حج در عرفان و ادبیات اسلامی (1)

نوع مقاله : اسرار و معارف حج

نویسنده

موضوعات


(بخش اوّل: تفسیر کشف الأسرار و عدّة الابرار)
قادر فاضلی
اشاره
سلسله بحثهایی که از این شماره باعنوان «حج در عرفان و ادبیات اسلامی» ارائه می‌شود، بررسی و جمع‌آوری مطالب هر یک از عارفان و ادیبان، در یک یا چند مقاله است، تا خواننده عزیز با مطالعه آن، به نظریه شخصیتهای عرفانی و ادبی، در خصوص حج آشنا گردد.
در این راستا، نخست نگاهی داریم به کتاب «کشف الأسرار و عدّة الأبرار» که یکی از تفاسیر عرفانیِ کهن است. این مجموعه در ده جلد توسط انتشارات امیر کبیر، به اهتمام علی‌اصغر حکمت به چاپ رسیده که متن آن از عارف نامدار جناب خواجه عبداللَّه انصاری‌است و توسط رشیدالدین ابی‌الفضل‌بن ابی‌سعید احمدبن محمدبن محمود المیبدی (متوفای 520 هجری) شرح گردیده است.
شیوه‌ای که مؤلف در نگارش تفسیر برگزیده، بدین صورت است که: ابتدا مطالب لغوی و ادبی مربوط به آیات را آورده، آنگاه به نکات تفسیری می‌پردازد و سرانجام کلمات بزرگان دین و عارفان و ادیبان را بیان می‌کند. وی مطالب لغوی و ادبی را تحت عنوان «النوبة الأولی» و موضوعات تفسیری را در «النوبة الثانیه» و نکات عرفانی را در «النوبة الثالثه» آورده است.
همانگونه که پیشتر اشاره شد، در این سلسله مقالات، در پی بیان مطالب عرفانی و ادبی حج هستیم؛ از این رو، به عنوانهای «النوبة الأولی» که مباحث لغوی محض است نمی‌پردازیم. 

ص: 11
النوبة الثانیه:
قوله تعالی: وإذْ قالَ ابراهیم .... (1)
آن وقت [بود] که ابراهیم کودکِ خود اسماعیل و مادر وی (هاجر) را برد و به فرمان حق ایشان را در آن وادی بی‌زرع نشاند- آنجا که اکنون خانه کعبه است- پس از ایشان بازگشت، تا آنجا که خواست از دیدار چشم ایشان غایب گردد، خدای را- عزّ و جلّ- خواند و گفت: رَبِّ اجْعَل هذا بَلَداً آمِناً ....
همان است که در آن سوره دیگر گفت:
رَبَّنا انّی أسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیّتی بِوادٍ غَیرِ ذی زَرعٍ عِندَ بیتک المحرّم. (2)
خداوندِ ما! بنشاندم فرزندِ خود را به هامونی بی‌بَر، نزدیک خانه تو؛ خانه باآزرم، با شکوه و بزرگ‌داشته. خداوندا! تا نماز به پای دارند و آن خانه نماز را قبله گیرند.
آنگه ایشان را روزیِ فراوان خواست و همسایگان خواست که وادی بی‌زرع وبی‌نبات بود. و بیابانی بی‌اهل و بی‌کسان بود. گفت: فَاجْعَل أفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوی إلَیهم.
خداوندا! دلِ قومی از مردمان چنان کن که می‌شتابد به این خانه و به ایشان وَارْزُقهُم مِنَ الثَّمَراتِ از میوه‌های آن جهان روزی کن.
خدای- عزّوجلّ- دعای وی اجابت کرد؛ فما مُسلم الّا وَیُحبّ الحجّ؛ «هیچ مسلمانی نبود که، نه دوست دارد حج کردن و زیارت خانه.» (3) آنگه قصه بنا نهادن کعبه در گرفت ... و قصّه آن است که عبداللَّه بن عمرو بن العاص السهمی گوید:
کعبه پیش از آفرینش دیگر زمین بر آب بود، کفی خاک آمیز، سرخ رنگ، بر روی آب گردان، دو هزار سال. تا آنگه که ربّ العالمین زمین را از آن بیرون آورد و بازگسترانید، از اینجاست که کعبه را «أمّ‌القری» خوانند و گویند: «مادرِ زمین»، که زمین را از آن آفریده‌اند، پس چون اللَّه تعالی زمین را راست کرد، موضع کعبه در زمین پیدا بود، بالا یکی رنگ آمیز سرخ رنگ. پس چون ربّ العالمین آدم را به زمین فرستاد، آدم بالایی داشت به مقدار هوای دنیا.
فرق وی به آسمان رسیده بود و آدم به آواز فرشتگان می‌نیوشیدی و از وحشت دنیا می‌آسودی و انس می‌گرفتی، امّا جانوران جهان از وی می‌ترسیدند و می‌بگریختند.
و در بعضی اخبار آمده است که: فریشته [ای] به وی آمد کاری را و از وی بترسید، پس 


1- بقره: 126
2- ابراهیم: 37
3- تفسیر کشف الأسرار، ج 1، ص 356

ص: 12
اللَّه- سبحانه و تعالی- او را فرو آورد به یدِ صنعت خویش تا بالای وی به شصت گز باز آورد و آدم از شنیدن آواز فرشتگان بازماند و مستوحش شد و با خداوند- عزّوجلّ- نالید. جبرئیل آمد و گفت: اللَّه می‌گوید که مرا در زمین خانه‌ای است، رو گِرد آن طواف کن، چنانکه فرشتگان را در آسمان دیدی که گِرد بیت المعمور طواف می‌کردند. آدم برخاست از زمین هندوستان که منزل وی آنجا بود و به دریای عمان برآمد به حج و این دلیل است که آن گز که بالای وی شصت گز بود، نه این گز ما بود. پس چون به مکه رسید فرشتگان به استقبال وی آمدند و گفتند:
«یا آدم، برّ حجّک طِفْ فَقَد طِفنا قبْلَک بألفَی عام»
«ای آدم، نیک باد آخر، پذیرفته باد حج تو! آری، آدم! طواف کن که ما پیش از تو طواف کردیم به دو هزار.»
و گفته‌اند که آدم پنجاه و چند حج کرد و همه پیاده که در روی زمین بارگیری نبود که آدم را برتوانستی داشت و .... چون به مکه آمد فرشتگان از بهر وی خیمه از نور آوردند از بهشت به دو در و آن را بر موضع کعبه زدند؛ یک در از سوی مشرق و یکی از سوی مغرب. و قندیل درآویختند و کرسی آوردند از بهشت از یک دانه یاقوت سپید و در میان خیمه بنهادند، تا آدم بر آن می‌نشست.
پس چون آدم از دنیا بیرون شد آن خیمه را به آسمان بردند که یاقوت همچنان نهاده بود درخشان و روشن، جهانیان به وی تبرّک می‌کردند. و به وی، از آفتها و عاهتها و دردها شفا می‌جستند. از بس که دست کافران و حائضان و نا شستگان به وی رسید، سیاه شد. پس چون آب گشاد طوفانِ نوح را، خداوند- عزّوجلّ- نوح را فرمود تا برگرفت و برکوه بوقبیس پنهان کرده، همانجا می‌بود تا روزگار ابراهیم علیه السلام. پس اللَّه تعالی خواست که کعبه را بردست وی آبادان کند و ابراهیم را به آن گرامی کند و آیین آن مؤمنان را تازه کند، فرمود: وی را، که مرا خانه‌ای است در زمین، رو آن را بنا کن. ابراهیم رفت بر براق و سکینه با وی و جبرئیل با وی، به مکه آمد. اسماعیل را دست بازگرفت، و جبرئیل کارفرمای بود و سکینه در هوا باز ایستاده بود. چون پاره میغ، چهار سوی و آواز می‌داد: «ابن عَلَیَّ»؛ «بنا بر من نه». ابراهیم بر سایه وی اساس نهاد و بنیاد ساخت. اسماعیل سنگ می‌آورد و به دست پدر می‌داد و جبرئیل اشارت می‌کرد و ابراهیم برجا می‌نهاد. 
ص: 13
این است که اللَّه گفت- جلّ جلاله-: وإذ یرفعُ ابراهیمُ القواعِدَ مِنَ البَیتِ‌واسماعیلُ، ابراهیم دیوار می‌برآورد و اسماعیل ساخت در دست می‌نهاد، چون به جای رکن رسید آنجا که حَجَراسود نهاده است، گفت:
«یا اسماعیل، إذهب فابغ لی حجراً اصنعه هیهُنا لِیَکونَ علماً لِلنّاسِ»
«ای اسماعیل، رو مرا سنگی جوی که بر اینجا نهم تا جهانیان را عَلَمی باشد.»
اسماعیل شد [رفت] تا سنگ جوید. جبرئیل آمد به کوه بوقبیس و آن سنگ سیاه که آنجا پنهان کرده بود و یاقوت رخشان بود، از اوّل بیاورد و در دست ابراهیم نهاد [و] ابراهیم بر آن موضع نهاد، چون اسماعیل باز آمد و سنگ دید، گفت:
این از کجا آمد ای پدر؟
گفت: «جاءَ بهِ مَنْ لَمْ یَکِلْنی إلی حَجَرِک»
«این [را] آن کس آورد که مرا با سنگ تو نگذاشت.»
پس چون فارغ شدند، خدای را- عزّوجلّ- خواندند ابراهیم و اسماعیل و گفتند:
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إنّک أنتَ السَّمیعُ العَلِیم، رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسلمَینِ لَک
«خداوند ما! ما را دو بنده گردن نهاده کن، مسلمان، مسلمان کار، مسلمان خوی، مسلمان نهان!» (1) وَ أَرِنا مَناسِکَنا، (به کسر راء و اختلاس آن و اسکان آن، هر سه خوانده‌اند، سکوت قراءت مکی و یعقوب است و اختلاس قراءت ابوعمرو، و کسر راء قراءت باقی)
و معنی آن است که: «با ما نمای و در ما آموز مناسک حجِّ ما و معالم آن، که چون کنیم و تو را به آن چون پرستیم؟»
«مناسک» جمع است و [به] یکی از آن «مَنْسَکْ» گویند (به فتح سین) و «مَنْسِک» گویند (به کسر سین). چون به فتح گویی «عینِ نُسک» است؛ احرام گرفتن و وقوف کردن و سعی و طواف کردن و جمار انداختن و بُدنه کشتن. مَنسِک (به کسر سین) «جایگاه نسک» است؛ احرام را میقات و وقوف را عرفات و نحر را منا و سعی را صفا و مروه و طواف را خانه و رمی جمار را سه جای به سه عقبه. 


1- کشف الأسرار، ج 1، ص 358 و 359

ص: 14
چون ایشان دعا کردند، اللَّه تعالی اجابت کردی دعای ایشان و جبرئیل را فرستاد تا مناسک حج، ایشان را درآموخت.
آنگه ربّ العالمین- جلّ جلاله- ابراهیم را فرمود که: «جهانیان را به زیارت خانه من خوان»؛ فذلک قوله تعالی: وَ أذِّنْ فِی النّاسِ بِالحَجِّ ...
ابراهیم‌گفت: خداوندا! جهانیان آوازمن چگونه‌شنوند؟ وایشان از من دورند و آواز من ضعیف!
اللَّه گفت: «عَلَیکَ النِّداءُ وِ عَلَیَّ الإسْماع وَالإبْلاغ»، یا ابراهیم بر تو آن است که برخوانی و بر من آن است که برسانم و بشنوانم.
«فَعَلا إبراهیمُ جَبَل أبی‌قُبَیس و نادی- أیّها النّاسُ ألا إنّ ربّکم قد بنی بَیتاً فحَجّوهُ فأسمَعَ اللَّه تعالی ذلک فی أصلابِ الرّجالِ وَ أرحام النساء وَ ما بَین المشرق و المغرب و البَرِّ وَ البَحر، مِمّن سَبَق فی علم‌اللَّه سبحانه، انّه یحج الی یوم القیامة فأجابه: لَبَّیک اللّهم لَبَّیک».
گفته‌اند کس بود که یکبار اجابت کرد، حکم‌اللَّه چنان است که یکبار حج کند در عمر خویش و کس بود که بیشتر، پس به قدر اجابت و تلبیه خویش هر کس حج کند، و کس بود که سه بار و کس بود که بیشتر، پس به قدر اجابت و تلبیه خویش هر کس حج کند تا به قیامت.
و کس بود که آن را به تلبیه اجابت نکرد، حکم خدای- عزّوجلّ- چنان است که وی در عمر خویش حج نکند!
و در قصّه بیارند که آن بنا و هیئت که ابراهیم ساخت، فراختر از آن بود که امروز است، که شاذروان و حِجر در خانه بود و دو در داشت یک در از سوی شرق و دیگر در از سوی غرب، سپس به روزگار باد آن را می‌زد و آفتاب آن را می‌سوخت و سنگ از آن می‌ریخت تا زمان جُرهم. جُرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت کردند. هم بر اساس و هیئت بنای ابراهیم. و همچنان می‌بود تا زمان عمالقه. مَلِک ایشان باز آن را نو کرد. و تُبَّع آن را باز عمارت کرد و پرده پوشانید. پس به روزگار دراز، باد آن را می‌زد و آفتاب آن را می‌سوخت تا زمان قریش. قریش چون دیدند شرف خویش به سبب آن خانه [است]، و خانه از کهنگی می‌ریخت. مشاورت کردند عمارت آن را و باز نو کردن آن را؛ قومی صواب دیدند و قومی از آن می‌ترسیدند و احتراز می‌کردند بیست و پنج سال، در این مدّت مشاورت و قصد شد تا 
ص: 15
مصطفی علیه السلام بیست و پنج ساله گشت، آخر اتفاق افتاد [شد] میان ایشان تا خانه باز کردند.
و به چوب حاجت افتاد، کارِ آن را کشتی جهودی بازرگان بشکست در دریای جده، چوب آن، از آن جهود خواستند. چوب کوتاه بود، خانه را تنگ کردند. حِجْر و شاذروان بیرون او کندند و خانه به یک در آوردند، بنا زداشتن را، تا گذرگاه نباشد در آن، و در او بند ساختند تا آن را در گذارند که خود خواهند، چون به رکن رسید خلاف [اختلاف] افتاد میان ایشان که حجراسود که برجای نهد؟ هر قبیله می‌گفت: ما بنهیم، و به آن سبب جنگی بر ساختند و شمشیرها کشیدند.
آخر میان ایشان وفاق افتاد بر آن که، اوّل کسی که از درِ مسجد درآید، سنگ [را] او برآنجا نهد. بنگریستند، اول کسی که درآمد مصطفی صلی الله علیه و آله بود. گفتند: محمّدالأمین آمد. وی ردا فرو کرد و حَجَر برمیانِ ردا نهاد و از هر قبیله مردی را گفت که از این ردا کرونه [ای] گیر. برداشتند و می‌بردند تا آنجا که اکنون هست. پس مصطفی صلی الله علیه و آله دست فرا کرد و حجر را برگرفت و بر جای نهاد بر کرامت خویش و رضای قریش. (1) النوبة الثالثه:
وَ إذْ قالَ ابْراهیمُ رَبِّ اجْعَل هذا بَلَداً آمِناً
این دعای خلیل، هم از روی ظاهر بود هم از روی باطن. از روی ظاهر آن است که گفت: بار خدایا! هر که در این شهر باشد وی را ایمن گردان بر تن و بر مال خویش و دشمن را بر وی مسلط مکن. و از روی باطن گفت: بار خدایا! هر که در این شهر شود، او را از عذاب خود ایمن گردان و به آتش قطیعت مسوزان!
ربّ العالمین دعای وی از هر دو روی اجابت کرد و تحقیق آن را گفت: وَآمَنَهُم مِن خَوفٍ، و قال تعالی: جَعَلنا حرماً آمِناً وَ یَتَخَطَّفُ النّاسُ مِن حَولِهِم.
می‌گوید: سکّان [ساکنان] حرمِ خود را ایمن کردم از آنچه می‌ترسند و دست ظالمان و دشمنان، از ایشان کوتاه کردم و تسلّط جبّاران و طمع ایشان، چنانک بر دیگر شهرهاست، از این شهر باز داشتم و جانوران را از یکدیگر ایمن گردانیدم تا گرگ و میش آب به یکدیگر خورند، و وحشی با انسی به یکدیگر الف گیرند. این خود «امن ظاهر» است.
و «امن باطن» را گفت: وَ دَخَلَهُ کانَ آمِناً.
ابونجم صوفی قرشی گفت: شبی از شبها در طواف بودم، فرا دلم آمد که: «یا سیدی 


1- کشف الأسرار، ج 1، ص 360 و 361

ص: 16
قُلتَ: وَمَن دَخَلَهُ کان آمِناً مِن أیّ شی‌ء؟»
«خداوندا! تو گفتی هر که در حرم آید ایمن شد [باشد]، از چه چیز ایمن شد؟»
گفت: هاتفی آواز داد که: «من النار»؛ «از آتش ایمن گشت»؛ یعنی نسوزیم شخصی او را به آتشِ دوزخ و نه دل او را به آتش قطیعت. این از بهر آن است که خانه کعبه محلّ نظر خداوند جهان است هر سال یکبار؛ «وَ ذلک فیما رُوِیَ عَنِ النبی صلی الله علیه و آله إنّه قال: إنّ اللَّه عزّوجلّ یلحظ الی الکعبة فی کلّ عام لحظة و ذلک فی لیلة النصف من شعبان فعند ذلک تحنّ القلوب إلیه ویفد إلیه الوافدون».
یک نظر که ربّ العالمین به کعبه کرد، چندان شرف یافت که مطاف جهانیان گشت و مأمن خلقان. پس بنده مؤمن‌که به شبانه روزی سیصد و شصت نظر از حق جلّ جلاله نصیب وی آید، شرف و امن وی را خود چه نهند؟ و چه اندازه پدید کنند؟
وَ إذْ یَرفَعُ ابراهیمُ القواعدَ مِنَ اْلبیتِ ...، در زمین خانه ساختند و مطاف جهانیان کردند ودرآسمان خانه ساختند ومطاف آسمانیان‌کردند. آن را «بیت المعمور» گویند و فرشتگان روی بدان دارند و این یکی را «کعبه» نام نهادند و آدمیان روی بدان دارند. سید انبیا و رسل صلی الله علیه و آله گفت: شب قربت و رتبت، شب الفت که ما را در این گلشن روشن خرام دادند، چون به چهارم آسمان رسیدم که مرکز خورشید است و منبع شعاع جرم شاه ستارگان است، به زیارت بیت المعمور رفتم. چند هزار مقرّب دیدم در جانب بیت المعمور، همه از شراب خدمت مست و مغمور از راست می‌آمدند و به جانب چپ می‌گذشتند و لبّیک می‌گفتند، گویی عدد ایشان از عدد اختران فزون است و از شمار برگِ درختان زیادت، و هم ما شمار ایشان ندانست، فهم ما عدد ایشان درنیافت. گفتم: یا أخی جبرائیل، که‌اند ایشان؟ و از کجا می‌آیند؟
گفت: «یا سید و ما یَعلَم جُنود رَبّک الّا هُوَ!» پنجاه هزار سال است تا همچنین می‌بینیم که یک ساعت آرام نگیرند. هزاران از این جانب می‌آیند و می‌گذرند، نه آنها که می‌آیند بیش از این دیده‌ام، نه آنها که گذشتند دیگر هرگزشان بازبینم. ندانیم از کجا آیند، ندانیم کجا شوند. نه بدایت حال ایشان دانیم، نه نهایت کار ایشان شناسیم.
یکی شوریده گفته است: آه! این چه حیرت است! زمینیان را روی فراسنگی! آسمانیان را روی فراسنگی! به دست عاشقان بیچاره خود چیست؟ هزار شادی به بقای ایشان که جز از روی معشوق قبله نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند! 
ص: 17
یا مَنْ الی وَجْهِهِ حجّی ومعتمدی إنّ حَجّ قوْمَ إلی ترب و أحجار
***
هر کسی محراب دارد هر سویی باز محراب سنایی کوی تو
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه کعبه‌است روی‌دلبر ومیل‌است سوی دوست
جوانمرد آن است که قصد وی سوی کعبه ننهاد، احجار راست که وصل آفریدگار است.
دردم نه ز کعبه بود کز روی تو بود مستی نه ز باده بود کز بوی تو بود
«یحکی أنّ عارفاً قصد الحجّ وکان لهُ ابنٌ فقال ابنه: إلی أین تقصُد؟ فقال: الی بیت ربّی. فظنّ الغلام أنَّ مَنْ یری البیتَ یری ربّ البیت. فقال: یا أبَة، لِمَ لا تحملنی مَعَکَ؟ فقال: أنتَ لا تَصلحَ لذلک، قال: فَبَکی فحمله معه. فلمّا بَلَغا المیقاتَ، أحرما ولبّیا الی أن دخلا بیت‌اللَّه فتحیّر الغلام و قال: أینَ ربّی؟ فقیل له: الربُّ فی‌السماء فخرّ الغلامُ میتاً، فدهش الوالد و قال: أین ولدی، أینَ ولدی؟! فنُودی مِن زاویة البیت: أنتَ طَلَبتَ البیتَ فوَجَدتَ البیتَ، و إنّهُ قَدْ طَلَبَ ربَّ البیتِ فوَجَدَ ربُّ البیت. قال: فرفع الغلام مِنْ بَینِهم، فَهَتفَ هاتف إنّه لیس فی‌القبر و لا فی الأرض و لا فی الجنّة، بل هو فی مقعد صدقٍ عِندَ مَلیکٍ مُقتَدِر.» (1) ولقد أنشدوا:
إلَیکَ حجّی لا للبیتِ والأثر وفیکَ طَوفی لا للرکن والحَجَرُ
صفاء ودّی صفائی حین أعبره وزمزمی دمعة تجری عن البصرُ
زادی رجائی له والخوفُ راحلتی والماء من عبراتی والهوی سفری (2)
قوله تعالی: إنَّ أوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ.
مجاهد گفت: مسلمانان و جهودان در کار قبله سخن گفتند و تفاخر کردند، هر کس از ایشان به قبله خویش.
جهودان گفتند: «بیت‌المقدس» فاضل‌تر و شریفتر [است] و قبله آن است که مهاجر انبیاست در زمین مقدّسه.
مسلمانان گفتند: قبله «کعبه» است و کعبه شریفتر و عظیم‌تر و نزدیک خدا بزرگوارتر 


1- گویند که عارفی قصد حج کرد، پسرش از وی پرسید: قصد کجا داری؟ گفت: به زیارت خانه خدا می‌روم. پسر گمان کرد هر که خانه خدا را ببیند خدا را نیز می‌بیند. از این رو گفت: ای پدر، چرا مرا با خود نمی‌بری؟ پدر گفت: تو صلاحیت آن را نداری. پسر گریه کرد، پدر دلش سوخت و او را نیز به همراه خود برد. رفتند تا به میقات رسیدند و محرم شدند و لبیک گفتند تا داخل خانه شدند. جوان متحیّر ماند و پرسید: پروردگارم کجاست؟ گفته شد که پروردگار در آسمان است. پس جوان بی‌هوش شد و مرد. پدر به وحشت افتاد و گفت: فرزندم چه شد؟! از زاویه خانه خدا ندا آمد: تو خانه طلب کردی و به آن رسیدی. او صاحب خانه را طلبید و بدان رسید. گفت پس جوان از میان آنها برخاست و دیگر پیدا نشد. هاتفی ندا زد که او نه در قبر است و نه در زمین و نه در بهشت، بلکه او در نشستگاه صدق و نزد ملیک مقتدر است.
2- تفسیر کشف الأسرار، چاپ امیر کبیر، ج 1، ص 367- 365

ص: 18
و دوست‌تر از همه روی زمین [است]، فَأَنْزل اللَّهُ عزّوجلّ: إنَّ أوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ ایشان در این منازعت بودند که ربّ العالمین تفضیل کعبه را این آیت فرستاد.
فصل فی فضائل مکّة
اکنون پیش از آنکه در تفسیر و معانی خوض کنیم، از فضائل مکّه و خصائص کعبه طرفی برگوییم، هم از کتاب خدا- عزّ اسمه- و هم از سنّت مصطفی صلی الله علیه و آله قال اللَّه:
جَعَلَ‌اللَّه الْکَعبَةَ الْبَیتَ الْحَرام قِیاماً لِلنّاس و وإذ جعلنا البیتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمناً و إذْ یَرْفَعُ إبْراهیمُ القَواعِدَ مِنَ الْبَیتِ وَ اسماعیل و طَهِّر بَیْتِیَ لِلطائِفِین و إنَّما أُمِرْتُ أن أعْبُدَ ربَّ هذه البلدة التّی حرّمها و رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً و إذ بَوَّأنا لإبراهیمَ مَکانَ‌البیتِ و لِیَطَّوَّفوا بالبیتِ العتیق و فَاذْکُرُوا اللَّه عِنْدَ الْمَسجدِ الحَرام و أجَعَلْتُم سِقایَةَ الحاجّ وَ عِمارَةَ المَسجِدِ الحَرام و إنّ الصفا والمروة مِنْ شعائرِ اللَّه و وأذِّنْ فی‌النّاسِ بالحَجِ‌یَأتُوکَ‌رِجالًا ... إلی‌غیرذلک من‌الآیات الدالّة علی‌شَرَفِهاوَفَضْلِها.
این آیات هر یکی بر وجهی دلالت کند بر شرف کعبه و فضیلت آن و بزرگواری و کرامتِ آن نزدیک خداوند عزّوجلّ.
آن را «عتیق» خواند، و عتیق کریم است و از دعوی جبّاران آزاد؛ یعنی که: بزرگوار است آن خانه به نزدیک خداوند عزّوجلّ، و آزاد است که هرگز هیچ جبّار سرکش دعوی در آن نکرد و قصد آن نکرد.
«مسجد حرام» خواند و شهر حرام و بیت حرام؛ یعنی با آزرم است، و با شکوه، و با وقار.
بازگشتنگاه جهانیان و جای امن ایشان، و نزول‌گاه انبیا و مستقرّ دوستان، منبع نبوّت و رسالت و مَهبط وحی و قرآن.
و از دلائل سنّت بر شرف آن بقعت، آن است که: مصطفی صلی الله علیه و آله گفت: آنگه که بر حزوره بایستاد:
«واللَّه انِّی لأعلَمُ أنَّکِ أحبُّ البلاد الی اللَّه وأحبُّ الأرضِ الی اللَّه، ولو لا أنّ المشرکینَ أخرجونی منکِ ما خرجت».
وقال صلی الله علیه و آله:
«إنّ الأرضَ دُحیت مِن مَکّة، وأوّل مَن طافَ بالبَیتِ المَلائکة». و «ما مِنْ نَبیٍّ هَرِبَ مِن قَومه الی اللَّه إلّاهرب إلی الکعبة، یعبد اللَّه فیها حتّی یَمُوت». 
ص: 19
و «إنّ قبر نوح و هود و شعیب و صالح فیما بین زمزم و المقام».
و «إنّ حول الکعبة لَقبور ثلاثمأة نَبِیٍّ».
و «إنّ بین الرّکن الیَمانی الی الأسود لَقَبر سَبعِینَ نَبیّاً، و إنّ بَین الصفا و المروة لقبر سبعین ألف نَبِیٍّ».
ورُوی:
«أنّ اسماعیل‌بن ابراهیم علیهما السلام شکی الی ربِّهِ حرّ مکّة، فأوحی‌اللَّه إلیه أنّی أفتح علیک باباً من‌الجنّة فی‌الحِجر، یجری علیک‌الریحُ والرَّوح الی یوم‌القیامة».
و قال صلی الله علیه و آله:
«إنّ ما بین الرّکن الیمانی والرکن الأسود روضةٌ من ریاض الجنّة، وما من أحدٍ یدعو اللَّه عند الرکن الأسود وعند الرکن الیمانی وعند المیزاب إلّااستجاب اللَّه له الدعاء.»
وقال:
«مَن نظر الی البیت إیماناً واحتساباً غفراللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر». وَ «مَن صَلّی خلف المقام رَکْعتَین غُفر له، ویُحشر فی الآمنین یوم القیامة». وَ «مَن صَبَر علی حَرّ مکّة ساعة من‌النهار تباعدت منه‌النّار مسیرة خمسمائة عام».
وقال صلی الله علیه و آله:
«الحجون والبقیع یُؤخذ بأطرافهما ویُنثران فی الجنّة و هُما مقربا مکّة وَ المدینة».
وقال علیه السلام:
«انّ الرکن و المقام یأتیان یوم القیامة کلّ واحد منهما مثل أبی‌قُبیس، لهما عینان و شَفَتان یشهدان لمن وافاهما.»
وقال وهب بن منبّه: «مکتوبٌ فی التورات: إنّ اللَّه عزّوجلّ یبعث یوم القیامة سبعمائة ألف ملک من الملائکة المقرّبین بِیَدِ کلّ واحدٍ منهم سلسلة من ذهب إلی‌البیت الحرام، فیقال لهم اذْهَبوا الی البیت الحرام فزُمّوه بهذه السلاسل ثمّ قوّدوه الی المحشر، فیأتونه، فیَزُمونه، بسبعمأة ألف سلسلة من ذهب ثمّ یمدّونه، و مَلَکٌ ینادی: یا کعبةاللَّه سیری! فتقول لستُ بسائرة حتّی أعطی سؤلی، فیُنادی ملک من جوّ السماء: «سلی»، فتقول الکعبة: «یا ربِّ! شَفِّعنی فی جیرتی الذین دَفنوا حولی من المؤمنین»، فیقول‌اللَّه سبحانه: «قد أعطیتک سؤلک» قال: فیُحشر موتی مکّة من قبورهم بیضَ الوجوه کلّهم محرمین، مجتمعین، یَلُبّونَ ثم تقول الملائکة: سیری یا کعبة اللَّه. فتقول: «لست بسائرة حتّی أعطی سؤلی» فینادی مَلَک من جوّ السماء: «سلی، تُعطی» فتقول الکعبة: «یا ربّ، عبادک المذنبون الذین وفدوا الیَ من کلّ فجٍّ عمیق، شعثاً غبراً قد ترکوا الأهلین 
ص: 20
والأولاد، وخرجوا شوقاً الیَّ، زائرین، طائفین، حتّی قَضَوا مناسکهم کما أمرتهم، فأسألک أن تؤمنهم من الفَزَع الأکبر، فتشفِّعنی فیهم وتجمعهم حولی» فیُنادی الملک: «إنّ منهم من ارتکب الذّنوبَ وأصرَّ علی الکبائر حتّی وجبت له النّار». فتقول الکعبة: «إنّما أسألک الشّفاعة لأهل الذنوب العظام!» فیقول اللَّه تعالی: «قد شفَّعتُکَ فیهم وأعطیتُکَ سؤلَکَ» فیُنادی منادٍ من جوّ السماء الّا من زار الکعبة فلیعتزل من بین النّاس، فیعتزلون، فیجمعهم اللَّه حول البیت الحرام بیض الوجوه، آمنین من النّار، یطوفون ویلبّون. ثمّ ینادی ملک من جوّ السماء: «ألا یا کعبة اللَّه سیری!» فتقول الکعبة: «لبّیک، لبّیک،! والخیر فی یدیک، لبّیک لا شریک لک، لبّیک! إنَّ الحمدَ والنِّعمة لک، والملکَ لَکَ، لا شریکَ لکَ!» ثمّ یمدّونها الی المحشر.
إنَّ أوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنّاس.
علما را اختلاف است در معنای این آیت. روایت کنند از علی علیه السلام که گفت:
«هُوَ أوَّل بیتٍ وُضِع للنّاس مبارکاً وَ هُدیً للعالمین»
، می‌گوید: اوّل خانه که در آن برکت کردند و نشانی ساختند جهانیان را، تا آن را زیارت کنند و قبله خود سازند، و خدای را در آن عبادت کنند، آن است که به «بکّة».
ابن عبّاس، کلبی و حسن همین [را] تفسیر کردند، قالوا: «هو أوّل بیتٍ وُضع للنّاس یحجّون إلیه ویعبد اللَّه فیه.» بر این قول، «بیت» به معنی مسجد است کقوله: «أن تُبوّأ لِقومکما بمصرَ بیوتاً»، ای مساجد. وکقوله تعالی: فی بیوتٍ أذن اللَّه أن تُرفَعَ ویُذکر فیها اسمُهُ». یعنی المساجد.
وابوذر از مصطفی صلی الله علیه و آله پرسید که: اوّل مسجد که مردمان را نهادند در روی زمین، کدام است؟ مصطفی صلی الله علیه و آله گفت: «مسجد حرام». ابوذر گفت: «وبعد از آن کدام؟» مصطفی صلی الله علیه و آله گفت:
«بعد از آن مسجد اقصی». گفت: میان آن هر دو چند زمان بود؟ مصطفی صلی الله علیه و آله گفت: چهل سال. آنگه گفت:
«حَیثُما أدرکَتْکَ الصلاةُ فَصَلِّ فانّه مسجد».
قومی گفتند: اعتبار این اوّلیّت به «زمان» است، نه به «شرف و منزلت»؛ یعنی: هو أوّل بیتٍ ظهر علی وجه الماء عند خلق السماء والأرض، خلقه اللَّه قبل الأرض بألفی عام، وکان زَبَدةً بیضاء علی الماء، فُدحیتِ الأرضُ من تحته».
وقیل: «هو اوّل بیت بعد الطوفان» وهو الذی قال تعالی: «وإذ یرفع ابراهیمُ 
ص: 21
القواعدَ منَ البیت».
وقیل: «هو أوّلُ بیتٍ بناهُ آدمُ واتّخذه قبلةً».
وفی ذلک ما رُوی: «إنّ اللَّه عزّوجلّ أنزل من السماء یاقوتةً من یواقیت الجنّة، لها بابان من زمرّد أخضر؛ بابٌ شرقی وبابٌ غربی، وفیها قنادیل من الجنّة فوضعها علی موضعِ البیت، ثمّ قال یا آدم: إنّی أهبطتُ لک بیتاً تطوفُ به کما یطافُ حول عرشی، وتُصلّی عنده کما یصلّی عند عرشی».
قوله: لَلَّذی بِبَکّة.
گفته‌اند: «بکّه» نام مسجد است و «مکّه» نام حرم. و گفته‌اند: بکّه خانه کعبه است و مکّه همه شهر. قریش آنگه که خانه باز کردند نو کردن را، اساس آن بجنبانیدند، سنگی دیدند سیاه و عظیم از آن اساس که خانه بر آن بود، بر آن نبشته به سپیدی همواره: «بکّة- بکّة»، از آن است که بکّه نام نهادند.
و گفته‌اند که: مکّه و بکّه هر دو یکی است؛ همچون «لازم» و «لازب». و اصل مکّه از امتکاک است؛ «یقال مَکَّ الفصیلُ ضرعَ أمِّه وامتکّه، اذا امتصّه، فکأنّه یجمع أهل الآفاقِ ویُؤلفهم».
«و سُمِّیت بکّة لأنّها تبکّ أعناقَ الجبابرة، أی تقطعها إذا همّوا بها».
وقیل: «لأنّ النّاس یتباکون علیه أی یتزاحمون علیه فی الطواف».
مبارکاً
من البِرکة، و هی ثبوت الخیر فی الشی‌ء ثبوتَ الماء فی البِرکَة و سمّیت البِرکة لثبوت الماء فیها.
وهدًی للعالمین
آن خانه از خداوند عزّوجلّ راهنمونی است بندگان را سوی حق، و شناخت قبله حق.
گفته‌اند که: کعبه قبله اهل مسجد است و مسجد قبله اهل حرم، و جمله حرم قبله اهل زمین.
رُویَ: أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله قال:
«مَنْ صلّی فی المسجد الحرام رکعتین فکأنّما صلّی فی مسجدی ألفَ رکعةٍ، وَ مَن صَلّی فی مسجدی صلوةً کانت أفضل من ألف صلاة فیما سواه من البلدان. ثمّ ما أعلَمُ الیوم علی وجه الأرض بلدةً یُرفع فیها من الحسنات بکلّ واحدة منها مائة ألف ما یُرفع من مکّة، ثمّ ما أعلَمُ من بلدة علی وجه الأرض أنّه یکتب 
ص: 22
لِمَن صلّی فیها رکعتین واحدة بمأة ألف صلاة ما یکتبُ بمکّة، وما أعلمُ مِن بلدةٍ علی وجه الأرض یتصدّق فیها بدرهمٍ واحدٍ یکتبُ‌له‌ألف درهم مایکتب بمکّة، وماأعلم علی وجه الأرض بلدة فیها شراب الأبرار الّا زمزم وهی بمکّة و ما أعلم علی وجه الأرض مصلّی‌الأخیار الّا بمکّة. وما أعلم علی وجه‌الأرض بلدة إن أحدٌ یمشی فیها مشیاً یکون مشیته تلک تکفیراً لخطایاه وانحطاطاً لذنوبه، کما یُحطّ الورق من الشجرة إلّابمکّة.»
فِیهِ آیاتٌ بَیِّنات
در آن خانه نشانهای روشن است. آنگه بر عقبِ آن، نشانها را تفسیر کرد:
مَقامُ ابْراهیم
گفته‌اند که: همه مسجد، هم کعبه و هم جز آن، مقام ابراهیم علیه السلام است. و در سیاق این آیت این وجه مستقیم‌تر است.
وگفته‌اند: مقام ابراهیم که درین آیت نامزد است، آن سنگ است که اکنون هنوز به جای است، دو قدم دور نشسته، یکی چپ و یکی راست، که فرا پیشِ خانه نهاده‌اند برابر مشرق، و پوشیده می‌دارند در حقّه و غلاف و طیب. و از وجه است قراءت آن کس که خواند: «فِیهِ آیةٌ بَیِّنَة» علی التّوحید.
وقصّه «مقام ابراهیم» و بدوِ کارِ او آن است که: از ابن عبّاس روایت کردند، گفت:
ابراهیم، اسماعیل و هاجر را به مکه برد و آنجا بنشاند. روزگاری برآمد، تا جُرهمیان به ایشان فرو آمدند و اسماعیل زن خواست از جُرهم، و مادر وی هاجر از دنیا رفته، ابراهیم آنجا که بود، از ساره دستوری خواست تا به مکه شود به زیارت ایشان.
ساره شرط کرد و با وی پیمان بست که زیارت کند و از مرکوب فرو نیاید تا باز گردد.
ابراهیم علیه السلام آمد و اسماعیل علیه السلام بیرون از حرم به صید بود. ابراهیم گفت زنِ اسماعیل را: «أینَ صاحبُکَ؟»؛ «شوهرت کجاست؟» جواب داد: «لیسَ هیهنا، ذهب یتصیّد»؛ «اینجا نیست، به صید رفته است». گفت: هیچ طعامی و شرابی هست که مهمان داری کنی؟ گفت: نه، به نزدیک من نه کس است، نه طعام! ابراهیم گفت: چون شوهرت باز آید سلام بدو رسان و بگوی عتبه در سرای بگردان. این سخن بگفت و بازگشت. پس اسماعیل باز آمد و بوی پدر شنید و آن زن قصّه با وی بگفت و پیغام بگزارد. اسماعیل وی را طلاق داد و زنی دیگر خواست، بعد از روزگاری ابراهیم باز آمد هم بر آن عهد و پیمان با ساره بسته بود. اسماعیل به 
ص: 23
صید بود. گفت: «أین صاحبک؟» جواب داد که اسماعیل به صید است هم اکنون در رسد انشاء اللَّه، فرود آی و بیاسای که رحمت خدای بر تو باد. گفت: هیچ توانی که مهمان داری کنی؟ گفت: آری توانم. گوشت آورد، و شیر آورد، ابراهیم ایشان را دعا گفت و برکت خواست.
آنگه گفت: فرود آی تا تو را موی سربشویم و راست کنم. ابراهیم فرو نیامد که با ساره عهد کرده بود که فرو نیاید. زن اسماعیل رفت و آن سنگ بیاورد و سوی راست ابراهیم فرونهاد، ابراهیم قدم بر آن نهاد و اثر قدم ابراهیم در آن نشست. و یک نیمه سرِ وی بشست. آنگه سنگ، با سوی چپ برد، و ابراهیم قدم دیگر بر آن نهاد و اثر قدم در آن نشست. و نیمه چپ وی بشست. آنگه گفت: چون شوهرت باز آید سلام من برسان، و گوی عتبه درِ سرایت راست بایستاد نگهدار. پس چون اسماعیل باز آمد، قصّه با وی بگفت و اثر هر دو قدم وی به او نمود.
اسماعیل گفت: «ذاک ابراهیم» علیه السلام.
رَوی عبداللَّه‌بن عُمَر: قال: سَمِعتُ رَسولَ اللَّه یقول: «الرُّکن والمقام یاقوتتان مِن یاقوت الجنّة، طمس نورُهما؛ ولولا أن طُمِس نورُهما، لأضاء بینَ المشرق و المغرب.»
وَ مَن دَخَلَهُ کان آمِناً
این امن از دعوت ابراهیم علیه السلام است که گفت: رَبِّ اجْعل هذا بَلَداً آمِناً ابراهیم دعاکرد تا مکّه حرمی بُوَد ایمن؛ چنانکه هر جایی که گریزد ایمن بود که او را نرنجانند، و هر صید و وحش که در آن شود ایمن رود که او را نگیرند، و آهو و سگ هر دو به هم سازند.
ربّ العالمین آن دعای وی اجابت کرد و در مَن آن منّت بر ابراهیم و بر جهانیان نهاد و گفت:
أَ وَ لَم یَروا أنّا جعلنا حَرَماً آمِناً ویَتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَولِهِم. جای دیگر گفت: مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْناً، وَ آمَنَهُم مِن خَوف. در روزگاری که مشرکان حرم می‌داشتند، آن را چندان حرمت داشتند که اگر کسی خونی عظیم کردی و در آن خانه گریختی از ثارِ آن ایمن گشتی، و اکنون هر که از حاجّ و ازمعتمران و زائران به اخلاص و باتوبه آنجا درشد، ازآتش ایمن‌است.
ابونجم صوفی، مردی قرشی بود. گفتا: شبی طواف می‌کردم، گفتم یا سیدی! تو گفته‌ای و مَن دَخَلَهُ کانَ آمِناً هر که در خانه کعبه شود ایمن است! از چه چیز ایمن است؟ گفتا:
هاتفی آواز داد که: آمِناً مِنَ النّارِ؛ یعنی از آتش دوزخ ایمن است.
عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله:
«مَنْ ماتَ فی أحَدِ الحَرَمَینِ، بَعَثَهُ اللَّه من الآمنین».
ص: 24
وَ للَّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ البَیتِ.
حمزه و علی و حفص حِجّ البیت به کسر «حاء» خوانند، باقی به فتح خوانند؛ به کسر، لغت تمیم است و به فتح لغت اهل حجاز؛ و فرق آن است که چون به فتح گویی مصدر است و به کسر اسم عمل و معنای «حجّ» قصد است. وَ للَّهِ عَلَی النّاسِ، این لام را لام ایجاب و الزام گویند؛ یعنی که فرض است و واجب حجّ کردن بر مردمان؛ یعنی بر آن کس که مسلمان باشد و عاقل و بالغ و آزاد و مستطیع؛ این پنج شرط است هر که در وی مجتمع گردد حجّ بر وی لازم گردد. و اولی‌تر آنکه با وجود شرایط، تقدیم کند و تأخیر نیفکند. لقوله تعالی: فَاسْتَبِقُوا الْخَیرات، پس اگر تأخیر کند روا باشد، که فریضه حجّ در سنه خمس فرود آمد ومصطفی صلی الله علیه و آله تا سنه عشر در تأخیر نهاد، که در سنه سِتّ بیرون آمد به قصد مکّه تا عمره کند، کافران او را بازگردانیدند به حدیبیه. و در سنه سبع باز آمد و عمره قضا کرد و حج نکرد، و در سنه ثمان فتح مکّه بود و بی‌عذری که بود حج نکرد و به مدینه باز شد و در سنه تسع بوبکر را امیر کرد بر حاجّ و خود نرفت، و در سنه عشر رفت و حجةالوداع کرد. پس معلوم شد که تأخیر در آن رواست. امّا چون تأخیر کند بی‌عذری، برخطر آن بود که بمیرد پیش از ادای حجّ. و آنکه عاصی بر اللَّه رسد و حجّ در ترکه او واجب شود، اگر چه وصیّت نکند، همچون دَینها و حقّها که از آدمیان بر وی بود.
بُرَیده روایت کرد، گفت: زنی پیش مصطفی صلی الله علیه و آله در آمد، گفت: «یا رَسُول اللَّه انَّ امَّی ماتت و لا تحجّ، أفأحِجُّ عَنها؟ قال: نَعَم حُجّی عَن أمِّک.» و روی ابن‌عبّاس: «ان امرأةً من خثعم أتت‌النّبی صلی الله علیه و آله فقالت: یارسول‌اللَّه إنّ فریضةاللَّه فی‌الحجّ عَلَی عِبادِهِ أدرکت أبی شَیخاً کَبِیراً لا یستطیع أن یستمسکَ علی الرّاحلة، أفأحجّ عَنْهُ؟ قال: نَعَم. قالت: أینفعه ذلک؟ قال: نَعم. کما لو کانَ علی أبیکَ دینٌ فقضیته نفعه». این دو خبر دلیلند که نیابت در فرض حجّ رواست در حال حیات و در حال ممات. امّا در حال حیات شرط آن است که آنکس که از بهر وی حجّ کنند زمن باشد، یا پیری سخت پیر؛ چنانکه بر راحله و رامله آرام نتواند گرفت، چنانکه در خبر گفت: «لا یستطیع أن یستمسک علی الرّاحلة».
استطاعت و قدرت و طاقت و جهد و وُسع به معنای متقاربند؛ «و أصل الاستطاعة استدعاء الطاعة، کأنّ النفس بالقدرة تستدعی طاعة الشی‌ء لها». وآنچه گویند: فلان کس 
ص: 25
را استطاعت نیست، بر دو معنا باشد؛ یکی نفی قدرت را که خود توانایی ندارد و راه به آن نبرد.
دیگر نفی خفّت را که بر وی گران شود و آسان نبود؛ و هو المعنی بقوله: «لا یستطیعون سمعاً؛ ای لا یستقلّونه، لأنّهم لا یقدرون علیه.» و استطاعت عبادت بر قول مجمل، سه ضرب است: یکی استطاعت نفسی؛ یعنی که معرفت دارد به عمل، یا وی را تمکّن معرفت بُود.
دیگر استطاعت بدنی؛ یعنی که تندرست بُوَد و قوّت و قدرت دارد بر ادای عمل. سه دیگر استطاعت بیرون از تن است و آن وجود آلت است؛ یعنی زاد و راحله و مانند آن، که تحصیل عمل بی‌وجود آلت ممکن نشود. و چون این هر سه مجتمع شد، استطاعتِ تمام حاصل گشت.
و آنچه مصطفی صلی الله علیه و آله گفت:
«الإستطاعة الزاد و الراحلة»
اشارت به آن رتبت سوم کرد که بیرون از تن است. از بهر آن که قومی پرسیدند که ایشان را مسافت دور بود و زاد و راحله نبود و به شک بودند که فریضه حج بر ایشان لازم است یا نه؟ و مصطفی صلی الله علیه و آله گفت: استطاعت زاد و راحله است، چون زاد و راحله نبود فریضه حج لازم نیاید. و زاد و راحله آن است که نفقه خویش به تمامی دارد؛ از رفتن تا باز آمدن، با سرِ عیال و بُقعت خویش، بیرون از نفقت ایشان که نفقتشان بر وی لازم باشد، و بیرون از مسکن و خادم و قضاء و دیون. (1) فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ
در آن خانه نشانهای روشن است که آن حق است و حقیقت؛ یکی از آن نشانها مقام ابراهیم علیه السلام است بر سنگ خاره که روزی به وفای مخلوقی، آن قدم برداشت، لاجرم ربّ العالمین اثر آن قدم قبله جهانیان ساخت. اشارتی عظیم است کسی را که یک قدم به وفای حق از بهر حق بردارد و چه عجب اگر باطن وی قبله نظر حق شود! اما از روی باطن گفته‌اند:
مقام ابراهیم ایستادنگاه اوست در خلّت، و آنکه قدم وی در راه خلّت چنان درست آمد که هر چه داشت همه درباخت. هم کلّ و هم جزء و هم غیر، کلّ نفسِ اوست؛ جزء فرزند او، غیر مال او، نفس به غیر آن داد، و فرزند به قربان داد و مال به مهمان داد.
امروز که ماه من مرا مهمان است بخشیدن جان و دل مرا پیمان است
دل را خطری نیست سخن در جان است جان افشانم که روز جان افشانست
گفته‌اند: یا ابراهیم! دل از همه برگرفتی، چیست این که همه درباختی؟ گفت: آری! سلطان خلّت سلطانی قاهر است، جای خالی خواهد با کس بسازد. «إنّ الملوک إذا دَخَلُوا 


1- کشف الاسرار، ج 2، ص 219- 210

ص: 26
قَرْیَةً أفْسَدُوها».
زحمت غوغا به شهر نیز نبینی چون قلم پادشاه به شهر درآید
چون از نهاد و غیر خویش پاک بیرون شد بر منشور خلّت وی این توقیع زدند که:
وَاتَّخذَ اللَّه ابراهیم خلیلًا. با این همه منقبت و مرتبت نفیر می‌کرد و می‌گفت: وَاجنُبْنی وبَنیَّ أنْ نَعْبُدُ الأصنام. عزّت قرآن در نواختنش بیفزود که: وآتیناهُ فی الدنیا حَسَنة وإنّهُ فی الآخرة من الصالحین و او می‌گفت: لا تُخزِنی یَومَ یُبْعَثُونْ. اعتقادش در حق خویش به قهر بود. با خود جنگی بر آورده بود که هیچ صلح نمی‌کرد.
با خود ز پی تو جنگها دارم من صد گونه ز عشق رنگها دارم من
مَقَامُ إِبْرَاهِیمَ وَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ آمِناً، شرف آن مقام نه آن سنگ راست که اثر قدم ابراهیم علیه السلام راست. ولآثار الخلیل عند الجلیل أثر وخطر عظیم. وللَّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ البَیتِ مَنِ استطاعَ إلَیهِ سَبِیلًا
بدانکه این سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند. و هر چه در سفر آخرت پیش آید از احوال و اهوال مرگ و رستاخیز نمودگار آن در این سفر پدید کردند. تا دانایان و زیرکان چون این سفر پیش گیرند به هر چه رسند و هر چه کنند منازل و مقامات آن راه آخرت یاد کنند و عبرت گیرند و زاد و ساز آن به دست گیرند که صعب‌تر است و عظیم‌تر. اول آن است که چون اهل و عیال و دوستان را وداع کند بداند که این مثال سکرات مرگ است، آن ساعت که بنده در نزع باشد و خویش و پیوند و دوستان گرد وی درآیند و او را وداع کنند.
ساز الفؤاد مع الأحباب إذ ساروا یومَ الوداعِ فدمع العین مدرارُ
و آنگه زاد سفر از همه نوعها ساختن گیرد و احتیاط در آن به جای آرد تا هر چه به زودی تباه نشود برنگیرد، داند که آن با وی بنماند و زاد بادیه نشاید، دریابد و به جای آرد که طاعت با ریا و با تقصیر، زاد آخرت را نشاید.
و بهِ قالَ النّبیّ صلی الله علیه و آله: «لا یَقبَلُ اللَّهُ تعالی عملًا فیهِ مِقدارُ ذَرَّةٍ مِنَ الرّیاء» و آنگه که بر راحله نشیند، مرکب خویش در سفر آخرت که آن را نعش گویند، یاد آرد. 
ص: 27
وبعد رکوبه الأفراس تیها یهادی بین أعناقِ الرجال
و چون عقبه‌ها و خطرهای بادیه ببیند، از منکر و نکیر و حیّات و عقارب در گور، که شرع از آن نشان داده، یاد کند و به حقیقت داند که از لحد تا حشر بادیه‌ای عظیم در پیش است که بی‌بدرقه طاعت، بریدن آن دشوار است اگر در این بادیه بدین آسانی بدرقه‌ای به کار است، پس در بادیه قیامت بی‌بدرقه طاعت چون رستگار است؟!
راستکاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
و آنگه که لبّیک گوید به جواب ندای حق تا از ندای قیامت بر اندیشد که فردا به گوش وی خواهد رسید و نداند که آن ندای سعادت خواهد بود یا ندای شقاوت.
علی بن حسین علیهما السلام در وقت احرام او را دیدند؛ زرد روی و مضطرب و هیچ سخن نمی‌گفت. گفتند: چه رسد مِهتر دین را که به وقت احرام لبّیک نمی‌گوید؟ گفت: ترسم که اگر گویم لبیک، جواب دهند: «لا لبّیک و لا سعدیک!»، و آنگه گفت: شنیده‌ام که هر که حج از مال شبهت کند، او را گویند: «لا لبّیک ولا سعدیک حتّی ترد ما فی یدیک!».
امّا «وقوف عرفه» و آن اجتماع اصناف خلق در آن صحرای عرفات و آن خروش و تضرّع و آن زاری و گریه ایشان و آن دعا و ذکر ایشان به زبانهای مختلف، به عرصات قیامت ماند؛ که خلایق همه جمع شوند و هر کس به خود مشغول در انتظار ردّ و قبول.
و در جمله این مقامات که برشمردیم، هیچ مقام نیست، امیدوارتر و رحمت خدا با آن نزدیکتر از آن ساعت که حجّاج به عرفات بایستند.
در آثار بیارند که: درهای هفت کارم پیروزه برگشایند آن ساعت، و ایوان فرادیس اعلی را درها باز نهند و جانهای پیغامبران و شهیدان اندر علّیین در طرب آرند. عزیز است آن ساعت! بزرگواراست آن وقت! که از شعاع انفاس حجّاج و عمّار روز مدد می‌خواهد و از دوست خطاب می‌آید که: «هل من داعٍ؟ هل من سائلٍ؟» (1) 


1- کشف الأسرار، ج 2، ص 227- 223