گفتند: ما از اهل مغرب (اندلس) هستیم. برای حج گزاردن آمده بودیم و تصمیم گرفتیم امسال را در جوار قبر پیامبر خدا ساکن شویم.
خبر دادند که آن دو در «رباط مغرب»، نزدیک مرقد شریف پیامبر ساکن هستند. پادشاه فرمان داد که آن دو را نگاه دارند و خود به منزل آنان رفت و در آنجا سیم و زر بسیار مشاهده کرد و کتابهایی یافت که مطالبی در اندرز و موعظه و نکته در آنها نوشته شده بود. جز اینها در خانه آن دو مرد هیچ نیافت. از سویی، اهل مدینه آن دو را به نیکی یاد میکردند و میگفتند: آنها روزها روزهدار هستند و در مسجد پیامبر بسیار به نماز میایستند و صبح هر روز برای زیارت به حرم مطهر و بقیع مشرف میشوند. روزهای شنبه نیز به زیارت قبا میروند و هیچ سائل و خواهندهای را دست خالی باز نمیگردانند، چندان که در آن سال قحطی و کمی محصول، با کمکهای خود نیاز اهل مدینه را برآورده کردهاند.
پادشاه شگفت زده شد و گفت: «سبحان اللَّه!». اما درباره آنچه در خواب دیده بود، سخنی نگفت. او در خانه آنها ماند و همه جا را جست و جو کرد و سرانجام در گوشهای از خانه، حصیری را که بر زمین بود به کنار زد و دالانی را دید که به سوی حجره شریف پیامبر حفر شده بود!
مردم از دیدن این صحنه دهشتزده شدند. پادشاه به آن دو مرد گفت: اکنون بگویید که هستید و اینجا چه میکنید. مردم آن دو شخص را به شدت مضروب کردند و سرانجام آنها لب به اعتراف گشوده، گفتند که مسیحی هستند و از سوی فرمانروای مغرب، با لباس مبدّل و در هیأت حجاج مغرب زمین به مدینه آمده و با خود اموال بسیار آوردهاند و فرمان یافتهاند که آن عمل خطیر را به انجام رسانند. گمان کرده بودند که خداوند آنان را مجال خواهد داد که بر پیکر مطهر پیامبر دست یابند و کاری را که شیطان در نظرشان زینت داده، به پایان برند و پیکر مطهر آن حضرت را از جای خود منتقل کنند. پس در نزدیکترین منزل به حجره شریف پیامبر ساکن شده بودند و شبانه زمین را حفر میکردند. هر یک از آنان، همیانی چرمی داشت و خاکهایی را که هر شب بیرون میآوردند، در آن میریختند و صبح روز بعد که به بهانه
ص: 205
زیارت به بقیع میرفتند، خاکها را در میان قبرها میریختند.
مدتی به این کار ادامه دادند و آنگاه که به نزدیک حجره شریف رسیدند، آسمان غرید و لرزهای عظیم پدید آمد، چندان که مردمان گمان کردند کوهها از جای جنبیدهاند. صبح همان روز، پادشاه به مدینه وارد شد.
وقتی آن دو مرد را دستگیر کردند و از آنان اعتراف گرفتند و توطئه ایشان آشکار گردید، پادشاه منقلب شد و بسیار گریست؛ چرا که خداوند او را برای حراست از پیامبر اعظم برگزیده بود. آنگاه فرمان داد که گردن آن دو را بزنند و آن دو خیانتکار به زیر یکی از طاقهای روضه شریفه اعدام شدند.
پس از آن، پادشاه به مکه رفت و فرمان داد که بر مسیحیان سختگیری بیشتری اعمال شود و غیر مسلمانان را بر هیچ کاری نگمارند.
محمد الیاس عبدالغنی در کتاب خود با عنوان تاریخ مسجد شریف نبوی آورده است:
جمال المطری به اختصار این واقعه را بیان کرده، اما حفر خندق پیرامون حجره شریفه و آکندن آن از سُرب را ذکر ننموده است. او ضمن بیان تاریخ این حادثه، با اندکی تفاوت به نقل جزئیات آن پرداخته است. وی در شرح واقعه آورده است:
سلطان نور الدین محمودبن زنکی در سال 557 ه. در پی خوابی که دیده بود، رهسپار مدینه منوره شد. درباره آنچه او در خواب دیده بود، مطالبی نقل میکنند. من نیز آن را از فقیهی به نام یعقوببن ابی بکر (که پدرش در حادثه آتش سوزی مسجد کشته شد)، شنیدم که از قول بزرگانِ پیش از خود چنین میگفت:
سلطان محمود در یک شب سه بار پیامبر را در خواب دید که هر بار میفرمود: ای محمود! مرا از این دو مرد اشقر (مو بور) نجات ده!
او نیز همان شب وزیر خود را احضار کرد و ماجرا را بر او بازگفت. وزیر گفت: این خواب به حادثهای در مدینه منوره اشاره دارد.
پادشاه به سرعت عدهای را با اسب و تجهیزات کامل آماده کرد و به همراه وزیر به راه افتاد، بدون اعلام قبلی وارد مدینه شد و یکسره به مسجد رفت.
وزیر از پادشاه پرسید: اگر آن دو مرد را ببینی، میشناسی؟
پادشاه گفت: آری!
ص: 206
وزیر فرمان داد که همه اهل شهر را در مسجد حاضر کنند و سکههای طلا و نقره فراوان میان آنان تقسیم کرد، تا آن که جز دو تن از اهل اندلس که به مدینه آمده و در خانهای نزدیک مسجد النبی ساکن شده بودند، کسی باقی نماند. آن دو را برای دریافت سهم خود فراخواندند، اما آنان امتناع کردند و گفنتد: ما به اندازه کافی پول داریم و از کسی چیزی نمیپذیریم.
آنان را به اصرار، نزد پادشاه آوردند. چون پادشاه از آن دو درباره علت حضورشان در مدینه پرسید، در پاسخ گفتند: برای سکونت در جوار پیامبر آمدهایم. پادشاه گفت: «راست بگویید!» و آنان را تهدید کرد. سرانجام اعتراف کردند که مسیحی هستند و به دستور فرمانروای خویش آمدهاند تا پیکری را که در مسجد مدفون است، با خود ببرند!
پادشاه و همراهانش به خانه آنان رفتند و در آنجا دالانی را دیدند که آن دو خبیث به سوی حجره شریف پیامبر حفر کرده و خاک آن را در چاهی در همان خانه ریخته بودند.
پادشاه فرمان داد که آنان را نزدیک ایوان شرقی مسجد، گردن بزنند. سپس خود به سوی شام به راه افتاد.
استاد محمد الیاس عبدالغنی، پس از ذکر این حادثه میافزاید:
مطری و زین مراغهای، این واقعه را بدین صورت نقل کردهاند و مطری در ادامه آورده است:
سرانجام اعتراف کردند که مسیحی هستند و به دستور فرمانروای خویش آمدهاند تا پیکری را که در مسجد مدفون است، با خود ببرند! وزیر سلطان نورالدین که در این ماجرا همراه او بود، «موفق خالدبن محمدبن نصر قیسوانی» نام داشت که در شعر و ادب نیز دستی داشت و به سال 588 ه. در شهر حلب درگذشت.
احداث دیواره سربی، پیرامون قبر مطهر
این حادثه و دیگر وقایعی که پیش از آن روی داده بود، سلطان نورالدین را بر آن داشت که برای حراست از قبر شریف پیامبر دیواره سربی و مستحکمی پیرامون حجره مبارکه احداث کند تا پس از آن، مشرکان و ملحدان کینهتوز نتوانند با حفر تونل و دالان، به قبر مطهر نزدیک شوند.
ص: 207
مشخصات دیواره سربی
خیاری در کتاب تاریخ ابنیه و اماکن مدینه منوره آورده است:
ابتدا خندق عمیقی پیرامون قبر مطهر حفر کردند که به آب رسید. سپس در فاصله میان دو دیواره سنگی که سنگهای آن با رشتههای آهنی به هم متصل شده بود، سرب مذاب ریختند. بدین ترتیب دیوارهای متشکل از سه بخش ایجاد شد: دو دیواره سنگی که با قطعات آن با رشتههای فلزی به هم متصل شده بود؛ و یک دیواره سربی در میان آن دو دیواره سنگی.
لازم به ذکر است که محل جلوس سلطان نور الدین و توزیع اموال میان اهل مدینه را «دارالضیافه» مینامیدند که در ضلع شمالی مسجد نبوی قرار داشت و تا چندی پیش بر جا بود، اما در جریان آخرین توسعه حرم مطهر در عصر سعودی، این محل تخریب و به مساحت مسجد افزوده شد. همچنین، محلی که در آن سُرب جمعآوری شده و برای احداث دیواره ذوب گردیده بود، «سقیفه الرصاص» (اتاقک سرب) نام داشت که در حادثه آتشسوزی بازار پارچهفروشان در تاریخ دوشنبه 18 رجب 1397 ه. منهدم شد.
4. ابن جبیر در سفرنامه خود، یکی دیگر از موارد توطئه و تعرض به مرقد شریف پیامبر اعظم را چنین نقل میکند:
در روز شنبه، 27 ذی قعده 578 ه. به شهر اسکندریه وارد شدم و تا یکشنبه 8 ذیحجه در آنجا اقامت داشتم. چون به شهر رسیدم، جمعیت بسیاری از مردم را مشاهده کردم که برای تماشای ورود اسیران رومی به شهر گرد آمده بودند. اسیران را در حالی که بر خلاف جهت حرکت بر شتران نشانده بودند، با بوق و کَرنا به شهر وارد کردند. چون از سرگذشت آنان پرسیدیم، واقعهای را برایمان بازگو کردند که دل از شنیدن آن در سینه به خروش میآمد.
ماجرا از این قرار بود که گروهی از مسیحیان شام، گرد هم آمده و با اجیر کردن شماری از اعراب منطقه، در ساحل دریای سرخ، کشتیهایی ساخته و با آن به راهزنی از حجاج پرداخته بودند. در منطقه نعم، شانزده کشتی را به آتش کشیده بودند و سپس به عیذاب رفته و یکی از کشتیهای حامل حجاج را که از جده میآمد، تصاحب کرده بودند. همچنین به کاروان بزرگی که از قوص به عیذاب میرفت، حمله کرده و همه اهل کاروان را به قتل رسانده بودند.
ص: 208
دو کشتی حامل تجار یمن را نیز مورد حمله قرار داده بودند. آنان آذوقه بسیاری از حجاج را در ساحل دریای سرخ به آتش کشیده و فجایعی آفریده بودند که کسی نظیر آن را به خاطر ندارد.
اما فجیعترین و ناپسندترین جنایت آنان این بود که تصمیم داشتند با ورود به مدینه منوره، پیکر مطهر پیامبر اعظم را از قبر مبارک خارج کنند و با خود ببرند، اما خداوند متعال آنان را به خاطر این گستاخی، کیفری عظیم داد و در حالی که یک روز بیشتر با مدینه فاصله نداشتند، فرماندهی به نام لؤلؤ، از جانب اسکندریه و مصر به سوی آنان تاخت و همه آنها را به اسارت گرفت. از جمله معجزات الهی در این حادثه آن بود که با وجود فاصله بسیاری که میان آنان وجود داشت، توانستند به سرعت خود را به دشمن برسانند و نقشه آنان را نقش بر آب کنند. آن قوم نابکار به اسارت در آمدند و هر گروه از آنان را به شهری فرستادند تا به سزای عمل ننگین خود برسند؛ و اینگونه بود که خداوند متعال، مسلمین را از شرّ آنان نجات بخشید.