامده، ولی «بکّه»- که منظور از آن، مکّه و آن سرزمین میباشد- آمده است.
خداوند سبحان برابر دعای حضرت ابراهیم خلیل- سلامالله علیه- (که یک مرتبه دعا کرد: «ربّ اجعل هذا بلداً آمِناً»
سرزمین مکه را از امنیت تکوینی و تشریعی برخوردار ساخت و فرمود «مَن دخله کان آمِناً». گرچه عدهای خواستهاند این جمله را ناظر به جریانی که ذات اقدس اله به رسولش- صلی الله علیه و آله- بشارت داده بدانند؛ نظیر آیه: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدالحَرامَ انْ شاءَاللَّهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرینَ لاتَخافُونَ فَعَلِمَ مالَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَریباً»
ولی این یکی از مصادیق «من دخله کان آمِناً»- که یک امر مطلق است- میباشد که شامل «امن تکوینی» و «امن تشریعی» است.
گرچه خداوند تعالی در برخی از آیات، احترام سرزمین مکه را از «کعبه» میداند امّا در جای دیگر بطور تلویحی میفرماید:
ارزش این سرزمین به وجود مبارک پیغمبر- صلّی اللَّه علیه و آله- است وگرنه کعبه از آن جهت که از سنگ و گل تشکیل شد، از آنچنان مقام منیعی برخوردار نبود و سود و زیانی ندارد.
قرآن کریم در این زمینه میفرماید: «لااقْسِمُ بِهذا الْبَلَد وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذا الْبَلَد»
؛ یعنی اگر به مکه قسم یاد میشود، به احترام تو است ای پیامبر.
و نیز روایاتی که درباره زیارت امامان بعد از عمل حج آمده و مردم را مأمور به تجدید عهد با امام- علیهالسلام- میکند
ص: 5
(تَمام الحجِّ لِقاءُ الإمام)
(1)به خوبی این مطلب را تأیید میکند که باید در حج یک ارتباط ولایی نیز باشد و امامان- علیهمالسلام- برای حاجیان رهبر باشند. پس احترام کعبه به مقام شامخ انسان کامل است.
نشانه آنکه احترام سرزمین مکه به احترام رسول گرامی و حفظ دین اسلام میباشد آن است که بعد از هجرت رسول اکرم- ص- و گرفتاری محرومان در مکه، آنان از خداوند درخواست کردهاند که خداوند آنها را از سرزمینی که اهل آن ستمکارند، نجات دهد: «ربّنا اخرجنا من هذه القربة الظالم اهْلُها».
(2) اهمیت حج نسبت با سایر عبادات
«وَلِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَیه سَبیلا»
(3)آیه مورد بحث، موضوع وجوب حجّ را با تأکیدهای فراوانی ذکر میکند (گرچه حج نیز مانند برخی از عبادات، از ارکان اسلام به شمار میرود که: «بنی الإسلام علی خمس: علی الصلاة و الزکاة و الحجّ و الصّوم»
(4) لیکن) تعبیری که درباره حج آمده است، در مورد کمتر عبادتی چنین تعبیری به چشم میخورد و این تعبیر خاص اهمیّت حج را به خوبی نشان میدهد؛ زیرا اولًا: با جمله خبریه ذکر شده است نه انشائیه و دلالت جمله خبریه بر انشاء، قویتر است از جمله انشائیه. و ثانیاً: جمله خبریه گاهی به صورت جمله فعلیه است، گاهی جمله اسمیه، و اگر جمله اسمیه باشد تأکیدش بر معنای «ثبوت» بیشتر است. پس اگر مطلبی را با جمله خبریه بگویند دلالتش قویتر است تا جمله انشائیه و اگر آن جمله خبریه، اسمیه باشد قویتر از فعلیه است.
تأکید سوم بر وجوب حج، آن است که کلمه «لِلَّه» به خاطر اهمیتش، بر مبتدا (حِجّ) مقدم شده و با «لامِ» تکلیف، وجوب حج را بیان میکند؛ زیرا حرف «لام» در آیاتی نظیر «فاعلموا انّما غنمتم من شئ فانَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ»
(5) برای اختصاص یا ملکیّت است، اما «لام» در «ولِلّه عَلَی الناس» لام تکلیف است؛ یعنی این تکلیف از طرف خداوند سبحان بر عهده و رقبه مردم قرار داده شده است، مانند آنچه در صیغه نذر گفته میشود که «وَلِلّه عَلَیَّ انْ افْعَل کَذا ...».
چهارمین تأکید که میتوان برای اهمیت حجّ استنباط کرد، آن است که گاهی برای وجوب چیزی کلمه «عَلی» به کار میرود؛ مثل «علی الید ما اخذت حتی تؤدّی»
(6). در آیه مورد بحث نیز «علی» بعد از «لله»- بدون فاصله- ذکر شده است، (لِلّه علیالنّاس) که این نیز برای تأکید مطلب است.
پنجمین تأکید آن است که: درباره سایر احکام تکلیفیه؛ مانند خمس و امثال آن، به افراد متمکّن خطاب شده است (وَاعْلَمُوا انّما غنمتم من شئ فان لِلّه خُمُسَه) امّا در آیه مورد بحث، از مکلّفین دو مرتبه نام برده شده؛ اوّل به صورت اجمال و عموم و سپس به نحو تفصیل و تخصیص؛ زیرا ابتدا تکلیف را متوجه «ناس» کرده و سپس انسانهای مکلّف را با آوردن «من استطاع الیه سبیلا» تبین فرموده است.
حج بر مردان و زنان واجب است
بعضی از تکالیف مخصوص مردان، بعضی مخصوص زنان و در مواردی مشتبه است؛ یعنی بدرستی روشن نیست، ولی در آیه مورد بحث؛ چون وجوب بر عنوان «ناس» مترتب شد نه عنوان «رجال» یا «نساء»، پس بر عموم خود باقی است و شامل مردان و زنان میشود مگر مواردی که با دلیل خاصّی خارج شده باشد.
خداوند سبحان در حجّ، اصلِ وصف را میطلبد
از این که درباره «حج» تعبیر به فعل نکرد بلکه مصدر یا به تعبیر دیگر، اسم مصدر آورد (حِجِّ البیت) معلوم میشود که ذات
1- وسایل الشیعه، ج 10، ص 254، ح 8.
2- نساء: 75.
3- آل عمران: 95.
4- وسائل، ج 1، ص 7، ح 1..
5- انفال: 41.
6- مستدرک الوسائلٰ ج 3ٰ باب 1ٰ ابواب الغصب.
ص: 6
اقدس اله اصلِ وصف را از انسان مستطیع طلب میکند.
کفر عملی
نکته دیگری که به نوبه خود تأکید حکم را دربردارد، آن است که مقابل کسانی که حج را انجام میدهند، نمیفرماید: «وَ مَنْ تَرَکَ الْحَجّ» بلکه از آنان به «مَنْ کَفَر» تعبیر میکند که این به منزله «ومن لم یحج» است؛ یعنی کسی که حج به جا نیاورد. و تعبیر از «ترک حج» به «کفر»، نشانه آن است که حج از تکالیف بسیار مهم است؛ البته منظور، کفر عملی است نه کفر اعتقادی؛ مانند ردّ کردن حکم حاکم شرع و والی مسلمانان نه امام معصوم، که رد بر امام معصوم و انکار آن، کفر مذهبی نه دینی است.
طبق فرموده
(1) امام صادق- علیهالسلام- ردّ حکم حاکم و والی مسلمانان به منزله ردّ حکم امام معصوم است که این کفر عملی است؛ چنانکه در روایات کلمه «من کفر» بر «من ترک الحج» تطبیق شده است.
«و من کفر فان الله غنی عن العالمین».
کلمه «غنیٌ» در آیه به معنای اظهار بیاعتنایی به شخصی است که حج را ترک کرده است؛ یعنی اگر کسی حج را به جا نیاورد خداوند سبحان نه تنها از تارک حج، بلکه از عالمیان بینیاز است، لذا خداوند آسیب نمیبیند بلکه آسیب بیننده فقط همان تارک حج است.
در بعضی از روایات از امام صادق- علیهالسلام- آمده است که:
«مَنْ ماتَ وَ لَمْ یحِج حَجَّةالإسْلام لم یمنعه من ذلک حاجة تجحف به، أو مرض لایطیق فیه الحجّ، أو سلطان یمنعه فلیمت یهودیّاً أو نصرانیّاً».
(2)«کسی که بمیرد و حج واجبش را- جز بخاطر نیازمندی شدید، و یا مرض سختی که با آن توان حج را نداشته باشد، و یا حاکمی مانع آن شود- ترک کند باید به آئین یهود یا نصاری از دنیا برود.» و این نشانه آن است که کفر عملی، انسان را به تدریج به کافران ملحق میکند نه به مشرکان؛ زیرا او موحدی است که در صف اهل کتاب قرار میگیرد.
(3)احترام کعبه
موضوع احترام کعبه به گونهای است که روایات اسلامی، حفظ و بقای دین را وابسته به محفوظ بودن کعبه میداند.
عن أبی عبدالله- علیهالسلام- قال: «لایزال الدّین قائماً ما قامت الکعبة».
(4) «مادامیکه کعبه پابرجاست دین خدا پاینده و استوار میماند.»
عن عبدالرحمن بن أبی عبدالله قال: «قلت لأبی عبدالله- علیهالسلام-: إنّ ناساً مِنْ هؤلاء القصاص یقولون: اذا حجّ الرّجل حجّةً ثمّ تصدّق و وصل کان خیراً له، فقال: کذبوا لوفعل هذا النّاس لعطّل هذا البیت، إنَّ الله- عزّوجلّ- جعل هذا البیت قیاماً لِلنّاسِ».
(5)عبدالرحمن میگوید: به امام صادق- علیهالسلام- عرض کردم: بعضی میگویند: اگر کسی یک مرتبه حج به جا آورد و بقیه اموال خود را در صدقات و کارهای نیک صرف کند، برای او بهتر است، یعنی بیش از یک بار حج بجا نیاورد. امام- علیهالسلام- فرمودند: دروغ میگویند (زیرا) اگر چنین شود کعبه که محل قیام و ایستادگی مردم است به تعطیلی میگراید.
اجبار بر حجّ
از آنجا که حج، سفری عبادی- سیاسی است، اگر در زمانی مردم نخواستند و یا مقدورشان نبود به مکّه روند، بر والی و رهبر مسلمانان لازم است که برخی را از بیتالمال به حج بفرستد و عدهای را که توان مالی دارند و به حج نمیروند با اجبار آنان را روانه
1- وسایل الشیعه، ج 18، باب 11، ابواب صفات قاضی.
2- وسایل الشیعه، ج 8، ص 20.
3- همانٰ ص 21.
4- همان، ص 21، ح 5.
5- وسائل الشیعه، ج 8، ص 14، ح 8.
ص: 7
مکّه کند. اینک به روایاتی چند در این زمینه اشاره میشود:
1- عَنْ ابی عبدالله- علیهالسلام- قال: «لوعطّل الناس الحجَّ لوجب علی الإمام انْ یُجبِرَهُم عَلَی الحَجِّ انْ شاؤا و إنْ أبوا، فانّ هذا البیت انّما وضع للحج.»
(1)«چنانچه حجّگزاری از سوی مردم به تعطیلی کشانده شود، لازم است بر پیشوای مسلمین (امام) که آنان را چه بخواهند و چه نخواهند وادار به حجّ نماید، زیرا این خانه (کعبه) جهت حجّ بنا گردیده است.»
2- عن ابی عبدالله- علیهالسلام- «قال: لو انّ الناس ترکوا الحج- الی ان قال- فان لم یکن لهم اموال أنفق علیهم من بیت مال المسلمین.»
(2)امام صادق- ع- فرمودند: «چنانچه مردم حجّ را ترک کنند ... پس اگر به جهت فقر و تنگدستی باشد، لازم است ولیّ امر مسلمین (والی) هزینه حجّ آنان را از بیتالمال مسلمین بپردازد.»
وجوب حج در روایات
درباره وجوب حج، گذشته از آیه مورد بحث، بعضی از آیات دیگر در روایات تطبیق بر مسأله حج شده و ترک کننده آن مذمّت گردیده است:
1- عن معاویة بن عمّار قال: «سألت أبا عبدالله- علیهالسلام- عَنْ رَجُلٍ له مال و لم یحجُّ قطّ، قال: هو مِمَّن قال اللّه تعالی:
«و نحشره یوم القیامة اعمی»، قال: قلت: سبحاناللّه اعمی، قال: اعماه اللّه عن طریق الحق».
(3)امام- علیهالسلام- در این روایت میفرماید: شخصی که مالدار است و هرگز حج بجا نیاورد در قیامت کور محشور میشود. و از جمله پایانی روایت استفاده میشود که کوری در قیامت اختصاصی به ترکِ حج ندارد بلکه اگر در سایر موارد نیز عمداً حقی ترک شود، احتمال چنین خطری هست (گرچه روایت در خصوص حج است).
2- عن ابی بصیر قال: «سألت ابا عبدالله- علیهالسلام- عن قولالله- عزّوجلّ- «من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی و اضَلُّ سبیلًا» قال: ذلک الذی یُسوِّف نفسه الحجّ یعنی حجّةالإسلام، حتّی یأتیه الموت.»
(4) و
(5)انسانی که حج واجب خود را تأخیر بیاندازد تا مرگ سراغش بیاید، در قیامت کور محشور میشود. از این رو در بعضی از روایات آمده: یکی از چیزهایی که انسان را به جهنم میبرد تسویف است؛ یعنی عملًا تأخیر انداختن، و سَوْفَ سَوْفَ گفتن، زیرا معلوم نیست که آدمی تا چه هنگام زنده است.
در این زمینه چند روایت دیگر وجود دارد که امام معصوم- ع- آیه «نحشره یوم القیامة اعمی» را در آنها تطبیق فرموده بر کسی که حج را ترک کرده است.
واجب فوری
از آیه کریمه «ولِلَّه علی الناس ...» واجب فوری بودن حجّ استفاده نمیشود؛ چنانکه از دلیل خارج؛ مانند «استبقوا الخیرات»
(6) و یا «سارعوا»
(7) نیز چنین چیزی استفاده نمیشود و امّا شاید بتوان برخی از احادیث و نیز اجماع را مدرک و دلیل فوریّت وجوب به حساب آورد؛ زیرا روایاتی که در این زمینه ذکر شده درباره مذمّت کسانی است که حج را ترک کرده باشند. و از آنجا که به دنبال آن با «فای» تفریع فرمود «فلیمت یهودیّاً او نصرانیّاً» نشانه آن است که وجوبش فوری است. چون چنین خطری برای انسان در پیش است و مرگ هم مخفی است، پس هیچ کس حق تأخیر حج، از سال استطاعت را ندارد. زیرا هر لحظه چنین خطر هائلی محتمل است، بنابراین وجوب فوری به خوبی از این گونه روایات استفاده میشود، گذشته از آنکه مستطیع نمیتواند
1- همان، ص 15، ح 1.
2- همان، ص 16، ح 2.
3- وسائل الشیعه، ج 8، ص 17، ح 2.
4- همانٰ ح 5.
5- سوف سوف کردن نظیر همان تعبیر است که در فارسی گفته میشود «عجلهای وجود ندارد، مدّتی بعد انجام میدهیم».
6- بقره: 148.
7- آل عمران: 133.
ص: 8
نائب شود، و این تأیید فوریت میکند. ولی آن عده که قائل به وجوب فوری نیستند شاید به عمل رسول خدا- صلی الله علیه و آله- استدلال کنند که آن حضرت- ص- در سال هشتم هجری، مکّه را فتح کرد ولی انجام حج را تا دو سال تأخیر انداخت.
لیکن این استدلال تمام نیست؛ زیرا مسلمانان قبل از فتح مکه با مشرکان قرارداد بسته بودند که وارد سرزمین مکّه نشوند و چون رعایت شرط لازم بود و در حقیقت مسلمانان توان و استطاعت نداشتند لذا حج بر آنان واجب نبود، بعد هم که آمدند جریان حدیبیه پیش آمد و مشرکان موافقت نکردند لذا انجام و برگزاری حج برای مسلمانان مقدور نبود و از طرفی گرچه خود حضرت قبل از حجةالوداع مشرّف نشد ولی حضرت امیر- علیهالسلام- را با عدّهای در سال نهم هجرت اعزام کرد و خودش در سال حجةالوداع مشرف شد، تأخیر رسول اکرم- ص- حتماً بر اثر عذر مقبول بود.
معیار استطاعت
استطاعتی که در حج، شرط شده و در آیه «لِلّه علی الناس ...» آمده است، مانند خمس و زکات نیست که صرف مالک بودن مقدار نصاب شرط باشد، بلکه در حج مستطیع بودن شرط است که استطاعت گاهی از مالک بودن زاد و راحله و هزینه عائله حاصل میشود و گاهی با مهمان بودن و یا از طریق به عهده گرفتن مأموریتی برای کاروانها به دست میآید؛ بهگونهای که افراد هم مناسک حجشان را انجام میدهند، هم خدمت به زائرین میکنند و هم به حیثیّتشان صدمهای وارد نمیشود.
گاهی نیز استطاعت با بذل حاصل میشود؛ یعنی مالی به کسی بذل میگردد تا به مکّه مشرف شود. به او میگویند هزینه سفر حجّ تو را پرداخت میکنیم، اگر در پذیرفتن آن، سلب حیثیت و هتک حرمتی نباشد، مستطیع میشود و حج بر او واجب میگردد، خلاصه آنکه در استطاعت، مالک بودن لازم نیست.
همانطور که استطاعت مالی از آیه کریمه استفاده میشود، استطاعت بدنی نیز شرط است و این نیز از ظاهر آیه استفاده میشود، نه آنطور که بعضی از اهل سنت پنداشتهاند که آیه تنها بر استطاعت زاد و راحله دلالت دارد.
(1)بنابراین اگر کسی زاد و راحله داشته باشد ولی دارای استطاعت بدنی نباشد، حج بر او واجب نیست مگر این که قبلًا حج بر او مستقر شده باشد. همچنین است اگر از استطاعت بدنی برخوردار باشد ولی استطاعت مالی نداشته باشد و بخواهد تسکّعاً و با فشار و رنج، حج به جا آورد، گرچه از نظر عقل مستطیع است ولی در نظر شرع مستطیع نیست.
رجوع به کفایت
آنچه از آیه کریمه «ولِلّه علی النّاس ...» استفاده میشود؛ همان استطاعت و توان مالی و بدنی برای رفتن تا خانه خدا است، اما آیا استطاعت و هزینه برگشت یا به تعبیر فقهی «رجوع الی الکفایه» نیز لازم است یا نه؟ مطلبی است که باید روشن شود.
فرض مسأله در جایی است که شخص استطاعت عقلی کافی برای بازگشت از سفر حج را دارد و با زحمت هم که باشد میتواند برگردد. و شاید ظاهر آیه، مشمول این فرض شود. لیکن با توجه به دیگر اطلاقات، نظیر: «ما جعل علیکم فیالدین من حرج»
(2)و یا «یریدالله بکم الیسرو لایرید بکم العسر»
(3) و نظایر آن، باید حج بر او واجب نباشد. از اینرو فقها رجوع الی الکفایه را لازم دانستهاند؛ یعنی باید طوری باشد که به راحتی برود و به راحتی برگردد و همان شغل قبلیش را داشته باشد.
روایاتی نیز هست که رجوع الی الکفایه را معتبر میدانند گرچه سند بعضی از آنها تام نیست؛ نظیر این روایت:
محمّد بن یعقوب عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب عن خالد بن جریر
(4) عن أبی الرّبیع الشّامی قال: سئل أبو عبداللّه- علیهالسلام- عن قول اللّه- عزّوجلّ- «وَلِلّه علی الناس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلًا» فقال ما یقول الناس؟ قال: فقلتله: الزّاد والرّاحلة. قال: فقال أبوعبداللّه- علیهالسلام- قد سئل أبو جعفر- علیهالسلام- عن هذا فقال: هلک الناس اذا لئن کان من کان له زاد و راحلة قدرما یقوت عیاله و یستغنی به عن الناس ینطلق الیهم فیسلبهم إیّاه لقد هلکوا اذا، فقیل له: فما السّبیل؟ قال: فقال: السّعة فی المال اذا کان یحجّ ببعض و یبقی بعضاً لقوت عیاله، ألیس قد فرض اللّه الزکاة فلم یجعلها الّا
1- تفسیر قرطبی، ج 4، ص 124.
2- حج: 78.
3- بقره: 185.
4- سند تا ابن محبوب تام است ولی وضیعت «خالد بن جریر» روشن نیست.
ص: 9
علی من یملک مأتی درهم.
(1)ابی الربیع میگوید: از امام ششم- علیهالسلام- درباره آیه «ولِلّه علی النّاس ...» پرسیده شد: امام- علیهالسلام- فرمود:
مردم (فقهای اهل سنت) در تفسیر این آیه چه میگویند؟ گفتم: فتوای آنها این است که انسان تنها با داشتن زاد و راحله، مستطیع میشود. امام- ع- فرمود: همین مطلب از امام پنجم- علیهالسلام- سؤال شد که آن حضرت فرمود: اگر صرف زاد و راحله کافی باشد پس بسیاری در هلاکتند.
از امام صادق- علیهالسلام- سؤال شد: منظور از «سبیل» که در قرآن آمده (من استطاع الیه سبیلًا) چیست؟ حضرت فرمود: یعنی باید وضعش طوری باشد که هزینه سفر را داشته باشد و قسمتی برای تأمین مخارج خانواده خود باقی بگذارد مگر نه آن است که خداوند زکات را بهگونهای واجب کرده است که انسان وقتی زکات میدهد محتاج نمیشود؟
این روایت به چند طریق نقل شده است. آنچه که مرحوم مفید در مقنعه از ابی الربیع نقل کرده، زیادتی دارد و آن این که «مستطیع کسی است که گذشته از دارا بودن هزینه سفر و هزینه اهل و عیال، باید بعد از بازگشت از سفر دست به گدایی باز نکند» پس معلوم میشود رجوع الی الکفایه لازم است. البته اغلب فقها فتوایشان همین است ولی استفاده آن از این روایت که سندش تام نیست مشکل میباشد.
مرحوم شیخ حرّ عاملی روایت دیگری را از مجمعالبیان مرحوم طبرسی در ذیل آیه «ولِلّه علی الناس ...» به این عبارت نقل میکند: «المروی عن ائمتّنا- علیهمالسلام- انّه الزّاد و الرّاحلة و نفقة من تلزمه نفقته، و الرجوع الی کفایة امّا من مال أوضیاع أو حرفة مع الصّحة فی النفس و تخلیة الدّرب (السرب) من الموانع و امکان المسیر.»
(2)این که جناب امین الإسلام طبرسی میگوید: «المروی عن ائمتنا ...» یا از روایت مفید و امثال او استفاده کرده است و این روایات به نظر ایشان تام بوده است و یا اینکه روایت دیگری به دست ایشان رسیده. در هر حال، جمله «المروی عن ائمتنا ...» غیر از «رُوی» و امثال آن است و این از روایات مرسلهای است که مورد اعتماد زیاد است. بنابراین رجوع الیالکفایه معتبر است، البته نه این که در متن حج اخذ شده باشد؛ زیرا ممکن است کسی به حج برود و بخواهد در آنجا مجاور شود. پس آنچه مقوّم زیارت بیتاللّه است، رفتن تا مکّه است، از این رو خداوند میفرماید: «من استطاع الیه سبیلا». بنابراین اگر کسی نخواهد از سفر حج به وطنش برگردد، همین که هزینه رفتن به مکه را داشته باشد کافی است و لازم نیست هزینه «عن البیت» را هم دارا باشد ولی چون غالباً کسانی که به مکّه میروند قصد بازگشت به وطن را دارند، فقها این فرع را ذکر کرده و رجوع الی الکفایه را لازم دانستهاند.