معراج، از مسائل مهم واساسی عقاید اسلام است که از ابعاد مختلف در زمینههای مختلف، مورد شرح و تفسیر واقع شده است.
معراج عبارت است از سفر حضرت رسول (ص) از زمین به آسمانها و سیر سماوات و دیدن اسرار نظام آفرینش و سیر عوالم غیب و اشراف به آنچه در غیب هست.
در شبی از شبها، که در مکه بودند، جبرئیل به خدمتش آمده، او را از بستر خواب در خانه امّ هانی (خواهر علی)، بیدار کرد و به مسجدالحرام و از آنجا به مسجدالأقصی و از آنجا نیز به آسمانها برد.
پیامبر دراین سفر با ارواح انبیا دیدار وملاقاتکرد و با بعضی ازآنها سخنگفت. ملائکه عالم گوناگون را میبیند و با بعضی از آنها صحبت میکند. حقیقت بهشت و جهنّم را به وی نشان میدهند و اسرار بینهایت دیگر که تنها خود آن جناب دانسته است. حتی جبرئیل نیز از آنها آگاه نیست. مقداری از مراحل سیر و سلوک را با جبرئیل بوده تا اینکه در مرحلهای از سفر، جبرئیل توقف کرده و پیامبر به تنهایی ادامه میدهد؛ زیرا از این مرحله به بعد، جبرئیل ظرفیت و توان همراهی را نداشته است. ازاین رو، به پیامبر گفت:
وقتی از سفر باز میگردد و مردم را از حقایقی که دیده آگاه میکنند. بعضی ایمان میآورند و بعضی دیگر کفر ورزیده و آن حضرت را به دروغگویی متهم میکنند. چند خبر به آنها میدهد تا اینکه به درستی اخبار او واقف میشوند. ولی دشمنان آگاهکه آگاهانه از حقیقت رویگردان شدهاند، با هیچ صداقتی و خبر صحیحی هدایت نمیگردند.
در تفاسیر قرآنکریم در چند وچون معراج حضرت رسول (ص) نظریات زیادی دادهاند واحادیث فراوانی نقلگردیده است. بسیاری از احادیث قدسی حاصل سفر معراج است.
سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأَقْصَی الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
«پاک است آن خدایی که بندهاش را شبانه از مسجدالحرام به سوی مسجدالاقصی، که اطرافش را مبارک ساختیم، سیر داد، تا از آیات خود به او نشان دهیم که فقط خدا بسیار شنوا و بینا ست.»
ص: 70
شاعران زیادی، مسأله معراج را طبق ذوق و سلیقه خود، به شعر درآوردهاند و در این میان جناب نظامی از قدیمیترین شاعرانی است که به بیان آن پرداخته و میگوید:
چشم خورشید محتاج اوست نیم هلال از شب معراج اوست
تخت نشین شب معراج بود تخت نشان کمر و تاج بود
(1)نیم شبی کان فلک نیمروز کرد روان مشعل گیتی فروز
نه فلک از دیده عماریش کرد زهره و مه مشعله داریش کرد
کرد رها در حرم کاینات هفت خط و چار حد و شش جهات
دیده اغیار گران خواب گشت کو سبک از خواب عنان تاب گشت
چون دو جهان دیده بر او داشتند سر ز پی سجده فرو داشتند
(2)عشر ادب خوانده ز سبع سما عذر قدم خواسته از انبیا
ستر کواکب قدمش میدرید سفت ملایک علمش میکشید
در شب تاریک بدان اتفاق برق شده پویه پای بُراق
سدره شده صد ره پیراهنش عرش گریبان زده در دامنش
زان گل و زان نرگس کان باغ داشت نرگس او سرمه ما زاغ داشت
چون گل از این پایه فیروزه فرش دست به دست آمده تا ساق عرش
همسفرانش سپر انداختند بال شکستند و پر انداختند
او به تحیّر چو غربیان راه حلقه زنان بر در آن بارگاه
پرده نشینان که درش داشتند هروج او یکتنه بگذاشتند
رفت بدان راه که همره نبود این قدمش زآنقدم آگه نبود
هرکه جز او بر در آن راز ماند او هم از آمیزش خود باز ماند
بر سر هستی قدمش تاج بود عرش بدان مائده محتاج بود
(3)راه قِدَم پیش قَدَم در گرفت پرده حلقت زمیان برگرفت
آیت نوری که زوالش نبود دید به چشمیکه خیالش نبود
1- مخزن، ص 17
2- همان، ص 18
3- همان، ص 18
ص: 71
دیدن او بیعرض و جوهر است کز عرض و جوهر از آنسوتر است
مطلق از آنجا که پسندید نیست دید خدا را و خدا دید نیست
دیدن آن پرده، مکانی نبود رفتن آن راه، زمانی نبود
هر که در آن پرده نظرگاه یافت از جهت بیجهتی راه یافت
لطف ازل با نفسش همنشین رحمت حق نازکش او نازنین
(1)لب به شکر خنده بیاراسته امّت خود را به دعا خواسته
همّتش از گنج توانگر شده جمله مقصود میسّر شده
پشت قوی گشته از آن بارگاه روی درآورد بدین کارگاه
زان سفر عشق نیاز آمده در نفسی رفته و باز آمده
(2)نکات معراجیه در اشعاری که بهطور اختصار و برگزیده، از کلّ معراجیه نظامی در مخزنالأسرار ذکر شد، نکات زیادی در خصوص عرفان و اسرار معراج بیان شده است که به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
نکته اول: اهمیت معراج
معراج اهمیت چندجانبه دارد:
از یک جهت برای پیامبر (ص) مهم است؛ زیرا آنچه را که میداند، به عیان میبیند. چون طبق مطالب گذشته، عوالمِ موجود، همه اسرار وجود پیامبرند وپیامبر پیش از معراج، بهآن حقایق علم دارد. ولی (شنیدن کی بود مانند دیدن!) عین الیقین بالاتر از علم الیقین است؛ از اینرو، میتوانگفت بهیک معنی پیامبر خدا در مقامات وجودیِ خویش سیر کردهاند. لیکن این سیر، سیر خارجی و عین بوده که با جسم وجان حاصل شدهاست. بنابراین، کلام آنانکه میخواهند معراج را امری کاملًا روحانی بدانند، صحیح نبوده، بلکه معراج با جسم و جان رسول الله حاصل شده است.
جهت دوم: اهمیت معراج برای مردم است؛ زیرا پیامبر به اذن الهی بعضی از اسرار و حقایق معراج را به مردم بیان کرد و آنانرا از اسرار عوالم گوناگون آگاه ساخت و یاد داد که از راه نماز
1- همان، ص 19
2- همان، ص 20
ص: 72
میتوانند به بخشی از معارف معراجیه دست یابند. به همین جهت در خصوص نماز فرمود:
«الصَّلاةَ مِعْراج الْمُؤْمِنُ»؛
(1)«نماز معراج مؤمن است.»
در احادیث معراجیه آمده است که نماز هدیه خداوند به امت پیامبر در شب معراج بوده است. برای اینکه امت او نیز از این سفر الهی بهرهمند شوند، خداوند وسیلهای بر معراج به آنها اعطا کرد که همان نماز است.
جهت سوم: اهمیت معراج برای ملکوتیان. اشتیاقی که ساکنان عوالم دیگر به زیارت حضرت رسول داشتند، بیش از اشتیاق آن حضرت به آنهاست. از اینرو، وی با ورود خود به عوالمِ دیگر، ساکنان آن عوالم را مستفیض فرمود و آناناز برکات وجودیِ وی متبرّک شدند.
گام به گام او چو تحرّک نمود میل به میلش به تبرک ربود
چون دو جهان دیده بر او داشتند سر ز پیِ سجده فرو داشتند
نکته دوم: مقام انسان و ملک با اینکه در اشعار قبل و بعد، به نوعی، به بیان عظمت انسان پرداخته، در مسأله معراج نیز بر این مسأله تأکید کرده است که در این سفر الهی، ملک امین خدا؛ یعنی جبرئیل تا مرتبهای پیامبر اکرم (ص) را همراهی میکند ولی بعد از آن قدرت و ظرفیت تحمّل تقرّب را نداشته و تنها پیامبر میتواند به سیر و سلوک ادامه دهد.
همسفرانش سپر انداختند بال شکستند و پر انداختند
او به تحیّر چو غربیان راه حلقه زنان بر در آن بارگاه
پرده نشینان که درش داشتند هودج او یکتنه بگذاشتند
رفت بدان راه که همره نبود این قدمش زآنقدم آگه نبود
(2)در این ابیات، مضمون حدیثی از رسول اعظم (ص) را یادآور میشود که فرمود:
«لِی مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا یَسَعُنِی مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلَ».
(3)«و آیا خداوند حالاتی است که هیچ ملک مقرّب و پیامبر مرسلی تاب تحمّل آن حالات را ندارد؟»
ادیبان گفتهاند: عبارت «لَا نَبِیٌّ مُرْسَلَ» نکره در سیاق نفی است. از نظر ادبی، نکره در سیاق نفی افاده عموم میکند. بنابراین؛ جمله «لَا نَبِیٌّ مُرْسَلَ» خود پیامبر (ص) را نیز شامل میشود؛ یعنی آن حالاتِ مخصوص به پیامبر را خودِ وی نیز از جهت پیامبری و رسالتش تحمل ندارد؛ زیرا فوق تحمّل هر نبی و رسول است. بلکه از باب بندگی میتواند تحمل کند؛ یعنی بندگی آن حضرت به
1- اعتقادات، علامه مجلسی، ص 29
2- مخزن الاسرار، ص 18 دیباچه.
3- بحارالأنوار، ج 79، ص 243.
ص: 73
قدری عظیم و وسیع است که به او توان تحمّل این حالاتِ فوق تحمّلِ عرفانی را اعطا کرده است.
از اینرو، پیامبر مقاماتی را در شب معراج طیکردند که هیچ پیامبری به آن مقامات نایل نشد، حتی همراه و همسفرش که جناب جبرئیل بود نیز در نیمه راه ماند و گفت: من دیگر قدرت همراهی شما را ندارم و اگر ذرّهای از اینجا بالاتر روم، بال و پرم میسوزد.
«لَوْ دَنَوْتُ انْمُلَةً لَاحْرَقْتُ
» «اگر به اندازه بند انگشتی بالاتر از این روم، آتش میگیرم.»
همسفرانش سپر انداختند بال شکستند و پر انداختند
رفت بدان راه که همره نبود این قدمش زآنقدم آگه نبود
نکته سوم: احتیاج عرشیان به پیامبر اعظم (ص) اگر فرشیان به وجود انسان کامل نیاز داشتند، عرشیان نیز به وی محتاجاند. از اینرو، فیض پیامبر (ص) به آنان نیز رسید و همه را مستفیض ساخت. او با قدم نهادن در عالم عرشیان و نور افشانی به ایشان، و صعود از عالم ملکوت به عالم لاهوت، ثابت کرد که هر موجودی در حدّ سعه وجودی خود، به وجود نازنین آن بزرگوار محتاجاند. هرچه از مراحل بالای وجود بهرهمندتر باشند، احتیاجاتشان بیشتر خواهد بود.
بر سر هستی قدمش تاج بود عرش بدان مائده محتاج بود
چون به همه حرف قلم در کشید زآستی عرش عَلَم برکشید
نکته چهارم: چگونگی معراج در مراحل مختلفیکی از نکات حساس معراج، کیفیت معراج است که موجب شده بعضی در این باره نظریات مختلفی ابراز کنند. گروهی قائل به روحانی بودن معراج شدهاند و عدهای به جسمانی و روحانی بودن آن معتقد گشتهاند.
آنچه از اشعار نظامی به دست میآید، این است که: مقداری از مراحل معراج دو بُعدی (روحانی و جسمانی) بوده و مقدار دیگر روحانی محض بوده است.
سیر سماوات و عالم جبروت و ملکوت دو بُعدی بوده و سخن از پای نهادن در این سفر عرصه به میان آمده است.
بر سر هستی قدمش تاج بود عرش بدان مائده محتاج بود
تا تنِ هستی دم جان میشمرد خواجه جان راه به تن میسپرد
ص: 74
از نظر نظامی این سیر دو بُعدی (روحانی و جسمانی) تا پایان عرش الهی ادامه داشته و بالاتر آن مرحله، که اوج صعود بوده، اسم خاصی نداشته است؛ زیرا مرحله مافوق اسم و رسم است. حضرت این مرحله را، از قالب جسمانیت خارج شده و با قالب نورانیت محض و روحانیت خالص سیر کرده است.
همانگونه که اوّلین صادر از حضرت باری تعالی نورانیت پیامبر خدا بوده و هیچ اسم و رسمی از مادیت به وجود نیامده بود، اکنون نیز به همان مرحله رسیده و با همان بُعد وجودی خود به سیر ادامه میدهد.
چون بنه عرش به پایان رسید کار دل و جان به دل و جان رسید
تن به گهر خانه اصلی شتافت دیده چنان شد که خیالش نیافت
راه قَدَم پیش قِدَم در گرفت پرده خلقت زمیان برگرفت
کرد چو ره رفت ز غایت فزون سر زگریبان طبیعت برون
پای شد آمد به سر انداخته جان به تماشا نظر انداخته
رفت ولی زحمت پایی ندات جست ولی رخصت جایی نداشت
میگوید چون حیطه عرش در سیر و سفر معراج به پایان رسید، بعد از آن، سفرِ معراج سفر با جان و روح بود و تَن در مرحله جسمانی محض باقی ماند. وقتی راه رفتن وی بیش از حد شد، طبیعت بشریاش را که هیکل و هیبت انسانی اوست وانهاد، بعد از این نیز سیر میکرد ولی پایی در همراه نداشت. وقتی راه رفتن با پا نباشد، رؤیت نیز با چشم نبوده و شنیدن با گوش نخواهد بود؛ زیرا همه لوازم مادی را فروگذاشته و فقط با جان و روح سیر میکند. از اینرو، همه رفتنها و دیدنها و شنیدنها و ... با جان محض خواهد بود که (جان به تماشا نظر انداخته).
به همین جهت سخن گفتن رسول اعظم (ص) با خدا نیز به وسیله دهان نبوده؛ زیرا دهان سخن را محدود میکند، ولی سخن وقتی با همه وجود گفته شود، تماماً مقبول واقع میشود.
چون سخن از خود به درآمد تمام تا سخنش یافت قبول سلام
آیت نوری که زوالش نبود دید به چشمی که خیالش نبود
دیدن او بیعرض و جوهرست کز عرض و جوهر از آن سوتر است
مطلق از آنجا که پسندیده نیست دید خدا را و خدا دیده نیست
ص: 75
این اشعار همه پشتوانه قرآنی دارند؛ زیرا مسأله رؤیت حضرت رسول در شب معراج در چندین آیه از قرآن عنوان شده است.
ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی، فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنِی، فَأَوْحِی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی، ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی»
(1)سپس نزدیک و نزدیکتر شد، به اندازه دو قوس، یا کمتر از آن. پس خداوند وحی کرد بر بندهاش آنچه را که وحی کرد. دلش دیدهاش را تکذیب نکرد.
اینکه دلش دیدهاش را تکذیب نکرد، برای این است که با دیده دل میدید، نه با دیده سَرْ، که با دل فاصله دارد.
نظامی میگوید: محدودیت موجب نقص است ولی مطلق بودن که هیچ حدّ و مرزی ندارد، هیچ نقصانی نیز نخواهد داشت.
خداوند چون مطلق واقعی است و بقیه مطلقها غیرمطلق بلکه محدودند، لذا جمال و کمال الهی نیز مطلق است و از اینرو، زیبا و دیدنی است. انسان همیشه به دنبال مطلق بوده و مطلق پسند و مطلقگرا است، ولی مطلق واقعی یکی بیش نیست و تنها یک نفر به طور مطلق به آن رسیده است که آن رسول اعظم است.
مطلق از آنجا که پسندیدنی است دید خدا را و خدا دیدنی است
دیدنش از دیده نباید نهفت کوری آنکس که به دیده نگفت
دیدن آن پرده مکانی نبود رفتن آن راه زمانی نبود
با اینکه نظامی در چندین بیت به چگونگی دیدن اشاره کرده و آن را مساوی ادراک قلبی و چشم دل گرفته است، ولی در یک بیت که قبل از بیت فوق الذکر است به خلاف گفته خود رفته و به قول معروف از هول حلیم به دیگ افتاده است؛ آنجا که به ردّ نظریه منکرین معراج و رؤیت حق میپردازد، میگوید:
دید، پیمبر نه به چشمی دگر بلکه بدین چشم سر این چشم سر
البته بلافاصله با بیت بعدی به جبران آن پرداخته و میگوید:
دیدن آن پرده مکانی نبود رفتن آن راه زمانی نبود
1- النجم: 8 تا 11.
ص: 76
اگر بخواهیم برای این دو بیت، نقطه جمعی پیدا کرده، نظامی را از اشتباه در این خصوص تبرئه کنیم، باید بگوییم مقصود از دیدن به چشم سر، دیدن در مراحل اولین معراج است و مراد از دیدن با چشم دل، مراحل نهایی معراج است. با این تفسیر، علاوه بر اینکه جواب نظامی به منکران معراج را دادهایم خود وی را هم از اشتباه تبرئه کردهایم.
ولی در ابیات بعدی، به تکمیل نظریه رؤیت قلبی پرداخته و چنین گفته است:
هر که در آن پرده نظرگاه یافت از جهت بیجهتی راه یافت
هست ولیکن نه مقرّر به جای هر که چنین نیست نباشد خدای
خورد شرابی که حق آمیخته جرعه آن در گِل ما ریخته
لطف ازل با نفسش همنشین رحمت حق نازکش او نازنین