باید حمل کرد؛ مثلًا رقم 1400 نفر احتمالًا ناظر به همه افراد قبیله؛ اعم از مرد و زن و کودک است؛ زیرا واقدی تعداد اسرا را هزار نفر نوشته و با توجه به قرائن، تعداد کشتهها هم نباید از چهار صد نفر تجاوز کند و یا مثلًا رقم 700 نفر شاید منظور همه مردان آنها؛ چه مقاتل و چه غیر مقاتل و شمار 600 نفر، افرادی هستند که میتوانستند سلاح به دست گیرند و 400 نفر کسانی هستند که جنگیدهاند و تا آخر سرسختی نشان دادهاند و خلاصه اینکه، آن چه مسلم است، سران جنگ افروز و خیانتکار بنوقریظه اعدام شدند؛ بنابراین، تعداد قطعی افراد اعدام شده، حداقلّ نفرات است و قریب به حدس، شاید حتی کمتر از 400 نفر باشند.
نکته 2- از مطالبیکه دارای ابهام دانسته شده، این است که برخی نوشتهاند: مجریان اعدامِ بنوقریظه، حضرت علی (ع) و زبیر بودهاند. این سخن را باید حمل بر این کردکه مسؤولیت و فرماندهی اعدام با ایشان بوده و اعدامها تحت نظر ایشان انجام میگرفته است و یا بگوییم: افرادی که چنین نوشتهاند، حمل به غالب کردهاند و نقل ابن شهر آشوب و طبرسی در اینجا بسیار مهم و قابل توجه است. ابن شهر آشوب مینویسد: «پس ده نفر را علی (ع) کُشت و زبیر نیز ده نفر را کُشت و کمتر فردی از اصحاب ماند که یک یا دو نفر را نکشته باشد.»
طبرسی هم مینویسد: «و دستور داده شد به ده نفر، پس بیرون آورده شدند و امیر مؤمنان، علی (ع) آنها را گردن زد؛ سپس امر شد به ده نفر و بیرون آورده شدند و زبیر گردن آنها را زد و کمتر کسی از اصحاب پیامبر (ص) بود که یک یا دو نفر را نکشته باشد.»
بنابراین، ما اگر این نقل را بپذیریم، ابهام احتمالی از بین میرود.
نکته 3- ابهام احتمالی درچگونگی اعدام ومحلآن استکه برخی آنرا مطرحکردهاند، تأثیری در اصل ماجرا و تعداد کشتهشدگان ندارد و اصل قضیه را مبهم نمیسازد. حال اگر محلّ حفر خندق برای دفن کشتهها داخل بازار مدینه یا گوشهای از کنار بقیع باشد (که گفته میشود، پیشتر قبرستان یهود بوده و اکنون در انتهای قبرستان بقیع در داخل چهار دیواری است)، چه تأثیری در اصل مطلب دارد و یا فرستادن تعدادی از اسرا به محلههاییکه اوسیان در آنجا زندگی میکردند، برای اعدام، باز هم اصل موضوع عوض نمیشود.
نکته 4- برخی از بزرگان، اعدام دسته جمعی سران جنگافروز و خیانت پیشه بنوقریظه و عدهای از جنگجویان معاند و محارب آنها را، مخالف سیره عملی پیامبر (ص) شمردهاند و این محلّ تأمّل است؛ زیرا:
الف) این تحلیل زمانی درست استکه تأثیرگرفته از ذهنیات قبلی تحلیلگر و بر اساس پیش داوری او نباشد.
ب) هر عمل و رفتار پیامبر، به تنهایی «سیره» است و باید با خود آن عمل سنجیده شود و زوایای مختلف آن را باید در نظر گرفت.
ج) آنچه مسلم است، رفتار پیامبر نیز تحت قاعده «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم» میباشد.
د) اینکه گفته شود: «پیامبر با دشمنان دین وکسانیکه با اسلام بههر وسیلهای درگیر شده و از هیچکوششی برای نابودی اسلام و مسلمانان دریغ نکردهاند و یا با مشرکان رفتار عاطفی داشت»، ادعایی بیش نیست و ما خلاف این را مسلّم میدانیم.
ه) با توجه بهمواردی از توطئههای یهود بنو قریظه که پیشتر یادآور شدیم، هر انسان منصفی قضاوت خواهد کردکه اعدام سران جنگافروز بنوقریظه کاملًا مطابق با عدالت بوده است.
و) با توجه به اینکه پیامبر (ص) نتیجه اغماض از تقصیرات بنینضیر را شاهد بودند و دیدند که چگونه آنها ازتوطئه دست برنداشتند وجنگ احزاب را با تحریک قریش ودیگر مشرکان، بر مسلمانان تحمیل نمودند، دیگر جایی برای تکرار این تجربه و آزمودن آزمودهها نمیماند؛ زیرا هیچ بعید نیست، بلکه با
ص: 72
توجه به روحیات این قوم، به احتمال قوی، اینان در صورت رهایی، دست به اقدامات براندازانه دیگری میزدند.
کسی شبهه نکندکه این «آش نخورده و دهان سوخته» یا «قصاص قبل از جنایت!» است؛ چرا که صِرف احتمال یا حتی یقین به انجام اقدامات براندازانه بعدی، دلیل بر جواز اعدام ایشان نمیشود؛ زیرا از آنچه پیشتر عرضکردیم معلوم میشود این شبهه جایی ندارد؛ بلکه ثابت شدکه اینان، جنایت مستوجب اعدامرا مرتکب شده بودند وآنچه در اینجا بحث میشود، درباره استحقاق و عدم استحقاق نیست؛ زیرا در اینکه ایشان مستحقّ اعدام بودند، شکی نیست.
ز) باید وضعیت زمان را هم در نظرگرفت؛ چه بسا اینبار وضعیت سیاسی، اجتماعی و امنیتی با گذشته فرق داشت و این وضعیت معلول جنگ احزاب بودکه خود یهود در به وجود آوردن آن، سهم زیادیداشتند.
وانگهی، چنانکه این بار پیامبر، نقض عهد ایشان را نادیده میگرفت، همه قراردادهای نظامی و امنیتی پیامبر متزلزل میگشت و مسلمانان درباره نقض عهد دیگران ایمن نبودند، در حالی که دیگران به وسیله پیمان با مسلمانان ایمن بودند؛ زیرا در صورت نقض، با عفو پیامبر روبهرو میشدند و در این صورت این پیمانها، هیچ ارزش امنیتی برای مسلمانان در پینداشتند.
ز) در همه کشورها، حتی امروزه سزای خیانت، مرگ است و از نظر تورات هم، حکم خیانت در جنگ، مرگ است و چه بسا سعدبن معاذ هم این حکم را از آموزههای دینی یهود در اثر معاشرت با آنها شنیده بود.
(1)نکته 5- استاد دکتر شهیدی از اینکه حکم سعد، مبدأ تشریع قرار گرفته باشد، اظهار شگفتی میکند؛ این، خود باعث شگفتی است؛ زیرا:
1. این حکم مورد رضایت پیامبر است و خود پیامبر به سعد فرمان دادند: در این باره حکم کند و بعد هم آنرا تأیید کردند؛ «حَکَمْتَ بِحُکْمِ اللهِ مِنْ فَوْقِ سَبْعَةِ أَرْقِعَةٍ» و در واقع همین تأیید حضرت محمد (ص) موجب مشروعیت این حکم گردید.
2. اهل بیت (علیهم السلام) در پاسخ خوارج که به قبول حکمیت از سوی امیر مؤمنان (ع) ایراد میگرفتند به قبول حکمیت سعد از سوی پیامبر (ص)، استدلال میکردند.
نکته 6- در اینکه پیامبر (ص) چه کسانی را برای اطلاع از پیمان شکنی یهود فرستادند، اختلاف است؛ برخی گفتهاند: پیامبر (ص) سعد بن معاذ و اسید بن حضیر را برای انجام این مأموریت فرستاد.
(2) برخی، مانند واقدی، سعدبن عباده را اضافه میکنند.
(3) وگروهی دیگر گفتهاند: این سه نفر، همراه یک نفر دیگر، فرستاده شدند.
(4)اینکه پیامبر (ص) بزرگان اوس (سعد بن معاذ و اسید بن حضیر) را فرستاده باشند، منطقی به نظر میرسد؛ زیرا اوس، با بنوقریظه رابطه نزدیکی داشتهاند و همپیمان بودهاند و معلوم نیست؛ چرا برخی سعدبن عباده را هم اضافه کردهاند.
در همینجا، نقلشدهکه یهودیان به سعدبن معاذ ناسزا گفتند؛ این مطلب تا حدّی بعید به نظر میرسد؛ از دو جهت:
الف) ایشان با اوس رابطه دوستی داشتند و جایگاه سعد در میان اوسیان برای آنها مشخص بود. ب) اگر آنها به سعد دشنام داده بودند، معنا نداشت اوسیان از سعد بخواهند خوبیهای بنیقریظه را به یاد آورده، نسبت به ایشان نیکی کند.
نکته 7- برخی از نقلها بگونهای است که گویی در مجلسی که سعد حکم نمود، یهودیانی از بنوقریظه حضور داشتند و او به ایشان خطاب کرده که: آیا حکم مرا در مورد خودتان میپذیرید؟ در صورتی که
1- فروغ ابدیت، ج 2، ص 156، به نقل از تورات سِفْر تثنیه، فصل 20.
2- سیره رسول الله، ج 2، ص 736.
3- مغازی واقدی، ج 2، ص 343
4- تاریخ اسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن ج 1، ص 101
ص: 73
حضور یهود در آنجا بعید به نظر میرسد؛ زیرا آنها اسیر شده و با طناب بسته شده بودند و درجایی با حضور نگهبانانی، نگهداری میشدند و در حالی که آنها تسلیم حکم پیامبر (ص) شده بودند. پس دیگر جایی ندارد که از آنها خواسته شود که مجدداً اظهار نظر نمایند!
چیزی که قویتر به نظر میرسد، این خطاب به اوسیان است که از سعد انتظار داشتند در حق همپیمانانشان، حکم ملایمتری مطرح کند.
نکته 8- درباره چگونگی تقسیم غنایم بنیقریظه اختلاف است؛ برخی همانگونهکه گذشت، میگویند: پیامبر بعد از آنکه خمس غنایم را جدا کرد و کنار کذاشت، بقیه را میان اصحاب تقسیم کرد؛ اما برخی دیگر آنرا به عنوان فیء دانسته و گفتهاند: «بعد از جنگ با بنوقریظه بود که پیامبر به انصار فرمود: اگرخواستید میتوانید مهاجرانرا از خانهها واموال خود بیرونکنید وسپس اموال بنوقریظه را میان مهاجران تقسیم کرد و به ایشان (انصار) فرمود: اگر خواستید اموال و خانههایتان را با مهاجران تقسیم کنید، همانگونه که پیشتر تقسیم کرده بودید.
(1)تقسیم غنایم میان مهاجران، بعد از این جنگ، بعید به نظر میرسد، به دلایلی که در مورد تقسیم غنایم بنی نضیر گذشت و آیات 8 و 9 سوره مبارکه «حشر» هم این موضوع را با صراحت تأیید کرده است و میدانیم که سوره «حشر» در مورد بنی نضیر نازل شده است.
فصل پنجم: یهود و سرزمین موعود
از مصیبتها و درد جانکاهی که همواره جهان اسلام با آن مواجه بوده، غصب فلسطین به دست یهودیان صهیونیست است. یکی از ابعاد اساسی این مسأله جنبه حقوقی آن است که اکنون به گونهای فشترده به آن اشاره میکنیم:
برخی تبلیغات ماهرانه، باور و افکار عمومی بینالمللی را وادار به پذیرفتن اندیشههایی کرده استکه حتی با یک بررسی سطحی، ناصواب بودن آنها آشکار میگردد. با این تبلیغات، گاهی وجود حقوق تاریخی را برجسته جلوه میدهند و میخواهند اساس کشور یهود را بر تجدید حیات لاشههایی بنا کنند که گرد و غبار دو هزار ساله، آن لاشهها را در زیر خود مدفون ساخته است؛ گاهی یهودیان شکنجهها و آزارهایی را که در دورانهای گذشته قربانی آن بودهاند، یادآوری میکنند تا تشکیل کشوری را در فلسطین توجیه نمایند و بتوانند از این پس، در پناه آن در آرامش به سر برند و بالجمله، گاهی به راه حل 1947 سازمان ملل متحد راجع به تقسیم فلسطین تکیه میکنند و به اموری متوسّل میشوند که مدعیاند اسناد و دلایل بینالمللی است و قبل از راه حل تقسیم فلسطین موجود بوده است. به اینگونه مطالب استناد میجویند تا نتیجه بگیرند که ایجاد دولت اسرائیل دارای مبنای قضایی بی چون و چرا است.
اگر بنا است کسانی بتوانند «حقوق» تاریخی را دستاویز کنند و به آن توسل جویند؛ آن ملت عرب است نه قوم یهود و نه هیچکس دیگر. تجزیه و تحلیلِ واقعیات تاریخی و اطلاعاتی که از آن به دست میآید، بی هیچ شبههایتأیید میکند که فلسطین پیوسته سرزمین عربی بوده و قومی که در آن میزیستند، گویش عربی داشتهاند. به یک زبان تکلّم کرده و به یک رشته کششهای فرهنگی پیوند داشتند.
فلسطین، از دیر زمان سجیه و جایگاه عربی داشته است. هر چند در طول تاریخ، گروههای یا دولتهای گوناگون، فلسطین را تصرف کردهاند، امّا تقریباً از چهار هزار سال پیش تا کنون، ملت عرب در فلسطین میزیستهاند.
این مسأله مسلّم است که فلسطین بنا به روایت تورات، زمانی مسکن قبایل سامی کنعانی بوده و ریشه و تبار آنان عرب بوده است. آنان در قرن 13 و 14 پیش از میلاد به رهبری یسوعا «یوشع» (سردار یهودیان بعد از موسی و فاتح سرزمین کنعان) بخشهایی از فلسطین را تصرف کردند و در آنجا به تمدّنی شکوفا نایل شدند که کتاب مقدس نیز آن را توصیف کرده است.
1- العمده، ص 56؛ تحف العقول، ص 339؛ بحارالأنوار، صص 93 و 206
ص: 74
کنعانیان از عصر حجر در فلسطین مستقر شدند و از قبیلهای سامی نژاد بودند ولی بنا به فرضیهای که امروز مقبول جهان دانش است، مهد اصلی آن قبیله، شبه جزیره عربستان بوده است.
پس به گفته تاریخ، فلسطین زادگاه یهودیان قدیم نبود. حتی هنگامیکه به آن سرزمین وارد شدند، هیچگاه اسرائیلِ کنونی را، با حدّ ساحلی آن، اشغال نکردند.
این سرزمین در دست قوم «فیلیستین» باقی ماند و نامگذاری آن به «فلسطین» از همین نام است.
از سال 120 پس از میلاد، که آدْرین امپراتور، شورش یهودیان را در هم شکست و آنان را از بیت المقدس راند، میتوان به فلسطین به عنوان استانی عربی نگریست که این استان عربی، پس از تأثیر مسیحیت، در قرن هشتم به اسلام گروید.
از این واقعیات چنین به دست میآید که یهودیان، حتی آن هنگامکه حیات سیاسی نسبی در فلسطین داشتند، در مقابل موجودیت قانونی و مشروع عرب، دارای ارزش و اعتبار نبودند.
باید دانست که قبایل عبری در حقیقت، مانند بسیاری از قبایل دیگر، برای سکونت، به فلسطین مهاجرت کردند؛ اما آن مهاجرت با تصمیم ارادی و با ثمره مدنیت مقرون نبود و فرمانروایی یهود در آن دیار که دو هزار سال پیش اتفاق افتاده بود، دوامی نداشت.
اقلیت یهودیان، همچنانکه فرمانروایی عرب را گردن نهادند، حکومت عثمانی را نیز پذیرفتند.
با توجه به وضعیتی که گفته شد، یهودیان نمیتوانند به نحو قانونی و معتبر، به حقوق تاریخی متوسّل شوند وگرنه عرب نیز میتواند به استناد اینکه حدود هشت قرن بر اسپانیا حکومت میکرده، تصرف آن اقلیم را ادعا کند. روشن است که اینگونه دعاوی، در قواعد حقوق بین الملل هیچگونه محل و پایگاهی ندارد.
تئودور هرتزل، روزنامهنگار اتریشی، نویسنده کتاب «دولت یهود» که آن را در سال 1896 انتشار داد، به تاریخ 29 اوت 1897 در کنگرهای، در «بال»، این اندیشه را بر مخاطبانش تحمیل کرد که باید در فلسطین کانون ملی یهود تشکیل شود. با اینکه مجامع متعددی از یهودیان با این اندیشه مخالفت کردند اما او موفق شد به وسیله کنگره، این فکر را جا بیندازدکه برای ایجاد وطن یهود در فلسطین یک برنامه صهیونیستی تنظیم شود و مهاجران یهودی کشورهای مختلف در آن سرزمین ساکن شوند.
این مسأله میان یهودیان جهان جدایی عمیقی انداخت، امّا برای توجیه آن، نهضت صهیونیسم موضوع «حیات قوم یهود» از یک نژاد و یک ملت یهودی را توضیح داد و بر خلاف حقایق مسلّم، اعلام کرد که یهودیان، اعقاب عبریان قدیماند و پیوندشان تنها پیوند مذهبی نیست.
این نظریه به اندازهای شگفتآور بود که صهیونیستها احساس کردند باید به یک سلسله تبلیغات وسیع دست بزنند تا هم کشورهای اروپایی را وادار به قبول «حقیقت!» جدید کنند، هم یهودیانی را که در کشورهای جهان پراکندهاند متقاعد سازند؛ زیرا ممالک اروپایی پروا داشتند که آشکارا از تأسیس کانون ملّی یهود در فلسطین پشتیبانی کنند و کمتر از یهودیان پراکنده در کشورها قبول داشتند که از یک قوم و یک نژاد و از یک ملت هستند.
«سر ادوین اس مونتگو» در کابینه «لوید جرج» به عنوان وزیر خارجه بریتانیای کبیر در سال 1917 «اعلامیه بالفور» را که بریتانیای کبیر در آن اعلامیه، فلسطین را به یهودیان وعده داده بود تصویب کرد. این فرد که خود یهودی است میگوید: «من انکار نمیکنم که فعلًا فلسطین با سرنوشت یهودیان بهنحوی ناگسستنی پیوند دارد، این مسأله به خوبی آشکار است که فلسطین در تاریخ یهود نقشی بزرگ بازی کرده، اما در تاریخ مسیحیت نیز تأثیری بسزا داشته است. اگر هیکل
(1) در فلسطین بنا شده، موعظه مسیح و تصلیب او نیز در کوه زیتون بوده است.»
بالجمله میتوان بر طبق تحقیقات چنین ادعا کرد که:
1- پیکر سلیمان، هیکل سلیمان.
ص: 75
1. یهودیان، یک واحد نژادی متجانس نیستند.
2. یهودیان، زبان مشترکی ندارند.
3. تنوع عادات و سنن یهود، به نسبت تنوع اجتماعاتی است که در آن زندگی میکنند.
4. یهودیان، تاریخ مشترک ندارند.
این حقیقت از جاهای مختلف قابل اثبات است؛ از جمله: در قطعنامه سال 1885، کنگره یهودیان که در پتسبورگ اتازونی تشکیل یافت چنین میخوانیم: «ما یهودیان، خود را به عنوان ملت نمیدانیم؛ فقط قومی دینی هستیم؛ پس، به بازگشت به فلسطین نظری نداریم و نمیخواهیم هیچ یک از قوانین دولت یهود را زنده کنیم.»
البته این یهودیان غیر از صهیونیستها هستند و تعداد اینان هم کمنیست.
صهیونیستها و نهضت سیاسی صهیونیزم با بهرهبرداری متقلّبانه از عواطف مذهبی و بشردوستانه، پس از نخستین کنگره آنان در سال 1897 کوشید تا برای برقرار کردن رابطه میان یهودیان و فلسطین، از عامل مذهب سود جوید و آن را تثبیت کند و بعضی از مفسران کتب مقدس عبری در حد ادّعا چندان پیش رفتند که گفتند وعدههایی که در کتب مقدس مندرج است به قوم «یهود» حق استیفای حاکمیت بر فلسطین را به عنوان «ارض موعود»؛ یعنی سرزمینی که به آنان نوید داده شده، داده است. در اینجا فرموده شهید مطهری را درباره آن جمله از تورات، که صهیونیستها بدان تمسک میکنند، همراه با اشکالات آن میآوریم:
«این سرزمین را از رود مصر تا شط عظیم فرات به ذریه تو وا میگذاریم.»
1. این نوید به کلیه تبار ابراهیم است؛ یعنی مخاطب این وعده، همیهود باشد (که از ذریه اسرائیل میباشند) هم عربها (که فرزندان اسماعیلاند).
2. هنگامیکه ابراهیم با خدا پیمان بست که ختان کند (فصل هفدهم، آیه هشتم) تصرف جاودانه کنعان به او وعده داده شد، اما اسماعیل نیای عرب، ختنه شد، حال آنکه اسحاق هنوز متولد نشده بود. پس، اگر استدلال صهیونیستها در خور پیروی باشد، فلسطین از طرف خدا، منحصراً به عرب وعده داده شده است.
3. وعدههای الهی به علت ارتداد قوم یهود، منقطع گردید.
4. نصوص کتاب مقدس، اسرائیل را به عنوان امت ایمانیان جهانی «اسرائیل متعلق به خدا» مورد خطاب قرار داده است نه به عنوان موجودیتی جغرافیایی یا نژادی و یا سیاسی.
امروزکه غرض و منظور صهیونیسم حاصل شده و امور اجتماعی- سیاسی آنان بر مبنای این عواطف به نتیجه رسیده است، عجیب نیست اگر صهیونیسم اعتراف کند که تمامی مطالبی را که مدت یک قرن تکرار کردهاست تا تفرقه یهود را به وحدت تبدیل کند، تجاوز ناروا به حقایق تاریخی و علمی بوده است. داود بن گوریون گفته است: «امری که یهودیان را به یکدیگر میپیوندد، دین نیست؛ زیرا جنبش صهیونیسم مشتمل بر عناصر متدین و عناصر بی دین است؛ همچنین رشته پیوند آنان نژاد نیست؛ زیرا پس از این همه تفرقه، نژاد آنان مخلوط شده است، نیز زبان نیست؛ چه، زبان عبری در طی قرنها در شرف از میان رفتن است و بیشتر یهودیان جهان، نه آن زبان را میدانند، نه به آن سخن میگویند؛ بلکه رشته پیوند واقعی، ایمان داشتن به بازگشت به اسرائیل است.»
این اعتراف نشان میدهد که بنای حقوق تاریخی صهیونیسم بر افسانه استوار است و نشان از چهره حقیقی صهیونیسم؛ یعنی توسعهطلبی و مستعمرهخواهی است.
(1)
1- کتاب مسأله فلسطین.