تواریخ معتبری، مانند «مروج الذهب» مسعودی و «الاستیعاب» نقل کردهاند که سهل بن سعد ساعدی همراه کاروان اسیران به کربلا بازگشت و تا زمانی که در قید حیات بود، در مدینه ماند و در صدمین سال حیاتش در سال 91 هجری، دار فانی را وداع گفت و در قبرستان بقیع مدفون گردید.
«ابو العباس سهل بن سعد الأنصاری الخزرجی الساعدی، المتوفی 91 ه-. عن 100 سنه فی المدینه، و دفن بالبقیع».
«ابوالعباس، سهل بن سعد انصاری خزرجی ساعدی، در 91 ه-. در مدینه وفات یافت و در بقیع دفن شد.»
32. جبیر بن مُطعِم
جبیر بن مطعم بن عدی بن نوفل بن عبد مناف، از صحابی جلیل القدر پیامبرخدا (ص) و پسر عموی آن حضرت است. پس از هجرت پیامبر (ص) بر روش خود که بر سیره قبایل موجود در مکه بود، ثابت ماند، ولی در ماجرای فتح مکه، در زمره طلقا بود که به دست پیامبر آزاد شد و مورد لطف آن حضرت قرار گرفت و بعد از آن، به اسلام گروید و به خوبی اسلام را درک کرد و به احکام نورانی اسلام تشرف یافت و عامل به دستورات اسلام بود:
«او پسر مطعم بن عدی است که جزو آزاد شدگان است؛ آنان که اسلامشان نیکو شد و به نیکی به آن عمل کردند.»
پدر او مردی بزرگوار بود که در مکه پیامبر را، هنگام بازگشت از طائف پناه داد و از این رو است که پیامبر (ص) در دوران رسالتش از مطعم بن عدی به نیکی یاد کرده است.
«ثُمّ کَانَ ابنُهُ جُبَیر شَرِیفاً مُطَاعاً، وَ لَهُ رِوَایَه أحَادِیث، رَوَی عَنْهُ وَلَدَاهُ الفَقِیهَان مُحَمَّد وَ نَافِع، وَسُلَیمَانُ بنَ صُرَد، وَ سَعِیدُ بْنُ الْمُسَیَّبِ، وَآخَرُونَ وَ أَبُو سَلَمَهَ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَن، وَ کَثِیرٌ مِنَ الرُّواه»
«پسر وی (مطعم) که جبیر باشد، فردی بود شریف و مطاع (که دیگران اطاعتش می کردند). او احادیثی را بیان کرده که دو فرزندش محمد و نافع و سلیمان بن صرد خزاعی و سعید بن مسیّب و دیگران و ابوسلمه بن عبدالرحمان و بسیاری از راویان
ص: 48
احادیث، از او نقل روایت و حدیث کردهاند.»
«وَ قَالَ ابْن إِسْحَاقُ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی بَکْر وَغَیْرِهِ قَالُوا: أَعْطَی رَسُولُ اللَّه (ص) المُؤَلّفَه قُلُوبِهِم، فَأَعطَی جُبَیر بْنَ مُطْعِم مِئَهً مِنَ الإبِلِ ... کَانَ جُبَیر مِن حُلَمَاءِ قُرَیشٍ وَسَادَتِهِم، وَکَانَ یُؤخَذُ عَنهُ النَّسَب».
«ابن اسحاق نقل کرده که عبدالله بن ابوبکر و دیگران گفتهاند: پیامبرخدا (ص) به کسانی برای تألیف قلوب هدایایی دادند؛ از جمله به جبیر بن مطعم صد شتر عنایت کردند و جبیر از انسانهای بردبار قریش و از بزرگان آنها شمرده میشد و قریش خود را مفتخر میدانستند که نسبتشان را با او بیان بدارند و خود را به او منسوب نمایند.»
عالم به انساب عرب
جبیربن مطعم در علم انساب مهارت فراوان داشت. برخی از مورخان نوشتهاند:
«وَ کَانَ جُبَیْرُ بْن مُطعِمٍ، أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَب».
(1) «جبیر بن مطعم، دانا ترین مردم به نسب عرب بود.»
از این رو، بسیاری از کسانی که میخواستند از قبیله خود آگاهی یابند و بدانند که نسبتشان قرشی است یا غیر قرشی و یا از قبایل زیر مجموعه قریش بودهاند، به او مراجعه میکردند و او به درستی پاسخشان را میداد و این، نشانه هوش بالا و فطانتی بود که در جبیربن مطعم وجود داشت.
روایتگر روایاتی از پیامبر خدا 9
جبیربن مطعم، روایاتی را از پیامبرخدا (ص) نقل کرده که به نمونهای از آن اشاره میکنیم:
«عَنْ جُبَیْرِ بْنِ مُطعِم، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): أَ لَسْتُ بِوَلِیِّکُم؟ قَالُوا: بَلَی یَا رَسُولَ الله. قَالَ: إنِّی أَوْشَکَ أَنْ أُدْعَی فَأُجِیبَ. وَ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی، فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونِّی فِیهِمَا».
(2) «از جبیر بن مطعم نقل است که گفت: پیامبر خدا (ص) فرمود: ای مردم، آیا من سرپرست و حاکم و صاحب اختیار شما نیستم؟ گفتند: آری، ای فرستاده خدا. فرمود: یقین دارم که به زودی از سوی خدا دعوت میشوم و دعوت حق را اجابت میکنم، من میروم و در میان شما دو امر گرانبها و ارزشمند را باقی میگذارم؛ کتاب خدا و عترتم. پس بنگرید که بعد از من چگونه پاسشان میدارید.»
1- السید المرعشی، شرح احقاق الحق، ج 12، من منشورات مکتبه آیت الله المرعشی، بیتا، ص 90
2- السید حامد النقوی خلاصه عقبات الانوار، ج 2، به قلم علی حسینی میلانی، بینا، 1404 ق. ص 241
ص: 49
شخصیت بزرگ جبیربن مطعم، سبب شده است که بسیاری از مورخان او را به عنوان راوی حدیث غدیرخم به حساب آورده و از زمره آل محمد (ص) یادش کردهاند.
دفن در بقیع و تاریخ وفات
جبیربن مطعم، روزگار خود را با عزت در کنار پیامبر (ص) سپری کرد و با حلم و بردباری ویژه رفتار نمود. او از بزرگان قریش بود و پس از رحلت پیامبر، در مدینه روزگار گذراند و در دفاع از علی (ع) مبالغه زیاد کرد. او در اواخر روزگار حاکمیت معاویه بدرود حیات گفت و در قبرستان بقیع مدفون گردید.
«مطعم در سال 85 یا 80 هجری قمری در مدینه در گذشت و در بقیع مدفون گردید.»
(1) 33. نوفل بن حارث
نوفل بن حارث بن عبدالمطّلب در نزد پیامبر (ص) شخصیتی محترم و معزّز داشت. او پسر عموی آن حضرت بود و از تمام افراد بنیهاشم که شیوه مسلمانی بر میگزیدند، سن و سال بیشتری داشت. او هم سن عباس عموی پیامبر بود.
نوفل بن حارث بر اثر تعصب ویژهای که داشت، در مکه مسلمان نشد، لیکن همواره اسلام را محترم میشمرد.
نوفل، ناگزیر همراه مشرکان در جنگ بدر حضور یافت، لیکن اشعاری از او نقل شده که نشان میدهد وی به پیروزی پیامبر و لشکر اسلام یقین داشته است. او در جنگ بدر اسیر شد. پیامبر به وی پیشنهاد کرد که فدیه خود را بپردازد و آزاد شود. نوفل گفت: مال و ثروتی ندارم. پیامبر (ص) به او فرمود: نیزههایی را که در جدّه داری بده. نوفل هزار عدد نیزه در جده داشت که احدی از آن آگاه نبود. در این هنگام خطاب به پیامبر گفت: اکنون یقین کردم که تو پیامبر خدایی؛ زیرا هیچکس جز خدا نمیدانست که من در جده چه دارم. آن نیزهها را داد وآزاد شد و آیین اسلام را برگزید.
(2) لطف پیامبر به نوفل بن حارث
بر اساس شواهد تاریخی، پیامبر (ص) در چندین مورد به نوفل بن حارث لطف فراوان نمود و این به خاطر نقشی است که نوفل در دادن ابزار جنگی به پیامبر ایفا کرده بود؛ چه آنکه «در جنگ حنین،
1- ابن حجرعسقلانی، تقریب التهذیب، ج 1، ص 126
2- محمد علی عالمی، پیغمبر و یاران، ج 5، انتشارات بصیرتی قم، بیتا، ص 296
ص: 50
سه هزار نیزه فراهم ساخت و به پیامبر بخشید تا آنها را میان سربازان جبهه اسلام تقسیم کنند. همچنین طبق نقل ابن سعد در طبقات، بسیاری از افراد در جنگ حنین پا به فرار گذاشتند اما نوفل جزو ده نفری بود که استقامت ورزیدند و در مقابل دشمن ایستادند و از نبرد نگریختند.»
(1) اشاره شد که در برابر از خود گذشتگیها و کمکهای قابل توجه نوفل به مسلمانان، مانند دادن وسایل دفاعی به آنان، پیامبرخدا (ص) به وی لطف فراوان کرد؛ از جمله اینکه، پس از هجرت نوفل به مدینه، پیامبر (ص) در نزدیکی مسجد، خانهای به او و عباس بخشید که با یک دیوار از هم جدا میشد. او تا زمانیکه زنده بود، در آن خانه زیست و همواره آن خانه را از الطاف پیامبر به خودش میدانست و در نزد همگان به آن افتخار میکرد.
بدرود حیات و دفن در بقیع
نوفل بن حارث، در قضایای دوره خلافت، بیطرف ماند ولی در دل، حق را به علی (ع) و خاندان رسالت داد. عاقبت در سال 15 هجری، در زمان خلافت عمر، از دنیا رفت و در بقیع مدفون گردید:
«فَحَمَلَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، بَیْنَ الْعَمُودَیْنِ، حَتّی وَضَعَهُ بِالبَقِیع وَصَلَّی عَلَیهِ بِالبَقِیعِ».
(2) «او را عمر بن خطاب، میان دو ستون حمل کرد تا آنکه در بقیع بر زمین نهاد و بر او در بقیع نماز خواند و دفنش نمود.»
34. ابو عَبْس، عبدالرحمان
«أبو عبس بن جبر بن عمرو بن زید بن جشم بن حارثه واسمه عبد الرحمن».
(3) «ابوعبس، فرزند جبر بن عمروبن زیدبن جشم بن حارثه بن حارث اوسی است و اسم او عبد الرحمان است.»
او صحابه پیامبر خدا است که در نبردها و جنگهای بدر و احد شرکت داشت. از او فرزندان زیادی در مدینه باقی ماند. همه روزه به حضور پیامبر میرسید تا از حال آن بزرگوار آگاه باشد و در تاریخ دوره اسلامیاش نگاشته شده که روزی را بدون رسیدن به محضر پیامبر، به پایان نبرد و در جمعه و جماعت مقید به شرکت بود.
1- ر. ک. به: ابن سعد، طبقات، ج 4
2- ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، مرکز الدراسات مصر، 1976 م، ص 616
3- الحافظ الذهبی، سیر اعلام النبلاء، جز، 10، مرکز البحوث العلمیه، بیتا، ص 405
ص: 51
علم کتابت
او بهکتابت عربی آشناییکامل داشت و با خطی خوش، عربی را مینگاشت و در موارد فراوانی، به دستور پیامبرخدا (ص)، متنهای مهم را مینگاشت که در سلسله روات حدیثی، نقلهای چندی که به دستور پیامبر نگاشته وجود دارد.
شکستن بتها
وقتی پیامبر (ص) به ابو عبس فرمان داد همراه ابو برده بن نیار، مأموریت شکستن بتهای بنی حارثه را به عهده بگیرند، در او شور زاید الوصفی به وجود آمد و به همراه ابو برده، رفتند و بتهای قبیله بنیحارثه را در هم شکستند. پیامبر میان او و خنیس بن حذافه سهمی، که در بخشهای پیشین شرح حال او را آوردیم، پیمان اخوت و برادری بست.
شرکت ابو عبس در قتل کعب بن اشرف
سریهای در مدینه روی داد به نام «سریه قتل کعب بن اشرف»، این سریّه در ماه ربیعالاول سال سوم هجرت، برای قتل کعب بن اشرف ترتیب داده شد.
کعب بن اشرف، شاعر بود و پیامبر و اصحابش را هجو میکرد و در اشعار خود کافران قریش را بر ضدّ مسلمانان بر میانگیخت. هنگامی که پیامبر به مدینه آمد، مردم مدینه ترکیبی از گروههای مختلف بودند. طوایف اوس و خررج جمعیت مسلمانان را تشکیل میدادند. طوایف دیگر (یهودیان و مشرکان) با این دو طایفه همپیمان بودند. مشرکان و یهودیان مدینه پیامبر و اصحاب آن حضرت را به شدت آزار میدادند و خداوند متعال پیامبر خود و مسلمانان را فرمان به شکیبایی و گذشت میداد تا اینکه در مورد آنان آیهای نازل شد.
لَتُبْلَوُنَّ فی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا أَذیً کَثیراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ.
(1) «به یقین همه شما در احوال و جانهای خود آزمایش میشوید! و از کسانی که پیش از شما به آنها (کتاب) آسمانی داده شده (یهود) و همچنین از مشرکان، سخنان آزار دهنده فراوان خواهید شنید و اگر استقامت کنید و تقوا پیش بگیرید، شایستهتر است؛ زیرا این، از کارهای مهم و قابل اطمینان است.»
البته آیات دیگری هم در همین راستا نازل شد.
1- آل عمران: 186
ص: 52
«کعب بن اشرف از ناسزا گفتن و آزار رساندن به پیامبر و مسلمانان خودداری نمیکرد. بلکه در این امر زیاده روی داشت. هنگامی که زید بن حارثه برای بشارت دادن پیروزی بدر بیرون آمد و کعب بن اشرف اسیران را در اسارت دید، ناراحت شده، به قوم خود گفت: وای بر شما! به خدا سوگند امروز زیر زمین برای شما بهتر از روی زمین است. اینها که کشته و اسیر شدند، سران و بزرگان مردم بودند. شما چه فکر میکنید؟ آنها گفتند: تا زنده هستیم با محمد دشمنی میورزیم. کعب بن اشرف گفت: چه ارزشی دارد؟ او خویشان خود را لگد کوب کرد و از میان برد. ولی من پیش قریش میروم و آنها را بر میانگیزم و برای کشته شدگانشان مرثیه میسرایم. شاید آنها راه بیفتند و من هم همراه آنها میآیم. اینجا بود که عازم مکه شد.»
(1) «کعب، مرثیهها سرود و اشعار حسان بن ثابت را هجو کرد. چون حسان بن ثابت شنید، به هجو کعب آغاز کرد. مکیان موضع کعب را نپذیرفتند و او ناگزیر شد که از مکه به مدینه باز گردد. چون خبر آمدن او به مدینه رسید، پیامبر (ص) فرمود: خدایا! در ازای اشعاری که او سروده و شرّی که آشکار ساخته، به هر طریقی که صلاح میدانی او را جزا ده!»
تصمیم پیامبر 9
پیامبرخدا (ص) به مسلمانان فرمود: چه کسی شرّ کعب بن اشرف را از من دفع میکند؟ چند تن از آنان اعلام آمادگی کردند و گفتند: ای فرستاده خدا، ما میتوانیم شرّ او را دفع کنیم. آنان عبارت بودند از: محمد بن مسلمه، ابو نائله، ابوعبس بن جبر و حارث بن اوس. «آنان گفتند: ای پیامبرخدا، ما او را میکشیم. به ما اجازه بده که هر چه لازم باشد بگوییم. جز این چارهای نیست. پیامبر فرمود: هر چه میخواهید بگویید.»
(2) ابو نائله و ابوعبس نزد کعب رفتند و در ظاهر، از محمد (ص) بدگویی کردند و گفتند: او ما را به زحمت انداخته است! به هر طریقی بود او را آماده کردند که مثلًا با آنان در نابودی پیامبر همکاری کند. او پیشنهاد آنان را پذیرفت اما تضمین خواست. ابو نائله و ابوعبس برای اینکه بتوانند با خود سلاح همراه ببرند، گفتند به تو سلاح جنگی میدهیم و او پذیرفت. این چهار نفر، شبانه حضور پیامبر رسیدند و ماجرا را به پیامبر گفتند. حضرت فرمود: کار خوبی کردهاید، اکنون به یاد و نام خدا بروید. پیامبر آنان را تا بقیع بدرقه کرد و آنها به سمت خانه کعب بن اشرف به راه افتادند.
«ابو عبس و همراهان چون کنار خانه کعب رسیدند، دو تن از ایشان (ابو نائله و ابوعبس) او را صدا زدند. کعب بن اشرف که تازه عروسی کرده بود، چون برخاست، زنش گوشه لباسش را گرفت
1- سیدالناس، ابوالفتح محمد، عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل، بیروت، داراالقلم، 1414 ق.، ج 1، ص 348
2- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، بیروت، دارالفکر، 1407 ق.، ج 4، ص 50
ص: 53
و پرسید: کجا میروی؟ گفت: با آنان قراری دارم. نائله برادر رضاعی من است، اگر میدانست خوابم بیدارم نمیکرد و با دست خود جامهاش را گرفت و رفت.»
(1) پس از ساعتی گفتگو، آن چهار تن به کعب اطمینان دادند که همراه او خواهند بود و از وی خواستند که با هم، برای ادامه گفتگو به شرح العجور بروند و به راه افتادند. نائله دست به موهای کعب برد و گفت: چه موهای زیبا و معطری داری؟ کعب گفت: آری، این عطر را همه روزه به موهایم میمالم. بالأخره اطمینان یافت که مسألهای نیست و خطری تهدیدش نمیکند. ابونائله بار دیگر به موهای او دست زد و همان سخن را تکرار کرد و باز مسافتی رفتند. دفعه سوم، ابونائله دست خود را به موهای او برده، آن را به چنگ گرفت و محکم به عقب فشار داد و به حارث و ابوعبس گفت: بکشید دشمن خدا را! آن دو با شمشیر به جانش افتادند و شرّش را از سر اسلام و مسلمانان کوتاه کردند.بدرود حیات و دفن در بقیعابوعبس، صحابی پاکباخته پیامبر (ص) تا زمان خلافت عثمان در مدینه روزگار گذراند، لیکن متأسفانه نقل چندانی از چگونگی موضع گیری ها و عقایدش در پس از رحلت پیامبر (ص) در دست نیست، اما قدر مسلّم آن است که نکوهشی در منابع و مطاوی تاریخی از وی نشده است. در هر حال در سال 34 ه-. ق. در دوره خلافت عثمان، بدرود حیات گفت و در بقیع دفن گردید:«مات أبو عبس فی سنه أربع وثلاثین فی خلافه عثمان بن عفان وهو بن سبعین سنه وصلی علیه عثمان ودفن بالبقیع» (2) «ابوعبس، در سال سیو چهارم هجرت، در دوره خلافت عثمان از دنیا رفت، در حالی که هفتاد سال از سن وی گذشته بود. عثمان بر او نماز خواند و در بقیع دفنش کردند.»
1- الهاشمی البصری، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410 ه، ص 24
2- ابن سعد، الطبقات الکبری، همان، ج 3، ص 451