روزهای حج سپری شد. وقت آن بود که حجّاج به سرزمینهای خویش باز گردند.
مکّیان نیز با شگفتی و آرزومندی مراقب گروههایی بودند که این سرزمین مقدس و مهبط جبرئیل- پیامآور آخرین رسالتهای آسمان- را ترک میکردند. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله مکّه را در حالی ترک کرد که دلش از گسترش اسلام در این مدّت کوتاه در بخش گستردهای از جهان آرام بود.
کاروانها به منطقه جحفه رسیدند، آنجا که راهها از هم جدا میشد. خورشید وسط آسمان بود و حرارت خود را بر ریگزار صحرا فرو میریخت و آن را میگداخت. در آن منطقه ملتهب از دنیای خدا، جبرئیل با آخرین پیام، فرود آمد:
یَا أَیُّهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ مَاأُنزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنْالنَّاسِ.
«ای پیامبر! آنچه را از سوی پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر انجام ندهی، رسالت الهی را نرساندهای و خداوند تو را از مردم نگاه میدارد.»
از لحن خطاب قرآنی که حالتِ هشدار دارد، برمیآید که موضوعی مهمّ بوده که ابلاغ آن به امّتی که چند سال است متولّد شده، واجب گشته است. کاروانها ناگهان با دعوت پیامبر به توقّف در سرزمین خشک و عریان و بیدرخت و چشمه و سایهبان مواجه شدند. نشانههای شگفتی و سؤال از انگیزههای فرمان پیامبر آشکارا بود. انسان نمیتواند خیالات و خاطرات پیامبر را از سرنوشت رسالت اسلام پس از خودش نفی کند، بخصوص که آن حضرت احساس میکند زمان کوچ نزدیک شده و جز زمانی اندک، در این دنیا نخواهد ماند و آخرین پیامبر نیز باید چشمانش را از این جهان فروبندد.
مسلمانان، پیامبر را دیدند که بر فراز جایگاهی که اصحاب برایش فراهم آوردهاند بالا رفت و به دهها هزار از آنان که به او و رسالتش ایمان آوردهاند نگریست، در حالی که دیدگانش را به آفاق دورتری دوخته بود، به فردایی سرشار از اسرار و حوادثی که جز خدا کسی نمیداند. سخنان رسول خدا، آرام و نافذ اینگونه جوشید:
- «گویا مرا خواندهاند و من اجابت کردهام. من در میان شما دو امانت سنگین بر جای میگذارم: کتاب خدا و عترتم را.
بنگرید که پس از من با این دو ودیعه چه میکنید. این دو از هم جدا نخواهند گشت، تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.»
ص: 88
علی بن ابیطالب نزدیک آن حضرت بود. علی علیه السلام را فراخواند و دست او را گرفت و او را به همه جهانیان تقدیم کرد، در حالی که میفرمود:
- آیا من از مؤمنان بر خودشان سزاوارتر نیستم و همسرانم مادران مسلمین نیستند؟
صداها به تأیید برخاست. از اینجا و آنجا:
- آری! ای پیامبر خدا.
پیامبر، در حالی که دست علی را بلند کرده بود، گویا تاریخ و نسلهای آینده را مخاطب قرار داده، چنین گفت:
- هرکه را من مولای اویم، این علی مولای اوست، خدایا دوستدارش را دوست بدار و با دشمنش دشمن باش.
پیامبر، رسالت خویش را انجام داده بود. جبرئیل، بشارت آسمان را اینگونه آورد:
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمْ الْإِسْلَامَ دِیناً «1»
چشمهای از خوشحالی در آن صحرای داغ جوشید. حسّان بن ثابت از مسرّت و شادی در التهاب بود و آن لحظات آسمانی را اینگونه به تصویر کشید:
(1) «پیامبرشان در غدیر خم، آنان را ندا داد، و چه منادی شنوایی! و پرسید: مولا و سرپرست شما کیست؟ همه بیدرنگ گفتند: خدا مولای ماست و تو سرپرست مایی و هرگز از ما نافرمانی نخواهی یافت.
پس فرمود: یا علی! برخیز، که من تو را به پیشوایی و هدایت پس از خویش پسندیدم. هرکه را من مولایش بودم، این علی مولای اوست، پس برای او یاوران صادق و دوستدار باشید. و چنین دعا کرد:
خدایا هرکه را دوست او باشد، دوست بدار و با دشمن او دشمن باش.»
در حالی که چشمان پیامبر از شادی میدرخشید، اینگونه زمزمه کرد:
- ای حسّان! تا وقتی که با زبانت ما را یاری میکنی، روحالقدس یاورت باد.
صحابه برخاستند و علی را بر این منصب تهنیت گفتند و سخنشان چنین بود:
«بهبه یا علی بر تو، که مولای من و مولای هر زن و مرد مؤمن شدی.»
و روز 18 ذیحجّه، روز شادی و عید بود. دین کامل شده و نعمت تمام گشته بود.
صحنه دوّم
پیامبر خدا روز عید قربان در حجةالوداع به خطبه ایستاد:
1- ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم ...
ص: 89
«اما بعد! ای مردم، از من چیزی بشنوید که برایتان آشکار میکنم. نمیدانم، شاید پس از امسال، دیگر شما را اینجا نبینم. خونها و اموالتان بر شما حرام است، تا پروردگارتان را ملاقات کنید، مثل حرمت و احترام این روز و این ماه و این شهر.
ای مردم! مؤمنان برادرند. مال هیچکس برای برادرش حلال نیست مگر از روی رضایت خاطر. پس از من به کفر باز نگردید که گردن یکدیگر را بزنید. همانا میان شما چیزی گذاشتهام که اگر به آن تمسّک جویید، پس از من هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم اهل بیتم ...»
موسم حج پایان یافت. سرورمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله مکه را پشت سر نهاد، در حالی که صد هزار نفر یا بیشتر همراهش بودند. تاریخ، به روز 18 ذیحجّه سال دهم هجری اشاره میکند. کاروانهای حجّاج، در دل دشتها رواناند. خورشید در دل آسمان گویا شعله میریزد. کاروانها به جایی نزدیک جحفه میرسد که محلّ جدا شدن راههاست، غدیر خم. پیامبر را، در حالی که بر ناقه «قُصوی» سوار است، تب رسالتها فرا میگیرد. جبرئیل نازل شده و پیام آسمان را آورده است. پیامبر میایستد و نیوشای این انذار آسمانی میگردد:
یَا أَیُّهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ مَاأُنزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ...
و دهها هزار نفر میایستند و همه از راز ایستادن پیامبر در این قطعه گدازان از دنیای خدا میپرسند. برخی از اصحاب، جایگاه بلندی برای رسول خدا میسازند.
پیامبر را سخنانی است که میخواهد به دهها هزار از صحابه و به نسلهای آینده و به تاریخ بگوید. حمد و ثنای الهی از میان لبهای این آخرین رسول میتراود. علی نزدیک کسی ایستاده است که او را از خردسالی بزرگ کرده و به او شیوه زیستن آموخته است. در حالی که دهها هزار نفر به سوی پیامبر سر میکشیدند، فرمود:
- آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم؟
از دهها حنجره بانگ برآمد:
- آری، ای رسول خدا.
پیامبر، دست علی را گرفت و بالا برد و فرمود:
- هرکه را من مولی بودم، این علی مولای اوست.
آخرین رسول، دستان خویش را به سوی آسمان برد و چنین دعا کرد:
- خدایا هرکه با او دوستی کند،
ص: 90
دوستش بدار و با دشمنش دشمنی کن.
یاورش را یاور باش و خوارکنندهاش را خوار ساز.
جبرئیل فرود آمد تا به پیامبر مژده دهد که رسالت را به انجام رسانده است و اکنون لحظه استراحت است. دین، کامل گشته و نعمت تمام شده و چنین گفته شده است: «الحمدللَّه ربّ العالمین».
پیشانی درخشان او از دانههای عرق، میدرخشید. قطرات عرق همچون دانههای شبنم میتابید. سخنان آسمانی بر فراز عمق قلبی که دنیا و تاریخ را پر کرده است، چنین نقش بست:
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمْ الْإِسْلَامَ دِیناً.
صحنه سوّم
روزها میگذرد. پیامآور آسمان به حج خانه خدا میرود. آسمان، «غدیر خم» را در راه بازگشت، برگزیده است. جبرئیل فرود میآید:
- وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ یا ایّها الرسول بَلّغ ما انزل الیک مِن ربّکَ ....
- و مردم؟ ...
- «و خدا تو را از گزند مردم نگاه میدارد.»
ریگها، داغ و توانسوز است. پیامبر میایستد. صد هزار یا بیشتر نیز همراه او میایستند. علامت سؤال بر چهرهها نقش میبندد. تاریخ میایستد، تا به سخن آخرین پیامبر گوش دهد:
- آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم؟
- چرا ای رسول خدا.
- هرکه را من مولای او بودم، این علی مولای اوست. ای مردم! بزودی کنار حوض کوثر بر من وارد خواهید شد و من از شما درباره دو امانت سنگین خواهم پرسید.
- کدام دو امانت، ای پیامبر خدا؟
- کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم.
و تاریخ میگذرد، بیآنکه به چیزی توجّه کند. کاروانهای حجّ، راه بازگشت به سرزمینهای خود را پیش گرفتهاند. مردم همه، گروه گروه وارد دین خدا گشتهاند.
جبرئیل فرود میآید تا آخرین آیات آسمان را بر پیامبر بخواند:
- الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ....
و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله احساس میکند که رسالتش در زمین پایان یافته است و وقت آن است که استراحت کند. ولی ...