* «إِنَّ اللهَ لَمَّا قَبَضَ نَبِیَّهُ اسْتَأْثَرَتْ عَلَیْنَا قُرَیْشٌ بِالأَمْرِ وَ دَفَعَتْنَا عَنْ حَقٍّ نَحْنُ أَحَقُّ بِهِ مِنَ النَّاسِ کَافَّةً فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی ذَلِکَ أَفْضَلُ مِنْ تَفْرِیقِ کَلِمَةِ الْمُسْلِمِینَ وَ سَفْکِ دِمَائِهِمْ وَ النَّاسُ حَدِیثُو عَهْدٍ بِالإِسْلَامِ وَ الدِّینُ یُمْخَضُ مَخْضَ الْوَطْبِ یُفْسِدُهُ أَدْنَی وَهْنٍ وَ یَعْکِسُهُ أَقَلُّ خَلَقٍ [خُلْفٍ]».
کسانی که از دوران پیامبر خدا (ص) و اسلام مصلحتی بعضی قبایل بزرگ؛ مانند قریش که تا زمان فتح مکه مسلمان نشده بودند و همچنین از مسائل بعد از پیامبر مانند ارتداد بعضی از قبایل و دشمنی بسیاری از منافقان آگاهی داشته باشند، این سخن امام (ع) را به درستی متوجه میشوند؛ چنانکه خود حضرت در مورد ارتداد میفرمایند:
* «فَوَاللهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ 9 عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ اْلإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ 9 فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ».
روشن است که این مورد از مواردِ روشنِ تقیه مداراتی است که حضرت برای حفظ اسلام و ترس از اختلاف میان مسلمانان ناگزیر از آن بود و تجربه بعدها نشان داد که دقیقاً حق با آن حضرت بود.
در این دوران، حضرت گرچه خودش به ورود در مسائل سیاسی و همکاری با خلفا رغبتی نشان نمیداد
و این مسأله به قدری آشکار است که در مورد روابط امام با خلیفه اول هیچ خاطره تاریخی ذکر نکردهاند، اما یاران و نزدیکانش را از حضور در مسائل سیاسی و کمک به حکومت منع نمیکرد بلکه با مشورت امام، بعضی مسؤولیتها را به عهده میگرفتند؛ چنانکه فضل بن عباس در سپاه شام منصب نظامی داشت و در سال هیجدهم هجری در فلسطین از دنیا رفت و حذیفه بن یمان و سلمان به ترتیب در مدائن فرماندار بودند. عمار بن یاسر بعد از سعد بن ابی وقاص از سوی خلیفه دوم حاکم کوفه شد. هاشم مرقال که از شیعیان با اخلاص امیر مؤمنان (ع) بود و در جنگ صفین در رکاب آن حضرت به شهادت رسید، در دوران خلفا از فرماندهان برجسته بود و در سال بیست و دوم هجرت آذربایجان را فتح کرد. عثمان بن حُنیف و حذیفه بن یمان از سوی خلیفه دوم مأمور اندازهگیری زمینهای عراق بودند.
از موارد دیگری که حضرت در مسائل سیاسی کاملًا تقیه میکردند، اواخر خلافت خلیفه سوم بود؛ آنگاه که مردم به قصد جان خلیفه به مدینه آمدند. در این زمان، حضرت بر خلاف رویه پیشین، در مسائل سیاسی دخالت کردند و برای جلوگیری از قتل خلیفه و آرام کردن اوضاع، از هیچ تلاشی دریغ نکردند. با اینکه هم خود حضرت می دانست و هم بعدها تاریخ نشان داد که او در معرض اتهام قرار خواهد گرفت،
لیکن باز ثابت شد که در نظر گرفتن «مصلحت اسلام»، در تصمیم گیریهای حضرت عنصر تعیین کننده است.
همانطورکه ملاحظه گردید «تقیه مداراتی» در حدّ مسائل سیاسی موجود در آن زمان بود، لیکن آنچه ما در این نوشتار به دنبال آن هستیم و با هدف این مقاله سازگاری بیشتری دارد، تقیه مداراتی در مسائل فقهی است؛ گر چه در زمان خلفا از هر چیزی میشد برداشت سیاسی به معنای خاص آن کرد؛ به عنوان نمونه، زکات نپرداختن به عمال دولتی را مخالفت و بلکه یک طغیان سیاسی میشمردند؛ چنانکه به بهانه همین عدم پرداخت زکات، به برخی تهمت ارتداد زده شد؛ در حالی که در عصر پیامبر، پرداخت زکات، یک امر سیاسی به معنای خاص نبود. به هر حال، آنچه که مهم است مسائل فقهی است و در این زمینه باید گفت: دوران سه خلیفه بعد از پیامبر (ص)، امام علی (ع) که دارای شخصیتی شناخته شده در میان صحابه بود، در کنار سایر صحابه به راحتی میتوانست نظر فقهی خود را بیان کند و بلکه در این جهت نسبت به دیگر صحابه، از برجستگی ویژه برخوردار بود؛ چنانکه در بعضی مواقع، خلیفه دوم نظر فقهی امام علی (ع) را میپرسید
ص: 24
کرد که: «
لَوْ لَا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ
» و این نبود مگر به خاطر همان آزادی در بیان مسائل فقهی و همچنین در زمان خلیفه سوم، با اینکه وی کمتر به فتوای حضرت احساس نیاز میکرد، اما حضرت در مقابل انحرافات میایستاد تا آنجاکه عثمان خطاب به وی گفت: «
إِنَّکَ لَکَثِیرُ الْخِلَافِ عَلَیْنَا
»
(1) لیکن باید توجه داشت که این در مقام فتوا بود، اما در مقام عمل، جاییکه امام (ع) ناچار از همراهی با جماعت بود، از تقیه مداراتی کوتاهی نمیکرد؛ برای نمونه، امام در نماز جماعت شرکت میکرد
(2) با اینکه قطعاً از نظر مبارکشان این نماز نمی توانست صحیح باشد. و هر وقت هم چنین ضرورتی وجود نداشت از همراهی جمع خودداری میکرد؛ برای نمونه، در کتب اهل سنت نقل شده است که حضرت در مورد متعه حج با عثمان مخالفت میکرد:
* «وَ رَوَی الْبُخَارِیُّ أَیْضاً، عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ، قَالَ اخْتَلَفَ عَلِیٌّ وَ عُثْمَانُ وَ هُمْ بِعُسْفَانَ فِی الْمُتْعَةِ، فَقَالَ عَلِیٌّ 7 مَا تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَنْهَی عَنْ أَمْرٍ فَعَلَهُ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ] فَلَمَّا رَأَی عَلِیٌّ 7 ذَلِکَ أَهَلَّ بِهِمَا جَمِیعاً
. وَ رَوَی الْبُخَارِیُّ وَ مُسْلِمٌ، عَنْ مَرْوَانَ بْنِ الْحَکَمِ، أَنَّهُ شَهِدَ عَلِیّاً وَ عُثْمَانَ بَیْنَ مَکَّةَ وَ الْمَدِینَةِ، وَ عُثْمَانُ یَنْهَی عَنِ الْمُتْعَةِ وَ أَنْ یُجْمَعَ بَیْنَهُمَا، فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ عَلِیٌّ أَهَلَّ بِهِمَا لَبَّیْکَ بِعُمْرَةٍ وَ حَجَّةٍ، فَقَالَ عُثْمَانُ تَرَانِی أَنْهَی النَّاسَ وَ أَنْتَ تَفْعَلُهُ فَقَالَ مَا کُنْتُ لأَدَعَ سُنَّةَ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ] لِقَوْلِ أَحَدٍ.»
(3) و مورد دیگری که امام از تقیه مداراتی خودداری کرد و پیشتر هم به آن اشاره کردیم، این بود که در تمام مدت بیست و پنج سال خلافت خلفای سه گانه، حضرت به هیچ وجه در جنگهای آن دوران شرکت نمیکردند و این خود نوعی ابراز مخالفت صریح به شمار میرفت.
نکته دیگری که در رابطه با این دوران باید توضیح داده شود این است که بعضی از صحابه شیعه مانند ابوذر و عمار مورد ضرب و شتم خلیفه سوم قرار گرفتند که این، ربطی به تشیع آنها نداشت بلکه از آنجهت این اتفاق رخ دادکه خلیفه از سوی آنها مورد اعتراض واقع میشد و این نکته از این جهت مورد تأکید استکه بگوییم تقیهایکه در این دوران لازم بود، عبارت بود از «تقیه مداراتی» و البته این مطالب مربوط به زمانی است که امام (ع) در مدینه بوده و به خلافت نرسیده بودند لیکن بعد از خلافت؛ چه در مدینه و چه در کوفه، آن حضرت سعی بلیغ و تلاش بسیار داشتند که بدعتهای موجود در زمینه فقهی و اعتقادی را اصلاح کنند اما با مخالفت مردم مواجه گردیدند و امام برای اینکه از ایجاد اختلاف پیشگیری کنند، از اصرار بر تغییر آن احکام، خودداری ورزیدند؛ چنانکه خود حضرت در ضمن خطبهای، این حقیقت را تشریح میکند و به صورت مفصل به آن میپردازد:
* «فَقَالَ قَدْ عَمِلَتِ الْوُلاةُ قَبْلِی أَعْمَالًا خَالَفُوا فِیهَا رَسُولَ اللهِ 9 مُتَعَمِّدِینَ لِخِلَافِهِ، نَاقِضِینَ لِعَهْدِهِ، مُغَیِّرِینِ لِسُنَّتِهِ، وَ لَوْحَمَلْتُ النَّاسَ عَلَی تَرْکِهَا وَحَوَّلْتُهَا إِلَی مَوَاضِعِهَا وَ إِلَی مَا کَانَتْ فِی عَهْدِ رَسُولِ اللهِ 9 لَتَفَرَّقَ عَنِّی جُنْدِی حَتَّی أَبْقَی وَحْدِی أَوْ قَلِیلٌ مِنْ شِیعَتِیَ الَّذِینَ عَرَفُوا فَضْلِی وَ فَرْضَ إِمَامَتِی مِنْ کِتَابِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللهِ 9 ... فَتَنَادَی بَعْضُ أَهْلِ عَسْکَرِی مِمَّنْ یُقَاتِلُ مَعِی یَا أَهْلَ الإِسْلامِ غُیِّرَتْ سُنَّةُ عُمَرَ یَنْهَانَا عَنِ الصَّلاةِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ تَطَوُّعاً وَ لَقَدْ خِفْتُ أَنْ یَثُورُوا فِی نَاحِیَةِ جَانِبِ عَسْکَرِی مَا لَقِیتُ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ مِنَ الْفُرْقَةِ وَ طَاعَةِ أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَی النَّار».
(4)به درستی فهمیده میشود که این خود نوعی «تقیه مداراتی» است و حضرت ناگزیر از عمل به چنین تقیهای بودند تا اتحاد میان یاران خود را، که از نظر سیاسی به هم نزدیک ولی از نظر اعتقادی دور بودند،
(5) حفظ کنند. همچنین ملاحظه می کنید امام (ع) در مقام بیان واقعیت، علیرغم علمی که به مخالفت مردم دارد، دریغ نمیکند ولی در مقام عمل هر جا که لازم است، از مدارا چشم نمیپوشد.
2- دوران بعد از امام علی 7
این دوران از شهادت امام علی (ع) در سال چهل هجری آغاز می شود و تمام دوران بنی امیه و بنی عباس را- تا آخر عصر ائمه (علیهم السلام)- شامل می شود. ویژگی اصلی این عصر، که آن را از دوران قبل جدا میکند، ظلم و ستمی است که خلفا در حق شیعیان و ائمه اطهار روا میداشتند و به طور
1- مسند احمد- ج 1، ص 100
2- منبع این مطلب در صفحه هیجده همین مقاله آمده است.
3- بحار الانوار، ج 30، ص 613
4- الکافی، روضه، ص 60
5- توضیح این نکته لازم است که آنچه اصحاب امام علی 7 را دور حضرت جمع کرده بود مسائل اعتقادی نبود بلکه مسائل سیاسی آن زمان عامل عمده در این تجمع بود؛ برای توضیح بیشتر ای مطلب می توانید به کتب تاریخ تشیع و ذیل توضیح مفهوم تشیع اصطلاحی مراجعه کنید.
ص: 25
قطع، آن آزادی که در زمان خلفا تا حدی برای شیعیان وجود داشت رنگ باخت و ائمه اطهار و شیعیانشان؛ چه در نظر دادن و چه در عمل کردن به آن، حق ابراز وجود نداشتند. همانطور که پیشتر گفتیم شیعه در تمام دوران حضور ائمه اطهار (علیهم السلام) به تقیه نیاز داشته است لیکن آنچه تغییر میکرده، جهت و انگیزه و حدّ و حدود تقیه بوده است. برای نمونه، در دوران حضور امام علی (ع) تقیه بیشتر جنبه و جهت مداراتی داشت لیکن در این دوران (البته با نگاه اجمالی) تقیه بیشتر جنبه حفظ جان شیعیان و جلوگیری از هدر رفتن خون آنها داشته است. البته این هم در شرایط مختلف کم و زیاد می شده است.
این دوران بعد از صلح امام حسن (ع) با معاویه و خلف وعده وی شکل گرفت. معاویه بعد از اعلام این مطلب که تمام مواد صلحنامه را زیر پا گذاشته، با دستی باز شیعیان را تحت فشار قرار داد.
(1)بدون شک در چنین وضعیتی، سخن گفتن از تقیه مداراتی، بی معنی است؛ زیرا تقیه مداراتی در جایی است که گروهی احساس امنیت کنند و بتوانند دست به شمشیر ببرند و میان مسلمانان اختلاف به وجود آورند، مصالح را مقدم بدارند و دست از ایجاد اختلاف بردارند و به اتحاد بیندیشند؛ اما آنگاه که جان آن گروه در خطر باشد، دیگر صحبت از مدارا معنی ندارد.
در این مدت، هر تقیهای؛ چه از سوی ائمه (علیهم السلام) و چه از سوی شیعیانشان صورت گیرد، به انگیزه حفظ جان است و حمل بر تقیه مداراتی نیاز به قرینه دارد و لذا اگر می بینیم امام حسن وامام حسین (ع) پشت سر مروان بن حکم، حاکم مدینه نماز میخوانند،
(2) نه از باب مدارا است بلکه از باب تقیه حفظی است. البته ممکن است کسی اشکال کندکه: امام حسن و امام حسین که بر جان خود خوفی نداشتند.
(3) در پاسخ میگوییم: اولًا چنین ادعایی باید ثابت شود. ثانیاً به فرض که خوفی بر جان خود نداشتند ولی به عنوان رهبر دینی شیعیان، برای حفظ جان شیعیانشان هم که شده، ناگزیر از شرکت در نماز جماعت بودند.
(4) این مطلب از فرمایش امام حسن (ع) مشخص است؛ زمانیکه سلیمانبن صرد خزاعی و گروهی از کوفیان در مدینه خدمت امام حسن (ع) رسیدند و نسبت به جریان صلح اعتراض داشتند، امام در پاسخ آنها فرمود:
«فإنّکم شیعتنا و أهل مودتنا، و من نعرفه بالنصیحة والصحبة والاستقامة لنا، و قد فهمت ما ذکرتم و لو کنت بالحزم فی أمر الدنیا و للدنیا أعمل و أنصب، ما کان معاویة بأبأس منی بأسا، و أشد شکیمة، و لکان رأیی غیر ما رأیتم، و لکنی أشهد الله و إیاکم أنی لم أرد بما رأیتم الًا حقن دمائکم، و إصلاح ذات بینکم، فاتقوا الله و ارضوا بقضاء الله، و سلموا لأمر الله، و الزموا بیوتکم، و کفوا أیدیکم، حتی یستریح برّ، أو یستراح من فاجر، مع أن أبی کان یحدثنی أن معاویة سیلی الأمر، فو الله لو سرنا إلیه بالجبال و الشجر، ما شککت أنه سیظهر، إن الله لا معقب لحکمه، و لا رادّ لقضائه، و أما قولک: یا مذلّ المؤمنین، فو الله لأن تذلّوا و تعافوا أحبّ إلیّ من أن تعزوا و تقتلوا، فإن ردّ الله علینا حقّنا فی عافیة قبلنا، و سألنا الله العون علی أمره، و إن صرفه عنا رضینا، و سألنا الله أن یبارک فی صرفه عنا، فلیکن کل رجل منکم حلسا من أحلاس بیته، ما دام معاویة حیّاً، فإن یهلک و نحن و أنتم أحیاء، سألنا الله العزیمة علی رشدنا، و المعونة علی أمرنا، و أن لا یکلنا إلی أنفسنا، فإن الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون.»
(5)اگر این فرمایش امام (ع) را در کنار اعمال معاویه و عمالش قرار دهیم، معنای حرف امام (ع) را خوب و واضح می فهمیم و اینکه شیعیان آن حضرت به صورت جدی در خطر بودند وامام این وظیفه را بر دوش خود احساس میکرد و هیچ راهی جز تقیه در پیش نداشتند. و دقیقاً همین فرمایش را هم امام حسین (ع) به همان گروه فرمودند:
«لیکن کلّ رجل منکم حلساً من أحلاس بیته، ما دام معاویة حیّاً، فإنّها بیعة کنت و الله لها کارهاً، فإن هلک معاویة نظرنا و نظرتم، و رأینا و رأیتم.»
(6) مناسب است برای تکمیل این مطلب دو کلام از کلمات امام سجاد (ع) را هم ضمیمه بحث کنیم؛ امام طی دستور العملی کلی، خطاب به شیعیان اینگونه می فرماید:
1- رجوع شود: صلح امام حسن، شیخ راضی آل یاسین، ترجمه سید علی خامنه ای، ص 431 به بعد
2- وسائل الشیعه، مکتبه الاسلام، ج 5- 383
3- مجله میقات حج، سال دوم شماره سوم، مقاله تقیه مداراتی، محمد فاضل لنکرانی، ص 55
4- و در احادیث زیادی ائمه اطهار: حفظ جان دوستان را به عنوان هدف تقیه مطرح میکنند. دراین زمینه به بحار الانوار، ج 72، ص 401 مراجعه شود.
5- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 187
6- همان، ص 188
نکتهای که باید بیان شود این است که این مطالب گر چه بیشترین ارتباطشان با جریان صلح و علت آن می باشد اما در کل رویه و روش امام حسن و امام حسین 8 را نشان میدهند.
ص: 26
«قَالَ إِذَا کُنْتُمْ فِی أَئِمَّةِ جَوْرٍ فَاقْضُوا فِی أَحْکَامِهِمْ وَ لَا تَشْهَرُوا أَنْفُسَکُمْ فَتُقْتَلُوا ...».
(1)در فرمایش دیگری می فرمایند:
«وَدِدْتُ وَ اللهِ أَنِّی افْتَدَیْتُ خَصْلَتَیْنِ فِی الشِّیعَةِ لَنَا بِبَعْضِ لَحْمِ سَاعِدِی النَّزَقَ وَ قِلَّةَ الْکِتْمَان».
(2)مطالبی که آوردیم، وضعیت تقیهای آن دوران را به روشنی نشان میدهد؛ البته مقصود ما این نیست که بگوییم امامان شیعه (علیهم السلام) در این مدت هیچ حرکتی از خود نشان ندادند و یا اینکه شیعیان خود را رها ساختند، بلکه در همین فرصت استکه با حرکتهای فرهنگی وعلمی بهاستحکام بنیادهای علمی و فرهنگی شیعه می پرداختند و زمینه را برای یک حرکت عظیم علمی در زمان امام باقر و امام صادق (ع) آماده کردند، لیکن به هر حال مدارا کردن که نشان از قدرت و عدم ترس از جان است، در این مدت بی معنی بود. البته یک شکل از تقیه مداراتی در این دوران قابل تصور است که بعداً به آن اشاره خواهد شد.
به نظر میرسد این وضعیت در تمام دوران حضور ائمه (علیهم السلام) وجود داشته؛ حتی در عصر امام باقر و امام صادق (ع) هم چنین وضعیتی بوده است. گر چه در آن زمان قدرت بنی امیه رو به افول بود و به علت وجود مشکلات بیرونی و درونی، فرصت برخورد شدید با شیعیان را نداشتند و از همین رو، فرصتی مناسب برای امام باقر و امام صادق (ع)
(3) به وجود آمد تا به تحکیم بنیادهای فقهی و اعتقادی شیعه بپردازند اما با این حال، دلیل و قرینهای که بتوان تقیه آن زمان را مداراتی نامید وجود ندارد؛ زیرا با تعریف تقیه مداراتی سازگار نیست. اما با این حال، بعضی از حرکتهای شیعیان را میتوان با تقیه مداراتی سازگار دانست؛ مانند این توصیه امام صادق (ع) که به شیعیانش فرمود:
«إِیَّاکُمْ أَنْ تَعْمَلُوا عَمَلًا نُعَیَّرُ بِهِ فَإِنَّ وَلَدَ السَّوْءِ یُعَیَّرُ وَالِدُهُ بِعَمَلِهِ کُونُوا لِمَنِ انْقَطَعْتُمْ إِلَیْهِ زَیْناً وَ لَا تَکُونُوا عَلَیْهِ شَیْناً صَلُّوا فِی عَشَائِرِهِمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ لَا یَسْبِقُونَکُمْ إِلَی شَیْءٍ مِنَ الْخَیْرِ فَأَنْتُمْ أَوْلَی بِهِ مِنْهُمْ وَ اللهِ مَا عُبِدَ اللهُ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنَ الْخَبْءِ قُلْتُ وَ مَا الْخَبْءُ قَالَ التَّقِیَّةُ».
(4)اما به هر حال نمیتوان تمام توصیههای ائمه به تقیه و شرکت آنها در نماز جماعت را حمل بر تقیه مداراتی کرد و اینگونه حمل کردنها نیاز به قرینه دارد؛ چنانکه در این روایت، قرینه بر این حمل، صدر کلام است که امام (ع) پیروانش را پرهیز میدهد از کارهایی که موجب سبکی نام ائمه اطهار (علیهم السلام) به عنوان رهبر تشیع در نزد دشمنان میشود.
نکته جالبی که شاید بتواند قرینهای بر ادعای ما باشد این است که پنجاه و سه روایت از صد و شش روایت مربوط به تقیه (البته با حذف موارد تکرار) که در کتاب بحار الأنوار، از امام صادق (ع) نقل شده است؛ یعنی حدود پنجاه درصد روایات تقیه را شامل می شود و این رقم غیر از احادیث مربوط به تقیه است که امام صادق (ع) از امامان پیش از خود نقل میکند. همچنین با بررسی چهل و چهار حدیث مربوط به کتمان سرّ در این کتاب، تعداد بیست و هفت روایت؛ یعنی بیش از شصت درصد از زبان آن امام نقل شده است.
(5) و این در حالی است که قریب به اتفاق این روایات با تقیه مداراتی که در حالت امن باشد سازگاری ندارند و این نشان میدهد فراغتی که برای امام صادق (ع) به وجود آمده بود، به معنای امنیت و عدم وجود خطر نبوده بلکه سبک شدن خطر را میرساند و لذا میبینیم امام (ع) در همان دوران که بعضی قیامها شکل گرفته بود و یا در حال شکلگیری بود، به هیچ وجه با آنها همکاری نکرد.
(6)البته در اینجا نکتهای باقی میماند که گفتن آن، به تکمیل بحث کمک میکند و آن اینکه:
گر چه ما کمتر روایتی داریم که اختصاص به بحث تقیه مداراتی داشته باشد لیکن با اندک تحلیلی میتوان پی برد که این مطلب در آن زمان وجود داشته است؛ با این بیانکه وقتی حضور شیعیان در جماعات اهل سنت و برخورد نیکو میتواند دل اهل سنت را به سوی آنها جلب کند و یا اینکه شیعیان میتوانند در قالب این همنشینیها، بعضی از معارف شیعی را به اهل سنت انتقال دهند و آنان را با این معارف نورانی آشنا کنند، بی شک ائمه (علیهم السلام) چنین توصیهای را به یاران و اصحابشان میکردند. پس باید گفت گر چه روایات اندکی در این زمینه به دست ما رسیده، لیکن خود این تحلیل، دلیل متقنی است
1- وسائل الشیعه، ج 27، ص 14، ح 7
2- بحار الانوار، ج 72، ص 69
3- دوره دوم از امامت امام باقر 7 باچنین شرایطی همزمان بود. چنانچه دوره اول از امامت امام صادق با این شرایط همزمان بود.
4- وسائل الشیعه، ابواب الامر و النهی، باب 26، ح 2
5- به نقل از کتاب نقش تقیه در استنباط، نعمتالله صفری، ص 93
6- قیام زید بن علی در سال 121 بود؛ قیام محمد ابن نفس زکیه در همان سالهای آخر بنی امیه شکل گرفت گر چه که بعدها به وقوع پیوست. و امام با هیچ کدام همکاری نکرد زیرا نتیجه آنها را می دانست.
ص: 27
بر وجود این سیاست از سوی ائمه (علیهم السلام)؛ پس باید توجه داشت که این هدف (جذب قلوب اهل سنت) که در روایات هم آمده،
(1) در آن زمان نمیتوانست به عنوان تنها هدف در اینگونه تقیهها باشد، بلکه تقیه در آن زمان، میتوانست هم از باب خوف باشد و هم از باب مدارا و جذب دلها و آشنا کردن اهل سنت با مذهب تشیع و به تعبیر دیگر، مدارا کردن به عنوان یک هدف ضمنی مورد نظر بوده است.
مشروعیت تقیه مدارتی
در میان روایات، تعبیر «تقیه مداراتی» به کار نرفته اما احادیثی وجود دارد که میتواند ناظر به همین مفهوم باشد. با توجه به اینکه از این دست روایات زیاد است، اکنون به بررسی بعضی از آنها میپردازیم. البته پیش از پرداختن به روایاتِ باب، باید یاد آور شویم که مشروعیت تقیه مداراتی می تواند در دو مرحله مورد بحث قرار گیرد:
الف) اینکه بگوییم بر مکلفین از شیعه واجب است در جماعات اهل سنت شرکت کنند و با این کار، فاصله سیاسی میان شیعه وسنی را به حداقل برسانند.
ب) اگر مکلفی از روی مدارا، در جماعت اهل سنت شرکت کرد و بر اساس مبانی فقهی آنها اعمال عبادی را انجام داد، مجزی از تکلیف است و دیگر نیازی به اعاده نماز در منزل یا هر جای دیگر نیست و به تعبیر دیگر، مشروعیت تقیه را در دو مرحله «تکلیفی» و «وضعی» میتوان مورد بحث قرار داد. پس باید توجه داشته باشیم که ممکن است تنها مرحله نخست را بتوانیم اثبات کنیم و این منافاتی با عدم مشروعیت تقیه مداراتی در مرحله دوم ندارد؛ زیرا خود شرکت در نماز جماعتِ آنها از آنجا که دارای هدف مجزّا است و ثمره بزرگی مترتّب بر آن میشود، میتواند متعلق امر و نهی واقع شود و خود شرکت در جماعات اهل سنت در نظر مولی مطلوب باشد نه اینکه مجزی از اعمال عبادی هم واقع شود. با این توضیح باید توجه کرد ممکن است ما تنها بتوانیم اصل وجوب تقیه مداراتی را از روایات به دست بیاوریم.
ادله مورد بحث در دو دسته بررسی میشود: دلیل نقلی و دلیل عقلی که ما در این بحث، به مورد نخست (دلیل نقلی) خواهیم پرداخت:
دلیل نقلی:
روایاتیکه در این باب مورد استفاده قرار میگیرد را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: نخست روایاتیکه به صورت ضمنی، به مشروعیت تقیه اشاره دارد و به تعبیر دیگر مشروعیت تقیه، ملازم با مضمون روایات است و دسته دوم روایاتی است که نصاً دلالت بر مشروعیت تقیه میکند.
دسته اول:
روایت اول، روایت هشام الکندی است که میگوید:
«إِیَّاکُمْ أَنْ تَعْمَلُوا عَمَلًا نُعَیَّرُ بِهِ فَإِنَّ وَلَدَ السَّوْءِ یُعَیَّرُ وَالِدُهُ بِعَمَلِهِ کُونُوا لِمَنِ انْقَطَعْتُمْ إِلَیْهِ زَیْناً وَ لَا تَکُونُوا عَلَیْهِ شَیْناً صَلُّوا فِی عَشَائِرِهِمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ لَا یَسْبِقُونَکُمْ إِلَی شَیْءٍ مِنَ الْخَیْرِ فَأَنْتُمْ أَوْلَی بِهِ مِنْهُمْ وَ اللهِ مَا عُبِدَ اللهُ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنَ الْخَبْءِ قُلْتُ وَ مَا الْخَبْءُ قَالَ التَّقِیَّةُ».
(2)دلالت این روایت را از دو جهت باید بررسی کرد:
الف) اصل حضور در محافل و برنامههای اهل سنت و مدارا با آنها، در جاهایی که شیعیان در میان آنها زندگی میکنند و با حضور خود میتوانند دل آنان را به سوی خود جذب کنند، امر وجوبی دارد و مواردی که در این روایت آمده، از باب نمونه و مثال است نه برای محصور کردن موارد یاد شده. و دلیل اینکه میگوییم این امر امام (ع) امری وجوبی است، دو چیز است: 1. در جاییکه قرینه بر خلاف نباشد، امر دلالت بر وجوب میکند 2. نوع بیان امام (ع) دلالت میکند که حضرت به آن بسیار تأکید دارند و اصرار بر تحقّق این امر میکنند.
1- مانند روایتی که در بالا از امام صادق 7 گذشت.
2- وسائل الشیعه، ابواب الامر و النهی، باب وجوب عشره العامه تقیه، ح 2
ص: 28
ب) باید بررسی شود افزون بر وجوب حضور در مجالس اهل سنت، آیا عملیکه در جمع آنان و بر اساس مبانی فقهی ایشان انجام میشود، مجزی از اصل تکلیف هست یا خیر؟ شاید بتوان گفت اطلاق این روایت دلالت میکند که عمل یاد شده مجزی است؛ لیکن با کمی دقت متوجه میشویم که امام (ع) در مقام بیان احکام این نماز نبوده بلکه خواستهاند اصحاب خود را نسبت به این اشتباه اجتماعی- سیاسی
(1) متوجه کنند و از ادامه آن باز دارند. همانطورکه پیشتر توضیح دادیم، عدم صحت یک عمل؛ مانند نمازی که به جماعت با اهل سنت خوانده میشود، منافاتی با این ندارد که امام (ع) بفرماید: این تقیه بهترین عبادت خداست؛ زیرا ما میتوانیم به یک عمل؛ مانند شرکت در نماز جماعت اهل سنت، از دو جهت بنگریم:
نخست از این جهت که: این نمازی است که مکلف به آن هستیم و از آنجاکه امام معصوم (ع) به ما اجازه داده آن را به جماعت با اهل سنت بخوانیم، پس مجزی است.
دوم اینکه: این حضور و شرکت، تنها به عنوان حضور در نماز جماعت اهل سنت مورد نظر امام معصوم بوده، نه اینکه کفایت از امر به نماز هم بکند. بنابراین، میتوان گفت اصل حضور در نماز جماعت اهل سنت یک عبادت است؛ چون اولًا امام معصوم به آن دستور داده و ثانیاً باعث میشود که محبّت تشیع در دل آنها جا بگیرد و ایشان را به آشنایی بیشتر با تشیع و در نتیجه گرایش به آن ترغیب کند و البته امروزه ثمره بزرگتری نیز بر آن مترتب است که همان وحدت میان شیعه و سنی می باشد. به خصوص زمانیکه آن را در کنار روایات ابواب مختلف نماز جماعت قرار دهیم که امر شده است در هنگام نماز جماعت با اهل سنت، شما برای خودتان قرائت نماز را بخوانید؛ به طوری که آنها متوجه نشوند، به دست میآید که امام (ع) در این روایت شریف اصلًا در مقام بیان احکام اینگونه عملهای تقیهای نیستند، بلکه همانطور که گفتیم، در مقام بیان اهمیت حضور در جماعات اهل سنت می باشند؛ به خصوص اگر به روایت سوم- که آن را نقل خواهیم کرد- توجه شود، این مطلب بیشتر از پیش روشن خواهد شد.
روایت دوم:
«عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ 7 أَنَّهُ قَالَ مَنْ صَلَّی مَعَهُمْ فِی الصَّفِّ الأَوَّلِ، کَانَ کَمَنْ صَلَّی خَلْفَ رَسُولِ اللهِ 9 فِی الصَّفِّ الأَوَّلِ».
(2)بررسی:
به نظر میرسد، تمام مطالبیکه در مورد روایت نخست آوردیم، در مورد این روایت هم جاری است. نکته دیگریکه باید در اینجا گفته شود این است که ادعای این مسأله که این روایت مربوط به تقیه مداراتی است و اختصاص به آن دارد، بدون دلیل است و تنها از اطلاق این روایت میتوان استفاده کرد که هم تقیه مداراتی و هم غیر آن را شامل میشود و اختصاص به باب تقیه مداراتی ندارد.
روایت سوم:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ 7 قَالَ یُحْسَبُ لَکَ إِذَا دَخَلْتَ مَعَهُمْ وَ إِنْ کُنْتَ لَا تَقْتَدِی بِهِمْ مِثْلَ مَا یُحْسَبُ لَکَ إِذَا کُنْتَ مَعَ مَنْ یُقْتَدَی بِهِ».
(3)طبق این روایت، اگر با اهل سنت نماز بگزاری، گرچه حتی به آنان اقتدا نکنی، همان اندازه فضیلت برای تو نوشته میشودکه اقتدا کنی به امامیکه نمازش صحیح است!
این روایت شریف، در مقام بیان صحّت نمازی که به جماعت با اهل سنت خوانده میشود نیست و لذا مطالب یاد شده در ذیل روایت اول اینجا هم تکرار میشود (البته با وضوح بیشتر) همانگونه که باید توجه داشت که این روایت مانند روایت دوم که ذکر کردیم، اختصاص به تقیه مداراتی ندارد، گر چه شامل آن هم میشود.
روایت چهارم:
«عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ مُنَاکَحَتِهِمْ وَالصَّلَاةِ خَلْفَهُمْ فَقَالَ ... قَدْ أَنْکَحَ رَسُولُ اللهِ 9 وَ صَلَّی عَلِیٌّ 7 وَرَاءَهُمْ».
(4)بررسی:
1- عدم حضور در مجالس و محافل اهل سنت
2- وسائل الشیعه- ابواب صلوه الجماعه- باب 5، ح 1
3- همان، ح 3
4- همان، ح 10
ص: 29
گر چه ممکن است کسی که از امام صادق (ع) در باره نماز جماعت با اهل سنت پرسیده، در مقام تقیه حفظی بوده، لیکن دلیلی که امام (ع) آورده
«صَلَّی عَلِیٌّ 7 وَرَاءَهُمْ»
مربوط به تقیه مداراتی است
(1) و در ضمن، از ظاهر روایت به دست میآید که سؤال کننده در مورد صحّت چنین نمازی پرسیده است. بنابراین، این روایت بر مشروعیت تقیه مداراتی و صحّت نماز با این ویژگیها دلالت دارد.
تأملی در روایات مذکور:
هر کلامی، وقتی از گویندهای صادر میشود، باید آن را در قالب موقعیت زمانی و مکانی صدورکلام بررسی کرد. روشن است که در زمان ائمه: آنچه فکر و ذهن شیعیان و رهبران آنها را به خود مشغول میکرد، ترس از تعرّض دستگاههای دولتی و نیز حفظ جان شیعیان بود. بنابراین، روایات یاد شده، گرچه در ظاهر دارای اطلاقاند و بنا بر قاعده هم میتوان به اطلاق موجود تمسک جست، لیکن با بیانیکه گذشت میتوان گفت در وجود این اطلاق هم باید شک کرد؛ زیرا وقتی نه در ذهن امام معصوم 7 و نه در ذهن مخاطب، هیچ تصوّری جز خوف و ترس و تقیه وجود نداشته، چگونه میتوان به صرف وجود صورت اطلاق در کلام، آن را حمل بر اطلاق کنیم؟ البته شاید بتوان بر مطلب مذکور اشکالی وارد کرد؛ با این بیان که: درست است شرایط زمانی و مکانی صدور این روایات، ترس و خوف بوده، لیکن با تحلیلی که پیشتر ارائه گردید و در ضمن آن به لزوم وجود تقیه مداراتی اشاره شد، ناچار باید این اطلاق را هم پذیرفت.
(2)روایت پنجم:
«عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ فِی حَدِیثٍ قَالَ قُلْتُ لأَبِی عَبْدِ اللهِ 7 إِنِّی أَدْخُلُ الْمَسْجِدَ فَأَجِدُ الإِمَامَ قَدْ رَکَعَ وَ قَدْ رَکَعَ الْقَوْمُ فَلَا یُمْکِنُنِی أَنْ أُؤَذِّنَ وَ أُقِیمَ أَوْ أُکَبِّرَ، فَقَالَ لِی فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ فَادْخُلْ مَعَهُمْ فِی الرَّکْعَةِ فَاعْتَدَّ بِهَا فَإِنَّهَا مِنْ أَفْضَلِ رَکَعَاتِکَ».
(3)بررسی:
اولًا: این روایت اختصاص به تقیه مداراتی ندارد و ثانیاً: از سؤال راوی مشخص می شود که اگر انسان بتواند در جماعت اهل سنت شرکت کند و در عین حال برای خود اذان واقامه بگوید و قرائت نماز را بخواند، باید این کار را انجام دهد ولی اگر وارد جماعت شد و نتوانست این کارها را انجام دهد (مانند مثالی که سؤال کننده مطرح کرد) در این صورت نمازی که با اهل سنت خوانده می شود مجزی است. پس نمیتوان به صورت مطلق گفت نماز تقیهای مجزی است.
البته صاحب وسائل این روایت را در باب سی و چهار از ابواب نماز جماعت به صورت کامل نقل کرده است؛ به این شکل که در ادامه این روایت اینگونه آمده است:
«قَالَ إِسْحَاقُ فَفَعَلْتُ ثُمَّ انْصَرَفْتُ فَإِذَا خَمْسَةٌ أَوْ سِتَّةٌ مِنْ جِیرَانِی قَدْ قَامُوا إِلَیَّ مِنَ الْمَخْزُومِیِّینَ وَ الأُمَوِیِّینَ فَقَالُوا جَزَاکَ اللهُ عَنْ نَفْسِکَ خَیْراً فَقَدْ وَ اللهِ رَأَیْنَا خِلَافَ مَا ظَنَنَّا بِکَ وَ مَا قِیلَ فِیکَ فَقُلْتُ وَ أَیُّ شَیْءٍ ذَاکَ قَالُوا تَبِعْنَاکَ حِینَ قُمْتَ إِلَی الصَّلَاةِ وَ نَحْنُ نَرَی أَنَّکَ لَا تَقْتَدِی بِالصَّلَاةِ مَعَنَا فَقَدْ وَجَدْنَاکَ قَدِ اعْتَدَدْتَ بِالصَّلَاةِ مَعَنَا قَالَ فَعَلِمْتُ أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللهِ 7 لَمْ یَأْمُرْنِی إِلَّا وَ هُوَ یَخَافُ عَلَیَّ هَذَا وَ شِبْهَهُ».
(4)راوی، که در آن زمان زندگی میکرده، تحلیل خود را از کلام امام صادق (ع) بیان نموده است. البته این تحلیل نمیتواند تحلیلی شخصی و اجتهادی باشد بلکه خبری است از واقع و لذا این روایت در موقعیت تقیه حفظی صادر شده است؛ اما با این حال، میتوان در موقعیت تقیه مداراتی هم بر طبق این دستور امام (ع) در مورد نماز برخورد کرد.
روایت ششم:
«عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ 7 قَالَ لَا بَأْسَ بِأَنْ تُصَلِّیَ خَلْفَ النَّاصِبِ وَ لَا تَقْرَأَ خَلْفَهُ فِیمَا یَجْهَرُ فِیهِ فَإِنَّ قِرَاءَتَهُ تُجْزِیکَ إِذَا سَمِعْتَهَا».
(5)بررسی:
عدم ارتباط این روایت با تقیه مداراتی واضح و روشن است؛ زیرا سخن از ناصبی و دشمن ائمه است و هیچ ارتباطی به تقیه مدارتی که در آن حرف از دوستی میان شیعیان و اهل سنت است، ندارد.
1- همانطور که در مبحث اول در این مورد صحبت کردیم.
2- انتهای صفحه 13 و ابتدای صفحه 14
3- همان، ح 8
4- همان، باب 34، ح 4
5- وسائل الشیعه، ابواب صلاه الجماعه، باب 34، ح 5
ص: 30
جمع بندی روایات:
از بررسی روایات یاد شده به دست میآید روایتی که اختصاص به مبحث تقیه مداراتی داشته باشد وجود ندارد و تنها از اطلاق روایات و همچنین تحلیلهایی که در مبحث تاریخی مطرح گردید، میتوان استفاده کرد که تقیه مداراتی، مورد نظر ائمه اطهار (علیهم السلام) بوده است. از میان روایات، تنها روایت اول، دوم و چهارم با بحث تقیه مداراتی در ارتباط است و البته همانطور که از بررسیها هم مشخص شد، تنها روایت چهارم ناظر است بر صحّت و عدم صحت نمازی که در جماعت اهل سنت خوانده می شود.
دسته دوم (از دلیل نقلی):
دسته دوم روایاتی است که با صراحت و به صورت مطلق، بر مشروعیت تقیه دلالت دارد.
روایت اول:
«عَنْ مُحَمَّدِ بْن إِسْمَاعِیل بن بَزِیعٍ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَحْیَی بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ 7 قَالَ التَّقِیَّةُ فِی کُلِّ ضَرُورَةٍ وِ النَّضْرِ عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ عَنْ مَعْمَرٍ مِثْلَهُ وَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ مِثْلَهُ».
(1)«تقیه» در اصل از «وقی» گرفته شده و به معنای پرهیز کردن است
(2) و در اصطلاح، در جایی به کار میرودکه انسان بخواهد از شرّ گروهی خاص نجات یابد؛ لذا در ظاهر، به آنها نزدیک میشود، در حالی که در دل با آنان دشمن است. البته این قضیه ممکن است در خارج به شکلها و صورتهای مختلف محقّق شود؛ به عنوان نمونه و مثال، در زمان سه خلیفه بعد از پیامبر (ص)، تقیهای که از سوی شیعیان صورت میگرفت به این جهت بود که جماعت مسلمان به تفرقه کشیده نشود و علت مسأله هم این بود که در صورت ایجاد اختلاف میان مسلمانان، بدون شک عدهای از این تفرقه سوء استفاده می کردند و از اسلام دست بر میداشتند و حتی گاهی گروهی از کفار را بر ضدّ مسلمانان میشوراندند؛ چنانچه امام علی (ع) در زمان خلافتش، به خاطر حفظ پیوند میان یارانش، از اصرار بر بعضی حقایق چشم میپوشیدکه در مبحث نخست اشاره شد و بعد از امام علی (ع) تقیه حالت دیگری به خود گرفت؛ به این شکل که شیعه که در اقلیت به سر میبرد و بزرگترین دشمن بنی امیه و بنی عباس به حساب می آمد، برای حفظ جان خود دست به تقیه میزد و ائمه اطهار (علیهم السلام) بر این مسأله بسیار تأکید داشتند.
با این بیان متوجه میشویم اینگونه نیست که تقیه همیشه و همه جا برای حفظ جان باشد بلکه بزرگترین انگیزه برای تقیه، میتواند حفظ دین باشد و حفظ دین به یقین کمتر از حفظ جان نیست. حال با این بیان، واضح میگردد که تقیه مداراتی هم میتواند مصداقی از تقیه اصطلاحی باشد؛ زیرا هدف از آن، حفظ دین به وسیله نزدیک شدن به اهل سنت و ایجاد وحدت بین این دو گروه از مسلمانان است؛ چنانکه از روایت امام حسن عسکری (ع) به نقل از امام صادق (ع) چنین مطلبی را می توان استفاده کرد:
«قَالَ الصَّادِقُ 7 وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً أَیْ لِلنَّاسِ کُلِّهِمْ مُؤْمِنِهِمْ وَ مُخَالِفِهِمْ أَمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَیَبْسُطُ لَهُمْ وَجْهَهُ وَ أَمَّا الْمُخَالِفُونَ فَیُکَلِّمُهُمْ بِالْمُدَارَاةِ لاجْتِذَابِهِمْ إِلَی الإِیمَانِ فَإِنَّهُ بِأَیْسَرِ مِنْ ذَلِکَ یَکُفُّ شُرُورَهُمْ عَنْ نَفْسِهِ وَ عَنْ إِخْوَانِهِ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ الإِمَامُ 7 إِنَّ مُدَارَاةَ أَعْدَاءِ اللهِ مِنْ أَفْضَلِ صَدَقَةِ الْمَرْءِ عَلَی نَفْسِهِ وَ إِخْوَانِهِ کَانَ رَسُولُ اللهِ 7 فِی مَنْزِلِهِ إِذَا اسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ عَبْدُ اللهِ بْنُ أُبَیِّ بْنِ سَلُولٍ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص) بِئْسَ أَخُو الْعَشِیرَةِ ائْذَنُوا لَهُ فَلَمَّا دَخَلَ أَجْلَسَهُ وَ بَشَرَ فِی وَجْهِهِ فَلَمَّا خَرَجَ قَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ یَا رَسُولَ اللهِ (ص) قُلْتَ فِیهِ مَا قُلْتَ وَ فَعَلْتَ بِهِ مِنَ الْبِشْرِ مَا فَعَلْتَ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص) یَا عُوَیْشُ یَا حُمَیْرَاءُ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ یُکْرَمُ اتِّقَاءَ شَرِّهِ».
(3)مسلّم است که در این روایت، تقیه در مورد حفظ جان به کار نرفته بلکه در موردی به کار رفته که هدف حفظ وحدت در میان مسلمین بوده است؛ زیرا در صدر اسلام، آنچه که در سیاست پیامبر حرف اول را می زد، وحدت میان مسلمانان بود و لذا آن حضرت هیچگاه حاضر نبود به خاطر نابودی یک نفر و یا گروهی خاص، از وحدت که مهمترین مصالح اسلام بود دست بر دارد و این چیزی است که در این روایت به آن «تقیه» گفته شده است
(4) و این وضعیت با موقعیت سیاسی جهان اسلام در زمان حاضر کاملًا موافقت دارد. تنها چیزی که باقی میماند آن است که این روایت در کتاب «تفسیر الإمام حسن
1- بحار الانوار، ج 72، ص 399
2- ماوراء الفقه، ج 1، ص 99
3- بحار الانوار، ج 72، ص 401
4- ما در مبحث اول همین مطلب را به شکل دیگری آوردیم: صفحه 2 از همین مقاله.
ص: 31
العسکری (ع)» نقل شده است که در مورد حجیت آن اختلاف وجود دارد. لیکن به نظر نویسنده چیزی که این سطور را به حقیقت نزدیکتر نشان میدهد حجیت این کتاب است.
(1)نکته دیگری که باید توضیح داده شود، این است که نباید فکر کنیم کلمه «مداراه» که در این روایت آمده، در این برداشت از روایت مؤثّر بوده است؛ زیرا در این روایت تنها معنای لغوی مورد نظر امام (ع) بوده، در حالی که معنای مورد نظر ما از معنای اصطلاحی برداشت شده است.به هر حال، روایت نخست از این دست روایات دلالت میکند که هرجا انسان برای حفظ دین و یا حفظ جان و یا هر ضرورت دیگری نیازی به تقیه داشته باشد، این تقیه جایز و بلکه واجب (2) است و تقیه مخصوص به مصداق خاص نیست و البته نکتهای که بسیار مهم است، این است که این روایت تنها تقیهای را مورد نظر دارد که در مقام ضرورت باشد و لذا اگر ضروری بودن تقیهای را نتوانستیم ثابت کنیم، مشروعیت و وجوب آن هم خود به خود زیر سئوال میرود.همچنین مشروعیت تقیه مداراتی، طبق تعریفی که در آغاز مقاله آوردیم، در حدّی که بتوان ضرورت را برای آن روشن کرد، قابل اثبات است؛ و لذا وحدتیکه از خوف نباشد، نمیتواند علت تقیه مداراتی باشد مگر اینکه بتوان به شکل دیگری عنوان «ضروری بودن» را برای آن اثبات کرد.روایت دوم:«حَمَّادُ بْنُ عِیسَی عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ وَ عِدَّةٍ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا جَعْفَرٍ 7 یَقُولُ التَّقِیَّةُ فِی کُلِّ شَیْءٍ وَ کُلُّ شَیْءٍ اضْطُرَّ إِلَیْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ أَحَلَّهُ اللهُ لَهُ». (3)مطالبی که در مورد روایت اول آوردیم در مورد روایت دوم و سوم هم تکرار میشود.روایت سوم:«کافی عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ رِبْعِیٍّ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ 7 قَالَ التَّقِیَّةُ فِی کُلِّ ضَرُورَةٍ وَ صَاحِبُهَا أَعْلَمُ بِهَا حِینَ تَنْزِلُ بِهِ». (4)و روایاتی دیگر از این دست که به صورت کلّی دلالت بر مشروعیت و وجوب تقیه دارند، هیچ منافاتی با این ندارد که در زمان ائمه اطهار: تقیه بیشتر و بلکه منحصراً در زمینه حفظ جان شیعیان مورد استفاده قرار میگرفت.نکته مهم:نکتهای که در ذیل سه روایت یاد شده باید گفته شود این است که: بر خلاف تصوّر اولیه که شاید تصور عموم از تقیه هم این باشد، موضوع تقیه «ضرر» نیست بلکه طبق روایات مذکور «ضرورت» موضوع تقیه می باشد که البته ضرر هم مصداقی از مصادیق آن است.
1- دلیل مطلب هم این است که اولا محمدبن قاسم نیشابوری استاد مرحوم شیخ صدوق است که قطعا مورد وثوق و اطمینان ان جناب بوده است و ثانیا دو راوی این کتاب یعنی یوسفبن محمد ابن زیاد و علی بن محمد بن سیار هم گر چه از نظر ما مجهول است لکن قطعا نه تنها در نزد محمد بن قاسم مجهول نبوده است و حتی نمی توانسته است که ضعف هم باشد؛ زیرا ممکن نیست که یک عالمی مثل ایشان که مفسر هم بوده است یک کتابی را که به نقل بعضی از علما این کتاب نفسیر کل قرآن بوده است را نقل بکند و به شیخ صدوق هم اجاره نقل آن را بدهد و مخصوصا که در وصف این دو می گوید و کانا من الشیعه الامامیه.
2- در واجب بودن حکم تقیه در شرایط ضروری شکی نیست و تمام بحث در تشخیص مصداق تقیه است.
3- بحار الانوار، ج 72، ص 399 سند این روایت صحیح است
4- همان، ص 432 و الکافی، ج 2، ص 219