ص: 159
لب بگشا بهر دعا و ثواب هست در این وقت دعا مستجاب
لب بگشا کآنچه ترا در دل است یک به یک از تربت او حاصل است
در توجه نمودن به جانب بقیع که مرقد ارباب قبول است
شو متوجه به زمین بقیع عرش برین بین و مقام رفیع
هر طرفی نور دهد زان زمین همچو نجوم از فلک هفتمین
این همه چون انجم و او آفتاب رفته ز خورشید همه در نقاب
چونکه نهی بر در دروازه گام ورد زبان ساز صلات و سلام
زنده دلان بین که ز خود مردهاند سر به گریبان عدم بردهاند
گر بگشایند ز عارض نقاب تیره نمایند مه و آفتاب
بر در دروازه که دین را در است مقبره عمّه پیغمبر است
گنبد عباس که خلد آشیانست قبهای از نور، به عالم عیانست
چادر دُر از دُرج نبوت درآن بحر سخا کان مروت در آن
از فلک جود سخا و کرم کرده قران چار ستاره به هم
پرده گشاییم ز جمال سخن صادق و باقر علیست و حسن- ع-
خفته در آغوش هم از یکدلی زاده معنی و نبی و علی
چون به میان فاصلهشان اندکیست مرقد این چار تو گویی یکیست
مشهد عباس علیه السلام دور از ایشانست بقدر دو گام
طی کنی از جمله سرای سپنج مشکل اگر یابی ازین پنج گنج
در عقب منزل این پنج تن کرد بنا فاطمه بیت الحزن
چونکه گذر کرد ز عالم رسول کرده در آن خانه نشیمن بتول
دود دلش چونکه کشیدی علم دوده از آن دود گرفتی قلم
خون دل از دیده فشاندی برون مرثیه گفتی و نوشتی به خون
آن حُجَر چند که مانده سیاه هست سیاهیش از آن دود آه
ص: 160
سوز دلش چون علم افروختی ز آتش آن لوح و قلم سوختی
هر یک از آن سنگ به چشم بدی در ره معنی حجر الاسودی
سرمه آن سنگ دهد نور دل مردمک دیده ازو منفعل
بر سر آن ره که طریق هُداست حجره ازواج رسول خداست
ساحتِ آن گنبدِ فردوس بود حور به گیسو کندش رفت ورود
باز بنه گام دگر زان طرف کاخ صفا بنگر و کان شرف
نیست مجال قدم اجنبی خفته در آن گوهر صلب نبی
کرده در آن مخزن عنبر سرشت جای بهر گوشه طیور بهشت
خیل صحابه چه بزرگ و چه خُرد بیش از آن است که بتوان شمرد
در ته آن خاک که کانها دروست آن نه بدنهاست که کانها دروست
مقبرهای کز همه اینها جداست مقبره مادر شیر خداست
پای خسارت منه آنجا دلیر خفته در آن بیشه یکی شیر شیر
یک طرفش ظل ظلیل عقیل وز طرفی مالک امام خلیل
کان گهر معدن زر هر یکی زینت مه زیور خور هر یکی
این همه در سایه آن آفتاب رفته به خلوتگه عزت به خواب
روز قیامت که بود نفخ صور این همه خیزند در استار نور
خلق جهان مانده همه در مغاک از شرف اینها زد و سر بر سماک
سر چو برآرند ز جیب غبار چشم گشایند به دیدار یار
بخت اگر یار شود عن قریب خاک شوم بر سر کوی حبیب
توجه به جانب قبا و نخلستان
ای خَضِر راه خدا مرحبا خیز که شد شنبه روز قبا
تا به قبا هست قریب دو میل طی نتوان کرد رهش بیدلیل
نخل به نخل است همه پی ز پی سر به سر آورده چو در بیشه نی
ص: 161
هر یک از آن نخل چو سرو روان از ثمر افکنده به بر گیسوان
در ته هر نخل همه زرع و کشت چون نشود رشک زمین بهشت
هست در این عرصه مکان دگر خوابگه ناقه خیر البشر
بئر اریس است مسمی چو گل هست در او خاتم ختم رسل
چشمه زرقاست که چرخ کبود آمده پیشِ ره او در سجود
در صفت قصر رفیع قبا کرده دلم پیرهن و جان قبا
بئر رسولست کز آب حیات لب به لب استاده چو جوی فرات
کعبه به صد جای ز شوق قُبا ساخته پیراهن عزّت قَبا
هشت کَرَتْ بهر نوافل قیام چو رسی از ره سوی مسجد خرام
هر که به شنبه کند آنجا نزول عمره برآورد به قول رسول
دیدار مسجد فتح و مساجد اطراف آن
پنجم شنبه که بود روز چار پای نه و دست تمنا برآر
مسجد فتحست بنای رسول جای دعایَسْت و محل قبول
ساز قدم از سر و پا کن ز غین رو به سوی مسجد ذوقبلتین
مسجد دو قبله که در آن زمین بود در آن روز رسول امین
پهلوی مسجد چَهِ عثمان بود چَه نه سرچشمه حَیْوان بود
بر سر این چاه وضویی بساز داخل مسجد شو و سنت گزار
پس به سوی مسجد اربعه گذر تا شوی از فیض همه بهرهور
مسجد اول بود از مصطفی قبله حاجات و محل دعا
باقی دیگر همه بیاشتباه هست ز اصحاب رسالتپناه
داخل هر یک شو و بهر نماز روی نِه آنجا به زمین نیاز
بر سر آن ره به مساجد قریب کوه بلند است به غایت مهیب
در کمرش هست یکی غار تنگ کرده نبیّ نوبتی آنجا درنگ
ص: 162
هر که به اخلاص شود داخلش مرتبه خاص شود حاصلش
پس سوی آبار نبی شو روان زانکه تنش را دهد آبش توان
سیر ز هر چاه بیاشام آب تا شوی اندر دو جهان کامیاب
در بیان زیارت شهدای احد که چون لاله به خون آغشته و نقاب تراب بر سر کشیده
سعی نما باز که روز دگر بر شهدای احد آری گذر
لاله از ایشان شده خونین کفن داغ نهاده به دل خویشتن
جمله به خون جگر آغشتهاند بیخبر از هستی خود گشتهاند
خورده می از جام شهادت همه رفته زدنیا به سعادت همه
بوی وفا میدهد از خاکشان غرقه به خون تربت نمناکشان
مهر کیا سر زده زان سرزمین تخم وفا بار نیارد جز این
دامن گردون که شفق گون بود از اثر سرخی آن خون بود
روز قیامت که برآرند سر با جگر خشک و کفنهای تر
شسته به خون روی چو اوراق گل سرخ ز سر تا به قدم جزء و کل
حمزه که قربان شده در راه دوست سیّد هر جا که شهیدیست اوست
سرخی کوه احد از خون او ریگ به ریگش همه تسبیحگو
کوه احد نیست که کوهیست وُد گفت پیمبر که نُحبّ احد
هست یکی کوه ولیکن سیاه سر به فلک بر زده چون دود آه
کوه چنان، فرش زمینش چنین من سخن از کوه کنم یا زمین
سر به سر طَیْبه وجب بر وجب هر عجب از وی عجب و من عجب
طَیْبَه که بطحا شد از و با صفا خاک وی آغشته به مهر وفا
(1)پینوشت:
1- به نقل از: فتوح الحرمین، محیی لاری به کوشش رسول جعفریان، قم، انصاریان، 1372.