اعراب بنی ثقیف مسترد گردید؛ زیرا وهابیانی که در مکّه مکرمه مظهر عفو و امان شده بودند به اماکن خود نرفته و به رأی و تصویب سعود طرق و معابر را قطع مینمودند.
بناءً علیه، شریف غالب به قبایل بنیثقیف که در جوار طایف بودند، شخصی را فرستاده و آنان را سپارش کرد که به طایف هجوم کرده و آن طایفه را از حصار بیرون کنند و اموالاشیاء آنان را در میان قبایل تاراج و قسمت نمایند.
بدویان [بنی] ثقیف که از مدّت زیادی این قسم تاراج را آرزو میکردند، با بسیاری از قبایل اعراب اتفاق کرده قریتین «سلامه» و «مثنی» را که در قرب طایف است، محاصره و غارت کرده، طوایف مضایقی را که به آنها هجوم و دفاع میکردند برگردانیده، حصار طایف را ضبط و به شریف غالب خبر فرستادند.
عثمان مضایقی از مغلوبیتی که در طایف دچار شد به کوههای یمن فرار کرد ولی در آن جا بعضی حشرات فراهم آورده از طرف «حسینیه» و «عبد الوهاب» ابولفظ نیز که از امرای طایفه سعود بود از طرف «سعیدیه» و «سایره»، بلدةاللَّه را محاصره نموده و مدّت سه ماه تمام مکةاللَّه را محصور ساخت اگر چه در اثنای محاصره، شریف غالب مکرّراً به میدان رزم آمده وبا وهابیان محاربت
کرد ولی در هر دفعه مغلوب شده مراجعت نمود، اهالی را هم قدرت تحمّل بلای محاصره نمانده، از فقدان ذخیره به درجه به ستوه آمده بودند که چیزی نمانده بود همدیگر را بخورند!
نان پنج ریال فروخته میشد و قیمت یکصد و چهل درهم روغن دو ریال شد. با این همه دیدن روی فروشندگان روغن و نان منوط به طالع و اقبال بود.
در اواسط ایام محاصره، سگ و گربه و کبوتر و بعدها به خوردن نباتات و برگ درختان میگذراندند. چون اینها نیز تمام شد به شرط این که احدی را ظلم و تعدّی نکنند، سعود را موافقت کردند که داخل بلدةاللَّه شود.
اگر چه به ملاحظه این که به این مصالحه مجبوراً راضی شد، شریف غالب معذور بود ولی از این که قبل المحاصره بدویانمنقاد،
و عساکر کافی احضار ننموده و موارد مکّه را محافظت نکرد، «شریف غالب» خاطی بود، حتّی اهالی به واسطه «سید میر غنی» و «شیخ محمد عطاس» به
ص: 84
«شریف غالب» سفارش کرده و گفتند که مردم استدعا دارند و میگویند که اگر رجالِ قبایل منقاده اطراف را دعوت کرده و ما را مستخلص خواهد ساخت، تعجیل فرماید.
اگر این امر امکان پذیر نیست به مصالحه راضی شود ولیکن اگر مقداری از بدویان را جلب و احضار کند، سعی میکنیم که تا موسم حج، وهابیان را مقابله نماییم، در وقت حج نیز به موافقت [معاونت] قوافل مصر و شام از محاصره وهابیان مستخلص
(1) میکردیم.
شریف غالب هم در جواب گفت من خود میدانم که چون قبل المحاصره، بدویان را احضار ننمودم، اهالی محصور ماندند، اکنون امداد خواستن از خارج، خارج از حیّز
(2) امکان است. اگر موافقت به مصالحه کنم شک و شبهه ندارم که نظر نفرت اهالی را به طرف خود متوجه خواهم ساخت.
از این طرز جواب مشارٌالیه معلوم است که به خطای خود مقرّ و معترف بوده است چون «شریف غالب» خطای خود را معترف بود، نمیخواست مصالحه کند، باز آن دو مبعوث که از طرف اهالی رفته بودند به مشار الیه گفتند که اگر باز [به] جدّ بزرگوار خود اقتدا و تبعیت کرده، راضی به مصالحه شوید سنّت سنیّه
(3) پیغمبر را عمل فرمودهاید؛ زیرا که حضرت رسول اکرم [ص] «عثمان بن عفان» را برای عقد مصالحه از حدیبیه به مکّه مکرّمه فرستادند، «شریف غالب» این را نیز به سکوت گذرانده، مدت مصالحه را به تعویق انداخت و از اینرو اهالی را از خود متنفر ساخت.
آخر الامر اهالی در درجه فوق الغایه،
(4) به تنگ آمده و از طرفداران غدّار «شریف غالب» اعتساف زیاد دیده، به حکم ضرورت «عثمان مضایقی» را عرض دخالت کردند و یک یک فرار مینمودند. عاقبت به اجبار «عبدالرحمان ابن التیامی» که از علمای زنادقه بود، به طور مزبور به مصالحه موافقت نمود.
این که شریف غالب، استدعای علمای اهل سنت را رد کرده و رأی و خیال عبدالرحمان ابن التیامی را قبول نمود، برای این بود که هم از تعدّیات سعود برهد و هم اهالی عوام و فرقه عسکری را بر خود دل گرم و رام کند. واقعاً از این رو به واسطه حمایت عبدالرحمان ابن التیامی از غضب ملحدانه سعود وارسته، و مظهر عفو و امان گردید و در این طرف و آن طرف میگفت:
که من مصالحه را کرهاً قبول کردم والّا در خیال داشتم که الی موسم حجّ مصالحه
1- آزاد شده.
2- محلّ و مکان.
3- سنّت نیکوی پیامبر.
4- بیش از حدّ.
ص: 85
نکنم و به این مقالات، عوام الناس و فرقه [فرق] عسکری را بر خود رام نمود، اینک به اقتضای این مصالحه، سعود ابن عبدالعزیز داخل شهر مکه مکرّمه شده، بیت معظّم را یک کسوه ساده پوشانیده و به اعراب بادیه حجاز کسب الفت وانس کرده و شریف غالب را از موقع نفوذ و اعتبار انداخته، در داخل بلدة اللَّه، تفرد و قوّت
(1) و شوکت خود را افزوده و مانند فرعون و نمرود، تعَنُّد و تمرُّد
(2) نموده، و به ابداع برخی از مظالم و تعدّیات شروع نمود. امّا شریف غالب برای این که از مرکز سلطنت امداد فرستاده نشده بود، آزرده خاطر شده و میگفت: که سبب ضبط وهابیان اقلیم مسعود حجاز را، و علّت این که اهالی حرمین به قید اسارت این اشقیا گرفتار شدند، اهمال وزرای دولت است.
وبه خیال این که اهالی را از دولت عثمانی متنفر سازد و هیئت دولت را به حمیّت
(3) در آورد، به سعود بن عبدالعزیز تلقین نمود که ابواب حج را به قوافل مصر و شام سدّ کرده و [طرق و] موارد را بر آنها ببندد.
از این تلقینات متوالیه شریف غالب، سُعود غدر و اعتساف خود را از حدّ گذراند.
حتّی اکثر اعاظم علمای اهل سنّت من غیر جُرم [به غیر جرم] مقتول، وچندین نفر از اشراف و اعیان بدون جهت مصلوب و اعدام شدند.
کسانی که در اسلامیّت ثبات مینمودند تهدید کرده میشدند. منادیان در بازارها و منارها ندا میکردند:
«ادخلوا فی دین سعود [مسعود] وتظلّلوا بِظِلِّهِ الممدود.»
مردم را به دین [مذهب] باطل محمد بن عبدالوهاب دعوت میکردند. مکه مکرمه سهل است، در بیابانها نیز کسی دیده نمیشد که مقتدر بشود دین و مذهب خود را حراست کند.
شریف غالب این حالات را دیده و جزم نمود که دیانت اسلامیّه از خطّه حجاز هجرت خواهد کرد.
برای این که «سعود» را تهدید کند به مشار الیه گفت: که اگر تو بعد از موسم حج در مکّه بمانی در مقابل عساکری که از اسلامبول خواهد آمد، مقاومت نکرده، به هر حال دستگیرمقتول میشوی. برای این که این مخاطره را از خود دفع نمایی، باید بعد از حج از مکّه بیرون روی.
این نصایح او، عوض این که تخفیف تعدّیات او را کند موجب تزاید کبر و نخوت او گردید.
1- یگانه شدن.
2- گردنکشی کردن و سرپیچی نمودن.
3- غیرت و مروّت.
ص: 86
غریبه
در اثنایی که سعود بن عبدالعزیز چهار اطراف خود را به شراره ظلم و تعدیات میسوزاند، یکی از سادات عظام را خواسته و از او پرسید که آیا حضرت محمّد [ص] در قبر خود زنده است و یا این که مانند اعتقاد ما مثل سایر مردم مرده است؟! مشارٌ الیه در جواب او گفت: «هو حیّ فی قبره»، غرض و مقصود ملعون مشار الیه از این سؤال این بود که او را پس از الزام بکُشد و چون گمان میکرد که تدارک جوابی که وهابیان را اقناع کند غیر ممکن است و در قتل او رأی و موافقت اهالی عوام را حاصل کند، دوباره او را گفت که باید به زنده بودن حضرت رسول [ص] در قبر خود دلیل شافی ذکر نمایی که مقبول و مسلّم همه ماها باشد.
اگر دلیل [کافی] و موجّه نیاوری، آن دلیل را از برای ردّ و عدم قبول دین حق اعتذار شمرده و تو را خواهم کشت!
مشارٌالیه در جواب گفت: نمیخواهم از خارج دلیل آورده و تو را ساکت کنم، بفرمایید با هم به دار الهجره حضرت رسالت مآب برویم و در مواجهه قبر او من عرض سلام کنم، اگر جواب سلامم را رد کرده و تو را بالفعل مجبور به تصدیق فرمود، پس حضرت رسول در قبر مبارک خود حیّ معنوی است و زنده بودن ثابت میشود و اگر سلامم رد نشود من دروغگو خواهم بود، آن وقت هر قسم میتوانی مرا مجازات کنی.
سعود به ناچاری مشار الیه را آزاد ساخت.
اگر چه از این جواب مُسکت، لهیب غضب
(1) سعود اشتعال نمود ولی چون اطّلاعات علمیه کافی نداشت که مخاطب خود را الزام کند، در آن مجلس سکوت کرد.
پس از چند روزی برای قتل مشار الیه یک نفر وهابی را مأمور و معیّن کرد و به او گفت: باید به ایّ حالٍ او را بکشی و هر ساعتی که ایفای مأموریت خود نمودی مرا مستحضر سازی. وهابیِ مشار الیه به اقتضای حکمت نتوانست عزیز مزبور را مضرّتی
(2) رساند. این کیفیت، بین الاهالی شایع شدهبه عزیز مزبور خبر دادند، مشارالیه هم فهمید که دیگر در مکّه اقامت نتواند کرد، بالضروره اختیار هجرت نمود. سعود که خبر خروج عزیز را از مکّه شنید از عقب او یک نفر جلّاد بدوی فرستاد. اگر چه بدوی به خیال این که عامل عمل خیری خواهم شد سریعاً به مشار الیه رسید، ولی دید که عزیز مشارالیه، در همان دقیقه به اجل موعود خویش ارتحال کرده است.
1- شعله خشم.
2- زیان و ضرر.
ص: 87
بدوی شتر متوفّی را به درختی بسته حسب القاعده به تجهیز و تکفین او مسارعت و برای تدارک آب به یکی از درههای نزدیک عزیمت کرد، بعد از پنج و شش دقیقه آمده و تنها شتر را در آن محلّ دید، متحیّراً مراجعت نموده و کیفیّت را به سعود نقل نمود، سعود گفت:
بلی، بلی، من علی طریق الرؤیا دیدم که مشار الیه به ذکر و تسبیح به آسمان بلند شد، حتّی هنگامی که چند ملک منوّر الوجوه
(1) جنازه مشار الیه را به ذکر و تسبیح به آسمان میبردند، میگفتند که این جنازه فلان شخص است، به واسطه این که به پیغمبر آخر الزمان حسن اتّباع و اعتقاد داشت. جنازه او به آسمان بلند شد. بدوی چون این را شنید گفت: خیلی غریب است که مرا به قتل این چنین شخص جلیلالقدری فرستادی با این که الطاف مبذوله الهیّه را در حق او به رأی العین دیده، باز اعتقاد خود را درست و تصحیح نمیکنی! بدوی اگر چه دشنام و ناسزای بسیار گفت، ولی سعود به حرفهای بدوی گوش نداده، عثمان مضایقی را والی مکّه نصب کرده و خود به طرف درعیّه
(2) رفت.
سعود به شراب ظفر، بیخود و مست شده، مدّتی در درعیّه وقت خود را گذراند و چنان که در جزوههای
(3) «مرآة مدینه» ذکر شده است، پس از آن که مدینه منوّره را نیز تصرّف نمود، برای این که حشرات وهابیانی را که میخواستند حج کنند و علمای زنادقه را که میتوانستند در مسجد الحرام نشر مذهب اباحه کنند به همراه بیاورد، رفتن خود را به مکه مکرمه به نیت حج اعلان نمود و حشراتی را که بر سر او گرد آمدند، برداشته و راه خود گرفت.
علمای زنادقه قبل از سعود عزیمت [به مقصود] نموده بودند. این جُهّال در وصول مکه رسالهای را که پسر عبدالوهاب در مذهب وهابی نوشته بود، در حرم مسجد الحرام عیناً درس میگفتند و مدت ده روز مسائل [دیانت] باطله رفض و الحاد
(4) را به حوصله
(5) رجال قبایل بادیه نشین به تعبیراتی که میتوانستند جای میدادند.
پس از آن سعود بن عبدالعزیز وارد شده، عمارت شریف غالب را که در طرف «معلّا»
(6) واقع بود، مسکن خود قرار داده، محض این که علامت التفات مخصوصی شود، پارچهای از لباسی را که «مشلخ» گفته میشود به شریف غالب الباس نموده، «شریف» مزبور نیز به سعود عرض بیعت نموده و اظهار آثار محبت نمود، پس از یک روز شریف غالب همراه سعود بن عبدالعزیز
1- نورانی چهره.
2- زادگاه محمّد بن عبدالوهاب.
3- مؤلّف کتاب دیگری به نام «مرآةالمدینه» دارد که در آن جریان حمله وهابیان به مدینه را شرح داده است.
4- رفض به معنای دور افکندن و رد کردن و الحاد نیز به معنی کفر است.
5- به معنی چینهدان مرغ است و در اینجا ظاهراً کنایه از ذهن و حافظه باشد.
6- همان جا که هم اکنون قبرستان ابوطالب واقع شده است.
ص: 88
به مسجد الحرام رفته، کعبه معظمه را طواف، قضات اربعه و خدّام مسجد الحرام را که در نزد قبایل یک نوع حرمت داشتند، به هر یک، یک «مشلخ» و بیست و پنج قروش انعام و احسان تقسیم کردند 22 ذیقعده سنه 1222.
(1) در این اثنا قافله شام ورود کرد، سعود «مسعود بن المضایقی» نام را، نزد قافله شام فرستاد و اعلان کرد که قافله را به مکه مکرّمه راه نخواهد داد. مسعود قافله را در موقع «قیب» نام که نزدیک مکه است استقبال نموده، به آنها گفت: که شما احکام شروط منعقده را مخالفت کردید، به موجب حکمی که سعود بن عبدالعزیز نزد شما به توسّط صالح بن صالح فرستاد لازم بود که شما همراه خود عسکر نیاورید و حال آن که عساکر زیاد همراه خود دارید، چون بر خلاف اراده سعود حرکت کردید، به جهت آن از دخول در مکّه ممنوعید.
«یوسف پاشای» امیر الحاج، محض این که کیفیت را به سعود بفهماند و برای ایفای حج اجازت و رخصت حاصل کند، تنها به مکه رفته، و ما وقع را به سعود کما هو، بیان نمود. سعود در جواب مشارالیه گفت:
یوسف پاشا! اگر خوف از خدا مانع نمیشد، همه شما را به قتل میرساندم، [و عمله صرّه همایون را نیز به قتل میرساندم].
صرّه همایون را نیز که برای اهالی حرمین و اعراب بادیه نشین آوردهای باید تسلیم کرده و معاودت کنی شما را امسال از حج و طواف منع کردم یوسف پاشای مزبور صرّه همایون را تسلیم کرده و به ناچاری بازگشت.
چون خبر وحشت اثر ممنوعیت خروج حجاج شام به عرفات، به گوش اسلامیان رسید. اهالی، مستغرق
(2) دریای آلام شده به گمان این که اهالی مکّه نیز از خروج به عرفات ممنوع هستند، اهالی زار زار آغاز به گریه وزاری نمودند. فردای آن روز عزیمت اهل مکه به جبلالرحمه اذن داده شده ولی به واسطه منادیان غدغن و اعلان کرده شد که با محفه
(3) و تخت روان و شندف
(4) نروند، قضات و سایر اشخاص به مراکب و شتران سوار شده به عرفات عزیمت کردند و در اثنای وقفه به حکم «سعود»، به جای قاضی مکّه، یکی از علمای زنادقه خطبه خوانده و به مکه مراجعت کردند.
(5) سعود در معاودت از عرفات، «خطیب زاده محمد افندی»، قاضی مکّه را عزل و به جای او عبدالرحمان التیامی را که از علمای زنادقه بود، قاضی نصب نمود.
1- تاریخ وهابیان، از صحیفه 152 الی 153
2- غوطهور شده.
3- تختی شبیه هودج.
4- دُهُل و طبل.
5- تاریخ وهابیان، صحیفه 157 الی 158
ص: 89
محمد افندی مشار الیه و «سعدابک» ملّای مدینه، و «عطایی افندی» نقیب مکه مکرمه را احضار و در روی یک قالیچه نشانده، عرض بیعت و مصافحه را تکلیف نمود و چون مشار الیهم موافق اصول دیانت وهابی، «لا اله إلّااللَّه وحده لا شریک له» گفته و پس از مصافحه و بیعت به جای خود نشسته، «سعود» محظوظ شده و گفت:
من شما و حجاج قافله شام را به صالح بن صالح سپردم. صالح مرد امین و آدم خوب من است، شتر محفه، و شتر بار به سیصد قروش و شتر سواری را برای رفتن به شام یکصدپنجاه قروش نرخ دادم عزیمت شما به شام به این نرح ارزان برای شما نعمت بزرگی است. در ظلّ عطوفت من مستریحاً بروید. حجاج سائره نیز به این منوال آمد و رفت خواهند کرد. این هم یک نوع عدالت من است در حق شما.
به «سلطان سلیم خان» پادشاه آلعثمان نامه مخصوص نوشتم و در آن نامه او را ممنوع ساختم که بر بالای قبور قبهها بنا و انشا نکنند و به ذبح قرابین اصحاب قبور را توسل ننمایند و آن نامه را به شما خواهم داد که به سلطان معظم له بدهید.
اگر چه استیلای وهابیان سه چهار سال دوام کرد، ولیکن در سال 1227 محمد علی پاشای [مرحوم] والی مصر، بشخصه به جدّه عزیمت کرده و از آن جا به مکه رفته دو فرقه عسکریه، که یکی را از جدّه و دیگری را از مصر فرستاده بود متّحد شده، وهابیان را از مکه اخراج کردند.