را در کنار هم قرار میدهیم و هندسه را ترسیم مینماییم و تمام موارد و عناصر را دست در دست هم مینهیم، کمال معنا و عمق مفاهیم بر ملا میشود و آن معراج معنوی را در زمین به نمایش میگذارد؛ معراجی که رهرو آن انسان است و راهنمای آن ابراهیم خلیل، دانشگاه آن توحید و تجسّم آن معاد است. توفیق و حصول آن در بندگی و گوهر وجودی آن نیت و غایت آن تزکیه است. نماز شب را به نماز صبح وصل کردیم و نماز صبح را به جماعت خواندیم.
بعد از نماز صبح دسته جمعی به سوی جمرات حرکت کردیم. این رزم پایانی با شیطان است. هنوز آفتاب نزده امّا با این حال، سپاهیان ایمان فوج فوج زودتر از خورشید از خواب برخاسته و مصمم اند که دشمن سهمناک را بر خاک تباهی بنشانند. بالأخره خورشید سر میزند و ایمانیان سنگ در دست به سوی جمرات هجوم میبرند. ابتدا جمره اول، بعد جمره دوم و بالأخره باز جمره آخر را سنگ باران میکنند. ساعت یازده است این بار سنگین هم از دوش برداشته شد.
اکنون فارغ البال شدهای، سبک گشتهای؛ زیرا به آیین ابراهیم و به مناسک حج عمل نمودهای و بدین خاطر آخرین مرحله از حج تمتّع را پشت سرگذاردهای. حال باید راه بازگشت را آغاز کنی. این بازگشت، بازگشت از شیطان است و آرزوی این که هرگز به شیطان روی نیاوری و فریب او را نخوری. از میان حاجیانی که میخواهند به جمرات بروند حرکت میکنی، گویی سیلابی براه افتاده است و به جای دانههای ریگ، آدمیان را به جریان انداخته است و از همه تیرهها؛ زرد و سیاه و سرخ و سفید ... بالأخره به چادرها و محل استقرار می رسی و با شربت خاکشیر از تو پذیرایی میشود. تا ظهر در منا هستی و پس از شنیدن اذان ظهر راهی مکه می شوی. این داستان حج پایان یافته است. بنگر به کوله بارت که چقدر آن را سبک کردهای، آیا آن ریگها را بر شیطان زدی و یا باز در کوله بارت سنگینی می کند. بنگر به کشکول گدایی ات که چقدر توشه داری. آیا راه دنیا را میتوانی با خاطری آرام به پایان رسانی یا این که باز وسوسه گناه در سر داری. بهیاد داشته باش که حج تولد دوباره انسانی است که یکبار دیگر پاکیزه شده است و این سخنی ساده و سطحی نیست و تأمل و تدبّر در آن شایسته است. ظهر در محلّ اقامت خادمان زحمتکش کاروان از ما استقبال میکنند. نهار را میخوریم و باز رسیدن به کارهای شخصی، شستن لباسهای احرام و خواب و ...
وقتی زحمات بسیار خالصانه خدمه در کاروان را میدیدم، بر این عزیزان درود فراوان فرستادم؛ زیرا از خود می گذرند تا دیگران با طیب خاطر اعمال حج را بهجا آورند. بهیاد میآورم که در جمعی، یکی از روحانیون؛ یعنی حاج آقا قریشی خطاب به خدمه میگفت: شما باید افتخار کنید که لباس حضرت زینالعابدین را بر تن کردهاید. وقتی که بیشتر توضیح داد دریافتم که آن امام بزرگوار در طول راه، تا شهر مکه، در لباس ناشناس به زائران خدمت میکرده و در مکه نیز از آنان پذیرایی مینموده است. حاج آقا خطاب به خدمه میگفت: اگر حتی به زیارت هم نرسیدیم دلگیر نشویم؛ زیرا اگر امور حجاج را به پیش بریم، رسول الله (ص) بیشتر خوشحال میشود ... در حین صحبت از لابلای کلام یکی از خدمه سخنی زیبا شنیده شد که: احسن الحاج خادم الحاج؛ یعنی بهترین حاجی، حاجی خدمتگزار است. برای همه عزیزان آرزو کردم که همواره توفیق روز افزون رفیق راهشان باشد.
بعد از تلاوت قرآن، حاج آقای صدیقی شروع به صحبت کرد. او گفت: حاجی پس از زیارت باید نور خدا شده باشد. حاجی به جایی طواف میکند که قطعهای از بهشت است و هنگامی که از حجرالأسود عبور میکند هفت باب از بهشت بر او گشوده میشود. بیان میداشت که صدرالمتألّهین در جایی نقل کرده است که آدم سادهای در کاروان بود، وقتی به دوستان ملحق شد، آنها به شوخی به وی گفته بودند که تو «برگه» نگرفتی! و او گفته بود مگر شما گرفتهاید؟ آنها به طنز گفته بودند بله و او از آنها جدا شده بود و آمده بود دور کعبه و بعد از مدتی با یک برگه امضا شده به آنها پیوسته بود. ایشان ادامه داد: این آدمهای ساده چقدر خوباند و صمیمانه میگفت: قربان این آدمهای ساده که صفای ایمان در آنها موج میزند. او نتیجهگیری میکرد که در این ایام، حج خود را به امضای امام زمان برسانید و اشاره داشت که از این به بعد، کار حاجی گره گشایی است و مبادا که از این نور خارج شویم.
بیشتر زائران در این اجتماع از خراسان بودند. مداح برنامه خود را با مقایسهای میان کبوتران حرم امام رضا و کبوتران قبرستان بقیع آغاز کرد و آن را در یک قالب شعر بیان کرد:
ص: 39
هم پرم شکسته و هم دونِ پرواز ندارم
یه نگاه کنید آخه تو شهرتون مسافرم
مثل قبرتون غریبم آخه من کجا برم
حاجت قدیمیو میخوام همین جا بگیرم
اینقده پر بزنم دور شما تا بمیرم
ای کبوتری که هستی پیش گنبد طلا
تو که پرواز میکنی تو حرم امام رضا
تو که توی اون حریم باصفا پر میزنی
گاهی گنبد گاهی گلدستهها رو سر می زنی
من کبوتر بقیعام با تو خیلی فرق دارم
جای گنبد بهروی پنجرهها سر میزارم
خونه قشنگ تو کجا و این خونه کجا
گنبد طلا کجا قبرای ویرونه کجا
هر که اونجا بپره طایر افلاکی میشه
تو بقیع بال و پر کبوترا خاکی میشه
اون جا قدر زائر امام رضا را میدونن
این جا شیعهها رو از کنار قبرا میرونن
تو که هر شب می سوزه صد تا چراغ دور و برت
به امام رضا بگو غریب تویی یا مادرت
زمزمههای بازگشت
امروز از روزهای پایانی سفر حج است. سفری که برای آن بسیار التماس و التجا کرده تضرّع و زاری نمودهام. حال باید از کنار کعبه بروم و این نکته را به خاطر آوردم که کعبه به خودی خود تنها یک قید مکان است و آدمی در همه حال کعبه را و مقام کعبه را و حال و هوای کعبه را میتواند در اعمال و عملکرد و تعامل خود با دیگران ببیند و به قول آن شاعر:
ز کعبه آیم و حسرت خورم بر آن جمعی
که از زیارت دلهای خسته میآیند
در آغاز راه می گفتم که گذراندن مدت ایام، دشوار خواهد بود اما همین که گفتهاند عمر سفر کوتاه است و مسافر فقط به راه بیفتد، سفر نیز تمام میشود، نکته پر مغز و نغزی است.
وداع
بیش از دو روز از فرصت سفر باقی نمانده است. کاروان در حال گذشتن است و دیگر معلوم نیست که چنین سفری فراهم میشود یا نه. دیشب که در حال رفتن از کعبه بودم، لحظاتی چند بر آن خیره شدم و به یاد مضمونی افتادم که آدمیان در این درگه، خود را از تمام معبودها رهایی میبخشند و تنها دل را در گرو یک معبود مینهند؛ به عبارتی، از هر آنچه جز اوست توبه میکنند و آن معبود اصلی را مینگرند و
ص: 40
میخواهند، اما جدایی از همین معبود اصلی امری دشوار و مشکل است. در راز و نیاز به این معبود همیشگی مینالیدم که تو چه معبودی که برای وصال و نزدیکیات باید از همه معبودها حذر نمود تا به تو رسید و آن هنگام که طالب یار به تو میرسد، هیچگاه نمیتواند از تو توبه کند. آری، دلبستگی را در فضای کعبه باید تجربه کرد و این دلبستگی است که غم فراق را پیش روی میآورد و اینکه ای اله و ای رحمه للعالمین باز ما را در میهمانی خویش دعوت کن.
طواف وداع یا ادب خداحافظی
همه می گویند برای انجام طواف وداع برویم. مگر طواف وداع هم داریم؟ وداع از جاییکه آدمی همیشه آرزوی دیدارش را دارد؟! مگر میشود؟ پس باید ادب خداحافظی را بهجای آوریم. به همین دلیل وداع نکردم و در شوطهای طواف، همواره از خدا خواستم که مرا در این سفر بیبهره و بینصیب رها نکند. سامان دنیا و آخرت را به من عطا کند و مرا زندگی آبرومند عنایت فرماید. لحظه مرگ را بر من آسان کند و یقین را در دلم و اخلاص را در عملم قرار دهد و باز حاجت روایم کند و آبرویم را حفظ نماید و سلامتی و تندرستی را در تن و جان و روحم قرار دهد.
در لحظات وداع، از آن قادر بیچون خواستم که عمر مرا در طاعت و خدمت خودش به سر برد و سلامتی و تندرستی را در جانم نهد و گشایش معنوی و مادی را در امورم قرار دهد و زمینگیرم نکند.
آخرین لحظات، در پشت مقام ابراهیم، حال خوشی داشتم. این بار نیز اشک امانم نمیداد و این حال را شب گذشته نیز در آن مکان مقدس داشتم. لحظاتی این چنین سپری شد تا اینکه در همان حال و با چشمان اشک آلود، این رباعی را از خواجه عبدالله انصاری در خاطر مرور کردم:
چون عود نبود چوب بید آوردم
روی سیه و موی سفید آوردم
خود فرمودی که ناامیدی کفر است
فرمان تو بردم و امید آوردم
در آنجا، در واپسین دعا، از خداوند خواستم که حاجاتم را روا کند و همچنان مرا در ضیوفالرحمانش بپذیرد و با خود نجوا میکردم که خدا کند از این سفر طولانی بیبهره باز نگردم و چیزکی دستمان را بگیرد.
خداحافظی
دیروز حسرت آمدن را داشتم و امروز اندوه بازگشت و خداحافظی را، اما چاره چیست؟
چون چاره نیست میروم و میگذارمت
ای خانه خدا به خدا میسپارمت
آری، وقت رفتن و بدرود گفتن است. وقت پایان آمدن همنشینی با کعبه و بیت عتیق است. حال باید هر چه توشه جمع کردهای در کوله بارت جای دهی، کم یا زیاد فرقی نمیکند. زمان جدایی است. اما مگر میشود به این راحتی از مکانی که یکی و دو سالی برای وصال آن ناله کردهای، دور شوی و به این سادگی از آن دل برکَنی:
چون از تو جدا شوم من زار
چون دور شوم ز محفل یار
رفتم ز درت به چشم خونبار
بیرون نرود دلم از این دار
ای بیت خدا خدا نگهدار
حال که در حال رفتنی، خیره در بیت خدایی و ملتمسانه به یاد هزاران حاجت خود میافتی که برای دیگران هم از خدا طلب میکردی و تمام اینها محتاج ذرّهای نگاه از کوی حضرت دوست بود و تو این نگاه را طلب میکنی؛ نگاهی که برای آن فقط دریایی از حاجت و قطراتی از نم اشک را واسطه قرار دادهای و ناله سر میدهی که:
ص: 41
به صد حاجت و اشک و شور آمدم
نگاهم کن از راه دور آمدم
به یاد انبوه گناهان خودت میافتی که چگونه است پس از ایام تشریق و ارادت و رسم بندگی ورزیدن، باز برای سادهترین مسأله به ورطه گناه میافتی و برای جزئیترین نکته، توبه از گناه را به توبه از توبه بدل میکنی. اما رحمت الهی بیش از اینهاست و رجای واثق داری که ناصح مشفق، که بر سر سفره او و در حریم خانه او نشستهای، بیش از اینها تو را دلداده خود نموده است و تو زین سبب امید داری و میخوانی که:
نشسته کنون گیر و خوان توأم
اگر چه بَدم میهمان توأم
آری، بر خود لقب میهمان گذاشتن و صاحبخانه را میزبان گفتن، در جای خود نعمتی است، گویی با رندی تمام میزبان را وادار میکنی و علاوه بر پذیرایی معمول از او نیز توشه بازگشت میخواهی.
برای رفتن از تو توشه خواهم
از این خرمن بدامن خوشه خواهم
نصیبم کردی اکنون خانه خود
ضریح و مرقد شش گوشه خواهم
اما سخن پایانی اینکه پس این همه التماس و التجا، از او میخواهی که «مرا ناامید از درت رد مکن». بههر حال بر این نکته واقفی که مغناطیس وجود خانه خدا، با شعاع نامرئی، تا دور دستهای عالم تو را باز دلمشغول خواهد داشت. اما مگر نه این است که اگر اذن و اجازه از او و طلب از تو نباشد، راه بردن به حریم دوست خیال خام پختن است:
«ای دل اگر نخواندت ره نبری به کوی دوست»
بنابراین، نجوا می کنی که خدایا! بار دیگر مرا در این سفره کرمت از خیر و رزق و روزی برخوردار گردان و میخواهی و میخوانی که «مرا بار دیگر دعوت نما» زیرا هر کسی بیتردید نیاز دارد که خود را در یک محیط مستعد و مناسب ارزیابی کند. باز دعا میکنی که پروردگارا! تو خود مهار مراقبت و مواظبت را در مقابل اندیشهها و وسوسههای شیطان بر نفس ما قرار دادهای؛ زیرا اگر حمایت و عنایت تو نباشد به لحظهای تمام وجودم را پلیدی و تباهی فرا میگیرد. اما چه لذتی از آن بالاتر که آدمی در سودای نزدیکی و قرب الهی و تمرین بندگی و عبادت باشد. و به تبع آن لطف و کرم الهی شامل حال او گردد:
تو به راه من بنه گامی تمام
تا منت نزدیک آیم بیست گام
تازه این صورتِ ظاهر قضیه است؛ زیرا معلوم نیست که حتی در همین توفیق ظاهری پذیرش وجود داشته است یا خیر؟ اما همین که بر آدمی واقعه ناگوار روحی نمیگذرد و با همان عرفان عوامانه برای خود مانند ذرّهای ناچیز پیلهای میتند و خود را در معرض حمایت و قبول میبیند، خودش گام بزرگی است که شکرانه فراوان دارد:
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
میبایست همواره در حالت خوف و رجا بود و تمرین مبارزه با نفس داشت؛ زیرا او همواره در کمین است. بکوش که سودای حج را سودایی معنوی و الهی کنی. اگر این باشد، چه سوداگری ارزشمندی و چه داد و ستد سودمندی! یقین بدان که از کرامت الهی هر چه بخواهی میتوانی بهرهمند شوی؛ زیرا «کم نخواهد شد بگو دریاست این» و همگان میتوانند بدون نگرانی از آن بهرهمند شوند. اگر کلّ سفر حج به دریافت این نکته لطیف ختم شده باشد، یقین بدان که برنده واقعی تو بودی.
بالأخره در انتهای شب راهی حرم شدم. هنگام رفتن دوستی سفارش کرد که طواف مستحبی بهجا آور و ثواب آن را به چهارده معصوم هدیه کن. این کار را برای آن میخواستم انجام دهم که دوباره به حج دعوت شوم. لذا به مطاف رفتم برای انجام این طواف. از فشردگی جمعیت کاسته شده بود و در فاصله کمتر از نیم ساعت هفت شوط پیرامون کعبه چرخیدم و به آن توصیه عمل کردم.
ص: 42
خروج از مکه
هنگامیکه اتوبوس خیابانهای مکه را به قصد جدّه طی میکرد، یکی از مدّاحان اهل بیت قطعهای را ساخته بود که قطعه «وداع با کعبه» نام داشت. این قطعه را او خودش در کنار کعبه ساخت. در همان حال به یاد این قطعه افتادم و آن را زیر لب ساز کردم.
شبانگاهان تا به وقت سحر در طواف حرم ناله ها دارم
ولی با یاد وداع حرم از دو چشم ترم ژاله ها بارم
خداحافظ ای حرم، ای بیت، ای مقام، ای باب، ای صفا ای سعی
خداحافظ ای حَجَر، ای حِجر، ای حطیم، ای رکن، ای مکان وحی
چنان زمزم اشکبارانم
جدا از تو چون غریبانم
خدا حافظ کعبه خوبم
خدا حافظ کوی محبوبم
و بعد از آن، در رثای شهادت سالار شهیدان این نوحه را خواند:
اگر امشب کاروان نرود من بمانم و این لاله گون صحرا
کنم گریه از برای پدر تا سحر پرپر مادرش زهرا
اگر دشمن تازیانه زند روی نعش پدر بر تن زارم
ز رگهای پاره پاره او لحظهای لبِ خود بر نمیدارم
روان سوی شام ویرانم
خداحافظ ای پدر جانم
حضور در بزم الهی و در سفره اطعام خدای تبارک و تعالی موهبتی است از خداوند که برای هر کس فراهم نمیشود و «عمری باید که یار آید به کنار». اما رهآورد آن چیست؟ رهآورد سفر پس از بازگشت، این است که متوجه میشوی چقدر دلداده شدهای! حافظ گوید:
عرض حاجت در حریم حرمتت محتاج نیست
راز کس مخفی نماند بر فروغ رای تو
سپاس و ختم کلام
هم طلب از تست و هم آن نیکوی
ما کهایم، اوّل تویی آخر تویی
این بار خداوند بزرگ بر این بنده نالایق و ناشایست منتی گذاشت که بتوانم سفر حج را با همه مشکلات در دوران توانایی و جوانی طی کنم که انجام همین سفر آن هم با این ویژگیها توفیق بزرگی است. بر این اساس، زبان سپاس و ستایشم الکن و ناقص و کوتاه است. از خداوند بزرگ میخواهم تا لحظه حیات برای سبک شدن گناهان افتخار انجام این سفر را بیابم، شاید روزنههایی برای رستگاریام فراهم شود و توشهای معنوی فرا راهم قرار گیرد تا بتوانم دیگران را دعا کنم و نیز در پس پردهای که تنها راز آن بر خداوند آشکار است، آمرزیده شوم.
گر بد و گر نیک فکندم به پیش
پوش بَدِ من به نکویی خویش
ص: 43
چون که بدین پایه رساندم کلام
به که کنم ختم سخن والسلام
کوی یار
میهمانی فقیر و ضعیف در نزد میزبانی محتشم و مکرّم که او را با تمام کاستیها و نقصانهایش بر سر سفره خود نشانده است. سفرهای است پر از اطعام معنوی پر از شفا و اکسیر که مس وجود را به کیمیا بَدل می کند
بهراستی که مزد نالهها و نجواها همین فیض حضور و جرعه نوشی در بزم عاشقان جمال اوست اگر آن استغاثههای خالصانه نبود، دیداری هم در کار نبود و حال که اینجایی میبایست شکرگزاری را از سر صدق بهجای آوری.
اگر ورای این ظواهر و مناسک نمادین، آدمی در نیابد که آن سوی این علائم چه رازی نهفته است، بدون شک اعمالی ظاهری بهجا آورده است.
تازه داشتی جای راحتی برای استراحت فراهم میکردی و کم کم داشتی با چادر و زیرانداز نازک و دانههای خاک صحرای عرفات انس میگرفتی که باید رها کنی و بروی! عجب! این همه، تنها برای یک بعد از ظهر! در تأملی اما در نمییابی که این راز و رمز وقوف برای چیست؟
مگر طواف وداع هم داریم؟ وداع از جاییکه آدمی همیشه آرزوی دیدارش را دارد؟! مگر میشود؟ پس باید ادب خداحافظی را بهجای آوریم. به همین دلیل وداع نکردم و در شوطهای طواف، همواره از خدا خواستم که مرا در این سفر بیبهره و بینصیب رها نکند.