ص: 73
نام «مسیر هجرت» مکتوب نمود و در آستانه تنظیم نهایی، اجل به سراغش آمد و جان به خدای رسول صلی الله علیه و آله تقدیم داشت.
خانواده و دوستان ایشان در تلاشند تا با آثار به جای مانده از آن مرحوم، این اثر، تکمیل و به زیور طبع آراسته گردد که امید است پیش از سالگرد ایشان به این مهم دست یابند.
این مقاله، مقدمهای است که مرحوم آقای نجفی خود بر این کتاب نوشته و اهداف و چگونگی پژوهش در این زمینه را به نگارش درآورده است.
امید است که مورد استفاده خوانندگان محترم میقات قرار گیرد.
هجرت
یکی از معضلات فرهنگیِ تاریخ اسلام! تعریف «هجرت» به معنای «گریز از ترسِ ماندن و عدم تحمّل شرایط موجود» است. ذهنیّتی که همیشه نوعی فرار از سختیها و دردها را توجیه میکند.
با این توجیه و باورِ دینی، قرنهاست که محقّقان مسلمان به مدینه نگریستهاند تا در سایه آن، هجرت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را از مکه تحلیل کنند.
من نیز از زمره مسافرانی بودم که بارها با همین ذهنیتِ تاریخی، به مدینه رفتهام، اسلام و تاریخ هجرت را خواندهام. مسافری میماندم که چون خود را در میان انبوه همسفران دیده بود، تردیدی نداشت که انگیزه هجرت از مسیر چنین تعریفی گذشته است.
تا اینکه در سفری که از مدینه به قاهره داشتم، گذرم به مسجد جامع ازهر افتاد، در حیاط مسجد، استادی را دیدم که از آیات جهاد در قرآن سخن میگفت و هجرت را یکی از عالیترین جلوههای آن میدانست! در پایان درس نزدش رفتم و زیرکانه! پرسیدم، جهاد نترسیدن است! مبارزه و مقاومت است ولی هجرت نتیجه ترس و ناپایداری! و این خود نشانه تعلّق خاطر به خویشتن!؟ ... با چهرهای گرفته، نگاهی به من کرد و گفت:
ذهن شما از نوشتههای تاریخی و گفتههای عوام متأثّر است، حال آنکه در کتاب قرآن، هجرت، خود را نخواستن است و جهاد نترسیدن از آن ... این سیرتِ هر لحظه او بود!
... مکثی کردم و با شتاب پرسیدم:
چگونه میتوانم از این صورتهای
ص: 74
لفظی رها شوم تا آن سیرت معنوی را بیابم؟ تبسّمی کرد و سر را به زیر انداخت و به آرامی گفت: نمیدانم! برخاست و با مهربانی دستش را در دستم نهاد و گفت:
تا از نفسهای خویش هجرتها نکنی و با ترک دیارهای خود همنشین مهاجران جهان نشوی، تا غربتها نبینی و با غریبان نیامیزی، نمیتوانی تفاوت انگیزهها را در هجرتها بیابی.
گفتم ولی به هر حال «محمد» صلی الله علیه و آله را میخواستند بکشند که شبانه از مکه خارج شد، در غاری مخفی گشت و پنهانی به مدینه رفت! ... آهی کشید و اخمی کرد و گفت: هنوز بتپرستان قریش از دهان شما سخن میگویند! سینه را عوض کن تا صدای او را بشنوی ... با خدا حافظی سردی مرا در حیرت هجرت رها کرد و رفت ... از همان دم ساعتها با این پرسش درونی گلاویز شدم که آیا واقعاً مدینه را در سیرت او خواندهام؟!
از آن تاریخ 21 سال گذشت تا توانستم امروز آن درسها را با هجرتها و غربتها بفهمم، آن ضربهها را با تحقیق و تأمّل بیابم و با گذر از کوهها و صحراهای حجاز بنگارم.
حیرت هجرت
خود را در یک تناقض هولناک دیده بودم؛ از یک سو، تاریخ که با تمامی اسناد خود نشان از محمّدی میدهد که در پی آزار و تهدید قُرَشیان، شبانه از مکه خارج و به سوی مدینه هجرت کرد و از سوی دیگر قرآن که با تمامی صراحت پیامبری را نشان میدهد که ایمان دارد، برانگیخته خداوند است. نه در ابلاغ رسالت واهمه و تردیدی به خود راه میدهد و نه در ایمان به قدرت و رحمت لایزالی شکی روا میدارد.
هر چه بیشتر آیات هجرت و مهاجران را میخواندم، بیشتر در اسناد تاریخی به تناقض میافتادم. هر چه بیشتر کتابهای تحلیلی تاریخ زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آله را میخواندم، در اتکال و اتصال محمد صلی الله علیه و آله به خداوند قادر متعال به شک میافتادم، نمیتوانستم صدها اسناد هجرت را نادیده گیرم و نمیتوانستم ترک مکه و پناه آوردن به مردم روستایی دور را با روح رسالت و نبوت توجیه کنم.
در این حیرت محقّقانه نمیتوانستم بفهمم چگونه پیامبری که خود را در ید عنایت و رحمت الهی مییافت و عمیقا باور داشت به: وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی
ص: 75
* وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکی* وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا
(1)از چند آزار و تهدید به ستوه آمد، دست کمک به سوی مردم یثرب دراز کرد تا به او و یارانش پناه دهند. از هراس کشته شدن، جان جوانی را در رختخواب خود سپر بلا سازد تا خود شبانه از مکه بگریزد؟! ...
نمیدانستم چگونه سِرّ آن را بجویم؟
بپویم؟ راهی که پایانش را نمیدیدم! ...
در این حیرت زدگی از هجرت، چه میتوانستم انجام دهم؟ اساس آن نه بربیاعتقادی بود که خود را در راه گم کرده شماتت کنم و نه ناآشنایی با صدها کتاب سیره و حدیث و تفسیر و تحقیقات محققان مسلمان و مستشرقان غربی، که خود را به نادانی و بی خبری متهم سازم ...
با این همه احساسی که قادر به شرح و بیان آن نیستم به من اطمینان میداد که «شکبزرگ» به یک «یافت بزرگ» منتهی میشود. این یافت چه میتوانست یا نمیتوانست در بر داشته باشد، مدّ نظر نبود، در پی نتیجه و ثمره و پیامی به این و آن نبودم، عشق به صِرف رسیدن قویترین محرّکی بود که مرا از تفکّر آزاد و پژوهش مستدل در این راه خسته و آزرده نمیساخت.
روش پژوهش
مدّتها در این تأمل و تفکّر ماندم.
کتابها را سیر میکردم، تا آنجا که پی بردم سیر در این حیرت با نشستن گوشهای و خواندن مکرر کتابها و پریدن از کول این نظر و لفظ، به آن نظر و لفظ، نتیجهبخش نیست و مرا به منزلگاه مطمئنی نمیرساند.
به خود گفتم باید از تفکّر انتزاعی و تجریدی دور شد، باید مسافرت کرد، سرزمینهای موضوع پژوهش را دید، راهها و فاصلههای جغرافیایی را در نظر آورد تا بتوان با ذهنی آزاد و روحیهای پویا اسناد تاریخی هجرت را با واقعیتهای جغرافیایی پالایش و مورد نقد و بررسی قرار داد. تا این محکها دانسته نشود، ممکن نیست که بتوان اسناد تاریخی را بر اساس مسیرهای جغرافیایی زمانبندی کرد. ممکن نیست که بتوان بدون طبقه بندی زمانی، ارتباط اسناد تاریخی مربوط به این واقعه تاریخی را فهمید و پیوندها را درک کرد.
متأسفانه اسناد تاریخی و سیره، مانند دانههای تسبیح کنار هم نهاده شدهاند بیآنکه دقیقاً میان آنها ارتباطی مشخص شده باشد. در این پژوهش
1- نجم: 42- 44
ص: 76
دانستم تا عامل جغرافیایی را در سلسله اسناد تاریخی وارد نسازیم نمیتوانیم تقدم و تأخرهای اقدامات بتپرستان یا مسلمانان را روشن سازیم.
سیر در این وادی، نیازمند حضور در منطقهها و انجام پژوهشهای میدانی است؛ کاری که به علت صعوبت راههای حجاز، صحراهای خشک، فقدان امکانات سفر، در تاریخ صورت جامعی به خود نیافت.
درسایه چنین روشی احساسکردم تا مسیر هجرت پیامبر را، از مکه تا مدینه نپیمایم، نمیتوانم تصویری از تاریخ هجرت را رسم کنم و تا اسنادِ تاریخی را بر دوش خود، به این سوی و آن سوی حجاز نبرم، نمیتوانم زمان و مکان وقایع تاریخی را بفهمم.
قبول خردمندانه چنین روشی، توأم با ایمان مستند به اینکه «محمد صلی الله علیه و آله نمیتوانسته خارج از عقل و عدل و محبّت کاری کرده باشد»، موجب شد تا احساس کنم میان واقعیت و حقیقتی که تاکنون به آن باور داشتهایم، شکاف عمیقی وجود دارد.
پس به خود گفتم: باید مصمّم و صادقانه در شکافها جستجو کرد تا حقیقت را به دور از احساس دینی، آنطور شناخت که با واقع انطباق داشته است و نه با افکاری که نمیتواند از بازیگریهای روحی و ذهنی، خود را رها سازد.
پیش آوردن عامل جغرافیایی در انجام چنین پژوهشی موجب شد تا عامل «زمان» همان اعتباری را در شناخت وقایع پیدا کند که عامل «مکان». در نتیجه تا حدودی موفق شدم اسناد تاریخی را در یک توالی مکانی زمانی گرد هم آورم و جابهجا، روز به روز بر واژههای نهفته در مستندات تاریخی بیندیشم؛ مستنداتی که بههر حال چون غالب آنها بهطور کلّی و آن هم با چندین واسطه در طول دو قرن روایت شده، نمیتواند ما را به سادگی در شرایط زمانی و اوصاف مکانی رویدادها قرار دهد.
وقتی پژوهشها را بر اساس این روش عقلایی برنامهریزی کردم و با حضور خود خواستم سخنِ اسناد تاریخی را بشنوم، ناخواسته در حالی فرو رفتم که آغاز و پایانش را نمیدام، همی دانم که صعود به کوههایی که او نیز از کنارش گذشت و طی صحراهایی که او نیز طی کرد، آنقدر مرا تحت تأثیر تاریخ
ص: 77
او قرار داد که در بسیاری از موارد خود را حاضر در تاریخ او مییافتم و واقعیتها در ورای الفاظ و تعابیر، شکل و نمای دیگری به خود میگرفت. در حقیقت دیگر نه روش بود و نه جستجو، احساسی! که کلام تاریخ را میشنید و نه تاریخ؛ کلام مورّخان را. احساس میکردم تاریخ مرا با خود همراه کرده بود تا بتوانم اطلاعات متنوع خود را در ساختار نوینی پیوند زنم.
در این وادیها گردیدم و چرخیدم، گاه میایستادم و او را میخواندم، گاه میافتادم و بر خود میگریستم. تا نشانی میدیدم که در تاریخ نامی از آن بود، میدویدم و میدویدم تا بر دامنش اشک شوق ریزم و بر غربت تاریخ او در کتابها و سرزمینهای او آه آه کشم! ...
به دریایی در افتادم که پایانش نمیدیدم! ...
در این سفر انکشافی؛ تاریخ سیرتِ او، بخشی از وجودم شده بود، گویی بیابانها از تاریخ با من سخن میگفتند.
خود را از کتاب و لغت و سند بینیاز میدیدم؛ هر ریگی، هرخاری، هر بادِ گرمی، طوفان شنی، اوراقِ نوشته تاریخ بود. هر نقش و نمایی، نخلی و چاهی، محدثان سیره او بودند؛ هر شبی که میگذشت هر روزی که میآمد، در نمایش روزی از روزهای پرشکوه او، شبی از شبهای ملکوتی او، حیرت زده و سرگردان میشدم. ساده لوحی میماندم که به سادگی حقایق ساده تاریخ او را در ورای نوشتههای مشکل، لفاظیهای مفسران و محققان کلامی و فلسفی یا ایهام و ابهام صوفیان، میخواندم و میدیدم که چگونه آن همه پاکی منظم و راستی معقول در کلام متکبرانه محققانی که بیش از تاریخ او به تاریخ زندگی خود دلبسته بودند. بیمهر و بیمنطق شده است. چگونه بر اعمال سیاست زده و افکار مانده و بسته، قندیل و قلادههای علوم دینی آویزان کردهایم، که برای فهم زبان آنها باید فرسنگها از زبان الهی جهانی او دور شویم تا زیر برف انباری از کلام محلی و رفتار ایلی دیگران نتوانیم به او، به مدینه او، به رسالت او رسیم ... بیآنکه بفهمیم که از قرن دوم تاکنون در عادات و سنتهای محلّی و ملّی جهان مسلمانی، بر سنت او پرده فراموشی انداختهایم. شهرستان زمانی خود را به جای مدینه او شاخص تفکّرات معنوی خود کردیم و ناخواسته
ص: 78
به گرد شهرش، حصاری از شاخصهای زمانه خود کشیدیم تا مسافران دیار معنی، از مسیر دروازههای نفس ما عبور کنند.
شیوه بیان
تلاش کردهام نشان دهم که هر قسمتی در ارتباط با دیگر قسمتها معنی پیدا میکند و اهمیت خود را نشان میدهد. تلاش کردهام شیوهای را برگزینم تا خواننده در برابر نوشتهها خاموش نماند، اندیشه شما در همه سطوح آن به جریان افتد. تلاش کردهام تا اسناد فراموش شده را به حرکت وادارم تا در جهت نو اندیشی بر اسناد، احساس شما را تحریک کنم. تلاش کردهام با تفکری تاریخ او را بیان کنم که تصاویر زنده قادر به ترسیمی از آن باشد. تلاش کردهام تا نشان دهم محمد صلی الله علیه و آله در هر تلاشی، به همان میزان که فردیت بشری او مایه میگرفته، اراده الهی را نیز منعکس میکرده است. تلاش کردهام بیانی را برگزینم که دقیقاً مرز بین تحلیل و تحلیلگر و واقعیت را نشان دهد ... در این تلاشها نمیدانم که این گمشده در خود، کجا پیدا میشود؟ کجا شبنمی از دریا هستم و کجا غرقه در دریا؟
موضوع پژوهش
موضوع اصلی ادامه مدینهشناسی است که سیری در جغرافیای اسناد مدینه عصر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است. در مجلد 3 مدینهشناسی، مسیر هجرت محمد صلی الله علیه و آله از مکه تا مدینه موضوع اصلی ماست. برای چنین سیری، لازم بود در سه مسیر سیر کنم. یکی تحلیل تاریخی حیرت هجرت، دوم بررسی اسناد تاریخی مسیر هجرت او و سوم تطبیق آن اسناد تاریخی با نقشهها، تصاویر ماهوارهای و عکسبرداری و مواضع و موقعیتهای کنونی و جغرافیای آن. هر سه مسیر، هم سیر هجرت است و هم هر سه سیر مسیر هجرت.
شاید اگر بیست و پنج سال قبل میدانستم که مدینهشناسی به کجا خواهد انجامید، مجلد اول را به هجرت اختصاص میدادم. ولی آنقدر حوادث و تلاطم زندگی پرفراز و نشیب بود که نمیتوانستم برای مدینهشناسی؛ طرح جامعی تهیه کنم. مجموعه مجلدات مدینهشناسی، یک کار شخصی با امکانات محدود شخصی است و هنگامی توانستم به مسأله هجرت بپردازم که خود از سال 1368 خورشیدی در متن
ص: 79
مهاجران جهان قرار گرفتم، با ابعاد متعدد و متفاوت آن آشنا شدم.
نمیدانم آیا در این هزار سال تنها فرد ایرانی هستم که مسیر هجرت را طی کردهام؟! و آیا این کتاب تنها کتابی است که نشان میدهد هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله، نتیجه ایمان به جهانی بودن و ضرورت جهانی کردن تعالیم اسلام بود و نه هرگز نتیجه ترس از آزار بت پرستان و گریز از توطئه قتل او؟! ... نمیدانم، ولی میدانم هر چه در منابع فرهنگی محققان ایران جستجو کردهام، از کسی نشانی در طی این مسیر نیافتهام و هر چه در آثار محقّقان اسلامشناس جهان جستجو کردهام، نیافتم کسی به صراحت و جرأت بر اسناد تاریخی هجرت انگشت شک را فشار دهد تا اخبار صحیح را از زیر برف انبار شایعهپردازیهای بتپرستان مکه بیرون کشد؛ بتپرستانی که پس از مسلمانی، برداشتها و ذهنیت جاهلی خود را به متن فرهنگی اسلام تزریق کردند.
اگر در این کلام، در تنگنای واژهها، خود را خواندهام مرا عفو کنید؛ زیرا در این بیان نمیخواهم از اهمیت تلاشهای خود سخن بگویم، میخواهم بر اهمیت چنین موضوعی تأکید گذارم که این مجلد، بیش از چند سطر بر ورقی از یک کتاب حجیم نیست، در آغاز راهی که باید محققان بزرگ با نقد و تحلیلهای بیشتر، ابعاد بسیار وسیع هجرت پیامبر را در تبلور فرهنگ جهانی اسلام، به نسلهای آینده تحویل دهند. تبلوری نتیجه گذشت از تعلّقات فردی برای خدمت به همه انسانها، گذشت از تعلّقات قومی برای خدمت به همه ملتها، گذشت از تعلقات آباء و اجدادی برای خدمت به همه فرهنگها، و گذشت از عادات و سنتها برای باروری همه تمدنها و در نهایت نترسیدن از نخواستن تا راه عروج به توحید را ممکن سازد. عروجی برای حصول به معرفت وحدت همه پدیدهها در یک حقیقت واحد.
کلن، آلمان
دی ماه 1376، شعبان 1418، دسامبر 1997