میکند که گوینده داستان غرانیق، با مطالعه نسبتاً مفصلی این دروغ را ساخته و پیش خود فکر کرده که ممکن است کسی بگوید چطور پیغمبر، بتانی را که تا دیروز دشنام میگفت، آن طور ستود و مسلمانان ایراد نگرفتند و نسبت خطا و لغزش به او ندادند؟
لذا برای این که چنین نگرانی بر خواننده دست ندهد، این عبارت را اضافه کرده است. غافل از این که همین پیشبینی، بهتر مشت دروغگو را باز خواهد کرد.
3- مفاد آیههایی که میگویند به منظور دلداری پیغمبر صلی الله علیه و آله نازل شده (آیات 73 و 74 سوره اسری) چنین است که:
«اگر تو را پا برجا نمیساختیم نزدیک بود به کافران بگرایی، این هنگام دوچندان شکنجه در مردن و زندگی به تو میچشانیدیم».
پس معلوم میشود خدا پیغمبر را پا برجا ساخته و نگذاشته است به کافران متمایل شود. در صورتی که افسانهسازان غرانیق میگویند: او بتان را ستود! و آنها را میانجی خواند! شب که جبرئیل آمد و ماجرا را شنید و پیغمبر دانست که به خدا دروغ بسته، خستهخاطر شد، آنگاه این آیات برای تسلّی خاطر او رسید!
بدین ترتیب، آنچه برای تأیید گفتار خود آوردهاند، بهترین دلیل بر دروغگویی آنان است.
پیغمبر وقتی بتان را ستود، سوره را به پایان رساند و سجده کرد و کفار هم سجده کردند.
در اینجا قرینه دیگری بر بیپایه بودن این داستان به دست میآید و آن قرینه، آیات پس از آن دو جمله است (دو جملهای که میگویند پیغمبر در ستایش گفت):
ألَکُمُ الذَّکَرُ ولَهُ الأُنثی تلک اذاً قسمةٌ ضیزی ان هی الّا أسماء سَمَّیتُمُوها أنتم وآباؤکُم ما أنزل اللَّه بِها مِن سلطانٍ ان یتَّبعُونَ الّا الظّنَّ وما تَهوی الأنفس ولقد جاءَهُم مِن رَبّهم الهُدی.
اکنون باید پرسید چطور در یک جلسه پیغمبر این سخنان متناقض را گفت و در طی چند آیه، بتان را هم میانجی و هم مجسمه بیروح و بیخاصیت خواند و حضار بر او ایراد نگرفتند و گفته وی را تصدیق کردند؟
5- نام بتان عرب را در کتب باستان نوشتهاند و در آنجا بتی که غرانیق نام داشته باشد دیده نمیشود، بلکه غرانیق به نام بت نیامده است.
ص: 65
معناهایی که برای غرانیق نوشتهاند، «مرغ سپید» و «جوان خوشصورت» میباشد.
6- آشفتگی داستان، چه از جهت چگونگی نقل و چه از جهت عبارتی که میگویند پیغمبر آن را برای ستایش بتان بکار برده، یکی دیگر از قرائنی است که نادرستی آن را اثبات میکند.
چنانکه دیدیم هریک از گویندگان، این داستان را با چگونگی خاصی نقل کردهاند که خلاصه آن را میآوریم:
1- پیغمبر پس از آن که از دوری خویشاوندانش متأثر شد، هنگامی که سوره نجم را میخواند، بتان قریش را ستود
(1) (بیآن که راوی بگوید در کجا).
2- یک روز که در خانه کعبه نشسته بود، سوره نجم را خواند و بتان را ستود.
(2) 3- قریش به پیامبر گفتند: همنشینان تو بیچاره و تنگدستند؛ اگر خدایان ما را به نیکی نام ببری با تو همنشین خواهیم شد.
او هم سوره نجم را خواند و بتان را ستود.
(3) 4- چون آیه أفرأیتم اللّات والعزّی را خواند، بتان را ستود
(4) (بیآنکه راوی سببی را ذکر کند).
5- هنگامی که پیامبر نماز میخواند، داستان خدایان عرب بر او نازل شد و شیطان در خاطر وی انداخت تا بتها را بستاید.
(5) 6- هنگامی که در خواب بود، بتها را ستود.
(6) همچنین جملاتی که میگویند پیغمبر صلی الله علیه و آله در ستایش بتان به زبان رانده، یکسان نقل نشده است:
1- «تلک الغرانیق العلی وانّ شفاعتهنّ تُرتضی.»
(7)«تلک الغرانیق العُلی منها الشفاعة تُرتجی.»
(8)3- «وهی الغرانقة العلی وشفاعتهنّ ترتجی.» «
(9)4- «تلک الغرانیق العلی وانّ شفاعتهنّ ترتجی.»
(10)«انّ تلک الغرانیق العلی منها الشفاعة ترتجی.»
(11)این آشفتگی در چگونگی و مضمون گفتار نیزموجبتردید در صحت این داستان شده وبلکه مؤید مجعول بودن آن میباشد.
7- استقامت و ثبات رأی پیغمبر صلی الله علیه و آله در دعوت خود و شدّت مبالغه وی در مبارزه با بت و بتپرستی، جنبه حقیقت بودن این داستان را ضعیف ساخته، اعتبار آن را از افسانه نیز کمتر میکند. چه، او در همان روزهای نخستین که به مبارزه با اساس
1- تفسیر طبری، جزء 17، ص 119 و 120 چاپ میمنیه؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 1192، تصحیح دخویه.
2- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 137 و 138 و 139 و 149؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 1192
3- تفسیر طبری، جزء 17، ص 120
4- همان.
5- تفسیر طبری، جزء 17، ص 119 و 129، طبع مطبعه میمنیه؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 1192
6- الدرالمنثور، ج 4، ص 368
7- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 137 و 138؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 1192
8- تفسیر طبری، جزء 17، ص 120 و 233 اسباب النزول.
9- تفسیر طبری، جزء 17، ص 120
10- تفسیر طبری، جزء 17، ص 120
11- تفسیر طبری، جزء 17، ص 120
ص: 66
بتپرستی برخاسته بود، در مقابل تطمیع و تهدید فامیل خود فرمود:
چه میگویید؟ اگر آفتاب را در یک دست و ماه را در دست دیگرم بگذارید، از پای نخواهم نشست و از دعوت خود دست برنخواهم داشت.
اکنون چگونه میتوان گفت چنین کسی دچار چنان تخیلی شود، تا در نتیجه، این گفتار را به زبان براند.
8- آیات سوره نجم و همچنین آیات دیگر قرآن میگوید: پیغمبر از روی هوا و هوس سخن نمیگوید:
وَلَو تَقَوَّلَ علینا بعض الأقاویل لأخذنا منه بِالَیمین ثُمَّ لَقَطَعْنا منه الوتین
(1)وما ینطق عن الهوی ان هو الّا وحیٌ یُوحی
(2)9- محمد بن اسماعیل بخاری (متوفّای آخر قرن دوم، سال 194) نزول سوره نجم و سجده کردن مسلمانان و مشرکان را در چند جا از کتاب خود نوشته
(3) ومیگوید:
«پیغمبر صلی الله علیه و آله آنگاه که سوره نجم را خواند، سجده کرد. مردمی هم که آنجا بودند به سجده رفتند، تنها پیرمردی کفی ریگ برداشت و بر پیشانی گذاشت و گفت برای من همین مقدار کافی است».
از اینجا میفهمیم که تا اوائل قرن دوم هجری، اثری از افسانه غرانیق میان مسلمانان نبوده و بخاری که در احادیث و اخبار تتبع داشته و بخصوص داستان اجتماع آن روز و قرائت سوره نجم را نوشته، به چنین افسانهای برنخورده است.
همچنین عبدالرحمن دارمی (متوفای سال 355 ه. ق.) در کتاب «سنن» آورده است:
(4) «پیغمبر سوره نجم را در مجمع قریش خواند و به سجده رفت، هر کس هم در آنجا بود سجده کرد، تنها پیرمردی کفی ریگ برداشت و بر پیشانی گذاشت و گفت برای من همین اندازه بس است» و نامی از غرانیق در کتاب او دیده نمیشود.
10- آیاتی که میگویند به منظور تسلیت پیغمبر نازل شده، آیه 51 و 52 سوره حج است. این سوره چنانکه مفسران نوشتهاند در مدینه و پس از هجرت، بر پیغمبر نازل شده، در صورتی که قرائت سوره نجم در مکه و در اوائل بعثت بوده است.
11- چنانکه دیدیم در ذیل این افسانه میگویند: همینکه مهاجران حبشه شنیدند سرشناسان قریش تسلیم شدهاند، به مدینه مراجعت کردند ولی در بیرون
1- اگر محمد- ص- بر ما افترا ببندد نیروی او را میگیریم وبند دل وی را میبریم. آیه 44- 46 سوره الحاقه.
2- وی از روی هوا سخن نمیگوید سخن او جز وحیی که نازل میشود نیست آیات 3- 4 سوره نجم.
3- بخاری، التاریخ، ج 2، ص 35 و 374
4- سنن دارمی، ج 1، ص 342
ص: 67
دروازه مکّه آگاه شدند، که قریش دشمنی را از سر گرفتهاند.
به نقل ابن سعد،
(1) مهاجران در سال پنجم بعثت حرکت کرده و در شوال همان سال به مکه بازگشتهاند. همین مؤلف میگوید: «واقعه غرانیق، در رمضان این سال رخ داده است».
اکنون این پرسش پیش میآید که:
هرگاه این داستان با آن چگونگی درست باشد، تا مسافری از مکه حرکت کند و خود را به حبشه رسانده، این خبر را به مسلمانان مهاجر ابلاغ نماید و آنها نیز چندی به مشورت پرداخته و سرانجام تصمیم به بازگشت بگیرند، تا آنگاه که به مکه برگردند، دست کم شش ماه طول میکشد؛ پس چگونه ممکن است بگوییم تمام این حوادث در مدت کمتر از یک ماه رخ داده؟
آیا این خود نشانه بزرگی بر بیپایه بودن این افسانه نیست؟
سر ویلیام مویر (خاورشناس) که اصرار دارد افسانه غرانیق را به صورت یک واقعه تاریخی نمایش دهد، وقتی متوجه میشود که برای اثبات این مطلب هیچ یک از دو راه تحقیق را نمیتوان پیمود، میپرسد: اگر داستان غرانیق در بین نبوده، پس مهاجران حبشه چرا به زودی برگشتهاند؟ و از این پرسش پیداست که او نیز باور نمیکند رسیدن خبر از مکه به حبشه و بازگشت مسلمانان، در یک ماه صورت گرفته باشد.
اما پاسخ پرسش این خاورشناس، آسان است و در اینجا استاد دکتر محمد حسین هیکل در کتاب «زندگانی محمد» میگوید: سبب این بود که در آن موقع، عمر اسلام آورد و از هر قبیلهای نیز یک یا دو تن دین نوین را پذیرفتند. بنابراین، اعلان جنگ کفار به مسلمانان، در حکم اعلان جنگ با تمام قبیلههایی بود که در مکه سکنی داشتند و مهاجران حبشه به پشتگرمی اسلام عمر و سرشناسان دیگرِ قریش، برگشتند.
اینها قراین و نشانههایی است که هرگاه تنها یکی از آنها وجود داشت، کافی بود که داستان غرانیق را افسانهای بیپایه نشان دهد و انصاف باید داد که همه این نشانیها، بر بیپایه بودن آن دلالت دارند.
گذشته از این، چنانکه در پیش نوشتیم، گویندگان اصلی این افسانه، هیچ یک در موقع حادثه وجود نداشته و در پشت پدران خود بودهاند.
یک پرسش دیگر میتوان کرد که:
هرگاه داستان غرانیق اصلی ندارد، آیه 51 و 52 سوره حج برای چه نازل شده است؟
1- الطبقات الکبری، ج 1، ص 138
ص: 68
پاسخ این پرسش با مراجعه و دقت در آیات پیش از این دو آیه (آیات 50- 48) روشن میشود و معلوم خواهد گشت که به هیچ وجه رابطهای با موضوع خارجی ندارد.
چه، آیات پیش از آن چنین است:
قُلْ یا أیّها النّاسُ انّما أنا لکم نذیرٌ مبین، فالّذین آمنوا و عَمِلُوا الصالحاتِ لهم مغفرةٌ و رزقٌ کریمٌ والّذین سَعَوا فی آیاتنا معاجزین اولئک أصحاب الجحیم. وما أرسلنا من قبلک مِن رسولٍ ولا نبیٍّ الّا اذا تمنّی ألقی الشیطان فی امنیَّته.
(1)آنچه از این آیات میفهمیم این است که پیامبران پیشین هم مانند تو میخواستند مردم را به راه راست وادارند؛ و شیطان میکوشید این آرزو صورت عمل به خود نگیرد. لیکن خدا وسوسه شیطان را از دل مردم دور کرده، ایمان آنان را محکم میساخت. چنان که در آیات دیگر نیز نظیر این مطلب را میبینیم:
وما أکثرُ النّاسِ ولَو حَرَصتَ بمؤمنین.
(2)فلعلّک باخعٌ نفسَکَ علی آثارِهِم ان لم یؤمِنُوا بهذا الحدیثِ أسَفاً.
(3)اکنون ببینیم آیات 77- 75 سوره بنیاسرائیل برای چه نازل شده و آیا چنانکه برخی مستشرقان مزدور و یا مغرض میگویند، این آیات در سرزنش پیغمبر و هنگامی آمده است که وی بتان قریش را ستوده و یا سبب دیگری داشته!؟ برای اطلاع از حقیقت این موضوع، باز هم ناچاریم از اطلاع مردم آن روز و نظریه آنها استفاده کنیم. چه آنها حاضر بودهاند و بیشتر از دیگران آگاهی دارند.
آنچه از این دسته (یاران پیغمبر) در مورد این آیات رسیده و در تفسیرها ضبط شده، این است:
1- امیّة بن خلف و ابوجهل و جمعی دیگر از بزرگان قریش، نزد پیغمبر آمده و گفتند بیا دستی بر خدایان ما بکش تا به دینِ تو درآییم. پیغمبر که از مفارقت خویشان خود آزرده بود، دلش به حال آنان بسوخت. آنگاه این آیات رسید.
(4) 2- هنگامی که پیغمبر در خانه کعبه دست بر حجرالأسود میکشید، کفار قریش دور او را گرفته، گفتند: تو را رها نمیکنیم تا بر خدایان ما نیز دست بکشی. پیغمبر در دل گفت: اگر این کار را بکنم چه میشود؟
مگر خدا نمیداند که من در دل از این عمل بیزارم؟
(5) 3- جمعی از قریش به پیغمبر گفتند:
اگر پیغمبر مایی، این مردم بیسر و پا و
1- بگو ای مردم، من آشکارا شما را بیم دهندهام! برای آنان که گرویدند و کار نیک کردند، آمرزش و روزی نیکوست. و آنان که میخواهند آیات ما را باطل سازند، مردم دوزخیند.
پیش از تو هیچ پیامبری نبوده، مگر آن که هرگاه آرزویی داشت، شیطان در آن مداخله میکرد. آنگاه خدا القای شیطان را نابود میساخت و آیات خود را محکم میکرد.
2- هرچند که تو اصرار ورزی، بیشتر مردم ایمان نخواهند آورد. یوسف: 103
3- شاید میخواهی جان خود را تباه سازی که چرا ایمان نمیآورند. کهف: 5
4- تفسیر تبیان، ج 2، ص 214؛ الدر المنثور، ج 4، ص 194
5- تفسیر تبیان، ج 2، ص 214؛ الدر المنثور، ج 4، ص 194؛ مجمع البیان، ج 2، ص 65 چاپ تهران؛ اسباب النزول، ج 2، ص 219؛ تفسیر طبری، جزء 17، ص 82
ص: 69
بردگان را از دور خود بران، تا ما گرد تو را بگیریم. پیغمبر کمی به گفته آنها متمایل شد. آنگاه این آیه رسید.
(1) 4- دستهای از مردم ثقیف به پیغمبر گفتند: ما با تو بیعت میکنیم، ولی باید با سه درخواست ما موافقت کنی:
الف- در نماز خم و راست نشویم.
ب- بتها را به دست خود بشکنیم.
ج- یک سال با لات
(2) باشیم.
پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: «اما دینی که در آن رکوع و سجود نباشد، خیری ندارد. در مورد شکستن بتها به دست خودتان مختارید. اما اجازه پیروی از لات به هیچ وجه برای من مقدور نیست». در این موقع پیغمبر برای وضو برخاست. عمر به آنها گفت: چرا پیغمبر را اذیت میکنید، او بتها را در کشور عرب باقی نخواهد گذاشت. ولی آنها اصرار داشتند. در این هنگام، آیات فوق نازل شد.
(3) 5- یک دسته از مردم ثقیف به پیغمبر صلی الله علیه و آله گفتند: ما را با لات و عُزّی
(4) بگذار و آنها را مانند مکه محترم بدار. ما میخواهیم عرب برتری ما را بداند. اگر هم میترسی بر تو اعتراض کنند، بگو خدا چنین گفته! پیغمبر در مقابل این درخواست، سکوت کرد. مردم ثقیف به طمع افتادند.
عمر برآشفت و گفت: مگر آثار سخنان زشت خود را در چهره پیغمبر نمیبینید؟
آنگاه این آیات رسید.
(5)اکنون معلوم شد که مفاد این آیات، به هیچ وجه با داستان غرانیق ارتباط ندارد.
این بود ریشه افسانه غرانیق. آری خردهگیری مستشرقان متتبعی (!) مانند ویلیام مویر، چنین منشأ صحیح (!) و غیر قابل تردیدی (!) دارد. و با همین دستاویز بر اسلام و پیشوای مسلمانان تاخته و میگوید:
«زیان این ستایش به عالم توحید، بیشتر از زیان اجازهای است که سلیمان به چند تن از زنان خود داد تا به پرستش بت برخیزند.»
شگفت اینجاست که این افسانه به حدّی پخش شده که برخی آن را مسلّمالوقوع دانستهاند و چون دامن قدس پیشوای اسلام را از چنین کاری پاک میدانند، در صدد توجیه و تأویل برمیآیند؛ چنانکه اخیراً
(6) (7) کتابی در شرح زندگانی پیغمبر صلی الله علیه و آله در تهران چاپ خورده و نویسنده آن به این فصل که میرسد، میگوید: وقتی پیغمبر آیات سوره نجم را که در سرزنش بتهای قریش بود، میخواند، کفار فریاد کردند:
«تلک الغرانیق العلی، منها الشفاعة ترتجی.»
(8)
1- الدر المنثور، ج 4، ص 194؛ مجمع البیان، ج 2، ص 65 با جزئی اختلاف.
2- نام بت طائفه ثقیف که در طائف بود.
3- مجمع البیان، ج 2، ص 65
4- عزّی بت طائفه قریش بود که تقریباً نزد این طایفه و برخی دیگر، بت درجه اول محسوب میشد.
5- تفسیر فخر رازی، ج 5، ص 624
6- این مقاله استاد شهیدی، نخست بار در 1329 شمسی منتشر شده است.
7- زندگانی پیشوای اسلام، ص 183
8- زندگانی پیشوای اسلام، ص 183
ص: 70
وشگفتتر این که میگوید: این کشف، خلاصه تحقیقات و تتبعاتی است که از روی بیش از صد جلد کتاب به دست ما آمده! این نویسنده به حدّی وقوع مطلب را قطعی میدانسته که درصدد تحقیق برنیامده تا بداند افسانه غرانیق، هو و جنجالی بیش نیست که از اواخر قرن دوم هجری آغاز شده است و در اوائل بعثت و صدر اسلام، سخنی از این افسانه در میان نبوده است.
افسانه غرانیق چرا پیدا میشود؟
تصور میرود با توضیحاتی که در این چند صفحه از نظر خوانندگان گرامی گذشت، به خوبی روشن شده باشد که:
افسانه غرانیق از جمله دروغهایی است که سالها پس از رحلت محمد صلی الله علیه و آله در میان مسلمانان رواج یافته، آنگاه در کتابهای تاریخ و تفسیر اسلامی ضبط گردیده است.
اکنون این پرسش پیش میآید که شیوع این افسانه از کجا آب میخورد؟ در پاسخ این سؤال میتوان یکی از دو عقیده زیر را اظهار کرد:
عقیده نخست این که: منشأ این افسانه را باید در غرب جستجو کرد و گفت که اروپاییان این دروغ را پرداخته و به زبانها افکندهاند. اظهار این عقیده گرچه در آغاز با تعجب تلقّی میگردد، ولی تصور میکنم پس از اندک تأملی، حق بدهید که زیاد دور نرفتهایم.
شما میدانید، پس از آن که مسلمانان از کشورهای آسیا گذشته، دامنه تبلیغات خود را تا به اروپای غربی رساندند، از جمله چیزهایی که در همان مرحله اول مورد حمله آنان قرار گرفت، دربارهای روحانیت مسیحی و نفوذ و اقتدار کلیسا بود.
کشیشها که با اشاعه تعالیم اسلامی و به هم خوردن اساس رابطه بین خالق و مخلوق و اعلام بطلان انحصار بهشت و دوزخ، بازار خود را بیرونق و بلکه مسند خویش را واژگون میدیدند، پر پیداست که در مقابل ساکت ننشسته، دست به این گونه تبلیغات مسموم میزنند؛ یعنی راه دوم از مبارزه را که در پیش تشریح کردیم، اختیار کرده، این افسانه و هزاران مانند آن را، ساخته و میان مردم انتشار میدهند؛ شاید بدین وسیله پیشوای مسلمانان و دین اسلام را لکهدار ساخته، ارزش معنوی و اجتماعی آن را از بین ببرند.
برای این که ارج این نظریه بیشتر معلوم شود، قسمتی از عبارات کتاب
ص: 71
«کتابخانه اسکندریه» تألیف دانشمند فقید «شبلی نعمانی» را که به قلم آقای سید محمدتقی فخر داعی ترجمه شده است، میآوریم:
«در آن عصر چنانکه اوضاع و احوال ایجاب میکرد، نسبت به مسلمانان قصص و حکایاتینشر میدادند که در این عصر جزء خرافات شمرده میشود، حتی راجع به ملّیت، دیانت و مذهب، اصول معاشرت و مدنیت مسلمین، در آنوقت روایات و حکایاتی پوچ و بیمعنا پیدا شده و در میان مردم به مرور ایام، تا این حد رواج یافتند، که بطور مثل ورد زبان خاص و عام گردیده بودند، چنانکه دوره تصنیف و تألیف اروپا که شروع گردید، قسمت اعظم آنها را در کتب تاریخی، مذهبی، رمان و حتی در کتب فلسفه نیز داخل کردند.
مثلًا «بیکن»
(1) که در اروپا بانی فلسفه جدید شناخته شده، مجموعهای به نام «مقالات بیکن»
(2) تألیف نموده است.
از جمله شرحی تحت عنوان «جرئت و دلیری» نگاشته، ضمناً شاهد مثالی که برای آن آورده به قرار ذیل است:
محمد صلی الله علیه و آله روزی در اثبات نبوت خویش با جمعی سخن میگفت، به هنگام سخن، به کوهی اشاره کرد و به حضّار گفت: بروید پای آن کوه و بگویید که محمد صلی الله علیه و آله تو را طلبیده است آنها هم رفتند و پیغام مزبور را رساندند و معلوم است که کوه ممکن نبود از جای خود حرکت کند ولی محمد صلی الله علیه و آله این را که شنید به جای این که شرمنده شود، با کمال جرئت و دلیری گفت مطلبی نیست اگر کوه بنزد (محمد) نمیآید خود محمد صلی الله علیه و آله میتواند نزد کوه برود.
لازم است این مطلب تذکر داده شود که «بیکن» فیلسوف بود نه مورخ. او در تاریخ یدی نداشت و در اینجا هم مقصودش تاریخگویی نیست و نمیخواهد از این روایت بیمعنا آن حضرت را ضایع کند یا تحقیر نماید، بلکه در صدر این مقاله از جرأت و جسارت، بیانی مبسوط نموده، ضمناً این حکایت را فقط بطور شاهد مثال ذکر کرده است. چه، اینگونه روایات سخیفه، بقدری در آن زمان در اروپا وجود داشته که هر عارف و عامی حتی فیلسوفی مثل «بیکن» آنها را در کتاب خود به طور اصول مسلّم به کار میبرده است.»
دشمنی کشیشها با دین اسلام به حدّی است که با گذشتن این مدت طولانی و با آن که عصر علم، تاریکیهای جهالت قرون وسطی را از بین برده، هنوز هم روحانیت نصارا کینه دیرین را فرموش
1- Francois Bacon
2- Bacon Essays
ص: 72
نکردهاند و میکوشند تا از هر پیشآمدی سوء استفاده کرده ضربتی به اسلام و مسلمانان وارد سازند.
چنانکه چندی پیش (یعنی در ژانویه 1950) دکتر کریستوفر اکوس، ضمن یادداشتهاییکه در مجله «ایونینگ استندارد» انتشار داد، چنین میگوید:
«دوازده قرن پیش، جهان مسیحیت مورد تهدید واقع گردید و آن، هنگامی بود که پرچم اسلام در فضای اروپا به اهتزاز درآمد، امروز جهان مسیحیت مورد تهدید خطر سنگینتری واقع شده، خطر کمونیزم. طرفداران دو مذهب: اسلام و کمونیزم، که روح تعلیمات هر دو از ماتریالیزم! سرچشمه میگیرد، با تعصب تمام، به مبارزه با مسیحیت برخاستهاند و فکر هر دو ظالمانه و متجاوزانه علیه آیین مسیحیت به کار افتاده است. این دو، مقصودی جز این ندارند که اساس زندگانی خانوادگی را خراب کنند!
اگر مسیحیان بخواهند مسیحیت و حقوق بشر (!) محفوظ بماند، باید تا سرحدّ مرگ با هر دو فکر «اسلام و کمونیزم» مخالفت کنند، هرچند این مخالفت به جنگ منتهی شود.»
(1)تصور نکنید این روحانی عالیقدر مسیحی نمیداند پایه اسلام مانند مسیحیت بر اساس روحانیت [اعتقاد به غیب و روح] گذارده شده و ماتریالیسم، دشمن روحانیت است! نه، او خوب میداند ولی موضوع دیگری وی را ناراحت ساخته است که دیوانهوار به چنین حمله ناشیانهای دست بزند و آن، مبارزهای است که اسلام و کمونیزم در جبهه واحدی علیه دستگاه پاپ آغاز کردهاند؛ یعنی مبارزه با جادوگری، طلسمسازی، بهشت و جهنم فروشی و به طور کلی مبارزه با هر گونه استثمار فکر.
کشیش بیچاره که در چنین حال، سرمایه خود را دستخوش فنا میبیند حق دارد، بگوید اسلام و کمونیزم، هر دو برای مسیحیت خطر بزرگ محسوب میشوند؛ ولی خوب بود به جای خطر برای مسیحیت، بگویند خطر برای دربار پاپ! تا ما هم در این عقیده با ایشان موافقت کنیم.
در این صورت، هیچ گونه استبعادی ندارد که این افسانه نیز ساخته و پرداخته دست روحانیان یهود و نصارا، در آن عصر باشد که به منظور ضایع کردن پیغمبر اسلام و یا به خاطر همآهنگ ساختن مطالب قرآن با خرافات تورات (آنجا که میگوید سلیمان به زنان خود اجازه داد بتپرستی کنند) بین مردم پخش کردهاند. آنگاه تاریخنویسهای پیشین که به جمعآوری
1- این قسمت را آقای غلامرضا سعیدی ترجمه کرده و در اختیار ما گذاشتهاند.
ص: 73
هرگونه خبر و بخصوص اخبار غریب و شگفتآور، ولع بسیاری داشتهاند، آن را گرفته و در کتابهای خود ضبط کردهاند.
البته نباید ایراد گرفت که پس چرا سلسله گویندگان تا محمد بن کعب قرظی و تا عبداللَّه پسر عباس ضبط گردیده، چه، دروغساز سعی میکند دروغ خود را طوری جلوه دهد، که بتوان آن را جای راست قالب کرد.
عقیده دوم این که: این شایعات از طرف یهودیان و یا نصرانیانی که از روی ترس و یا به خاطر منافع شخصی به مسلمانی تظاهر میکردند، منتشر شده باشد. این دسته، به حقیقت، کیش اصلی خود را از دست نداده بودند و میکوشیدند تعلیمات آن را در دین جدید داخل کنند.
بسیاری از این قبیل افسانهها جزء روایات دینی دیده میشود که وقتی درباره آنها به تحقیق میپردازیم، میبینیم از کیش یهودی یا نصرانی یا زرتشتی برخاسته است.
این قسم مبارزه برای لکهدار ساختن دین، اثرش از طریق اول عمیقتر است؛ چه، در قسم نخست، سرانجام افتراها و دروغبافیها بر اثر پیشرفت علم و دقت در اطراف مسائل تاریخی، از بین میرود؛ لیکن متأسفانه، برطرف ساختن آثار شومی که از طریق دوم برمیخیزد، به زودی امکان پذیر نیست. در طول سیزده قرن و نیم که از ظهور دولت اسلام میگذرد، این نبرد، کم و بیش در میان بوده و ما در کتابها به چنین نسبتهای دروغی زیاد برمیخوریم.
بلکه باید اضافه کرد که گاهی مسلمانهای استفادهجو و سستایمان نیز در جعل دروغ و افترا، دست کمی از یهودیان و نصرانیان نداشتهاند. لیکن دروغسازی اینان معلول چیز دیگری است و معمولًا بازار آن وقتی رونق میگیرد که دین در خدمت سیاست به کار رود و متدیننماهای درباری بخواهند از یک سو وجاهت ملی خود را محفوظ بدارند و از سوی دیگر، خویش را به منابع قدرت و خزانههای دولتی نزدیک سازند. اینجاست که از چنین سنگری استفاده میکنند؛ یعنی برای این که کردار زشت خود را به صورت یک کار مشروع جلوه دهند، مانند آن را به یکی از پیشوایان دین نسبت میدهند و به عبارت دیگر، شخصیت پیشوایان دین را کوچک میسازند، تا شخصیت دیگران بزرگ شود یا لااقل لطمهای بر آن وارد نگردد.