عصیان کرده میگفت «این کار دولت است کنون تا که را رسد» که ناگاه به تقدیر الهی و قضای
آسمانی، نسخه ایّام اقامت به غایت رسید و رساله أوقات مجاورت به نهایت رسید، درس هوای مضمون فیضْ مشحون حدیث «حبُّ الوَطَنِ مِنَ الإیمان» افتاده، دل در بازار تقدیر خریدار متاع دگر شده.
آثار مقدمات وداع سینه را مطاف غم، و دیده را مانند چشمه زمزم کرد و برفت.
به این مقدمه خود را تسلّی میدادم که در این مهمانسرای کون و مکان دست ساز میزبان ایّام شده، کدام مائده سرور
ص: 177
فرقت نباشد، و دراین صهباکده مستانداز جهان بخشیده ساقی روزگار شده، کی کدام جام لبریز صفا باشد که آخر لب از روی پیمانه خمیازه خمار نکشیده باشد؟ نظم:
دموصله هجوم جیش هجراندن امان اولماز فنا گلزاریدر بونده بهار بیخزان اولماز
و به جای گریه سرور نخستین روزِ وصال در دیده رَمَددیده خونابه خون و فراق فوّارگی مینمود، مقدماً به تازیانه شوق به طواف قدوم مسابقت نمود، کی توسن کام آرزو به طواف وداع قدم میزد، اما چه چاره، این ناهمواری را بر مراد خویش همواری بخشیدن به زور بازویِ قوّتِ بشری مقدور و میسّر نمیشود، چون تازیانه تقدیر رخشِ کام را در مطاف قدم بر قدم برباید.
(1) نظم:
با خفقان دل و رنج صُداع میروم اکنون به طواف وداع
خون گری ای دیده به صد های های وقت جدائیست از آن خاک پای
(2)هریک دوره طواف، به طائر شکستهبال دل، حلقه دام میشد، امّا چه سود، مجاورت، خارج قدرت بود. دامن دامن خونابه هجران ریزان، جهان جهان سوزکشان به مداد اشک و خامه مژگان بر صحیفه مطاف، این نظم فرقتآمیز ترقیم مییافت.
نظم:
الوداع ای مردمِ چشمِ بصیرت الوداع الوداع ای سنبلِ باغِ حقیقت الوداع
الوداع ای خال مشکینِ جهانتاب ترا
(3) مایه داغ دل حوران جنّت الوداع
الوداع ای چرکشوی جامه جرمِ عُصاة گوشه بام تو شد
(4) میزابِ رحمت الوداع
الوداع ای زمزمِ چاهِ زنخدانِ اثرموج بخش سلسبیلِ جنّت تو الوداع
[الوداع] گویان به رجع القهقری به باب وداع عازم گردیده، مترنّم به این بیت میبود.
نظم:
از سر کوی تو من با چشم گریان میروم با گریبانی
(5) پر از گل از گلستان میروم
(6)در بیرون عتبه باب وداع، جمال جهانتاب بیت اللَّه، نهان گشته بود که کاروان غمِ فراق درونِ خانه دل نزول کرد، بر وجهی که کیفیّت تحریرش، گنجیده خانه تعبیر نبود:
همانا به بارکشان هجران نمایان است
(7) خروش بحر چه داند کناره گیر وصال
مجنونِ ملامت زده در
(8) دامن صحرا گرفته، میان امواج غم و غرقه حیرت بود
(9) که ناگاه باد صبا رَوْح روح آن سیّد أنبیا را به مشام جان و روح و روان ساینده.
(10) نظم:
باد صبا دامن گل برفشاند نکهت یثرب به مشامم رساند
(11)میگفت که:
(12) ای
(13) فتاده گرداب اضطراب، اگرچه از بحر رحمتخیز حَرَم مُحْترم به کنار افتادی، عن قریبٍ رویم معموره خاک درگاهِ سببِ وجودِ موجودات- علیه افْضلالصّلوات- میشوی، و اگرچه از گلگشت گلستان الهی جدا گردیدی، بهزودی در میان چمن روضه بهشتآرایش مثل بلبل نالان ناله میسازی؛ بنابراین امید در مجمره
(14)دل، مقدارِ عنبر، شعور پیدا گردیده، تسلّی یافت.
الحقّ اگر هوای شوق زیارت روضه رسول اللَّه در آن ساعت دستگیری نمیکرد، جوهر روح در زیر توده غُبار غَم گم میشد، چون دل هجرانزده با چشم گریان بیسر و سامان در بیابان گاه بر قفا و گاه ...
(15) نگران میآمد.
در نصف ساعت به مدینه منوّره راه مانده بود، جَبَل مفرّح نام گوهر آسمان قدری ظاهر گردیده بود. به مجرّد صعود و ارتقا بر ذروه آن کوه اعلی مرآت عالمتاب، حصار مدینه منوّره مشرّفه صورت نمای جلوه ظهور گشته، در میانه آن گلستان مطهّر مقدّس، گنبد خَضْرای نَبَوی که احاطه آغوش چهار مناره است، نوربخشای چشم گردیده، العَظَمَةُ لِلّه؛ یک باره قافله حجاج آه و فریاد آورده، گلشن گردون را، پر گل، از
1- موزون نیست.
2- کذا در اصل. شاید: ملامتی راه در
3- مترجم از نسخه ترکی، تقریبا یک صفحه را ص 137 ترجمه نکرده است.
4- کلمه اخیر شاید: «رسانیده».
5- فتوح الحرمین، ص 79
6- این قسمت تا برسد به جبل مفرح، یعنیچندین سطر در نسخه ترکی نیامده و مترجم از خود انشاء کرده است.
7- موزون نیست.
8- کذا در اصل. شاید: ملامتی راه در
9- مترجم از نسخه ترکی، تقریبا یک صفحه را ص 137 ترجمه نکرده است.
10- کلمه اخیر شاید: «رسانیده».
11- فتوح الحرمین، ص 79
12- این قسمت تا برسد به جبل مفرح، یعنیچندین سطر در نسخه ترکی نیامده و مترجم از خود انشاء کرده است.
13- در اصل: این.
14- در اصل: محبره
15- یک کلمه ناخوانا.
ص: 179
اشک، لاله گون کردند، کبوتر انظارشان از کبوترخانه باصره اوّلًا پرواز و مرغ روحشان از آشیان تن مقدماً آغاز کرده، تن بیجان و جان بی تن درین برّ، هر یک بیگانه و بیخبر، از یکدیگر میشتافت.
نظم:
ما با غم عشق تو همآغوش شدیم بیگانه عقل و خرد و هوش شدیم
در وادیِ عشق آنچنان گم گشتیم کز خاطرِ خویشتن فراموش شدیم
گنبد خضرای فیروزهفامِ عرشْپناه که مایه سایه سعادتش آسایشگاه سلطان سرا، تختگاه «لی مَعَ اللّه»،
(1) مشرّف به تشریف، «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ»
(2) قافله سالار کاروان اجتبا، صاحب تمکین متکائی
(3) اصطفا، فاتحه سوره نبوّت و پیغمبری، خاتمه رساله رسالت کبری، حبیب خدا، شفیع روز جزا، روشنسازنده اسرار غیب، رساننده اخبار لارَیْب، جرعهنوش عالمِ سیر، خرقهپوش ... وَلِبَاسُ التَّقْوَی ذَلِکَ خَیْرٌ ...»
(4)شهسوارِ میدان ضمایر، شهریار ایوان «شفاعتی لأَهْل الْکَبائِر»،
(5) بساط انبساط سَبِّحْ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی، سَفَر با طُغرای سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلًا.
(6) نظم:
محمد کآفرینش سایه اوست ز رتبه نه فلک یک پایه اوست
فَلَک میدان او را نیم گویی فرشته در رکابش راه پویی
ملک با خاک پایش تاج زرّین ز عزّت نعت او طه و یس
طفیلش هرچه بود و هرچه باشد کرامت بیش ازین دیگر چه باشد
متلألأبه أمواج أنوار و متّصل به أجنحه ملایک زوّار بودنش بیشک و بیشبهه است.
نظم:
گنبد خضراست چه میپرسیش عرش بدان پایه شده کرسیش
نور تجلّی است کزو تا سما طور
(7) کجا آتش موسی کجا
بر سر هر کنگرهاش تا فلک جای گرفتهست مَلَک بر ملک
(8)
1- حدیث: «لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب ولانبی مرسل»، تفسیر صافی، ج 1، ص 118.
2- فتح: 2.
3- کذا در اصل. شاید: متکای.
4- اعراف: 26.
5- حدیث معروف نبوی.
6- اسراء: 1.
7- در اصل و نسخه ترکی: نور کجا.
8- فتوح الحرمین، ص 80، 82. در اصل: و بر ملک.
ص: 180
چون آن سرچشمه انوار دو جهان معاینه گردید، لبتشنگان وادیِ فراق به زمینآورد آورده،
(1) در آن گلستان بهار وصالش مثل بلبل نالان در حصار مدینه منوّره نزول کرده.
[بهمژگان رفتهام خاک درش امّا پشیمانم مبادا در رهش افتاده باشد خار مژگانم]
(2)بعضی زبان خود [را] ماهی جویبار صلوات و بعضی طوطی ناطقه خود را غرقه شکرستان تحیّات ساخته، نخلبند حدیقه اثر رافع
(3) از ذرّه نَکهت این سنبل نو دمیده اخلاص
(4) را دستاویز کوی خیر البَشَر میکرد.
نظم:
ایا حبیبِ خدا یا محمّدِ عربی کنی شفاعتِ ما یا محمّدِ عربی
توییطبیبِ شفابخش کز شفاعت خویش شفیعِ روزِ جزا یا محمّدِ عربی
کلیدِ قفل گشایِ خزاینِ رحمت امینِ وحیِ خدا یا محمّدِ عربی
اسیر لعل شفاعت نثار تو گشته کمالِ حسنِ ادا یا محمّدِ عربی
سیاهروی و گنهکار «رافع» بیدل کند امیدِ عطا یا محمّدِ عربی
(5)حاصل، به سوز و آه، به مالیدن روی سیاه به سدّه آن پادشاه، در آن وقت به زمزمه این بیت:
بیت:
کی بُوَد سده آن روضه بشُویَم با اشک ادْخُلُوها شنویم از حَرَم والایش
قدم بر قدم زده، به عتبه عرشسرای
1- در اصل: به زمین آورد آورده. بنگرید متنترکی: 139
2- این بیت در نسخه ترکی در اینجا آمده اما مترجم آن را در متن خود نیاورده است.
3- در ترکی، جای «رافع» نام «نابی» آمده چنانکه در پایان ابیاتی هم که خواهد آمد، همین جایگزینی صورت گرفته است. به هر حال متن ترکی این است: نخلبند حدیقه اثر، یعنی نابی کمتر دحی بو سنبل نودمیده زمین اخلاصی دست آویز سر کوی خیر البشر ایلمدر. ص 139، متن چاپی آن با حروف لاتین: 325
4- در اصل: خلاص.
5- چندین بیت ترکی از نابی در میان این اشعار فارسی بوده که «رافع» آنها را نیاورده است. نسخه ترکی: 139- 140. بیت آخر آن سیزدهمین بیت چنین است:
سیاه روی گنهکار نابی بدکار ایدر امید عطا یا محمد عربی
ص: 181
بابالسلام، جان اشتیاق زده آرام یافته بود که نگهبانان مواقف ملکوت و پردهداران سُرادقات جَبَروت به این زمزمه به قرع سامعه انتباه میکردند.
نظم:
مکنترکِ أدب چون کوی محبوبِ خدایست این نظرگاه اله است و مقامِ مصطفای
(1) است این
(2)ای بادیهپیمایان اشتیاق! این آن دولتسرای جهانآرای حقیقت است، فرش براق عنایتاندوزش سر به سر دیده حیران کرّوبیان و قندیلِ طاقِ آسمانافروزش سینه سوزان قُدسیان است.
نظم:
بر سبیلِ طوف میگردند گِردِ مرقدش پیشْ جبریل و ملائک از قفایِ جبرئیل
و ای پویندگان راه آفاق، این آن حرم کعبه توأمی است که در ساحه سعادت بخشایش مکین گشته ... سلطانالمرسلین- صلیاللَّه علیه [وآله] وسلّم- اثر قدم لامکان پیرایَش
(3) وسیله مباهات عرش برین است.
ای آرزومندان بیغوله هجران، آن آستان سعادت عنوان است که رُفتروب غبار صحن بهشت نشانش، مایه افتخار روح الأمین است.
نظم:
طعنه به اکسیر زند خاکِ او دُر خَجِلست از خس و خاشاکِ او
ریگِ
(4) زمینش چون نجومِ سما گشته بسی گمشده را رهنما
(5)ای بیمارانِ بسترِ علّت، این آن دارالشفای علّت معصیت است که اگر از غبارِ صحن مُعَلّایش ترکیب یافتگی معجون مفرّح تقویت بخش دلخستگان عصیان نمیشد، از تاب تب حمای حمیمِ خلاص میسّر نمیبود.
نظم:
آنکه دامانِ شفاعت به میان برنزند گَرد اندوه نشیند به جمالِ کوثر
ای خریدارانِ بازار امید! این آن مَضْجَعِ عرشزیب است که در آغوشِ صندوقِ مُشکسا دفین شده، کی اگر جوهر یکتای کونَینبهایش از درج خفا درخشان نمیشد، گنجینه مُلک و مَلَکوت در زیرِ قفلِ عدم از جلوه وجود محروم [می] مانَد. نظم:
ز آستین نرسیدی بهجَیب دستِ وجود اگرنه گوهرِ او داشتی هوایِ ظهور
ای امیدداران شفاعت، این سلطانِ سراپرده رسالت است که داخلِ شمارِ جریده او شدن مرسوم صحایف انبیاست [و] آرزو [شان].
(6)شأنِ دینش همه بازار مِلَل کرده کساد انبیا جان به کف اندر هوسِ سودایش
نظم:
گای دانهپاشان اشک فراق، این قفس رای شباک شده کی طوطی شیرین ادایِ
(7)وَمَا یَنْطِقُ عَنْ الْهَوَی
(8)است که هنوز زبان امکان از دهان عدم نمایان نبود که به ناطقه روان بخشای «أَنَا أَفْصَح ...»
(9) در خلوتسرای خاص الخاص «لِی مَعَ اللّهِ»
(10) شکرپاش گفتگو بود.
ای دلبستگان مشاهده مراد! این، آن تابنده جمال پیرایه «أَنا أَمْلَح»
(11) است که هنوز ماه
(12) مصرآشوب کنعانی نهفته بنِ چاه عدم بود که حسنِ ملکوت آرایِ ازَلْ پَسَندش در جلوه گاه قرب القرب وحدت، منظورِ نظر کردگار بود.
ای جانسپاران راه وفا! این آن حبیبِ خالقِ یکتاییست که ضیافتخانه هشت دَرَجه نعیم برای سالکانِ جاده موافقت مزیّن و عذابگاه هفت درک جحیم برای سرکشان بیابان مخالفت معین است. نظم:
1- در اصل آمده: مرسوم صحایف انبیاست آرزو. به نظر میرسد این هم درست باشد. با این حال تصور میرود کاتب، به احتمال، دستی در متن فارسی برده، کلمه آرزو را از قبل از کلمه انبیا به بعد از آن آورده، به گمان آن که با عبارت بعد مطلبی درست کند. در عین حال، تشخیص نداده است که دنباله عبارت «شان دینش ...» یک بیت شعر است. زیرا کلمه «بیت» یا «نظم» هم پیش از آن نیامده است. متن ترکی این است: ای امیدداران شفاعت بو ال سلطان سراپردهِ رسالتدر که داخلِ شمار جریده امتِ اولماق مرسوم صحایف آمال انبیاء در؛ بیت: شأن دینش ... متن ترکی عثمانی: 143، متن لاتین: 331
2- این بیت، در متن ترکی به این ترتیب: «ای دانه پاشان اشک فراق بو قفس آرای شباک اولان طوطی شیرین ادای» و ما ینطق عن الهوی در که هنوز زبان
3- نجم: 3
4- اشاره به حدیث أنا أفصح العرب بید أنی منقریش و نشأت فی بنی سعد؛ الشفاء بتعریف حقوق المصطفی، ص 80
5- حدیث: لی مع اللَّه وقت لا یسعنی فیه ملکمقرب و لا نبی مرسل، تفسیر الصافی: 1/ 118
6- در اصل آمده: مرسوم صحایف انبیاست آرزو. به نظر میرسد این هم درست باشد. با این حال تصور میرود کاتب، به احتمال، دستی در متن فارسی برده، کلمه آرزو را از قبل از کلمه انبیا به بعد از آن آورده، به گمان آن که با عبارت بعد مطلبی درست کند. در عین حال، تشخیص نداده است که دنباله عبارت «شان دینش ...» یک بیت شعر است. زیرا کلمه «بیت» یا «نظم» هم پیش از آن نیامده است. متن ترکی این است: ای امیدداران شفاعت بو ال سلطان سراپردهِ رسالتدر که داخلِ شمار جریده امتِ اولماق مرسوم صحایف آمال انبیاء در؛ بیت: شأن دینش ... متن ترکی عثمانی: 143، متن لاتین: 331
7- این بیت، در متن ترکی به این ترتیب: «ای دانه پاشان اشک فراق بو قفس آرای شباک اولان طوطی شیرین ادای» و ما ینطق عن الهوی در که هنوز زبان
8- نجم: 3
9- اشاره به حدیث أنا أفصح العرب بید أنی منقریش و نشأت فی بنی سعد؛ الشفاء بتعریف حقوق المصطفی، ص 80
10- حدیث: لی مع اللَّه وقت لا یسعنی فیه ملکمقرب و لا نبی مرسل، تفسیر الصافی: 1/ 118
11- اشاره به پاسخ رسول ص به پرسش این کهشما زیباترید یا یوسف که حضرت فرمود: کان یوسف أحسن و لکننی أملح. مناقب ابن شهرآشوب: 1/ 187
12- در اصل: ماده. در متن ترکی: ماه
ص: 182
جای سر است آن که تو پا مینهی پای ندانی که کجا مینهی!
(1)هرکه دراین کوی نه سر پا کند بیخرد است ار به فلک پا کند
لیک در اینجا ادب آید به کار بیادبان را نبود اعتبار
گریان سروشان اشک ریزان شوکت آستان رسالت فرو گرفت، حیرت زده و سراسیمه گردیده.
نظم:
پنجه حیرت چو گریبان گرفت عقل سراسیمه شد اندر شگفت
گشتم از آن واله و حیران و مست صبر برفت از دل و دل شد ز دست
به این حالت، شعورگذار
(2) به روضه جنّت مآبِ نبویّه و به محرابِ مغفرت آیاتِ مصطفویّه، ناصیه سائی سجده محبّت میسّر گردید.
نظم:
روضه که آمد ز ریاضِ بهشت خشت بهخشتاش همه عنبرسرشت
هرکه در آن روضه زمانی نشست تا ابدالدهر ز اندوه رست
(3)بعد از ادای تحیّةُ المسجد، به رهنمونی دلیلِ عنایت، مواجهه سیّدُ الأنام
(4) ادای ملازمه صلوات و سلام قیام نمود:
[تاب لقا ندارد بیمار غم کشیده در آفتاب افتد دیوار نم کشیده]
(5)میگفت که در آن وقف
(6) رشته انفاس رهین عقده اضطراب و لب نیاز رعشه شرم خطاب گردیده، دست ادب را قفل صندوق سینه، و نار انظار را مربوط به پشت پای سکینه گردیده، زبان مشتاق، رخصت یافته سلام گردید.
نظم:
السّلام ای سَرْوَرِ اولادِ آدم السّلام السّلام ای باعثِ ایجادِ عالم السّلام
السّلام ای گوهرِ یکتای ذات اقْدست زیور بالای طاقِ عرشِ اعْظم السّلام
السّلام ای قُفلِ گنجِ رحمتِ حق در ازَل دستِ استعداد تو گشته مسلّم السّلام
1- فتوح الحرمین، ص 81
2- کذا در اصل. شاید: شعورگداز.
3- فتوح الحرمین، ص 82
4- در اصل: الامام.
5- در اینجا این شعر در متن ترکی: 145 آمده اما در متن فارسی حذف شده است.
6- در ترکی: وقفچه.
ص: 184
چون کهجدّت بود ابراهیم بر وی کرد حق آتشِ نمرود را گلزارِ خرّم السّلام
(1)عربی:
یا خیر من دُفِنت فی القاعِ أعظمه فطاب من طیبهنّ القاع و الاکَم
نفسی
(2) الفداء لقبر أنْتَ ساکِنُه فیه العِفاف و فیه الجُود و الکَرَم
خوشا آن هنگام ربیع حیات بخشا و یاد باد آن بهار وصال جان افزا، از آن زمان که عندلیبِ خونین ترانه دل آشیانگیرِ شاخچه جسم نزار گردیده، در هوایِ روضه مقدّسه در زمستانِ هجران نالان بوده، به امداد نسیم عنایت هدایت در پیشگاه عزّت آن گلشن نبوّت گرهگشای فریاد شده.
بر قبّه
(3) نورآمیز پرورده دوش و کنار دایه عزت درّ شاهوار افسرِ سعادت، قرّه عین قبول، ابراهیم بن حضرت رسول صلّیاللّه علیه [و آله] و سلّم غنوده، گهواره زمین گشته.
(4) نظم:
نیست مجال قدم اجْنبی خفته در آن گوهر صُلب نبی
1- برخی ابیات ترکی: 145- 146 لابلای این ابیات تنها در متن ترکی آمده است. برخی از این ابیات هم با اندک تغییری از حالت ترکی به فارسی درآمده است.
2- در اصل و متن ترکی: روحی. اما آنچه شهرت دارد و در کتیبههای حرم نبوی آمده «نفسی» است.
3- «بر قبه» از متن ترکی: 149 افزوده شده است.
4- در اینجا مطالبی در باره قبور شیخین و نیز اشارتی به قبر حضرت زهرا س بوده که توسط مترجم به بعد از زیارت احد و مسجد فتح منتقل شده است.
ص: 185
کرده در آن مخزن عنبرسرشت جای به هرگوشه طیور بهشت
(1)و در یک قُبّه فلک مماس به همراهی عمّ نبیّسیّدالنّاس، حضرت عباس- رضیللَّه عنه- چهار گوهر معدن ولایت و چهار قندیل طاق امامت، گلدسته گلستان شقایق، حضرت امام حسن و امام علی [بن الحسین] و امام
محمّد [باقر] وامامجعفرصادق- رضیاللَّه عنهم- انجمنگه خلوتسرای خُلد گشتهاند.
نظم:
گنبد عبّاس که خلد آشیانست قبّهای از نور به عالم عیان است
در فلک جود و سخا و کرم کرده قِران پنج ستاره به هم
(2)اما در سایبان فلک فام، مراقد اصحاب کرام از حیطه حساب خارج است. نظم:
خیل صحابه چه بزرگ و چه خُرد بیش از آنست که توانی شمرد
و زیارت مزار فیضآثار مست شراب عِرفان، سرحلقه انجمن خواجگان حضرت خواجه محمد پارسا
(3)- علیهالرحمة و الرضوان- و قریب به حضرت ایشان، مزار پیموده راه مغفرت و آسوده جوار رحمت، خان جنّت مکانِ محمّد آشیان- علیهالرحمة والغفران- امام علی خان، کرده شد.
و در سر مزار هر یک، به مداد آب دیده
1- فتوح الحرمین، ص 87
2- فتوح الحرمین، ص 86
3- از عرفا و نویسندگان قرن نهم و از مشایخبلندپایه صوفیان نقشبندی.
ص: 186
و به قلم زبان، به اخلاص سوره فاتحه به کتابه بالاخانه آسمان تحریر کردن، بعد باز به زیارت مقصد اقصای انس و جان بلکه رحمتِ جمیعِ عالمیان؛ یعنی روضه مطهّره اعاده، روی نیاز کرده شد.
چون مدّت اقامت از روی عادت در مدینه منوّره ده روز است، حُجّاج مسلمین از مَطْلع نهار تا مقطع لَیْل، و از دامن شام تا صباحِ سفیدفام، در مواجهه سیّدالأنام- علیه التحیّة والسّلام- به غلغله صلوات و سلام لَا انْفِصام، به گریههای ضراعت و ناله رجای شفاعت از خوف هنگام فرصت
(1) اراقه اشک ندامت و زمان رخصت، طیّ طومار اقامت آویخته دامان صاحب کرامت حضرت مقدور میکردند، حتی رقم طراز صفحه مقال رافع
(2) شکستهبال نظم مشتمل بر عرض حال به یک لوحه تنمیق و در مواجهه سرور اقلیم نبوّت، گستاخانه
(3) تعلیق کرد.
نظم:
(4)بحمداللَّه نصیبم شد سعادت یا رسولَاللَّه که کردم خاکِ درگاهت زیارت یا رسولَ اللَّه
گنهکارم، سفهکارم، سیهکارم، ستمکارم
(5) تو دستم گیر فردایِ قیامت یا رسولَ اللَّه
مرا از دستبردِ کارفرمایِ درِ دوزخ نگاه کمترت باشد کفایت یا رسولَ اللَّه
***
هزار شُکر گل ازروضه مقدّسه چیدم به آستان شفاعت به این گناه رسیدم
(6)چون در سلک ایّام، میل نشانگاه سبحه ایّام
(7) شده، کی روز پنجشنبه نمایان گردد، زیارت شهدای احُد به سنّت سنیّه رسول الثّقلین، حجّاج مسلمین، پیاده و سواره میکنند. کوه احد در مقدار یک فرسنجه جانب شمالی مدینه منوّره، کوه سرخ فامی
1- شاید: فرقت.
2- در متن ترکی: 151: حتی رقم طراز لوحهمقال «نابی» شکسته بال
3- در اصل: گستانه. آنچه در متن آمده، از متنترکی است.
4- ابیاتی که آمده، با تغییراتی در افعال و حروف ترکی، به فارسی برگردانده شده است. در یکی از این اشعار «یوسف نابی» از خود با همین عنوان یاد کرده، درخواست شفاعت برای احباب و اقاربش میکند «کمینه یوسف نابی احباب و اقاربله- شفاعت یا رسول اللَّه شفاعت یا رسول اللَّه». به دنبال آن از خلیفه وقت عثمانی هم یاد کرده است.
5- در متن ترکی به جای «ستمکارم» «سیهکارم» آمده است.
6- متن ترکی، ص 152
7- شاید: انام.
ص: 187
است که معرکه مشهوره غزای احُد در دامن آن کوه به ظهور پیوسته است.
نظم:
دامن گردون که شفق گون بود از اثر سرخی آن خون بود
اوّلًا زیارت موضعی که در سر راه حضرت ممالک گشای رسالت پناه پیرایه بند اسلحه دشمن افکن در محل که چتر سایه عنایت مدّ طناب اقامت کرده است، ستون دعا به خیمه آسمان نهاده شد، و در زمینی که دریای کارزار خروشان گشته است، شمشیر آه، حواله چرخ ستمکار نموده شد، و در مکانی از درج لعلین شفاعت فشانشان دُرّ عالمْبَهای دندان نورشان شهید گردیده، به قطرات سرشک اشک حسرت گلگون دامن عارض کرده شد.
نظم:
چنان عقده از کارِ امّت گشاد که دندان درین کار بر باد داد
و جسم نازپرورد نازنین شان که در اثنای حرب از برای راحت به غار سنگ خارا نزول فرموده بودند، مشاهده اثر سر مبارک عرش آساشان که در دل سنگ جایگیر شده است، تاج سر نظر کرده شد، و مجموع شهدای احُد که در یک زمین پرده نشین مُلک بقا گردیدهاند، به ارواح مطهّره ایشان ابلاغ هدیه دعا فرستاده شد. نظم:
بوی وفا میدمَد از خاکشان غرقه به خون تربت نمناکشان
روز قیامت که بر آرند سر با جگر خشک و کفنهای تر
با رخ چون مهر دمند از زمین تخم وفا بار نیارد جز این
از غیر این، در صدر یک قبّه علیّه فلک نما، عمّ رسول کبریا، سیّدالشهدا؛ یعنی به حضرت حمزه، ناوک دعای بیاندازه، به نعره آه و فغان، حواله سپهر آسمان کرده شد.
نظم:
حمزه که قربان شده در راهِ دوست سیّد هر جا که شهیدی است اوست
لاله زخونش شده خونینْ کفن داغ نهاده به دلِ خویشتن
سرخیِ کوهِ احُد از خونِ اوست هر که شهید، همه رو نحو اوست
و در حوالی او مسمّی به مسجدفتح عبادت خانه دلگشا و جای مخصوص سلطان الأنبیا.
نظم:
مسجد فتح این شد و بئر رسول جای دعای است و محلّ قبول
بئر رسول است که آب حیات موج زن افتاده چو نهرِ فرات
عاقبت سرانگشت صبحِ وداع، روزنامه ایّام اقامت را ورقگردان شده، شمشیرِ سرتیزِ فراق دلها را چاک چاک و سینهها را مثل شباک کردن گرفت. نظم:
روزِ جدایی که نبیند کسی تیرهتر است از شب هجران بسی
روز وداع است و اجَل در کمین خاصه وداع صَنَمی این چنین
نظم:
چهخوش استپیش جانانلب راز باز کردن گِلِههای روز هجران نه به سر نیاز کردن
(1)المنّة لِلّه تعالی و تقدّس بعده. در ورای حجره مقدّسه درّة الصّدف هُدی، سیّدة النساء، حضرتِ فاطمة الزّهراء- رضی اللّه عنها- جواهر تحیّات و ثنا نثار کرده شد.
نظم:
میوه دل، قرّه عینِ رسول زهره گردون نبوّت، بتول
(2)سیّده جمله زنانِ بهشتمانده در پای نبی سر به خشت
(3)بعد ازآنبهروزنهای
(4) کهراهآمد شد گشتگیِ رساننده وحی تنزیل حضرت، جبرئیل علیه السلام دودستدعارا بالِ طائرِ رجا کرده، از بابِ جبرئیل گذشته، به زیارتِ آسوده مکان، خاکِ مغفرتناکِ بَقیع پاک شتافت شد.
1- در متن ترکی: 146: «گلههای هجر قربان بسر نیاز کردن». دو لقب صدیق و فاروق، توسط اهل سنت برای خلیفه اول و دوم بهکار میرود. این در حالی است که امیرمؤمنان علیه السلام خود را الصدیق الاکبر مینامید و به نظر میرسد بعدها، در دوره اموی، این وصف بی دلیل و از روی این قاعده که قرار بود فضایل امام را به صحابه دیگر نسبت دهند، به خلیفه اول منسوب کردند. ابن ابی عاصم در کتاب «الاحاد و المثانی» ج 1، ص 151 به نقل از معاذه عدویه نقل کرده است که گفت: سمعت علیّا- رضیاللَّه تعالی عنه- یخطب علی المنبر و هو یقول: «سمعت «أنا الصدیق الأکبر، آمنت قبل أن یؤمن أبو بکر و أسلمت قبل أن یسلم». عنوان فاروق هم آنچنان که ابن شهاب زهری، محدث بهنام و مورد اعتماد سنی نقل کرده، لقبی بود که اهل کتاب به خلیفه دوم نسبت دادند و هیچ خبری دایر بر اینکه لقب یاد شده از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله به او داده شده، وجود ندارد. سخن زهری را بنگرید در «المنتخب من ذیل المذیل»، ص 504. در نقلی هم آمده است که کعب الأحبار به معاویه گفت: عنوان «عمر الفاروق» در تورات آمده است. مختصر تاریخ دمشق، ج 21، ص 186
2- در اصل: رسول.
3- فتوح الحرمین، ص 86
4- مقصود باب جبرئیل است.
ص: 190
نظم:
شو متوجّه به زمین بقیع عرش برین است و معالم رفیع
هر طرفی نور دمد زان زمین همچو نجوم از فلک هشتمین
زندهدلانند و به تن مردهاند سر به گریبان عدم بردهاند
(1)واقعاً مزارستان جنّتنشان بقیع، صحن رحمت نمایی است که هر دوده جزوی
(2) مثلِ طور نمایان و هر نخلش رشکِ درختِ وادی أیْمَن در لَمَعان، هر ذرّه غبار مغفرتآثارش چون پایه اکسیرِ دولت محترم، و هر ریزهسنگِ تابدارش چون نگینِ سلیمان مکرّم. از زوّار آن خاکِ پاک، هیچ تن نباشد که در جنّت چهار درجِ عناصر نهان گشتگی، گوهر نایاب جان خود را استدعای نثارِ آن خاک گشاده دست دعا نباشد، و هیچ جان نباشد که خلعت چشم خود را که بافته کارخانه ازَل و یافته از پادشاه لمیزل است به افکندن درین زمین لبریز تمنّای ثنا مکروه
(3) باشد. ازین افضل چه دولت باشد که در روز رستاخیز همراه شهریار کشور شفاعت- صلّیاللَّه علیه [و آله] و سلّم- از جَیب خاک برآورده، در سایه لوای احمد نَبَوی عزیمت گلگشت باغ نعیم شود.
نظم:
روز قیامت که بود نفخ صور
(4) این همه خیزند ز استار نور
سر چو برآرند ز جیب غبار دیده گشایند به دیدار یار
(5)اوّلًا در بیرون باب بقیع در عکس یمین، عمّ
(6) سیّدالمرسلین در درون یک قبّه علیّه مکین گشته، و قریب به او در یک قبّه دیگر، مَحْرمان سراپرده سعادت؛ یعنی ازْواج طاهراتِ خواجه کائنات- علیه أفضل الصّلوات- پرده نشین شبستان بقا گشتهاند.
نظم:
بر سر آن در که طریقِ هُداست حُجره ازواج رسولِ خداست
ساحت او مشهد فُردوسبوی حور به گیسو کُنَدَش رُفت و روی
(7)الحق
(8) چه دشوار است که امیدگاه کافّه
1- فتوح الحرمین، ص 86. در آنجا به جای مصرع دوم از بیت اول آمده «عرش برین بین و مقام رفیع». همچنین به جای مصرع اول از بیتسومآمده «زندهدلانبینکه ز خود مردهاند».
2- در متن ترکی: 148: توده سی.
3- «مکروه» حدسی است.
4- در اصل: روز قیامت نبود و نفخ صور!
5- فتوح الحرمین، ص 88
6- در اصل: عمره!
7- فتوح الحرمین، ص 87
8- پیش از کلمه الحق، به دلیل جابجایی درمتن فارسی از متن ترکی، اشتباهی برای مترجم یا کاتب پیش آمده است. ما آن را مطابق متن ترکی: 158 اصلاح کردیم.
ص: 191
موجودات سیّد انام را مواجهه علیّهاش فرصت باب نیاز گشتن، بعد به اختیار خود زبان ناطقه را مورد الوداع گردانی، و چه امر مشکل است که دستگیر عامه عصاة،
(1) محبوب خدا را پیشگاه سعادتش گرهبند زانوی ادب گشته، بعد بنای ارادت به صحرای قدم نهی.
ای سر بی سامان! [بعد از این] کوفته سنگ ندامت شو که از بالش استراحت عتبه علیّه آستان حرم سیّد انبیا راحت یافته صدق و صفا شدن، بعد در بستر راحت بهشومی تخیّلات فاسده سودا زده جهان شده، از مأمن برخاسته میشوی.
و ای جبهه!
(2) جلوهگاهِ داغِ غم شو، از روضه مطهره که مالِشگاه رخسار قُدسیان ملکوت است آرام گرفته شدن، بعد به سرنوشت پیشانی از سجده گزار شدن محروم میشوی.
ای دیده غمدیده! فوّاره خون شو، در مرقد مقدّس که نظرگاه خالق ذوالجلال است آشیان گیرِ قنادیلِ حَرَمْسرایِ عرشاشتباه شدن، بعد از مشاهده مشهد منوّره محروم مانی.
ای مشام بدکام! منبع زکام آلام شو که بعد از یافتن رایحه فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِیمٍ
(3)از قرب نَکْهَت گل «... رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ»
(4) دور میشوی.
[ای] دهن پرمِحَن! میل طاس
(5) انگشت خورده لبریز فریاد شو که مثل طوطی شکرخا در شکرستان روضه، از دولت زمزمه صلوات سرشار پادشاه دو سرا میسّر شدن، بعده مهجور میشوی.
ای سینه بیسکینه موجهزار شرحهاندوز شو که گلزار چمن وصال گشته، بعده تنور آتش با هجران میشوی.
ای دست، گزیده دندان حسرت شو که از توسّل دامنِ شُبّاک دور میشوی.
ای طایر روح بیحمیّت، از آن زمان که از آشیانه شاخسار علّیین گرفتار خاکدان اسْفلِسافلین گشته بودی، به هوای پروازگاه اصل بالزن اضطراب میشدی، حالا که در دارالامان حَرَم رسالت فرصتیاب فرجه رهایی است، به شکست قفس چهارچوبه
1- همه گنهکاران.
2- پیشانی.
3- واقعه: 89
4- حدیث معروف: «مَا بَیْنَ مِنْبَرِی وَ بَیْتِی رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ وَ مِنْبَرِی عَلَی تُرْعَةٍ مِنْ تُرَعِ الْجَنَّةِ»، تهذیب الأحکام، ج 6، ص 7 و بسیاری از مصادر دیگر.
5- کاسه.
ص: 192
جسم قادر میشوی.
نظم:
خاک بادا به سر غیرت آشفتگیم که تو را دیدم وجان بردم و قربان نشدم
ای عقل بیهودهگرد با وجود یافتن خدمت عتبه عاتبه ایجاد عالم، افسوس که رفته در تنگنای دنیا پابسته امور دنیا سرگردان میشوی. نظم:
آفاقْ پردریغ و جهان پرندامت است اینروز هجر نیست که روز قیامت است
در روز نخستین وصال، به شوق مشاهده روضه مطهّره تیزپرواز شده، کی عندلیب جان در هنگام وداع شکسته بال و ناتوان گشته، در پیشگاه قفس
(1) مطهره مقدسه، بال زن ناله سنج الوداع شدن را مجال نیافت. نظم:
چنانکهگشتهام از رنج غم نزار ضعیف
(2) نگاه را به رخش طاقت رسیدن نیست
عاقبتخواه [وناخواه]
(3) خلاف دلخواه، افتان و خیزان، در مواجهه علیه طاقتگداز، دست شرم و حجاب را نقاب چهره اعتذار کرده شد، اما به یک حالی که سر به سر این بدن مجاری سیماب و قوّت ناطقه اسیر تبلرزه حجاب گشته؛
(4)دی روز همه وصال جانافروزی امروز هه فراق عالم
سوزی فریاد که در دفتر عمر ایّام آن را روزی شمار واین را روزی
(5)آغاز وداع درد آمیز کرده، میگفت.
نظم:
(6)الوداع ای خاکِراهت کُحل ایمان الوداع سنگِ کویَت گوهرِ تاج سلیمان الوداع
پنجه خورشیدتابت شانه زلفِ وجود صفْوَت نورِ رختمرآتِ قرآن الوداع
(7)گوهرِ بیضایِ یکتای وجودت در ازَل رونق خلوتسرای قربِ یَزدان الوداع
1- در اصل: قفصه. آنچه در متن آمده از متنترکی: 160 است.
2- در متن ترکی: «چنان که گشتهام از رنج انتظار ضعیف».
3- افزوده از متن ترکی: 160
4- دنباله عبارت بعد از دو بیت.
5- از متن ترکی: 161 که در همین جا آمده بر متن بالا افزوده شد.
6- مترجم برخی از اشعار را آورده در حالی که اشعار ترکی دیگری هم در بین این اشعار وداعیه هست که جمعا دوازده بیت است.
7- قافیه «تابت» و «رخت» در متن ترکی به صورت «تابک» و «رخک» آمده است.
ص: 193
از وداعت شرم آمد یا رسولَ اللَّه مراچون کنم من این چنین تقدیر یزدان الوداع
دور گشتم صورتا از آستانِ دولتتلیک در معنی مجاور در دل و جان الوداع
الوداع ای خاک راهون کحل ایمان الوداعسنگ کوهون گوهر تاج سلیمان الوداع
پنجه خورشید تابون شانه زلف وجودصفوت نور روخون مرآت قرآن الوداع
گوهر بیضای یکتای وجودون تا ازلرونق خلوت سرای قرب یزدان الوداع
خدمت اسقایه مأمور اولدوغُنداندور ایدرکشتزار شرعونه دولاب دوران الوداع
کحل گرد استانوندان او لور کن و ایه گیر قند اصرف اتسون نگاهون چشم گریان الوداع
قامت نخل حریم آستانوندَن جدانیجهگلسون بِر یره آغوش مژگان الوداع
پیشگاهوندا اولور کن نغمه سنجی السلامقنده اولسون بلبل دل زار و نالان
(1) الوداع
حسرت روضنله ای ورد بهشت آرای قرباتمسونمی دیده دامانن گلستان الوداع
شرمسارم یا رسولاللَّه وداعوندَن سنونبویله المش نیلیم تقدیر یزدان الوداع
گشته جسم نزارم موج طوفان قدراتمک ایستر ساحل هجرانده ویران الوداع
یا رسول اللَّه نگاه شفقتون هر حالدهایلهنابیئی حزین اوزره نگهبان الوداع
(2) تا لحظه لحظه به جانب مَضْجع مقدّس، اعاده نظر، حیرت کنان با داغ غم و قامت خم به خارج در حرم وضع قدم نموده شد.
فغان کهروز وداعست و کَرْبها دارم اگرچه میروم امّا سر وفا دارم
چگونه پای به سنگ ملامتم ناید که
(3) تند میروم و روی در قفا دارم
به این حالت بر ملامت غبار، کوچه مدینه رسالت را سیراب سیلاب اشک خونپاش کرده، دامن صحرا را گرفت. نظم:
میرفتم وخون دل به راهم میریخت دوزخ دوزخ شرر ز آهم میریخت
میرفتم و از حسرت آن گلشن کوی صحراصحرا گل از نگاهم میریخت
(4)گاه خیامخیال حرمین آرایش، صحرای
1- گریان.
2- یازده بیت ترکی را از متن ترکی افزودهام.
3- در متن ترکی: نه
4- مصرع اخیر در متن ترکی: صحرا صحرا از چشم نگاهم میریخت. در هر حال، ناموزون است.
ص: 194
جان، و گاه مذاکره اوصاف مقامَین اوراد دلآرای زبان گردیده، گریان و نالان به آه و افغان، به جانب شام تحریکِ عنانِ عزیمت کرده شد.
چون
(1) بعد از رسیدن به بقعه شام، زیارت مزارات مطهّراتانبیای عظام علیهم السلام و اصحاب کِرام و اولیای عظام به چند تن اراده وطن کرده، طیّ منازل و قطع مراحل نموده، به سر حدّ ولایت روم رسیدن همان، باد حوادث در میان راه چون ذرّه سرگردان کرده، هر یک را به یک جانب انداخت؛ القدرة لِلّه تعالی.
نظم:
رشتهای در گردنم افکنده دوست میبرد هرجا که خاطرخواه اوست
حاصل، حاصل،
(2) به قلم شکستهزبان و دوات دهان، به چندین زبان، عشر عشیران در محل بیان نتوان آورد و در بیابان حیرت، انگشت تحیّر به دندان گزیده.
نظم:
گرت زندگانی نبشته است دیر نه مارت گزاید نه شمشیر و تیر
و گر در حیاتت نماندهست بهر چنانت کُشَد نوشدارو که زهر
طریقت جز این نیست درویش را که افکنده دارد تنِ خویش را
(3)به این ابیات خود را تسلّی میداد. ناگه نویدی به گوش هوش رسید که آن مجمع اصول اکابر اسلام و مرتع فحول علمای اعلام، مقصد قاصدان اقالیم عالم و مساکن فاضلان بنی آدم؛
نظم:
ساکن او جمله بزرگان مُلک گوشه به گوشه همه ارکان ملک
تختگه ناموران بلند گشته ز اقبال شهان بهرهمند
حسن چو ذات ارم اندر صفات حرّسها اللَّه عن الحادثات
به عهد اعْظم سلاطین عالم و اکْرم خواقین اولاد آدم، افاضلپروری که متاع
1- از این پس متن از رافع است؛ زیرا متن ترکیتحفة الحرمین با اشعاری از نابی که در آخرین بیت آن ماده تاریخ تألیف کتابش را آورده یعنی سال 1090، پایان مییابد.
2- در اصل تکرار شده.
3- هر سه بیت از سعدی و در بوستان تهران، چاپخانه زیبا، 1355، ص 136، 110
ص: 195
کاسد فضایل را گرمی بازار از آفتابِ ترتیبِ اوست و عاطفتگستری که سرسبزی نهال کمال از افاضه شآبیبِ سحابِ عنایت اوست.
عربی:
الصادق نیّته فی اعلاء کلمة اللّه الخالص طویّته فیاحیاء سنّة رسول اللَّه
به جمعیّتی معروف که سامعان اخبار بُلدان از استماع نظیر آن اصمّ مانده و به جامِعیّتی موصوف که زبان واصفان آثار امْصار جهان از وصف آن ابْکم گشته «بلدةٌ طیّبةٌ و رَبٌّ غفور»
(1) بعد از شنیدن این، در مجمره دل رایحه شعور پیدا گشته، میگفت که اگر دست باشد فَبِها و الّا بهحکم شرفالمکان بالمکین، به عزّ تمکّن و غرّ توطّن عالی مکانی مشرّف است که؛
نظم:
هر چه در دهر نقش و دانائیست دل او را بدان توانائیست
ده اشارات در سر انگشتش صد چو منصور در یکی مشتش
در الهی نیافتش حد کس حد او هم اله داند و بس
در طبیعی شناخته بتمام راز مولودِ عنصرِ اجرام
در ریاضی به یک صریرِ قلم باز کرده است گوش جزر اصم
عقلیَش از قیاسِ عقل افزون نقلیش از مقامِ نقل برون
چون بلدهای بدین خوشی و خطّهای بدین دلکشی، اهالی در کمال صلاحیت و سَکنه در غایت رفاهیت، گفتم که «ع» «مردن آن جا به که بودن زنده در جای دگر»،
(2) قیودِ عزیمت مقیّد را سست کرده، و نیّت رسیدن به خدمت را درست ساخته، عنان عزیمت را به جانب ولایت تافته، مسمّای در میان مخالف این شیعه ... به عنایت الهی به طریقی که دل میخواست بیملامت ازین و آن در عین زمستان خود را به مشهد رسانیده بود که خبر طغیان آن یاغی طاغی انوشه عاقبت بر باد و وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ، الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلَادِ
(3)رسید، حیرت درحیرتشده مشغول به زیارت آل عبا امام علی موسی رضا [علیه السلام] بود. هر روز خبر فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ شنیده میشد، ناگاه از ملحق غیب
1- شعر معروف ابوالعباس زوزنی:
لیس فی الارض مثل نیسابور بلد طیّب و ربّ غفور
2- در اصل: دیگر.
3- فجر: 10- 11
ص: 196
بشارت به ایاب فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ رسید، به کیفی که آن مفسد سَقَر مَقَر، به أیْنَ المَفرّ، جدا از عسکر، راه دارکنج را گرفته است.
ازاین خبر مسرّتاثر شادکام شده، در تردّد ارتحال و انتقال بود، خبر برآمدن پادشاه عالیشان رفیع المکان به جانب بلخ رسید. بناءً علیه به ملاحظه قربت به راه هرات، به احرام آن حریم اقبال بشتافت، به امید آن که شَرف خدمت و توفیق ملازمت که از عظایم غنایم است توان یافت که کره زمین کره زَمْهریر گشته و سرد و صاحقه
(1) از حدّ گذشته، از برای دریافت مراد در ده مراحل، به بلده اتفاق افتاد؛ چون سواریها از حدّ و غایت زبون گشته، سرما نیز زیاده شدّت داشت، چندین روزی بنا بر ضرورت، راحت اقامت انداخته، جویان اخبار آن آفتاب عالمیان بود و در تقویم اخبار اقتران و احتراق مفهوم میشد، و تسویه آن ملک نیّر در ضمن آن مفهوم، معلوم میکرد، و هنوز متّکی به بالین راحت و مستند به مسند استراحت نشده بود که اخبار طلوع آن آفتاب جهانتاب (2) نکتهآرایی است نه خودنمایی، قصه عاشق با معشوق دور و دراز است و اینها همه را راست واقعه محمود و ایاز است.رجاء واثق که پروردگار هژدههزار عالم لبتشنگان بادیه فراق را به سرچشمه وصال سیراب گردانَد؛ بالنّبیّ و آله الامجاد.امید است که «نهال امْنیت» (3) از نفحات رحمت الهی و بشارت نعمت نامتناهی اعنی از التفات خاطر دریامقاطر و اقلام بلاغتمآثر محروم نماند. آستانِ جلالِ مأمنِ أصحاب کمال و أربابِ جمال باد.تمّت بعون اللّه الخالق علی ید العبد (4) الفاجر محمّد صادق فی الیوم الثانی و العشرین من جمادی الاولی لسنة ستّ و ستّین و مائة و ألف مِنَ هِجْرة مَنْ له العزّ و الشّرف.
1- کذا در اصل.
2- کذا. شاید چیزی افتاده است.
3- داخل گیرمه حدسی است.
4- در اصل: عبد.