خفتگان در بقیع‌

نوع مقاله : تاریخ و رجال

موضوعات


وَ عَجَّ عَلَی أَرضِ البَقِیعِ الَ‌ذِی تُرَابُهُ یَجلُو قَذَی النَّاظِر (1)
گروه دوم از مدفونین در بقیع
در آغاز این سلسله مقالات- که مربوط است به شناخت بقیع و تاریخ پر فراز و فرودش و نیز شرح حالی است از شخصیّت‌های مدفون آن- گروه نخست از دفن شدگان در بقیع را به بررسی گذاشتیم. این گروه و طبقه، از یاران صادق و راستین پیامبر (ص) بودندکه درکنار آن حضرت ماندند و صداقت استواری خویش در میدان‌های جهاد و مبارزه و همگامی با پیامبر (ص) را به اثبات رساندند.
از این پس به شرح حال گروه و طبقه‌ای دیگر خواهیم پرداخت که نگارش شرح حال آنان، قدری دشوارتر است؛ چه آن‌که در منابع تاریخیِ فراوانی، شرح زندگی بسیاری از یاران پیامبر آمده، لیکن با تأسف، به محلّ دفن آنان اشاره چندانی نشده و در بقیع نیز اثری ازآنان بر جای نمانده است. پر واضح است‌که شمار این طبقه از یاران پیامبر (ص)، بیش از طبقه نخست و یاران صادق آن حضرت است‌که در شماره‌های پیشین از آنان یاد شد.
گروهی که در شماره‌های آتی، به معرفی آنان می‌پردازیم، صحابه‌ای هستند که پس از پیامبر (ص)، از مسیر نورانی او فاصله گرفتند و حتی برخی از آنان، جفا بر آل رسول را پیشه خود کردند و بالاخره در تاریخ، مسیر انحرافی گشودند!
تاریخ اسلام از رفتار بعضی از آنان دردهای جانفرسا به دل دارد، چه آن‌که ایشان در دوران غربتِ اهل بیت، یار ظالم و معاند مظلوم شدند. گاه سکوت را گزیدند و گاه به هوای مُلک و ریاست، حقیقت را قربانی امیال درونی خود کردند و از آیات کریمه قرآن، پیرو متشابهات شدند؛ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ. (2)
تعصّب، زیغ، کژی و انحراف، تمایل به حاکمیت تبار و قبیله، قربانی کردن حقیقت، برافروختن آتش کینه‌های بدری و خیبری، اصالت‌دادن به تبار و نژاد و قبیله، به جای اصالت دادن به سفارش‌ها و توصیه‌های پیامبر (ص) و ... پیشه آنان بود.
برخی‌شان آل پیامبر (ص) را آزردند، خاندانی که خداوند در وصفشان فرمود: (... یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً) (3) و سرانجامِ کارشان به آنجا رسید که در سال 61 پس از هجرت، آتشی در طف برافروختند و حادثه‌ای دردناک به وجود آوردند و گلویی را که بوسه پیامبر را خاطره داشت، با خنجری از ستم و به نام خدا بریدند و خود را حقیقت! پنداشتند؛ (قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَر). (4)
اکنون به شرح حال این گروه از دفن شدگان در بقیع می‌پردازیم:
1. ابو هریره دوسی
در نام وی اختلاف بسیار است، به‌طوری که اگر مروری به کتاب‌های تاریخ و حدیث داشته باشیم، خواهیم دید هرکسی، با نامی از او یاد کرده است و در مقام بررسیِ آن نام‌ها، به شخص واحدی می‌رسیم که آن شخص، کسی جز ابو هریره نیست.
از ابو هریره با نام‌های زیر یاد کرده‌اند:
1. ابو هریره بن عامر بن عبد ذی الشّری بن طریف بن عتاب بن الدوسی.
2. عبد شمس بن صخر 3. عبد تمیم 4. سعد بن حارث 5. عبد العزّی 6. ابن عتبه ابن عمرو بن عیسی بن حرب بن سعد بن ثعلبه بن عمرو بن نهم ابن دوس 7. عامر ابن عبد غنم 8. سعید بن دوس 9. عبد بن سُکَین و ...
به‌جا است در این باره، به کتاب «الاستیعاب فی معرفه الصحابه»، اشاره‌ای داشته باشیم:
«أبو هریره الدوسی، صاحب رسول الله صلّی الله علیه [وآله] وسلّم ودوس هو ابن عُدثان بن عبد الله بن زهران بن کعب بن الحارث بن کعب بن مالک بن نصر بن الأزد بن الغوث. قال خلفیه بن خیاط: أبو هریره هو عمیر بن عامر بن عبد


1- کشف الغمه، ج 1، ص 153؛ مدائح الانوار، ص 236
2- آل عمران: 7، «آنان که در قلب‌هایشان کژی و انحراف بود، از تشابهات پیروی کردند، به قصد فتنه‌جویی و تأویلی نفس گرایانه.»
3- احزاب: 33
4- آل عمران: 18

ص: 42
ذی الشری بن طریف بن عتاب بن أبی صعب بن منبه بن سعد بن ثعلبه بن سلیم بن فهم بن غنم ابن دوس ... اختلفوا فی اسم أبی هریره واسم أبیه اختلافاً کثیراً لا یحاط به ولا یضبط فی الجاهلیه والإسلام فقال خلیفه: ویقال: اسم أبی هریره عبد الله بن عامر ویقال: بریر بن عشرقه. ویقال: سکین بن دومه. وقال أحمد بن زهیر سمعت أبی یقول اسم أبی هریره عبد الله ابن عبد شمس ویقال: عامر ... و یقال: عبد نهم، و یقال: عبد غنم، و یقال: سعید بن دوس، و یقال: کردوس و ...». (1)
«ابو هریره دوسی، صحابی پیامبر خدا (ص) است و دوس، عُدثان بن عبدالله بن زهران بن کعب بن حارث بن کعب بن مالک بن نصر بن ازد بن غوث است. خلیفه بن خیاط گوید: ابوهریره، همان عمیر بن عامر بن عبد ذی الشّری بن طریف بن عتاب بن ابی صعب بن منبه بن ثعلبه بن سلیم بن نهم بن دوس است.
مورّخان، در نام ابوهریره و نام پدرش اختلاف کرده و هر یک چیزی نوشته‌اند، به‌طوری که احاطه و ضبط آن‌ها در دوره جاهلیت و اسلام نا ممکن است! خلیفه همچنین افزوده است: می‌گویند نامش ابو هریره، عبدالله بن عامر است و گفته‌اند بریر بن عشرقه است و سُکَین بن دومه نیز نوشته‌اند. احمدبن زهیرگوید: از پدرم شنیدم که می‌گفت: اسم ابو هریره، عبدالله بن عبد شمس است وگفته‌اند: عامر است و عبد نهم نیز نوشته‌اند و برخی هم عبد غنم نامیده‌اند. سعید بن دوس نام دیگر او است و وی را دوس هم گفته‌اند و ....»
ابن عبد البرّ این اختلاف را به حدّی زیاد دانسته که می‌گوید: رسیدن به اسم واقعیِ ابو هریره ناممکن است! وی نام‌های ابو هریره را به دو بخش تقسیم می‌کند؛ نام‌هایی که در جاهلیت به آن‌ها خوانده می‌شد و نام‌هایی که بعد از مسلمانی بر او نهادند. او با عناوین زیر به آن‌ها پرداخته است:
«أمّا فی الجاهلیه ...» و «أمّا فی الاسلام ...» (2)
ابن عبد البرّ تعدادی از نام‌های ابو هریره در دوران جاهلیت را ذیل عنوان «اما فی الجاهلیه» آورده و برخی از نام‌های وی بعد از مسلمان شدنش را هم در عنوان «و اما فی الاسلام» ثبت می‌کند. او اسم خاصی‌را برای ابوهریره مشخص نمی‌کند وآن‌ها را متعدّد و نامعلوم می‌داند ولی با قطع ویقین می‌توان گفت‌که شخصیتی در میان صحابه پیامبرخدا (ص)، با نام ابو هریره بوده و این از مسلّمات تاریخی است.
علل اختلاف در نام وی
چندین دلیل برای اختلاف در نام وی نوشته‌اند که به سه مورد آن اشاره می‌کنیم:
1. برخی گفته‌اند: علت اختلاف در نام‌های وی و پدرش، تصحیف و تحریف است؛ مانند برّ، که آن را برید و یزید نوشته و خوانده‌اند، یا عمرو، که عمیر و عامر هم گفته‌اند و یا سکن، که سکین هم خوانده شده است.
2. نقل نام‌های متعدد برای پدرش که به وسیله مورخان، به صورت تخمینی و حدس و گمان نوشته شده است.
3. نقل روایات فراوان از وی، دلیل دیگری است بر اختلاف نام او؛ بدین‌صورت که هر راوی نامی برایش بیان کرده تا شبهه‌ای پیش نیاید که چرا این همه روایت به وسیله او نقل شده، تا در نتیجه، روایات وی، موهون و سست جلوه نکند.
ابو هریره، نامی بود که پیامبر بر او نهاد.
مسلمانی ابو هریره
ابو هریره در دو سال آخر عمر شریف پیامبر (ص) اسلام آورد. او در سال هشتم هجرت، همراه طایفه اشعری- که ابو موسی اشعری هم جزو ایشان بود- به مدینه مهاجرت کردند و در خیبر، هنگامی که قلعه فتح شد و غنایم جنگی جمع آوری و آماده تقسیم گردید، بر پیامبر ایمان آورده، مسلمان شدند. ابوهریره آنگاه‌که چشمش به غنایم افتاد، از پیامبر (ص) تقاضای سهم‌کرد.
گرچه حضرت تصمیم داشتند که سهمی به او بدهند، لیکن از آنجا که وی با ابان بن سعید اختلاف و خصومت داشت، پیشنهاد کرد که ابان بن سعید از غنیمت محروم شود. این پیشنهاد بر ابان که در جنگ شرکت کرده بود گران آمد و با لحن


1- ابوعمرو، یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبّر، الاستیعاب فی معرفه الصحابه، ج 4، دار الجیل بیروت، 1412 ه.
2- ابن عبد البرّ، الاستیعاب، ج 4، پیشین، ص 1770

ص: 43
توهین آمیزی به او گفت: ای وَبْر (1) از کوه (قدوم ضأن) آمده و به ما آویخته‌ای؟! سرانجام، این اختلاف سبب شد که پیامبر (ص) چیزی به وی ندهد. (2)
ابن عبد البرّ نوشته است: «أسلم أبو هریره عام خیبر و شهدها مع رسول الله- صلّی الله علیه [وآله] و سلّم-». (3)
ابو هریره در سال فتح خیبر اسلام آورد و در آن جنگ با پیامبرخدا (ص) همراه بود.»
ابوهریره، در صُفّه
به نقل از بسیاری از مورّخان، ابوهریره بعد از مسلمانی، در صفّه زندگی می‌کرد و همراه صفه نشینان بود. هنگام مسلمان شدنش سی ساله بود و حرص فراوانی در شنیدن سخنان پیامبر (ص) داشت.
او در خوردن غذا و سیر کردن خود جدّیت داشت و در این مورد زبانزد بود.
در جایی می‌گوید: «در صفّه مسجد زندگی می‌کردم، روزی با روزه تا شام به سر بردم و همچنان از شکم گرسنه رنج می‌بردم، در این هنگام برای قضای حاجت از مسجد دور شدم، چون برگشتم طعامی راکه اغنیای قریش برای اهل صفّه می‌فرستادند، خورده بودند، با خود گفتم: اکنون کجا بروم؟ کسی گفت: نزد عمر بن خطاب برو، در حالی که عمر مشغول تعقیب نماز بود، به نزد وی رفتم، منتظر ماندم تا از نماز فارغ شد، چون به خانه رهسپار شد، نزد وی رفته، گفتم: قرائت مرا گوش کن. در حالی که جز طعام نظری نداشتم، عمر نیز به آیاتی چند از سوره آل عمران که تلاوت نمودم، گوش داد، ولی هنگامی که به خانه رسید داخل خانه شد و مرا به حال خود گذاشت.» (4)
مانند همین ماجرا را برای ابوبکر نقل می‌کند و می‌گوید: «او هم به من توجّهی نکرد.» و نیز می‌گوید: «جعفر بن ابو طالب در نظرم محبوب است و از این رو می‌گفت:
«أفضل أصحاب الرسول، جعفر بن أبی طالب». (5)
«برترین فرد در بخشندگی، در میان اصحاب پیامبر، جعفر بن ابی طالب است.»
علت این مسأله را هم خودش نقل کرده و گفته است: «هرگاه برای سیرکردن شکم خود، نزد جعفر می‌رفتم، او مرا سیر می‌کرد.»
وی در جنگ صفین، هنگام خوردن شام و نهار، بر سر سفره معاویه می‌نشست و هنگام نماز پشت سر علی بن ابوطالب (ع) می‌ایستاد و هرگاه جنگ شدت می‌گرفت، به کوه‌های اطراف می‌رفت. وقتی دلیل این کارش را پرسیدند، گفت:
«مضیره معاویه أطیب و أدسم و الصّلاه خلف علیّ (ع) أفضل». (6)
«سفره معاویه بهتر و چرب‌تر است ولی نماز پشت سر علی (ع) فضیلت بیشتری دارد.»
در باره تمایل شدید ابوهریره به سیر کردن شکم، مورّخان اهل سنت هم اشاراتی دارند؛ برای نمونه، ابن عبد البرّ، می‌نویسد:
«ثمّ لزمه وواظب علیه رغبهً فی العلم راضیاً بشبع بطنه فکانت یده مع ید رسول الله- صلّی الله علیه [وآله] و سلّم». (7)
«ملازم پیامبر بود و او را مواظبت می‌کرد، به خاطر رغبتی که به علم داشت و حرصی که بر سیر کردن شکم داشت، همواره دست او در سفره پیامبر خدا (ص) بود.»
ابوهریره، به همین دلیل، که تمایل فراوانی به سیر کردن شکم خود داشت، در زمان معاویه و چنانکه اشاره داشتیم، در ماجرای جنگ صفین، لقب «شیخ المضیره» را به خود گرفت.
«این لقب در زمان معاویه به او داده شد. مضیره، نام غذایی مخصوص، لذیذ و منحصر به فرد بود، که از طرف دستگاه خلافت اموی، برای نویسندگان و شاعران وقت، که با حکومت همکاری داشتند و به دعوت معاویه در سفره‌های دربار حضور


1- حیوانی است به اندازه گربه و دارای سُم.
2- محمد علی عالمی، پیغمبر و یاران، ج 1، چاپخانه علمیه قم، 1386 ق. ص 156
3- ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، فی معرفه الصحابه، ج 4، دارالجیل بیروت، 1412 ق. ص 1771
4- محمد علی عالمی، پیشین، ص 160
5- ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، پیشین، ص 1774
6- محمد علی عالمی، پیشین، ص 161
7- ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 4، پیشین، ص 1771

ص: 44
می‌یافتند، ترتیب داده می‌شد و آن، ترکیبی از گوشت تازه گوسفند یا بره و شیر و روغن و ادویه‌جات رایج آن روزگار بود. که اشراف زادگان می‌خوردند، شاعران دربار، با خوردن آن غذاهای لذیذ، به وجد می‌آمدند و در مدح امرا و خلفا، شعر می‌سرودند. روایتگران نیز به جعل حدیث می‌پرداختند، این غذا آن قدر لذیذ بود که مردم بیچاره و حتی توانگر، غذاهای خوشمزه خود را تمثیل به مضیره معاویه می‌کردند ... به دلیل حضور و رغبت شدید ابوهریره به این سفره و غذا، او را شیخ المضیره لقب دادند.» (1)
ابوهریره و اعتراف به عظمت علی (ع)
ابوهریره بارها به فضیلت علی (ع) اعتراف کرده است. او می‌گوید:
«معاذ بن جبل را دیدم که به علی بن ابی طالب چشم می‌دوخت. به او گفتم: چرا این همه به علی چشم می‌دوزی؟ گویی که تا کنون او را ندیده‌ای؟ گفت: از پیامبرخدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: «النَّظَرُ إِلَی وَجْهِ عَلِیٍّ عِبَادَهٌ»؛ «نگاه به چهره علی عبادت است.»
ابن ابی الحدید معتزلی گوید: «چون ابوهریره با معاویه به کوفه آمد. شب‌ها در باب کنده می‌نشست و مردم در مجلس او شرکت می‌کردند. جوانی از کوفه آمده نزدش نشست و گفت: ای ابوهریره، تو را به خدا آیا از پیامبر (ص) شنیده‌ای که در حق علی بن ابی طالب فرمود: خداوندا! دوست بدار هرکه او را دوست بدارد و دشمن دار، هرکه او را دشمن بدارد؟ گفت: آری.» (2)
روایات فراوان به نقل از ابوهریره!
با این‌که ابوهریره درسال هشتم هجرت، مسلمانی برگزید وکمتر از دو سال در خدمت پیامبر (ص) بود، اما به حدّی روایت از آن حضرت نقل کرده که این کثرت نقل، او را در معرض اتهام قرار داده و بسیاری از مورّخان و اهل حدیث، حتی از اهل سنت، در صحّت همه روایات او تردید دارند. تا آنجا که این قضیه، حتی مورد اعتراض عمر و عثمان قرار گرفت! علی (ع) او را به دلیل نقل این همه روایت نکوهش کرد.
«نخستین کسی که او را از نقل خبر منع کرد، عمربن خطاب بود. وی هنگامی‌که شنید ابوهریره روایاتی را به پیغمبر اسلام نسبت می‌دهد که اصل و ریشه ندارد، او را به حضور خواست و از نقل حدیث منع نمود و در مرتبه دوم او را با تازیانه ادب کرد. اما او باز از جعل حدیث دست برنداشت و به تبعید تهدید شد. خلیفه دوم اعلام کرد که اگر از نقل حدیث دست نکشد، به سرزمین دوس، (که وطن اصلی وی بوده) تبعید خواهم کرد؛ چنانکه به کعب الاحبار هم اعلام کرد اگر از نقل احادیث دست نکشی، به سرزمین میمون‌ها تبعیدت خواهم نمود.» (3)
کثرت روایات ابوهریره و عدم تناسب بسیاری از محتوای روایاتش، موجب شد که او به عنوان جعل کننده حدیث شهرت یابد. که از نقل و بسط این مطالب خودداری می‌گردد.
ابو هریره و حکومت بحرین
پیامبرخدا (ص) پس از بازگشت ازجِعرانه، علاء حضرمی را با جمعی، از جمله ابوهریره به بحرین، نزد منذر بن ساوی فرستاد، منذر را به اسلام دعوت کردند. او اسلام آورده و در مسلمانی استواری گزید. همه بستگان منذر هم مسلمانی برگزیدند. مسیحیان هم به دادن جزیه راضی شدند. علاء به ابوهریره‌گفت: پیامبر به من درحق تو سفارش‌کرد، بگو چه‌کاری از من برای تو ساخته‌است؟ ابوهریره گفت: مرا مؤذن خود قرار ده. ابوهریره مؤذن او شد و همچنان در بحرین بود تا این‌که علاء فوت‌کرد. عمر او را به‌حکومت بحرین برگزید، ولی پس از چندی، مطالبی‌که با امانت داری وی سازش نداشت به عمرگزارش شد، لذا او را عزل نمود و عثمان بن ابی العاص را به جایش منصوب کرد.
«پس از مراجعت از بحرین معلوم شد که ابوهریره چهار صد هزار دینار با خود آورده است ... عمر گفت: آنچه سرمایه اصلی‌ات بوده، به اضافه خرج کنونی‌ات بردار و بقیه را به بیت المال بسپار. پس دستور داد دوازده هزار از او بگیرند.» (4)


1- ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 3، دارالجیل بیروت، 1992 م، ص 37
2- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4،؛ داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1987 م، ص 302
3- محمد علی عالمی، پیشین، ص 158 به نقل از کتاب ابوهریره، ص 84
4- محمد علی عالمی، پیشین، ص 162

ص: 45
ابو هریره و اعتراف به عظمت علی، حسنین و اهل بیت:
روایات فراوانی در میان نقل‌های ابوهریره وجود دارد که وی به مقام، عظمت و جایگاه والای علی، حسنین و اهل بیت: اعتراف کرده است، که نقل تمام این روایات به درازا می‌کشد.
«اصبغ نباته در حضور معاویه از ابوهریره پرسید: ای یاور پیامبر، به آن خدایی که غیر او خدایی نیست و عالم به غیب و حضور است و به حق پیامبر سوگندت می‌دهم که آیا در غدیر خم بودی؟ گفت: آری، در روز غدیر بودم. پرسید: از پیامبر درباره علی چه شنیدی؟ گفت: شنیدم که فرمود:
«مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». (1)
«هر که من مولای اویم، این علی، مولای او است. خدایا! دوست بدار هر که علی را دوست دارد و دشمن دار هر که علی را دشمن می‌دارد. خدایا! یاری کن هر که علی را یاری کند و خوار بگردان، هر که علی را خوار نماید.»
رویگردانی از علی (ع) و گرایش به معاویه
ابوهریره، در واقع به دلیل فضایل برجسته‌ای که در علی (ع) سراغ داشت، به ایشان علاقمند بود و آن حضرت را دوست می‌داشت و لذا حدیث غدیر را به طور مفصل نقل کرده و در مواقف مختلفی که از وی راجع به ماجرای غدیر پرسش کرده‌اند، کلّیت ماجرا را توضیح داده و خبر ائمه اثناعشر را با نام هریک از امامان، از قول پیامبرخدا نقل کرده است. اما هنگامی که دوران معاویه می‌رسد و حاکمیت به دست او می‌افتد و بخشش‌های هدفمندانه سیاسی او آغاز می‌شود، ابوهریره به سمت معاویه گرایش می‌یابد و زمینه را برای تثبیت حاکمیت وی مهیا می‌کند و اخباری را درباره او جعل و وضع می‌نماید. در هر حال، ابوهریره به فرزندان ابوالعاص خدمات فراوان می‌کند.
محمود ابو ریه، از دانشمندان بزرگ اهل تسنن، در کتاب خویش با عنوان «شیخ المضیره ابوهریره» تلاش‌های گسترده ابوهریره در تضعیف چهره امیر مؤمنان و فضیلت سازی برای معاویه را شرح داده، می‌نویسد:
«ابو هریره از وضع و جعل احادیث در طعن علی (ع) چیزی فرو نگذاشت و همزمان درخصوص آل ابی العاص به صورت عموم و معاویه به صورت خاص وضع نمود که شأن آن‌ها را بالا ببرد.» (2)
مرگ ابوهریره و دفن در بقیع
ابوهریره، قصری در عقیق داشت که در همان قصر درگذشت. فرزندان عثمان او را از قصرش به مدینه حمل کرده، در بقیع به خاکش سپردند؛ «کانت وفاته فی قصره بالعقیق، فحمل الی المدینه فکان ولد عثمان بن عفان یحملون سریره حتی بلغوا به البقیع حفظا بما کان من رأیه فی أبیهم وصلّی علیه الولید بن عتبه بن أبی سفیان وکان یومئذ أمیراً علی المدینه». (3)
وفات ابوهریره در سال 57 هجری رخ داد، که در این سال، سنش به 78 می‌رسید. (4)
2. عبدالرحمان بن عوف
عبد الرحمان بن عوف الزهری، نسبش به چند واسطه به مرّه بن کعب می‌رسد. مادرش امّ کلثوم، دختر عتبه است. او از صحابی پیامبر (ص) بوده و هشتمین فردی است که اسلام آورد. عبدالرحمان 21 سال پیش از بعثت به دنیا آمد. نامش در جاهلیت «عبد عمرو» بود که پیامبر (ص) آن را به «عبدالرحمان» تغییر داد. او از قبیله بنی زهره و پسر عموی سعد بن ابی وقاص و داماد عثمان و از نخستین مهاجران به مدینه است. او در مهاجرت به حبشه نیز حضور داشته است.
شرکت در صحنه‌های مهمّ
عبدالرحمان بن عوف، آنگاه که مسلمان شد، در صحنه‌های مهم، حضوری فعال داشت. در نبردهای بدر و احُد، از کسانی بود که در میدان جهاد، مقاومت و رشادت از خود بروز داد.


1- همان، به نقل از سفینه، ص 164
2- علامه محمود ابو ریه، شیخ المضیره ابوهریره، دارالمعارف مصر، بی‌تا، ص 200
3- سید عبدالحسین شرف الدین، ابوهریره، انتشارات انصاریان، قم، بی‌تا، ص 210
4- همان، ص 211

ص: 46
نقش عبدالرحمان عوف در انتخاب عثمان
انتخاب خلفا، پس از رحلت پیامبر (ص) به یک شیوه و روش نبود؛ زیرا هر یک از خلفای سه‌گانه به نوعی خاص و به شکلی ویژه برگزیده شدند. هنگامی که خلیفه دوم دانست روزهای آخر عمر خویش را می‌گذراند و از گوشه و کنار به او گفته می‌شد جانشین تعیین کند و عایشه به وسیله عبد الله فرزند حذیفه پیامی فرستاد که: «امت محمد را بی شبان نگذار؛ زیرا که از فتنه می‌ترسم ...»: (1)
«لَا تَدَعْ أُمَّهَ مُحَمَّدٍ بلَا رَاعٍ اسْتَخْلَفَ عَلَیْهِمْ وَ لَا تَدَعْهُمْ بَعْدَکَ هَمْلًا فَإِنِّی أًخْشَی عَلَیْهِمْ الْفِتْنَهَ ...». (2)
«امت محمد را بی راهنما و حاکم مگذار، خلیفه را برگزین و امت را رها مکن که من بر امت محمد، از فتنه می‌ترسم. فرزند خلیفه، به پدر خود همین نکته را گفت. برخی می‌گفتند «فرزند عمر، عبدالله باشد، اما خود خلیفه از بی کفایتی فرزندش آگاه بود و این رأی را نپذیرفت.» (3)
پس عمر شش تن را برگزید که عبارت بودند از: علی (ع)، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف. وقتی اینان پیرامون بستر خلیفه گِرد آمدند، او با چهره‌ای گرفته و تند به ایشان گفت: لابد همه می‌خواهید زمام امور را پس از من به دست گیرید؟! در این هنگام خطاب به یک یک آنان، به جز علی (ع)، سخنانی گفت و با ذکر دلایلی، هیچ یک را شایسته تصدّی خلافت ندانست. آن‌گاه رو به علی (ع) کرد و در سراسر زندگی آن حضرت نقطه ضعفی، جز شوخ طبعی و مزّاحی ایشان! نیافت و افزود: اگر او زمام امور را به دست گیرد، مردم را به مسیر حق و طریق آشکار، راهبری خواهد کرد.
«فلمّا أحسّ بالموت، قال لابنه: اذهب إلی عائشه وأقرئها منّی السلام واستأذنها أن أقبر فی بیتها مع رسول الله و مع أبی بکر، فأتاها عبد الله بن عمر، فأعلمها فقالت: نعم وکرامه، ثمّ قالت: یا بنیّ أبلغ عمر سلامی و قل له لا تدع أمّه محمّد بلا راع استخلف علیهم ولا تدعهم بعدک هملًا، فإنّی أخشی علیهم الفتنه ... فأرسل إلیهم جمیعهم وهم علی بن أبیطالب و عثمان بن عفّان وطلحه بن عبید الله والزبیر بن العوام وسعد بن أبی وقّاص و عبد الرحمن بن عوف ...» (4)
«وقتی خلیفه دوم مردن خویش را نزدیک دید، به فرزندش عبدالله دستور داد که: نزد عایشه برو و سلام مرا برسان و از او اجازه بگیر که در کنار پیامبر (ص) و ابوبکر دفن شوم. عبدالله نزد عایشه رفت و او را از این مطلب آگاه ساخت. عایشه گفت: مانعی نیست. سپس گفت: فرزندم! سلامم را به خلیفه برسان و به او بگو که امت محمد (ص) را بی‌نگاهبان و بی زمامدار نگذار و برای خود جانشین تعیین کن و بعد از خود، امت را یله و رها مگذار که من از فتنه می‌ترسم! پس عمر، به سوی شش تن؛ علی بن ابی طالب (ع)، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف فرستاد که گرد آیند و ...»
به جز طلحه- که غایب بود- همگی گردآمدند. عمر در پایان این جلسه، فرمانی اکید وآمیخته با خشونت صادرکرد. ابن قتیبه، در کتاب خویش، ماجرا را با تفصیل گزارش کرده و اینگونه می‌نویسد:
«إن استقام أمر خمسه منکم وخالف واحد فاضربوا عنقه، وإن استقام أربعه واختلف اثنان فاضربوا أعناقهما، وإن استقر ثلاثه واختلف ثلاثه فاحتکموا إلی ابنی عبد الله، فلأی الثلاثه قضی فالخلیفه منهم وفیهم، فإن أبی الثلاثه الآخرون ذلک فاضربوا أعناقهم». (5)
«اگر پنج نفر رأی واحدی داشتند و یک نفر مخالف بود، گردن آن یک نفر را بزنید و اگر چهار نفر هم‌رأی شدند و دو نفر مخالفت کردند، گردن آن دو را بزنید و اگر سه نفر متحد شدند و سه نفر مخالفت کردند، فرزندم عبدالله را حَکَم قرار دهید، هر یک از دو گروه (سه نفره) که رأی آورد، خلافت مربوط به آنان و در میان آن‌ها است (که یکی گزینش می‌شود) و اگر سه نفرِ دوم مخالفت کردند، گردنشان را بزنید.»
به گزارش ابن قتیبه، جمع حاضر (که شش نفر بودند) گفتند: ای خلیفه، نظر خود را بگو تا به آن عمل کنیم. عمر گفت: ای سعد، آنچه مانع من در انتخاب تو است، برخورد شدید و سخت‌گیری تو در امر امت است و ای عبدالرحمان بن عوف، آنچه مانع من از گزینش تو است، این است‌که تو فرعون این امّتی.
«سپس غش کرد و بار دیگر به هوش آمد و اینگونه گفت: ملاک انتخاب و تنها شخصی که سخنش برای دیگران حجت است، عبدالرحمان بن عوف می‌باشد. به هر کس که او رأی داد، همه به او رأی دهید!» (6)


1- ابن قتیبه الدینوری، الامامه و السیاسه، ج 1، انتشارات الشریف الرضی، 1413 ق. ص 22
2- امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج 7، چاپ بیروت، 1995 م. ص 133
3- ابن قتیبه، پیشین، ص 23
4- ابن قتیبه الدینوری، الامامه و السیاسه، ج 1، انتشارات الشریف الرضی، 1413، ص 42
5- ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، پیشین، ص 43 
6- همان، ص 45

ص: 47
عبدالرحمان بن عوف خطاب به علی (ع) گفت: ای علی، با تو بیعت کنم و حکومت را به تو واگذارم، آیا طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و عمل ابوبکر و عمر حکم می‌رانی؟ علی (ع) فرمود: حکومت بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر آری، اما عمل به سیره شیخین، نه؛ «أن عبدالرحمن بن عوف قال لعلیّ: یا علی، هل أنت مبایعی علی کتاب الله وسنّه نبیّه وفعل أبی بکر وعمر؟ فقال علیّ (ع): أمّا کتاب الله وسنّه نبیّه فنعم، و أمّا سیره الشیخین فلا». (1)
بدین‌صورت، عبدالرحمان بن عوف، به حق عمل نکرد و خلافت اسلامی را به خارج از مسیر خود سوق داد ...!
عبدالرحمان و حرکت به سوی دوزخ
گفته‌اند که روزی کاروان عبدالرحمان بن عوف به مدینه رسید. کاروان وی چنان بزرگ بود که ولوله در شهر افکند. عایشه پرسید: چه خبر است؟ گفتند: شتران عبدالرحمان رسید. عایشه گفت: از پیامبر شنیدم که فرمود: عبدالرحمان بر صراط افتان و خیزان می‌رود؛ چنانکه گویی به دوزخ افتاده است! عبدالرحمان بن عوف وقتی این خبر را شنید، گفت: شتران و آنچه بر پشت دارند، در راه خدا باشد، شمارشان پانصد بود.» (2)
عبدالرحمان بن عوف و مکنت مالی
درسال‌های نخست خلافت عثمان، عبدالرحمان در حد افراط، از عطایایی بهره‌مندشد.
عثمان 000/ 560/ 2 دینار به وی بخشید، اما در اواخر عمر خلافتِ عثمان، بر سر مسائلی؛ از جمله مسأله خلافت بعد از عثمان، او به اختلاف و مخالفت با عثمان پرداخت.
گزارش ثروت انبوه عبدالرحمان وبخشش‌های بی‌جهت خلیفه به وی را، همه مورخان نوشته‌اند:
«فالمعروف عن ابن عوف أنّه کان صاحب ثروه هائله وأموال وفیره، بلغت: ألف بعیر، و مائه فرس، وعشره آلاف شاه، و أرضاً کانت تزرع علی عشرین ناضحاً، وخرجت کلّ واحده من الأربع بنصیبها من المال الّذی ترکه، فکان أربعه و ثمانین ألفاً». (3)
«معروف و مشهور آن است که عبد الرحمان بن عوف، دارای ثروتی انبوه بود و اموال فراوانی اندوخته داشت (به او داده شده بود) که به هزار شتر و هزار اسب و ده هزار گوسفند می‌رسید و زمینی که بیست تن آن را آبیاری می‌کردند. هر چهار نفر نصیبی را دریافت کردند که به حدّ هشتاد و چهار هزار دینار می‌رسید.»
بیشتر ثروت عبدالرحمان را خلیفه سوم به او بخشیده بود.
مرگ عبدالرحمان بن عوف و خاک سپاری‌اش در بقیع
عبدالرحمان، در زمان خلافت عثمان بیمار شد و عثمان به عیادتش رفت اما از آنجا که وی طمع در خلافت داشت و عثمان روی خوش به وی نشان نداده بود، از او روی‌گرداند و سخن نگفت.
«عبدالرحمان بن عوف در سال 32 ق. دوران خلافت عثمان، در مدینه از دنیا رفت. عثمان بر او نماز گزارد و در بقیع به خاکش سپردند.» (4)
«عن عبد الواحد بن محمد بن عبد الرحمن ابن عوف، قال: أوصی عبد الرحمن‌بن عوف- رضی الله عنه- إن هلک بالمدینه أن یدفن إلی عثمان بن مظعون، فلما هلک حفر له عند زاویه دار عقیل الشرقیه فدفن هناک». (5)
«عبدالواحد، فرزند عبدالرحمان بن عوف گوید: عبدالرحمان وصیت کرد که اگر در مدینه از دنیا رفت، در کنار قبر عثمان بن مظعون دفن شود. هنگامی که از دنیا رفت، در زاویه شرقیِ دار عقیل، قبری برایش کندند و در آنجا مدفون گردید.»
3. مغیره بن شعبه
مغیره بن شعبه، ابن ابی عامر، بن مسعود ثقفی (ابو عیسی یا ابوعبدالله)، در شهر طائف به دنیا آمد. او پسر برادر عروه بن مسعود ثقفی، دیگر صحابی پیامبر (ص) بود. در سال پنجم هجرت، آیین مسلمانی برگزید.


1- السید علی الشهرستانی، وضوء النبی، ج 1، بیروت، 1415 مطابق 1994، ص 193
2- ابن قتیبه، پیشین، ص 49
3- السید علی الشهرستانی، وضوء النبی، ج 1، بیروت، 1415 ق. 1994 م. ص 73
4- ابن هشام، السیره النبویه، ج 1، بیروت، ص 213
5- عمر بن شبّه النمیری البصری، تاریخ المدینه المنوره، ج 1، منشورات دارالفکر، 1420 ق. 1368 ش. ص 115

ص: 48
شیوه مسلمانی مغیره
«به دلیل این‌که تزویر و مکر، جزو سرشت و ذات مغیره بوده، طبق نقل‌های مورّخان، مسلمان شدنش هم واقعی نبوده است؛ زیرا در سفری که با گروهی از قبیله بنی‌ثقیف به مصر، نزد مقوقس داشتند، با خود هدایایی می‌برند و مقوقس هم به آنان هدایایی می‌دهد. هدایا فراوان بوده و مغیره که در آن جمع، از همه فروتر بوده، از سرِ مکر، دستمالی بر سر می‌بندد و خود را به مریضی می‌زند. آن‌ها که شراب همراه داشتند و می‌خواستند بیاشامند، به مغیره تعارف کردند اما او عذر آورد و گفت: سردرد دارم، نمی‌توانم بیاشامم، معذورم دارید. در عوض، من جام‌های شما را پر از شراب می‌کنم. آنان پذیرفتند و مغیره از سر مکر، به آن‌ها شراب فراوان خوراند تا آنجاکه بی‌هوش افتادند! اینجا بود که همه را کشت و هدایا را صاحب شد و از ترس قبیله بنی‌ثقیف، به طائف نرفت و راهی مدینه شد و نزد پیامبر (ص) رفت. پیامبرکه از ماجرای وی آگاه بود، او را نکوهش کرده، اسلامش را پذیرفت. بنابراین، مسلمانی‌اش از سر مکر و تزویر بود و حقیقت نداشت.» (1)
مغیره و کارنامه‌اش
کارنامه مغیره با مسلمانیِ او سازگار نیست. در منابع تاریخی، می‌توان فرازهای ذیل را در کارنامه نادرخشانش دید:
1. اسلام آوردنش به خاطر ترس از قبیله بنی ثقیف و به طمع حضور در نظام سیاسی- اجتماعی آن روز، در کنار پیامبر (ص).
2. همگامی با جناح سیاسی مخالف در سقیفه.
3. همگامی فعّال با تغییر دهندگان مسیر خلافت، از علی (ع) به خلیفه اول.
4. شرکت در هجوم به خانه فاطمه زهرا 3، دخت گرامی پیامبر (ص).
5. گرفتن رشوه، با حرص و طمع.
6. مخالفت با علی (ع) و فرزندان پاکش، به شکل گسترده.
7. طرّاحی برای خلافت یزید و سعایت گسترده در این ماجرا.
8. هموار کردن راه برای تداوم آزار به خاندان عصمت و طهارت:
9. سرپیچی از شرکت در جیش اسامه و ...
توضیع برخی موارد پیش‌گفته:
- همکاری در تغییر مسیر خلافت
به دلایل بسیار، پیامبر (ص) علی (ع) را به عنوان خلیفه و جانشین خود مشخص کرده بود و از این تصمیم حضرت، می‌توان برداشت کرد که تنها او صلاحیت بر این کار را داشته است.
«مغیره بن شعبه، جلو خانه پیامبر (ص)، خلیفه اول و دوم را دید و از آنان پرسید: از چه رو اینجا نشسته‌اید؟ گفتند: منتظریم این مرد (علی بن ابی طالب) بیرون بیاید تا با او بیعت کنیم. مغیره گفت: می‌خواهید این خاندان را بر مردم مسلّط کنید تا آن‌ها را بدوشند!؟ خلافت را در قریش توسعه دهید تا بعداً نیز ادامه یابد. به پیشنهاد او، آنان بر این تصمیم مصمّم شدند و به سقیفه رفتند و پیش آمد آنچه نباید ...» (2)
مغیره، در جمع مهاجمان به خانه فاطمه 3
مغیره بن شعبه، با حمله کنندگان به خانه علی و فاطمه 8 همراه شد. آنان به خانه فاطمه هجوم بردند و مغیره با لگد در خانه را شکست که به پهلوی آن حضرت خورد.
امام حسن مجتبی (ع)، خطاب به مغیره می‌فرماید:
«أَنْتَ ضَرَبْتَ فَاطِمَهَ بِنْتَ رَسُولِ اللهِ (ص) حَتَّی أَدْمَیْتَهَا». (3)
«تو بر پیکر فاطمه 3 ضربتی وارد کردی و با آن ضربه بی‌هوشش ساختی.»


1- ابن سعد، طبقات الکبری، ج 4، نشر بیروت، 1987 م. ص 24
2- محمد علی عالمی، پیغمبر و یاران، ج 5، انتشارات بصیرتی، قم. ارم، ص 272
3- عبد الزهرا مهدی، الهجوم علی بیت فاطمه، 1421 ق. بی‌جا، ص 118

ص: 49
در تاریخ، از نام مهاجمان به خانه فاطمه یاد شده و عبدالزهرا مهدی، در کتاب «الهجوم علی بیت فاطمه»، از این افراد نام می‌برد:
«... 2. خالدبن ولید 3. قنفذ 4. عبدالرحمان بن عوف 5. سلمه‌بن سلامه 6. مغیره‌بن شعبه و ...» (1)
نوشته‌اند که مهاجمان 22 نفر بوده‌اند و مغیره شکننده در بود.
مغیره و خطاهایی که مرتکب شد
او در زمان خلافت خلیفه دوم و سوم، مدتی نسبتاً طولانی، حاکم شهرهای بصره و کوفه بوده و در این مدت، اعمالی مرتکب شد که از مهم‌ترین نقاط تاریک زندگی‌اش محسوب می‌شود.
«ثقفیان و دیگر اعراب، او را به مکاری و توطئه‌گری می‌شناختند. ظاهر آن است که وی، نقشی ویژه در کشتن مخالفان خلیفه دوم و مخالفان بنی امیه داشته است. فرزند خواندگان حارث در تلاشی که برای انتقام از مغیره انجام دادند، مدرکی به دست آورده و آن را در ازای کشتن عقبه، حارث و افرادی از قبیله بنی ثقیف افشا کردند و در صدد برآمدند وی را به قتل رسانند. فرزند خواندگان حارث متوجه شدند که نافع، نفیع، زیاد و شبل بن معبد در بصره، مغیره را با امّ جمیل دیده‌اند. آنان این خبر را میان مردم انتشار دادند و (در بصره) از امامت مغیره برای نماز جلوگیری کردند.» (2)
در حالی‌که چنین خبری میان مردم پیچید، خلیفه دوم وی را از بصره به کوفه، که مرکز استان بزرگتری بود، انتقال داد و در واقع او ترفیع درجه یافت و حتی این سخن در میان عرب شهرت یافت که:
«غضب الله علیک، کما غضب أمیر المؤمنین [عمر بن الخطاب] علی المغیره، عزله عن البصره واستعمله علی الکوفه!». (3)
«خداوند بر تو خشم کند، همانطور که عمر بر مغیره خشم کرد. او را از بصره عزل و به کوفه فرستاد و حکومتش داد!»
نقش کلیدی مغیره در ولایتعهدی یزید
از کارهایی که مغیره مرتکب شد، طرح و جا انداختن موضوع ولایتعهدی یزید بود و در واقع این کار، با طرّاحی و نقشه‌ریزی مغیره انجام شد. مورخان نوشته‌اند که معاویه می‌خواست او را از حکومت کوفه عزل کند و سعید بن عاص را به جایش بگمارد، مغیره که چنین دید، نزد یزید رفته، گفت: چرا معاویه به فکر تو نیست و تو را جانشین خودش معرفی نمی‌کند؟! یزید با شنیدن این موضوع تحریک شد و به پدرش معاویه پیشنهاد داد و در ضمن گوشزد کرد که مغیره توان عملی ساختن این کار را دارد. با شناختی که معاویه از گذشته و کارنامه یزید داشت و از سویی با امام حسن مجتبی (ع) شرط کرده بود که کسی را به جانشینی خود تعیین نکند، فکر می‌کرد مردم این موضوع را نمی‌پذیرند و این کار نشدنی است، لیکن با پیشنهاد مغیره امیدوار گردید و بار دیگر حکومت کوفه را که از حساس‌ترین مراکز اسلامی بود، به او واگذار کرد و فرمان داد که مقدمات این کار را در کوفه فراهم کند و از مردم آن سامان برای یزید بیعت بگیرد. (4)
مغیره و افتادن به دامن مرگ
در سال چهل و نهم هجرت، درکوفه طاعون آمد و جمعی فراوان به آن مرض مردند. مغیره که استاندارکوفه بود، برای حفظ جان خویش به قصد مدینه، از کوفه بیرون رفت، غافل از این که گرفتار طاعون شده بود! او با خواری تمام چشم از جهان بست و در گورستان بقیع به خاک سپرده شد.
البته درباره محل دفن و مرگ او اختلافی در تاریخ وجود دارد؛ برخی مرگ او را در همان کوفه دانسته‌اند اما کتبی مانند استیعاب، الکامل و قاموس نوشته‌اند که مرگ او در مدینه بوده است. (5)
4. سعد بن ابی وقاص
سَعد (مالِک) بن أَبِی وَقّاص بْن أُهَیْب بْن عَبْدِ مَنَاف، از طایفه قریش و قبیله بنی زهره است.
اسلام سعد بن ابی وقاص


1- همان.
2- الشیخ نجاح الطائی، زندگی اباکر و بستگانش، 1380 ش. بی‌جا، ص 93 به نقل از ابن سعد، طبقات.
3- مختصر تاریخ دمشق، ج 7، ص 382
4- ابن جریر طبری، پیشین، ص 86
5- ر. ک. به: قاموس الرجال و الاستیعاب.

ص: 50
سعد بن ابی وقاص، از اسلام آورندگان نخستین است که در مکه و تحت الشجره، به پیامبر خدا (ص) ایمان آورد.
«وَ هَذَا سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقّاصٍ مِن جُملَهِ السَّابِقِینَ وَ المُبَایِعِینَ تَحتَ الشَّجَرَهِ». (1)
«سعد بن ابی وقاص از پیشگامان به اسلام و بیعت کنندگان تحت شجره به پیامبر گرامی اسلام (ص) است.»
هجرت به مدینه
پس از هجرت پیامبر (ص) به مدینه، سعد نیز هجرت کرد و به مدینه آمد. او با این‌که از امرای عرب بود، لیکن هرآنچه در مکه داشت وانهاد و هجرت به مدینه را برگزید.
شرکت سعد در میدان‌های نبرد
سعد در بیشتر غزوات همراه پیامبر بود و به فارس عرب شهرت داشت. فردی بود دلیر، نترس و شجاع. او در احُد حاضر بود و نیز در نبرد بدر اسیر گرفت و به حضور پیامبر (ص) آورد.
«شَرِکَ وَ سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقَّاص وَ عَبْدُ اللهِ بْنُ مَسْعُودٍ وَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِر فِیمَا یَغنِمُونَهُ، فَأَتَی سَعد بِأَسِیرَینِ» (2)
«سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن مسعود و عمار بن یاسر در جمع آوری غنیمت شرکت داشتند و سعد دو اسیر را خدمت حضرت رسول آورد.»
منابع تاریخی گواهی می‌دهند که او در خیبر و احزاب و حُنین و همه مراسم و حَجّه‌الوداع و فتح مکه حضور داشته و افتخارات فراوانی نصیبش گردیده است.
نقل روایت از پیامبر (ص)
او احادیث بسیاری را از پیامبرخدا (ص) روایت کرده است. در سلسله راویان احادیث اهل سنت بوده و روایاتی به ایشان منسوب است. البته برخی از کتب شیعه نیز از سلسله راویان پیامبرخدا (ص) دانسته‌اند.
محیی الدین نووی روایات فراوانی را از ابن ابی وقاص نقل کرده و او را مصدر روایات بخاری و مسلم دانسته است؛ مثلًا آورده است:
«عَن سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقّاصٍ وَ عَمّارَ بْنَ یَاسِر وَ ... وَ جَابِرِ بْنِ سَمُرَه ... وَ حَدِیث سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقّاصٍ، رَوَاهُ مُسلِم وَ البَزّارُ وَ الدَّار قُطنِی و ابنُ حِبّان ...» (3)
«از سعد بن ابی وقاص و عمار یاسر و ... و جابر بن سمره ... و حدیث سعد بن ابی وقاص و ... روایت کرده آن را مسلم و بزار و الدار قطنی و ابن حبان ...»
در هر حال، به دلیل همراهی فراوان با پیامبرخدا (ص) مسموعات و مشاهدات فراوانی داشته که آن‌ها را نقل کرده است.
اهل سنت، احکام جنائز را از او فراوان آورده‌اند. ناگفته نماند که برخی در اصل مسأله تشکیک کرده و گفته‌اند که از او روایات فراوان نقل نشده و این، کتب اهل سنت است که روایات فراوان به او نسبت داده‌اند.
ابن حجر، این تشکیک را مطرح نموده، می‌گوید: روایات اندکی از او نقل شده است.
«حدیث مسائب بن یزید، صحبت سعد بن أبی وقاص کذا و کذا سنه فلم أسمعه و حدث عن رسول الله- صلّی الله علیه [وآله] و سلّم- إلّا حدیثاً واحداً». (4)
«سائب بن یزید گفته، سالی را با سعد بن ابی وقاص بودم، در مدت این یک سال، او از پیامبرخدا (ص) یک حدیث روایت کرد.»
ابن حجر، همین نکته را دلیل شمرده است که روایات فراوان نبوده، بلکه اندک بوده است.
در عین حال، افراد دیگری چون ابن قدامه، در کتاب مغنی مدعی است که سعد بن ابی وقّاص جزو روات کثیر الروایه است. (5)
شهادت سعد بن ابی‌وقاص بر سبقت علی (ع) در ایمان


1- محمد بن الحسن بن علی بن الحسن الطوسی، شیخ الطائفه، رسائل، بی‌تا، بی‌نا، ص 129
2- السید محمد الصادق الرومانی، فقه الصادق 7، ج 19، المطبعه العلمیه، 1414 ق. ص 255
3- ابو زکریا، یحیی الدین بن شرف النووی، شرح المهذب، ج 6، دارالفکر، بی‌تا، ص 359
4- ر. ک. به: احمد بن علی بن حجر العسقلانی، التلخیص الحبیر، ج 5، دارالفکر، بی‌تا، ص 394
5- عبدالله ابن قدامه، المغنی، ج 3، دارالفکر، 1987 م. ص 235

ص: 51
سعد در نقل‌های خود گواهی داده است که علی (ع)، نخستین ایمان آورنده به پیامبر (ص) در میان مردان است:
«شهد سعد بن أبی وقّاص الصحابی، بأن علیّاً أوّل المسلمین إیماناً». (1)
«سعد بن ابی وقاص شهادت داده که از مسلمانان، علی (ع) نخستین کسی است که ایمان آورد.»
«عن السّدی قال: سمعتُ سعد بن أبی وقاص یقول: علی (ع) أوّل المسلمین سلماً». (2)
«از سدی نقل شده که گفت: شنیدم از سعد بن ابی وقاص که می‌گوید: علی (ع) اوّلین کسی است که اسلام آورد.»
همچنین سعد در سلسه روات حدیث غدیر قرار دارد: «رَوَی سَعد قِصَّهَ غَدِیرِ خُم». (3)
همچنین محمد بن سلیمان کوفی، حدیث منزلت را از قول سعد نقل کرده است:
«عَنْ سَعْدِ بْنِ أبِی وَقّاصٍ إِنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) خَلَّفَ عَلِیّاً فِی أَهْلِهِ، ثُمَّ لَحِقَ بِهِ، فَقَالَ لَهُ: أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی». (4) 
«از سعد بن ابی وقاص نقل شده که پیامبرخدا 9، علی 7 را در اهل خود جانشین ساخت، سپس او را به خود چسبانید وفرمود: ای علی، نسبت تو به من، مانند هارون است به موسی، جز این‌که بعد از من پیامبری نخواهد آمد.»
محمد بن سلیمان کوفی، طریق دیگری را هم از سعد بن ابی وقاص نقل کرده است:
«عَن سَعدِ بنِ أبِی وَقَّاص، عَن أُمّ سَلمَه زَوجَهِ النَّبِیّ 9، إِنَّ النَّبِیَّ 9 قَالَ لِعَلِیٍّ 7 أَ لَا تَرْضَی أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنزِلَهَ هَارُونَ مِنْ مُوسَی، إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی». (5)
«از سعد بن ابی وقاص، از امّ سلمه، همسر پیامبر 9 نقل شده که پیامبر 9 به علی 7 فرمود: آیا خوشنود نمی‌شوی که نسبت تو به من، بعد از من، همانند هارون باشد به موسی؟ جز این‌که بعد از من پیامبری نخواهد آمد؟»
همچنین حدیث سدّ ابواب، غیر باب علی را سعد بن ابی وقاص نقل کرده است.
سعد بن ابی وقاص از عشره مبشره!
در حدیث منسوب به پیامبر (ص)، که در واقع اهل سنت آن را نسبت داده‌اند و جزو مجعولات تاریخ بعد از پیامبر (ص) است، سعد بن ابی وقاص، جزو ده نفری است که بشارت بهشت به آن‌ها داده شده است.
محی الدین نووی، در کتاب «المجموع» آورده است:
«سعد بن أبی وقّاص ... هو أحد العشره المشهود لهم بالجنّه». (6)
«سعدبن ابی وقاص، یکی از ده نفری است‌که شهادت داده شد به‌آن‌هاکه اهل بهشت‌اند.»
محی الدین نووی در مجلدات مجموع خود، روایات فراوانی را از سعد بن ابی وقاص، از پیامبرخدا (ص) نقل کرده است.
سعد بن ابی وقاص فاتح قادسیّه
سعد در فتح قادسیه امیر لشکر بوده و با رشادت تمام قادسیه را فتح کرده است. او در این نبرد «فارس الاسلام» لقب گرفت. پس از آن به همین لقب شهرت یافت.
این مسأله، حدیثی جالب داردکه نقل آن به طولانی شدن نوشتار می‌انجامد، لذا از آن پرهیز می‌کنیم.
عضو شورای انتخاب خلیفه
وی در شورای شش نفره انتخاب خلیفه، از سوی عمر بن خطاب برگزیده شد. نفسانیات حاکم بر انسان، او را هم گرفتار کرد و موجب شد که چشمانش را بر حق ببندد. او در این شورا جانب علی (ع) را نگرفت و عثمان را به خلافت برگزید.
تخلّف از بیعت با علی (ع)
سعد بن ابی وقاص از کسانی است که از بیعت با علی (ع) تخلّف کرد و در زمره مخالفان آن حضرت قرار گرفت:


1- محمد بن السلیمان الکوفی، مناقب امیر المؤمنین، ج 1، مجمع احیاء الثقافه، قم. 1412 ق. ص 291
2- همان.
3- همان.
4- همان. ص 513
5- همان.
6- ابو زکریا یحیی بن شرف النووی، شرح المهذّب، ج 3، دارالفکر، بی‌تا، ص 408

ص: 52
«وکان سعد بن أبی وقّاص قد اعتزل علیّاً ... و لم یحضر فی دومه الجندل و قال فی جواب ابنه عمر بن سعد ... فاحضر دومه الجندل فإنّک صاحبها غداً. فقال: مهلًا یا عمر، إنّی سمعت رسول الله- صلّی الله علیه- یقول: یکون من بعدی فتنه خیر الناس فیها الخفی التقی». (1)
«سعد بن ابی وقاص، از علی (ع) فاصله گرفت و در دومه الجندل (نبرد صفین) حاضر نشد، پسرش عمر بن سعد به او گفت: به دومه الجندل برو که تو امیر آن خواهی شد. پاسخ داد: سکوت کن، شنیدم که پیامبر فرمود: بعد از من فتنه‌ای پدید می‌آید، بهترین مردم انسانی است که خود را مخفی دارد و دوری گزیند.»
آری، او با این برداشت غلط و انحرافی، از یاری علی (ع) دست کشید.
فرزند فاسد سعد
سعد بن ابی وقاص پسری دارد فاسدکه نامش عمر است. او حادثه کربلا پدید آورد و قلب ذریه و آل پیامبر: را آزرد و خون بهترین‌ها را بر زمین ریخت؛ به طمع حکومتِ ری و دنیای فانی.
سعد بانی شهر کوفه
شهر کوفه را سعد بن ابی وقاص به دستور خلیفه دوم بنا نهاد. جرجی زیدان، ادیب و مورخ مسیحی لبنانی! می‌نویسد:
«سعد پس از فتح عراق و غلبه بر ایرانیان، در مدائن فرود آمد و چند تن را به مدینه فرستاد تا مژده فتح را به عمر برسانند. عمر فرستادگان سعد را زرد و نزار دید و از ایشان سبب تغییر این حالت را پرسید. گفتند: بوی آب و هوای شهرها، رنگ ما را دگرگون کرده و عمر دستور داد سرزمینی را برای اقامت مسلمانان در نظر بگیرند که با مزاج آنان سازگار باشد. سعد زمینی را در کنار فرات، در نزدیکی حیره انتخاب کرد و در آغاز مانند بصره خانه‌ها را با نَی ساخت. اما چون پس از چندی نَی‌ها آتش گرفتند. با اجازه عمر، خانه‌ها را از خشت ساختند و کوفه بنا شد. کوفه در نزد شیعه، مقامی ارجمند دارد؛ زیرا که حضرت علی (ع) آنجا را مقر خلافت خود قرار داد و در همانجا کشته شد.» (2)
سعد بن ابی وقاص مدفون بقیع
مورخان و شرح حال نویسان، در باره محل دفن سعد بن ابی وقاص مطلبی را نقل کرده‌اند که خلاصه آن چنین است:
«او در اواخر عمر خود، یکی از دوستانش را به زاویه شرقیِ خانه عقیل، درکنار بقیع برد و از او خواست خاک‌های سطحی زمینی را کنار بزند، سپس چند عدد میخ که به همراه داشت، به عنوان علامت و نشانه به آنجا کوبید و وصیت کرد جنازه‌اش را در آن محل به خاک بسپارند و پس از مدتی‌که در قصر خود، در وادی عقیق و بیرون شهر از دنیا رفت، بدنش را به مدینه منتقل کردند و طبق وصیتش، در همان محل که علامتگذاری شده بود دفن نمودند.» (3)
«ابن دهقان ... فخرجنا حتّی دللتهم علی ذلک الموضع، فوجدوا الاوتاد، فحفروا له هناک و دفنوه». (4)
«ابن دهقان (که به دستور سعد بن ابی وقاص، میخ‌ها را کوبید) گوید: پس از مرگ سعد، مردم را به قبر او و محل انتخابی او راهنمایی کردم. میخ‌ها را یافتند و قبرش را کنده و در همانجا دفنش نمودند.»
جنازه‌اش را تا بقیع مشایعت کردند و مروان حکم بر جنازه‌اش نماز گزارد.
مقبره او در بیست متری شرقی مقبره مالک بن انس و در جهت شمال شرقی دار عقیل و مقبره وی قرار داشته است.


1- نصر بن مزاحم، وقعه صفین، مؤسسه العربیه الحدیثه، 1382 ق. ص 528
2- جرجی زیدان، تاریخ تمدن، ج 2، امیر کبیر، بی‌تا، ص 187
3- ابن اثیر، اسد الغابه، ج 2، مکتبه الاعلمی، بیروت، 1979 م. ص 293، «عن عبد الرحمن بن خارجه قال: أخبرنی ابن دهقان قال: دعانی سعدبن أبی وقاص فخرجت معه إلی البقیع وخرج بأوتاد حتی إذا جاء من موضع زاویه دار عقیل الشرقیه الشامیه، أمرنی فحفرت، حتی إذا بلغت باطن الارض ضرب فیها الاوتاد، ثم قال: إن هلکت فادللهم علی هذا الموضع یدفنونی فیه. فلمّا هلک، قلت: ذلک لولده ...»
4- ابن شبه النمیری البصری، پیشین، ج 1، ص 116