کردند و نسخه را برای چاپ برای محبالدین خطیب فرستادند. وی آن را بانسخهای در الأزهر مقابله و در سال 1384 در 714 صفحه بهچاپ رساند. بهنظر حمد جاسر هر دو نسخه یک اصل داشته وبه شدّت مغلوط بوده و به علاوه، بر اساس مسوده اولِ مؤلف کتابت شده بوده است.
این در حالی است که مؤلف بعدها نسخه خود را تکمیل کرده و برابر نیمی از کتاب بر آن افزوده است. مسوده در سال 961 تمام شده اما یادداشتهایی تا سال 972 بر آن افزوده شده است. طبعاً چاپ جدید آن، که از حمدجاسر است، بر اساس نسخههای دیگری که آن اضافات را دارد، فراهم آمده است.
حمد جاسر سپس به بیان شرح حال مؤلف پرداخته و در این باره به تفصیل سخن گفته و در ادامه شرحی از نسخههای مورد استفاده خود هم، ارائه کرده است.
چاپ حمد جاسر در سه جلد و طی 1923 صفحه به انجام رسیده و از آنجا تا ص 2299 فهارس متعدد کتاب شامل فهرست اعلام، امکنه، اصطلاحات خاص، قبایل، اشعار و کتب است. بخش اصطلاحات آن، به دلیل اشتمال آنها بر لغات و ترکیبات فارسی و ترکی، عالی است. مؤلف در انتهای نسخه، ضمن اشاره به اینکه مسوده کتاب در سال 961 تمام شده، گویا چنان اشارت دارد که کتابت نهایی در رجب سال 990 بوده است.
اینکه این تعبیر از کاتب است یا مؤلف، باید تحقیق بیشتری صورت گیرد. ارجاعات مقاله ما همه به چاپ دارالکتب العلمیه است که ناشری است با آثار سرقتی از دیگران و بدون تحقیق که البته به نام تحقیق و تصحیح چاپ میکند.
مؤلف در این کتابِ بسیار با ارزش و پر اطلاع، از منابع مختلفی استفاده کرده است که بهطور کلی میتوان آنها را شامل دو بخش دانست:
منابع مکتوب: منابع مکتوب وی بسیار گسترده بوده و شامل آثار فراوانی در جغرافی و تاریخ، به خصوص منابع تاریخ و جغرافی مکه است که تنها به اسامی بخشی از آنها اکتفا میکنیم. گفتنی است، وی به رغم آنکه از بسیاری از کتابهای مورد استفاده خود نام میبرد، اما در موارد بیشتری مطالبی نقل کرده و منبع آنها را بیان نکرده است. به هر روی، شماری از منابع او با ذکر برخی از صفحاتی که از آن آثار نقل شده، به این شرح است:
ص: 73
- تاریخ مکه ازرقی (1/ 26)
- مرآة الزمان سبط بن جوزی (1/ 76)
- کتاب المشارق (1/ 109)
- مروج الذهب (1/ 99)
- حَجّة الاسلام برهانالدین بقاعی (1/ 120)
- مسالک الابصار که به اسم نویسنده آن، ابن فضل اللَّه از آن نقل میکند (2/ 73)
- تقویم البلدان (2/ 67، 161)
- سفرنامه مکه یک مغربی (که بعد از حج به عراق آمده و گزارشی از مراحل سفر نوشته است (2/ 73، 80)
- خطط مقریزی (2/ 110)
- المسالک و الممالک ابوعبید بکری (1/ 92، 2/ 112، 126 و 307)
- عجایب البلدان المسمی بخریده (2/ 112).
- السلوک مقریزی (2/ 146).
- نزهة العیون (2/ 197)
- اتحاف الوری (در بسیاری موارد)
- العقد الثمین (در بسیاری موارد).
- الذیل علی مرآة الزمان (2/ 248).
- عیون التواریخ (2/ 485)
و دهها عنوان کتاب دیگر که خوشبختانه بر اساس فهرست نام کتابها که حمد جاسر در انتهای چاپ سه جلدی خود از این کتاب آورده، میتوان نام آنها را به دست آورد.
منابع شفاهی: منابع شفاهی وی مطالبی است که او از طریق مسافرت به حرمین وشنیدن از اشخاص یا با نامهنگاری، به برخی از چهرههای برجسته در حرمین و گرفتن اطلاعات از آنان، به دست آورده است. این بخش حجم بالایی از مطالب موجود در کتاب را تشکیل میدهد.
از جمله کسانی که مطالب زیادی از او نقل کرده و بیشتر آنها از طریق نامهنگاری بوده، قطبالدین نهروالی است که فقیه حنفی و قاضی حنفیان مکه و مورخ بوده و کتاب البرق الیمانی و نیز کتابی با عنوان «الاعلام بأعلام بیت اللَّه الحرام» در تاریخ مکه دارد. (نک:: 646/ 1، 678).
برای نمونه، گزارش سفر حج همسر شاه طهماسب را، خود بر اساس آنچه در مکه دیده، نقل کرده است. وی گزارشی هم از طریق همین قطبالدین نهروالی از شخصی به نام سید مرتضی از احفاد شریف جرجانی که در سال 968 به حج آمده بوده، از روی کار آمدن صفویان از او نقل کرده که خواندنی و حاوی نکات تازه است (2/ 497- 493) وی در نقل از نهروالی با عبارت «أخبرنی صاحبنا الشیخ العلّامة
ص: 74
المحقّق البلیغ الأوحد قطب الملة و الدین النهروالی المکی الحنفی ...» (1/ 150). و جای دیگر: «و کتب إلی صاحبنا الشیخ العلامة القطب النهروالی مفتی مکة» (1/ 645، 646). البته نقلهای شفاهی، منحصر به آنچه از نهروالی نقل میکند نیست، بلکه موارد دیگر هم وجود دارد (1/ 154).
اطلاعاتوی درباره حوادث دوران حیاتش؛ یعنیرخدادهای بین 940- 977 مفصلتر و دقیقتر از بخشهای دیگر کتاب است.
گزارش وی از برخی از راهها یا شهرهای طول مسیر هم شفاهی است. برای مثال، در باره ینبع اشاره میکند که در حال حاضر، قاضی آنجا، رفیق ما برهانالدین ابراهیمبن یحیی شافعیاست. سپس میافزاید: تا آنجا که بر من آشکار شد، به جز وی و خانوادهاش در این قریه شافعی سنی وجود ندارد. غالب اهالی قرای حجاز، مذهب زیدیه داشته و خون شافعیان را مباح میدانند (2/ 162). وی برکات پدر ابو نمی دوم را در پیری دیده بوده و او را وصف میکند و بعد هم شرحی در باره ابو نمی، فرزندش احمد و سپس حسن به دست میدهد و حتی مطلبی شفاهی از حسن، در سفرش به قاهره نقل میکند (2/ 230، 240).
وی حتی مستقیم ازخود ابو نمی هم اخباری نقل کرده است: «فلقد أخبرنی السید الشریف أبونمی بن برکات أمیر مکة ...» (1/ 585)
سهم ایران در کتاب
این کتاب که ویژه اخبار حج است، سهم بسیار ناچیزی از آن به ایران اختصاص دارد و اخباری که بهطور کلی و معمولًا با تعبیر عجم و نام برخی از شهرهای ایران آمده، در حدّ انتظار نیست. با این حال، جسته و گریخته مطالبی دارد که گرچه بسیار اندک است، اما میتواند گوشهای از مسائل حجگزاری ایران را نشان دهد.
روشن است که حج رفتن ایرانیان، بخشی از زندگی مذهبی آنان از همان قرون نخستین اسلامی بوده است. اما این جماعت، همیشه جزئی کوچک از محمل عراق بوده و به همین دلیل، نمودی را برای حضور در یک تاریخ عمومی از حج نداشته است. در طول قرون، چهار محمل اعزام میشد؛ محمل عراق، شام، مصر و یمن (1/ 250). داشتن محمل، نشانهای از کثرت حجاج یک دیار و مهمتر از آن، حضور یک دولت قوی و با نفوذ در پشت
ص: 75
سر آن بوده که میتوانسته به نوعی در حرمین هم اعمال نفوذ کند. بنابراین، اخبار حج هم، بر محور همین چهار مرکز بود.
حجاج دیگر مناطق در غرب، (مانند مغربیها، الجزایری ها و ...) و همینطور در شرق (مانند شهرهای ایران) در حاشیه بودند. طبعاً منهای این کتاب، بخشی از اطلاعات مربوط را میتوان در کتابهای مسالک و ممالک و نیز در شرح حال بسیاری از رجال، علما و محدّثان آن دوره بهدست آورد. توجه داریم که در طول قرون، و به عبارتی تا قرن هشتم، و حتی مدتها بعد از آن، برای اعراب یا بهطور کلی غیر ایرانیها، از ایران به عنوان ایران یاد نمیشد بلکه برای نمونه از حجاج خراسان و ماوراءالنهر و ... سخن به میان میآمد. به خصوص تعبیر «خراسان» یا «الرکب الخراسانی» (1/ 341). گویی در یک دوره طولانی، اشاره به حجاج شرق بوده است.
مثلًا در این عبارت: «لم یحجّ إلی مکّة أحد من العراق و لا من خراسان، خوفا من القرمطی» (1/ 319). یاد از «جماعة السمرقندیین» در برخی از اخبار حج (1/ 340)، میتواند اشاره به این باشد که به هر حال در کاروان، همشهریها یکجا بوده و نامی هم برای خود داشتهاند. نقل دیگری چنان است که مؤلف در امر حج، اصفهان را هم از بلاد خراسان میداند. وی مینویسد:
یکی از زنانی که در سال 579 به حج آمد، «ابنة الدقوسی صاحب اصبهان من بلاد خراسان» بود (1/ 360).
جزیری ضمن بیان فاصله شهرها تا مکه، از بسیاری از شهرهای ایرانی و نیز شهرهای موجود در خراسان یاد میکند.
وی البته در شرح منازل راه، تنها راههای معیّنی؛ چون راه شام و مصر به حجاز و یا راه عراق به حجاز را به صورت جزئی و مرحله به مرحله شرح میدهد، اما در بحث از فواصل، فاصله شهرهای مختلف تا مکه، از جمله اصهفان (313 فرسخ)، توریز (تبریز، 360 فرسخ)، هرات (448 فرسخ)، بلخ (530 فرسخ)، مرو شاهجان (433 فرسخ)، غزنه (579 فرسخ)، هرمز (690 فرسخ)، کابل (547 فرسخ)، دهلی (1073 فرسخ)، فرغانه (590 فرسخ) و ترمذ (532 فرسخ) را مینویسد (2/ 49).
حجاج ایرانی همراه حجاج عراقی
کاروان حج عراقی، در مقابل آنچه که از آن به عنوان کاروان حجّ شامی و مصری یاد میشود، شامل تمامی حجاجیبودهکه از نواحی شرقاسلامی بهحج میآمدند. اما
ص: 76
اهمیت ایران به نام خراسان بود. به همین دلیل «رکب عراقی» یا کاروان حج عراق، شامل حجاجیبودکه ازبغداد وخراسان پدید میآمد. در اخبار مربوط به حج، در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم، کاروان حج عراقوخراسان بایکدیگر ذکرمیشود. برای نمونه، ذیل حوادث سال 403 گفته شده است: «بطلالحج منخراسانو العراق». یا درباره سال 407 گفته شده است: «لم یحج أحد منالعراقلتأخر أهلخراسان» (1/ 339). اینکه تأخیر خراسانیان سبب تعطیلی حج میشده، نشانگر اهمیت حضور کاروان خراسان در کاروان عراق بوده است.
اینمطلب ذیلرخدادهای سال 410 هم گفته شدهکه حج عراقیهاباطل شد؛ چراکه در رسیدن حجاج خراسانیتأخیرشد (1/ 339).
در واقع عراقیها منتظر رسیدن خراسانیان بودند و تأخیر آنان سبب میشد تا زمان از دست برود و این برای حج اهمیت دارد که روی «زمان» حرکت صورت گیرد.
در سال 412، بعد از آنکه کاروان حج عراق برای چند سالی تعطیل بود، سلطان محمود غزنوی در این باره اقدام کرد و در سراسر خراسان، اعلام حج نمود، پولی هم برای تقسیم میان اعراب اختصاص داد و کاروان حرکت کرد. با این حال، قبایل عربی به فرماندهی حماد بن عدی، برابر ایشان ایستادند که یک جوان سمرقندی تیری به او زد و وی را کشت و کاروان نجات یافت. اما سال 413 بار دیگر: «بطل الحاج من العراق لتأخر أهل خراسان» (1/ 340).
درسال 415 کاروان حج خراسان با ریاست حسنک وزیر (ابوعلی حسنبن محمد نایب سلطان محمود غزنوی) انجام شد و همزمان، کاروان حج عراق با ریاست ابوالحسن- محمدبن حسن- اقساسی علوی (م 415) به حج رفت. این دو کاروان عظیم، پس از اتمام حج، از ترس قبایل عرب، مصمم به بازگشت از راه شام شدند و برای این کار میبایست از خلیفه فاطمی اجازه میگرفتند که او هم خشنود شده و دستور داد تا مسیر را برای ایشان آماده سازند. این استقبال فوق العاده بود. این کار برای القادر باللَّه خلیفه متعصّب عباسی که سختگیری در مسائل مذهبی را دوباره در بغداد باب کرد، بسیار گران تمام شد. رییس کاروان عراق را که ابوالحسن محمداقساسی علوی بود چندان تهدید کرد که بمرد. به علاوه، خلیفه به سلطان محمود نوشت تا به حسنک وزیر (م 421- 422) بگوید که هرچه از خلیفه فاطمی گرفته به او بسپرد تا در بغداد آتش بزند. این اموال در جمادی الاولی، سال
ص: 77
416 تحویل شده و آنها را در باب التونی- النوبی- در حضور مردم آتش زدند.
طلاها را هم ذوب کرده میان فقرا تقسیم کردند. با این حال، جزیری تأکید میکند که اقدام ظاهر فاطمی، سبب شد تا اهل خراسان و ماوراءالنهر او را ستایش کنند که به آنان احسان کرده و زمینه زیارت بیت المقدس را هم برای آنان فراهم کرده است. (1/ 342- 341). لازم به یادآوری است که این کاروان ترکیبی از دویست هزار نفر حاجی و شصت هزار شتر بود. خبر یاد شده را ذهبی هم به اجمال آورده و میگوید:
این کاروان، به خاطر فساد «درب العراقی» از «درب الشام» آمدند و والی رمله از آنان پذیرایی کرد و ظاهر فاطمی هم هدایایی به آنان داد. وقتی به بغداد رسیدند، القادر خشمگین شد و فاطمیان را یهودی خواند و در نسبشان تردید کرد و به حاکم مصر دشنام داد و دستور داد خلعتها را در باب النوبی آتش زدند (تاریخ الاسلام- چاپ عبدالسلام تدمری- 251/ 28). گزارش کامل این ماجرا را مقریزی در اتعاظ الحنفا (2/ 137، 139 و نیز بنگرید: کامل، 9/ 340) آورده است.
پس از آن هم مکرر تعبیر تعطیلی حج عراق به سبب تأخیر خراسانیان در منبع مورد بحث ما تکرار شده است. زمانی که این حج تعطیل میشد، معنایش این نبود که کسی به حج نمیرفت. کسانیکه جرأتی داشتند اقدام میکردند. در سال 421 ضمن آنکه حج عراق به دلیل تأخیر خراسانیان تعطیل شد، گروهی از کوفیان با یک قافله بزرگ از شتران بادیه راهی حج شده و آخر محرّم سالم برگشتند (1/ 342). تعطیلی حج عراق در سالهای بعد مرتب ادامه داشت و این تعبیر تکرار میشود که «لم یحجّ أحد من العراق» (1/ 343).
جزیری ذیل حوادث سال 464 مینویسد: پردهای برای کعبه از سوی سلطان هند سلطان محمود بن سبکتکین تهیه شده بود که در این سال، نظام الملک آن را یافت و به مکه فرستاد. این در حالی است که بیش از چهل سال از سلطان محمود گذشته بود. بسا این اقدامی بوده که از سوی برخی از جانشینان او، که در غزنین بودند، صورت گرفته است.
پرده ارسالی خواجه نظام الملک، روی پردهای که ابوالنصر استرآبادی فخرالرؤسا- ابراهیم بن محمد بن علیبن فارسی استرآبادی- بر کعبه پوشانده بود، قرار داده شد (شفاء الغرام، 1/ 122، النجوم الزاهره، 5/ 95).
ص: 78
اما این ابو النصر گویا در سال 466 به مکه آمد و کارهای عمرانی نیکویی کرد که از آن جمله در خود مسجد الحرام بود.
همینطور در مسجد تنعیم. در باره آب زبیده هم اقداماتی کرد و آن را دوباره به جریان انداخت. در این وقت بود که مشاهده کرد، کعبه دو سالی است پرده ندارد. وی پردهای از پارچهای سفید تهیه کرده، به آن پوشاند؛ پارچهای که کار هند بود. همچنین صدقات زیادی میان مردم حرمین تقسیم کرد. به همین سبب او را مغیث الحرم لقب دادند. (1/ 346- 345). منبع این مطالب باید مطالبی باشد که در اتحاف (2/ 475) آمده است. در آنجا کتیبهای که از این شخص در مسجد تنعیم بوده، عیناً نقل شده، که باید منبع خبر صاحب اتحاف هم همان کتیبه باشد: «أمر بعمارة مسجد عائشة أمّ المؤمنین بأمر من الرئیس الأجل السید فخر الرؤساء مغیب الحرمین أبوالنصر ابراهیمبن محمد بن علی فی شهر رجب منها عنه و عن اخیه ذی المحاسن ابی مسعود علی بن محمد بن علی، تقبل اللَّه عملهما و بلغهما فی الدارین أملهما و شکر سعیهما ولا قطع من الحرمین أثرهما».
همین متن در العقد الثمین» (3/ 261) هم آمده است.
صاحب اتحاف، فهرستی از کارهای این ابوالنصر استرآبادی را به این شهر آورده است: تعمیر برخی از مواضع مسجد الحرام، که تخریب شده بود. وی سیهزار دینار برای این کار گذاشت که برخی را برای مخارج آن و برخی را هم امیر محمدبن ابیهاشم برداشت. اجرای طرح آب عرفات به مکه، در قناتی که اصل آن از زبیده بود، پوشاندن پرده بر کعبه، که چند سال بود بیپرده مانده بود. درست کردن میزاب طلا.
اعطای صدقاتی در حرمین و کمک هزینه یک سال به فقرای مکه و مدینه. گفته شده است که این مال متعلق به سلطان شاه بوده که در اختیار وی گذاشته شده و او نذر کرده بوده است که پس از نجات از حبس و دشواری ها، آن را هزینه کند. (اتحاف، 2/ 476)
طی سالها، امیر حجِ کاروان عراق، از علویان بود و مشهورترین علوی که برای سالها این کار را بر عهده داشت، ابو احمد موسوی پدر سید رضی و سید مرتضی از شیعیان امامی بغداد بود. اما برای نخستین بار در سال 468 یک امیر ترک با نام امیر ختلع لتکتین امیر الحاج شد (1/ 346). در تمام این سالها رقابت میان عراق و شام یکسره ادامه داشت و تعطیلی حج عراق امری عادی بود،
ص: 79
در حالیکه از شام و مصر، کمتر چنین اتفاق میافتاد؛ مگر آنکه مشکلی در خود آن بلاد رخ میداد و سبب تعطیلی حج میشد، چنانکه در سال 562 چنین شد و از مصر کسی به حج نیامد (1/ 357). در سال 490 ابو حامد غزالی، گویا از شام، به حج رفت (1/ 349).
کاروان حج عراقی اسیر دست اعراب
غارت حجاج عراقی توسط اعراب همچنان سیره مستمره عرب بود. در سال 444 چنان غارتی نسبت به حجاج عراقی در میان راه مکه- مدینه صورت گرفت که بیمانند بود (1/ 352). این اتفاق در ایران یا عراق به ندرت صورت میگرفت و کمتر موردی از غارت کاروان حج در این مناطق گزارش شده است. با این حال، یکبار در سال 352 حجاج عراق به محض حرکت از بسطام، مورد حمله سپاهی از خراسان که عازم طبرستان بودند، قرار گرفته و غارت شدند. اندکی بعد همین حجاج با اسماعیلیان روبهرو شده و آنان به ایشان حمله کردند و فاجعه آفریدند (1/ 354).
اشاره کردیمکه مشکل اصلی حجاج عراق راه جبل بود که قبایل بدوی فراوانی درآن مسیر بودند ومزاحم حجاج میشدند.
این مشکل از قرن سوم وجود داشت و خبری حکایت از آن دارد که در سال 287 شمار زیادی از قبیله طی به کاروانی از حجاج که سه هزار نفر بودند، حمله کردند.
اما کاروانیان به جنگ با آنان پرداخته، رییس آنان و شماری از اشراف ایشان را کشتند و با سرهای بریده، که روی چوب نصب بود، پیروزمندانه وارد بغداد شدند (1/ 314). بعد از آن تا چند دهه، حج عراقی با مشکل قرامطه مواجه بود و بسیاری از سالها تعطیل میشد. مشکلات دیگری هم وجود داشت که گاه سبب تعطیلی حج به صورت پیاپی برای هفت تا هشت سال میشد، از جمله میان سالهای 371- 378 هجری (1/ 333). مشکلات طبیعی و دیر شدن هم، گاه سبب تعطیلی میشد (1/ 337).
اما سابقه نزاع میان کاروان حج عراقی با دیگران؛ یعنی کاروان مصر و شام و همینطور امیر مکه که معمولًا باید جانب آنان را میگرفت، امری عادیاست که به قرن چهارم میرسد. طی سالها بلکه قرنها این رقابت وجود داشت. شاید نخستین بار درگیری میان کاروان عراقی و مصری، به دلیل آن بود که کاروان عراقی میخواست خطبه به نام بویهیان بخواند و کاروان مصری به نام اخشیدیان (1/ 328). اما فیالواقع،
ص: 80
رقابت جدی از زمان سلجوقیان به بعد برابر فاطمیان و همینطور برابر یمن بالا گرفت و حوادث خونینی را در مکه به همراه داشت.
(در این باره نک: به کتاب «التنافس السلجوقی الفاطمی فی بلاد الحجاز و امرة الحج، سلیمان الخرابشة، اردن، 1999).
به محض آنکه اوضاع مکه بحرانی میشد، کاروان حجاج عراقی مورد حمله واقع شده شماری کشته و زخمی شده و اموالشان غارت میشد. این قبیل رویدادها را در سالهای زیادی میتوان مشاهده کرد.
گاه ورق بر میگشت و عراقیها دیگران را غارت میکردند. این هم ممکن بود که فتنهای میان مردم مکه و حجاج صورت گیرد و مکیان با استفاده از موقعیت طبیعی خود، به غارت حجاج مینشستند (برای نمونه: 1/ 403). این دشواریها، سبب میشد که کاروان عراقی در بسیاری از سالها نتواند حج به جای آورد. مورخ ما در باره این وضعیت معمولًا چنین مینویسد: «و لم یحجّ العراقی» (1/ 411).
بسیاری از سالها، مکیان طمع در اموال عراقیان میکردند و چون میدانستند که دولت یا خلافت حاکم در عراق توانایی فرستادن لشکر ندارد، به محض به دست آوردن فرصت دست به غارت اموال حجاج عراقی میزدند. این غارتها، منهای آنکه مشکلات مالی برای حجاج درست میکرد، در حج آنان هم خلل ایجاد کرد و مانع از آن میشد تا اعمال حج را درست انجام دهند (1/ 355). چنانکه به خاطر ترس از نیروهای امیر مکه، طواف در مسجد الحرام را هم با ترس و لرز انجام میدادند (2/ 243). کاروان حج عراقی، گاه از مسیری جز مسیر معمولی میآمد که گرچه از چنگ اعراب میگریخت اما به دلایل دیگر دچار مشقّت میشد (1/ 356).
مشکلات قتل و غارت میان حجاج عراقی و مکیان یکسره ادامه داشت (دو نمونه را
ص: 81
بنگرید در: (1/ 365). در سال 618 آنچنان اخبار این مشکلات و وفور «کفره» در مناطق زیاد شد که هیچ کس از بلاد عجم و همدان و اصفهان به حج نرفت (1/ 369).
یکی از مشکلات پنهان حج در تمام این ادوار این بود که از یک سو، اشراف در مکه تمایلات زیادی داشتند و تبلورآن در اذان بودکه «حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ» گفته میشد. امرای حج شام و مصر، ضمن آنکه در دوره فاطمیان روی این مسأله اهتمام داشتند، در دورههای دیگر سخت با آن مخالف بودند و به محض تسلط، از آن جلوگیری میکردند (1/ 345، 361). زمانی خلافت عباسی هم با آن به مخالفت میپرداخت.
روزگاری این اوضاع به عکس شد.
شام ومصر، در دوره ممالیک سخت سنیگری کردند، درحالیکه بهعکس، تعداد فراوانی از حجاج عراقی شیعه بودند.
برای سالها (گویا از سال 354) یک علوی شیعه، که نقیب علویان هم بود، امیر الحاج عراق شد. این شخص کسی نبود جز ابو احمد حسینبن موسی موسوی (پدر برادران شریف رضی و مرتضی).
بعدها هم مکرر اتفاق میافتاد که نه تنها شیعیانی در کاروان حج عراق بودند، بلکه امیر الحاج شیعه بود. جزیری ذیل حوادث سال 566 مینویسد: امیر الحاج عراقی طاشتکین مستجندی؛ یعنی امیر کبیر مجدالدین ابوسعید مستنجدی بود. پس از وی، این کار به فرزندش مستضی رسید.
طاشتکین سالها امیرالحاج عراق بود و بیش از بیست بار به حج رفت. وی زمانی امیر حلّه و تُستر و خوزستان شد. فردی کریم و اهل بذل و بخشش، شجاع، بلند همت و صبور و شیعه بود که در سال 602 درگذشت. اولین سال امارت او بر حجّ سال 565 بود. کم حرف بود و گاه هفتهها میگذشت یک کلمه حرف نمیزد. وی در تستر مرد و جنازهاش را به نجف بردند و در آنجا دفن کردند (1/ 358- 357). در سال 579 که امیر طاشتکین به حج آمد، تعداد زیادی از امرای عجم خراسانی همراهش بودند (1/ 360). از این طاشتکین اطلاعات فراوانی در دست است. ابن کثیر اشاره میکند که وی 26 حج با مردم بهجای آورد و در حجاز گویی یک پادشاه بود. وی بعدها متهم شد که با صلاح الدین ایوبی برای تصرف بغداد مکاتبه کرده که به نظر ابن کثیر دروغ بود. حلّه که شیعی نشین بود، در اقطاع او بود (البدایة و النهایة، 12/ 352؛ 13/ 45). بعدها صاحب حلّه را به خاطر
ص: 82
بستن دروغ به طاشتکین کشتند (تاریخ الاسلام ذهبی، 41/ 95). ذهبی جای دیگری هم از روی تعصب در باره طاشتکین نوشته است: «و کان شیعیاً جاهلًا» (43/ 92).
جمال الدین جواد اصفهانی
از کسانیکه خدمات فراوانی به مکه و مدینه و حجاج کرد، ابوجعفر جمالالدین محمدبن علیبن ابو منصور اصفهانیِ موصلی بود. شرح حال مفصل این وزیر را ابن خلکان آورده و گفته است که جدّش ابو منصور در خدمت ملکشاه سلجوقی بود.
جمالالدین خود در خدمت محمودبن محمدبن ملکشاه بود. زمانی که اتابک زنگی بن آق سنقر بر موصل و نواحی آن حاکم شد، این جمال الدین به خدمت وی درآمد. در زمان سیف الدین غازی، پسر اتابک زنگی، وی به وزارت رسید و از آن پس، به دلیل بخشندگیهای فراوانش، لقب «جواد» یافت. به جز تعمیر مسیر آب عرفات، ساخت دیوار مدینه هم از کارهای اوست. هر سال اموال زیادی هم برای فقرای حرمین میفرستاد. با روی کار آمدن قطبالدین مودود، برادر سیفالدین غازی، وی زندانی و در قلعه موصل حبس شد تا آنکه در دهه آخر شعبان یا اوایل رمضان سال 559 درگذشت. جنازهاش ابتدا در موصل دفن شد، اما در میانه 560، او را به مکه برده طوافش دادند. آنگاه به مدینه برده، اطراف حجره پیامبر صلی الله علیه و آله گرداندند و سپس دفن کردند. پسرش جلال الدین هم از امرا و ادبای بهنام بود که در دنیسر مرد و جسدش را هم به مدینه منتقل کرده در قبر پدر دفن نمودند (وفات: 143- 146). شرح حال مفصلترِ وی را تقی الدین مکی در العقد الثمین (2/ 212، 217) آورده است.
صاحب اتحاف (2/ 514) نوشته است که در سال 549 این وزیر، پنج هزار درهم همراه حاجبش به مکه فرستاد تا برای بازسازی طلاها و نقرههای کعبه و ارکان آن هزینه شود. همو در سال 550 درِ جدیدی برای کعبه، که با نقره و طلا زینت داده شده بود، نصب کرد (اتحاف: 515/ 2). در سال 551 هم آب عرفات را تعمیر کرد و پول زیادی به اعراب بنی سعیه داد تا آب را به روی حجاج نبندند (اتحاف: 2/ 518). وی قبة العباس را که روی زمزم بود، ساخت، که تا سال 807 برقرار بود و آن سال تخریب و بازسازی شد (اتحاف: 3/ 443). به گزارش صاحب اتحاف (2/ 527) و جزیری، زمانی که وی در سال 559 درگذشت، تابوت او را به عرفه برده و مکیان در آنجا اجتماع
ص: 83
کردند وسخت بر ویگریستند؛ زیرا ازسوی وی کمکهایزیادی بهآنان میرسید.
تابوت را بالای جبل الرحمه بردند، سپس به منا آورده، آنجا شتری قربانی کردند. سپس او را در مسجد الحرام طواف داده و همچنان به گریه و زاری مشغول بودند.
آنگاه تابوت را به مدینه برده و او را در آنجا دفن کردند (درر، 1/ 355، 356).
تقیالدین مکی فاسی نوشته است که روز دفن این «جواد» گریانترین روز در مکه بود. مردم او را به وادی مَحرَم برده، شقّهای بر روی او انداختند، گویی مُحرم است. سپس او را به عرفات آورده و مردم مکه گریان همراهی کردند تا روی جبل قرار گرفتند. سپس او را به منا آوردند و شتری خریده، ذبح کردند. آنگاه به مکه برده او را در اطراف کعبه طواف دادند. مردم از شدت گریه خود، از کعبه غافل شده بودند. حتی زنان هم در آمده جلوی تابوت او گریه کرده و فریاد میزدند: «وَ کان یَوماً عظیماً».
سپس او را به مدینه بردند و مردم آن شهر هم مثل مردم مکه عمل کرده، او را داخل روضه برده بر او نماز خواندند. سپس وی را به رباطی که ساخته بود بردند و آنجا دفن کردند. میان رباط او با مسجد نبوی، تنها چند ذرع فاصله به اندازه یک راه عبور بود (العقد الثمین، 2/ 216). اطلاعات بعدی او هم در باره وی، بسیار جالب و خواندنی است. (نیز شرح حال او را در: مرآة الزمان، فی تاریخ الاعیان- حیدرآباد 1951- 8/ 1، 248- 251).
به هر روی، این جواد اصفهانی، خدمات زیادی داشت که گاه به اسم خلفا تمام میشد. جزیری از کار جواد در باره درِ کعبه یاد کرده که نام مُقتفی را روی آن نوشتند. وی میگوید: عبارت ابن اثیر موهم آن است که مقتفی این کار را کرده، در حالی که از آنِ جواد بود (1/ 47).
حج ایرانیان در دوره ایلخانان
با بالا گرفتن حمله مغولان به ایران و سپس عراق، حج رفتن مسلمانان با مشکل مواجه شد. حج رفتن، فرع بر پول داشتن است و هر نوع ناامنی، با فراهم شدن شرایط حج ناسازگار است. این مشکل با ورود مغولان به بغداد، کاملًا جدّی شد. جزیری در باره حمله اوّل مغولان به بغداد مینویسد: در 634 عراقیها حج بهجای نیاوردند و عامل آن حمله تاتارها به بغداد بود. مستنصر علما را گرد آورد و از ایشان خواست اجازه دهند تا حج تعطیل شود تا آماده جهاد شوند. آنان هم فتوا دادند. بدین
ص: 84
ترتیب یکصد هزار نفر را برای دفاع از بغداد آماده کردند (1/ 373). هفت سال حج تعطیل بود تا آن که در سال 640 کاروان حج عراق به حرمین عزیمت کرد اما باز تعطیل شد و مجدداً 9 یا 10 سال بعد؛ یعنی در سال 650 تعدادی از بغداد به حج عزیمت کردند (1/ 374).
بغداد در سال 656 توسط مغولان فتح شد و زان پس، دولت ایلخانی جایگزین خلافت عباسی شد. طبعاً در دولت ایلخانی هم میبایست مقدمات حج آماده میشد و این به رغم آن بود که هلاکوخان مسلمان نبود. تحوّلی که از این پس رخ داد این بود که صورت عربی عراق باز هم تضعیف شده و بیش از پیش رنگ عجمی به خود گرفت.
نخستین حج عراقیان پس از حمله مغولان در سال 666؛ یعنی ده سال پس از فتح بغداد بود (1/ 378). شمار حاجیان عراقی، سال بهسال، رو به تزاید میگذاشت.
در سال 705 شمار حجاج از نقاط مختلف؛ از جمله عراق عجم بسیار بالا بود (1/ 388).
در باره حج این دوره، در مقالهای تحت عنوان «حکم فتح راه حجاز» (فصلنامه میقات حج، ش 15) توضیحاتی آوردهایم.
با درگذشت ابو نُمی اوّل (م 701) و بالا گرفتن اختلافات میان فرزندان وی، پای دولت ایلخانی هم به حوادث مکه باز شد.
سلطان محمد خدابنده و فرزندش ابوسعید به دفاع از حمیضه، فرزند ابو نمی در مقابل سایر برادران پرداختند. به دنبال آن، در سالهای 716- 717 شمار زیادی از مغولان راهی مکه شدند. در منابع موجود، چنین تصویر شده است که روافض هم از این فرصت استفاده کرده، گویی بر آن شدند تا به نبش قبر شیخین بپردازند، اما کاری از پیش نبردند (1/ 390). به نظر میرسد اینها توهّماتی است که برخی از مورّخان مکی داشتهاند. قاشانی از معاصران الجایتو ذیل حوادث سال 716 مینویسد: و به همین تاریخ و شهور این سال، حمیضا پسر رییس مکه، برادر خود را که مربوث و مربای سلطان ناصر مصر بود، بکشت و به دیار عجم، به خدمت سلطان محمد الجایتو مبادرت نمود و به اجلاس خود به جای برادر، از حضرت همایون مدد و مساعدت طلبید. سلطان از خواص و مقربان خود، حاجی دلقندی را با یک هزار سوار جان سپار به استمداد و استنجاد او نامزد کرد، به دفع دیگران تا او را در مکه بر تخت مملکت قرار و آرام دهند. و بصره به او داد تا مال بصره بستاند و به سبیل راه حج کند و چهارپایان بسیار وجه سبیل راه کند (تاریخ
ص: 85
الجایتو- تهران 1348- صص 199 و 200).
اما کار حمیضه به جایی نکشید، به خصوص که همان سال الجایتو درگذشت.
در سال 718 کاروان عراق به حج اعزام شد و عربها نتوانستند چیزی از آنان بگیرند. علی شاه وزیر سلطان ابوسعید کسی را همراه این کاروان فرستاد تا دو حلقه طلای با ارزش را بر درِ کعبه آویزان کنند.
اما امیر الحاج مصری گفت که بدون اجازه سلطان مصر، اجازه این کار را نخواهد داد.
نماینده علی شاه که نامش حاج هولاواج- نایب السلطنه عراق- بود گفت، وزیر نذر کرده است در صورتی که بر رشید الدین فضلاللَّه غلبه کند، این دو حلقه را در کعبه آویزان کند. دو حلقه برای مدت کوتاهی آویزان شد و سپس توسط امیر مکه برداشته شد (1/ 391). مقصود مؤلف از علیشاه وزیر، خواجه تاج الدین علیشاه (م 724) است که با تحریک امیرچوپان بر ضد رشیدالدین، سبب شد تا در سال 717 سلطان به قتل او فرمان دهد (تاریخ گزیده، 613). آویختن این دو حلقه، نذر برای این کار بوده است.
ابوسعید پسر خدابنده، به محمل عراقی توجه خاصی داشت و آن را آبرومند در میآورد. منبع ما میگوید که ابوسعید عنایت تام و تمامی به امر حج داشت و محمل را با حریر پوشانده، آن را با طلا و مروارید و یاقوت و انواع جواهرات زینت بخشید، بهحدی که ارزش آن به یک صد تومان رسید. ذهبی آن را معادل دویست و پنجاه هزار دینار مصری میداند. در این سال؛ یعنی سال 720 به حدی موقعیت ابوسعید بالا گرفت که در مکه، پس از نام سلطان مصر، نام وی را آورده، برایش دعا کردند (1/ 393). مؤلف به نقل از مسالک الابصار مینویسد که راه حج عراق بسیار دهشتناک بود تا آنکه دولت عباسی از میان رفت. در دوره سلطنت سلطان ابوسعید خربنده وی با سلطان مملوکی الملک الناصر صلح کرده و ابوسعید از او خواست تا راه عراق را امن کند. ناصر هم دستوراتی برای امرای آل فضل و قبایل عنین و طی و دیگر عربها فرستاد تا راه را بگشایند و مسیر را برای عبور حجاج عراق از بغداد به مکه معظمه فراهم سازند. به ملک العرب ابوموسی مهنابن عیسی و دیگر امرای آل فضل و سایر امیران عرب و مشایخ قبایل مختلف، فرامینی با همین منظور نوشته شد. به خصوص به امیر آل فضل فرمانی نوشت تا سپاهی را همراه با کاروان عراقی به یاری برخی از برادرانش اعزام کند تا آنان را از
ص: 86
کوفه تا مکه همراهی کنند و دوباره به کوفه بازگردانند و امنیت راه و منازل را عهدهدار شوند و جلوی تجاوزات را بگیرند. آنان نیز فرمان وی را پذیرفتند.
بدین ترتیب کاروان عراق برای سالها با امنیت به حج میرفت تا آن که سلطان ابوسعید مرد و این وضعیت به هم خورد و حج برای سالها تعطیل شد و دیگر احدی از این راه به حج نرفت. زان پس ساکنان آن دیار تنها از راه دمشق به حج می رفتند و با محمل شامی همراه میشدند. البته این راه گاه باز میشد اما آن امنیت نبود. گاهی حج تعطیل میشد و گاه به راه میافتاد. این بود تا زمان الملک الاشرف قایتبای در اواخر قرن نهم که دیگر حج به خاطر ترس راه از آن مسیر قطع شد و تا زمان ما که کسی نزد وی در این باره سخن نگفته و این به رغم تسلط وی بر بغداد و ورود نایبان او به این دیار است. تنها در برخی از مواقع، طایفه بنی جبر از آن مسیر میآیند و دستههایی از عجم هم آنها را همراهی میکنند (2/ 80).
در واقع مناسبات خوب ابوسعید با الملک الناصر از یک طرف و روابط مثبت با شرفای مکه، سبب شد تا در طول حکومت ایلخانان، بهترین دوره در زمینه حج، همین دوره ابو سعید باشد.
مقریزی ذیل رخدادهای سال 720 مینویسد: در این سال پیامی به مصر رسید که سلطان ابوسعید در مملکت خود ندای حج سر داده و همه چیز را تجهیز کرده است اما فیاض و سلیمان، فرزندان مهنا، فسادشان گسترش یافته و راه را بر تجّار میبندند.
ترس آن هست که متعرض کاروان حج عراقشوند. سلطان مملوکی، سیفبن فضل، برادر مهنا را از آن بلاد خواست و با او قرار گذاشت که پدرش مهنا و برادران دست از تعرض کاروان عراق بردارند. آنان پذیرفتند وتعرضی نکردند. مهنا فرزندش موسیرا هم نزد سلطان فرستاد تا این خبر را به سلطان مملوکی بدهد و سلطان هم به وی اکرام کرده بهاو وهمراهانش خلعت داد (السلوک،- قاهره 1956- 2/ 1، 211- 212). این خبر روایت پیشگفته از الدرر است.
اما خبری هم از قاضی نور اللَّه:
شهابالدین فرزند رمیثةبن ابی نمی، نزد سلطان ابوسعید آمد و محمل سلطان را به مکه برده، مقدم بر محمل دیگر سلاطین داشت و زری که به اسم سلطان بود، در آن دیار جاری ساخت. بنابراین، بعد از عود سلطان، بیش از پیش در تعظیم و اجلال او کوشیده، امارت اعراب عراق بدو داد و بعد از سلطان بر حلّه استیلا یافت. امیر شیخ
ص: 87
حسن نویان او را محاصره کرده بعد از تسخیر بکشت (مجالس المؤمنین، 2/ 293).
امیر چوپان و حرمین
منابع تاریخی از ارتباط امیر چوپان با حرمین فراوان سخن گفتهاند. این امیر چوپان از سال 688 در خدمت ارغون خان مغول درآمد و بعدها در کنار غازان خان و الجایتو بود تا آن که زمان ابوسعید رتبتی بلند یافت، اما اندکی بعد مورد خشم وی قرار گرفت و در محرم 728 در حالی که نزد غیاث الدین کرت گریخته بود، توسط وی- و طبعاً برای خوشخدمتی به ابوسعید- کشته شد. شاید لازم باشد اشاره کنیم که این زمان در ایران بزرگ سلطان ابوسعید و در شامات الملک الناصر مملوکی حکومت میکردند و روابط کم و بیش خوبی داشتند. داستان مناسباتآنان، بخش مهمی ازسیاست خارجی ایران را در آن دوره تشکیل میدهد (نک: دین و دولت در ایران عهد مغول، بیانی،- تهران 1375- صص 1037- 1056).
خدمات وی به حجاج و تلاشهایی که برای آب مکه داشت و همینطور انفاقات فراوان او در این شهر، خاطراتی خوش از وی در منابع تاریخی برجای گذاشته است. این خدمات چندان مفصل بود که بخشی از آنها را در همین منبع (1/ 394) میتوان ملاحظه کرد. اجرای یک طرح چهارماهه برای تأمین آب مکه، از اقدامات وی بود که خشم سلطان مملوکی را به دنبال داشت. اما او نمیتوانست کاری انجام دهد.
مقریزی از تلاش وی برای بازسازی چشمه عرفه در سال 726 سخن گفته است (السلوک: 2/ 1، ص 275؛ اتحاف الوری:
4/ 527).
وی همان سال چشمه بازان را هم در مکه بازسازی کرد که برای مکیان بسیار مفید افتاد؛ چون واقعاً به آن نیازمند بودند (اتحاف: 3/ 46؛ شفاء الغرام: 1/ 347؛ السلوک: 2/ 1، ص 275). این زمان شمار حجاج عراقی افزون شده بود و مکه در وقت آمدن حجاج، در مضیقه آب بود. آن وقت مردم هر ظرف آب را در ایام حج به ده درهم مسعودی میخریدند. امیر چوپان خواست خدمتی بکند که او را به بازگشایی این چاهِ تعطیل شده راهنمایی کردند. وی یکی از افراد مورد وثوقش را مأمور کرده، پنجاه هزار دینار به او داد و او را به مکه فرستاد. این شخص، وقتی مناسک حج را به سرانجام رساند، به سراغ چشمه عرفه رفت.
ص: 88
وی اعلام کرد برای یک روز کار سه درهم میدهد. به دنبال آن کارگران فراوانی رفتند و کار را به انجام رساندند. حتی برخی از زنان هم به کار مشغول شدند تا آنکه آب به شهر مکه و در میان صفا و مروه رسید. این کار چهار ماه بهطول انجامید و برای آن یکصد و پنجاه هزار درهم صرف شد. این خبر در اتحاف (3/ 181، 182) و سلوک مقریزی (1/ 2، 275) آمده و صاحب اتحاف، به دنبال آن، داستان دیگری هم که برای مؤلف جالب بوده در این رابطه نقل کرده است. آب آن قدر در مکه زیاد شد که مکیان آن را برای سبزیجات هم استفاده کردند (سلوک، 1/ 2، 275). مقریزی ذیل حوادث سال 726 مینویسد: در این سال گفته شد که امیر چوپان، شماری از برگزیدگان سپاه اردو را در حد ده هزار نفر آماده کرده و قصد حج دارد. در آن سال نایب سلطان؛ یعنی امیر سیفالدین ارغون هم به حج رفته بود. سلطان مصر در هراس افتاد که نکند چوپان قصد دارد ارغون را دستگیر کند. به همین جهت به نایب شام دستور داد با سپاه خود به طرف کرک برود و به ارغون بپیوندد. گویا همه اینها شایعه بود وهدف سطان مصر چیزدیگریبود. پس از رفع خطر، شایع شد که امیر چوپان از حج منصرف شده است (سلوک، 1/ 2، 277).
زمانی که وی کشته شد، تابوت وی را همراه با کاروان حج عراق به حرمین آوردند. این ماجرا در سال 728 بود.
تابوت چوپان را شبانه در مسجد الحرام طواف داده به سوی مدینه بردند. وی در مدرسهای که خود در این شهر ساخته بود، و نزدیک باب الرحمه قرار داشت، محلی را برای دفن خود معین کرده بود که امکان دفن او در آنجا فراهم نشد و در بقیع مدفون گشت (1/ 395؛ اتحاف:
3/ 185؛ العقد الثمین: 3/ 447). (در باره درگذشت وی نک: العقد الثمین: 446/ 3، ش 920)
توجه وی به حج، چندان بود که در سال 730 همچنان برخی از نزدیکان وی امیر حج عراقی بودند. در این سال امیرالحاج عراق، شخصی به نام محمد الجویج (در اتحاف 3/ 189: محمد حجیج) از اهالی توریز؛ یعنی همان تبریز و از نزدیکان اولاد امیر چوپان بود که نزد سلطان ابوسعید موقعیت بالایی به دست آورده بود (1/ 396). باید افزود که یکی از امرای مغول با نام یاسور هم که ابوسعید، توهم توطئهای از ناحیه وی داشت؛ به تحریک ابوسعید، در جمرات کشته شد (اتحاف: 3/ 201).
ص: 89
قاضی قزوینی مکه و مؤذنان کازرونی حرم الهی
حرمین به جز آن که مردمانش از سادات و جز آن، صاحب شهر خویش بودند، از خارجیان غالباً در اختیار مصریها و شامیها بوده است. اما به خصوص از دوره پس از مغولان، شمار زیادی از ایرانیان به سمت غرب کوچ کرده و گاه در حرمین هم اقامت میکردند. بنابراین شگفت نیست که بدانیم در سال 731 قاضی القضات مکه، شخصی به نام جلال الدین محمد قزوینی بوده است (1/ 399). توجه داریم که بعدها در دهه پایانی قرن دهم هجری، میرمخدوم شریفی قزوینی شافعی حنفی شده هم، که از ایران گریخت، در مکه قاضی شد. عمر نویسنده این کتاب به آن دوره نرسیده تا خبر آن را گزارش کند.
اما اگر قاضی ایرانی در مکه اندک است، مؤذن کازرونی در مکه متعدد بوده است. در این کتاب دست کم به یک مؤذن، که از قضا بدشانس هم بوده، اشاره شده است. وی علی بن محمد بن عبدالسلام کازرونی بود که در سال 695 در مئذنه باب علی مشغول اذان گفتن بود که صاعقه آمد و او تلف شد (1/ 384). اما کازرونی یا کازرینی بودن مؤذنان مکه یک سنت بود و اطلاعات فراوانی در باره بیش از سیزده تن آنان را میتوان در العقد الثمین (2/ 69، 121، 156، 3/ 81، 103، 4/ 362، 5/ 212، 213، 431، 488، 6/ 203، 233).
مشاهده کرد.
آغاز حج ایرانیان به صورت مستقل
سلطنت ایلخانی پس از مرگ ابوسعید، در سال 736 رو به زوال رفت و یکی دو دهه بعد، دیگر اثری از آن نماند. بهجای آن ملوک الطوایفی ایران و عراق را گرفت.
مرگ ابوسعید سبب شد تا در سال 736، کسی از عراق به حج نرود و این تعطیلی برای یازده سال ادامه یابد، اما پس از آن، در سال 748 شمار زیادی از اهل عراق به حج رفتند (1/ 405).
آنچه در ارتباط با حج ایرانیان قابل توجه است اینکه با آشفتگی اوضاع سیاسی عراق و ایران و ملوک الطوایفی شدن مناطق مختلف و نابود شدن تمرکز سیاسی، کاروان عراق نتوانست با موقعیت خوبی در حج ظاهر شود. شاید یکی از پیامدهای این مسأله آن بود که حجاج ایران ارتباطشان با عراق عرب قطع شد و خود بهطور مستقل و از راههای تازهای که پیش از آن هم مردمان بخشهای جنوبی ایران از آن مسیرها به حج
ص: 90
میرفتند، عازم حج شدند. از این پس گاه از حجاج ایران با تعبیر حجاج عراق عجم یاد میشود که به دلیل تحولات سیاسی در عراق، از راه احساء و قطیف عازم حج میشوند (1/ 433).
جزیری میگوید در سال 758 حجاج مصر و شام بسیار اندک بودند. در این سوی، حجاج عراق دو محمل داشتند: یکی از بغداد و دیگری از شیراز. (1/ 411).
شیراز یکی از مراکز مهم تمدنی ایران در قرن هشتم و نهم هجری است. طبعاً تعداد فراوانی از حجاج از این دیار بودند و مسیر آنان نیز رفتن به سمت احساء و از آنجا به حج بود. در ذیل حوادث سال 785 گزارش شده است که حجاج شیراز و بصره در منطقه لحسا غارت شدند و هرآنچه همراه داشتند از آنان گرفته شد. افرادی که سالم ماندند، با پای پیاده به خانه و کاشانه بازگشتند و تعداد اندکی موفق شدند تا به حجاج بغداد بپیوندند و به حج بروند (1/ 419). در ذیل حوادث سال 795 آمده است که هیچکس از عراق حج به جای نیاورد (1/ 425). بعد از دو سال تعطیلی، در سال 797 کاروان عراق تنها در حد یک صد شتر به حج رفت (1/ 425). میدانیم که این زمان، حمله تیمور به ایران سبب آشفتگی و ویرانی فراوانی شده است. در سال 807 محمل عراقی دوباره به راه افتاد. در این وقت شایع شد که کاروان حج عراق، به ریاست فرزند تیمور که امیر بغداد بود به حج آمده است. اما اندکی بعد معلوم شد که خبر دروغ است و کاروانی ضعیف همراه کسی که از طرف تیمور موظف شده، به حج آمده است. حج عراقیها از سال 797 تا این سال تعطیل شده بود (1/ 429). جزیری در جای دیگری مینویسد که حجاج عراقی در سال 807 علی العاده با محمل آمدند و این بعد از آن بود که برای 9 سال حج تعطیل شده بود. در شعبان این سال، تیمورلنگ مرد و حجاج عراقی بعد از آن، برای پنج سال از همان راه با محمل به حج آمدند اما دوباره سه سال تعطیل شد. یکی سال 813 که سلطان احمد بن اویس، سلطان بغداد کشتهشد. وی بانی محمل عراق در سالهای
ص: 91
قبل از آن؛ یعنی میان سالهای 807 تا 812 بود. بعد از سال 813 که حج تعطیل بود، دوباره حج عراقیها برقرار شد و تا سال 820 ادامه داشت. بانی محمل عراق در این سالها، حاکم بغداد از سوی قرایوسف ترکمانی بود (2/ 246).
در وقایع سال 814 آمده است که عده قلیلی از شیراز به حج آمدند (1/ 434). این نشان میدهد که شیراز مرکزیتی در امر ارسال کاروان حج به دست آورده است.
مسیر آنان همان احساء و قطیف بود.
علاوه بر شیراز، خراسان نیز نامش به عنوان ارسال کننده کاروان، به تدریج در منابع ظاهر میشود. این زمان، خراسان در اختیار شاهرخ بود و پس از چند دهه ویرانی، بار دیگر حرکت رو به رشد خود را آغاز کرده بود. در سال 816 علاوه بر محمل بغداد، شماری از خراسانیان هم به بغداد آمده و همراه آن کاروان به حج مشرف شدند (1/ 434).
خراسان دهههای نخست قرن نهم، دوران تسلط شاهرخ و منطقهای بالنسبه آباد بود. بنابراین میتوان تصور کرد که از این منطقه، حجاج فراوانی به حج مشرف میشدند. طبعاً وقتی سخن از خراسان به میان میآید، مقصود خراسان بزرگ است.
یکی از علایم برجستگی این دوره همین است که شاهرخ در سال 848 پرده کعبه را فرستاد (1/ 458)، اقدامیکه معمولًا بزرگترین سلطان، که بالاترین تسلط را در مکه داشت، انجام میداد. با این حال، نباید تصورکردکه شاهرخ چنیننفوذی درحرمین داشته است. همان منبع اشاره میکند که همراه محملی که آمده بود، صدقه ناچیزی هم بود که در میان مردم توزیع شد. در سال 850 گفته شد که سال آینده همسر شاهرخ به حج میآید که البته در حوادث سال بعد، اشاره به آن نشده است (1/ 458، 459). پرده داخله کعبه هم که از شاهرخ بود تا سال 856 در آنجا بود که در سال یاد شده به دستور جقمق مملوکی عوض شد (1/ 462).
مرکزیت نجف برای اعزام کاروان
نجف درمدخلراه جبل؛ یعنی کهنترین راه حج عراق بود و بسیاری از عراقیها و ایرانیها برای رفتن به حج از این نقطه عزیمت میکردند. این زمان؛ یعنی قرن هشتم و نهم به تدریج بر شمار شیعیان هم افزوده شد و آمدن به عراق برای زیارت عتبات آنان خود یک ارزش مستقل داشت.
شیعیان عراق هم در این دوره رو به فزونی گذاشته و حلّه از مراکز اصلی شیعه در عراق
ص: 92
شده بود. ظهور فقهای معروف برای شیعه در حلّه در قرن هشتم، این شهر را به صورت یکی از مراکز علمی شیعه در آورده بود.
به نقل جزیری، در سال 831 پس از آنکه بیش از ده سال بود که محمل عراق تعطیل شده بود؛ یعنی از پس از کشته شدن احمدبن اویس، حاکم بغداد، بار دیگر محمل عراقی تنها با چهار صد شتر به راه افتاد. تجهیز کننده این کاروان، حاکم شیعه حلّه، حسین بن علی فرزند سلطان احمدبن اویس بود. محل عزیمت این کاروان، مشهد علی علیه السلام یا شهر نجف بود (1/ 448).
با این حال، وضع عراق خرابتر از آن بود که حرکت محمل عراقی ادامه یابد، چنانکه در سالهای بعد از آن، دیگر خبری از اعزام آن نیست. در سال 850 بار دیگر کاروان عراق از بغداد اعزام شد. این زمان احمد شاه پسر یوسف قراقویونلو که بر تبریز (که آن زمان توریز تلفظ میشد) تسلط یافت و پسرش بر بغداد مسلط شده بود، محمل عراق را به راه انداخت. این کاروان هزار سوار بود و کجاوهای هم در کار نبود.
در راه تعدادی از عربهای مطیر حمله کردندکه امیر سخت باآنان نبردکرده، عربها را شکست داد. گفته شد که از مشهد (علی) هم تعداد زیادی برای حج آماده شده بودند که به آنان گفته شد ما تاکنون از این راه به حج نرفتهایم. امسال میرویم، اگر مشکلی نبود، شما از سال آینده بیایید، (1/ 458).
در سال 857 کاروان حج عراق مورد غارت قرار گرفت. عبارت جزیری قدری مبهم است. وی میگوید: غالب اشخاصی که در این کاروان بودند، کشته شدند. از جمله شخصی که از خوارج بود (!) که به او شعشاع گفته میشد و ادعا در نواحی عراق چنان بود که او مهدی است. وی اندکی بیش از بیست سال داشت و خود را شریف (از سادات) میدانست و این که مهدی است.
جمع فراوانی از مردم گردش جمع شدند و شاهان شرق از وی عاجز گشتند؛ چرا که وقتی با سپاه به سوی او میرفتند، وی به جزائر میرفت و مخفی میشد. وی هر سنی را که مییافت میکشت و او «شیخ کبیر رافضی خبیث» بود که به هیچ دینی باور نداشت (1/ 463). آشکار است که این اطلاعات ناقص است؛ اما گویا) «گویا» به دلیل مشکلی که در عبارت هست) جزیری بر آن است که بگوید وی هم در این غارت کشته شد. معلوم نیست چگونه یک جوان بیست ساله، «شیخ رافضی» میشود و همزمان از خوارج؟!
مسیر حج عراقیها همان راه جبل بود
ص: 93
که ناآرامترین راه در طول تاریخ حجگزاری است و این به دلیل سکونت شمار زیادی از قبایل عرب بدوی فقیر است که کاروانهای حج را وسیله ارتزاق سالانه خویش میپنداشتند و غارت آن برای ایشان یک اصل و کاملًا مشروع بود.
به علاوه، کاروان حج عراقی، احتمالًا به دلیل اینکه از این زمان به بعد، همیشه شامل جمع زیادی شیعه بود، محبوبیتی در حرمیننداشت. زمانیکه در سال 886 اعلام شد که محمل عراقی در حال آمدن به مکهاست، شریف و اعیان شهر با امیرالحاج متحد شدند تا مانع از ورود محمل عراقی شوند. (1/ 473). گویا مقصود وارد شدن محمل؛ یعنی همان شتریاستکه بهعنوان محمل مزین میشد، نهآنکه مقصود جلوگیری از ورود خود حجاج عراقی باشد.
در سال 894 کاروان حج عراقی با امیر محملی، که نامش الزین کمونه بود، به مکه آمد و امیر آن با شریف مکه در زاهر دیدار کرد (1/ 476).
مؤلف درر و حج ایرانیان در دهههای نخست دولت صفوی
از اوایل دوره صفوی و با بالا گرفتن اختلافات صفوی- عثمانی، حجگزاری ایرانیان از قالب اعزام محمل، که البته همان هم در دو قرن قبل از آن با فراز و نشیب زیاد همراه بود، بیرون آمد و به صورت متفرقه آن هم از راههای مختلف، انجام میشد. طبعاً مورّخان تاریخ مکه که به محملها و اشراف توجه داشتند، دیگر خبری از حجگزاری ایرانیان ندادند و استثناءاً اگر اتفاق خاصی میافتاد، بسیار محدود گزارش میشد.
خبریکه جزیری آورده این است: در سال 960 خندگار؛ یعنی سلطان عثمانی که در این وقت سلطان سلیمان بود، برای جنگ با قزلباش و قطع ریشه روافض راهی شد. در این هنگام دستوراتی به مکه رسید تا به قرائت قرآن بپردازند و به دعا مشغول شوند تا حضرت خندگار در این جنگ پیروز شود. شریف ابو نمی و فرزندانش به همراه قاضی مکه و امیر جده و فقهای مختلف برابر باب امّ هانی جمع شدند و اجزای قرآن، که توزیع شده بودند، خواندند و برای نصرت سلطان دعا کردند (1/ 571).
شادی جزیری، از نقل اخبارِ منفی نسبت به شیعیان، آن مقدار که به مکه مربوط میشود، درباره ذکر خبر درگذشت نظامالملک شیعی، که حاکم دکن بوده و به
ص: 94
سال 961 درگذشته، آشکار است. با رسیدن خبر درگذشت وی، خطیب عبدالباسط بن محمدبن ایوب شافعی، پس از نماز جمعه، بر او نماز میگزارد. بعد از آن که رییس در کنار زمزم بر او رحمت میفرستد و او را نظامشاه میخواند. در این وقت شماری از اعاجم [که اشاره به اهل سنت ماوراءالنهر است، کسانی که تعصب ضد شیعه داشتند] از این جهت که او رافضی بوده، اعتراض کردند. خطیب گفت، من به دستور این مرد؛ یعنی قاضی بر او نماز خواندم. قاضی هم گفت: رفض او نزد ما ثابت نیست. اما نقل شده است که او علناً روی منبر لعن بر صحابه میکرده است؛ همینطور در محافل و مشاهد. زمانی هم که یک رافضی نزد وی میآمده در حق او انعام میکرده است؛ بهطوری که وقتی یکی از اشراف بنیالحسین از ساکنان مدینه با اسم علیبن شدقم از بزرگان شیعه نزد وی رفت، در نخستین ملاقات، ده هزار سکه طلا به او داد. وقت خداحافظی هم چنین کرد.
وهمینطور با دیگر کسانی که به سراغش میرفتند (1/ 577).
وی نگرانی خود را هم از اینکه در سال 969 شریف مانع، با وجود آنکه شهرت بهرفض وحتی سبّ شیخین داشته، به امارت مدینه منصوب شده، ابراز میکند.
این به خاطر خدماتی بوده که به ابو نمی و فرزندانش کرده است (1/ 667).
به هر روی، مکه اوایل قرن دهم، در اختیار شریف برکات بود که شهرت پسرش ابو نمی دوم، که در سال 911 به دنیا آمد و تا اواخر این قرن حکومت مکه را در اختیار داشت، از پدر بیشتر است. طی سالهای دهه اول و دوم قرن دهم، کمتر اشارهای در این منبع، به کاروان حج عراقی شده و به احتمال قوی، کاروانهای کوچک و متفرقی به حج میآمدهاند اما محملی نداشتهاند. به خصوص با بالا گرفتن کار شاه اسماعیل، اوضاع عراق عرب و عجم، پیچیدهتر و مبهمتر شده و علی القاعده نباید در این زمینه، اقدامی صورت گرفته باشد. با تسلط عثمانیها بر حرمین در سال 922- 923 و با توجه به دشمنی موجود میان سلیم و اسماعیل، باز هم دشواریهای مربوط به حج در عراق عجم و عرب بیشتر و بیشتر شد. از این پس داستان شکل دیگری به خود میگیرد. شگفت آن است که جزیری دیگر خبری از دیار عراق، جز به ندرت ندارد. وی میگوید: در سال 962 گروهی از حجاج عراق و بغداد و بصره به امیریِ شخصی به نام موسی لنکروانی به حج
ص: 95
آمدند. [این زمان بغداد در اختیار عثمانیها بوده است] این گروه طبل و لواء هم داشتند و بر آن بودند تا سال بعد با محمل به حج بیایند اما چنین چیزی فراهم نشد. وی از قول آنان مشکل را اعراب طول راه و ناامنی مسیر نقل کرده است (2/ 81).
درآخرین صفحات این کتاب گزارشی از حج سلطانه، همسر شاه طهماسب و نیز گزارشی در پیدایش صفویه، به نقل از سید مرتضی، یکی از معلمان بچههای شاه طهماسب و از خاندانش شریف جرجانی نقل شده که آن را در مقالهای مستقل آوردهایم.
سلطانه دخترموسی، از طایفهای از امرای ترک بود که به آنان بایندریه گفته میشد. وی همسر سلطان شاه طهماسب، پادشاه عجم و مادر شاه اسماعیل میرزا بود که زمانی والی خراسان بود و پدرش به خاطر تندی او و ترسی که از آن داشت، وی را عزل کرد تا آنکه خدا آنچه را خواست محقق کرد.
سلطانه در سال 971 از راه شام به حج آمد، در حالیکه با تجمّل و در محفّهای بود که بالای آن قبّهای زیبا از چوبی مخروطی شکل با پوشش مناسب داشت و همراهش اثاثیه و اموال حیرت انگیز و فراوان و یراق فاخر بود. به همراه وی، جمعی از عجم و اعوان و انصارش بودند.
من در موسم آن سال در مکه بودم که خبر ورود او را به بغداد شنیدم و اینکه سپاهی از عجم که زیاده از حد بود، همراهیاش میکردند. نایب بغداد به وی اجازه عبور از بغداد را نداد و حتی لباس جنگ پوشید تا در صورتی که از فرمانش سرپیچی کردند، با آنان نبرد کند. سپس خبر آمدن و حرکت وی را برای حج به سلطان سلیمان فرستاد تا از او کسب اجازه کند.
نایب بغداد به سطانه گفت: تنها میتوانی با شماری که به کمکشان نیاز داری سفر کنی اما نه با این جمعیت فراوان.
زمانی که بر نایب شام وارد شد، وی دستور داد تا او از جمعیت و یراق همراه خود کم کند که پذیرفت. سلطانه و همراهانش، به همراه کاروان شام به مکه آمدند. نایب شام از ترس توبیخ، خبر او را به دربار عثمانی رساند. از آنجا پیغام آمد که در بازگشت مانع از رفتن وی به بلادش شده و وی را برای رفتن به دربار سلطان تجهیز کنند. در این وقت، نایب شام جاویشی را از شام آماده حرکت کرده، پیام مکتوبی را به وی داد تا به امیر الحاج شامی و امیرالحاج مصری برساند تا مراقب وی باشند و اجازه
ص: 96
اقامت در مکه و مدینه را به او ندهند و این که او میبایست همراه حجاج شام «فی الترسیم و الیسق» باز گردد.
این جاویش (شاویش) در القاعالکبیر با امیر الحاج مصری، که از زیارت باز میگشت، برخورد کرده پیام مکتوب را به او رساند و از همانجا عازم مکه شد.
امیرالحاج شامی، چهل نفر از تیراندازان انکشاری را در اطراف محفّه سلطانه و مردان و زنان و اموال و امتعه آنان قرار داد تا آنان را در وقت بازگشت به شام، در اختیار نایب شام قرار دهد. خود جاویش هم به همراه امیر الحاج مصری بازگشت. نام وی حسنبن عیسی بود که پدرش «عزیز الدولة المظفره- عیسیبن اسماعیل ابوحنیش، زمانی مقدم جمالة الشام بود. وی امیر عربهای بنی عونه در بحیره بود تا آنکه از عقبه ایله به غزه منتقل شد.
زمانی که سلطانه به مکه رسید، در خانهای در نزدیکی بابالصفا اقامت گزید.
این خانه گنجایش اموال و اثاثیه او را نداشت؛ به همین دلیل فراشان، فضای بزرگی (زقاقاً کبیراً) را- میان خانه و خیابان، من الخام الأصفر الناخودی- آماده کردند و مطبخ و وسایل آن را در آنجا قرار دادند.
همینطور محلی را به اسکان غلامان و خادمان کم سن و سال سلطانه اختصاص دادند. محفّهها را هم در کنار بابالصفا گذاشته و باقی مانده اسباب و اثاثیه را هم در کنار خیابان قرار دادند.
سلطانه همراه زنان، در شب، در اوقاتی که مطاف خلوت بود، طواف میکرد. وی به عرفات رفت و همه مناسک را بهجای آورد و باز به همان خانهای که برابر بابالصفا بود، برگشت.
من از سید شریف حسن امیر مکه، شفاهی پرسیدم: آیا هدیهای برای او فرستادید یا او را اکرام کردید؟ گفت: نه؛ اما از طرف او کسانی آمدند و هدایایی آوردند که من به آنها توجهی نکردم.
کسی که من به او اعتماد داشتم از مدینه خبر داد که وقتی سلطانه به مدینه رسید، کسی از همراهانش شیخین را سب کرده بود. وی را نزد قاضی و شیخ الحرم برده و آنان حکم به قتلش کردند و پس از قتل، جسدش را کنار بابالسلام آتش زدند.
(در ادامه گزارشی در باره تأسیس دولت صفویه در چند صفحه آمده است. این مطالب، آخرین صفحات کتابالدرر است که در چاپ حمد جاسر، صفحه 1992 میباشد. باقی ارجاعات ما به چاپ دارالکتب العلمیه است.)