انجیل قدیم به زبان «گریک» یونانی و آن موضع را که این ذکر بعینه چون (مانند) آیه کریمه وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَد
در آنجا مندرج بود برآورده به من نمود. گفتم: چون انجیل از کتب سماوی و عیسی (ع) مقبول شماست، چرا اطاعت امر او نمیکنید؟ گفت: گمان کنیم که این الفاظ، الحاق قیصری از قیاصره روم است که بعد شیوع اسلام مایل به آن مذهب شده بود. گفتم: اوّل (یعنی اولًا، الحاق در امثال این کتب که نقل آن در پیش هرکس میباشد محال است و ثانیاً: چه خواهی گفت در اخبار کتب تواریخ جانبین (مسلمانان و مسیحیان) که مقوّی (یعنی مؤید) قدامت (یعنی قدمت و دیرینگی) خبر مذکور و عدم الحاق آن است و آن این که در حیات محمد (ص) چون با نصارا گفتگو به میان آمد و محمد- صلوات الله و سلامه علیه- میفرمود: و من آن احمد موعود که عیسی (ع) وصیت اطاعت من کرده، نصارا انکار اصل خبر نمیکردند بلکه میگفتند: تو آن شخص موعود نیستی و ما وجود او را منتظرانیم، اگر این الفاظ، عبارت قدیم نبودی، بایستی جواب دهند که ما چنین وصیت از عیسی (ع) نداریم خندید و گفت: تو مگر به انگلند (انگلستان) آمدهای تا همه را از مذهب قدیم بگردانی؟»
او مسلمانی است پرورش یافته در دامان یکی از حکمرانان هند در عصر سلطه کمپانی هندشرقی و مسلمان زادهای بوده روشنفکر و ماجرا جو. پدر او محمد بیک خان تبریزی، اصفهانی که از ترکان آذربایجانی به شمار میآمده و در اصفهان به دنیا آمده و در عهد نادرشاه افشار، مرتکب خطایی شده و از ترس به هند گریخته و در آنجا به خدمت حکمرانی مسلمان پیوسته و از فیض کار و کوشش خود صاحب مال و مقام گردیده است. میرزا ابوطالب خان پسر او، معروف به ابوطالب لندنی در ایران چندان شناخته نیست. او به سال 1166 ه. ق. در لکهنو به دنیا آمده و پس از فوت پدر به سال 1183 ه. ق. در مرشد آباد از سیزده تا بیست سالگی در آنجا به سر برده و در فاصله سالهای 1218- 1213 ه. ق. به مسافرت پرداخته و بعد از بازگشت و فراهم آوردن یاد داشتهای سفر خود، در سال 1221 ه. ق. در لکهنو وفات یافته است.
او سیاحت خود را از ترکیه آغاز کرده و از راه سامرّا به بغداد رفته و بعد به کربلا و نجف شرفیاب شده و سپس از بغداد عازم سامرّا به قصد زیارت آن عتَبه مبارکه رفته است.
او خود مینویسد: «در 27 شوّال 1217 ه-. ق. از سامرّا به بغداد رسیدم، بعد از آن که از زحمت آن سفر در بغداد آسودم، احرام زیارت کربلا و نجف در میان جان بستم. چهارم ذیقعده روانه کربلا شدم، با آنکه راه ناامن بود و من نابلد، این سفر از اوّل تا به آخر به خیر و خوشی و سهولت گذشت و به خلاف سفر سامره به هر جا که میرسیدم، مردم اکرام میکردند.»
و در ادامه میافزاید: «در کربلا با کربلایی بیگم خاله خود ملاقات افتاد. او را بسیار پیر و شکسته و از قضیه وهابی فقیر و غارت زده یافتم ...»
نگارنده این مقاله، در اربعین حسینی سال 1429 ه-. ق. به زیارت امامان عراق و عتبه سیدالشهدا حسین بن علی- روحی فداه- در روز اربعین توفیق یافتم. در بغداد و کاظمین حضور ارتش اشغالگران را به میان دیدم. ناامنی محسوس و نگرانی فوق وصف و بیان است! در برگشتن، که از راه زمینی و از کنارههای بصره به مرز ایران میآمدیم، عراق را یکپارچه عزادار دیدیم. در مسیر و در هر آبادی و روستا از مردم و زوّار پذیرایی گرم به عمل میآمد. امّا به سامرّا نرفتیم که همچنان ناامن است. گو این که از دیر زمان چنین بوده است.
میرزا ابوطالبخان، پیش از حدود دویست واندی سال از ناامنی سامرّا شاکی بوده امّا از اکرام و احترام در دیگر جاهای عراق خاطره خوشی داشته است. او در ادامه سخن خود مینویسد: «روضه کاظمین و نجف و کربلا، شبها به اهتمام سکنه آنجا قدری قلیل روشن میشود امّا باب روضه سامره از اوّل شب مسدود میگردد. مشاهده این حال در من بسیار اثر کرده، بیاختیار گریستم.
متأسّفانه باگذشت زمانِ نه چندان کم، اوضاع اجتماعی مناطق مختلف عراق همچنان متفاوت است. سامرّا امروز- هم
ص: 97
- نا امنترین است و اقامت مرحوم میرزای شیرازی بزرگ و انتقال موقّت حوزه نجف به روضه عسکریین و خدماتی که آن بزرگ مرجع دینی و شیعی انجام داده، گو اینکه تأثیر اساسی نکرده است و امروز تروریستهای خارجی مسلک در آن منطقه بیشتر حضور دارند و مقدّسات اسلامی را مورد هتک و بی حرمتی قرار میدهند. امّا إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد.
(1)به هر حال، صاحب سفرنامه در جای جای کتاب خود که از سامره سخن به میان میآورد، از غربت و مظلومیت امامان در آنجا، مویه میکند و با یاد تلخ از مردمان آن سامان، ناخوشایندی خویش را ابراز میدارد او از گدایان سمج و پر رو و هجوم آنان، سخن میگوید و این مثَل سائر را به یاد میآورد: «مثل گدای سامره»
(2)از خوف وهابیها
او درباره قبر حرّ و زیارتش مینویسد: «... و به فاصله دو- سه فرسخ از شهر، قبر حرّ شهید است که از دور به نظر میآید. چون اعراب آن نوحی به نام وهّابی راهزنی میکنند و بدون قافله سنگین، کسی بدان طرف نمیرود، از زیارت آن مرد خدا محروم ماندیم.»
(3)وهابیها در کربلا
میرزا ابوطالب خان، هجوم وهابیان به کربلا و قتل و غارت در آن شهر مقدّس را چنین گزارش کرده است: «هیجدهم ذیحجّه روز غدیر خم که اکثر مردم معتبر کربلا به زیارت مخصوصه نجف رفته بودند، قریب بیست وپنج هزار وهابی سوار بر اسبان عربی و شترهای نجیب، وارد نواحی کربلا شدند. چون بعضی از آنها در لباس زوّار، قبل از این داخل شهر شده بودند و عمر آغای حاکم (از سوی سلاطین عثمانی) به سبب تعصّب تسنّن با آنها، همرأی و همدل شده و تبانی کرده بود،
(4) بهحمله اوّل اندرون شهر آمده، صدای «اقْتُلُوا الْمُشْرِکِین»؛ «مشرکان را بکشید» و آوازه «اذْبَحُوا الْکَافِرِینَ»؛ «کافران را سر ببرید.» سر دادند و عمرآغا به دیهی گریخته آخر کار به فرمان سلیمان پاشا، به قصاص رسید. (وهابیها) بعد از قتل و اسر عمومی، میخواستند خشتهای طلای گنبد را کنده ببرند از غایت استحکام میسّر نیامد، لهذا قبر اندرون گنبد را با کلنگ و تَبَر خراب کردند. زیاده از پنج هزار نفر کشته شد و زخمیها را خود حساب نیست.
(5)در تاریخ وهابی
شاید به سبب رعب و وحشتی که درآن روزگار، در اثر رفتار خشونتبار جماعت وهّابی برضدّ مسلمانان موحّد و خدا پرست حاکم بوده، میرزا ابوطالب سیاح که اروپا و بخشهایی از آسیا و خاور میانه عربی را گشته و اطلاعات نسبتاً سودمندی آورده، در خصوص وهابیت و مؤسس آن، نتوانسته آگاهی دقیقی به دست آورد و ارائه کند و در نوشته او احیاناً خطا و ابهامی به چشم میخورد. او در بخشی از نوشتههایش آورده است:
«از اصول و فروع ملّت (یعنی مسلک) وهّابی و حسب و نسب مخترع آن، هرچند تفحّص کردم، ازکسی مفصّل معلوم نشد؛ زیراکه مردم این ملک به اغوای امرای عثمانی و از غایت سبک عقلی، حسابی از او برنداشته و امر او را قابل ضبط و حفظ نمیدانند.»
(6)او اینگونه ادامه داده است: «مؤسّس این مذهب عبدالوهّاب نامی است.
(7) از نواحی دجله بوده به تقریب پسر خواندگی در خانه ابراهیم نامی از اعراب بنی حرب در دیهی (دهی) از توابع درعیه مِن اعمال نجد پروش یافته، در اماثل و اقران به ذهن و ذکاء معروف و به عقل و کیاست موصوف بود. جودی به افراط داشت. هرچه به دست او رسیدی به اتباع و انصار بذل و ایثار نمودی. بعد از آنکه در وطن پارهای از علوم عربی و فقه حنفی
(8) اخذ کرده بود، مسافرت به اصفهان و درآن بلده حکمیات (حکمت) از فضلای نامدار نمود سپس اکثر بلاد عراق و خراسان را تا سرحدّ غزنین سیر نموده، به وطن عود کرد. در سنه 1171 ه. ق. دعوی این ملّت (مسلک) از باطنش سرزد. در آغاز مقلّد ابوحنیفه و در فروع به رأی خود عامل بود. درآخرش در بعضی اصول نیز گردن از قلّاده تقلید پیچید و آنچه برای او مستحسن آمدی، مستقلّانه گفتی و مردم را بدان دعوت کردی؛ از آن جمله جمیع فِرَق اسلام را مشرک و کافر و در زمره عبدَه اصنام محسوب داشت، بلکه ایشان را به تراز کفّار و پرستندگان عُزّا و هُبل پنداشت؛ زیرا که آن جماعت (بت پرستان) در حین
1- فجر: 89: 14
2- همان، صص 408 و 406
3- همان، ص 408
4- همان ص 409
5- خوشبختانه در سالهای بعد، رسالههای متعدّدی در تبیین مرام این گروه تند رو و خارجی مسلک، توسط خود وهابیها و دیگران منتشر شده است. دانشمندان مسلمان؛ اعم از شیعه و سنّی، به شبههها پاسخ داده و ابهام زدایی کردهاند. علامه سید محسن امین جبل عاملی و فرزند محقّق او، سید حسن امین با تألیف و نشرکتاب «کشف الاوتیاب» این جماعت را از زوایای عقیده و رفتار ضدّ اسلامی و دیگر خصوصیات، شناساندهاند. این کتاب با نام تاریخچه نقد و بررسی عقاید و اعمال وهّابی، به فارسی به گردانده شده و هم اکنون چاپ پنجم آن در آستانه انتشاراست، ان شاء الله.
6- نام مؤسس و بنیانگذار این مسلک، محمد بن عبدالوهاب ویا به اختصار و برحسب اصطلاح عرب: محمد عبد الوهاب است که در 1111 و یا 1115 ه. ق. زاده شده و در 1206 و یا 1207 ه. ق. در گذشته است. ر. ک. به: کشف الارتیاب و ترجمه آن و نیز ترجمه «هذه هی الوهابیه»؛ «این است آیین وهابیت»، از محمد جواد مغنیه لبنانی، چاپ 1351 ش. تهران.
7- و یا حنبلی. ر. ک. به: کشف الارتیباب.
8- مسیر طالبی ص 410
ص: 98
نزول بلایا بیاختیار رجوع به خالق میکردند و (امّا) مسلمانان در اثنای واردات- نیز- جز نام محمد و علی و ائمه و صحابه نمیبرند.»
مجملًا جمعی از عوام طوایف نجد بدو گرویده، به تدریج درآن نواحی صاحب آوازه و اشتهار گردید. مدام تخریب قبّه رسول أنام و مراقد منورّه ائمّه کرام را نصب عین داشتی که در هنگام قدرت به عمل آورد. اجل او را فرصت نداده درگذشت.
(1)از اشتباهات این سفرنامه، اینکه او مؤسّس وهابیت را عبدالوهابِ پدر پنداشته و پسر او محمد را ادامه دهنده راه پدر قلمداد کرده است. درحالی که عبدالوهابِ پدر نه تنها چنان مسلکی نداشته، بلکه احیاناً فرزندش را از به زبان آوردن برخی سخنان باز میداشته و سرانجام کار به تندی کشیده است و او فرزندی دیگر به نام سلیمان بن عبد الوهاب داشته دارای فکر درست و رأی مستقیم و کتابی به نام «الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه» تألیف کرده و منتشر ساخته است.
(2)و احتمالًا میرزا ابوطالب، میان «محمد بن عبدالوهاب» مؤسّس آیین و «محمد بن سعود» نخستین حامی او اشتباه کرده است و چون نامهای مشترک در این خاندانها زیاد و آگاهی مردم در آن زمان اندک بوده، چنین خطایی رخ داده است.
البتّه خود محمد بن عبدالوهاب چهار پسر داشته به نامهای عبدالله، حسن، حسین و علی که پسر بزرگتر راه پدر را پیش گرفته و او دو پسر به نامهای سلیمان و عبدالرحمان داشته و سلیمان شخصی بسیار متعصّب بوده وبه سال 1233 ه. ق. به دست ابراهیم پاشا به قتل رسیده و برادر او عبدالرحمان- هم- گرفتار و به مصر تبعید شده و در آنجا درگذشته است.
(3)از آموزههای تاریخ، نکتهای است که او درباره محمد عبدالوهاب نوشته که: «او جودی به افراط داشت هرچه به دست او رسیده، به اتباع و انصار بذل و ایثار نمودی.»
(4)به نظر ما، این یکی از عوامل موفقیت هر صاحب دعوی تواند بود و اگر کسی از آن تبار به مال اندوزی و به فکر کاخ سازی باشد با ناکامی روبه رو شده و اگر پیشرفتی در آغاز به دست آورد قدرت او طبیعی نبوده و دوام نخواهد داشت، مگر به زور و به اصطلاح حکومت پلیسی.
عامل دیگر از عوامل موفقیت در دعاوی دینی، سیاسی و اجتماعی، باور داشت صاحب دعوت به مرام خویش است که بدانوسیله بر خیلی از موانع فائق آمده و سرانجام به مقصد میرسد. در این زمینه، میرزا ابوطالب خان، مطلبی درباره محمد بن عبدالوهاب دارد و مطلبی دیگر در مورد پادشاه سعودی.
الف) زهد و بیرغبتی او به مظاهر دنیوی و پرداختن او به زرق و برق زندگی، از او در نظر مریدانش شخصیتی افسانهای ساخت و پیروان او بیچون و چرا فرمانهایش را اجرا میکردند.
ب) او در باره پادشاه سعودی مینویسد: وقایع کربلا به سمع سلطان روم (عثمانی) و پادشاه عجم (ایران) مکرّر رسیده، کسی از ایشان به تدارک نپرداخت، لهذا دلیر گشته به تقلید حضرت خاتم، به دعوت سلاطین عالم نامهها ارسال ساخت.
نامه به فتحعلی شاه قاجار
میرزا ابوطالب خان در این سفرنامه، ترجمه نامهای را آورده که نگارنده آن را در جای دیگر ندیدهام. شاید این نامه به سبب ارتباط وی با سیاستکاران انگلیسی که از بایگانیهای وزارت خارجهشان گاه گاهی بروز پیدا میکند، در اختیار او قرار گرفته و هر چه باشد حاکی از صلابت و تاطعیت و غرور پادشاه است که چنین جرأتی داشته و به آن اقدام کرده است:
ترجمه نامه وهّابی به شاه ایران:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم
من بد العزیز أمیرالمسلمین إلی فتحعلی شاه ملک عجم:
«آن که بعد پیامبر خدا محمد بن عبدالله، شرک و بت پرستی در امت شیوع یافته بود؛ چنانچه مردم
1- تاریچه ... وهابیها، صص 4 و 7 و «این است آیین وهابیت» صص 198 و 197
2- همان.
3- مسیر طالبی، ص 409
4- همان، ص 412
ص: 99
بقعات کربلا و نجف پیش قبور، که از سنگ و گِلِ ساخته ایشان است، به خاک میافتند و سجده کرده عرض حاجات میدارند. این اضعف عباد الله چون میدانست که سیدنا علی و حسین به این افعال راضی نیستند، کمر همّت به تصفیه دین مبین بسته به توفیق حق تعالی نواحی نجد و اکثر بلاد عرب را از آلایشها پاک ساخت. خدمه وسکنه کربلا و نجف که بنا به اغراض نفسانی منع پذیر نبودند، صلاح در افنا و اعدام ایشان دانست. لهذا فوجی از غزات (سربازان جنگی) به کربلا فرستاده، چنانچه معلوم شده باشد سزای لایق به ایشان داده شد. اگر مَلِک عجم هم بدین عقیده بوده باشد باید که از آن توبه کند؛ زیرا که هر کس به شرک و کفر اصرار ورزد بدو آن خواهد رسید که به سکنه کربلا رسیده، والسلام ...»