نیست؛ همانطورکه قبل میقات نیز احرام جایز نیست مگر با نذر.
پیامبر خدا (ص) برای مناطق مختلف، میقاتهایی را وضع و تعیین کرد، با این که مردم بعضی از مناطق هنوز مسلمان نشده بودند و یا بنا به فرمایش امام صادق (ع) هنوز شهرهای رسمی و معروف عراق به وجود نیامده بود؛
«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) وَقَّتَ لأَهْلِ الْمَدِینَةِ ذَا الْحُلَیْفَةِ، وَ وَقَّتَ لأَهْلِ الْمَغْرِبِ الْجُحْفَةَ، وَ هِیَ عِنْدَنَا مَکْتُوبَةٌ مَهْیَعَةُ، وَ وَقَّتَ لأَهْلِ الْیَمَنِ یَلَمْلَمَ، وَ وَقَّتَ لأَهْلِ الطَّائِفِ قَرْنَ الْمَنَازِلِ وَ وَقَّتَ لأَهْلِ نَجْدٍ الْعَقِیقَ وَ مَا أَنْجَدَتْ».
میقات احرام برای کسانی قرار داده شد که قصد ورود به حرم را دارند تا کرامت حرم که به وسیله مسجد الحرام حاصل شده و آن کرامت نیز به وسیله کعبه پدید آمده، حفظ شود؛ زیرا احرام در میقات برای ورود به حرم، مانند نماز تحیت مسجد است که برای حفظ کرامت مسجد قرار داده شده، با این تفاوت که تحیت مسجد مستحب است، ولی احرام واجب.
2. لباس احرام در عصر جاهلیت
در دوران جاهلیت، طواف با لباسی خاص انجام میشد و آن، از سوی اهالی مکه تأمین میگردید. آلوسی احرام را از عادات عرب میشمارد.
در دوره جاهلیت مردم میپنداشتند طواف خانه خدا باید در لباسی باشد که پاک است و از قریش گرفته میشود! بنابر این، اگر قریش به کسی لباس احرام نمیداد، او ناگزیر باید برهنه طواف میکرد.
عقیدهای برآن بود که لباس احرام باید لباس «حُمس» باشد. بت پرستان قریش پس از آنکه زعامت کعبه و ریاست مکه را از چنگ خزاعه و یمنیها درآوردند، خود همهکاره شده، کم کم با ایجاد بدعتها و جعل احکام، برای خود امتیازاتی قائل شدند؛ از جمله گفتند: ما از نسل اسماعیل و اهل حرم و نگهبانان و متولّیان کعبه و ساکنان مکه هستیم. هیچ یک از قبایل عرب مقام و منزلت ما را ندارند. پس باید اعمال و مناسک حج ما با دیگران تفاوت داشته باشد؛ از جمله تفاوتها این بودکه باید لباس «احرام» مخصوص باشد که بعدها به لباس حُمس شهرت یافت. (حُمس، به ضمّ حا و سکون میم، جمع احمس است؛ به معنای شدت، تفاخر و شجاعت). اگرکسی آن لباس خاص را نداشت و با لباسهای دیگری طواف میکرد، باید به طور حتم پس از پایان طواف آن لباسها را دور میانداخت، نه خود از آن استفاده میکرد و نه دیگران. که به ثیاب لَقَی معروف شد. اگر کسی لباس حمس نداشت یا نمیتوانست تهیه کند و یا نمیخواست از لباس خود صرف نظر کند، باید برهنه طواف میکرد.
قبایل مختلف عرب، برای اینکه آنها نیز از طبقه ممتاز باشند و با بقیه مردم فرق کنند، به عناوین مختلف سعی میکردند خود را «اهل حرم» جا بزنند، یا فامیل وهمپیوند قریش محسوب کنند. بالأخره با گذشت چند سال، اکثر قبایل بت پرستکه برخی از مناسک حج را آمیخته با بتپرستی انجام میدادند، «حمس» به شمار میآمدند. به دنبال همین ماجرا است که اکثر افراد مرد و زن چون لباس مخصوص حمس نداشتند و از سویی نمیخواستند لباسهای خود را به دور بیندازند و نیز طبع پرهوس زنان و مردان جوان که مایل بودند پیکر
ص: 74
عریان خود را به منظور تحریک شهوت جنسی مخالف نشان دهند، برهنه و لخت مادرزاد طواف میکردند.
(1)استاد رشید جمیل مینویسد:
عرب در عصر جاهلیت سه گروه بودند:
الف) گروهی را «حلّ» میگفتند و آنان کعبه را عریان طواف میکردند.
ب) طایفهای دیگر با لباس شخصی طواف میکردند که آنان را «حُمس» مینامیدند.
ج) طایفه سوم کسانی بودند که در طواف رسمی میانه داشتند؛ به این معنا که احرام را چون حل بهجا میآوردند و عریان طواف نمیکردند و از حُمس لباس به عاریه نمیگرفتند و از در خانهها داخل میشدند و بدعت زنده به گور کردن دختران را نیز نداشتند و در وقوف عرفه چون حلّ شرکت میکردند و خلاصه مانند حل حج میگزاردند.
لباس احرامیکه در عصر جاهلیت رسمیت داشت، برخلاف فلسفه تشریع احرام آیین ابراهیم (ع) بود.
لباس احرام، یک رنگ شدن از رنگها و نشانهها و یکی شدن از تعدّدها و مَحرم حریم معبود یکتا است.
احرام، افکندن لباس ظاهر که منشأ اشتباه و التباس است و پوشیدن جامه بینشان، یک رنگ که نمایشگر جامه روح مطهّر که حاوی ایمان و اعتقاد و اخلاق پاک و برائت از هر نوع دوگانگی است، میباشد.
3. تلبیه در عصر جاهلیت
هر یک از قبایل عرب، ذکر تلبیه خاص داشت؛ مثلا قبیله نزار میگفتند:
«لَبّیْکَ اللّهُمّ لَبّیْکَ، لَبّیْکَ لَا شَرِیکَ لَک، إلَّا شَرِیکَ هُوَ لَک، تَمْلِکُهُ وَمَا مَلَکَ».
و خدا را در ضمن تلبیه، یگانه میشمردند، ولی شریک میکردند با او خدایان خویش را.
طایفه «عک»، چون به عنوان حج بیرون میرفتند، دو غلام سیاه از غلامانشان را جلو میانداختند و آن دو پیشاپیش سواران ایشان بودند و در تلبیه میگفتند: «
عک
إلیک عانیة، عبادک الیمانیة، کیما نحج
الثانیة»؛
«قبیله عک، با رنج به سوی تو روی آوردهاند، آنان بندگان یمنی تو هستند تا دوباره حج بگزاریم.» به همین ترتیب هر قبیلهای برای خود تلبیهای داشتند.
بنا بر نقل یعقوبی، پیدایش اقسام تلبیه در طول تاریخ، از اینجا ناشی شده است.
بر کوه صفا بتی به نام «مجاور الریح» و بر کوه مروه بتی به نام «مطعم الطیر» نصب کردند و چون اعراب برای زیارت خانه میآمدند و این بتها را میدیدند، از قریش و خزاعه جویا میشدند و آنها در جواب میگفتند: اینها را پرستش میکنیم تا ما را به خدا نزدیک کنند. پس اعراب که آنها را دیدند، بتهایی گرفتند و هر قبیله برای خود بتی قرار داد و این بتها را عبادت میکردند تا به گمان خود به خدا نزدیک شوند.
بت طایفه کلب بن وبره و چند طایفه از قضاعه، «ودّ» بود که آن را در دومه
1- یحیی نوری، اسلام آرا و عقاید جاهلیت، ص 288
ص: 75
الجندل نصب کرده بودند.
برای قبیلههای حمیر و همدان «نسر» در صنعا نصب شده بود. برای کنانه «سواع» و برای غطفان «غزّی» و برای هند و بجیله و خثم «ذوالخصله» و برای طی «فلس» که در حبس نصب شده بود، و برای ربیعه و أیاد «ذوالکعبات» در سنداد عراق، و برای ثقیف «لات» که در طائف نصب شده بود، و برای اوس و خزرج «منات» که در فدک در کنار دریا نصب شده بود و برای دوس بتی بود که آن را «ذوالکفین» میگفتند و بنی بکر بن کنانه را بتی به نام «سعد» بود و قومی از عذره بتی به نام «شمس» داشتند و أزدن را بتی بود به نام «رِئام».
پس عرب هرگاه میخواستند به زیارت کعبه بروند، افراد هرقبیله نزد بت خود میایستادند و نزد آن نیایش میکردند، سپس تا ورودی مکه تلبیه میگفتند و تلبیههای ایشان مختلف بود.
(1) اعراب قبل از اسلام، هنگام طواف «
لَبّیْکَ یَا لَات»
، «لَبّیْکَ یَا مَنَات» و ...
میگفتند. در اسلام، آن عبارت به این شکل تغییر یافت: «
لَبّیْکَ اللهُمَّ لَبّیْکَ ...».
تلبیه در اسلام، زاری و عجز و لابه به درگاه خدای واحد و بانگی خیره کننده بر ضدّ هر نوع شرک جلی و خفی است. بنابراین، برای غیر خدای سبحان ظهوری نمیماند تا کسی بدو پناه برد و قدرتی برای غیر خدای سبحان نیست تا کسی به آن چنگ زند، بلکه در آن جا ولایت مطلقه از آن خداوند است.
حج با لبیک ویژه خود، چه کوتاه و آهسته و چه بلند و آشکار، طرد کننده هر جاهلیتی است که بوده و هست و درهم شکننده هر بت جاهلی است که تراشیده میشود و کوبنده هرگونه باطل قدیم وجدید است. بنابراین، حج شفابخش دلها از بیماریهای شرک آلود؛ همچون ریا و هوا و بخل و خودپسندی است.
(2)در تلبیه اسلام، روح توحید و یکتاپرستی حاکم است که مسلمانان پس از احرام آن را اعلام میکنند و هر نوع شرک و دوگانگی را طرد میسازند و در واقع نوعی برائت و تبرّی جستن است از هر چه غیر خدا است:
«لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لَا شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ، إِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَکَ وَ الْمُلْکَ، لَا شَرِیکَ لَکَ».
4. طواف در عصر جاهلیت:
در دوران جاهلیت، مردم پیرامون کعبه طواف میکردند اما عبادت آنها سوت کشیدن و کف زدن بود. قرآن میفرماید:
(وَ مَا کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکاءً وَ تَصْدِیَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ).
(3)«و اگر به نماز خود اظهار نظر کنند، نمازشان جز سوت کشیدن و کف زدن گرد بیت (خانه) نباشد، پس (به کیفر این کردار ناپسند) بچشید عذاب و شکنجه را به آنچه انکار میکردید.»
اگر در کنار کعبه به زمزمه و نماز بایستند، سوت میکشند. اگر تکبیر بگویند، کف میزنند؛ زیرا تکبیر و زمزمه شرک آلود بیان انسانی نیست بلکه صفیر و سوت است.
نیایش درحین طواف، مکاء و تصدیه بود؛ مکاء به معنای صیفرکشیدن و سوت
1- تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 332
2- صهبای حج، صص 376- 275
3- انفال: 35
ص: 76
زدن است. مکاء نام مرغی است که آوازش صفیری طولانی است. تصدیه نیز کف زدن و غوغا کردن است.
عرب جاهلی وقتی به صد قدمی کعبه میرسید، به مکاء و تصدیه آغاز کرده و همچنان ادامه میداد تا در گرد خانه کعبه طواف آنها پایان پذیرد.
(1)قریش در ضمن طواف کعبه سرودی داشتند که هشام کلبی آن را نقل کرده است:
«وکانت قریش تطوف بالکعبة وتقول: واللّات والعزّی ومناة الثالثة الأخری! فإنهنّ الغرانیق العلی وإنّ شفاعتهنّ لترتجی! کانوا یقولون: بناتالله عزّ وجلّ عن ذلک! وهنّ یشفعن إلیه».
(2)«قریش در ضمن طواف کعبه میگفت: سوگند به لات و عزّی و به منات سوّمین آنان که آنها کلنگهای عالم بالا هستند و شفاعت آنها مایه امید است.»
کسانیکه با اسرار حج آشنا نیستند، پیرامون کعبهای طواف میکنند که مشرکان هم در جاهلیت آنگاه که بتکده بود، زیاد طواف کردهاند و پس از آن نیز افراد تبهکار برگرد آن بسیار گشتهاند. هم اکنون نیز زائری که توجهی به سرّ طواف ندارد، ممکن است حتی در آن حال مرتکب معصیت شود.
5. صفا و مروه در عصر جاهلیت
قبل از ظهور اسلام سعی میان صفا و مروه جزو مناسک حج بوده است.
تنها مردم یثرب که در کنار بت منات محرم میشدند، فاصله بین صفا و مروه را (که میبایست هفت بار سعی کنند) طی نمیکردند.
(3) ولی قبیله جُرهم دو مجسّمه سنگی به نام «اساف» بالای کوه صفا و «نائله» بالای کوه مروه نهاده بودند و اعراب جاهلیت معتقد بودند که این دو مجسمه مرد و زن بدکارهای بودهاند و روزی درون کعبه مرتکب عمل فجور شدند. خداوند آن دو را به صورت سنگ مسخ کرده و این دو مسجمه را برای عبرت مردم و انتقام الهی بر فراز کوههای صفا و مروه قرار دادند.
بعدها این دو مجسمه سنگی در ردیف معبودان قرار گرفت و اعراب زمان جاهلیت هنگام سعی به هر یک از این دو کوه که میرسیدند به عنوان تیمّن و تبرّک مسح میکردند و قربانیهایی را پیش آن دو بت ذبح میکردند.
پرهیز از سعی بین صفا و مروه، بهگونهای بود که پیامبر (ص) در عمره القضاء شرط کرد که این دو بت را از بالای دو کوه صفا و مروه بردارند. از این رو بتپرستان هنگام مناسک و مراسم حج و عمره مسلمانان، آن دو را بر میداشتند.
این وضع تا زمان فتح مکه در سال هشتم هجری ادامه داشت و به فرمان پیامبر (ص) این دو بت را شکستند و در عین حال مسلمانان از سعی میان صفا و مروه اکراه داشتند.
از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: یکی از مسلمانان صدر اسلام، با این استدلال که چون بالای این دو کوه قبلًا بت بوده و پس از آن هم بت نصب میکنند، من سعی نمیکنم. در این مورد از پیامبر خدا (ص) پرسیدند: آیه شریفه: (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا).
(4) برای رفع این اکراه نازل شد و سپس مسلمین به امر پروردگار این عمل عبادی را انجام دادند.
1- یحیی نوری، اسلام و عقاید و آراء جاهلیت، ص 286
2- الأصنام، ج 1، ص 3
3- حلبی، السیره الحلبیه، ج 3، ص 317
4- بقره: 158
ص: 77
صفا و مروه همچون سایر اماکن و مناسک حج جزو علائم عبادی است: (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّه ...).
سعی میان صفا و مروه در اسلام با نیت خالص برای خداوند و نفی هرگونه شرک و بت پرستی و هدفی خاص صورت میگیرد.
سعی زائر آنگاه که رو به جانب صفا دارد این است که خود را تصفیه کرده، از صفای الهی برخوردار شود و وقتی که به سوی مروه میرود، سعی میکند مروت و مردانگی به دست آورد، زیرا مروه رمز مروت و مردانگی و صفا نشانه تصفیه و تهذیب روح است.
هاجر (س) برای رسیدن به آب، در سعی خود، هفت بار از صفا به مروه رفت و از مروه به صفا آمد و ذکر
«هَلْ بِالْبَوَادِی مِنْ أَنِیس»
بر لب داشت تا آبی برای نوزادش بیابد. بر اثر دعای حضرت ابراهیم (ع) هنگام اسکان و ترک همسر و فرزندش در سرزمین حجاز و نیز سوز و نیایش مادرانه هاجر، از زیر پای اسماعیل چشمه آب (زمزم) جوشید و همچنان پس از گذشت هزاران سال میجوشد، شاید سرّ این کار- همان گونه که بیان شد- آن است که انسان به صفا برسد و به مروت و مردانگی بار یابد. انسان جوانمرد دست به سوی کار ذلیلانه دراز نمیکند.
(1)6. رفتن به عرفه در عصر جاهلیت
وقوف در عرفات و افاضه به مشعر الحرام، مخصوص غیر اهل حرم بود و قریش و طوایف مجاور حرم یا وابستگان به قریش از این وقوف و افاضه معاف بودند.
هر قبیلهای در عرفه موقفی خاص داشت که اکنون جز نام چند موضع بر جای نمانده است. وحدت صفوف حاجیان در اسلام، بیهیچ امتیاز و موضعی خاص سبب شد تا اسامی آن مواضع از یاد برود.
حج در روزگار جاهلیت، از ساعات اولیه روز نهم ذی حجّه، نزدیک غروب خورشید آغاز میشد. پیش از آن، کسانی که قصد تجارت داشتند، در ماه ذی قعده در بازار عُکاظ گرد میآمدند و به مدت بیست روز به خرید و فروش میپرداختند. پس از انقضای این ایام، روانه بازار مَجَنّه میشدند و تا پایان ماه در آن جا به داد و ستد میپرداختند. چون هلال ذی حجه پدیدار میشد، به ذی المجاز میرفتند و هشت روز نیز در آن جا به داد و ستد مشغول میشدند.
روز نهم، منادی بانگ بر میآورد:
«تروُّوا بِالماءِ لأَنَّهُ لَا مَاءَ بِعَرَفَةَ وَلَا بِمُزْدَلِفَة».
«از آب به اندازه برگیرید که در عرَفه و مُزدلفه آبی نیست.»
این روز را به همین مناسب «ترویه» گفتهاند. در روز ترویه، موسم بازارهای حج جاهلی پایان مییافت.
حجاج در روز نهم ذی حجه وارد عرفه میشدند. و بنابر نقل جاحظ، لباس خاص حج بر تن میکردند:
«وکانت سیماء أهل الحرم إذا خرجوا من الحرم إلی الحلّ فی غیر الأشهر الحرم أن یتقلّدوا القلائد ویعلّقوا علیهم العلائق و إذا أوذم أحدهم الحجّ تزیا بزیّ الحاج».
(2)
1- صهبای حج، ص 402
2- البیان و التبیین، ج 1، ص 434
ص: 78
چهره اهل حرم، هنگامیکه در غیر ماههای حرام، از احرام بیرون میآمدند، آنسان بود که بر خود گردن آویز میافکندند و کمربند میبستند، ولی هرگاه حج بر یکی از آنان واجب میشد، خود را به لباس حاج میآراست.
مشرکانی که در عرفه وقوف میکردند برخلاف سنت ابراهیمی، پیش از غروب خورشید، از عرفات به سوی مزدلفه (مشعر) کوچ میکردند.
(1) اما پیامبر (ص) برای بطلان این روش ضدّ ابراهیمی، پس از غروب خورشید از عرفات کوچ کرد.
(2)قبیله قریش در دوران جاهلی و آغاز اسلام، در عرفات وقوف نمیکردند؛ زیرا معتقد بودند که اهل حرم هستند و باید بر خلاف سایر مردم در داخل حرف وقوف نمایند، ولی خداوند فرمان داد همه باید در عرفات وقوف داشته باشند.
پیامبر که خود از قریش بود در عرفات، وقوف و از آن جا به مزدلفه کوچکرد.
(3)اهمیت وقوف در عرفات تا آن جا است که گفته اند:
«الْحَجُّ عَرَفَة». یا «الْحَجُّ عَرَفَات».
(4)7. مشعر در عصر جاهلیت
امام صادق (ع) در پاسخ پرسشی که معاویه بن عمّار از آن جناب کرد، فرمودند: در جاهلیت وقتی میخواستند از مشعر خارج شوند، صبر میکردند تا خورشید از کوه ثبیر نمایان شود، سپس میگفتند: ثبیر طلوع کرد.
اسبها و شتران را سریع میتاختند، ولی پیامبر (ص) برخلاف آنها با آرامی و سنگینی، در حالی که زبانشان به ذکر مشغول بود، از مشعر خارج میشدند.
در اسلام وقوف از طلوع فجر است تا طلوع آفتاب روز عید قربان در مشعر الحرام و این وقوف عبادتی است که در آن نیت با شرایطش واجب است پس باید نیت نماید وقوف بین الطلوع فجر تا طلوع آفتاب را.
8. منا در عصر جاهلیت
منا، در عصر جاهلیت مکان مقدسی بود و بتکدهای برای بتهای مشرکان در آن احداث کرده بودند.
پیش از اسلام، اعراب جاهلیت پس از فراغت از اعمال حج در منا گرد هم میآمدند و به ذکر مفاخر قومی و ویژگیهای نژادی میپرداختند و از نیکان و تبار خود با نظم و نثر و با تکیه بر ارزشهای جاهلی؛ مانند زیادی ثروت و فرزند و عشیره و ... یاد میکردند و از قدرت و آمادگی قبیله خود در جنگ و دفاع و غارتگری میگفتند و بر آن میبالیدند.
گفتهاند واژه «منا» برگرفته از این سخن امام رضا (ع) است که فرمود: منا را از آن جهت منا خواندند که جبرئیل به ابراهیم (ع) گفت:
«تَمَنَّ عَلَی رَبِّکَ مَا شِئْتَ»
(5)هرچه از خدا میخواهی آرزو کن. ابراهیم از خداوند خواست به جای ذبح فرزندش، قوچی را بفرستد تا به عنوان فدیه اسماعیل، آن را ذبح کند و خداوند آرزوی او را برآورد.
(6)
1- واقدی، المغازی، ج 3، ص 1104
2- همان، ص 1104
3- واقدی، المغازی، ص 1102
4- سنن ترمذی، ج 5، ص 214، ش 2975
5- وسائل الشیعه، ج 16، ص 355
6- عیون اخبار الرضا 7، ج 2، ص 91
ص: 79
9. قربانی در عصر جاهلیت
در عصر جاهلیت، قربانی نه تنها از پلیدی شرک مبرا نبود، بلکه همچون «لبیک» و نماز مشرکان، با شرک آمیخته بودند.
اعراب جاهلیت و سران قبایل به مکه میآمدند و شتر و گاو و گوسفند برای بتها قربانی میکردند و هنگام ذبح قربانی، نام بتها را میبردند.
این نکته نیز قابل توجه است که بت پرستان عصر جاهلیت خونهای حیوانات قربانی را بر سر و روی بتها میریختند و منظرههای بسیار زشت و پلید و تنفرآمیز ایجاد میکردند.
اما در اسلام خط بطلان بر این سنت کشیده شد و قربانی فقط در روز عید قربان، آن هم تنها برای خدا و به قصد قربت و به عنوان عبادت تشریع شد و آن در راه منفعت فقرا و انفاق به کار میرود؛ چنانکه در قرآن به آن اشاره شده است:
(وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلی ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهیمَةِ الأَنْعامِ فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا).
(1)«برای هر امتی قربانی قرار دادیم تا یاد کنند نام خدا را از آنچه روزی داده شد به ایشان از شتر، گاو، گوسفند. پس خدای شما یکی است تسلیم و مطیع او باشید.»
جمله (إِلَّا مَا یُتْلی عَلَیْکُمْ) در آیه اول مائده، ممکن است اشاره به جملههایی باشد که در ذیل آیه، راجع به تحریم قربانیانی آمده که برای بتها ذبح میکردند؛ زیرا میدانیم حلال بودن حیوان تنها در صورتی است که به هنگام ذبح آنها نام خدا گفته شود، نه نام بتها و نه هیچ نام دیگر.
آنچه از قربانی به خدا میرسد، تقوا و تبرّی از شرک و بت پرستی انسان است، نه گوشت و خون قربانی. هدف از قربانی از نظر اسلام تنها بهرهبرداری از گوشت آن نیست، بلکه امر مهمتر این است که از شعائر الهی و یکتاپرستی به وسیله قربانی محقق شود.
قربانی نمودار معنایی مقدس و بزرگ است که بنده در مقابل پروردگار مهربان عرض میکند: خداوندا! عزیزترین و گرانبهاترین سرمایه خود را که حیات است، در راه بندگی تو تسلیم میکنم و این حیات موجود زنده را که در اختیار است، به نمایندگی از حیات خود قرار میدهم؛ همانند اسماعیل که از سوی تو قوچی به نمایندگی حیات او قربان شد و این قربانی را تهد امضای بندگی کامل در درگاه تو میسپارم که من پیرو بنده تو ابراهیم میباشم. اعراب قبل از اسلام از خوردن گوشت قربانی اکراه داشتند ولی پیامبر اسلام (ص) خوردن آن را مجاز شمرد.
10. سر تراشیدن در عصر جاهلیت
دو قبیله «اوس» و «خزرج» پس از اعمال حج، به جای آنکه در سرزمین منا سر بتراشند، در بازگشت به شهر خود (یثرب)، پای بت منات (که در راه مکه- یثرب، در کنار دریا قرار داشت، سر میتراشیدند.
(2)اما در اسلام، سر تراشیدن یا حلق (طبق وظیفه) باید در منا، پس از قربانی انجام گیرد؛ آن هم به قصد قربت.
1- حج: 36
2- هشام کلبی، الاصنام، ص 13، ترجمه سید محمد رضا جلالی نائینی، 1348
ص: 80
بعضی از انحرافات در ارتباط با حج در عصر جاهلیت
1. موروثی شدن بعضی از مناصب
الف: سرپرستی حجاج:
ابو سَیاره، عُمَلیه بن اعزل بن خالد عَدوانی، از شخصیتهای اواخر عصر جاهلیت بود و سالها سرپرستی حجاج را بر عهده داشت. در آن دوران، سرپرستی حرکت حجاج از مزدلفه به منا از مناصب موسم حج بود که موروثی در خاندان عدوان، دست به دست میشد و آخرین ایشان که 40 سال این منصب را بر عهده داشت، شعبه عمیله بن اعزل بود.
(1)ب: سقایت:
از جمله امتیازاتیکه قریش برای خود به عنوان قبیله برتر قائل بود، آب رسانی به حاجیان از آب زمزم بود. آنان این منصب را برای خود یک افتخار میدانستند. دیگران، چون از قبیله قریش نبودند، از ثواب آب دادن بهرهای نداشتند.
اما پیامبر اسلام (ص) در سال دهم هجرت، که آخرین حج خود را انجام داد، امتیازات جاهلی را از میان برد و سقایت را که مورد علاقه هر انسان نوع دوستی بود، به عنوان یک فرهنگ عمومی اعلام کرد.
هنگامیکه بنی عباس سقایت را حق خانوادگی خویش میشمردند، قبلهای بر روی زمزم ساخته بودند که قرنها برپا بود و پیوسته بازسازی میشد.
(2)در دوره سلطنت فهد، سقایت به عنوان یک مقام تشریفاتی قلمداد شد و لقب «سقایه الحاج» به خود وی اختصاص یافت.
ج: کلید داری، پرده داری و ...
پردهداری و کلیدداری خانه کعبه و میهمانی دادن به حاجیان، به قبیله قریش اختصاص داشت و این کارها به عنوان یک امتیاز و برتری محسوب میشد و دیگران از آنها محروم بودند و لیاقت این گونه منصبها را نداشتند؛ چرا که از قبیله قریش نبودند!
قریش از زمان قصی (جدّ چهارم پیامبر (ص))، کلیدداری کعبه را از دست قبیله خزاعه خارج کرد. مسؤولیتهای مختلف مربوط به حج و زیارت و طواف؛ مانند تأمین آب برای حجاج (سقایت)، میهمانداری وپذیرایی از آنها (رفادت)، دربانی و پرده داری کعبه (سدانت) و بالأخره نگهبانی و خدمتگزاری کعبه (امارت) را در میان سران و تیرههای قریش تقسیم کرد و بدین وسیله برای خود امتیاز وپشتوانه مذهبی تأمین کرد.
(3) روشن است که هدف اصلی قریش از این منصبها، برتریطلبی و امتیازخواهی بود و دیگران را از عمل محروم کرده بودند. آنان لباس احرام را به خود اختصاص داده بودند و در عرفه وقوف نمیکردند بلکه از مزدلفه به منا میرفتند.
اما پیامبر اسلام (ص) در سال دهم هجرت این امتیازات لغو کرد.
2. نخوردن غذای غیر اهل حرم:
درجاهلیت حاجیان ناگزیر باید از غذای اهل حرم استفاده میکردند و این
1- ابن هشام، ج 1، ص 128؛ طبری، ج 2، ص 286
2- رسول جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص 104
3- تاریخ اسلام، مهدی پیشوایی، ص 94
ص: 81
امتیازوافتخاری برای قریش در عصر جاهلیت شمرده میشد.
لیکن اسلام این محدودیت را برداشت: (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ)
؛
(1)« [ای پیامبر] بگو: «زیورهایی را که خدا برای بندگانش پدید آورده و [نیز] روزیهای پاکیزه را چه کسی حرام گردانید؟»
3. تحریم چادرهای غیر چرمی:
یکی دیگر از رفتارهای جاهلی این بود که زیر چادرهای غیر چرمی نمیرفتند و آن را جایز نمیشمردند، ولی در اسلام این تفکر منتفی گردید.
4. تأخیر اوقات حج:
از دیگر رسوم جاهلیتکه در اسلام نسخگردید، موضوع «نسیء» یعنی تأخیر اوقات حج بود.
«نسیء» اسم مصدر است، به معنای به تأخیر افکندن؛ یعنی یکی از ماههای حرام را به تأخیر افکنند و به جنگ و غارتگری بپردازند و احترام آن ماه را رعایت ننمایند و ماه بعد را محترم شمارند و آنرا ماه حرام قرار دهند. نظر به اینکه ساکنان سرزمین حجاز و مکه، از جمله شعار قومیت و آیین جاهلیت آنان التزام به حرمت چهار ماه حرام بوده که عبارت از ماه رجب، ذیقعده، ذیحجه و محرّم است که از جنگ و خونریزی خود داری میکردند و حرمت این چهار ماه در دین حنیف ابراهیم (ع) بوده و مشرکان آن را به صورت شعار جاهلیت در آورده و به احترام چهار ماه ملتزم بودند و چون خودداری از جنگ و غارت سه ماه متوالی و پی در پی برای آنان دشوار بود، در بعضی از سالها بزرگان قبایل عرب بنا میگذاشتند که احترام ماه محرّم را رعایت ننمایند و به جنگ و انتقام بپردازند و در عوض ماه صفر را محترم شمارند و از جنگ خودداری کنند و آن ماه صفر را از ماههای حرام قرار دهند و سال دیگر، باز ماه محرم را ماه حرام میدانستند به منظور اینکه چهار ماه حرام- که از آیین و سنت ابراهیم (ع) بوده و به صورت آیین جاهلیت بتپرستان در آمده- محفوظ بماند و شعار قومی آنان از میان نرود و نسبت به خصوص ماه محرم میتوانستند آنرا تغییر داده، ماه غیر حرام بشمرند و آنرا به طور کنایه، به نام صفر اول بخوانند؛ یعنی آنرا محترم ندانسته در عوض ماه صفر دوم را محترم شمارند و آنرا ماه حرام قرار دهند.
(2)حرام بودن چهار ماه در سال به این انگیزه بود که طوایف بتوانند با اطمینان و آرامش خاطر به سفرهای تجارتی، زیارتی و به اصطلاح حج خود بپردازند.
چون موسم حج از دیر زمان، ذیحجه بوده و از سویی به جهت تغییر ماه حج (ذیحجه) از فصلی به فصل دیگر برای حاجیان- که ضمن سفر حج، تجارت نیز میکردند- ضررهایی داشت، به این فکر افتادند که به نوعی این ضرر و نقصان را جبران کنند، لذا تصمیم گرفتند هر سه سال یک بار، ماه صفر را (به جای محرم) آغاز سال قرار دهند و در نتیجه موسم حج در همه سال، به وقت معینی برقرار میماند و این عمل را «نسیء» میخواندند.
1- اعراف: 32
2- انوار درخشان، ج 9، ص 20
ص: 82
در مفردات راغب آمده است: عمل نسیء، که عرب انجام میدادند از ماده «نساء» به معنای تأخیر وقت آمده و آن عبارت بود از تأخیر بعضی ماههای حرام به ماه دیگر و بنا به محاسبه ابوریحان بیرونی، اعراب حجاز و مکه از دویست سال پیش از هجرت، در تقویمهایشان این کار را اعمال میکردند.
(1)به قول ابو معشر بلخی، عرب در هر بیست و چهار سال قمری، نُه ماه قمری کبیسه میگرفتند. خلاصه اینکه این عمل (نسیء) در اسلام ممنوع گردید و در قرآن آمده است:
(إِنَّمَا النَّسیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً لِیُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ ...).
(2)«جز این نیست که جابجا کردنِ [ماههای حرام]، فزونی در کفر است که کافران به وسیله آن گمراه میشوند، آن را یک سال حلال میشمارند و یک سال [دیگر]، آن را حرام میدانند، تا با شماره ماههایی که خدا حرام کرده است موافق سازند ...»
و در آیه قبل از این آمده است:
(إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی کِتابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ...).
(3)«در حقیقت، شماره ماهها نزد خدا، از روزی که آسمانها و زمین را آفریده، در کتاب [علمِ] خدا، دوازده ماه است. از این [دوازده ماه]، چهار ماه، [ماهِ] حرام است. این است آیین استوار، پس در این [چهار ماه] بر خود ستم مکنید ...»
گویند نزول این آیه هنگامی بود که ذیحجه در وقت واقعی خود قرار داشت.
5. حرمت سرخ کردن:
استفاده از تفت دادن (سرخ کردنی) با روغن جایز نبوده است.
6. امتیازخواهی در نصب حجر الأسود:
اعراب عصر جاهلیت در هر فرصتی به دنبال امتیاز و برتری طلبی بودند، حتی در حوزه دین، آنگاه که کعبه به وسیله سیل تخریب شد و قریش آن را بازسازی کردند، هرکسی میخواست امتیاز نصب حجر الأسود را به خود اختصاص دهد تا اینکه این برتری طلبی و امتیاز خواهی به اختلاف کشیده شد و منجر به این شد هر یک از سران قبایل تشتی پر از خون آوردند و دست خود را در آن فرو بردند و این کار مانند سوگندی بود که به موجب آن باید بجنگند تا پیروز شوند.
(4)آن سیل چند سال پیش از بعثت در وادی مکه جاری شد و قسمتی ازکعبه را ویران کرد، سران قریشکه افتخار نگهبانی کعبه را مخصوص خود میدانستند به تجدید بنای آن پرداختند، در این کار سران قوم از همه پیشی میگرفتند و دیگر مردم را اجازه دخالت نمیدادند، همین که خواستند حجر الأسود را در محل مخصوص آن نصب کنند برای بردن این امتیاز در میان شیوخ کشمکش شد؛ چنانکه نزدیک بود جوانها به میان آیند و دست به شمشیر برند و خون یکدیگر را در میان بیتالله الحرام بریزند ...!
(5)نتیجه:
1- مجله دانشکده ادبیات مشهد، شماره 53
2- توبه: 37
3- توبه: 36
4- تاریخ تحلیلی اسلام، جعفر شهیدی، ص 40
5- پرتوی از قرآن، ج 3، ص 196
ص: 83
مناسک حج از سنن تمام انبیا، بهویژه حضرت ابراهیم (ع) بوده و همه ادیان توحیدی به آن توجه داشته و عمل میکردهاند. البته علل و انگیزهها مختلف بوده و این علتها موجب شده است که این خاستگاه پالایش و تعالیخواه انسانها، در پشت ابرهای تیره و تارِ تحریف و شرک و کج فهمی و ... مهجور بماند.
پیش از بعثت، کعبه، مرکز توحید، محل نگهداری بتها و مورد سوء استفاده قبایل امتیاز خواه قرارگرفته بود و مناسک آن را طبق امیال و بر اساس منافع خود تغییر داده بودند تا آنجا که در بعضی از مناسک، جز اسمی از حج باقی نمانده بود. بعضی را تعطیل کرده بودند و بالاخره روح شرک و نظامهای قبیلهگری و سرمایه داری و جهل و تقلید کورکورانه و شهوت پرستی و تحریف، بر روح توحید غالب شده بود.
روشن است که روح تمام احکام عبادی، به ویژه مناسک حج، تقوا و پاکی از هرگونه شرک و آلودگی است. رسالت بزرگ پیامبر اسلام، زدودن غبار شرک و انحراف از کالبد ادیان ابراهیمی و مبارزه با فرهنگ های منحط بود و با آموزش احکام و مناسک حج در آخرین سال عمرش، حج ابراهیمی (ع) را از بند اسارت جاهلیت رهانید و فرمود: «
خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُمْ».
(1)تمام تلاش نبی گرامی (ص) احیای قوانین ناب الهی و فرهنگ سازی بر اساس عقل و فطرت و مبانی اعتقادی بوده است و در این راه، هیچ کوتاهی نکرد. چهره واقعی احکام الهی را بر طبق آیاتیکه بر او نازل شده بود، بیان و اجرا کرد تا آنجاکه خداوند فرمود: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً)؛ (2)«امروز دین شما را کامل نمودم و تمام نمودم بر شما نعمت خود را و پسندیدم برای شما اسلام را.»متأسفانه پس از رحلت پیامبر (ص) زمان هدایت و رهبری که آن حضرت تعیین کرده بود، از مسیر خود خارج شد و فرایند مناسک حج همانند سایر اعمال دین برای مسلمین و جهانیان در پرده ابهام و نقصان پوشیده ماند. انسانها نتوانستند میوه شیرین حج و سایر احکام الهی را بچینند؛ چون اعمالیکه آلوده به شرک خفی و جلی باشد، عملی پاک و صالح نبوده و عملکرد مورد نظر را نداشته و صعودی نخواهد داشت: (إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه). (3)اجازه داده نشد تا پرهیزکاران امورکعبه را به دست گیرند؛ زیرا عمل پرهیزکاران نتیجه بخش بوده و مورد قبول واقع میشود؛ (إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین). (4)بر حاکمان اسلامی است که گرد و غبار هرگونه شرک خفی و جلی را از دامن حج بزدایند و حج ابراهیمی را به پا دارند؛ همانگونه که امام علی (ع) پس از به دست گرفتن زمام حکومت، در نامهای به فرماندار مکه «قثم بن عباس» نوشت که حج را اقامه نماید: «أَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَج». (5)از این کلام امام میتوان استفاده کرد که از زمان رحلت پیامبر (ص) تا زمان خلافت علی (ع) حج اقامه نشده و حج جاهلی همچنان جاری بود. حج برگزار میشد، بیآنکه اقامه شود؛ «هَکَذَا کَانَ یَطُوفُونَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ».
1- عوالی اللئالی، ج 1، ص 215
2- مائده: 3
3- فاطر: 10
4- مائده: 27
5- نهج البلاغه، نامه 67