پنجشنبه 30/ 2/ 72 برابر با 29 ذیالقعده 1413 «وللَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ البیت من استطاع الیه سبیلًا» عرشیان بانگ وللَّه علی الناس زنند پاسخ از خلق سمعنا واطعنا شنوند از سرپای درآیند سراپا به نیاز تا تعال از ملک العرش تعالی شنوند هنگام اذان صبح بود که از خواب برخاستم. بعد از اقامه نماز و صرف چایی، که تا ساعت 6 بطول انجامید، عازم حرکت به مسجد محمدی شدم. مراسم بدرقه انجام شد. هنگام جدایی از خانواده و بستگان، لحظاتی بغض گلویم را فشرد و ... در طی مسیر، احساس دیگری داشتم، راه خسته کننده دزفول- اهواز که سالهاست از آن مسیر در تردّد و رفت و آمدم بسیار سریع گذشت. در میان راه افرادی صلواتهای پی در پی میطلبیدند و از این ثواب بیبهره نمیماندند. در مصلّای اهواز برخی از آشنایان بودند که ما را شرمنده الطاف خود کردند. خداوند بار دیگر به خود و دیگران توفیق تشرف عنایت نماید و این آرزو به دل کسی نماند. بیش از نیم ساعتی در مصلّا نبودیم که حرکت به فرودگاه آغاز شد. به علت کوچکی فرودگاه اهواز، بدرقه نهایی در مصلّا انجام میشد. البته با مختصر تفتیش و کنترل.
ص: 263 اولین سالی است که حاجیان خوزستانی از اهواز عازم جده میشوند. تا سالهای پیش، بیش از 4800 نفر باید از شیراز میرفتند و این جدا از هزینه و فوت وقت و خطرات احتمالی، مایه دردسر و رنجش برای زائران و هیأت استقبال کننده بود که در بدر میشدند و با هزار سختی خود را به شیراز میرساندند، و اینک گرچه فرودگاه کوچک است، کمبود جا احساس میشود و مشکلاتی را در پی دارد لیکن بسیار بهتر از سالهای پیش است. به همین خاطر تابلوهایی نصب کردهاند و در آنها به حاجیان خوشآمد گفتهاند و این اقدام را به فال نیک گرفتهاند. هواپیمای بوئینگ 707 با حدود 300 نفر مسافرِ دیار دوست، تا ساعتی دیگر پرواز به طرف جده را آغاز میکند و الآن هنگام ظهر است که باید 300 نفر نماز ظهر را در اتاقک 9 متری فرودگاه بخوانند و این، سرعت در عمل را میطلبد. در فرودگاه جدّه ساعت دو و پنجاه دقیقه بود که هواپیما از باند فرودگاه اهواز به پرواز درآمد و مسیر اهواز- جده را در دو ساعت و پنجاه دقیقه پیمود. البته ده دقیقه زمان هم برای فرود در فرودگاه جده سپری شد. ساحل دریای احمر و شهر جده با ساختمانهای بلندش نمایان بود. ساعت پنج و چهل دقیقه بود که در فرودگاه نشستیم، ساعت را به وقت محلی اعلام کردند که چهار و چهل دقیقه بود. فرودگاه جدّه بسیار بزرگ و دیدنی است بخصوص قسمت مخصوص حجاج (مدینة الحاج الجویه) از قسمت شماره 4 که مخصوص فرود پروازهای ایرانی است پیاده شدیم. درب هواپیما به یک راهرو باز میشد. بعد از عبور از این قسمتِ سرپوشیده، از پلهها پایین آمدیم، ایستگاه موقتی بود برای تفتیش و نشست اولیه؛ سالنی مجهز و تمیز به ابعاد 20 متر در 30 متر با دستگاه فیلمبرداری و کنترل مخفی که بر روی دیوار نصب است و بطور خودکار عمل میکند. در دو طرف سالن صندلیهای آبی رنگی بود با پلاستیک فشرده، محکم و زیبا که بر روی هر یک چهار نفر مینشستند. قسمتی برای آقایان و طرف دیگر خانمها. بالای در خروجی سمت چپ جمله «خوش آمدید» را به چند زبان نوشته بودند. لولههای آتشنشانی را بطور مرتب در سقف کشیده بودند. چندین ستون مانند لامپهای بدون حباب که به هنگام
ص: 264 خطر آب را با فشار قوی پخش میکنند و برای شستن سالن وسیله مناسبی هستند نصب شده بود. کمتر از نیم ساعت در آنجا بودیم که چند نفر، چند نفر به سالن جنبی منتقل شدیم تا گذرنامهها چک شده و برنامه رفتن ما از جدّه ترتیب داده شود، سالن دوم به همان کیفیت سالن اوّل بود، با این تفاوت که سه الی چهار برابر نمودار میشد. جوانان سعودی که اغلب لباس شخصی بر تن داشتند بطور کامل، خود و اسباب و اثاثیه مختصرمان را بازدید کردند یکی از آنها به چند دفتر سفیدم نگاه چپ انداخت و معترض بود. مفاتیح را میبردند و مهر نماز را نیز همچنین. بعضیها اهل معامله بودند و میخواستند زعفران و پسته و خرمای زائران را ببرند. بیشتر از کشورهای دیگر بودند؛ از دانشجویان و یا کارگران مصر و یمن و ... سیگار بر لب امر و نهی میکردند. ردیفی به جلو میرفتیم و بر گذرنامه ما مهر ورودی میزدند و اگر چند کلامی با آنها انگلیسی و یا عربی صحبت میکردیم لبخندی هم میزدند. در سر درِ بیرونی سالنی که ما بودیم نوشته شده بود «4» و بعد مشخص شد که 15 تایی همچون این سالن و آن فرود از هواپیما را دارد. محوطه بیرون که سالن انتظار فرودگاه است بسیار زیبا و دیدنی است و عظمت فرودگاه جده را باید در آن جستجو کرد. اکنون که به آن نگاه میکنم هوا اندکی تاریک شده است. فرودگاه مجهّز است به وسایل بهداشتی، اطلاعاتی، حمل و نقل، رستوران، نمازخانه، بازارچه، کیوسک تلفن شهری- دولتی و خیلی چیزهای دیگر که فرصت دقت در آنها را نداریم. شایان ذکر است این وسایل طوری جمع شدهاند که هیچگونه ازدحامی احساس نمیشود و افراد در مقابل ترمینال ورودی خویش مینشینند تا مسؤولان کاروان بعد از تهیه غذا به حمل و نقل آنها بپردازند. مسؤول اطلاعات و حل و فصل تمام امور در اینجا شرکت «مکتب وکلاء موحد» است که با ساختمانهای مجهز و مدرن و ماشینهای پارک شده در اطراف، آماده انتقال حجاج به میقاتهای جحفه و یا مدینه و ... است. فضای این منطقه وسیع به وسیله پوششهای چادری مانند مسقّف شده که بسیار محکم و جالب به نظر میرسد و بوسیله حفاظهایی قوی و سیمهایی محکم به ستونهای کناری بسته شدهاند.
ص: 265 در این سالن انتظار برای هر کشوری جایی برای سلف سرویس دارد. ساعتی قبل برای حمل غذای شب که رفته بودیم، جای بسیار تمیزی است مجهز و کاملًا بهداشتی؛ غذاهای درست شده را در وسایل یکبار مصرف میگذارند و با کشیدن زرورق آلومینیومی بر روی هر کدام، به تعداد افراد کاروان تحویل میدهند. سیستم فاضلاب و برق، همه زیر زمینی است و ماشینهای نظافتچی لحظهای آرام و قرار ندارند. غرّش هواپیماها لحظهای بند نمیشود. الآن که ساعت از 10 شب به وقت محلی گذشته، باید بار و بنه را بر بالای ماشینها گذاشته برای مُحرم شدن راهی جحفه شویم؛ چرا که مدینه دوّمی هستیم. گفتنی است که هوای جده اندکی شرجی است. جحفه جمعه 31/ 2/ 72 مسیر تا جحفه را با ماشین روباز آمدیم. جحفه در 156 کیلومتری شمال غربی مکه و در کناره دریای سرخ واقع است. حرکت ما به ساعت محلی 12 شب بود. باد میوزید و ما به زور چرتکی میزدیم دو ساعت واندی طول کشید که در جُحفه بودیم. جُحفه میقات (1) ماست. از ماشین که پیاده شدیم غسل کردیم، وضو گرفتیم، عریان شدیم و احرام پوشیدیم. لباس احرام دو تکه پارچه ندوخته سفیدِ ساده است که یکی را به کمر پیچیدیم و دیگری را بر دوش انداختیم. نمودی داشت از تهی شدن همه منیّتها، تکاثرها، تفاخرها و دنیاطلبیها و نمادی داشت از بهداشت، صفا و صمیمیت، روشنی و نور و لباس روزگار تولد و مرگ. و نمایشی بود از قطع همه چیز برای پیوستن به ابدیت؛ انگار به دارالقرار میروی و میگریزی ازین دارالفرار. در اینجاست که باید خود را پاک کنی و بیایی، به قول «عینالقضاة»: دَعْ نفسک وَتَعال. و در اینجاست هرچه تو را به یاد «تو» میاندازد و نشانت میدهد که کیستی و چیستی! بر تو حرام میشود به آینه نگاه مکن، بگذار بودن خویش را فراموش کنی؛ عطر مزن اینجا فضا سرشار از عطر دیگری است، رایحه خدا را استشمام کن، دستور مده، به هوس منگر و سوگند مخور و ... نماز در میقات با احرام، عرضه خویش است در جامه تازه بر خدا و هر قیام و قعودش پیامی است از سر صدق و صفا و پیمانی است با درگاه رحمان و حرکت به سوی کعبه در جامه
1- «میقات» از «مِوْقات» و اسم مکان و زمان است. در معنا وقت بیرون آمدن از مادیت و سیر به سوی معنویت است.
ص: 266 احرام با فریاد پر جلال و طنطنه تلبیه. لبّیک اللّهمّ لبّیک، لبّیک لا شریک لک لبّیک، انّ الحمدَ والنّعمة لک والملک، لا شریک لک لبّیک. گفتم خدایا! منِ مسافر، کنون غرق در خلسههای امل از «فجّ عمیق» (1) تو را میخوانم و به ندای تعال مَلَکُ العرش لبّیک میگویم، اکنون در میقاتم با زبان الکن و دیدگان اعمی و گوشاصم خود بهسویت میشتابم ایبینهایت بخشندگی وعطوفت ومهر و شفقت، منِ سراپا کژی و نادانی و عصیان و شکمبارگی را دریاب و درهای فضل و کرمت را به رویم باز نگهدار. مسجد جحفه دو سالن برای غسل کردن داشت، هر سالن دو ردیف دستشویی دهتایی، چهل تا بودند و سالن دیگر چهلتای دیگر. تمیز بودند و جمع و جور و ازدحامی نبود. سالن مسجد خنک و به وسیله یک موکتِ پرزدارِ خاکستریِ روشن فرش شده بود و دیوارهای سفید حالت احرام را بیشتر به ذهن متبادر میکرد گویی دیوارها هم مُحرمند. بیش از نیم ساعتی در میقات جحفه نبودیم که حرکت به سوی مکه آغاز شد. قسمتی از مسیر رفتن را برگشتیم و خود را به جاده اصلی جدّه- مکه رساندیم یادم رفت بگویم جحفه همانجایی است که پیامبر در حجةالوداع حضرت علی- ع- را به جانشینی خود معرفی کرد. آبگیر مانند بوده به نام «خم» و گویا الآن هم پایین بودنش محسوس است البته هیچگونه اثری از غدیر بودنش با آن تصوری که ما داریم وجود ندارد. شوق دیدار کعبه هر لحظه افزون میشود مسیر را که به طرف مکه میآمدیم، لبیکگویان کمتر نمیشدند بعضی در زیر لب میگفتند و بعضی هم چرتک پاره میکردند. در خود مینگریستم و در زیر سقف این آسمان، که گویی نزدیکتر شده بود، میاندیشیدم گاهی نیم چرتکی میزدم و در این عوالم بودم که سپیده دمید. درست دیروز صبح بود همین موقع که از دزفول راه افتادیم و اکنون نزدیک مکهایم خدا را شکر. نماز صبح را در بیابانهای اطراف مکه خواندیم. شوق دیدار کعبه هر لحظه افزون میشد. هفت صبح مکه بودیم که متأسفانه بجای رفتن به مسجدالحرام به هتل رفتیم. من در اتاق اولی؛ که یک اتاق 4* 3 بود همراه 5 نفر دیگر اسکان یافتیم. جز چند نفر که در طبقه دوم هستند، همگی در طبقه پنجم ساکن شدهایم. به هر کداممان یک پتو، ملحفه و بالش دادهاند پتوهایمان را سهلا نموده، زیرانداز کردهایم؛ چراکه موکت خشکی در کف اتاق
1- فج عمیق، در معنا راه دور، قسمتی از آیه 25 سوره حج. به تفسیر مرحوم علامه طباطبایی به جلد 28 صفحه 240 المیزان مراجعه شود.
ص: 267 پهن شده است. ساکهایمان را در دو طرف اتاق چیدهایم و مشغول شرح ماوقع از میقات جحفه شدهام باید بگویم جا تنگ است. هوای اتاق نه تنها تمیز و فرحبخش نیست بلکه آلوده هم هست و دستشویی بغلمان این آلودگی را بیشتر میکند. کولر در آن یکی اتاق است و پنکه در اتاق ماست با آن که آرام میچرخد ولی از بادش ناراحتم. قرار است بعد از نهار عازم مسجدالحرام شویم. همان روز، ساعت دو بعد از ظهر بود که مسجدالحرام بودیم. خلوت به نظر میرسید. گویا بعد از ادای نماز جمعه مردم در خانهها ماندهاند. شهر هم خلوت بود و تردّدی دیده نمیشد. فقط ماشینهای آخرین سیستم را میدیدم که پشت سرهم پارک شده بودند و صاحبانشان با خیال راحت غنودهاند. تقریباً در ضلع غربی؛ یعنی قسمت بابالملک پیاده شدیم. از بیرون، مسجدالحرام را دور زدیم تا به قسمت ورودی صفا- مروه رسیدیم. از در بابالسلام (صفا- مروه) وارد مسجدالحرام شدیم، همینکه چشمم به خانه کعبه افتاد یکّه خوردم. صحن مسجدالحرام کمی خلوت بود از پلّهها به سرعت پایین آمدیم، کمی جلوتر بیاختیار به سجده افتادیم، حالت بهتزدهای داشتیم بعد از اندکی برخاستم و به محل شروع طواف که سنگ مرمر سیاه ضلع حجرالأسود است رفتم، ابتدای طواف از نزدیک حجرالأسود است. طواف کننده، بعد از استسلام (ادای احتلام و سلام) از سنگ مرمر سیاه، کعبه را در سمت چپ خود قرار میدهد و به طواف میپردازد، آن هم در بین کعبه و مقام ابراهیم و به سوی رکن عراقی که در جهت شمال است حرکت میکند بعد حجر اسماعیل- هاجر را دور میزند و از رکن شامی که در غرب است میگذرد و به رکن یمانی که در قسمت جنوبی است میرود که خلوتترین قسمت طواف هم هست، سپس دوباره به مبدأ طواف؛ یعنی حجرالأسود که در مشرق قرار دارد باز میگردد و دور دوم را که شدّت ازدحام در اوائلش و هجوم جمعیت زیادتر است آغاز میکند و همینطور این مسیر چرخشی را هفت بار تکرار میکند. گویی هفت طواف، نمودی از مقامات هفتگانه سلوک است. توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکّل و رضا. (1) طواف بر نقطه عشق طواف خیلی راحت بود، میگفتند به این خلوتی سابقه نداشته. سیل سپیدی یکدست
1- منازل و مراحلی را که عارف برای رسیدن به مقصود در طریقت طی میکند مقام گویند و به نقل از ابونصر سراج در اللّمع از هفت مقام نام میبرد.
ص: 268 و یکرنگ، همه طائف و ذاکر و همه در حال گردش و حرکت. فقط برای اقامه نماز عصر لحظهای طواف را قطع نمودیم. کعبه نقطه عشق است و تو نقطه پرگار؛ در این دایره به دور او میچرخی خود را در او ذوب شده میبینی. در او محو شدهای، میچرخی، میگردی و خود را بکلّی از یاد بردهای، نهتنها حواست به کسی و چیزی نیست که خود را فراموش کردهای. غوطه میخوری، بیخودیوار در این امواج متلاطم، در چند جای طواف بغضم ترکید و مختصر اشکی و نالهای از سر درد و درخواستهایی که خداوند بحق فضل و کرمش از ما بپذیرد و ما را مورد حمایت و لطف خویش قرار دهد. بعد از طواف نوبت نماز طواف است آنهم درست پشت مقام ابراهیم. مقام ابراهیم قطعه سنگی بوده با اثر دو رد پا بر آن؛ حالا در یک محفظه شیشهای نهادهاند. گویند ابراهیم بر روی این سنگ ایستاده و بنای کعبه را با خلوص نیت بالا برده است واقعاً بقول مولانا: کعبه را گر هر دمی عزّی فزود آن ز اخلاصات ابراهیم بود دو رکعت نماز به یاد ابراهیم: آن که شالوده این خانه بریخت آن که بتهای کهن را بشکست بخوان: «واتّخذوا من مقام ابراهیم مصلّی.» و بکوش تا ابراهیموار زندگی کنی گویی فریاد ابراهیم، این معمار کعبه و احیاگر سنت حج، هنوز هم بلند است و میشنوم که میگوید: «وما أنا من المشرکین.» «وانّی لا احبّ الآفلین.» بعد از نماز طواف بود که احساس لذّت کردم وقتی که فهمیدم سعادتمند بودهام که راهی مکه شدهام و این کم سعادتی نیست تا زمانی که در این اقیانوس غوطهور نشدهای شکرگزار این خوان الهی نمیشوی گفتم خدا را هزاران هزار مرتبه شکر، الحمد للَّه. سعی از اعمال بعدی عمره تمتع، سعی بین صفا و مروه است. الآن اتوبان مسعی دو طبقه است به درازی 420 متر. آثار صفا و مروه از بین رفتهاند و در ابتدا و انتهای دو کوه صفا- مروه
ص: 269 قسمتی از تپههای صفا و مروه را گذاشتهاند که در قسمت صفا، این آثار بجا مانده بیشتر است. هاجر مادر اسماعیل آنگاه که شویش ابراهیم او را در این وادی «غیر ذی زرع» در جوار «بیت مُحرّم» (1) تنها میگذارد او بیدرنگ به سعی میپردازد و با دو پای خویش، این مسیر را خستگیناپذیر در جستجوی آبِ حیات میپیماید و او بعد از آنهمه تلاش از جایی که فکرش را نمیکند فوران آب را میبیند. حال به یاد هاجر و تلاشها و مجاهداتش هفت بار باید این مسیر را از صفا به مروه پیمود. بر بالای آثار بجای مانده از صفا و مروه نیز میرفتم و از سنگهای تیز و خارای آن با جستنهای هاجروار خویش بیقراری خود را نشان میدادم چند دور با گروه رفتم. خیل جمعیت هر لحظه زیادتر میشد. بیقراری درون مرا به تکروی و غوطه خوردن در این امواج انسانی کشاند بیخودیوار حالتهای هروله را میرفتم. دعا میکردم. میخواندم. زیر لب زمزمه میکردم. به عربی و به فارسی، به ناله و به فریاد. هر چه در چنته داشتم رو کردم. به «یا محسن قد أتاک المسیء» که رسیدم بغضم شکست، نالهام حزینتر شد و اشکم سرازیر گشت. بیقرارتر گام برمیداشتم اشکها بود که سرازیر میشد. همه دعا میخواندند؛ زرد مالزیایی، سیاه سودانی، سفید اروپایی و ... سعی میکردند. نهایت این بیخودی را در حالت هروله (2) و در ابتدا و انتهای مسعی داشتم که اندکی سربالایی است و باید دور بزنی و برگردی، حجاج دیگر کشورها را میدیدم که در موقع برگشت و شروع دوباره از صفا به طرف خانه کعبه لحظهای میایستادند و با تکبیر و تواضع خاصی سعی را ادامه میدادند و این شور وَجْدم را افزونتر میکرد. پس از سعی در بالای مروه منتظر ماندم تا بقیه همراهان بیایند. بعد از تقصیر، که کوتاه کردن قسمتی از موی سر و ناخنهاست، به بیرون صفا و مروه رفتیم محوطهای باز با چند هزار متری مساحت که بوسیله سنگ مرمر سفید پوشیده شده. تا چند سال پیش این محوطه که اکنون استراحتگاه مناسبی بعد از سعی در بیرون مسجد است جزء بازار بوده و قسمت کنار کوه ابوقبیس هم پارکینگ وسایل نقلیه؛ اما اکنون بوسیله در و پنجرههای فلزی جزء مسجد است و وسایل نقلیه برای رفت و برگشت از تونلهای ساخته شده استفاده میکنند. قدری ماندیم تا نفسی تازه کنیم که بیاختیار بیاد زمزم افتادم و پرسان پرسان به طرف چاه زمزم رفتم؛ در صحن مسجد است. آبی به سر و صورت زدم و به سرعت بازگشتم. از سعیم
1- قسمتی از آیه قرآنی و اشاره است به آن. سوره ابراهیم: 37 2- وَهَرْوِل هرولةً مِن هواکَ وتبرّیاً من جمیع حَوْلکَ وقوّتک.
ص: 270 خوشم آمد، از طوافم نیز رضایت دارم تا آنجا که توان معرفتی، جسمانی و روحی بود، حق مطلب را ادا کردم. خداوند خود تفضّل خیر کند و خوبیهایش را زیادتر نماید که او به هر کاری تواناست؛ «وأنَّهُ علی کلّ شیء قدیر.» هنگام برگشت، احساس سبکی میکردم آن حالت پکری صبح رفته بود. سر شوق بودم و طراوتی درخور احساس میکردم که از فیوضات الهی و توان معرفتی حج بود خداوند همه رفتگان ما را غریق رحمت کناد! بعد از شام؛ حاج آقا؛ یعنی روحانی کاروان با بلندگو اعلام کرد: «برادران و خواهران برای سخنرانی در پشت بام هتل حضور یابند.» چند باری تکرار کرد و تقریباً همه راهی شدند. قرار بر این است که هر شب برنامه سخنرانی دایر باشد و بینش معرفتی- عبادی به زائران داده شود. کاروانِ ما دو روحانی دارد؛ یکی همشهری ماست که معین کاروان است. خوش سخن و باسواد است. تازه لباس پوشیده و در دادنِ بینش معرفتی ید طولایی دارد. روحانی اصلی از حوزه علمیه قم و مشهدیالأصل است. به گفته خودش هشتمین بار است که به حج مشرّف میشود. جوان متواضع و خونگرم است. معمولی سخن میگوید و نسبت به کم و کیف مناسک آشناست. روحانی اصلی سخن از طواف مستحبی، نماز طواف و فضیلت نگاه کردن به مسجدالحرام و این که در طواف همه را شریک کنید؛ بخصوص مادر امام رضا- ع- و مادر امام زمان- عج- را، که یکدفعه منقلب شدم، چون گفت: آنها مشکلات گره خورده و ناراحتیها و گرفتاریهایی که با دست برطرف نمیشود را مرتفع میکنند و حدیثی از امام صادق- ع- نقل کرد که فرمودند: هر کس با اینها (اهل سنت) نماز بخواند گویی در صف اول نماز با رسولاللَّه بوده است. (1) او گفت در مساجد جایی برای زنان نیست چون در اعتقاد اهل سنت مسجد زن، خانه اوست؛ «مسجد المرأة البیت.» ساعتی از نیمه شب گذشته بود که به طبقه فوقانی مسجدالحرام رفتم، چقدر وسیع و زیبا و دیدنی است. الآن از طبقه سوم به صحن مسجدالحرام نگاه میکنم بارگاه الهی چون روز منوّر و درخشان است. نیم ساعتی است که بالا هستم. جمعیت موج میزند و عجیب صحنه با عظمتی است. در قسمت مشرف به حجرالأسود هستم. اطراف حجرالأسود با ورق نقرهای، جدار بیرونش سپیدی خاصی دارد و منظره بدیع و دلکشی را ایجاد کرده که کاملًا
1- «من صلّی معهم فی الصّف الأول کان کمن صلّی خلف رسول اللَّه فی الصّف الأوّل.»
ص: 271 مشهود است. و سپیدی نقره بر سیاهی سنگ کاملًا میچربد. بوسیدن حجر لذّت خاصی دارد ولی مگر میشود! امّا هر چند هم شلوغ باشد کسی نمیتواند دست از آن بردارد. نگاهش تأثر میآورد و عظمت و عشق و جمال و جبروت را میبینم. آدم در این مسجد احساس عجیبی دارد. همین که نشستی، گویی هیچ اضطراب و دلهرهای نداری. تصوّر میکنی خانه خدا خانه خود است و جایگاه دل تو، در جوار حق، گذشت زمان مطرح نیست، گویی در لازمانی! آدمی به واسطه آن نفخه الهی است که جز بارگاه الهی، مأمن و ملجائی برای تسکین آلام و دردهای خویش نمییابد. گویی این «نی» های بریده شده از اصل خویش اکنون به نیستان (جوار حق) میشتابند و حکایت وصل را میسرایند و «ینیفرم» ها و صوتهای آهنگین و محزون آنهاست که همه را در خود فرو برده و بیخیال از وجود غیر به وجد آورده است ما «نی» هایی هستیم که اکنون در خانه دوست به نیستان رسیدهایم و حال سینهای شرحه شرحه از فراق، از هجر و بیتاب وصل را میخواهد که این لذت بزرگ و سعادت شگفت را بفهمد و دریابد. افسوس بر این فکر و احساس محدود و قلم قاصر و شکسته که توان گام زدن در وادی عشق و شور و مستی را ندارد؛ ما کجا و ثنای او کجا؟! وقت اذان است، اذان اول از بلندگو پخش شد، درست یکساعت قبل از اذان صبح؛ به خاطر برخاستن از خواب و ادای نافله شب. بعد از «حی علیالفلاح» میگفت: «الصلاةُ خیرٌ من النوم» نماز بهتر از خواب است! همه مشغول نماز شدهاند و این تا یکربع مانده به 4 ادامه داشت. اذان صبح از بلندگوهای مسجدالحرام پخش شد، جماعت متحرک طواف کننده از محیط به سمت مرکز، شروع کردند به آرام شدن و به صورت صفهایی دایرهوار حلقه زدند و به محض این که تکبیر گفته شد، تمام مسجد صف شد و سرتاسر رواقها و بام و صحن مسجد، بزرگترین جماعت بشری زیر این آسمان و دور این خانه، اللَّه اکبر، چه نماز پرشکوهی! چه صلابت و عظمتی! امام جماعت قرائت دلنشینی داشت، حمد را زیبا تلفظ میکرد و ضالّین آن را کشید که آمین کشیده نمازگزاران به دنبال داشت و امّا من «الحمد للَّهربّ العالمین» را که مجوزش را داریم، گفتم. نماز که تمام شد از همان گوشه مقابل حجرالأسود صفها در هم شکست. امام جماعت که عگال سرخ بر سر داشت، عگال سرخ بر سران، او را بردند. بار دیگر طواف آغاز
ص: 272 شد. صفوف مجاور هم به سرعت برخاستند و به طواف پرداختند. حال که دارم آن ابّهت و جلال را به تصویر میکشم، به بیان زیبا و ظریف مولوی در داستان رقوقی افتادم که با تعابیر بدیع نماز جماعت را صحنه قیامت میداند و حالات بندگان را در قیام و قعود و تشهد و سلام زیبا و سمبلیک سروده است. در این نماز جماعت با گفتن «اللَّه اکبر» حالتی از خجلت و شرم و تسلیم محض را داریم و ضعف و لابه ما در رکوع، تسبیح و شرمساری ما در سجده که به رو میافتیم و تضرّع را به نهایت میرسانیم، کاملًا مشهود است و در پایان که با گفتن السلام علیکم ورحمة اللَّه ... به جانب چپ و راست مینگریم گویی از انبیا و اولیا و صالحان و شاهدان انتظار کمک و یاری داریم. (1) خدایا! در آن روز وانفسا که «لا ینفع مال ولا بنون الّا من أتی اللَّه بقلبٍ سلیم» (2) است، اطمینان، امید، اعتماد، توکل و علاقه خاطرم به لطف و رحمت تو است. (3) یکشنبه 2/ 3/ 72 امروز بعد از استراحت صبح در هتل ماندم هم به خاطر جمع و جور کردن نوشتههای روز قبل و هم برای نوشتن دیدههای خود در مسجدالحرام. تصمیم گرفتم چیزهایی را که در این دو روز دیده بودم بنویسم. کعبه ساختمان چهارگوشه مسقفی است که نمای ظاهری آن از سنگ مرمر قدیمی سبز، مایل به خاکستری ساخته شده و به وسیله پردهای سیاه که حاشیه فوقانی و میانی آن قلّابدوزی است پوشیده شده. بنای آن بر روی پایهای از سنگ مرمر به ارتفاع 30 سانتیمتر گذاشته شده که در طرف حجر با سطح زمین زاویه شیبداری دارد. بلندی خانه کعبه پانزده متر است. درِ خانه کعبه در ضلع شرقی، مقابل مقام ابراهیم قرار دارد، مطلّا است و دو متری از سطح زمین بالاتر است. در قسمت پایین آن حک شده: «هدیة خادم الحرمین الشریفین ملک خالد بن عبدالعزیز آل سعود.» صحن مسجدالحرام از سنگ مرمر سفید پوشیده شده است بطوری که همه سنگها رو به قبله قرار گرفته است. حجرالأسود یک و نیم متری از سطح زمین بالاتر و تقریباً بیضی شکل است. اصل سنگ سیاه و نقطههای قرمز دارد و با روکشی از سنگ مرمر برّاق محافظت میشود. این
1- برگرفته از داستان رقوقی از دفتر سوم مثنوی مولوی، ابیات 2140 به بعد، چاپ دکتر استعلایی. 2- برگرفته از مناجات حضرت علی- ع- در مسجد کوفه. 3- برگرفته از دعاهای ابوحمزه ثمالی.
ص: 273 سنگ آسمانی تاریخچهای شگفتانگیز دارد. در احادیث آمده: «الحجر الأسود یمین اللَّه فی أرضه.» «حجر اسماعیل» دیواره کوتاهی است هلالی شکل رو به کعبه به بلندی یک و نیم متر و به ضخامت یک متر که میزاب یا ناودان طلا رو به حِجْر قرار گرفته و آبش داخل آن میریزد. اینجا مدفن هاجر، اسماعیل و بعضی از انبیاست. آب زمزم، نمای قدیمش حوضچهای سه طبقه بوده با سنگ مرمر سبز به عمق سی متر. دهنه چاه پیش از این وسط صحن بوده اما اینک آن را به کناری کشیدهاند پلکانی دارد عریض با دو قسمت مجزا برای مردان و زنان. ده پله که به پایین میروی سالن وسیعی است با پنج ستون مرمری هلالی شکل و بر روی هر کدام بیست شیر آب. ته شبستان چاه اصلی زمزم است که امروزه در محفظه شیشهای حفظ میشود و آب با دستگاه و سیستم دقیق کامپیوتری، با لولههای پنج اینچ به هر دو طرف میریزد. دیدم که بعضی به طرف چاه نماز میخوانند! در این سرزمین خشک و سوزان با این تپههای سنگی و خارا، این چاه نعمتی است گرانقدر و شایسته تقدیس و احترام گفته شده که این آب غمها را برطرف میکند و بر سر و صورت ریختن آن مستحب است. منبعی است که هرچه مصرف میشود، تمامی ندارد! پرسشی که در ذهن آدمی ایجاد میشود این که آبهای مصرف شده به کجا میریزد؟ با توجه به این که مسجدالحرام نسبت به اطراف پایینتر است؟ باید بگویم که مأموران نظافتچی مسجدالحرام بسیار زیادند و شرکت دلّه مسؤولیت نظافت و رساندن خدمات رفاهی به حجاج را به عهده دارد و افرادش بیوقفه با آمادگی تمام در تلاشند. از خدمات اوّلیه که صورت گرفته، مرتب کردن مسیر مسعی است. آن را با ظرافت خاصی پوشاندهاند. الآن دو طبقه است. ارتفاع طبقه اول 12 متر و طبقه دوم 9 متری میباشد. عرض مسعی به 20 متر میرسد؛ با راه رفت و برگشت. در وسط آن راهی جداگانه برای عبور وسایل معلولین قرار دادهاند که آن نیز دوطرفه است. حرکت از جانب صفا آغاز و در مروه پایان مییابد. محلّ هروله با مهتابیهای سبز رنگ مشخص است. بیرون صفا و مروه محوطه وسیعی است. بخشی از کوه ابوقبیس را برداشته و بر آن محوطه افزودهاند. اینجا نیز با سنگ مرمر سفید پوشیده شده است.
ص: 274 از دیگر مطالب گفتنی درباره مسجدالحرام، امکانات رفاهی و سیستم پیچیده کامپیوتری برای فیلمبرداری است که در همه جای مسجد نصب شده است. البته این وسایل نباید طوری چشمها را خیره کند که آدمی را از هدف اصلی بازدارد. خداوند کعبه را در آن سرزمین خشک بنا کرد تا مردم را از زرق و برق مادّیات و تجمّلات دنیوی دور سازد. ساده بودن بیت و دور بودنش از زینتهای آنچنانی ما را با گذشته افتخارآمیز تاریخمان بیشتر پیوند میدهد. از چیزهای جالبی که درباره مسجدالحرام گفتهاند ودرسفرنامه ابنبطوطه نیز آمده، این است که بر خلاف اماکن مقدس، کبوتری در فضای حرم پرواز نمیکند. میگویند هیچ مرغی روی کعبه نمینشیند مگر آن که مرضی داشته باشد و همینکه آنجا نشست یا شفا مییابد و یا در همان حال میمیرد. من کبوتری نه تنها در صحن که در رواقها و ایوانهای اطراف مسجد هم ندیدم. ظهر برای اقامه نماز به مسجد محل رفتم. مسجدی است مختصر و کوچک با شماره 403. اهل سنت برای نماز جماعت اهمیت بسیار قائل میشوند و شاید این در مکّه بیشتر نمایان باشد. میگویند اگر مردم نیایند جریمه دارد. پیش از این خوانده بودم که مردم را وادار میکنند به نماز و حتی گاهی کتک میزنند لیکن الآن وضع قدری فرق کرده است. اهل بازار به هنگام نماز مغازههای خود را به سرعت تعطیل میکنند و به نماز میروند بعضیها هم خود را مخفی میکنند! در هر حال هنگام نمازهای پنجگانه، کار و کسب تعطیل است. امامان جماعت از دولت حقوق میگیرند. خیلی معمولی میآیند و بعد از اقامه نماز بدون هیچگونه مصافحه و برخورد با مردم میروند. مردم هم هیچگونه قداست و ارزش معنوی برایشان قائل نیستند. سن امام جماعت از بیست تجاوز نمیکرد. او که از حوزه درس امام شافعی بود نمازش را با یک چهره بسیار جدی و عبوس، دستها بر سینه و پای باز به فراخی سینه (1) و بسیار آرام خواند. فقط اللَّه اکبر را بلند میگفت. بعد از نماز آهسته ذکرهایی گفتند و به سرعت پراکنده گشتند. روحانی کاروان در وصف حطیم- بین حجرالاسود و در کعبه- و نماز در حجر اسماعیل گفت و ما پس از شنیدن سخنانش روانه مسجدالحرام شدیم، بخصوص که از صبح هم نرفته بودیم؛ شبهای حرم صفای دیگری دارد. این بار از قسمت بابالندوه که حجر اسماعیل
1- در حدیث رسول خدا خوانده بودم که پیامبر مسلمانان را در حین نماز از «صفد»؛ فاصله انداختن و از هم بازنهادن دواستخوان قوزک پا نهی فرمودند از این رو با روشی که اینان میخوانند هیچ گونه مطابقتی ندارد. عوارف المعارف سهروردی ص 133
ص: 275 مقابلمان بود وارد شدیم. ورود به محوطه طواف از اینجا تا حدّی راحتتر است. بیش از نیمدایرهای به محلّ شروع طواف فاصله داشتیم که سرانجام خود را به میان جمعیت رساندیم. طواف، این نماز متحرک که توقّف و ایستادنی در آن نیست را آغاز کردیم از همان مبدأ حرکت- سنگ مرمر سیاه کف صحن که حجرالاسود را به گوشه صحن مسجدالحرام متصل میکند- اللَّه اکبر گفتیم. انسان در آن هنگام حالتی دارد که به وصف نمیآید. وجود آدمی شور است و احساسات و عشق ... طواف که به پایان رسید، بیرون آمدم نماز طواف را- که مستحب بود- خواستم در حجر اسماعیل بخوانم (1) به هر زحمتی بود خود را به داخل حجر رساندم و مشغول نماز شدم، چند دو رکعتی برای خود و دوستانی که التماس دعا گفته بودند و رفتگان و شهدا و بخصوص عزیزانم که اکنون در این عالم نیستند و در جوار قرب حق مسکن گزیدهاند، خواندم. اشکها بود که سرازیر میشد یک دو رکعتی هم بیاد و به علاقه و به نیابت از طرف ... تا الطاف خفیه حق شامل حالش شود و ما را بیش ازین منتظر نگذارد و ... حال که دارم آن لحظات سراسر از معنویت و اخلاص را مینویسم، پردهای از اشک بر چشمانم حلقه زده. بعد از حجر اسماعیل به طرف حجرالاسود رفتم جمعیت امان نمیداد. به زحمت دستم به قسمتی از حجر رسید. در همان لحظه با گریه و انابه از خداوند خواستم که دستم را در آتش جهنم نسوزاند و مورد مهر و شفقت خویش قرار دهد. اما به این حدّ قانع نشدم و به قسمت حطیم آمدم استغاثه و دعا را مناسب دیدم، همانند بچهای که از پدر و مادرش چیزی طلب میکند، خواهشم را با صاحب خانه در میان گذاشتم اصرار پشت سر اصرار، درخواست پشت سر درخواست، با زبان مادری با یلایلا با ... هیچوقت خود را اینگونه ندیده بودم، از همانجا در میان هجوم مشتاقان حجر، دست راستم را به حجرالاسود رساندم. در میان حَجَر و هجوم جمعیت قرار گرفتم. بیم آن داشتم که خطری متوجّهم شود، از این رو بالای قسمت شیبدار 30 سانتی (شاذروان) رفتم کم مانده بود که نفسم بند آید. میخواستم بیفتم که آخرین تلاشم را کردم و دستم را به حجرالاسود رساندم. بیعتی بود با حق و راه او و این که همواره بر این راهِ مطمئن و استوار بمانم؛ دیگر رمقی در بدنم نبود. موج جمعیت حرکتم داد و 10 متر آن سوی مقام ابراهیم برد! ظهر از مسجدالحرام راهی خانه شدیم و همه چون سیل به دامنه- مسجدالحرام-
1- فقط طواف واجب نمازش پشت مقام ابراهیم است.
ص: 276 سرازیر گشتیم. جای تأسف است که در اقامه نماز موفق نبودیم و در اجرای به هنگام این سنت محمدی تلاش نکردیم؛ این ضعف ما شیعیان است که چرا اینگونهایم؟! علت کجاست؟ حیف است که آدمی در خانه کعبه باشد و اینگونه کاهل نماز! در حالی که برادران اهل سنت، هنگام نماز با رغبت و شوق در جماعت حضور مییابند. در صف نماز، نفر جنب چپیام مسلمانی بود از اندونزی از نژاد زرد و نفر دست راستیم سیاهپوستی بود از آفریقا و من هم مخلوطی از سفید و زرد و سیاه چند رگه گندمگون، هیچ حرفی نزدیم و نمیدانستیم که بزنیم ولی احساس نزدیکی و اخوت حس کردیم که ناشی از اعتقاد مشترک، عمل مشترک و ... بود تقبّلاللَّه گفتم و آنها خوشحال جواب دادند، جزوه دعاهای مناسک حج را میخواندند؛ دعای سعی، دعای طواف و ... بعد از نماز هوا گرمتر شده بود و از جمعیت طواف کننده کاسته میشد. فرصتی است برای ما خوزستانیها که چند رکعتی نماز در حجر اسماعیل بخوانیم، ستونی حرکت کردیم و خود را به حجر اسماعیل رساندیم، گرچه داخل شلوغ بود اما جایی برای خویش دست و پا کردیم و مشغول شدیم، قدری به گریه و ناله گذشت و استغاثه و قدری هم به نماز خواندن برای این و آن. برگشت ما از حرم پیاده و با تشنگی و گرسنگی همراه بود ولی بخاطر همان چند لحظه حجر اسماعیل ارزید. خداوند خود راههای امن و استوار خویش را برویمان گشاده نگهدارد و آثار معنوی و روحانی حج را تا آخرین لحظات عمر همراهمان بگرداند و لحظهای ما را به حال خویش وامگذارد و این قبیل توسلات ما را به شایستگی بپذیرد و مورد اجابت خویش قرار دهد؛ انک ولیّ النعم وانک علی کلّ شیء قدیر. در راه چندین زن عرب را دیدم که دختران سفید هفت هشت سالهای را با خود همراه داشتند و کالسکه خرید اجناس پر از احتیاجات غیر مفید روزانه، مقنعهشان را مانند گلی در پشت سر گره میزنند و روبندی بر روی آن میگذارند. مانتوی بلندشان سیاه رنگ بود و نسبت به حجاب خشک و شدید و عبوس زنان نگهبان در حرم ظرافت و انعطافی بیشتر داشت. زنان آفریقایی ولنگار و لاقید به نظر میرسند اما نمیدانم چرا از حجاب مالزیاییها خوشم آمد، شاید به علّت ظرافت و هنری است که در حجاب آنهاست. حجاب ایرانیها هم در لباس احرام مناسب است، هم برجستگی و ظرافت نژاد زرد را داراست و هم با فرهنگ و خُلق و خوی ایرانی سازگار است و در مجموع معتدل، ملایم و
ص: 277 منطبق با شرع است. چند بچه عرب را دیدم که آب میفروختند و سر و وضعی نامناسب داشتند، فقیر و با فرهنگی پایین، گویا از مناطق فقیر نشین جنوب شهریها؛ این چند روز گدایانی را دیده بودم که در کنار مسجدالحرام مانده غذاها را میبردند و از ماشینهای سعودی نان و ماست میگرفتند مسلم است در مقابل این رفاهی که در شهرها شاهد آنیم تهیدستانی هستند که در همین گوشه و کنار شهر زندگی میکنند و برای تأمین مایحتاجشان در اطراف مسجدالحرام گرد آمدهاند! نفت را فقط صرف ظواهر میکنند. در این کشور بسیارند افرادی که با وسایل بدوی و عشیرهای در بادیههای عربستان روزگار پرمشقّتی را سپری میکنند و از امکانات مدرن شهری کاملًا بدور و بیگانهاند. حکومت عربستان آماری از تعداد زاد و ولد و گزارشی از موقعیت فرهنگی جامعه خویش و میزان باسوادها و بیسوادها در دست ندارد و اصلًا هنوز تعداد جمعیت شهری و روستایی- عشیرهای خود را نمیداند ...! از سیاست فاصله بگیریم و کمی هم به مناسک و احکام بپردازیم، چند روز است که دو روحانی کاروان اصرار دارند که حمد و سوره را حداقل به خاطر طواف نساء هم که شده برای زائران کاروان بخوانند. معضل عجیبی است طواف نساء! اگر اشتباه بخوانی مثلًا «س» را «ص» تلفظ کنی یا «ط» را «ت» بگویی میدانی چه میشود؟ واویلا است! اگر مجرد باشی نمیتوانی زن بگیری و در صورت تأهل که پناه بر خدا ...! بحث پیرامون این قضیه به اتاق ما هم سرایت کرده و پچ پچ راه افتاده است. استاد صفرعلی که مرتبه دوّم تشرّف او به حج است، از کم و کیف آن آگاهی بیشتری دارد و میگوید: «اگَ ایطور خُونی مارْ غُلُوم ادَسْتِ رُووَ!» هر دفعهای چند نفر نزد آقا میروند و او با صدای بلند و واضح و تأکید بر جاهای حساس، قرائت را تصحیح میکند؛ «... رَبِّیَ الْاعْ اعْ اعْلی وبِحَمْدِه»، «سُبْحانَلْ نَلْ نَلْلهِ وَالْحَمْدُ لِللْ لِلْلهِ ولا ...» و همینطور کلمات مسألهدار دیگر. بیشتر، از این گوش وارد و از گوش دیگر خارج میکنند و یادگیری نمیبینیم. سنین عمر از بیست و چند سالگی که گذشت تار آواهای گلو آنقدر ستبر میشوند که دیگر محال است بتوان حرفها را مانند عربها تلفظ کرد، البته برای ما چندان مشکل نیست، چون در
ص: 278 مخارج حروف دست کمی از عربها نداریم، دردسر ما بیسوادی و دقّت نکردن است و مشکل برای آن ترک آذری است که «انَّ الْهَمْتَ وَنِّهْمَةَ!» نگوید و «سُبْهانَ اللَّه!» و «رهمن الرّهیم!» نخواند. امروز با خستگی و مریضحالی گذشت، مزاج یُبْسَم هم که قوز بالا قوز شده، اینهمه پرتقال و خاکشیر! بیشتر شکمم را بند کرده، دارد کلافهام میکند، هرچه مُسْهِل میخورم بهبودی حاصل نمیشود. شب گذشته به درمانگاه جدیدالتأسیس شماره 5 ایران رفتم، طبقه دوم ساختمانی را اجاره کردهاند و دو پزشک خوش برخورد و خوش تیپ مریضها را میبینند. مراجعه کنندگان هر یک دردی داشتند؛ سرماخوردگی، گرمازدگی، حسّاسیت و ... از میان داروها قرصهای ادولت کُلْد، آنتی هستامین، آموکسی سیلین و شربت اسپکتورانت نصیب من شد. از تلاش منظم و آرام و بیسر و صدای بهداری خوشم آمد، سری به بهداشت و درمان سعودیها هم زدیم که اینهمه تعریف میکنند و از شأنش میگویند! من که چیزی ندیدم! گاهی با بیانصافی تمام، زحمات و ارزشهای خودمان را نادیده میگیریم و باورمان میآید که مرغ همسایه غاز است. با همه کمبود دارو و پزشک، درمانگاههای ایرانی خوب میرسند، کم متخصص نداریم. به بیماران بسیاری از کشورهای دیگر برخوردم که سراغ بهداری ما را میگرفتند. از آنها بخوبی استقبال میشود. بدون حقالزحمه معاینه میشوند و حتی دارو نیز، بی آن که وجهی دریافت کنند، در اختیارشان قرار میگیرد. مشکل اصلی در آنجا مُسری بودن دردهاست، بسیار سریع به دیگران سرایت میکند. کار خدمه کاروان امروز سنگین بود چادرها را در منا و عرفات تحویل گرفتهاند و قدری هندوانه «هفوفی» خریدهاند برای روز چادرها. اما هنوز غذایمان همان غذای وارداتی است؛ پرتقال مصر، موز کلمبیا، آب پرتقال و بیبسی جدّه با کارخانه آمریکا، برنج هندی، مرغ فرانسوی، گوشت نیوزیلندی، چای سیلانی، قند بلژیکی، پیاز هندی و ...! از امروز بعد از ظهر حرکت به سوی عرفات شروع شده و هوا بدجوری دم کرده است. روز بادبزنهاست. ساعتی قبل یک دوش گرفتم و احرام را پوشیدم و در پشت بام هتل مکه رو به قبله نشستهام. آسمان مکه ابرهایش سفیدی خاصّی دارد سرخی عجیبی در گوشه آسمان میبینم که از نورافکنهای «منا» است ماه در آسمان آنقدر بزرگ شده که در مقابل ستارگان کم رونق اظهار خودنمایی و تفاخر میکند در این هوا که گاه گاهی نسیمی میوزد در
ص: 279 خویش مینگرم چه کردهام؟ چه باید میکردم که نکردهام؟ چه باید بکنم و همت و توفیق از صاحب بیت بخواهم که همواره یار و یاورم باشد و مرا بیانس و الفتش هرگز نگذارد و تفضّل نماید که عرفات را درک کرده، توبه ما را بپذیرد و حوائجمان را برآورد. خدایا! بر رنجها و دردهای کهنه و زخمهای ریش ما مرهم احسان و لطف و انعام بنه. خدایا! پرتوی از شعاع معرفت دیار محشرگونه عرفات را در دلهایمان بتابان و آرامش و سکینهای نازل کن تا فقط رضایت تو را بجوییم و تو را ببینیم و لحظهای بیتو نباشیم. خدایا! تو آگاه به ذات الصدوری، تو علیمی، تو خبیری، تو سمیعی، تو سزاوار ثنایی، تو غفارالذنوبی، تو ستّارالعیوبی، تو کاشفالکروبی، تو نعمالطبیبی، تو نعم الحبیبی، تو نعم المجیبی، غیر از تو کسی نیست. وجود تویی، هستی تویی، مایه امید تویی، روضه رضوان تویی و ... ای خدای پاک و بیانباز و یار دستگیر و جرم ما را درگذار بازْ خَرْ ما را از این نفس پلید کاردش تا استخوان ما رسید حرمت آن که دعا آموختی در چنین ظلمت چراغ افروختی دستگیر و ره نما توفیق ده جرم بخش و عفو کن بگشا گره عرفات ساعتی از نیمه شب گذشته بود که سوار ماشینهای روباز شدیم و حرکت آغاز گردید. نزدیکی مسجد جن نیت احرام داده شد؛ «احرام میپوشم برای حج تمتع از حَجّةالاسلام واجب قربةً الی اللَّه» و بعد لبیک و اینبار روحانی کاروان وسواس بیشتری به خرج میدهد. فریاد لبیک اللّهمّ لبیک ... تا عرفات همچنان بلند بود. سه ساعت از نیمه شب گذشته بود که به عرفات رسیدیم و منطقه داخل آن را دور زدیم، ماشاءاللَّه به این عظمت! میگفتند صحرایی است به درازای 12 کیلومتر و پهنای 6 کیلومتر و در فاصله 22 کیلومتری شمال مکه بر سر راه طائف واقع شده. اکنون وصل است به شهر و کاملًا پوشش جنگلی پیدا کرده و دور نیست که این صحرای سوزان و لمیزرع، به جنگلی سرسبز و گردشگاهی فرحبخش تبدیل شود! با این که شب بود اما نورافکنهای عرفات روز را تداعی میکردند. بیش از یکهزار پایه سیمانی به بلندای 30 متر و بر بالای هر کدام 15 ردیف سهتایی نورافکن و 200 الی 300 هزار چادر و
ص: 280 تقریباً همین مقدار اصله درخت «تیم». محل رویش این نوع درختها صحراهای آمریکا بوده که با یک طرح و نظم خاصی، در محورهای معینی کاشتهاند، تا چند سال دیگر عرفات به یک پیکنیک روز تعطیلی تبدیل خواهد شد من مخالف سرسبزی نیستم ولی پیشرفت و توسعه این افکار دیر یا زود ما را از هدف اصلی و سمبلیک این مناسک دور میکند. آن صفا و سادگی صحرای عرفه بوده که معرفت و شناخت را به وجود آورد. مسلّماً وقتی گردشگاه و محلّ تفریح شد ما را به عالم بالا و سیر الیاللَّه پرتاب نمیکند؛ امکانات بسیار زیادی را در عرفات میبینم که کارهایی خارقالعاده و شگفتآورند اما برای حج و حجاج سمّ قاتل و کشندهای که بنیانهای استوار این سنت ابراهیمی را سست میکنند و یک نمای ظاهری و فریبندهای که از محتوا خالی است نشانمان میدهند. واقعاً چه احتیاجی است به باران مصنوعی پودرگونه؟! چه ضرورتی است اینهمه کانتینرهای مبرّد که علاوه بر «میاه نقیّه» انواع میوه، ماست، خرما و ... را به این سو و آن سو میپراکنند؟! این همه اسراف و تبذیر برای چه؟! اینگونه کارها را باید در مقایسه با هدف اصلی سنجید و دید که چند درصد ما را به آن نزدیک میکنند. در طرح هدفها و برنامههای حج به اشتباه نرفتهایم؟! این کجا و حج ابراهیمی کجا ...؟! شب بود که رسیدیم، کاروانها یکی پس از دیگری میآمدند و در چادرها مستقر میشدند. گروهی به خواب و استراحت میپرداختند و بیشترشان به صحبت و عبادت. فضایی ملکوتی در چادرها احساس میشد و نسیمی از عطر دلانگیز راز و نیازهای شبانه به مشام میرسید. هر کس با خود نجواهایی داشت و این تا اذان صبح ادامه داشت ...
ص: 281 پی نوشتها:
ص: 282
همگام با راهیان کوی دوست
ناهید فلاحتی کعبه خود سنگ نشانی است که ره گم نشود حاجی احرام دگر بند ببین یارکجاست؟ گوهر شناس آفرینش درّ گرانی را به امانت نزدم سپرده و وظیفه محافظت و بهرهجویی از آن را به من محول کرده بود، در حالی که در یک میدان وسیع بازی و سرگرمی واقع شده بودم «وما الحیوة الدنیا الّا لعبٌ ولهو»، هیچ شناخت و اطلاعی از ارزش آن نداشتم یا شاید هم شناخت داشتم ولی سرگرمیهای فراوان این میدان و بازیگوشی خودم غافلم کرده بود. به هر صورت به عوض حفاظت و قدرشناسی و بهرهوری از آن، مثل موجود لا شعوری که فرقی مابین خرده شیشه با جواهر قائل نیست، آن گوهر را در خار و خاشاک و آلودگیهای فراوان رها کردم، حتی گاه گم کردم و با راهنمایی همان گوهرشناس آن را یافتم، به تدریج که قدری به ارزش آن درّ واقف شدم. و بصیرت گوهرشناسی یافتم، گوهرم را خاک آلوده و بی جلا یافتم و ناراحت و پشیمان از حماقتها و قدر ناشناسیهای خودم به دنبال چاره گشتم. چه کنم که بار دیگر گوهرم زیبا شود، آخر ممکن است وقت امانت داریام (با فرارسیدن مرگ) به پایان رسد و صاحب گوهر دنبالش بیاید، اینطوری که نمیشود به صاحبش برگرداند، باید مثل اوّلش تمیز شود. خلاصه دنبال چاره بودم، دیدم
ص: 283 راهی ندارم مگر این که به سراغ گوهر شناس بروم و از خودش بخواهم که آن را برایم جلا دهد یا این که به خودم بیاموزد که چگونه جلایش دهم و این بار به او قول دهم که دیگر مراقب باشم ونگذارم خراب شود!. آری، قصّه حج من این است، میخواهم بروم برای جلا دادن، پاک کردن گرد و خاکها و کدورتها، زنگها و رنگها و ... احساس میکنم عمری به بطالت گذراندهام و کاری نکردهام جز جمع آوری یک مشت تخلفات و اعمالی که اگر صورت مثالی آن را نشانم دهند وحشت میکنم و بدون پاکسازی و بیرون ریختن آنها از لای پرونده وصفحه دلم، تصوّر ایجاد بنای انسانی وساختن چهره انسان، که لقب «خلیفة اللَّه» گرفته واثری از روح خدا دارد، برایم متصوّر نیست. احساس میکنم که خودم را گول میزنم نمیتوانم، کریهی و حیوانیت صورت قبلی را نادیده بگیرم وحالا صورت انسانی بسازم. دلم میخواهد حرکتی، نیازی، نظری و خلاصه یک چیزی آن را ریشهکن و باطل کند و دوباره به من امکان دهد که از نو بسازم و این را در حج دیدم. حج یک امکان است، یک میقات است، یک میعادگاه بارعام حق تعالی است. وقت ملاقات داده و اصلًا خودش دعوت کرده، میخواهد به حرفمان گوش دهد، ارتباط مستقیم و نزدیک پیدا کند. حج یک سفر است، سفر از خیلی چیزها و حذر از آنها و جاگذاشتن خیلی از اسباب و اثاثیههای بی مورد، جاگیر و حتی مضرّ و نیز برداشتن یک توشه بدرد بخور ولازم برای رسیدن به مقصدی بزرگ وآشنا و گاه فراموش شده. حج سفری است از ارزشهای پست و دون، به مراتب و ارزشهایی بالاتر. حج سفرِ دل است، معراج روح است، ملاقات قطره است با دریا، اتصال پرتو نورانی است به منبع نور. و خلاصه حج زندگی ساز است و زندگی شکل دهنده انسان، و انسان «گوهر» است. امّا تمام حج قبل از حج است. مگر ممکن است بدون این که بفهمی آن گوهرت آلوده شده و پاک وزیبایش را بخواهی و بدون این که دنبال چاره بگردی و راه تطهیرش را بخواهی و بدون این که تمنّای جلا دادنش را داشته باشی، آن گوهرشناس برایت جلا بدهد؟ بعلاوه اگر هم جلا داد نتیجه و فایدهای ندارد، چون نفهمیدهای که چه چیزهایی آن را خراب
ص: 284 وکِدِر کرده بود که از آنها حذر کنی (تقوا و ورع) و نفهمیدی که چطور باید حفظش کنی و آمادگی مراقبت و نگهداریاش را پیدا نکردی (خودسازی). پس اگر جلا دادهاش را هم به دستت بدهند فرقی نمیکند. دوباره فوری مثل اولش میشود، بله باید تلاش کنیم، آن طورکه تشنه آب برای نوشیدن لَه لَه میزند و کعبه را بیابیم و طواف کنیم (خدای کعبه را) آنطوری که کبوتران واله و عشقباز، ریسمان محبت یار بگردن افکنده و آن ریسمان او را به طواف یار میچرخاند (اشاره به خطبهای از نهج البلاغه) و ذات اقدسش را چنان پر قدرت متصل شویم که لحظهای رهایی و گمگشتگی و حیرانی نصیبمان نشود. همواره در زندگی انسان لحظات و ایّامی وجود دارد که هم به سبب موقعیت زمانی و هم از جهت وضعیت روحی خودِ فرد، تکرار نشدنی و برگشت ناپذیر است و چه بسا که گرانبهاترین قسمت عمر او را تشکیل میدهد. پس خوشا به حال آنکس که قدر میشناسد و از این اوقات کمال استفاده را میبرد و وای بر او که چشم بر هم میگذارد و ندیده ونفهمیده میگذرد. ... و حج از آن هنگامهها و ایّام است که باید فرصت را غنیمت شمرد و هر چه بیشتر از آن خوشهچینی کرد، باید برای تمام عمر از آن نیرو و برنامه گرفت، باید با آن زندگی را ساخت وخدا میداند که هربندهاش چگونه بر روضه حج وارد میشود و چگونه از آن عبور میکند آنچه مسلم است این که چشمه جوشان است ولی بهره هر کس بقدر پیمانه اوست. روز شنبه 13 مرداد ماه سال 63 (مصادف با 6 ذیقعده 1404) ساعت 3 و 20 دقیقه بعد از ظهر، بعد از ساعتها انتظار، که شاید به اندازه روزها برایم طولانی شده بود، از فرودگاه تهران به طرف جده حرکت کردیم، در طی 3 ساعت پرواز، هر کس در خودش غوغایی داشت. در آن لحظات خدا میداند در دلها چه چیز بود! خسته از انتظار، مُشتاقِ رسیدن و زیارت، و با حالت ناباوری و هیجانی که مانع از آرام داشتن و خوابیدن میشد بالأخره ساعت 6 و ربع بعد از ظهر به وقت تهران و 5 و 45 دقیقه به وقت جده بود که در فرودگاه جده پیاده شدیم. در جده حدود پنج ساعت بودیم که به نماز و شام واستراحت صرف شد، ساعت حدود یک نیمه شب بود که با ماشین به قصد مدینه حرکت کردیم، نماز صبح را در منطقه بدر خواندیم و حدود ساعت 10 صبح بود که با خستگی فراوان که به علت بدی
ص: 285 راه عارض شده بود، به منزلی که پیشتر در مدینه آماده شده بود رسیدیم و ساعت 6 بعد از ظهر راهی حرم مطهر حضرت رسول شدیم. در آن لحظه که به طرف مسجد النبی قدم برمیداشتم همواره این کلمات در گوشم طنین افکن بود که: «حواست هست پا جای پای چه کسانی میگذاری، چه راحت راه میروی! هیچ میدانی که این کوچه و خیابان گواه حرکتها و رفت و آمدهایی بوده و گفتگوهایی را به یاد دارد؟!» گوشههایی از تاریخ پیامبر و ائمه- علیهم صلوات اللَّه- برایم تازه میشد وسعی میکردم بتوانم آنها را حس کنم. نزدیک حرم که رسیدیم، با کنجکاوی به هر طرف نگاه میکردم. گلدستههای بلند و زیبای حرم نمایان است، وقتی چشمها به گنبد رسول اللَّه میافتد مثل این که بند دل آدم پاره میشود! شوق و ذوقی که داشتم با ناباوری عجیبی آمیخته شده بود. «خدایا! سپاس تو را که به من لیاقت و سعادت این را دادی که به حضور رسولت برسم. اینجا خانه محمّد بوده، خانه فاطمه بوده، علی و حسنین اینجا زندگی کردهاند، مدینه شهر ائمه است، شهر وفادار به پیامبر است. وقتی به شهر مینگری به یاد میآوری استقبال انصار از رسول خدا- ص- را. به قول یکی از دوستان، آدمی در مدینه احساس امنیّت میکند، از غضب و بد اخلاقی و آزار عربها که پیشتر شنیده بودم، در مدینه ندیدم. گوئی اینها با عربهای مکه فرق میکنند، هرچه باشد مدینه پناه دهنده و پذیرای رسول اللَّه بوده، در حالیکه در مکه جز رنج و شکنجه به آن حضرت نرسید» در همین فکرها بودم که وارد حرم شدیم. مسجد النبی عجب عظمت و شکوهی دارد! به دنبال ضریح مطهر میگشتیم، وقتی فهمیدم که عصرها اجازه نمیدهند به آن قسمت برویم، خیلی ناراحت شدم، به هر حال گوشهای از مسجد نشستیم و زیارت خواندیم و بعد هم نماز مغرب را به جماعت بجا آوردیم. دیدن و حضور در نماز جماعت مسجدالنبی برایم بسیار جالب بود. شکوه و عظمت خاصی دارد. امام جماعت مسجدالنبی لهجه فصیح وبلیغ ولحن زیبایی دارد. از طرفی بزرگی مسجد، فراوانی جمعیت که سطح خیابانهای اطراف مسجد را هم میپوشاند و انواع و اقسام آدمها که در جمعیت دیده میشوند هر بیننده و ناظری را جلب میکند، هر روز هم که میگذرد بر تعداد افزوده میشود؛ به نحوی که این روزهای آخر دیگر مغازه
ص: 286 دارهای نزدیک حرم موقع نماز توی مغازهشان متصل به جمعیت بودند! چقدر خوب میشد اگر همه مسلمانها به خصوص شیعهها تقیّدشان به نماز اینگونه بود، البته جای تأسف دارد که این ظاهر جالب، فاقد معنا است و دشمنان از همین وسائل هم برای پیشبرد مقاصدشان استفاده کردهاند، غیر از نمازشان چیز دیگری که برایم جالب بود، حفظ اصالتشان است از نظر لباس. خلاصه همه اینها بر تصوّر زمان صدر اسلام و مدینه پیغمبر کمک میکند، حیف که قیافه شهر، سادگیاش را حفظ نکرده و ظاهر نسبتاً پیشرفتهای داشت، ساختمانهای چند طبقه، شرکتهای بزرگ و خلاصه فرمهای ساختمانی غربی و از این قبیل. بگذریم، سخن به اینجا رسید که نماز جماعت را خواندیم و بعدش دسته جمعی به سوی قبرستان بقیع راه افتادیم، مسیرمان از کوچه بنیهاشم بود کوچه پیچ در پیچ و باریک و قدیمی است که از جلو حرم، روبروی در جبرئیل شروع میشود و روبروی بقیع ختم میشود. عدهای از بنیهاشم در آن کوچه زندگی میکردهاند آثاری از خانه امام حسن و امام زینالعابدین هم در آنجا بوده ولی ما ندیدیم، این کوچه بر خلاف بیشتر جاهای مدینه، آن ظاهر قدیمی و تنگ و خاکیاش را حفظ کرده و خانههای کاهگلی قدیمی ساز دارد. آدمی آنگاه که از کوچه میگذرد، در نظرش میآید که فاطمه زهراء- س- دست حسنین را در دست دارد و به بیتالاحزان میروند. آخر بیت الاحزان هم پشت بقیع است و خانه زهراء- س- هم در کنار مسجد پیغمبر (الآن داخل مسجد واقع شده) و اینطور که میگویند مسیر دختر پیامبر از این کوچه بوده است. چگونه میشود بقیع ظاهری بس ساده دارد، چرا؟! چگونه میشود ظاهر بینور و ساکت خرابه بقیع را دید و اشک نریخت؟! بقیع تنها زمینی است که یکجا پیکر مطهر چهار امام (امام حسن، امام سجاد، امامباقر، امامصادق- علیهمالسلام-) را در خود دارد، آنهم کنار هم، با ظاهری این چنین، دریغ از یک سنگ قبر! برروی قبر چیزی نمیبینی جز 4 یا 5 سنگ کوچک که طرف سر قبر بر خاک کاشتهاند. خدایا! این چه زمینی است که توانسته است این همه عظمت را در خود جای دهد! به امام حسن- ع- فکر میکنی، دلت مملوّ از نفرت و کینه نسبت به دشمنان اهل بیت میشود و یادت میآید که چطور بعد از سالها تعدّی
ص: 287 به حقوق خاندان عصمت و خانه نشین کردن علی بن ابیطالب وبعد از ایستادگی در مقابل عدل علی- ع- لبه تیز حملهشان رو در روی فرزندش امام حسن قرار گرفت، با تحمیل صلح مظلومیتی برای آن حضرت ایجاد کردند که به شهادت تاریخ حتّی بین شیعه هم امام حسن ناشناخته و مظلوم است اینک فضای قبرستان بر این ظلم گواهی میدهد. حسّ میکنم آسمان مدینه رنگ دیگری دارد. زمین مدینه زمین دیگر و هوایش هوای دیگر است. مدینه شهر محبّان و دوستداران خدا و شهر رسول اللَّه است. شهری که ائمه- علیهمالسلام- آنجا زیستهاند. شایستهترین انسانها را در خود پروردهاست. مدینه مقامی بس والا دارد و هیچ سرزمینی- جز مکه- به قدر مدینه عزّت پیدا نکرده است. مدینه خاطرات تلخ و شیرین بسیار دارد. ای آسمان مدینه، چه کسی شاهد صادقتر از تو؟ از شبهای مدینه و از روزهایش بگو؛ از نزول ملائک و فرشته وحی. توکه نالهها و درد دلها و آه و سوزهای علی شنیدهای و مناجاتهای او را به یاد داری. تو خانه نشینی علی را دیدی و شاهد بودی که مدینه در سوگ زهرا نشسته، عزا دار رحلت ائمه گشته و مرگ رسول اللَّه را دیده است. مدینه! تو چقدر طاقت داری! این همه غم و اندوه را دیدهای و هنوز پابرجایی؟! در پشت دیوار بقیع، پشت در بسته و دیوار قبرستان بقیع، بر روی زمین نشستن و دعای کمیل خواندن چه زیبا و لذتبخش است، به خصوص که ما فردایش عازم مکّه بودیم. جمعیت عظیمی جمع شده بودند، خیابانهای اطراف بقیع از جمعیت موج میزد. شُرطهها (پلیس) با بیسیمهایشان از دور مراقب بودند. تعدادی از آنان نیز داخل قبرستان ایستاده بودند و از روی دیوار نگاه میکردند. فریاد شعارهای شرکت کنندگان در دعای کمیل به آسمان برخاست. آدمی باشنیدن شعار «الموت لامریکا، والموت لاسرائیل» هیجان زده میشد، مغازه دارهای اطراف وغیر ایرانیهای عرب و غیر عرب با تعجب نگاه میکردند. شعارهای اللَّه اکبر، لا اله الّا اللَّه، محمّد حبیب اللَّه، محمد رسول اللَّه، محمد امین اللَّه که داده میشد بیاختیار مو به بدن آدم راست میگشت. روز یکشنبه 21/ 5 بعد از ظهر دسته جمعی برای دیدن اماکن ومساجد اطراف مدینه حرکت کردیم، ابتدا به دامنه کوه احُد آمدیم، قبرستان شهدای احُد، قبرستان سادهای است که قسمت جلوی آن پنجره قهوهای رنگی دارد شبیه پنجره طلا و پنجره نقره
ص: 288 امام رضا- ع- که تعدادی دخیل بر آن بسته شده! اینجا هم کسی را نمیگذارند داخل شود، باید از پشت پنجره زیارت خواند. قبر حمزه سید الشهداء، عموی پیامبر در اینجا مدفون است که با سنگهای سیاه رنگ کوتاهی، اطرافش را حدود 20 سانتی متر بالا آوردهاند. این قبرستان در شمال شرقیمدینه، پایین کوه احد است. منطقه احد اینک به صورت شهرکی در آمده و آباد شده است. در نزدیکی قبرستان احد، مسجد مباهله قرار دارد. این مسجد گنبد کوچک و بلند و سبز رنگی دارد و مسجد آبادی به نظر میآید اما متأسفانه درش بسته بود و کسی نمیتوانست وارد شود. بعد از قبرستان احد به قصد مساجد سبعه حرکت کردیم. ابتدا به مسجد قبلتین رفتیم گنبد سفید کوچکی دارد و در قسمت بلندتری نسبت به سطح زمین قرار گرفته است. (15- 10 پله بالا میرود) آنجا هم دو رکعت نماز گزاردیم. این مسجد همان است که پیغمبر در آن مشغول خواندن نماز ظهر بودند، در رکعت دوم نماز جبرئیل نازل شد و پیغمبر را از بیت المقدس به طرف کعبه تغییر داد و بقیه نماز را به سوی کعبه بجا آورد. بعد از مسجد قبلتین به سوی محلّی که شش مسجد در آن واقع است رفتیم؛ مسجدزهرا- س-، امیرالمؤمنین علی- ع-، سلمان، فتح (احزاب)، عمر وابوبکر. آنجا مثل قبرستان احد در دامنه و پای کوه است در شمال غربی مدینه که آن را کوه سلغ نامند. ساختمان سفید اتاق مانند که خیلی ساده است و در کوچکی دارد مسجد فاطمه- س- است. پشت و بالاتر از آن، در دامنه کوه، مسجد حضرت علی- ع- است که پله میخورد و بالا میرود. سردرش طاقی دارد و بزرگتر از مسجد فاطمه است. محرابی هم در آن هست، در طرف چپ این دو مسجد، هم سطح زمین، ابتدا مسجد عمر و عقبتر از آن مسجد ابوبکر است که این دو مسجد آخر دارای کولر و چراغ و امکانات است اما نمازگزار هر دو کم است. بعد از این دو، مسجد فتح و سلمان است که در کنار هم واقع شدهاند. ابتدا مسجد سلمان روی سطح زمین وپهلویش، در دامنه کوه، مسجد فتح یا احزاب است که از نظر بلندی و ظاهر، شبیه مسجد حضرت علی- ع- است وروبروی آن هم قرار گرفته. این منطقه مربوط به جنگ احزاب یا خندق است که به پیشنهاد سلمان فارسی، بین قشون دشمن و شهر را خندق کندند. مساجد حضرت علی، سلمان، ابوبکر، عمر و حضرت زهرا محل نماز آنها بوده. مسجد
ص: 289 حضرت علی یادگار محل نماز آن حضرت، هنگام نگهبانی و مراقبت از شهر مدینه است. مسجد فتح جایی است که به دعای پیغمبر و به دست حضرت علی- ع- فتح و پیروزی در جنگ احزاب نصیب مسلمانان شد، اینجا چون پای کوه است و این مساجد هم اتاقهای ساده است، تقریباً توانسته حالت طبیعیاش را حفظ کند (البته این اتاقها را بعد ساختهاند)، از این نظر خیلی جالب بود که میتوانست صحنههای جنگ خندق را در ذهنم به تصویر بکشد که برای اختصار از شرح آن خودداری میکنم. نزدیک غروب بود که از آنجا راه افتادیم و به سوی مسجد قبا آمدیم، این مسجد در جنوب مدینه واقع شده وعظمت خاصی دارد، مسجد بزرگ و با شکوهی است بر سردرش آیه «أفمن أسّس بنیانه علی تقوی من اللَّه ورضوان خیرٌ ام من اسّس بنیانه علی شفا جُرفٍ ...» را نوشتهاند. شأن نزول این آیه مربوط به ساختن مسجد ضرار است که منافقین برای از بین بردن عظمت قبا و پیشبرد اهداف شوم خود، در مقابل مسجد قبا ساختند. نزول این آیه که بنیان مسجد قبا را بر تقوا و بنیان مسجد ضرار را به سستی در کنار سیل میداند، منجر به این شد که وقتی آنها آمدند پیش پیغمبر و خواستند که آن حضرت در آنجا نماز بخواند تا تأیید مسجد شود، پیغمبر دستور خراب کردن مسجد را دادند؛ به طوری که امروز دیگر اثری از آن نیست. مسجد قبا اولین مسجدی است که بدست پیغمبر بنیانگذاری شد هنگامی که پیغمبر به دعوت اهل یثرب وبرای نجات مسلمین از رنج و شکنجه قریش در مکه بسوی مدینه هجرت میکردند در محله قبا که نزدیک مدینه بود (الان جزو شهر مدینه است) توقف کردند و به درخواست اهل قبا کلنگ مسجد قبا را زدند و یاران پیغمبر بخصوص حمزه سید الشهدا زحمت زیادی در ساختن آن کشیدند، این مسجد قبل از مسجد النبی پایگاه بزرگی برای اسلام بحساب میآمد و حضرت محمّد- ص- در آنجا مکرّر نماز گزاردهاند. حتی بعد از ساختن مسجدالنبی، گاهی با پای پیاده به قبا میرفتند و در آنجا نماز میخواندند. وقت وداع وخدا حافظی از مدینه نزدیک و نزدیکتر میشود. شبی که فردایش عازم مکه هستیم پشت دیوار بقیع عقده دلی باز کردیم و به طرف حرم پیغمبر راه افتادیم، درهای حرم بسته است و گروههای کوچکی از مردم پشت دیوار مسجد نشسته، دعا میخوانند و با خدا
ص: 290 مناجات میکنند، ماهم سلامی دادیم و برگشتیم. فردا صبح زود در حالی که دلمان مملو از حسرت و اندوه وداع بود و در عین حال دلهره وشوق از انجام عمره و دیدن خانه خدا را داشت، عازم حرم شدیم و- اگر خدا قبول کند- با حال خوشی زیارت کرده، در دل گفتیم: خدایا! از رسولت گرامیتر در زمین سراغ نداریم اگر چه خطاکار و عاصی هستیم اما باز جزو امّت محمّدیم، أللهم ارزقنا شفاعته. خدایا! اینجا مسکن ومأوای دختر رسولت، عزیزترین زن عالم، زهرای مرضیه است، به حرمتش چنان توفیقی بما عنایت کن که روز جزا رو سیاه و خجلت زدهاش نباشیم، پروردگارا! اینجا شهر طاهرین است، نمیخواهم بدون طهارت نفس از اینجا بروم. یا اکرم الاکرمین ویا ارحم الراحمین، اغفر لی وارحمنی وتُب علیّ انّک أنت التواب الرّحیم. خدایا! حاجتمندان زیادند. گرفتاریها فراوان است. به هنگام آمدنم به این دیار مقدس مادران شهدا و آنهایی که دلسوخته بودند و عزیزی در جبهه داشتند و پیروزی در جنگ را میخواستند، سفارش کردند که دعا کنیم؛ خدایا! به مقرّبان درگاهت، که در این دیار خفتهاند، خواسته و آرزوی این دلسوختگان را برآورده ساز، «یا مجیب دعوة المضطرین» ساعتها به سرعت میگذشت و هرکس به نوعی خودش را برای رفتن به مکه آماده میکرد، دلهره و نگرانی را از چشم بیشتر زائرها میتوانستی بخوانی. پیوسته از همدیگر میپرسیدند باید چکار کنیم اعمال ومناسک عمره را مرور میکردند. اکنون پیش از آن که لباس احرام بپوشیم باید خودمان را تطهیر کنیم و وجودمان را همانند لباس احرام تمیز و زیبا و بیرنگ سازیم. بعد از غسل، همه لباس احرام به تن دارند، منظره بسیار جالبی است. چهرهها نورانی و زیبا است. حالتِ آمادگی برای حج و مقصد و آهنگ به سوی حرم امنِ خدا در چهرهها دیده میشود. مسجد شجره برای کسانی که از مدینه عازم مکه هستند «میقات» مسجد شجره است و همه باید محرم شوند اما چون در مسجد جا و امکانات برای خانمها نیست که لباس احرام بپوشند، بیشتر در مدینه احرامشان را میپوشند و در مسجد شجره نیّتِ احرام میکنند. اما مردها در خود مسجد مُحرم میشوند. خلاصه وقت حرکت شد و ما در حالی که از هر لحظهای برای مرور مسائل و
ص: 291 مناسک عمره استفاده میکردیم سوار ماشینها شدیم و به جانب مسجد شجره راه افتادیم. آنجا میقات بیشتر امامان ما بوده و از این جهت قدر و منزلت دارد. پس از گزاردن نماز مغرب و عشاء و دو رکعت نماز برای قرب به خدا و آمادگی احرام، چادرهامان را با چادرِ احرام عوض کردیم، در این هنگام به یاد آوردم فرمایش امام سجاد- ع- را که فرمود: هنگام در آوردن لباسهای رنگی و دوخته باید نیّت کنی که هر چه ریا و نفاق وآلودگی است بیرون بریزی و یکرنگ شوی. سفید که یاد آور کفن است نیّت احرام کنی. باید لباس معصیت و گناه و آلودگی را کنار بگذاری و جامه طاعت بپوشی و با خدا پیمان بندگی ببندی و دیگر هیچگاه قراردادِ خلاف رضای خدا را امضا نکنی. حاجی آنگاه که محرم میشود باید مراقبت شدید از نفس کند؛ از حرکاتش، کلماتش، نگاهش، دستش، وخلاصه تمام اعضا و جوارحش. شاید یکی از فلسفههای احرام همین تقویت حالت مراقبت در انسان باشد. دوری از 24 چیز به هنگام احرام و در حین انجام اعمال تمرین و آمادگی است برای دوری کردن از محرّمات؛ یعنی وقتی انسان در مدّت احرام از حلال خدا چشم بپوشد، بعد از آن خیلی آسانتر و راحتتر از محرمات پرهیز میکند. آنگاه که لباس احرام پوشیدی و نیت کردی، زمان گفتن لبیک است؛ «لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک ...» در این حال نیز به یاد امام سجّاد- ع- میافتی که هنگام گفتن لبیک، رنگ از رخسارشان پرید و حالش تغییر یافت و در پاسخ از علت این حالت فرمود: از آن میترسم که جوابم «لا لبّیک ولا سعدیک» دهند. تنت میلرزد؛ خدایا! با بار گناهان گذشته و آلودگیهایمان نمیتوانیم انتظار پذیرفتن لبّیکمان را داشته باشیم اما آمدیم اینجا که پاک شویم، غسل کردیم به نیّت ریختن معاصی و گناهانمان، احرام بستیم از محرمات تو و میخواهیم داخل در حریم امن تو شویم چقدر خوب میشد این حالت برای انسان دوام مییافت. سر انجام حدود ساعت 9 شب بود که از مسجد شجره به سوی مکه راه افتادیم و ما چون با سواری بودیم، بعد از 6 ساعت راهپیمایی خیلی زودتر از اتوبوسها به مکه رسیدیم؛ به طوریکه ساعت 3 نیمه شب وارد مسجد الحرام شدیم، همه جا برایمان جالب بود و دیدن داشت. اما آنچه که بیشتر
ص: 292 مشغولمان کرده شوق دیدن کعبه و انجام اعمال است. من کجا و کعبه کجا؟! در حالیکه مشغول خواندن دعاهای مستحبّی بودیم به سوی کعبه جلو میرفتیم، فکر میکردم باید زیاد راه بروم تا کعبه را ببینم اما سرم را که بالا کردم ناگهان خانه خدا را دیدم. باورم نمیشد. چه عظمتی داشت! حالت عجیبی در انسان پیدا میشود. گریه شوق امانش نمیدهد و از شوق و هیجان روی پایش بند نیست. خدایا! من کجا و خانهات کعبه کجا؟ اینجا محلِّ قدوم مبارک انبیا و اوصیا و اولیای تو است. اینجا مَطاف ابراهیم خلیل است، همینجا محمّد خاتم رسولان طواف کرده است و ... طواف، ابراز عشق به معشوق همچنان متأثر از عظمت کعبه بودیم و دو- سه دور بدونِ نیّت گرد خانه گشتیم. و چشم را به تماشای زیباییها و شکوه بیت اللَّه ومسجد الحرام مشغول داشتیم تا اینکه وقتی آمادگی لازم را یافتیم نیت نموده، طواف را آغاز کردیم. وقتی بدن آدمی به دور کعبه سنگی میگردد، باید قلبش حول عرش پروردگار در طواف باشد و بر گرد کعبه عشق بگردد. در واقع رازِ طواف بر گرد یک چیز عشق است و تبلور آن را در گردشِ پروانه بر گرد شمع و سوختن و فدا شدنش میتوان دید. طواف، ابراز عشق و تمایل به معشوق و محبوب است. به شدت مُنقلب بودم، سعی میکردم طوافِ دل را پیرامون عرش خدا احساس کنم. تلاش میکردم حضور قلب داشته باشم و از دور چهارم بود که حال دیگری بر من دست داد، دیگر خودم نبودم و از شدت گریه به خود میلرزیدم و ... طواف که تمام شد دلها آرامش و رضا پیدا کرد. از مطاف خارج شدیم و پشت مقام ابراهیم آمدیم تا نماز طواف را بجا آوریم اما چون نزدیک اذان صبح بود و زائران دور تا دور خانه خدا صف بسته بودند و منتظر نماز بودند، امکان گزاردن نماز طواف بین مردها نبود بنابراین همراه بقیه همراهان به طرف قسمتی از شبستان مسجدالحرام که مخصوص نماز خانمها بود رفتیم و در صف جماعت قرار گرفتیم. تا حال هر چه نماز جماعت دیدیم، صفهای صاف و پشت سرهم بود اما اینجا صفها به صورت دایره است. به هر حال بعد از اذان، نماز صبح را به جماعت خواندیم وبه طرف مقام ابراهیم رفتیم.
ص: 293 مقام ابراهیم محلّی است در جهت شرقی و به فاصله 12 متری خانه خدا، اتاقکی طلایی است که شیشه دارد و داخلش پیداست. در آنجا محل دو پای حضرت ابراهیم به صورت گود در روی سنگی فرو رفته که حضرت ابراهیم روی آن میایستاده و کعبه را بنا میکرده است. پس از نماز جماعت، نماز طواف را خواندیم و برای سعی صفا و مروه، راهی کوه صفا که در کنار مسجدالحرام است شدیم. میان کوه صفا و مروه را سنگ کردهاند و دامنه کوهها به حالت شیب دار سنگکاری شده و مقداری از قسمتهای اصلی کوه هم به حالت طبیعی مانده است. در کوه صفا (که بلندتر از کوه مروه است) نیّت سعی بین صفا و مروه میکنیم. به فرموده امام سجاد- ع- بین خوف و رجاء در رفت و آمدیم، خوف از خشیت خدا و از عقاب پروردگار به جهت اعمال و افعالمان وامید به رحمت وغفران پروردگار که او کریم است و با فضلش معامله میکند و جالب است که محتوای دعاهای وارد شده در هنگام سعی هم همین نکته را دارد. جایی که حضرت آدم از خوف خدا و در فراق رحمت پروردگار مینالد و جبرئیل بر او نازل میشود و آدم به همراه همسرش حوا در این مکان مشمول رحمت حق میشود؛ جایی که جبرئیل برای آدم روضه امام حسین میخواند، برایش میگوید که حسین- ع- چگونه مکه را به قصد کربلا ترک میکند و سعی بین صفا و مروه را به سعی میان خیمه و قتلگاه بَدَل میسازد. حاجی در اینجا باید در تلاش برای کسب معرفت حق و به دست آوردن رضای او باشد و شیطان را از خود براند و مَظاهر او را از زندگیاش محو کند. اینجا مکانی است که متکبّران سعی میکنند تا متواضع شوند. بالأخره با هفت بار رفتن و بازگشتن «سعی» هم به انجام رسید و اینک زمان تقصیر، آخرین اعمال از اعمال عمره است و باید مقداری از ناخن یا موی سر (البته بهتر است هر دو را) کوتاه کنیم. و با تقصیر از احرام خارج میشویم. هنگام تقصیر نیّتمان این است که زشتیها وپلیدیها و بدیها را از خود دور میکنیم و از گناهان بیرون میآییم و با تمام شدن اعمالمان، مانند روز تولّد پاک و بیپیرایه میشویم، حالتی که در هنگام تقصیر به انسان دست میدهد، حالت خوشحالی و احساس رضایت، امیدواری و آرامش قلبی است؛ «الّلهم تقبّل منّا ...».
ص: 294 کعبه خانه شگفتی است و حالتی که انسان در طواف دارد شگفتتر! شکل و نمای کعبه به گونهای است که تصوّر این که طواف، طوافِ قلب انسان حول عرش پروردگار است و او هماهنگ با ملائک طواف کننده است ممکن و آسان میشود. به خصوص در اعمال عمره ما که به هنگام خلوت انجام شد. حاجی آنگاه که دور خانه طواف میکند، باید حضور قلبش را حفظ کند و متذکر این مطلب باشد که در حالِ طواف بر گِردِ عرشِ پروردگار است و قلبش پیرامون ذات مقدس الهی میچرخد. آنجا باید پیوسته سعی کنی یادت نرود که طوافِ تو گرداگرد صاحب خانه است نه خود خانه و اینجاست که میفهمی، برای درک معنویتها، ظواهر مادّی در روح تأثیر دارند و شرایط باید فراهم باشد، درکِ معنا هم بیشتر از هماهنگی ظاهر با باطن حاصل میشود و این خصلتی است در روح بشر؛ آری بعضی مناظر است که با محتوای روح انسان هماهنگ میشود و آن وقت است که روح را اوج میدهد. در ظاهرِ خانه خداهم همان چیز را دیدم. روپوش سیاه و زیبای خانه خدا عظمت و شکوهی به آن بخشیده و روح را به طرف معنویت سوق میدهد و این معنای جالبی است! بگذریم، از وضعیت کعبه میگفتم که آن به شکل مکعبی است با ابعاد حدود 15 متر، اما کاملًا منظم نیست. ارتفاعش تا 16 متر میرسد. در شمال خانه خدا حجر اسماعیل است که دیواری هلالی شکل از رکن شمال شرقی تا شمال غربی که به رکن شامی یا عراقی معروف است کشیده شده و ارتفاعی حدود 5/ 1 متر دارد این دیوار با سنگ مرمر ساخته شده و هنگام طواف، حِجر داخل در مَطاف قرار میگیرد. حجر به معنای دامان است. قبر حضرت اسماعیل، هاجر و تعدادی از انبیا در داخل است و حجر یکی از مکانهایی است که در آن حاجتها روا و دعاها مستجاب است و از همین رو است که همیشه پر از جمعیت و ازدحام است. در طرف حجر، بر سقف خانه ناودانی است طلایی و حدود نیم متر جلو آمده که اسمش را زیاد شنیدهای. رکن جنوب غربی خانه، معروف به رکن یمانی است شبیه حجرالاسود سنگی است که پیغمبر آن را هم استلام میکردند. و از این رو است که مردم آن را میبوسند و استلام میکنند. حجرالاسود که سنگی بهشتی است در رُکن جنوب شرقی کعبه نزدیک درِ خانه واقع است. دورش را با نقره
ص: 295 پوشاندهاند. این سنگ یک بار به دست حضرت ابراهیم و بار دوّم به دست رسول خدا- ص- و سوّمین مرتبه به وسیله امام سجاد- ع- در تجدید بنای کعبه نصب گردیده است. شلوغترین جای در مطاف، مُحاذات حجرالاسود است چرا که طواف باید از مقابل آن آغاز شود و به آن ختم گردد. و نیز به جهت ازدحامی است که برای استلام به وجود میآید. در خانه خدا چند جا است که دعا در آن مستجاب میشود: یکی مستجار است که شکافت و فاطمه بنت اسد وارد کعبه گردید و علی- ع- از او متولد شد. مکان دیگر که دعا در آن مستجاب میشود، «مُلْتَزَم» است و آن بین حجرالاسود و در کعبه است. «حطیم» مکان سوّم است که از محلهای استجابت دعا است. چاه زمزم در کنار خانه کعبه، جنوب مقام ابراهیم است و این همان آبی است که هنگام «سعی» هاجر برای یافتن آب، که از صفا به مروه و از مروه به صفا به دنبال آب میدوید، از زیر پای اسماعیل جوشید. حاجیان آب زمزم را به عنوان تبرّک به سر و صورتشان میزنند و مقداری از آن را به قصد شفا میخورند. مسجد الحرام از طبقه دوم منظرهای زیبا دارد. طواف کنندگان در اطراف کعبه پروانهوار میچرخند. ایام تشریق نزدیک است و جمعیت فوق العاده! این همه جمعیت برای چیست؟ آیا اینان گِرد خانه سنگی میچرخند؟! چه کسی این را میپذیرد؟ کدام بُتکدهای این همه جمعیت را به خود دیده است؟! مسأله بالاتر از آن است که تصوّر شود! اعمال حج تمتّع ساعتها و روزها به سرعت میگذشت و هر چه به ایام حج نزدیکتر میشدیم هیجانمان شدت مییافت که خدایا! میتوانیم حجّ خوبی بجا آوریم؟ خودت یاریمان کن. روز هشتم ذیحجه که روز «ترْویه» نامیده میشود، بیشتر حاجیان احرام میبندند و از مکّه به طرف منا کوچ میکنند و شب نهم یعنی شب عرفه را در منا میگذرانند و روز عرفه به سوی عرفات حرکت میکنند. ایرانیها معمولًا مستقیم از مکه به عرفات میروند. احرام حجّ تمتع باید در مکه باشد و مستحب است در کنار خانه خدا، داخل حجر اسماعیل و یا کنار مقام ابراهیم باشد. با چند
ص: 296 تن از خانمهای همسفر نیمه شبِ هشتم غسلِ احرام کرده، به طرف مسجدالحرام حرکت کردیم و آن شب را تا صبح به نماز و دعا گذراندیم و سپس احرام بستیم. داخل حجر اسماعیل بودم، لباس احرام را از پیش پوشیده بودم و میخواستم نیّت کنم. لحظه آماده شدن و حرکت به میهمانی خدا است، پس باید لباسهای مناسب آن میهمانی را به تن کرد، آری باید جامههای سفید و بیپیرایه را پوشید و داخل در ضیافت خدا شد، ضیافتی که خودش دعوتمان کرده است. وارد حجر میشوی، در گوشهای از آن دو رکعت نماز میگزاری. این نماز، نمازِ احرام است و اینجا محل برآورده شدن حاجت. و حال خوشی پیدا میکنی گریه امانت نمیدهد. خودت را بقدر ذرّه خاشاک میبینی. بار یک عمر عصیان بر دوشت سنگینی میکند. پشیمان و شرمندهای میخواهی به درگاهش توبه کنی. ناله میزنی و اشک میریزی تا نگاهت کند. خدایا! مولا تویی و بنده عاجز و گریز پا من، اینک به آستانهات آمده، عذر میطلبم. حال رو به کعبه داری و دل شکستهات نزد او است. حج مقبول طلب میکنی و پیمان میبندی، باید لبیک بگویی ولی باز هم میترسی که قبولت نکرده باشد! ساعت حدود 7 صبح است. مکه منظره جالبی پیدا کرده، زائران خانه دسته دسته با ماشینهای روباز به جانب منا در حرکتند. عرفات اسم این بیابان «عرفات» است؛ محل شناخت. اینجا باید معرفت یابیم و عرفان کسب کنیم. اینجا عرفات است، خودت را بشناس تا خدا را بشناسی و حج خود را از این وادی شروع کن. حجگزاری بدون معرفت هیچ است. عرفات محل مناجات و راز و نیازهای اولیای خدا است. شنهای عرفات، اشک و آه بزرگانی را به یادگار دارد. اینجا زمینی است که هر عزیز و هر بزرگی، پیشانی ذلّت و بندگی بر آن گذاشته و ندای «العفو» سر داده است. در اینجا هیچ چیز بین بنده و مولایش فاصله نیست. بنده دور از همه ظواهر فریبنده و سرگرم کننده دنیا است و از مال دنیا تنها یک دست لباس احرام، که همان کفن او است، به تن دارد و از اسم و رسم و منصب و مسند جدا شده، فقط خودش است و عملش، در پیشگاه مولایش! صدای «لبیک اللّهم لبیک ...»
ص: 297 فضای شهر را پر کرده گویی که تمام شهر در حال کوچ کردن است! و عصر آن روز مقداری وسائل لازم و قرآن و کتاب دعا در کیف دستی گذاشته، همراه خود برداشتیم و سوار ماشین شدیم ... صحرای عرفات در 24 کیلومتری شمال مکه است. وقوف در آن، از ظهر تا غروب آفتاب روز عرفه (نهم ذیحجه) واجب است امّا ما هشتم ذیحجّه راهی عرفات شدیم تا شب عرفه را که شب مناجات و راز و نیاز است در زمین عرفات باشیم. نمیدانم چگونه توصیف کنم آن صحنه سراسر معنویت را؟ تصوّر کن هنگام غروب آفتاب را لحظهای که آسمان به تدریج روبه سیاهی میرود و سرخی خورشید در افق گسترده است و دریایی از انسانهای سفید پوش ناله و ضجّه سردادهاند و با خدای خویش راز میگویند، چه حالی پیدا میکنی! تمام وجودت ذات احدیّت را تقدیس میکند و از عظمت خدا به شگفت میآیی؛ خدایا! این چه نیرو و جاذبهای است که این همه انسان را به این دیار کشانده است! سفید و سیاه، زشت و زیبا ثروتمند وفقیر، همه و همه یک شکل و یک دست احرام به تن دارند و زیر یک آسمان وسط یک بیابان خشک و لم یزرع فرود آمدهاند و همهشان یک چیز میگویند و یک چیز میخواهند؛ اینجاست که عینیّت توحید را میبینی. بیابان عرفات خاطرهها دارد و عاشقهای بسیار دیده است. عرفات، حسین- ع- را دیده است که روز عرفه در دامنه جبل الرّحمه مینشیند و با محبوبش حرف میزند. دعای مفصل عرفه مناجات اوست با پروردگارش. امام حسین وقتی از مکه به طرف کربلا حرکت میکند و به استقبال شهادت میرود، از عرفات میگذرد. اگر در عرفات گناهانت پاک نشود و ای به حالت! طبق فرمایش حدیث: «عظیمترین مردم از حیث گناه، کسی است که از عرفات برگردد در حالی که گمانش این باشد که بخشیده نشده ومأیوس ازرحمت خدا باشد.» مشعر اذان مغرب و عشا را خواندهایم و باید به جانب مشعر حرکت کنیم و لحظه کوچ بزرگ است. مَشعَر یا مزدلفه وادی طویلی است بین سرزمین منا و بیابان عرفات. اینجا باید وقوف داشته باشیم و سنگ جمع کنیم برای رمی جمرات. برای این که بتوانیم شیطان را رمی کنیم. به فرموده امام سجاد- ع- «در مشعر باید
ص: 298 قلبت به خوف خدا مشعر شود» در اینجا باید سنگ جمع کنی و سنگها باید تقریباً به اندازه فندق و گرد و نیز بکر و دست نخورده باشند. این سنگها سلاحی است که باید با آنها شیطان را رمی کنی. پس یادت نرود که درون خودت را نیز بکاوی. امام سجاد- ع- فرمود: «هنگام جمع آوری سنگ باید نیّتت این باشد که هر گناه و نادانی را از خود دورسازی و هر علم و عملی را بر خود ثابت کنی.» حدود 70 تا 100 سنگ جمع کردیم و شبانه به طرف منا حرکت کردیم. مردها باید شب را در مشعر بمانند اما زنها وقوف اضطراری میکنند و شبانه از مشعر بیرون میآیند و از خلوتی شب برای رمی جمره عقبه استفاده میکنند. از مشعر به طرف جمرات آمدیم و چه حالت شوق و شعفی به آدم دست میدهد! با این که ما همهمان خسته وخواب آلود بودیم سرحال شدیم و آمادگی پیدا کردیم برای رزم با دشمن، زدن هفت سنگ به دیوار یا ستونی به نام جمره، نشانه و علامت است. اینجا است که باید به خویشتن رجوع کنیم و شیطان درونمان را بشناسیم و وابستگیهایمان را که مانع راه خدا میشود، رمی کنیم و از خود برانیم. منا نیمه شب با بدنی خسته به خیمهها رسیدیم. فردا روز قربانی کردن است. چند نفر از مردها پذیرفتهاند که به نیابت از ما نیز قربانی کنند. بعد از ظهر به قربانگاه رفتهاند وهنوز بازنگشتهاند. فرمایش امامسجاد- ع- است که: به هنگام قربانی تصمیم بگیر که گلوی طمع را ببری. به انتظار نشستهایم تا خبر قربانی کردن را بیاورند و بگویند که میتوانید تقصیر کنید. هر کس به چیزی مشغول است و من نیز در فکرم اسماعیلم چیست که باید قربانی شود؟ چه دارم که از جانم برایم عزیزتر است تا در راه خدا قربانیاش کنم مسأله قربانی اوج «توحید» ابراهیم و «تسلیم» اسماعیل است، و اینک تو باید توحیدت را همانند ابراهیم- ع- ثابت کنی و اخلاص و تسلیمت را همچون اسماعیل نشان دهی. سرانجام بعد از ساعتی خبر آوردند که به نیت من ذبح انجام گرفته، حال میتوانم تقصیر کنم و از احرام خارج شوم حاجیان وقتی خبر ذبح را میشنیدند، حلق و تقصیر نموده، دیده بوسی میکردند. آری روز عید است و همه خوشحالند. شور و شعف خاصی در چهرهها به چشم میخورد.
ص: 299 دلها از شادی موج میزند. شاید نشان از آن دارد که خداوند اعمالمان را قبول کرده است. شب آن روز که شب یازدهم ذیحجّه بود، قرار شد. برای انجام طواف و سعی به مکه رویم. آنان که مدینه اوّل هستند، چون بعد از دوازدهم دیگر فرصت زیادی ندارند و باید به ایران برگردند و از جهتی از سیزدهم ازدحام جمعیت به اوج میرسد و نمیشود اعمال را درست و راحت انجام داد، بیشتر شب یازدهم، بعد از نیمه شب به مکه میروند و فردایش تا قبل از غروب آفتاب دوباره برمیگردند و خودشان را به سرزمین منا میرسانند تا وقوف شب یازدهم و دوازدهم را درک کنند. ساعت حدود یک نیمه شب بود که به مکه آمدیم، مستقیم رفتیم حرم و اعمال را انجام دادیم؛ طواف حج تمتع و طواف نساء، به اضافه نمازهایش و سعی بین صفا و مروه که بین دو طواف باید انجام میشد. بعد از چند ساعت استراحت در هتل، عصر بار دیگر آماده حرکت به طرف منا شدیم. بعد از ساعتی راه پیمودن، سرزمین منا و بعد هم جمرات نمایان شد، حالا باید در سه نوبت؛ جمره اولی، وسطی و عقبی را میزدیم. جمعیت هم خیلی زیاد بود بهر حال با توکل به خدا جلو رفتیم و اولی و دومی را نسبتاً راحت زدیم اما به شیطان بزرگ که رسیدیم، وضعیت فرق میکرد آنجا مشکل تر بود چون این جمره را فقط از یک سو میشود زد. ازدحام بقدری بود که اگر داخل جمعیت میرفتی سالم بر نمیگشتی بهمین خاطر مردها فریاد میزدند. جلو نروید، آسیب میبینید، برگردید نایب بگیرید و ... اما راضی نمیشدیم. فکر میکردیم چه کنیم که یک نفر پیشنهاد داد بروید از بالا بزنید خوشحال شدیم و بعد از کلّی راه رفتن آنهم با پای بدون کفش- چون کفشم داخل جمعیت مانده بود- موفق شدیم از قسمت بالای جمره، این بخش از عبادات را نیز انجام دهیم. این سه مکان، همان محلّی است که شیطان در مقابل ابراهیم- ع- ظاهر شد و سعی در وسوسه کردن او داشت و ابراهیم با پرتاب سنگ او را از خود راند و امروز حاجیان با تأسّی و اقتدا به آن حضرت به طرد شیطان میپردازند. در هر حال، رمی جمرات روز یازدهم تمام شد روحانی بزرگوار از ما خواست که صبر کنیم و بعد از اذان مغرب، یعنی شب دوازدهم جمرات روز دوازدهم را هم بزنیم تا فردا به مشکل برنخوریم. لذا مجدّداً هر سه جمره را به ترتیب از اولی به
ص: 300 عقبی بههریک هفت سنگ زدیم و به خیمه باز گشتیم. به جهت پیادهروی زیاد، از خستگی روی پا بند نبودیم، اما بسیار خوشحال بودیم که اعمالمان را انجام دادهایم صبح روز دوازدهم را هم تا ظهر میبایست در منا وقوف کنیم. لذا تا ظهر هم وقتمان را به خواندن دعای ندبه و دعاهای دیگری که مناسبت داشت گذراندیم. این سرزمین منا محل رسیدن به امیدها و آرزوهاست. هر کس اینجا آرزویی دارد وخواستههایی طلب میکند باید هم جوابش را بگیرد و با دست پر برگردد، پس ای کریم از تو میخواهیم آنچه را که خیر و صلاح ما در آن است- چه آنها که میدانیم و چه آنها که نمیدانیم. و دفع آنچه را که شرّ و بد عاقبتی ما را سبب میشود- مقرّر بدار! طواف وداع از سویی لحظات طواف وداع فرامیرسد و از سوی دیگر مریضی مختصری که داشتم شدّت مییابد و از تب میسوزم، شاید رحمت است از جانب پروردگار، ناراحت نیستم، به هر نحو که بود. برای وداع رفتم به حرم، انسان در این لحظه چه حالی پیدا میکند! هر چه میزان علاقه انسان به چیزی بیشتر باشد، فراغت و ترک آن سخت تر است. دلم از غصّه پر شده، به جهت کسالت و مریضی سخت، فقط توانستم به مسجدالحرام رفته بنشینم و با حسرت به کعبه نگاه کنم! سرانجام غروب روز شنبه 17/ 6/ 63 13 ذیحجه به طرف جدّه حرکت کردیم و فردای آن به طرف تهران پرواز کردیم. و باز تویی و این دنیا، این گوی و این میدان، درگیری با شیطان بار دیگر آغاز میشود مراقب باش مبادا نورانیت حجّت را از دست بدهی، به یاد داشته باش که امام صادق- ع- فرمود: «نور حج همواره برگزارنده حج در تابش است، تا زمانی که گناه نگرده باشد.»