هنگامیکه سفّاح مؤسس سلسله بنی عباس به قدرت رسید، آن را به عبدالله بن حسن بن علی بن امیر المؤمنین برگردانید.
بعدها که منصور دوانیقی به قدرت رسید، فدک را از فرزندان امام حسن پس گرفت. مهدی پسر منصور عباسی فدک را به فرزندان حضرت فاطمه برگردانید.
موسی بن مهدی برادرش که در خشونت مشهور بود، فدک را از فرزندان حضرت زهرا پس گرفت. مأمون در سال 210 هجری پس از اینکه حکومتش مستقر و بلامنازع شد، فدک را به فرزندان حضرت زهرا برگرداند.
سرانجام پس از به قدرت رسیدن متوکّل، دشمن خونخوار اهل بیت؛ همان عنصر پلیدی که فرمان داد قبر مطهّر ابا عبدالله الحسین را تخریب کنند، وقتی متوجه شد که سادات و کودکان بنی هاشم در ایام حج، خرمای فدک را میان حجاج تقسیم میکنند واین امر موجب تقویت ومحبوبیت آنها شدهاست، دستور داد تمامی نخلهای فدک را قطع کنند و چنین شد.
بسیاری از خلفا نظر خلیفه اول و دوم را که میگفتند: پیامبر ارث نگذاشته و هر چه از ایشان برجای مانده صدقه است، قبول نداشتند. بازگرداندن فدک به فرزندان حضرت زهرا درحقیقت رد حدیثی استکه ابوبکر بهپیامبر نسبتداده است.. 2 در تمامی مواردی که خلفا فدک را به ذراری حضرت فاطمه زهرا پس دادند، هرگز به هیچیک از ائمه اطهار تحویل نشد. در بازگرداندن فدک هرگز وارث حقیقی حضرت زهرا که امامان معصوم بودند، مورد توجه قرار نگرفتند؛ یعنی بازگرداندن فدک را هم نوعی کار سیاسی میتوان محسوب کرد. دلیل ناراحتیها و مخالفتهای حضرت زهرا و امام علی 8
اکنون با زبان وشیوه دیگری رفتار تصرف کنندگان فدک را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم تا به علل رنجها و ناراحتیهای حضرت زهرا پی ببریم و از انگیزههای مخالفت غیر قابل انعطاف علی بن ابیطالب و و اهل بیت و به تبع آنها شیعه آگاه شویم.
- دلیل بر عهده مدّعی استدر قضای اسلامی، قانونی محکم و زیبا وجود دارد که همواره در قضاوتها مورد توجه قرار میگرفته است. اتفاقاً این حکم در قضاوتهای کشورهای غربی نیز آمده است و آن، موضوع «ارائه دلیل از سوی مدعی» است؛ یعنی اگر کسی ادعایی بر چیزی و یا برکسی دارد باید دلیل بیاورد. «البینه علی المدّعی و الیمین علی المدّعی علیه».
با توجه به این اصل معقول و اسلامی، وقتی حکومت درباره فدک با حضرت زهرا چالش پیدا کرد و ادعا نمودکه فدک متعلّق به حضرت زهرا نیست، باید برای ادعای خود دلیل بیاورد نه آنکه از آن حضرت مطالبه دلیل و شاهد کند.
خلیفه اول پس از استقرار در مسند خلافت، با نظر خلیفه دوم، مزرعه گسترده فدک را، که پیامبر به حضرت زهرا بخشیده بود، تصرف کرد و کارگزاران حضرت فاطمه را از آن اراضی اخراج نمود. وی پس از آنکه با اعتراض شدید حضرت فاطمه مواجه شد، گفت: اگر ادعا داری که فدک تعلّق به شما دارد شاهد بیاور. در حالی که او خود مدّعی فدک شده بود باید بینّه و دلیل اقامه میکرد. چون فدک در دست حضرت زهرا بود و مدعی خودش بود که باید دلیل میآورد. حتی علی 7 پس از این رویداد، نزد ابوبکر رفتند و ضمن اعتراض به وی، حکم قضای اسلامی را برای ایشان تشریح کرد، اما او نپذیرف و عمرگفت: ما در مقابل حجّت و دلیل تو توانی نداریم که استدلال کنیم ولی باید فاطمه دلیل بیاورد که فدک ملک اوست و تا دلیل ارائه نکند از وی نخواهیم پذیرفت.
روایات اسلامیکه فریقین؛ اعم از شیعه وسنی نقلکردهاند و آنها بر ارائه دلیل از سوی مدعی حکایت دارد، به صورت محکم مالکیت فدک بر حضرت زهرا را اثبات میکند.
نکته مهم دیگرکه در اینجا باید به آن توجه کرد، اینکه ارائه دلیل و بیّنه در جایی مطرح میشود که موضوع مجهول بوده و نیاز به اثبات داشته باشد؛ یعنی ارائه دلیل در جایی طرح میشود که یا مدّعیعلیه مشکوک باشد و یا موضوع غیر روشن و نامفهوم و در یک جمله نیاز به اثبات و استدلال داشته باشد. وقتی فدک در دست حضرت زهراست و حضرت زهرا بنا به قول صریح خداوند، مُطهّر و به دور از هر گونه «رِجس» هستند و هرگز ادعای خلافی نمیکنند، چگونه است که حکومت با این همه دلایل روشن و آشکار، باز هم ادعاهای حضرت زهرا را نمیپذیرد؟!
نکته دیگر، اگر خلیفه اول و دوم مدعی بودند که فدک ملک حضرت زهرا نیست و از حضرت زهرا شاهد و دلیل میخواستند و حتی نظر «صدیقّه طاهره» را به تنهایی کافی نمیدانستند، آن حضرت، شاهد کامل و محکم و مستدلّ و فوقالعادهای مانند علی بن ابیطالب ارائه کردند؛ همان شخصیت برجسته و آسمانی که هرجا باشند، حق آنجاست که پیامبر فرمودند: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ»؛
ص: 122
بعضی از علما و محققان اهل تسنن، این روایت بسیار معروف پیامبر اسلام درباره امیرمؤمنان علی 7 را به شکلهای دیگری نقل کردهاند؛ ازجمله گروهی گفتهاند:
«عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ، لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»
(1)«علی با حق است و حق با علی است و هرگز از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت در حوض (کوثر) بر من درآیند.»
این حدیث به قدری مشهور است که فخر رازی میگوید: هرکس در دینش به علیبن ابیطالب اقتدا کند، بیگمان هدایت مییابد و دلیل آن، گفته پیامبر است که فرمود: «خدایا! حق را همیشه بر مدار او بگردان.»
(2)مطالبات حضرت زهرا از خلیفه
بسیاری از محقّقان و مورّخان و تقریباً بیشتر آنانکه در تجزیه و تحلیل حوادث صدر اسلام و به خصوص در مسائل پس از ارتحال پیامبر اسلام به بحث و بررسی پرداختهاند، مطالبات گسترده حضرت زهرا از ابوبکر را به فدک منحصر کرده و از پرداختن به عمدهترین مسائل، تجاهل و یا غفلت کردهاند.
باید توجه داشت که حضرت زهرا علاوه بر فدک، سه موضوع مهم دیگر را هم از آنان مطالبه میکردند:
الف) جانشینی امیرمؤمنانکه پیامبربارها مطرحکرده بودند وبرآن اصرار داشتند.
ب) اموال پیامبر اسلام که در مدینه بود و از سوی حکومت تصرف گردید.
ج) باقیمانده خمس خیبر، که خلیفه اول و دوم از پرداختن آنها به حضرت زهرا خودداری کردند.
ابن ابی الحدید معتزلی مینویسد: ابوبکر حاضر نشد چیزی به فاطمه بدهد. حضرت زهرا بدین جهت ناراحت شد و از او دوری گزید و تا هنگام وفات با او تکلّم نکرد.
ادامه جدال حضرت زهرا
با خلیفه اول
همانگونه که اشاره شد، ابوبکر پس از استقرار بر مسند خلافت، نه تنها فدک را که اموال منقول و غیر منقول پیامبر را ضبط کرد و حضرت زهرا را که وارث پیامبر بود، از تصرف در آن اموال منع نمود. قرائن حاکی از آن است که با این اقدام، حضرت زهرا از ما ترک پدر محروم گردید؛ بهطوری که در اداره امور عادی منزل هم دچار عسرت و مشکل بسیار شدید شدند. چیزی که متأسفانه از قلم بسیاری از مورّخان و محقّقان افتاده است.
ابن ابی الحدید مینویسد: «حضرت زهرا به ابوبکر پیغام داد: آیا تو وارث رسول پیامبری یا اهل او؟ ابوبکر پاسخ داد: اهلش. حضرت زهرا فرمود: پس سهم رسول خدا از غنایم چه شد؟ ابوبکر گفت: من از پدرت شنیدم که فرمود: خداوند برای پیغمبرش طعمهای قرار داد. آنگاه که او را قبض روح نمود آن مال را برای خلیفهاش قرار داد. من خلیفه پدر تو هستم. پس باید آن اموال را به مسلمانان برگردانم.»
(3)ابوبکر مطالبه خمس دختر پیامبر را اینگونه پاسخ میدهد. روشن است که با چنین پاسخی، راه هرگونه بحث و استدلال بسته میشود. خواست حضرت زهرا خمس بود که تعلّق به پیامبر و حضرت زهرا داشت ولی ابوبکر به حاشیه میرفت و از متن فاصله میگرفت.
2
- نفی میراث پیامبریکی از دلایل مدعیان خلافت و فدک، جعل حدیثی از قول پیامبر بود. وقتی حضرت زهرا با مراجعه به ابوبکر پرسیدند: چرا شما کارگزاران مرا از ملک شخصیام (فدک) اخراج کردهاید و آن را به تصرّف خود در آوردهاید؟ ابوبکر گفت: از پیامبر شنیدم که گفت: «نَحْنُ مَعَاشِرَ اْلأَنْبِیَاءِ لَا نُورِثُ»؛
(4) «ما پیامبران میراثی باقی نمیگذاریم.»
عمر میگوید: ابوبکر این جمله را از قول پیامبر نقل کرد و سوگند یاد نمود که ابوبکر راستگوست
(5)اولًا: باید پرسید: چگونه استموضوع به این مهمی را، دیگران نشنیدند و تنها خلیفه اول شنید؟
ثانیاً: چگونه میشود پیامبر دستوری خلاف قرآن کریم در مورد نفی ارثِ پیامبران صادر کنند! مگر نه این است که خداوند متعال در کتاب آسمانی خود، آیاتی بر ارث گذاشتن پیامبران و قانون ارث اسلامی، آورده است؟
1- تاریخ بغداد، ج 14، ص 321 و تاریخ دمشق و کفایه الأثر و الإستغاثه، ج 2، ص 63 و بحارالأنوار، ج 36، ص 286.
2- تفسیر فخر رازی، ج 1، ص 210، تمامی احادیث فوق از دانشمنامه امیرالمؤمنین، استاد محمدی ری شهری، ج 2، صص 225 و 226 نقل شده است.
3- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 219.
4- شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 227.
5- مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 13.
ص: 123
ثالثاً: شما که چنین مطلبی از پیامبر نقل میکنید و برآن اصرار می ورزید، چگونه است که از حضرت زهرا دلیل میخواهید؟
مطلب به قدر کافی روشن است و نقل عباراتی از این دست، همانگونه که گفتیم با شرع و عقل منافات دارد. قرآن کریم در سوره مریم در مورد ارث گذاشتن زکریّا میفرماید:
إِذْ نادی رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا* قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا* وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا
(1)«... درآن هنگام که زکریا از نداشتن فرزند سخت ناراحت بود، پروردگارش را در خلوتگاه عبادت خواند و گفت: پروردگارا! پیر شدهام و استخوانهایم سست گشته و برف پیری بر سرم نشسته است. پروردگارا! من هرگز در دعای خود از تو محروم و مأیوس نبودهام و در هیچ امری مرا مأیوس نساختهای. پروردگارا! من از خویشان خویش پس از خود بیمناکم، همسرم پیر و نازاست. پروردگارا! تو برای من از خودم جانشینی عطا نمای. فرزندی عطا کن که جانشین من شود. جانشینی که وارث من و دودمان یعقوب باشد. سپس او را مورد توجه خود قرار ده و از وی راضی باش.»
آیه فوق، موضوع وراثت زکرّیای پیامبر را به روشنی بیان میکند.
ازسوی دیگر، طبق مدارک تاریخی، کسی ادعای خلیفه را، مبنی بر اینکه پیامبر فرمودهاند: «ما پیامبران ارث بر جای نمیگذاریم!» تأیید نکرده است و تمامآنانکه ادعای ارث نگذاشتن پیامبران را تأیید کردهاند، در واقع قول خلیفه را تأیید کردهاند نه اینکه خودشان از پیامبر شنیدهباشند
(2)به عبارت دیگر، ادعای خلیفه در ارث نگذاشتن پیامبران و حمایت خلیفه دوم و سوم از این ادعا، رنگ و بوی سیاسی داشته نه اعتقادی. جالبتر اینکه در دوران خلیفه دوم، وقتی قاضی القضات «عبدالجبار» به دنبال مشروعیت بخشیدن به آن بود، غیر از عمر و عثمان و مالک بن اوس بن حَدَثان، هیچکس؛ اعم از مهاجر و انصار، ادعای ارث نگذاشتن پیامبران را تأیید نکردند
(3) خود خلیفه دوم هم گفته است:
ابوبکر این حدیث را به من گفت و سوگند یاد کرد که او راستگوست و از پیامبرخدا 9 شنیده است که گفت: پیامبر ارث نمیگذارد. میراث او در میان فقرا و مساکین است
(4)مقصود از نقل این حدیث، شهادت و گواهی عمر بر این نکته است که حدیث را عمر از ابوبکر شنیده است نه از دیگران
(5)بسیاری ازمورّخان وعالمان اهل سنت ازعایشه روایتکردهاند: هنگامیکه پیامبرخدا رحلت کرد و در میراث آن حضرت اختلاف کردند، در نزد هیچ کس در این باره مطلبی نیافتند، تنها ابوبکر بود که گفت: از پیامبر خدا شنیدم که میفرمود: «هر آنچه که از ما گروه پیامبران بازمانده صدقه است.»
(6)اظهارات عایشه و موضعگیری صریح او در این مورد، نشانگر آن است که ناقل این سخن تنها خلیفه اول بوده است؛ چنانکه ابن ابی الحدید هم چنین نظری دارد.
دانشمند ارزشمند سیدهاشم معروف الحسنی مینویسد: «مورّخان و محدثّان همگی بر این موضوع اجماع دارند که این روایت تنها از ابوبکر رسیده و تنها منبع و مستند اولیه، اوست ...».
چگونه ممکن است شخصی مانند پیامبر، چنان مسأله مهمی را مطرح کنند که هم مخالفت صریح با قرآن و قول خدا داشته باشد و هم از دختر و از جانشین به حق خویش مخفی کنند؟! اصولًا رسم پیامبر این بود وقتی میخواستند مطلبی را که جنبه تشریع و قانونگذاری داشت، طرح کنند، آن را در جمع مسلمانان و اصحاب مطرح میکردند و گروه کثیری به ضبط آن میپرداختند ....
گمان نمیکنم کسی که به خدا و رسول ایمان داشته باشد و با سبک و روشی که پیامبر در تبلیغ احکام الهی داشته، آشنا بوده و مقام حضرت زهرا 3 و حضرت علی 7 را در پیشگاه آن حضرت بداند و تردید در نادرست بودن حدیث کند
(7)3
- ادای سوگندبا توجه به اینکه خلیفه مدعی بود پیامبران ارث نمیگذارند و دلایل حضرت زهرا را بر مالکیت فدک کافی نمیدانست، برابر رسم و عرف و شرع، باید از حضرت زهرا بخواهد که برای اثبات ادعای خود قسم یاد کند.
در قضای اسلامی، در مواردی که موضوع برای قاضی روشن نیست، قاضی از مدّعی میخواهد که سوگند یاد کند. پس از ادای سوگند، دادگاه مختومه میشود و حکم به نفع مدّعی صادر میگردد. اما خلیفه باز هم از چنین موضوعی خودداری نمود و از صدور حکم مانع گردید.
4
- تقاضا از مدّعی برای ادای سوگند توسط قاضی
1- مریم 19: 3 و 4. 38
2- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 227.
3- شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 228.
4- مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 13.
5- فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفی، ص 601.
6- علامه مظفّر، دلائل الصدق، ج 3، ص 56.
7- سیره الائمه، ج 1، ص 120.
ص: 124
وقتی در قضاوتها، موضوع مبهم باشد و کار صدور حکمِ نهایی طولانی شود، راه دیگری وجود دارد که قضات به آن تأسی میکنند. در نزاع مفروض وقتی حضرت زهرا 3 مدعی بودند که پیامبر فدک را به ایشان بخشیدند و خلیفه منکر چنین ادعایی بود، قاضی موظف است به مدّعی تذکر دهد که چون شهود تو ناقص است، حق داری از منکر (خلیفه اول) مطالبه قسم کنی. بنابراین، باید خلیفه به حضرت زهرا تذکر میداد که چون دلایل شما کافی نیست، اگر میل داری من که منکر هستم حاضرم قسم یاد کنم. لیکن خلیفه به این قانون قضا عمل نکرد و به مجرد نقص شهود، نزاع را مختومه اعلام کرد
(1) و رأی را بر ضدّ ایشان صادر نمود.
5
- قاضی منکرخلیفه در قضیه فدک، خود در موضع قاضی نشست و منکر تفویض و بخشش فدک به دختر پیامبر شد و قضاوت در چنین مسأله مهمی را، خود به عهده گرفت! و خود قاضی و حاکم و شاکی و مدعی شد!
در قضای اسلامی، اگر شخصی برچیزی ادعایی داشته باشد ومنکر آن را انکار کند، باید موضوع به شخص ثالث بیطرف، به عنوان قاضی ارجاع گردد و قاضی پس از بررسیِ ادعای مدعی و اظهارات منکر و با توجه به قوانین و قرائن، به موضوع رسیدگی کند و رأی نهایی را صادر نماید. اما در موضوع فدک، شرایط بهگونه دیگری رقم خورد؛ یعنی خلیفه که منکر بخشش فدک توسط پیامبر به حضرت زهرا بود، خود به عنوان قاضی اظهارات مدعِی را رد کرد و حکم بر «صحت انکار» خود داد. چیزی که کاملًا جدید بود و بعدها این روش مورد سوء استفاده خلفای جور شد.
در حالی در تاریخ میخوانیم، روزی عربی در دوران اقتدار پیامبرخدا، بر شتر ایشان ادعایی داشت و حضرت انکار کردند. به دستور پیامبر داوری در این مورد به شخص ثالث ارجاع گردید. در زمان خلافت ظاهری علی بن ابیطالب 7 نیز روزی عربی در زره آن حضرت ادعا کرد و ایشان منکر شدند. قاضیِ محکمه، شاکی و متهم را احضار کرد. این قضاوت در تاریخ اسلام بسیار مشهور و از افتخارات اسلام و تشیّع است. حضرت هم با کمال تواضع و وقار در محکمه حاضر شدند و حتی به قاضی محکمه که به ایشان احترام ویژه گذاشتند، تذکر دادند. اتفاقاً در هر دو موضوع و در هر دو محکمه، رأی به صداقت پیامبر و امیرالمؤمنین 8 صادر شد.
6
- ضرورت پایبندی به روش پیامبرپیامبر عالیقدر اسلام که ظهور محبّت، عنایت، عواطف و رحمت خداوند بودند، در بسیاری از موارد لطفهای بیحد و فراوانی نسبت به افراد مختلف داشتند که در تاریخ اسلام ثبت و ضبط است. عفو مردم گستاخ و بتپرست و خونخوار مکه دلیل این عواطف بود. پیامبر افراد زیادی را که مرتکب اشتباه و یا اسائه ادب نسبت به ایشان میشدند، عفو میکردند. برخورد صمیمانه ایشان حتی با مخالفین خود و حتی بخشش اموال منقول و غیر منقول به اصحاب و دیگر موارد در تاریخ ثبت است.
پیامبرخدا بخشهایی از زمینهای یهودیان بنی نضیر را به ابوبکر وعبدالرحمان ابن عوف و ابو دجاجه واگذار کردند
(2) هیچکس هم ادعایی نکرد و اعتراضی نداشت. این زمینها پس از ارتحال پیامبر در دست آنها ماند و خلیفه حرفی در آن اموال نداشت.
پیامبر همچنین قواره قابل ملاحظهای از زمینهای بنینضیر را با درختهایش به زبیر بن عوام واگذار نمودند
(3)مؤلف فتوح البلدان مینویسد: پیامبرخدا یک قطعه زمین را که دارای کوه و معدن بود، به بلال و چهار قطعه زمین را به علی بن ابیطالب واگذار کردند
(4)خوب بود خلیفه که در جای پیامبر نشسته و خود را برای چنین مقامی محقتر از دیگران میدانست، به شیوه پیامبر عمل میکرد و در ماجرای فدک، به فرض اگر دلایل حضرت زهرا در مالکیت بر فدک کافی نبود، فدک را به عنوان صاحب قدرت و زمامدار امور مسلمانان، به آن حضرت واگذار میکرد.
7
- پشیمانیِ احساسی نه اساسیخلیفه اول پس از تصرف فدک و آزرده خاطر شدن دختر بزرگوار پیامبر از این ماجرا، از کار خود پشیمان و از عاقبت خویش نگران شد.
ابن قتیبه دینوری موضوع مهمی را در پشیمانی خلیفه اول و دوم نقل کرده است. این گفته را برای تأیید مطلب خود میآوریم:
«... عمر به ابوبکر گفت بیا برویم نزد فاطمه، چون ما او را به خشم آوردهایم. با یکدیگر به منزل حضرت زهرا رفتند و اجازه خواستند که بر آن حضرت وارد شوند. حضرت اجازه نداد. نزد حضرت علی رفتند و با او صحبت کردند. آن حضرت آن دو را به حضور فاطمه برد. هنگامی که روبهروی آن حضرت نشستند، حضرت زهرا روی خود را به طرف دیوار برگرداند. آنان به آن حضرت سلام کردند. حضرت پاسخ سلام نداد. ابوبکر لب به سخن گشوده، گفت:
ای حبیبه پیامبرخدا، به خدا سوگندکه خویشاوندان رسول الله از خویشاوندان خودم نزد من محبوبتر میباشند و تو در نزد من از عایشه دخترم محبوبتری. دوست میداشتم که روز رحلت پدرت من نیز از دنیا میرفتم و بعد از او، در این دنیا نمیبودم. آیا شما مرا چنین آدمی میبینید
1- آیه الله ابراهیم امینی، بانوی نمونه اسلام، ص 222.
2- احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه آذرتاش آذرنوش، ص 31.
3- فتوح البلدان، ص 34.
4- فتوح البلدان، ص 27.
ص: 125
که با آنکه عارف به حق شما هستم و فضیلت و شرافت تو را به خوبی میدانم، در عین حال حق تو را بگیرم و از میراث پیامبر خدا مانع شوم ...؟
حضرت زهرا فرمود: آیا شما خود این چنین میبینید که اگر من حدیثی را از پیامبرخدا برایتان نقل کنم که شما با آن حدیث آشنا باشید به آن عمل خواهید کرد؟
گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم آیا از پیامبرخدا 9 نشنیدهاید که میفرمود: «خشنودی فاطمه خشنودی من و خشم فاطمه موجب خشم و غضب من است. هر کس فاطمه دخترم را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر کس فاطمه را خشنود و راضی سازد مرا خشنود و راضی ساخته است و هر کس فاطمه را به خشم درآورد مرا به خشم در آورده است؟»
گفتند: آری، این حدیث را از رسول خدا شنیدهایم.
فرمود: پس من، خداوند و فرشتگانش را شاهد و گواه میگیرم که شما مرا به خشم در آورده و راضی نساختید و هرگاه پیامبر 9 را ملاقات کردم از شما به او شکایت خواهم کرد.
ابوبکر گفت: من از خشم و غضب آن حضرت و از خشم و غضب تو، ای فاطمه به خداوند پناه میبرم و شروع به گریه کرد و چنان میگریست که نزدیک بود جانش به در رود. در آن لحظه حضرت زهرا فرمود: به خدا سوگند، به دنبال هر نمازی که میخوانم تو را نفرین میکنم.»
(1)شواهد و قرائن نشان میدهد خلیفه اول از رنجاندن حضرت زهرا پشیمان بود اما هیچگونه اقدامی که موجب جبران شود انجام نداد؛ یعنی پشیمانی وی نه اساسی که احساسی و عاطفی بود.
8
- کفایت شهادت امیرالمؤمنین بر رسالت پیامبر 9 مقام و منزلت علی 7 به قدری برجسته و عظیم و در نزد خداوند به اندازهای مقرّب و محبوباند که پروردگار سبحان شهادت ایشان را به تنهایی بر نبوّت پیامبر کافی میداند. آنجا که میفرماید:
وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ
(2)«کافران میگویند تو پیامبر نیستی. به آنها بگو شهادت خداوند و کسی که دارای علم کتاب است، بر نبوت من کافی است.»
علما و مفسّران شیعه و بسیاری از اهل تسنن، با نقل حدیثی از پیامبر اسلام معتقدند که صاحب علم کتاب، که شهادتش بر رسالت پیامبر کافی است، امیرالمؤمنین است. خلفا باید شهادت امیرالمؤمنین را بر ادعای حضرت زهرا میپذیرفتند و از او شاهد دیگری نمیخواستند.
خُزیمه بن ثابت (ذو الشهادتین)
مرد عربی در مورد ناقه پیامبر ادعایی کرد و اظهار داشت که این ناقه (شتر ماده) متعلق به اوست. پیامبر فرمودند: این شتر، تعلّق به من دارد؛ زیرا قبلًا پول آن را به تو دادهام. مرد عرب از پیامبر پرسید: آیا شما بر این حرف خود شاهد دارید؟ شخصی به نام «خزیمه بن ثابت» اظهار داشت که من گواهی میدهم این شتر تعلّق به پیامبر دارد. پیامبر از خزیمه پرسیدند: تو ازکجا به چنین یقینی رسیدهای؟ خزیمه گفت: چون من به رسالت شما یقین دارم به ادعای شما در مالکیت شتر هم یقین دارم. حضرت پیامبر استدلال خزیمه را پذیرفتند و فرمودند: من شهادت تو را به تنهایی کافی و نافذ میدانم و به منزله دو شهادت قرار میدهم. سپس به ماجرا خاتمه دادند. از آن روز خزیمه به «ذوالشهادتین» شهرت یافت
(3)وقتی شهادت و گواهی شخصی مانند خزیمه، به منزله دو شهادت حساب میشود، آیا خلیفه نباید شهادت امیرمؤمنان را که به تنهایی بر رسالت پیامبر از منظر خداوند کفایت میکرد بپذیرند؟
9
- تضاد و تناقضمورّخان مینویسند: وقتی حضرت زهرا با استدلال محکم و قوی در مورد فدک بحث کردند، ابوبکر سند و قبالهای بر مالکیت حضرت زهرا بر فدک نوشت و امضا کرد و به وی تقدیم کرد. وقتی حضرت زهرا از خانه ابوبکر با سند مذکور مراجعت میکرد، خلیفه دوم ایشان را دید و ماجرا را پرسید. فاطمه 3 موضوع را گفت و سند را نیز به وی نشان داد. امّا خلیفه سند را گرفت و پاره کرد
(4) اما خود وی پس از رسیدن به خلافت، فدک را به ورثه پیامبرخدا واگذار کرد
(5)اکنون در اینجا پرسشی پیش میآید و آن این که:
1- الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینوری عالم مشهور سنی قرن سوم متوفای سال 276 هجری، ج 1، ص 13.
2- رعد 43: 43.
3- تلخیص الشافی، ج 3، ص 122، فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفی، ص 581.
4- سیره حلبی، ج 3، ص 391.
5- عمده کتب اهل تسنن؛ مانند صحیح بخاری باب فرض الخمس، صص 5 و 10 و صحیح مسلم و سنن بیقهی، ج 6، ص 299 و معجم البلدان، ج 6، ص 343 و تفسیر ابن کثیر، ج 5، ص 288، این مطلب را نقل کردهاند که عمر در دوران خلافت خود، فدک را به امیرالمؤمنین و به عباس بن عبدالمطلب باز گرداند.
ص: 126
اگر پیامبران ارث نمیگذارند، پس دادن سند فدک به حضرت زهرا برای چیست؟ و اگر در نظر خلیفه دوم، باید درآمد فدک در مسائل عمومی هزینه شود، چرا خودِ وی نسبت به واگذاری آن به ورثه پیامبر اقدام کرد؟
این نکته نیز جالب است که طبق مدارک اهل سنت، فدک به حضرت علی و عباسبن عبدالمطّلب باز گردانده شد. اگر این مطلب صحت دارد، میتوان این پرسش را طرح کرد که مگر عباس بن عبدالمطّلب وارث پیامبر بود؟! و مگر نه این است که با بودن حضرت زهرا و پس از وی، با بودن فرزندان حضرت زهرا، ارث به طبقه دوم نمیرسد؟!